ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس من با دوتا خواهر1

رویا و مژگان دو تا خواهر هستن که حدود 10 سال پیش با ما همسایه بودن رویا یک سال از من بزرگتره مژگان دو سال کوچیکتر اون موقع که من با این دو خواهر خوشگل و مامانی آشنا شدم رویا 21 سالش بود و شوهر داشت که من همیشه از اینکه اون شوهر داشت ناراحت بودم و به شوهرش کلی فحش میدادم چون رویا خیلی خوشگل بود ولی مژگان 18 سالش بود و دانشجو بود رویا یه زن سفید و خوش استیل بود یعنی از همون زنهایی که من عاشقشونم قدش حدود 160 بود وزنش حدود 75 کیلو توپولی و ملوس با چشم و ابروی مشکی و لب و دهن کوچولو مژگان لاغر بود قدش حدود 170 بود وزنش حدود 65 اونم خوشگل بود و من بدجوری تو کف اون پستونای اناریش بودم ولی رویا بد جوری من رو دیوونه کرده بود رویا از مژگان خون گرم تر و لوند تر بود شاید هم به خاطر این بود که شوهر داشت و میدونست دیگه کسی حرف در نمیاره ولی مژگان بیشتر مراقب بود همیشه رسمی تر برخورد میکرد از اونجایی که خانواده ما با اونها خیلی گرم بودن برای عروسی دائیشون ما رو دعوت کردن رفتیم به شهر اونا اونجا یه بار پیش اومد که تو مسیری که باید از خونه مادر بزرگشون میرفتیم تا خونه عروس توی مینی بوس من کنار رویا نشستم چون شوهرش نبود راحت بودیم از همونجا که من گرمی و نرمی بدن رویا رو حس کردم و موقع حرف زدن باهاش هم نفس شدم شده بود سوژه واسه جق زدنم خیلی دلم میخواست با مژگان عروسی کنم به خاطر اینکه بیشتر به رویا نزدیک بشم ولی قسمت نشدو مژگان با پسر عموش عروسی کرد و این برای من شده بود یه شکست سکسی حدود سه سال بعد هم ما از اون محل اساس کشی کردیم و رفتیم یه محل دیگه و منم کم کم سرم به کارام گرم بود دیگه اونا رو فراموش کرده بودم آخرین باری که دیده بودمشون موقعی بود که برای ختم مادرشون رفته بودم زن خوبی بود یادش به خیر خدا رحمتش کنه اما من هر موقع به هر دلیلی یادشون میافتادم به عشق رویا یه جق میزدم تا حدود یکسال بعد از فوت مادرشون شب از سر کار میرفتم خونه تو ماشین به فکر کارهای فردام بودم و تو ترافیک ولیعصر داشتم آسته آسته میرفتم جلو که گوشه خیابون چشمم افتاد به دوتا خانم با کلاس که گوشه خیابون ایستاده بودن از دور براشون چراغ زدم توجهی نکردن نزدیک تر که رسیدم دیدم ای وای بر من اون دوتا همون دوخواهر جیگر منن آره بابا رویا و مژگان اونا من رو نشناخته بودن جلوشون رسیدم شیشه سمت شاگرد رو پائین دادم گفتم سوارشین بابا همسایه های بی وفا مژگان صدای من رو شناخت یه نگاه تو ماشین کرد و به رویا گفت وای رویا آقا فرشاده رویا هم تو ماشین نگاه کرد و با خنده سوار شدن حالا تو این فاصله چقدر این ماشینهای پشت سری بوق زدن و کون خودشون رو پاره کردن بماند یه سری میخواستن سوارشون کنن یه سری هم میخواستن برن پشت من مونده بودن با سوار شدون اون دوتا حوری بهشتی دیگه نه ترافیک برام مهم بود نه صدای بوق اون کونیا که پشت سرم بودم مخصوصا موقعی که به خاطر داشتن چند تا کیسه که تو دستشون بود مژگان روی صندلی عقب نشست و رویا اومد جلو آخ که چه حالی میکردم چند دقیقه اول به احوالپرسی گذشت تا اینکه ازشون پرسیدم اینطرفها چیکار می کردین رویا با لبخند گفت دارم خاله میشم اومدیم سیسمونی بخریم از تو آئینه یه نگاهی به مژگان کردم و بهش تبریک گفتم اونم تشکر کرد هنوز همونطوری بود انگار با من رودربایستی داشت به رویا گفتم تو چی چند تا بچه داری یه مکثی کرد و گفت ای بابا بچه میخوام چیکار اصلا من مردی به خودم میبینم که بخوام بچه دار بشم گفتم یعنی چی یه پوز خندی زد و گفت خبر نداری مگه گفتم نه از چی حرف میزنی گفت امیر خان ( شوهرش ) از موقعی که یه تومن جیبش شد دو تومن زیر سرش بلند شد و هزار و یک بلا سر من بیچاره آورد مژگان که اون پشت ساکت بود با شنیدن این حرف به رویا گفت رویا بسه دیگه رویا یه نگاه تند بهش کرد و گفت فرشاد که غریبه نیست بعد هم شروع کرد به درد و دل کردن که شوهرم چنین شده و چنان شده و از این حرفا ولی سر ته حرفش این بود که شوهرش دیگه زیاد تحویلش نمیگیره تو دلم گفتم عجب مردهای کسخولی پیدا میشن کس به این توپی اونوقت بیخیالش بشی بری دنبال کار بابا آخه کار کردن درست ولی باید به این نعمت خدادادی هم رسید تو این فکرها بودم که با صدای مژگان به خودم اومدم که گفت آقا فرشاد شما مسیرتون کجاست مزاحمتون نشیم گفتم نه بابا شما کجا میرین مژگان گفت من که میرم خونه خودمون بعد رو کرد به رویا گفت تو هم امشب بیا بریم اونجا رویا گفت نه من میرم خونه به مژگان گفتم خونه شما کجاست آدرس که داد زیاد دور نبود بهش گفتم پس من میرسونمت وسایل هم داری رویا گفت نه بابا اینا رو من میبرم خونه خودمون بعد همه رو با هم میاریم نصفیش خونه ماست گفتم خوب پس اول مژگان رو برسونیم بعدش هم تو رو میرسونم مژگان گفت نه رویا هم خونه ما پیاده میشه بعد با آژانس میره گفتم خوب کرایه آژانس رو به ما بدین مگه گناه داره خندید گفت نه بابا اختیار دارین ما میخوایم مزاحم شما نشیم رویا هم گفت آره فرشاد جون تو راهت دور میشه گفتم اصلا حرفشم نزنید تو دلم گفتم تازه بعد از چند سال دارم به آرزوم میرسم و دارم با تو تنها میشم حالا خریت کنم این موقعیت رو از دست بدم راستش از هم صحبتی با رویا هم لذت میبردم مژگان رو رسوندیم و کلی تعارف کرد که بریم تو خونش گفتم نه حالا یه دفعه دیگه میایم با مامان اینا مزاحم میشیم اونم تشکر کرد و رفت بعد از رفتن مژگان رویا انگار راحت شده بود یه آهی کشید و گفت آره فرشاد جون اینم سرنوشت من بود انگار دوست داشت در این مورد حرف بزنه شاید هم اینطوری سبک میشد منم استقبال کردم و شروع کردم به گوش دادن کلی از شوهرش بد گفت که یه مدت یه زن صیغه ای داشته با کلی مکافات و دعوا اون رو طلاق داده حالا هم ماه به ماه به بهونه کار میره دوبی و معلوم نیست اونجا چه غلطی میکنه ولی بازم خوبه که از نظر مالی اذیتم نمیکنه برای بستن زبونم هم که شده تا دلت بخواد پول تو دست و پام میریزه برام ماشین هم خریده گفتم پس چرا پیاده بودین گفت از ترافیک اونجا میترسیدم تصادف کنم تو دلم گفتم الهی شکر و اگر نه من نمیتونستم ببینمشون گفتم خوب تو هم از زندگیت لذت ببر دیگه شده دیگه کاریش نمیتونی بکنی گفت آره بعد هم با خنده گفت اصلا منم میخوام مثل خودش بشم میرم یه دوست پسر خوب برای خودم پیدا میکنم که از تنهایی درم بیاره یه دفعه بی اختیار زدم روی ترمز و برگشتم نگاهش کردم انگار باورم نمیشد چی شنیدم گفتم بابا تو انگار حالت خوب نیست خندید گفت حالا برو آره حالم هیچ خوب نیست چطور اون هر غلطی دلش میخواد میکنه منم آدم هستم دیگه منم دل دارم منم جوونی دارم حرکت کردم و سعی کردم حرف رو ادامه بدم گفتم فکر عاقبتش رو کردی اگر گیر یه آدم ناتو بیافتی میدونی چی میشه اگر شوهرت بفهمه و شکایت کنه جفتتون سنگ سارین میدونی گفت آره منم برای همین دنبال یه پسر خوب میگردم دیگه بعد با خنده گفت سراغ داری یه نگاهی بهش کردم و هیچی نگفتم دلم میخواست بگم آره من هستم ولی روم نشد چند دقیقه به سکوت گذشت و بعد هم در این مورد حرفی نزدیم تا رسیدیم خونش و مقع رفتنش کمکش کردم وسایلش رو بردم بالا و بعد هم هر چه تعارف کرد نموندم بهش تلفنم رو دادم اونم تلفنش رو داد گفتم خوشحال میشم بازم ببینمت خندید و تشکر کرد و گفت منم همینطور اونشب تا صبح یاد حرفاش بودم کلی به خودم فحش دادم که چرا بهش نگفتم خوب من هستم چرا دنبال غریبه میگردی فرداش نزدیکای ظهر بود دیدم تلفنم زنگ خورد شماره غریبه بود با سردی گفتم بفرمائید که دیدم یه صدای ناز زنونه گفت : n سلام ببخشید آقا فرشاد n بله خودم هستم n خوبی شناختی n مرسی نه متاسفانه به جا نیاوردم n با خنده رویا هستم n اوه ببخشید چطوری خوبی n مرسی تو چطوری n قربانت n کجایی n سرکارم n چی شد تونستی برام کاری بکنی n کار کدوم کار n ای بابا تو هم که انگار آلزایمر داری قرار بود برام یه دوست خوب پیدا کنی با دلخوری گفتم ای بابا رویا تو هم گیر دادی گفت نه جدی میگم منم زدم به سیم آخر گفتم عصری کجایی گفت هیچ جا خونه گفتم من میام اونجا با هم حرف میزنیم شاید به یه نتیجه ای رسیدیم گفت باشه ولی حواست باشه اگر دور و برت کسی رو پیدا کردی برام نگه دار انگار زنگ زده بود به سمساری گفتم باشه یه دونه خوب برات دارم گفت وای کی هست منم با پررویی گفتم خودم اگر خوشت بیاد خندید گفت من که از خدامه کی بهتر از تو گفتم باشه پس عصری میام با هم قرارداد مینویسیم خندید گفت پس زود بیا گفتم باشه و خداحافظی کردیم یه نفس عمیق کشیدم کار سختی هم نبود گفتنش من زیاد بزرگش کرده بودم رویا که ظاهرا بدش هم نیومده بود بعد به خودم گفتم حتما یه سنگ صبور میخواد براش حرف بزنه از این رابطه چیزی به من نمیماسه با همین افکار عصر شد ساعت 4 بود بهش زنگ زدم گفتم دارم میام تنهایی گفت آره بیا گفتم من یه ساعت دیگه اونجام گفت خوبه و خداحافظی کردیم سر راه یه جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم زنگ زدم و پرسید کیه گفتم منم با خنده گفت خوش اومدی بیا بالا بعد هم در باز شد تو این فکر بودم که باید یه جوری بحث رو به سکس بکشونم ببینم چی میگه که دیدم رسیدم جلوی در ساختمون یه تک زنگ زدم در باز شد ولی چه دری انگار در بهشت باز شده بود رویا با یه تاپ لیمویی باز از اونا که فقط دوتا بند روی شونه داره اونم از نوع گره ای با یه شلوار جین تنگ با یه آرایش بسیار زیبا و موهای لخت و مش شده که روی شونه اش ریخته بود جلوی در بود با لبخند گفت خوش اومدی بفرما تو داخل شدم برای اولین بار بود که داشتم لمسش میکردم دستش تو دستم بود دلم نمی خواست دستش رو رها کنم جعبه شیرینی رو بهش دادم ازم تشکر کرد دعوتم کرد که بشینم خودش هم رفت سمت آشپزخونه از اونجا داد زد شربت میخوری یا چای گفتم یه چای کم رنگ خندید گفت هنوزم زیاد چای میخوری گفتم آره بعد از چند لحظه سکوت با یه سینی اومد برای من یه چای لیوانی ریخته بود گفت بفرما آقای شیره ای گفتم بابا شیره ای ها چای پر رنگ میخورن خندید وقتی خم شد جلوم چای تعارف کنه اون دو تا پستون قشنگ و سفید و بزرگ نمایان شد چشمام سیاهی رفت چای رو برداشتم رفت نشست روبروم یه کم به هم نگاه کردیم گفت خوب بگو ببینم چه خبر من از دوست کم حرف خوشم نمیاد گفتم تو چه بد کلیدی نمیشه از خیرش بگذری خندید گفت نخیر نمیشه بابا منم آدم هستم منم دل دارم منم جوونم منم احساس دارم پوسیدم از بس تنها صبح تا غروب تو اینخونه موندم خندیدم گفتم الهی بمیرم برات که چقدر سختی میکشی با اخم گفت تو قرار بود برام دوست باشی نه اینکه همش گوشه و کنایه بزنی گفتم ببخشید حالا من دوستت میخوای با من چیکار کنی گفت همه کار گفتم مثلا گفت همه کار دیگه میخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم گفتم دیگه گفت حالا گفتم نه دیگه باید قرارداد کامل باشه هم تو باید تموم درخواستت رو بگی هم من گفت خوب تو بگو گفتم نه اول تو موارد مربوط به خودت رو کامل کن بعد نوبت من میشه بلند شد اومد کنارم نشست خیلی راحت چسبید بهم یه ویشگون از بازوم گرفت گفت هر کاری دلم بخواد میخوام باهات بکنم گفتم شاید دلت بخواد من رو بکشی خندید گفت نترس جون دوست گفتم خوب بابا من دوستتم دیگه بگو از من چی میخوای میخوای چیکار کنی باهام دوباره گفت میخوام باهات حرف بزنم غذا بخورم برقصم بعدش هم... گفتم بازم که سوزنت گیر کرد خندید صورتش رو نزدیک کرد تقریبا در گوشم گفت میخوام با دوستم حال کنم گفتم چطوری یه دفعه داد زد گفت میخوام باهاش سکس کنم سکس سکس سکس بابا سکسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس فهمیدی گفتم آره ولی گفت دیگه اما و ولی نداره بعد دستش رو روی کیرم گذاشت و گفت این رو میخوام بعد تو چشمام نگاه کرد گفت کیر میخوام کیر میدی بهم یا نه گفتم رویا ولی تو شوهر داری گفت ول کن بابا گور پدرش اون الان معلوم نیست روی کی خوابیده اونوقت من باید تو خماریش بمونم از شنیدن حرفاش و حس کردن بوی عطرش و دستش که روی کیرم بود بی اختیار کیرم بزرگ شده بود اونم مشغول مالیدن بود بی اختیار لبامون رو گذاشتیم روی هم و مشغول لب گرفتن شدیم معلوم بود بدجوری تو کف مونده داشت لبام رو میکند از بس محکم لبام رو میخورد زبونش رو تو دهنم کرده بود یه دستم روی دستش بود و به کیرم فشار میاورد یه دستم رو هم انداخته بودم دورش و بازوی نرم و گوشتیش رو فشار میدادم سمت خودم کم کم دستم رفت روی پستوناش وای که چه نرم بود انگار دستم روی پنبه بود داغ و نرم

7 نظرات:

رئوف دادا گفت...

سلام داداش امیر الکی به خاطر این ناشناس ها جوش نزن این ها یه چیزی میگن تو هم باور نکن

‏ فقط خودت رو عشقه


‏§¤[رئوف]¤§

ناشناس گفت...

فوق العاده بود الکی به خاطر این ناشناس ها جوش نزن
خودت رو عشقه

‏§¤[رئوف]¤§

رئوف دادا گفت...

فوق العاده بود
الکی به خاطر ناشناس ها جوش نزن این ها یه چیز میگن تو هم باور نکن

فقط خودت رو عشقه

‏§¤[رئوف]¤§

Empire گفت...

mer30 amir bazam dastan bezar kheyli khoobeh

Unknown گفت...

Chakere hame hastim mersi raup kir tala va empire aziz

Unknown گفت...

Chakere hame hastim mersi raup kir tala va empire aziz

ناشناس گفت...

دمت گرم ‏Amir jon‏ میخوام داستان درباره سکس با زن دایی برام بذاری مرسی.

 

ابزار وبمستر