ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

داستان سكس برداشتن بكارت

وقتي كه به سن بيست سالگي رسيدم كم كم زمزمه‌ها شروع شد كه ديگر بايد ازدواج كنم چرا كه در خانواده ما اكثر دخترها زير بيست سال به خانه بخت مي‌رفتند. از آنجا كه در يك خانواده متوسط و متعصب به دنيا آمده بودم تا آن روز نه با پسري دوست شده بودم و نه حتي تصور چنين رابطه‌اي را مي‌كردم اگرچه در دبيرستان كه بودم اكثر همكلاسيهايم نه تنها چندتايي دوست پسر داشتند حتي بي‌پروا از روابط سكسي خود حرف مي‌زدند. از آنجا كه در زيبايي چهره و اندام خداوند براي من واقعاً سنگ تمام گذاشته بود خواستگاران زيادي داشتم كه بالاخره از ميان آنها به عقد رامين در آمدم. رامين جواني ديپلمه و زيبارو و خوش‌اندام بود كه در يكي از چند فروشگاه پدرش كار مي‌كرد او داراي يك برادر و يك خواهر بود كه برادرش رامبد شش ماه قبل از رامين ازدواج كرده و خواهرش راحيل نيز حدود يك سالي مي‌شد كه به همسري جواني به نام امير در آمده بود. آنها در يك خانه دو طبقه كه از چهار آپارتمان مجزا و لوكس تشكيل مي‌شد و در وسط يك باغ واقع شده بود زندگي مي‌كردند و طبيعي بود كه هر كدام از فرزندان در يكي از واحدها به سر مي‌برد و يك واحد هم محل سكونت پدر و مادر رامين بود. به اصرار آنها مجلس عقد و عروسي يكي بود و شب پس از آنكه مهمانان همه رفتند و فقط پدر و مادر و خواهر و برادر رامين به اتفاق همسرانشان مانده بودند با اشاره پدر رامين و دست زدن و هوراي حاضرين جشن خانوادگي شروع شد. من هنوز از چيزي سر در نمي‌آوردم كه ديدم مبلهاي سالن پذيرايي خانه پدرشوهرم توسط مردها به كنار ديوارها برده شد تا فضاي بيشتري باز شود و سپس بطري‌هاي مشروب و بساط ترياك و انواع تنقلات و ميوه روي ميز كوتاهي چيده شد. ساعت حدود 12 شب بود پدر شوهرم به نزديك من آمد و تنگ مرا در آغوش كشيد و در حالي كه بوي تند الكل از دهانش مي‌آمد با ولع لبان مرا به بوسه گرفت از شدت وحشت و شرم دست و پا مي‌زدم كه زهره مادرشوهرم گفت: تقلا نكن تازه اولشه، مگه نمي‌خواي عروس بشي؟ خُب، ما رسممونه كه همه عروسهاي خونواده رو جمال(اشاره به پدرشوهرم) عروس مي‌كنه، حتي دختر خودشو... و بعد قهقهه زد و خطاب به رامين گفت: پسرجون، بيا اين دختر دهاتي را لختش كن تا زودتر كيفمونو بكنيم و هنوز از زير لبهاي سوزان پدرشوهرم خودمو نجات نداده بودم كه رامين به كمك راحيل به سرعت لباسهايم را از تنم در آوردند و من كه از وحشت و شرم داشتم مي‌مردم متوجه شدم كه همه يكي يكي لخت مادرزاد شدند و مرا وسط انداختند و پدرشوهرم كه داراي هيكلي رشيد و ورزشكارانه بود با كير بلند و كلفت و شق‌شده‌اش بالاي سرم ايستاد و چند لحظه بعد زن رمبد(شيرين) و زهره شروع كردند به خوردن پستانهاي من و رامين و رامبد هم در حالي كه زانو زده بودند داشتند پستانهاي راحيل را مك مي‌زدند كه او هم زانو زده بود و مشغول ساك زدن كير پدرش بود. از ديدن اين صحنه‌ها به خودم لرزيدم اما كم كم ديدن آن همه كير شق‌شده و پستانهاي سفت‌شده و آخ و اووخ آنها من هم تحريك شدم بخصوص ديدن كير بزرگ و كلفت پدرشوهرم كه واقعاً هوش از سرم برده بود. ناله مي‌كردم و لذت مي‌بردم كه ديدم پدرشوهرم راحيل را كناري زد و خودش وسط پاهايم به زانو نشست و به كمك زهره و شيرين سرم را بالا آورد و كير به آن بزرگي را چپوند توي دهنم كه نزديك بود حالم به هم بخورد. پدرشوهرم با صدايي كاملاً شهوتزده گفت: بخور قحبه،‌ اول طعمشو بچش، آخه اين كير امشب سوراخ كستو واز مي‌كنه.... اووف بخور جنده، بخور كيرنديده. و چند بار كيرشو با زور هل داد توي دهانم كه كم كم خوشم آمد و من هم آروم آروم شروع كردم به ساك زدن. بعد از چند لحظه به كمك امير و زهره روي زمين خوابونده شدم و لنگهايم را گرفتند با چشم دنبال بقيه مي‌گشتم كه ديدم رامين مشغول گاييدن خواهرش راحيل از كون مي‌باشد و رامبد هم كيرش توي دهان خواهرش فرو رفته و چه آف و اووفي هم راه انداختن. ناليدم: رامين. زهره(مادرشوهرم) گفت: چيكارش داري بذار خوش باشن راحيل هلاك كير رامينه كه تو كونش باشه و عاشق كير باباشه كه اونو ساعتها ساك بزنه. پدرشوهرم كيرش را آرام به كسم نزديك كرد و خطاب به زهره و شيرين گفت: پستوناشو گاز بزنين حيفه اينجور دست نخورده بمونه.. بعد كيرشو چندبار روي كسم مالوند كه كم كم كسم خيس شد و اون داد زد: بچهه‌ها وقتشه. همه اطرافمان جمع شدن و تا به خودم بيام پدرشوهرم با يك ضربه كيرشو فرو كرد توي كسم كه از درد جر خوردن و لذت جيغ كشيدم و بي‌حال شدم. وقتي به خودم آمدم مادرشوهرم مشغول تميزكردن خونهاي كسم بود كه از پاره شدن پرده بكارتم اومده بود و لبخندي زد و پستونشو به زور تو دهنم فرو كرد و گفت: مك بزن... گاز بگير ديگه خانوم شدي. جمال تو را هم مثل راحيل و شيرين خانوم كرد و بكارتتو پاره كرد. حظ كردي؟ پس پستوناي منو بخور. نمي‌دانم از شدت شهوت بود يا لذت كه با ولع مشغول مكيدن پستانهاي او شدم و چند لحظه بعد احساس كردم كسي با كسم ور مي‌رود و متوجه شدم كه اميره كه داره سعي مي‌كنه كيرشو تو كسم فرو كنه. خلاصه اون شب جمال دو بار و امير و رامبد و شوهرم رامين هم هر كدام يك بار از كس منو گاييدند و از بس مادرشوهر و راحيل و شيرين پستانهايم را مك زدند كبود شده بودند و بعد از آن زندگي را در حالي در آن خانه شروع كردم كه فهميدم هر پنج‌شنبه شب توي اين خونه سكس دسته‌جمعي خانوادگي داريم و آخر شب هم پدرشوهرم نوبتي كون يكي يكي ما را با اون كير كلفتش جر مي‌ده. جالب اينه كه اونقد كه من به وسيله برادرشوهر و شوهر خواهرشوهر و پدرشوهرم گاييده مي‌شوم توسط خود رامين گاييده نمي‌شوم و به جرأت مي‌گويم كمتر شبي است كه مادرشوهرم توسط دوتا پسر و تنها دامادش از كس و كون گاييده نشود و لذت راحيل هم ساك زدن كير پدرش است تازه يك شب در ميان نيز در حضور جمع يك سكس كامل هم با او دارد

3 نظرات:

ناشناس گفت...

عزیزم کلا از بیخ مشکل فنی داشت

اونی هم که اینو نوشته کلا عقده ای بوده و خالی بندی در حد ...


خلاصه گوه زیادی خوردی که اینو نوشتی
چون خیلی تخمی تخیلی بود

Unknown گفت...

نفهمه عزيز شما كه جنبه داستان خيالي خوندن رو نداري و تربيت هم نداري لطف كن دهنتو ببند و از اصطلاحات خونوادت اينجا استفاده نكن؛بي جنبه

ناشناس گفت...

امير واقعا زيبا بود

 

ابزار وبمستر