ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خاطره سکس با دختر همسایمون

سلام اول بگم که من اسم وافعی خودم را نمیدم این داستانی را که میخواهم بگم همش واقعیت داره و هیچ دروغی در خاطره ای که میخوام بگم نیست اسمی که برای خودم انتخاب کردم سعید هست من الان 23 سال دارم خاطره ای که میخواهم بگم مربوط به دوره سربازی میشه من دران زمان که فکر میکنم سال 83 بود سرباز بودم ودرمشهد سربازبودم البته خودم بچه مشهدم یادم هست اونموقع یکی ازهمسایه ها اسباب کشی میکنه ومیره ویک خانواده 3 نفری به انجا میایند که یک دختر 22 ساله داشتند انها اهل تهران بودند یادم هست این دختر بقدری که خوشگل بود همه دنبال این بودن که یک جوری باهاش دوست بشند یک مدتی گذشت واین دختر با هیچ کسی دوست نشد و به هیچ کسی پا نمیداد یک روزدر پارک محله بودم که دیدم این دختر با یک پسر نشسته بود نزدیک که شدم تعجب کردم اخه اون پسر داداش من بود باورم نمیشد داداش من از اون6 سال کوچیکتر بود چطور با اون دوست شده بود به هر حال بگذریم یک مدتی از دوستی این دو گذشت که دیدم داداشم باهاش قهر کرده البته حق هم داشت اخه داداشم از اون خیلی کوچکتر بود یک شب دختره که اسمش فائزه بود در کوچه دیدمش بهش گفتم بیاد کارش دارم اول من من کرد ولی بعد امد بهش گفتم چرا با فلانی قهر کردی دیدم زد زیر گریه تعجب کردم بعد گفت برای چی میپرسی گفتم اخه اون داداش من هست ومیخوام بدونم برای چی قهر کردید که دیدم دوباره گریش بیشتر شد من بهش گفتم اخه کدوم ادم عاقل با یک پسر کوچیکتر از خودش دوست میشه اون هم 6 سال کوچیکتر بعد بهش پیشنهاد دوستی دادم اول قبول نکرد گفت باید فکر کنم این موضوع گذشت تا اینکه یک روز زنگ زد خونه اون شماره خونه را از داداشم گرفته بود بعد بهم گفت که بیمارستان هستش گفتم برای چی انجا هستی گفت که ازمایش خون داده به خاطر همین اونجا هستد منم از فرصت استفاده کردم رفتم بیمارستان هم برای دیدنش وهم برای اینکه ببینم یک وقت بیماری خونی نداشته باشه . وقتی رسیدم بیمارستان و جواب ازمایش را گرفتیم دیدم سالم هست من بردمش یک ابمیوه فروشی و3 تا شیر موز خوردیم بعد سوار تاکسی شدیم وبرگشتیم خونه تو راه بهش گفتم میایی خونه من گفت نه تو بیا من تعجب کردم گفتم بیام خونه شما گفت اره شب ساعت 12 شب گفتم ببینم چی میشه اگه شد میام . از خونه اینها بگم که یک حسینیه بود و پدر ان سرایدار حسینیه بود شب شد ساعت 11 شب بود که خوابم برد وچشم که باز کرده بودم دیدم ساعت 2 هست گفتم چقدر بد شانسم ولی من ادم پررویی بودم وهر طوری که میشد باید میرقتم داخل حسینیه وقتی رسیدم دم در حسینیه دیدم بسته هست خواستم از روی دیوار برم داخل دیدم نمیشه مجبور شدم مثل این دزدها از روی دویار مسجد که کنار حسینیه بود برم بالا و از انجا به پشت بام همسایه بغلی وفتی رسیدم روی دیوار ومیخواستم بیام پائین میدیدم که این زائر های که درحسینیه هستند میایند بیرو ن وبرای رفتن به حرم خودشون را اماده میکردند بعد از چند بار که خواستم برم این زائرین می امدند بالاخره هر طور شد رفتم داخل حیات حسینیه رفتم پشت در اتاق فائزه در زدم دیدم نمیاد باز دوباره این مسافرها می امدند منم میرفتم داخل اشپزخونه قایم مشدم تا اینکه این خانم از در زدنهای من بیدار شد ودر را باز کرد منم رفتم داخل اتاق به من گفت چرا دیر امدی منم گفتم اخه عزیز م من از صبح تا ظهر پادگان هستم وخسته میشم به خاطر همین خوابم برد یکم نشستیم کنار هم وحرف زدیم بعد از یک ساعت گفتم بگیریم بخوابیم کنار هم که با نظر من موافت کرد اون دراز کشید من هم یک کنار دیگه بعد از چند دقیقه بهش گفتم فائزه گفت چیه گفتم میتونم کنارت بخوابم با یکم مکث گفت بیا من رفتم وکنارش خوابیدم دوبار به در پرروئی زدم وگفتم فائزه گفتش چیه گفتم تا حالا سکس داشتی گفتش برای چی میپرسی گفتم همینطوری گفت نه نداشتم میدونستم دروغ میگه اخه من با داداشم راحت بودم وازش پرسیده بودم وگفته بود یک بار اون را گائیده من بهش گفتم مگه تو با داداشم حال نکردی گفت کی که من تمام ماجرائی که داداشم گفته بود بهش گفتم گفت به خاطر اینکه دوستش داشتم باهاش حال کردم گفتم مگه من را دوست نداری گفت چرا گفتم که اگه من را دوست داری هر کاری بگم میکنی گفت از کجا بدونم تا اخر من را دوست داری منم گفتم من مثل داداشم نیستم ولت کنم من تا اخر باهات هستم بعد دیدم چیزی نمیگه من دوباره بهش گفتم میای یکم لب بگیریم از هم که اون هم قبول کرد.تا چند دقیقه ازهم لب گرفیتم بعد از چند دقیقه من لباس اون که یک رکابی بود در اوردم وشروع کردم به خوردن سینه های اون و دیدم که اهش در اومده بعد شلوارش را از پاش در اوردم و یکم بمال بمال کردم وکسش را میمالیدم یک نگا بهش کردم گفتم فائزه جلوت باز هست گفت نه گفتم پس برگرد برگشت من شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش اول یک انگشت کردم تو دیدم یک اخ کوچک کرد بعد از چند دقیقه که با سوراخش ور رفتم شلوارم را در اوردم اخه این کیر لامسب من بد جوری باد کرده بود وقتی شلوارم را در اوردم یک نفس راحتی کشیدم اخه بد جور درد گرفته بود من یک تفی به کیرم زدم ویواش داخل کونش کردم دیدم صداش در اومد میگفت یواش دردم گرفت ولی من مثل این وحشیها شده بودم اخه بد جور شهوتم زده بود بالا اون اشکش در اومده بود من تا ده دقیقه با اون حال کردم که دیدم ابم داره میاه سریع در اوردم وریختم روی بدنش اونشب به من خیلی حال داد بعد از اینکه یک لب ازش گرفتم باهاش خداحافظی کردم و رفتم در ضمن من کلید حیات را ازش گرفتم تا راحتر برم داخل حسینیه شب بعد هم به این منوال گذشت تا رسید به شب سوم که مصادف بود با شب نیمه شعبان من ساعت 1 شب رفتم در خونه فائزه کلید را انداختم ودر را باز کردم البته موقعی که در را باز میکردم میرفتم کوچه پشتی که کسی نیاد از خونه بیرون من در را باز کردم و رفتم کوچه پشتی دیدم صدای پا یک نفر داره میاد به سرعت داشت میمومد که من در رفتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم که بابای فائزه هست گفتش ای وایستا وایستا من که ترسیده بودم گفتم بهتر هست بایستم تا ببینم چی میشه که دیدم اصغر اقا رسید به من گفت سلام توئی گفتم اره چطور مگه گفت هیچی یکی از خونه من اومد بیرون فکر کنم دزد بود اخه من داخل اتاق بودم که صدای در اومد منم گفتم شاید از اونطرف رفته گفتش شاید ولی این بابا به من شک کرد ودیگه از فرداش با من حرف نمیزد روز بعد من زنگ زدم به فائزه گفتم دیگه نمیام خونه شما از این به بعد ساعت 3 میایی به جایی که میگم اون هم قبول کرد البته با اصرار من من که دیدم خونه خودم نمیشه ببرم خونه یکی از دوستام از اینجا به بعد کسکشی من شروع میشه البته کسکشی افتخار نیست ولی برای اینکه واقعیت را بگم تعریف میکنم من این خانم را میبردم خونه یکی از دوستام اون هم دنبال این دختر بود ولی اون باهاش دوست نشده بود بعد از یکی دوبار که رفتم خونه دوستم گفت باید من هم حال کنم گفتم نمیشه گفت باید بشه وگرنه دیگه نمیزارم بیایی اینجامن رفتم موضوع را به فائزه گفتم اول گفت نه ولی با اصرار من قبول کرد یک ماهی گذشت ومن و دوستم هر روز با اون حال میکرد م من وقتی برای ماموریتی به تهران میرفتم از فائزه پول قرض میکردم فکر کنم در این مدت حدود 500 هزار تومنی شده بود هم میکردمش هم پولش را میگرفتم یک روز به دوستم گفتم بیا امروز از جلو بکنیمش گفتش میترسم گفتم برای چی گفت به خاطر اینکه پرده داشته باشه و پاره بشه گفتم تو بگیرش بقیش با من اون هم قبول کرد تا اون روز این دختر برای من ساک نزده بود و من مجبورش کردم ساک بزنه برای اولین بار بود که ساک میزد این را از روی ساک زدنش معلوم بود بعد به دوستم گفتم بیاد داخل دیدم امد من لخت بودم فائزه هم لخت بود رو به دوستم کردم وگفتم لخت بشه اون هم لخت شد فائزه گفت برای چی اون لخت میشه گفتیم میخواهیم دو به یک کار کنیم بعد از اینکه یکم بهش ور رفتیم به فائزه گفتم که میخواهم از جلو بکنمت که گفت نه نمیشه من دختر هستم نمیدم ولی من رو به دوستم کردم واون فهمید چیکار بکنه اون فائزه را از پشت نگهش داشت و من از جلو پاهاشو باز کردم خیلی تقلا میکرد ولی به هزار زحمت تونستم کیرم را بکنم داخل میدونید چی شد ووقتی کیرم رفت داخل دیدم این خانم از اولش هم پرده نداشته یعنی من 6 ماه سرکار بودم و از عقب حال میکردم خیلی عصبانی شدم گفتم باید یک بلایی سرش در بیارم وقتی که کارم تموم شد دوباره خودم را امده کردم و از دوبار با یک سکس وحشی شروع کردم بدون اینکه کونش را اماده کنم کیرم را با یک حول دادم داخل و جیغش به هوا رفت هی داد میزد و میگفت یواش ولی من خیلی عصبانی بودم و همش تند تند میکردمش بعد از یک ربع ابم که میخواست بیا بهش گفتم بیاد ساک بزنه که گفت نه نمیزنم حالم بهم میخوره ولی به زور کردم تودهنش بدبخت نمیتونست کاری بکنه اخه دوستم دستاش را گرفته بود بعد از چند بار ساک زدن ابم را بدون اینکه بهش بگم با تمام فشار داخل دهنش ریختم واونهم مجبور شد بخورتش بعد از اینکه تموم شده بود دوستم باهاش حال کرد دوباره اون هم مثل من همان بلا را سرش در اورد رفتم سراغ کیفش و پولی که بهش گفته بودم بیاره داخل کیفش بود یعنی 150 هزار تومن اون را بدون اینکه بهش بگم برداشتم چون میخواستم برم تهران برای ماموریت اون روز گذشت من شبش سوار اتوبوس شدم ورفتم تهران از تهران زنگ زدم بهش وتا تونستم فحشش دادم وبهش گفتم 6 ماه من را سر کار گذاشته بود این جنده خانم از فحش های من به قدری بدش اومد که با من قهر کرد تا اینکه امسال چند ماه قبل از فوت بابام از مشهد به تهران رفتند ومن از دستش راحت شدم ولی یک چیزی را بگم به هیچ دختری که به این راحتی دوست میشه اطمینان نکیند و اگر دوست شدید فقط وفقط بکنید هم از کون هم از کس و هم از لحاظ پول باور کنید خیلی حال میده به من که خیلی حال داد این را ببگم یک روز بهش زنگ زدم وگفتم میخوام پولت را پس بدم که گفت مزاحم نشو من نامزد دارم گفتم جنده خانم میخوام پولت را پس بدم که گفت مال خودت منم گفتم به کیرم نمیدم بهت و دیگه هیچ وقت باهاش تماس نداشتم تا اینکه زا این شهر رفتند امیدوارم از خاطره من خوشتون اومده باشه.پایان

1 نظرات:

ناشناس گفت...

دمت گرم داداش امير خيلي باحالي من روزي چندبار ميام به سايتت سير نميشم از داستانهات همشون قشنگن به اين ميگن سايت رو دست شهواني و بقيه بلند شدي راستي تو هر کاري ميکني سايتهاي ديگه هم ازتو تقليد ميکنن شدي سرمشق سايتهاي سکسي خيلي حال ميکنم باسايتت

 

ابزار وبمستر