ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ازدواجم با مامان2

اما بعد از اون افکار مزاحم و بزدلانه به مغزم مي رسيد که مي گفت نه اين کارو نکن. اما من به نداي دلم توجه بيشتري داشتم. اگه مامانم مثل من فکر نمي کنه پس منظورش امروز چي بود. اصلا چرا امروز خودشو تميز و مرتب کرد؟ چرا من رو به سينش فشار داد و اگه اينو حس مادرانه مي دونست چرا وقتي ياد عمو افتاد حالش متغير شد؟ آره مامان قدم اول را بر داشته بود. و من حالا بايد با احتياط جلو مي رفتم. و او را تصاحب مي کردم درست مثل داريوش سوم که خواهرانش را تصاحب کرد يا مثل بقيه پادشاهان ايراني که به گواه تاريخ صاحب مادرانشان شدند و با آنان ازدواج کردند. به خاطر آوردم روزي که داشتم يکي از کتاب هاي توي کمد را ورق مي زدم و ياد اين جمله افتادم که زرتشت هرگز ايرانيان را از ازدواج با محارم منع نکرده بود. به اتاق رفتم نوبت من بود. با خود فکر کردم اگر هم اشتباه کرده باشم او مرا خواهد بخشيد و به آشپزخانه رفتم. تصميم گرفتم نقشه ام را عملي کنم. به مامان گفتم مامان يادته کمرت درد مي کرد و چون مي دانستم قوطي کرم مخصوص کمر دردش را همراه آورده گفتم اگر مي خواهي بيا برايت کمرت را چرب کنم. تازه عمو هم نيست که فکر بدي بکند. مامانم به من نگاه مي کرد چيزي نمي شد در چهره اش خواند و سپس مثل اين که تازه متوجه حرفم شده باشد با يک لبخند محبت آميز و تحريک کننده قبول کرد. رختخواب را خودش پهن کرد و ساکش را کنار آن گذاشت. گفت من دوست دارم تاريک باشه. با گفتن اين جمله اندکي از لرزش دستم کم شد و جرات بيشتري پيدا کردم. حس کردم کيرم بيشتر به شورتم فشار مي آورد. او به پشت خوابيد و من شروع کردم آرام کمرش را چرب کردن. البته خيلي کم کرم برداشتم و بيشتر مي ماليدم. از پايين کمر مي ماليدم و وقتي محکم فشار مي دادم موهاي تنش سيخ مي شد. کمي به پايين رفتم روي گودي کمرش را رد کردم و به لبه دامنش رسيدم حس کردم از آنجا کونش شروع مي شود. اما جرات نکردم پايين بروم. صداي آه خفه اي از دهن مامان که به روي پشتي فشار مي آورد مي شنيدم. ناگهان او آرام دستش را از زير بدنش بيرون آورد و آرام دامنش را به پايين کشيد اوه! او شورت نداشت. کون برجسته اش از هميشه به من نزديک تر شده بود. يک لحظه عقلم را از دست دادم و نزديک بود او را تمام بدنش را لخت کنم. اما جلوي خودم را گرفتم هر حرکت عجولانه اي مي توانست تمام آرزوي مرا نابود کند. مادرم آه مي کرد اما آرام مثل يک دختر که براي اولين بار مالش را تجربه مي کرد. من آرام از روي کمر به روي کونش مي رفتم. تاريکي هم موجب مي شد جرات بيشتري پيدا کنم. شايد مامانم هم همين طور بود هر چه بود من پسرش بودم و حالا او دامنش را تا پايين زانو پايين آورده بود و نور مهتاب بر پاهاي خوش تراشش مي تابيد. و آن قدر مي درخشيدند که هر انساني را به اشتباه مي انداخت که آيا اين پاهاي فربه يک دوشيزه جوان نيست؟ من آرام دامن را از پايش در آوردم. و او بدون هيچ اعتراضي گذاشت تا پشت ران هايش را بمالم ديگر از ماده چرب خبري نبود. فقط وقتي روي کمرش بر مي گشتم تا يکنواخت نشود دستم کمي چرب مي شد. درست ۲۰ دقيقه بود و من داشتم خسته مي شدم مادرم اين را فهميد. نمي دانم چرا هر چه در دل مي گفتم را مي شنيد. بر گشت و گفت خسته شدي؟ و من که در زير نور ضعيف محل تولدم را ديدم. کسي پهن و سفيد که گويا تنها ۲ روز از زدن موهايش مي گذشت. مادرم مثل اینکه من شوهرش باشم بدون اينکه خودش را جمع کند گفت حالا نوبت من است. من شدت ضربان قلبم را حس مي کردم. ناگهان انگار آب سردي رويم ريختد وقتي ديدم مي خواهد دامنش را بپوشد. من با لحن ملتمسانه اي گفتم نه ، بذار همان طور باشد او که انگار از شنيدن اين حرف خنده اش گرفته بود با لحن موذيانه اي گفت: مگر تو کس مامانت را دوست داري؟ گفتم اگه نداشتم که الان پيشت نبودم. او شروع به در آوردن لباسش کرد اول بلوز چسبان و بعد کرست سياهش را. پستان هايش به زن هاي ۳۵ ساله مي زد کمي پير تر از پاهايش. در مقايسه با عکس کمي بزرگتر و شل تر که البته بسيار تحريک کننده بود. او شلوار من را پايين کشيد ديگر مطمئن بودم او را تصاحب کرده ام. اما گذاشتم او لباسم را در بياورد درست مثل بچگي او به شورتم رسيد. اما من را خواباند و درست رويم افتاد. مثل زنهايي که از ارباب خود تقاضایي دارند او با چشمهايش مرا مي طلبيد. من دستم را به سوي شورتم بردم اما او مانع شد چرا؟ آرام زمزمه کردم. گفت بايد قولي بدهي. به من قول بده هميشه با من باشي درست مثل زن و شوهر. قول بده مثل پدرت نباشي. مال من باشي. ببين من عاشقتم مي فهمي؟ عاشق پسرم. پسري که آرزوي خوشبختي اش را دارم. من واقعا عاشقتم و امشب مرا بکن. او داشت التماس مي کرد: مرا بکن. به خاطر خدا اين گناه نيست. اگر بود خدا تنها آدم و حوا را نمي آفريد. به جاي ۲ نفر ۱۰۰ نفر مي آفريد. پسرم بيا از همان جا که آمدي مرا بکن. محکم بکن که من و حوا خوشبخت ترين مادران هستيم. مزه يک کير داغ جوان را به مادرت بچشان. مي داني چند وقت است کسم در انتظار توست؟ ۱۸ سال. تو اکنون بالغي. مي خواهي آخرين قطره آبت را درون من بريز. آه که بيهوده برايت هنگام زايمان درد نکشيدم. آه محکم فرو کن من مال تو هستم. مي فهمي مال تو. امشب لخت لخت شدم برايت. ببين چه قدر دوستت دارم. فرو کن. من برده ات هستم. من عاشق کيرتم. بريز تا ته آبت را بريز. محکم تر من خيلي مقاومم. دارم ميمرم. خدا ممنونم. آه... مادرم ادامه مي داد و من تمام آبم را درونش ريخته بودم تمام اين مدت او را مي کردم. بله مادرم را جايي که از آن بيرون آمده بودم. هرگز فراموش نمي کنم آن شب را. شب ماه عسل من و مادرم در روستايي دور افتاده. ما ۱۰ روز در آن جا مانديم. مثل يک نو عروس و تازه داماد صبح و عصر با هم سکس مي کرديم و البته اين موضوع از روي شناسنامه اش کمي تعجب بر انگيز بود. اما او همسر من بود ما غير رسمي ازدواج کرديم. نتايج کنکور دور از انتظار نبود من با رتبه سه رقمي به دانشگاه تهران رفتم. الان ۲ سال است که تحصيل مي کنم. دخترهاي دانشگاه طالب من هستند. اما من يک لحظه هم فکر خيانت نمي کنم. من ازدواج کردم اما آنها نمي دانند. اميدوارم درسم را سه سال و نيم تمام کنم تا با مادرم و البته همسرم به خارج برويم و بچه دار شويم. بچه من. بچه مامان و نوه مامان؛اين داستان يكي از زيباترين داستانهاست بنظرمن

6 نظرات:

ناشناس گفت...

GOOOD

Unknown گفت...

Mersi

brave گفت...

man ye hafteyi naboodamo dastanato nakhoondam
hamin alan ham nakhoondam vali mer30 ke in hame dastan gozashti

Unknown گفت...

Khahesh mikonam.mersi faghat khahesh mikonam harja dastanhaye mano didid ke name veblogamo zekr nakarde bodan dar ghesmate nazaratesh benevisid az koja copy karde.mersi aziz

ناشناس گفت...

Vaghean khob bood vali ye kam matalebe sexish bayad bishtar beshe.

ایرانی گفت...

ممنونم از پیامت دوست آشنای گل و نازنین من و این مجموعه ! شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر