ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 247

چه هوای مطبوع و دلپذیری بود ! من و اشرف چوبدستی یا همون اسلحه رو گذاشته بودیم زمین و دو تایی مون مشغول شدیم . اشرف واسه این که  مراتب ارادت و بندگی خودشو نشون بده کیرمو گذاشت توی دهنش ..  خودمونو کاملا بر هنه نکردیم  . یه خورده می ترسیدیم از این که چون گفته بودیم سر پست نباید خلاف کرد و اگه یکی میومد و ما رو می دید بد می شد رو این حساب به همین حد بسنده کردیم .
 -خیلی ناز شدی !
 کیرمو از دهنش بیرون کشید و گفت
-نازمو می خوری ؟ .
-چه نازتپلی هم داری .
 -ولی تازه و جون داره.
 -آره خیلی هم آب داره .
-هر وقت تشنه ات شد به من بگو .
-فعلا که لیوان آب به دهن توست .
 رو زمین دراز کشیدم   تا سر پا خسته نباشم .
 -آریا دلم می خواد کاملا لخت شم . لخت لخت توی بغل تو .
-این جا با این هواش خیلی می چسبه .
-اون جا یه چشمه هست .
 -فکر کنم جوی آب باشه .
- نه یک چشمه هست . چقدر خنکه .
 چند متر اون طرف تر رفته  یه نگاهی به دور دست انداخته خبری از نگهبانای ما نبود . یعنی نسبت به اونا دیدی نداشتیم .
-اشرف من خیلی نگران آنی هستم .
-من همین یه روزه فهمیدم که تو اونو خیلی لوسش کردی.
 -چیکار کنم خواهر کوچولوی منه.
 -اون که به نظر می رسه هم سن تو باشه . کجاش کوچولوست . -ولی باهاش مدارا می کنم .
 -نمیگم نکن ولی همه چی رو واسه خودش می خواد .
-تو همه چب رو واسه خودت نمی خوای ؟ .
-فدای اون همه چی تو بشه اشرف بسیجی .. تمام ملاباجی های فیضه های دنیا فدات شن .
-اشرف جون قمبل کن . می خوام بکنم توی کونت .
 -بذار توی کس .
 -باشه بسیجی این یه دفعه رو به نفع تو باشه .
-کس منم دست کمی از کونم نداره .
 -در گشادی ؟.
 -نه هر دوشون.. تنگم .
 با لذت کیرمو کردم توی کس اشرف .
 -آخ بکن .. آریا پاره پاره ام کن ..
-تو خودت پاره شده هستی .
 -تند تر تند تر .
 یه لحظه به نظرم اومد یه تکه کلوخ از بلندی نزدیکی ما رو زمین غل خورد و نزدیک ما وایساد . یکی دیگه هم پشت سرش .
 -اشرف رو زمین دراز بکشیم مثل این که داره زلزله میاد . بریم یه جای صاف .
 -آریا دیوونه نشو . به من میگن اشرف چریک . زلزله کجا بود . خیلی آروم رو زمین دراز می کشی . شورت و شلوارت رو می کشی بالا . خودت رو ردیف می کنی .. منم همین طور . وقتی دستور حمله رو با یه شعار انقلابی صادر کردم از جات پا میشی و دنبالم راه میفتی . ما داریم تک می خوریم ولی بهشون پاتک می زنیم . به من میگن اشرف چهار چشم . اشرف بسیجی . اشرف دلاور . فکر کنم جاسوسای اسرائیلی محاصره مون کردن  .دستتو می ذاری روی اسلحه . زیگزاگ حرکت می کنی میری به طرف بالای تپه .. فقط مراقب باش غافلگیر نشی . دشمن بهت حمله نکنه .
 -آخه من با این تفنگ چیکار کنم . خیلی وقته گلنگدن نکشیدم .
 -تا می تونی سعی کن دشمنو زنده دستگیر کنی .تازه ما که تیرامون مشقیه . گلنگدن واسه چی می خوای بکشی ؟ سردر نمیارم .
-واسه ترسوندن  .
-من نمی دونم داری چیکار می کنی . تو هم مارو گرفتی ها .
 -اشرف بوی دشمنو حس می کنه . جاسوسای اسرائیل همین دور و برا هستند . اونا نمی خوان ما هسته ای بشیم . این نتان یا هوی نامرد خودش ایرانیه .. بچه شمال کشوره . ولی زادگاه  دینشو بر خاکش تر جیح داده .
 -اشرف جون شما هم مملکت عرب رو بر ایران خودمون ترجیح میدین . پس الکی به نخست وزیر ایرانی اسرائیل گیر ندین .
 - ازش دفاع نکن که میدم تیربارانت کنن .
 -قبل از این که تو منو تیر باران کنی من تو رو کیر باران می کنم .
-من که آرزومه تو کیر بارانم کنی . ممکنه این دو ساعت تموم شه و به جایی نرسیم .
 -بهتر نیست به آنیتا و منصوره خبر بدیم ؟ 
-نه کاری به اونا نداشته باش . تازه نمی دونم این جا آنتن بده یا نه .
 -میده چون سر جاده هست و زیاد هم ارتفاع نداره ..
 -زیاد حرف نزن .. آماده باش .. یک دو سه ..مرگ بر اسرائیل ..
 عین آپا چی ها پا شد و رفت طرف بلندی و زیگزاگ هم می رفت . واقعا کس خل شده بود .اینجا رو با بلندیهای جولان اشتباه گرفته بود .  منم پشت سرش راه افتادم . ظاهرا حق با اون بود . حس کردم که یه چیزی و یه کسی داره فرار می کنه . دل تو دلم نبود .. اشرف با اون هیکل گنده خرس مانندش عین خرگوش می دوید و من عین خرس نفس نفس می زدم .
-اشرف اگه یه حیوون درنده باشه چی بیا بر گردیم . اسرائیل کجا بود .
 -خوب نگاه کن دو تا جاسوس دارن میرن . دو تا آدمن.  راست می گفت این چریک بسیجی . بی خود نبود بهش می گفتن اشرف چهار چشم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

3 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم اگه همه لخت میشدن جالب میشد چه سر پست چه در موقع سکس که اشرف بهشون میگه من فکر میکنم اینجوری راحترین ولی سر پست سکس نکنین و حواستون باشه هرچند کسی اینور نمیاد داداشم میشه یه صحنه درست کنی که اشرف دنبال عفت میگرده وقتی عفتو پیدا میکنه میبیه عفت تمام بدنش خاکیه میه عفت چی شده که عفت داشتم افتاب میگرفتم که چند از مردا اومدن بهم گفتن عفت خانوم برامون میرقصی منم شروع کردم براشو رقصیدن که ااومدن شروع کردن باهام ور رفتن که دیگه منو خوابودن روزمین باهام سکس کردن که اشرف میگه افرین عفت باید تو هرشرایطی اماده باشی

ایرانی گفت...

خب دلفین جان .. تعداد نگهبانا کمه و اونا هم از هم فاصله دارند .. الان بعد از دو یا سه ساعت عفت باید بیاد پست افسر نگهبانی رو تحویل بگیره و اگه تاخیر کنه اون وقت اشرف حق داره از عفت ناراحت بشه که چرا وظیفه پاسداری خودشو انجام نداده .. البته میشه مسئله رقص و خاکی بودن اونو جایی دیگه نوشت . مثلا زمانی که نوبت نگهبانی الیا میشه ...اما از اونجایی که این داستان به جایی رسیده که اگه زود تر تموم شه به نفع خود داستان و قسمت های بهتر اوایل و اواسط اونه منم سعی دارم در این قسمتهای اخر اونو از حالت یکنواختی و تکرار و کلیشه ای که این بیست سی قسمت اخیر دچارش شده درش بیارم و داستان رو در یه حالت شوک و متنوع تری تمومش کنم و کمتر از مسائل و مطالب تکراری و خسته کننده و یک مدل که دهها بار بهش پرداخته شده استفاده کنم .چون حیفه داستانی که سه ساله ادامه داره به شکلی معمولی و غیر عادی تموم شه . درسته که یک داستان فانتزیه .. هر چند هر کاری هم کنم سیستم داستان طوریه که نمیشه از مطالب کلیشه ای و تکراری فرار کرد ولی اگه دقت کرده باشی انتهای همین قسمت یه دو نفر غریبه رو وارد کردم که داستان در این قسمتهای آخرش یه تکونی بخوره .. چون خودمم دارم از یکنواختی اون خسته میشم و مدتهاست که می خوام تمومش کنم تا به داستانهای دیگه ای که جا برای رشد دارند برسم و بهتر و با آرامش بیشتری فکر کنم . .. ممنونم دلفین جان به خاطر راهنمایی های مفید و ارزنده ات ..ایرانی

ناشناس گفت...

Good post, well written. Thank you. I will be back soon to check
out for updates. Cheers.

Also visit my web blog: acne natural remedies

 

ابزار وبمستر