ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 115 (قسمت آخر )

البته به این پزشک زنان و زایمان نگفتم که مطلقه هستم که یه وقتی فکر نکنه با مردای دیگه هم رابطه دارم . قلی خیلی ناراحت بود .  هر چند این چند سال اخیر توجه چندانی به من نداشت و بیشتر ناراحتی اون به خاطر این بود که پیش عده ای که متوجه جدایی ما از هم شده بودن آبروش رفته بود . من هم دیگه حسابی تیپ زده بودم و پسرام واسه این که با من سکس و حال کنن باید کلی منت منومی کشیدند . اون ساعاتی از روز رو که  توی خونه تنها بودم  خودمو کاملا لخت کرده می رفتم جلو آینه و انداممو یه وارسی می کردم که ببینم آیا جایی از اون نیاز به تعمیر و ویرایش و پیرایش داره یا نه ؟ خودم از اندام خودم خیلی خوشم اومده بود . به کلاس ورزش می رفتم . یه چند تا خواستگار هم داشتم . اما  من دیگه اون آدمی نبودم که بتونم با یک مرد سر کنم . دیگه زندگی یکجا نشینی برای من لطف و ارزشی نداشت .  یه خورده شلوغش کرده بودم . باید یواش یواش یکی دو تا دوست مرد می گرفتم و هر وقت که از هر کدومش خسته می شدم ولش می کردم . کامبیز خان شوهر خواهر قلی مرد جوونی بود یه خورده سر ارث و میرات زنش که خواهر قلی می شد با شوهر سابقم درگیر بود . از اون آدمای زن باز بود . خلاصه قلی مجبور شد چند قواره از زمیناشو بده به خواهرش تا دهن دامادشو ببنده .. رو این حساب اکثرا با هم کل کل داشتند . از روزی هم که فهمیده بود من از همسرم جدا شدم وقت و بی وقت موی دماغم می شد و مثلا می خواست هرچی کم و کسری دارم جبران کنه . اما من که به خوبی می دونستم هدف اون از این بازیها چیه . از همون اولش باسن درشت من چشاشو خیره کرده بود . دل کدوم مرد بود که به دیدن من حسرت داشتن منو نداشته باشه ؟ با این که از بودن با اون خوشم نمیومد ولی وقتی اونو به خونه ام راه دادم که دو سه تا دوست مرد و پسرام در اون لحظه نمی تونستن بیان ومن حشری رو آروم کنن . آخه نشسته بودم یک شکم سیر فیلم سکسی دیده بودم .
-آبجی این قلی نامرد  سهم الارث زیادی به خواهرش نداد .. می دونم خیلی زن باز بوده تو رو اذیت کرده .. درسته که از خونواده ما رفتی ولی هنوزم جای آبجی ما هستی . خلاصه اگه چیزی لازم داشتی در بست در خدمت شمام . ..
خیلی رو داشت .. خیلی .. من باید اونو از رو می بردم ولی حس کردم که بهش نیاز دارم ..
 -هر کاری دارین بهم بگین .. هر چی که می خواین .. شاید یه چیزایی بخوای که سختت باشه بگی .
 آخ که این چقدر پر رو بود . با نگاه  دزدانه اش انگاری داشت کسمو از توی شورتم بیرون می کشید و به سمت خودش می فرستاد .
 -من یه چیزی ازت می خوام نه نگو ..
-شما جون بخواه ..
-نه اونو داشته باش به درد خواهر شوهر سابقم می خوره .
 رفتم به سمت اتاق خواب کاملا خودمو بر هنه کردم .. بعد صداش کردم ..وقتی منو دید یکه خورد . جلو چشاشو گرفت .. رفتم به سمتش ..
- دستشو از رو صورتش بر داشتم .
-من که خودم می دونم از لای انگشتات داری منو می بینی .
دستمو گذاشتم روی کمر بندش و  دقایقی بعد من و اون لخت و در آغوش هم بودیم . خیلی راحت و.. به راحتی آب خوردن . چقدر بعضی ها سخت گرفته این مسئله رو بیش از حد واسه خودشون مهم جلوه میدن .  دستمو دور کیر کامبیز لول کرده گفتم من اینو می خوام . اینو می خوام . هر وقت اراده کردم باید بیای پیشم ..
-تو شب و روز اراده کن . من مال توام . اصلا طرف سیما نمیرم .
اسم خواهر شوهرم سیما بود .  منم شده بودم یه جنده تمام عیار . جنده ای  که پول نمی گیره از جندگی خودش لذت می بره و  همیشه به دنبال تنوعه .. دوست داره یه کیر جدید کسشو نوازش بده .
-فکر نکن من زن  هرزه ای هستم .. چون تو مرد خوبی بودی اومدم سراغت ..
سالها عقده منو داشته یعنی آرزوی داشتن منو داشته   حالا به خوبی می تونست رو من خالی کنه .. سینه هامو آروم آروم و با هوس می خورد . اون تقریبا هم سن من بود . -اوووووههههه کامی .. کامی سوختم یواش تر .. اونم دوست داشت منو بیشتر بسوزونه  -چقدر تو حرص داری مرد . مگه زنت بهت نمی رسه ؟ حیف که دیگه شوهر خواهرم نیست . پاهامو انداخت رو شونه هاش و ضربات کیرشو یکی پس از دیگری به ته کسم  می فرستاد . نوک انگشتامو میک می زد .. یه سر و صداهایی شنیدیم تا خواستیم جمع و جور کنیم که قلی و لیزا  و چهار تا پسرام پیداشون شد . طوری اومده بودند داخل  که نفهمیدم موضوع چیه . قلی بازم نزدیک بود از هوش بره .. پسرا  هم شوکه شده بودند که من با شوهر عمه اونا رابطه پیدا کردم . قلی اومد جلو و کمر کامبیزو گرفت و خواست اونو از من جدا کنه ولی به شدت خودمو به  کیر کامی چسبونده بودم ازش جدا نمی شدم . قلی جوش آورده بود .
-بی غیرت عوضی .. با زن من ؟
 -قلی اون دیگه زن تو نیست . اون آزاده  .
-اون یک زن آزاده .. تو یک مرد آزاد هستی ؟  با زندگی خواهر من داری بازی می کنی ؟
-حرمت ریش سفیدی تو رو نگه می دارم . یادت رفت سر زنت چقدر بلا می آوردی .. این بار خودم  کونمو از رو کیر کامبیز بلند کرده رو کردم به جمعیت و گفتم من متعلق به همه شما هستم . ارغوان یک زن آزاده و سر و صدا رو تحمل نداره . بشتابید ای آشنایان .. با میهمانی به نام کامبیز مهربان باشید .. یه اشاره ای به اسحاق زده و برادرا که همه شون لخت شدند و قلی هم پشت سرشون . حالا شده بودیم شش تا به یکی .. شیش تایی ها .. عجب شیش تایی هایی . می دونستم  کار می رسه به اون جایی که دسته جمعی هم منوبکنن ولی در آغاز راه می خواستم  که بازار گرمی کرده و بینشون مسابقه بذارم .
-شما  به سه گروه دو تایی تقسیم  میشین . پسرا دو گروه و قلی خان و کامبیز جان هم گروه سوم . میشینین ورق بازی می کنین هر جفتتون که برنده شدین اول میایین  سراغ من . حالا هر مدل بازی که دوست دارین بکنین .  اسحاقو صداش کرده دستورات لازمو بهش دادم و پسرا عمدا باختند و قلی و دامادش کامبیز باید دو تایی منومی کردن .. چقدر خوشم اومده بود که اونا رو آشتی داده بودم . به خاطر کس من با هم آشتی کرده بودند . خیلی صمیمی شده بودند . خواست و راه و هدف مشترک اونا رو به هم پیوند داده بود . این بار قلی گذاشت توی کسم و کامی هم کرد توی کونم .
 -آخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسم آقایون خیلی حال میده .. مزه داره ..
  حالا قلی به عنوان نامحرم داشت منومی گایید . طلاق بدون رجوع گرفته بودیم .  هر چی بود ما دیگه زن و شوهر نبودیم . کامبیز پنجه هاشو انداخته بود رو سینه هام . کیرشو یواش توی کونم حرکت می داد . برق شهوت رو توی چشای قلی می دیدم . حالا با لذتی بیشتر از قبل منومی کرد . مردا خصلتشون اینه  زنی رو که زنشون نباشه با هیجان بیشتری می کنن . می تونستم درک کنم . دوست داشت نشون بده که واقعا یک مرد تواناست .. با اشاره دست و به صدای بلند به چهار تاشون گفتم که بیان .. پاک لیزا رو یادم رفته بود .. بچه ها لیزا کجاست .. اسحاق رفت سراغش ..
-مامان گوشه آشپز خونه نشسته داره گریه می کنه . اسحاق اونو آورد به سمت ما .. قلی باهاش حرف زد .
 -ارغوان حالا که ما از هم جدا شدیم و بازم منو تیغ زدی می تونی با لیزا مهربون تر باشی ..
 -من همیشه با اون  مهربون بودم . با این حال  باشه . مهمون نوازی رسم ایرونی هاست .
خلاصه اسحاق و قلی و کامبیز رو من کار می کردند و سه تا پسر دیگه ام رفتن سراغ لیزا .. زن امریکایی طوری به هیجان اومده بود که عربی می رقصید .. قلی هم واسه این که خودی نشون بده از جاش بلند شد بابا کرم رقصید .. پسرا برک می زدن  .. من این وسط داشت سرم بی کلاه می موند . لباس پوشیدم و استریپ تیز رو شروع کردم .. -اوووووفففففف فدای شما آقایون و لیزا جونم بشم .. فداتون شم .. لیزا مثل طوطی می گفت فدا مدا فدا مدا .. مردا همه شون جلو من به زانو افتاده بودند . حتی لیزا که نسبت به اون مهربون شده بودم . همه شون دستشونو به جایی از بدنم رسوندن  . اون شب تا صبح خوش گذروندیم . و فکر نکنم کسی به اندازه من حال کرده باشه .  قلی به من گفت حاضره دوباره منو به عقدش در بیاره .. کامبیز هم  علاقه خودشو نسبت به صیغه کردن من اغلام کرد .
 -آقایون من تازه راحت شدم .. آزادم . هر کاری دوست داشته باشم  می کنم . بیام خودمو به شما بچسبونم که چی بشه ؟ راه بیفتین بریم دنبال زنای مردم ؟ حالشونو گرفته بودم .. این جوری هر وقت که بخوام همه شما رو دارم .  .. کار به جایی رسیده بود که نمی دونستم کی به کیه .. هر کی فرومی کرد و هر کی در می آورد . در حال خوشگذرونی و سکس بودم که یکی از دوست پسرام که یه دانشجوی خوش تیپی هم بود زنگ زد .
-ارغوان فدات شم . امشب تنهام . میای پیشم ؟ بیا تا اون کون تپل تو رو تا هر چقدر که می خوای گاز بزنم . تنت رو اون قدر ماساژ بدم و داغت کنم که تو خودت بگی فرو کن توی کسم ..
-من کار دارم . پسرام خونه ان ..نمی تونم بهونه بیارم ..
-حاضرم صیغه ات کنم .
 -نه من این جوری راحت ترم ..
وقتی با دوست پسرم حرف می زدم صدای موبایلو برده بودم بالا تا همه حرفامونو بشنون ..
 -کیرم خیلی می خاره .
-بمالون به کسم .
اینو که در جواب خارش کیر دوست پسرم گفتم  باهاش خداحافظی کرده در حالی که زیر کیر شش دلاور مرد دست و پا می زدم به این فکر می کردم که  واقعا وقتی که یک زن پس از تحمل سختی های زیاد و در منگنه بودن  از قید و بند های اجتماعی خلاص و آزاد میشه و می تونه قسمتی از لذتهایی رو که از شوهرش می برده همون لذتهای جنسی رو در ابعاد وسیع تر و متنوع تری , ازمردای دیگه ببره در عوض آقا بالا سری نداره مگه مرض داره تن به ازدواج بده ؟ من تازه خلاص شده بودم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم و نمی کنم ازدواج مجدده . حالا که خوب فکر می کنم  وجه اشتراک زیادی رو بین خودم و جنده احساس می کنم . با این تفاوت که خیلی کم پیش میاد که جنده  از سکسش لذت ببره ولی سکس جزء جدا نشدنی زندگی منه . خیلی خنده دار بود و هست . تازگی ها خیلی به این مسئله فکر می کردم که آیا میاد اون روزی که مثل صد ها و هزاران سال پیش  مادر و پسر با هم رابطه جنسی داشته باشند ؟ مادر و پسر با هم ازدواج کنند و صاحب فرزند شن ؟ هیچ چیز بعید نیست . خوبی ها ارزشهایی هستند که مشخصند ولی بعضی ارزشها به این صورت نیست . ارزشهای اعتباری و هماهنگ شده با نیاز های روز هر لحظه دستخوش تغییراته .  در حینی که ضربات کیر ولم نمی کرد به این فکر می کردم که در اون شرایط کدوم پسرمو باید انتخاب می کردم یا بکنم .  من اسحاقو انتخاب می کردم ولی دوست داشتم با هر چهار تاشون ازدواج کنم .. میشه این سنت رو هم شکست . مثل کشور تبت که یک زن حداکثر چهار تا شوهر می کنه .. رو زمین دراز کشیده بودم و مردا یکی یکی  کیرشونولای سینه هام گذاشته و همون جا خالی کردند . و لیزا هم اومد و آبو رو شکمم و زیر گلوم پخشش کرد . وای لیزا لیزا اگه تو یک زن ایرانی بودی متوجه می شدی که آزادی و رهایی از قید و بند شوهر چه نعمتیه ! نمی دونم آیا روزی می رسه که مردا ما زنا رو درک کرده به خوبی بشناسن ؟ منکه این طور فکر نمی کنم جایی که ما زنا خودمونو به خوبی نمی شناسیم چه طور از مردا انتظار داریم که ما زنا رو بشناسن ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم خسته نباشی خیلی عالی بود وخیلی عالی تموم کردیش داستان خیلی عالی بود مرسسسسی داداشم

ایرانی گفت...

ممنونم داداش دلفین گل و نازنین و مهربون .. خوش و خرم و خندان باشی ...ایرانی

sia گفت...

سلام و درود بر ایرانی عزیز.. داستان خوب و باحالی بود. ولی یه انتقادی دارم اونم اینه که توی داستانهایی که مینویسی اکثر صحنه ها شبیه به هم و یکیه. یعنی داستان حالت تکراری و یکنواخت داره و کسل کننده میشه. طوری که فقط شخصیت ها تو داستان ها متفاوتن.. البته تو این داستان کمتر دیده شد..
یا یه انتقاد دیگه اونم اینه که خیلی کم تو داستانها ماجرا هست، یعنی صبح تا شب همش سکس و سکس و سکس و تمام. بهتره که ماجرای خاصی توش باشه. همش سکس باشه آدم حسی واسه ادامه خوندن پیدا نمیکنه..
و تمام. شرمنده انتقاد کردم. احساس کردم بگم بهتره..
مرسی و فعلن..

ایرانی گفت...

با درود به سیای عزیز و تشکر از این که داستانها رو پیگیری می کنی و همراه خوبی برای من هستی .. البته نکاتی رو که فر مودی من به بسیاری از آن اعتقاد دارم .. علتش اینه که کار اصلی من در زندگی نویسندگی نیست .. کار اداری صبح و رسیدگی به امور زندگی و همسر بیمار و فر زند و ... و کلااین روز ها در بیشتر موارد بدون تمرکزدرست داستان می نویسم .. و می خوام که نوشتن رو هم کنار بذارم می بینم که نمیشه ... و به همین سبک رسیدن به داستانها هم به صورتیه که 3 ساعت در شب و یک ساعت در روز می خوابم .. و خودم کاملا به شما حق میدم . از طرفی در طول تاریخ از زمان آفرینش حضرت آدم تا به حال ...حالا کاری به کیفیت ندارم ..اما از نظر کمیت ندیدم نویسنده ای رو که به این حجم داستان و مطلب نوشته باشه .ان هم در مدت 5 سال . خود به خود این به نوعی تخلیه ذهنی هم به وجود میاره .. و نیاز به محیط و فضایی احساس میشه که جز به نویسندگی به هیچی دیگه فکر نکنم .. از طرفی اگه بخوای فقط از عنصر گفتگو استفاده کنی طرفداران سکس به نوعی دیگه موضوع رو عنوان می کنند . در هر حال فعلا به همین سبک پیش میرم و از تعداد داستانهام کم می کنم تا ببینم میشه با کم کردن کمیت.. کیفیت رو بهتر کرد یا نه ؟ اما بازم نکته ای رو باید در نظر داشت و آن این که اولا باید بستر ذهنی مناسبی برای تمر کز باشه و ثانیا سکس همون تکرار تکرار هاست .. شما از جاده ای که 8000 بار درش گذر کرده باشید انتظار دارید چه چیز تازه ای به شما بده ؟! خود به خود حالت یکنواختی و تکرار پیش میاد و به نظر من بزرگترین هنر یک نویسنده می تونه این باشه که به این تکرار ها شاخ و برگ بده و رنگ و روغنش بزنه .. مثلا من دارم داستانی می نویسم به نام از عشق تا ضربدری ... سوژه اش تازه نیست .. شاید دو سه تا از داستانهای سریالی من و چند داستان تک قسمتی من به این سبک نوشته شده باشه ولی فعلا این روزها در سایت لوتی توجه بیشتری به این داستان میشه تا به بقیه داستانهام . در حالی که اون داستان علاوه بر تکرار عام یک تکرارخاص و در خود داره ... چیز تازه ای رو هم ارائه نمیده . سلیقه ها رو هم باید در نظر گرفت . با تشکر و سپاس مجدد به خاطر همراهی تو نازنین ..ایرانی

 

ابزار وبمستر