ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

داستان سكس اميرسكسي2

چی میدیدم یک جفت سینه سفت و لیمویی شکل وسفید با نوکی قهوه ای کمرنگ که سیخ شده بود.وقتی سینشو گذاشتم توی دهنم انگار داشتم هلو میخوردم ازبس خوشمزه بود.دیگه صدای سمیه دراومده بود منم کارمو تندتر کردم تا بیشتر بهش حال بده کوسشو محکمتر میمالیدم و انگشتمو سریعتر تو کوسش جلو عقب میکردم چند دقیقه ای نگذشته بود که حس کردم آب داغی از کوسش ریخت روی دستم و فهمیدم ارضا شده.بدجور نفس نفس میزد انگار کیلومترها دویده.بیحال شده بود.لبمو بردم جلوی لبش و یه لب طولانی ازش گرفتم و دسامو از شرتش بیرون کشیدم.بهش گفتم چطور بود سمیه جون؟نای حرف زدن نداشت با صدایی آروم گفت عالی بود مرسی.گفتم خواهش میکنم کاری نکردم.اما کیرم داشت میترکید و کاریش نمیشد کرد.سمیه یه نگاه محبت آمیزی بمن کرد و گفت پس تو چی؟اینطوریکه درست نیست من حال کردم اما تو نه؟گفتم اشکالنداره عزیزم فرصت نیست منم که آبم زود نمیاد اگه شروع کنیم شیرین سر برسه ضدحال میخوریم باشه هرموقع وقت داشتی بگو میام یه حالی باهم میکنیم و صورتشو بوسیدم اونم بعنوان تشکر از من چندبار بوسم کرد.حدود یکربع گذشت که سروکله شیرین پیدا شد و سلام کرد اما خیلی سرد چون اخلاقش اینطوریه منم ناراحت نشدم.رفت سمت اتاقش و لباس عوض کرد و اومد پیش ما نسشت.یکم باهم صحبت کردیم.اون از کارش گفت و منم از شرکتم.خواستم خداحافظی کنم و برم که زندایی گیر داد شامو بمون منم با یکم اسرار قبول کردم.گفتم زندایی راستی دایی ساعت چند میاد.گفت معمولا تا 10.30میرسه خونه یه نگاه به ساعت کردم دیدم 9.45و خیلی نمونده تا داییم بیاد و شامو بخوریم.این سوال رو کردم تا برنامه ریزی کنم برا برگشتن خونه.حدود ساعت 10.15 بود که داییم زنگ زد که باباش حالش بد شده و بردنش بیمارستان اونم میره بیمارستان بالای سر پدرش ببینه چی شده.زنداییم هم زود گفت تو برو منم میام و آدرس بیمارستان رو از دایی گرفت و قطع کرد.گفتم چیشده؟اونم جریانو گفت و رفت آماده بشه بره بیمارستان پیش پدر شوهرش که پدر بزرگ منم هست.سریع موبایلمو برداشتم و زنگ زدم خونمون کسی جواب نداد فهمیدم اونها هم بیمارستانن.زنگ زدم به موبایل بابام گفت بیمارستانیم خطر رفع شده ولی باید تحت نظر باشه تو نمیخواد بیای.قطع کردمو به زندایی که حاضر شده بود تا بره گفتم بابام گفته خطر رفع شده و لازم نیست بریم اما اون گیرداد که من باید برم.بهش گفتم پس صبرکن من با ماشینم برسونمت که شیرین صداش دراومد من میترسم تنها خونه باشم.زندایی هم گفت با آژانس میرم تو بمون پیش شیرین شام بخورید تا ما برگردیم و زنگ زد ماشین اومد و رفت.شیرین رفت شامو آماده کرد و منو صداکرد رفتم سر میز نشستیم و مشغول خوردن شام شدیم.چشمم افتاد به یقه لباسش که یکم از چاک سینش مشخص بود به روی خودم نیاوردم با کیرم بلند نشه.حوصلشو نداشتم شیرینم که بد قلق و یه جورایی دماغ خنکه.شامو خوردیم و رفتیم ماهواره دیدیم.دیدم 12 شده خبری از زندایی و دایی نشد زنگ زدم به بابام گفت خونه هستن و قرار شد دایی شبو بمونه و فرداشب مامانم بره بمونه.گفتم من خونه دایی هستم زندایی بیاد میام خونه که بابام گفت همونجا بخواب دیگه تا بیای نصفه شبه.با خودم گفتم کونده باباهه امشب میخواد بره رو کار مزاحم نمیخواد.منم گفتم باشه زندایی بیاد اگر مشکلی نبود نمام و قطع کردم.منظورم این بود که اگه تعارف کردن بمون میمونم.زندایی ساعت12.45 بود اومد و جریانو گفت و بمنگفت بمون ما تنهاییم و یک چشمک هم بمن زد که فهمیدم جوووووووووون کوس سمیه رو امشب افتادیم.شیرین گفت میرم بخوابم خسته ام و عین گاو سرشو انداخت پایین و رفت اتاقش.زندایی لباس عوض کرد و اومد گفت شام خوردی گفتم آره.شما بخور منم ماهواره میبینم و میخوابم.رفت برام دشک و بالشت آورد و گذاشت کنارم و رفت شامشو خورد و اومد گفت من میرم اتاق خوابمون بخوابم کاری داشتی بیا صدام کن و یه لبخندی زد و رفت.منظورشو فهمیدم.خلاصه نسشتم فیلمو دیدم که نیمه بود و شبکه تل فایو نشون میداد.کیرم بدجور بلند شده بود.به ساعت نگاه کردم دیدم 3.35شده با خودم گفتم دیگه وقتشه برم سراغ سمیه و تلافی امروز رو کنم.بلند شدم رفتم سمت اتاق شیرین تا ببینم خوبه که دیدم صدایی از اتاقش نمیاد.فهمیدم خوابیده رفتم سمت اتاق خواب زندایی و آروم در رو باز کردم یه صحنه ای جالبی دیدم که کیرم بیشتر به تپش افتاد....ادامه دارد

2 نظرات:

Babak گفت...

salam amir jam khaste nabashi vaghean dastanat yeki az yeki ghashanghtaran vali man yeki 2 mored hast ke fekr mikonam age ina ro ham roayat koni dastanat toope toop mishan:
yeki inke shakhsiyati ke tu dastan azash sohbat mikoni age yek ya chand akse lokhtie motenaseb ba un ham bezari laye dastan ke khanande hamintor ke dastan ro mikhone ye tasvvori ham har chand khiali az shakhsiyyate dastan dashte bashe motmaen bash ke dastan ro ta akhar mikhone
dovom inke doroste dastanhat khiyalian vali dige kheeeili khialish nakon saay kon be ettefaghate roozmarre jameeye irani nazdik bashe
movaffagh bashi

Unknown گفت...

Salam babak aziz.mersi az pishnehadet.rastesh darmorede masale aval elatesho nemitonam inja begam.ama masale dovom chashm saye khodamo mikonam.harchand iran nistam va ziad khabar nadaram.mersi azizam

 

ابزار وبمستر