ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس من و مامان و زن عمو1

من اسمم ادوینه و 29سالمه. 4 سالی میشه که پدرم فوت شده. مامانم 52 سالشه و یه خواهر دارم که شیراز دانشجوئه. تقریبا زیاد فامیل نداریم. فقط با خونواده عموم رفت وآمد می کنیم. من از بچگی کلا با مامانم خیلی راحت بودم و همیشه بدون اعتراض اون دوست دخترامو می آوردم خونه حتی باهاشون می رفتم اتاق خوابم. اما از خونواده عموم بگم عموم یه آدم خشک که عشقش فقط کارشه و زن عموم که یه زن 46 ساله یه کم توپُر با موهای بلوند با کونی متوسط و قد 175 و سینه های سایز 90 کلا سکسی. اما یه دختر عمو 19 ساله هم دارم که اسمش نارینه است و من اصلا ازش خوشم نمیاد و ارمنستان دانشجوئه. ما اکثرا تهران که هستیم با همیم اغلب 5 شنبه و جمعه ها میریم کرج ویلای عموم که استخر داره اونجا مامان و زن عموم و من با مایو شنا می کنیم و کلا خیلی با هم راحتیم. داستان اصلی از اینجا شروع میشه که اوایل تابستان زن عموم می خواست بره ارمنستان پیش دخترش که منم گفتم می خوام برم ارمنستان. زن عمو گفت خوبه با هم میریم. هرچی به مامانم گفتیم که بیاد قبول نکرد گفت امتحان های خواهرت تموم میشه میاد تهران تنهاست. خلاصه ما رفتیم یکی 2 روز اول الکی گذشت تا این که شد 5 شنبه و دخترعموم گفت شنبه و یکشنبه تعطیله بریم 2 روز دریاچه سوان برای شنا و استراحت.
زن عمو گفت: من مایو ندارم.
منم گفتم: منم مایو نیاوردم.
دخترعموم گفت: من فردا دانشگاه هستم شما برید مایو بخرید.
خلاصه فرداش صبح من و زن عمو رفتیم به یه پاساژ یه چند تا مغازه نگاه کردیم و آخرش رفتیم تو یه مغازه که مایو و شورت و کرست می فروخت. زن عمو چند تا مایو نگاه کرد بعدش 2 تا برداشت و گفت: برم پرو کنم.
اون رفت اتاق پرو. بعد از چند لحظه صدام کرد گفت: بیا ببین خوبه.
من در اتاق پرو رو باز کردم. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد شورت قرمز توری بود که از رخت آویز آویزون بود. بعد یه نگاه به زن عموم انداختم که به قدری مایو براش تنگ بود که تموم سینه هاش از مایو زده بود بیرون.
بهش گفتم: مثل این که یه مقدار تنگه.
گفت: آره بگو بزرگتر بده.
منم یه سایز بزرگتر گرفتم و دادم بهش. خلاصه از اتاق پرو اومد بیرون و گفت:
- حالا که تا اینجا اومدیم بزار یه چند تا شورتم بخرم. منم یه مایو برای خودم انتخاب کردم.
زن عموم گفت: کدوما رو بردارم؟
- چی بگم؟ شما می پوشید.
خندید و گفت: حالا بگو چه رنگی بردارم؟
- سفید و مشکی.
- حتما توری هم باشه؟
- باید عمو بپسنده.
- ای بابا عموت تنها چیزی که براش مهم نیست این جور چیزاست. اون فقط بلده بخوابه روم بکنه توش 3 دقیقه بعدشم بی حال بیفته بخوابه.
این برای اولین بار بود که از زن عموم این حرفها رو می شنیدم.
- این که بده.
- این از شانس من و مامانته که هر دوی ما گرمیم ولی شوهر من این طوری بابای خدا بیامرزتم که دست کمی از عموت نداشت.
خریدمونو کردیم برگشتیم خونه. من تو راه دایم به حرفهای ارمینه (زن عموم) فکر می کردم و هیکلشو با مایو مجسم می کردم. این برای اولین بار بود که فکر حال کردن با اون به ذهنم رسید. پس از این که برگشتیم ساعت 5/12 بود و هنوز دخترعموم نیومده بود. چند ساعتی گذشت و همگی ناهار خوردیم و یه کم استراحت کردیم.
دختر عموم گفت: امشب می خوام برم دیسکو.
زن عموم گفت: خوب ادوینم با خودت ببر.
من چون حوصله نارینه رو نداشتم گفتم: نه نمیام، خودت برو.
با اصرار زن عموم مجبور شدم برم. به دیسکو که رسیدیم دختر عموم گفت:
- وایسا من برم لباس عوض کنم بیام.
با تعجب گفتم: مگه لباس نپوشیدی؟
- پیش مامان نمی تونستم اونی که می خوام رو بپوشم. حوصله غر زدنشو نداشتم.
اون رفت و منم رفتم کنار بار نشستم و یه آبجو گرفتم، داشتم می خوردم که نارینه اومد. یه دامن 30 سانتی با یه تاپ که تا روی نافش بود پوشیده بود.
یه نگاهی بهش کردم و گفتم: مامانت حق داره نمی زاره لباس بپوشی.
یه اخمی کرد و گفت: می کشمت اگه به مامان چیزی بگی.
- به من چه. اصلا لخت شو
- می ترسم لخت شم غش کنی.
من که دیدم داره پر رویی می کنه بهش گفتم: آخه 2 تا نخود رو سینت و یه کون صاف چه غش کردنی داره؟
یه کم بدش اومد و گفت: برو بابا خفه شو.
- چشم خانم تک ماکارون.
یه خنده ای کرد و رفت با 2 تا دختر دیگه که یکیش واقعا کس ملوسی بود و یه پسره که بیشتر شبیه دختر بود تا پسر شروع به رقصیدن کرد. منم نشستم و شروع به خوردن آبجو کردم. یک ساعتی گذشت تا این که آهنگ تانگو گذاشتن.
نارینه اومد گفت: بیا برقصیم.
منم رفتم باهاش برقصم موقع رقص بهم گفت: دوستم ازت خوشش اومده میگه پسرعموت قیافه مردونه باحالی داره می خوای باهاش آشنات کنم؟
- نه فایده ای نداره. من 5 روز دیگه میرم ایران. حوصله دوست دختر ندارم.
- خری دیگه!!! خوب این 5 روزو حال کن.
- مرسی عزیزم.
بعدش آروم خودمو چسبوندم بهش. یه نگاهی کرد.
- چیه؟ بد نگاه می کنی
- همین طوری. تا حالا با یه پسر 10 سال از خودم بزرگتر نرقصیده بودم.
- مگه بده؟
- نه اتفاقا باحاله.
- دختری تو سن تو باید حداقل با یه پسر چند سال بزرگتر از خودش دوست باشه. این پسرایی که من دور و برت می بینم به دردت نمی خورن. حیفی، ناواردن کار دستت میدن.
- خیلی بی تربیتی. ازت بدم اومد.
اینو که گفت محکم تر بغلش کردم. طوری که کاملا کیرمو رو بدنش احساس می کرد. هیچ حرفی نزد فقط سرشو گذاشت رو سینم. فهمیدم که کاملا رام شده. منم کاملا دیگه بهش چسبیده بودم.
- دوست پسر نداری؟
- داشتم ولی باهاش بهم زدم.
- چرا؟
- خوشم نمی اومد ازش. تو چرا نداری؟
- چون نمی خوام زود ازدواج کنم. دنبال دردسر نیستم.
- یعنی دوست معمولی هم نداری؟
- چرا دارم.
- ای شیطونی ها
- مگه مریضم؟
- خوش به حال شما پسرا!!! هر کاری دلتون بخواد می کنین. ما تا تکون بخوریم میگن طرف جندست.
- خوب به همین خاطر میگم باید با از خودت بزرگتر بپری که دهن لق نباشه.
همون لحظه آهنگ تموم شد. ما هم اومدیم جلوی بار نفری یه آبجو گرفتیم. همون دوست خوشگلش اومد. دختر عموم ما رو به هم معرفی کرد.
دختره گفت: ناقلا این پسرعموت تا حالا کجا بود به ما نشون نداده بودی؟
نارینه گفت: ایرانه. منم تازه امشب کشفش کردم. یعنی تازه امشب فهمیدم باحاله.
بعد منو با دختره تنها گذاشت و رفت. یه مقدار من با اون صحبت کردم. بعد دعوتش کردم به رقص. موقع رقص خیلی شهوتی و با ناز می رقصید. بعد از یکی دو تا رقص اومدیم نشستیم. یه کاغذ درآورد داد بهم.
- این شماره منه. اگه کاری داشتی تماس بگیر. در ضمن من دانشجوام، تنها زندگی می کنم.
همون موقع نارینه اومد و گفت: ادوین من و سلین (اسم دوستش) میریم خونه. راستی من امشب خونه سلین می مونم. به مامان بگو فردا صبح 10 میام که بریم دریاچه شنا.
سلین گفت: شما نمیاید؟
- مرسی. برم خونه. زن عمو دلواپس میشه. بمونه یه وقت دیگه.
بعد یواش به دخترعموم گفتم: شب شیطونی نکنی ها!!!
- به تو چه؟ از لج تو هم شده می کنم.
من با خنده گفتم: تمومش نکنی این دوستتو، برای منم بزار
خندید و گفت: خیلی کثافتی.
ما با هم خداحافظی کردیم و من یه تاکسی گرفتم رفتم خونه. تو راه یه کم پشیمون شدم که چرا نرفتم اگه می رفتم شاید می تونستم اون دختره رو بکنم ولی از یه طرفم خوشحال بودم که می رفتم خونه با زن عموم تنها می شدم. من رسیدم خونه کلید انداختم رفتم تو.
زن عموم از اتاق خواب گفت: بچه ها اومدین؟
من گفتم: منم زن عمو، نارینه رفت خونه دوستش. گفت صبح میاد که بریم.
زن عموم یه کم عصبانی شد گفت: باز این دختره رفت پیش اون جنده. هزار بار بهش گفتم از این دختره دست بکش بازم حرف گوش نمی کنه.
من تو این حین که زن عموم داشت حرف می زد رفتم اتاقم شلوارمو درآورده بودم که یهو زن عموم اومد تو.
من گفتم: زن عمو من با شورتم.
اون چراغو خاموش کرد و گفت: لخت که نیستی فکر کن مایو پوشیدی، بشین باهات کار دارم.
منم نشستم رو تخت کنارش و یه چراغ کوچیک که کنار تختم بود روشن کردم. تازه دیدم زن عموم چی پوشیده!!! یه لباس خواب بدن نما زردرنگ تا روی زانو که سینه هاش کاملا معلوم بودند. من یه خورده جا خوردم.
زن عموم گفت: ادوین جان من برای نارینه نگرانم.
- چرا؟
- یه مدته اصلا با هیچ پسری دوست نمیشه. همش با این دختره سلین می پره.
- خوب چه ایرادی داره؟
- احساس می کنم نسبت به پسرا بی تفاوت شده.
- منظورت اینه که لز می کنه؟
- دقیقا همین فکرو می کنم.
- والا چی بگم حتما از پسرا زده شده چون سنش کمه احتمالا دوست پسر قبلیش باهاش بدرفتاری کرده، اونم زده شده.
- شاید
- ولی بعیده از همچین مامان گرمی این جور دختر.
یه مکثی کرد و گفت: حالا من تو مغازه یه چیزی گفتما! تو هم سواستفاده کن.
- اشتباه که نمی کنم. از اون شورت هایی که تو خریدی و از این لباسی که پوشیدی اینطور نشون میده.
یهو دستشو گذاشت رو سینه هاش گفت: اصلا شاید من لخت باشم باید هیزبازی در بیاری؟
- ببخش چشمامو می بندم تا نگی هیزی.
- الحق پسر همون مامانتی. حالا اون شوهر نداره تو که آزادی.
- چه ربطی به مامانم داره؟
- آخه مامانت از هیکل من خیلی خوشش میاد. وقتی لخت میشم مثل تو نگام می کنه.
این حرفا رو که می زد منم یه کم تحریک شدم و کیرم یه کم بلند شد. دیدم اونم داره به کیرم نگاه می کنه. گفتم:
- خدا چشم داده که چیزهای زیبا رو آدم ببینه.
اونم با یه نگاه شهوتی گفت:
- آره منم داره می بینم.
راستش من یه کم خجالت کشیدم. سعی کردم دیگه نگاهش نکنم که اونم فهمید و گفت:
- عزیزم خجالت نکش. کوچیک که بودی 10 بار حمومت کردم. اون موقع هم همین طور بودی
بعد بلند شد که بره گفتم:
- حالا از شوخی گذشته کدوم یک از شورت هایی که خریدی پوشیدی؟
- خیلی دلت می خواد بدونی؟
- خب آره.
یهو لباس خوابشو زد بالا گفت: ببین.
من خشکم زد. یه شورت نارنجی توری که کس باد کردش کاملا معلوم بود. گفتم:
- این که هیچکدوم از اونهایی نیست که خریدی!
- اونا رو هم به موقعش می بینی.
بعد لباسشو داد پایین و نزدیکم شد. شکممو گرفت و گفت:
- وای به حالت اگه به کسی چیزی بگی
- بابا مگه چیکار کردیم؟ به قول خودت شورت با مایو که فرقی نداره!
یه خنده بلندی کرد و زانوشو گذاشت رو کیرم و گفت:
- فرقش اینه که الان این آقاهه بلند شده.
بعد سریع صورتمو بوسید و بلند شد و گفت:
- دیگه دیر وقته. بخواب، صبح باید بریم.
بعد از اتاق رفت بیرون. من کاملا گیج شده بودم. به قدری عصبی شدم که چرا هیچ کاری نکردم. خیلی پشیمون بودم که بهترین موقعیت رو واسه کردن زن عموم از دست داده بودم. تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که جلق بزنم بخوابم. خلاصه یه جلق زدم و خوابیدم. صبح یهو احساس کردم یه نفر داره منو تکون میده. چشممو باز کردم دیدم دخترعموم بالای سرمه. گفت:
- پاشو تنبل چقدر می خوابی؟
- کی اومدی؟ ساعت چنده؟
- تازه اومدم. ساعت 5/10.
بعد پرید رو کمرم و شروع کرد به مسخره بازی. محکم با مشت می زد به کمرم. بهش گفتم:
- مامانت کو؟
- رفت خرید کنه.
- نکن کمرم شکست.
هی می گفت: خوب می کنم. پاشو، پاشو.
من که کلافه شده بودم یک دفعه بلند شدم که اون پرت شد. سریع پریدم و محکم خوابیدم روش. داد می زد: کثافت خفه شدم.
منم محکم کیرمو فشار می دادم. اون یه گرمکن تنگ پوشیده بود. منم با شورت بودم. بهش گفتم:
- فدای سرم. خفه شو. یک ساعته میگم نکن، بازم داره مسخره بازی در میاری؟
- گه خوردم. از روم پاشو.
منم بیشتر فشارش می دادم.
- ادوین خواهش می کنم پاشو. الان مامان میاد بد میشه.
منم که صورتم کاملا به صورتش نزدیک بود گفتم:
- یه بار دیگه بگو گه خوردم.
- گه خوردم.
منم آروم لبمو گذاشتم رو لبش و گفتم: بخشیدمت
بعد بلند شدم. دیدم نارینه داره می خنده. گفتم:
- چیه؟ می خندی.
با انگشتش کیرمو که سیخ شده بود رو نشون داد. گفتم:
- بخند. اونقدر بغل اون دوستت سلین خوابیدی که الان یه کیر دیدی می خندی.
- بی تربیت این چه طرز حرف زدنه؟
اینو گفت و پا شد از اتاق رفت بیرون. گفتم:
- نارینه ناراحت که نشدی؟ شوخی کردم.
- بی خیال ناراحت نیستم. باحال بود.
منم پاشدم لباس پوشیدم یه قهوه خوردم. زن عمو اومد کارامونو کردیم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم.

1 نظرات:

ایرانی گفت...

sسوژه اش خوب و مقدمه چینی اش زیاد بودکه احتمالا در ادامه مهیج تر خواهد شد ..ایرانی

 

ابزار وبمستر