ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 248

-آریا تند تر بدو . نمی دونم چرا این قدر شل بازی در میاری  .
 -اشرف تو همش میری زیر کار و کیر حالا چه طور بشه از سر یکنواختی گاهی رو کیر هم بشینی ولی من بد بخت بیشتر روزا با چهار پنج تا زن طرفم . این حداقلشه .
 -حالا زود باش . اگه از تیررس دورشن دیگه نمی دونم چیکار کنیم . همش از این می ترسم که  بر نامه های ما لو رفته باشه و اونو بخوان به نوعی ما رو لو بدن .
 -ببینم از راه دور مگه میشه اونم در این شرایط با موبایل فیلم گرفت ؟ نکنه راستی راستی فکر کردی ما اسرار هسته ای داریم .
 -آریا اونا نمی تونن زیاد از این جا دور شن .  پشت این منطقه بازم دشت و کوهه . اسلحه رو به مسیر اونا داشته باش .
 -انگار آب شدن رفتن زمین.
 -یه چیز جالب دیگه ای رو هم دیدم که متوجه شدم  یه احتمالی هم هست که اونا از جاسوسان موساد یا سیا نباشن .
 -برای چی اشرف ؟
-چشماتم ضعیف شده . اونا یک زن و یک مرد بودند که از دور متوجه بودم که دارن شلوارشونو بالا می کشن . فکر کردند که با حال کردن ما داشتند حال می کردن . 
-زیارتشون قبول . ولی مگه جاسوسان امریکا و اسرائیل اهل حال نیستند ؟
 اشرف یه نگاهی به من کرد و متوجه شد که دارم اونو دست میندازم .
-بیا زود باش . باید این یه خورده تردیدی هم که در من وجود داره از بین بره
 -خیلی دور شدیم . ممکنه اونا نگران شن .
 -هنوز یک ساعت وقت داریم شایدم بیشتر .
-میگم اشی جون درسته که تیر مشقیه ولی شلیک نکنیم بهتره . ممکنه بچه های گروه بترسن . فکر کنن دشمن حمله کرده . امریکا و اسرائیل حمله کرده .
 -تازه حمله  کنه . اونا هر لحظه آماده پیکار و مبارزه هستند . با مشتهای گره کرده ... -حالا این قدر خالی بندی نکن . با مشتهایی گره کرده و کس و کونهایی با موهایی  تراشیده ..
رسیدیم به یه تپه ای که پشت اون یه شبه کوه یا تپه بلند تری قرار داشت .. اشرف اومد نزدیک من و به صدایی خیلی آروم گفت حس چریکی من بوی دشمنو آورده به سمتم . اونا پشت این تپه کوچیک هستند . آریا نشون بده که یک رزمنده دلیر ایرانی هستی . حمله می کنیم و اونا رو سریع دستگیر می کنیم .
 -قصد سر به نیست کردن اونا رو که نداری .
-نه به خاطر چی ؟
 -یه موقع بگی که اونا ممکنه اطلاعات رو به کشور های بیگانه بفروشن .
 -عکس کس و کیر ما رو میگی ؟ از اون فاصله دید خوبی  نداشتن . راستش من به همون اندازه که بیرحم هستم دلرحم هم هستم . ولی خوشم میاد با تو باشم .
 -حالا چیکار کنیم .
 -هر کاری من می کنم تو هم انجام بده .
در این جا اشرف صداشو برد بالا .
-میگم خبری نیست .. اونا رفتن .. بیا برگردیم .
 دوزاریم افتاده بود . منم باهاش یه عقب گردی زده و پنج متر که رفتیم اشرف گفت آریا سر و ته کن . حمله رو شروع می کنیم .
-مرگ بر امریکا . مرگ بر اسرائیل .. مرگ بر ضد ولایت فقیه .. درود بر رزمندگان اسلام ..
دوباره آپاچی بازی رو شروع کرد . مثل بچه هایی که یه سوت سوتکی و هفت تیر مصنوعی میدن به دستش این اشرف هم داشت مثل خرکیف می کرد .. معلوم نبود این شعار های کس شر رو واسه چی داره میده و چه ربطی به این دو نفر داره ..
 -آریا بدو بدو دوباره دارن فرار می کنن . این بار که اونا رو گرفتیم امونشون نمی دیم . اول لختشون می کنیم . لوله مسلسلو می کنیم تو کونشون .
 -نمیشه من یه چیز دیگه رو فرو کنم ؟
 -تو هم که همش به دنبال پیاده کردن فنون تخصصی خودت هستی . ایرادی نداره . نمی خوام این بار از دست ما در رن .
 هر لحظه حلقه محاصره رو تنگ تر می کردیم . یک زن و مرد جوون بودن . بد جوری ترسیده بودن . وقتی تفنگ های ما رو  اونم نزدیک خودشون دیدن واقعا جفت کرده بودن . زنه خیلی خوشگل و ناز بود . پوست سرخ و سفیدی داشت . مرد چشاش  داشت از حدقه در میومد .
 -به نام قانون خودتونو تسلیم کنین .
 مرد یه اشاره ای به زنش کرد . ظاهرا می خواستن سریع خودشونو برسونن به پشت تپه ... یعنی اگه یک متر دیگه ازمون دور می شدند معلوم نبود اون سمتش به چه صورته .. زن و مرد  در عین این که ترسو نشون می دادند شجاعت به خرج داده و نفری یه سنگ برداشته تا بخوان طرف ما پرت کنن اشرف و به دنبال اون من با یک  پرش خودمونو به سمت اونا پرت کردیم . اونا به زبون ترکی یه چیزایی می گفتن که من حالیم نمی شد .
 -اشرف تو ترکی حالیت نمیشه ؟
 -نه سر در نمیارم . من که ترک نیستم .
ترک نبود ولی به نظرم میومد تا حدودی بلده ترکی صحبت کنه و بیشتر حرفاشونو هم متوجه میشه . چون عفت داشت از این می گفت که اون از زبونای داخل کشور از هر کدومش یه سر رشته ای داره و از استعدادش می گفت .. یه چشمکی بهم زد که متوجه شدم داره به خاطر حفظ مصلحت نظام و جاسوسی برای اسلام حرف راستو نمی زنه که من ترکی بلدم . خلاصه من خودمو پرت کردم روی اون زن و اشرف هم افتاد روی اون مرد ..  شروع کردیم به لخت کردن اونا . از روی تپه چهار تایی مون غلتیدیم به یه جای صاف و نرم و پر چمن .. مرد به اشرف رسیده بود و زن به من ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر