ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سکس با دوست دخترم

میخوام 1داستان از جریان خودمو بنویسم بدون هیچ کم و زیادی عین واقعیت.اضافه کنم که این خاطره اولین سکسمه که اون موقع 20 سال داشتم و با اون که ازش 3 سال میگذره و توی این 3 سال اندازه موهای سرم سکس داشتم ولی هیچکدومش اون نمیشن تصمیم گرفتم بنویسمش و برای امیر سکسی ارسال کنم که لاقل یقین داشته باشم بین این همه داستان مال خودم واقعیه.جریان ازینجا شروع شد یه روز تواتاقم درازکش بودم و تو تخیلات سکس که گوشیم زنگ خورد شماره اشنا نبود جواب که دادم پشت خط چند تا دختر بودن که لحظه اول فهمیدم قصدشون دست انداختن منه و منم پا به پاشون کوس شعر گفتم تعریف ازخود نباشه ولی واقعا کم آورده بودن بعد 40 دقیقه لاس زدن خدافظی کردیم راستی یادم رفت بگم بچه اصفهان بودن.آخر حرفامون یکیشون که اسمش آرام بود (اسمشو مجبورم عوض کنم) ازم خوشش اومده بود گفت بعدا با شماره خودم میزنگم.یعد چند ساعت یه شماره جدید میس انداخت منم تو دنیا از اینکار متنفرم و محال زنگ بزنم چون فکر میکردم اون باشه یه اس دادم و گفتم از اینکار چقدر بدم میاد بعد 15 دیقه زنگید شروع کرد به صحبت و توجیح کارش.من همون اول متوجه تغییر صداش شده بودم ولی به رو خودم نیاوردم بعد نیم ساعت لاسیدن گفت من خاله آرامم اسمم رهاست(این اسمم عوض شده) و هم سنش یعنی 22 ساله.بی تعارف بگم واسه منه توکف همینم غنیمت بود نه اینکه بهم پا نمیدادنا من عرضشو نداشتم یعنی تا حالا از اینکارا نکرده بودم و یه غروری ام داشتم درحد بنز که بهم اجازه نمیداد به دختر پیشنهاد دوستی بدم بگذریم از اصل داستان دور شدیم بعد یه هفته لاس تلفنی که چه شکلی هستی چی دوست داری قدت چقدره و... گذشت.قرار شد همدیگه رو ببینیم قرار شد من ازکرج برم اصفهان واسه دیدنش یادمه بچه پررو پشت تلفن بهم گفت همدیگه رو دیدیم اگه خوشم نیاد از چهرمو رفتارم معلوم میشه پس ازم سوال نکن.اونموقع دانشجوی سال دوم کامپیوتر بودم تعریف ازخود گه خوری زیادیه ولی اکثر دخترای یونی با چشاشون میخوردنم ولی غروره لعنتیم نمیذاشت حرکتی بزنم اونم تو یونی.من ازخودم مطمئن بودم ولی هی با خودم میگفتم اگه تا اونجا برم و چنگی به دل نزنه چی؟خلاصه سوار اتوبوس شدم رفتم تو راه باهم اس بازی میکردیم تا اینکه حدود 9 شب رسیدم ترمینال.قبل رسیدن که باهم حرف زدیم گفت من 9.30 ترمینالم پیاده که شدم زنگیدم دیدم خاموشه یه لحظه سرم گیج رفت افکار هجوم آوردن که اوس شدم اونم چجورش بازم شماره رو گرفتم بازم خاموش فکر اینکه شاید یکی از همکلاسیا این بلارو سرم آورده و آبروم پیش همه میخاد بره داشت دیونم میکرد بغض کرده بودم و داشتم به عالمو آدم فحش میدادم از جمله به خودم.توهمین افکار تند تند شمار رو میگرفتم که میگفت خاموش است.واقعا کیر خورده بودم به معنای واقعیه کلمه.رفتم تویکی از تعاونی ها که بلیط برگشت بگیرم واسه ساعت 12 شب داشت برا تهران منم گرفتم نشستم منتظر و توفکر بودم ولی یه حسی بهم میگفت می بینمش واسه همین هر دختری میدیدم فکر میکردم اونه.رفتم تو حیاط ترمینال تاکسیا میومدن پیاده میکردن میرفتن یه تاکسی اومد 3 تا دختر توش بودن تاکسی یه لحظه وایساد دخترا نگام کردن بعدش تاکسی رفت منو میگی به یقین رسیدم که اونا بودن بعد 5 دیقه یه پراید که تابلو آژانس داشت تو 5 متری من نگه داشت یه دختر پشت نشسته بود که پیاده شد منو میگی چشام چهارتا شد یه تیکه به تمام معنا سریع تصمیمو گرفتم که باید مخشو بزنم که لاقل تا اینجا اومدمو کیر خوردم یه چیزی نصیبم بشه توهمون لحظه راننده که یه مرد مسن بود صدام کرد گفت مرد جوون گوشی داری بدی این خانم یه تماس باهاش بگیره گوشیش خاموش شده منم گوشی ندارم منم جواب دادم حتما بفرمایید دختره اومد جلو سلام کرد صدا رو شناختم درسته خودش بود بهش گفتم من شمار رو حفظم خودم میگیرم که خندش گرفت و گفت علی؟ منم گفتم بله خانم خوش قول.کلی ازم عذرخواهی کرد و جریان خاموش شدن گوشیشو گفت.بعد یکم خوشوبش گفت شام خوردی؟منم که تواون حال اصلا اشتها نداشتم با دیدن چنین تیکه ای اشتهام باز شده بود رفتیم رستوران شامو خوردیم حین شام حرفا من چشام ازش جدا نمیشد همه زیباییش یه طرف چشماش یه طرف واقعا دیوانه کننده بود طبق گفنه های گذشتش من حواسم به رفتارش بود تا بفهمم نظر اون چیه معلوم بود جا خورده بعدها بهم میگفت از تصورتام خیلی قشنگتر بودی.ازش پرسیدم نظرت چیه درموردم؟؟خندید گفت نمی بینی حسابی خوش به حالمه؟؟خلاصه چند ساعتی باهم بودیم ومن فقط تونستم چندتا لب ازش بگیرم تا 10 دیقه قبل حرکتم باهم بودیم که زنگ زد آژانس اومد دنبالش منم رفتم سوار اتوبوس شدم تا نزدیکای صبح که من برسم داشتیم اس بازی میکردیم ازهم تعریف میکردیم.یه ماهی بازم تلفنی باهم بودیم که من گفتم باید باهم بریم شمال ولی قبول نکرد گفت بهونه ندارم که بتونم تنها برم بعد که من ناراحت شدم گفت توکاشان یه خواهر داره که از شوهرش جدا شده و الان تنها زندگی میکنه و گفت بریم اونجا منم با سر قبول کردم چون دیگه مجبور نبودیم با هزار کلک جا واسه خودمون جور کنیم.خلاصش میکنم رفتیم کاشان رسیدیم دم آپارتمان خواهره در که باز شد باز چشام چهارتا شد هیچی توقشنگی صورتو اندام از رها کم نداشت فقط یکم سن بالاتر میزد و جا افتاده تر.رفتیم تو بعد بغل بازی دو خواهر نوبت منم شد با رویا دست بدمو احوالپرسی کنم خیلی گرم تحویلمون گرفت شب بود شامو که حاضری بود دوره هم خوردیم بعد یکم گپ زدیم نوبت خوابیدن شد.رویا گفت من تواون اتاق کوچیکه میخوابم شما هم هرجا دوست داشتین و راحتترین ما هم رفتیم تواتاقی که تختش دونفره بود من ولو شدم روتخت ولی رها از اتاق رفت بیرون گفت الان میام(اینو بالا یادم رفت بگم که منو رها پشت تلفن کلی تل سکس داشتیم و همه خواسته های همو میدونستیم)وقتی برگشت فکم قفل شده بود یه لباس شب توری صورتی تنش کرده بود زیرشم هیچی نپوشیده بود دیدن اندامش داشت دیوونم میکرد پاشدم عین وحشیا حمله کردم بهش که یه جمله بهم گفت که هنوزم صداقتشو احساسش میکنم گفت همش مال عشقمه هرجور و هرچقدر که بخواد.همون سرپا داشتیم لبای همو با ولع تمام میخوردیم که رها ازم خواست بغلش کنم درازش کنم رو تخت منم همین کارو کردم روتخت که دراز کشید یه متری فاصله گرفتم ازش تا خوب نگاش کنم واقعا هیچی کم نداشت(تا الانم با دختری به زیبایی و اندام رها نخوابیدم)رفتم خوابیدم کنارش چون چند ساعتی راست کرده بودم توراه تخمام داشت درد میکرد وقتی بهش گفتم رکابیو شلوارکمو در آورد الان فقط یه شرت مشکی پام بود از لبام شروع به خوردن کرد میومد پایین تا رسید به کیرررررم گرفت دستش زل زده بود بهش که یه دفعه گفت خیلی نازه هم بزرگه هم خوش فرم(اگه اندازشو میخواین دقیقا 20 سانته) شروع به لیسیدن سر کیرررررم کرد منم ازونجایی که چندین ساعت حشری بودم و تاحالا تجربه سکس نداشتم داشت آبم میومد که وقتی کیرمو کامل کرد توو دهنش دیگه نتونستم طاقت بیارم و ابم اومد که رها عقش گرفت قبلا پشت تلفن در مورد این موضوع حرف زده بودیم که من دوست دارم تودهن طرفم ارضا شم اونم گفته بود نمیدونم بتونم یا نه وقتی من اینکارو بدون اینکه بگم کردم پرید توگلوش که اینجوری شد بعد چندتا سرفه که حالش جا اومد با خنده گفت دیوونه چه خبرته چه زود اومدی منم شروع به توضیح دادن کردم بعد 10 دیقه که سربه سر هم گذاشتیم من باز راست کردم ولی اینبار خیالم راحت بود به زودی بندو آب نمیدم اینبار نوبت من بود یه حال اساسی بهش بدم از لباش شروع به خوردن کردم اومدم پایین رسیدم به سینه های معرکش عین دیوونه ها داشتم میخوردمشون که صدای رهارو در آوردم که داشت حال میکرد بعد توو حین خوردن دستمو رسوندم به کوسش شروع به مالیدن کردم که دیگه داشت داد میزد منم عین خیالم نبود که رویا بشنوه 2 تا انگشتمو کردم توکوووووسش که حسابی داغو تنگو لزج بود داشتم بالا پایین میکردم با اونکه اون موقع از خوردن کوس چندشم میشد ولی هم تمیزی کوسه رها هم شهوت جذبم کرد که بخورم هنوزم یاد میکنم مزشو حس میکنم واقعا معرکه بود زبونمو تا ته میکردم توکوووووووسش دیگه داشت موهامو ازجا میکند که صداش تغییر کرد بدنش سفت شد فهمیدم داره ارضا میشه کارمو سریع تر کردم که بیشتر بهش حال بده همه ابشو در کمال ناباوری خوردم ولو شد روو تخت کنارش دراز کشیدم چشماش خمار شده بود زیباییش داشت دیونم میکرد حرفی نمیزدم فقط داشتم نوازشش میکردم کیرم داشت میخوابید که رها متوجه شد و شروع به بازی باهاش کرد باز راست کردم اینبار یه ساک حسابی واسم زد حالا دیگه نوبت فتح کوسش بود هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره داشتم از هیجان میمردم برا بار اول میخواستم توی یه کوووووس بذارم اونم چه کوووووووسی.یادمه وقتی یواش یواش میکردم توشششششش داشتم از شدت لذت منفجر میشدم واقعا تنگ و داغ بود چندتا تلمبه که زدم رها ام داغ کرد صداش در اومد.یجا خوندم شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از زندگی گرفت من میگم لذت بردن باعث شادیه پس تا میتونید لذت ببرید.باتشکر از دوست عزیزم که این خاطره واقعیش رو برای من ارسال کردن.مرسی.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر