ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس مهندس شركت2

گفت بايد همه چيز رو حسابي ميك بزنم تا بتونم بفهمم خوبه يا بد....
دستگيرم شد منظورش چيه بلند شدم و جلوش وايستادم و شلوار و شورتم رو با هم كشيدم پائين. تا كير بزرگ منو ديد يه أهي كشيد و گفت: عجب كيري داري أقاي مهندس... فكر نمي كردم كيرت اينقدر بزرگ باشه... تو عمرم همچين كيري نديده بودم... مو هاي سرش رو گرفتم و هولش دادم سمت كيرم... با ولع كيرم رو كرد تو دهنش... با زبونش كيرم رو توي دهنش ليس ميزد. معلوم بود كه تو اين كار خيلي استاده... شروع كرد به ساك زدن و سعي ميكرد كه هر دفعه بيشتر كيرم رو بكنه تو دهنش... اما نقريبا فقط نصف كيرم تو دهنش جا ميشد... ساك زدنش رو تند كرده بود و با دستاش تخمام رو به سمت پائين ميكشيد... اينكارش باعث ميشد كه كيرم دراز تر بشه... كم كم احساس كردم كه تا چند دقيقه ديگه أبم مياد... براي همين بهش گفتم يه دقيقه وايستا.... گفت چي شده؟
گفتم: تو كه اينقدر دختر خوبي هستي و كارت رو خوب بلدي... اسپري هم داري بزنيم كه بيشتر با هم حال كنيم... پاشد رفت بالا و به منم گفت بيا بالا تو هم...
با هم رفتيم طبقه بالا... 5 تا اتاق خواب بالا بود... رفتيم تو اتاق خواب نسرين. از تو كمد يه اسپري أورد بيرون و تا ميتونست كير منو اسپري كرد... گفتم چه خبره.... حشره كش ميزني مگه... گفت ميخوام اين كيرو حالا حالا سرحال داشته باشمش.
دوباره شروع كرد به ساك زدن.. كير من كه تقريبا خوابيده بود دوباره سيخ شد... اينبار دستش رو برده بود دم سوراخ كونم و اونجا رو حسابي مي ماليد و ساك ميزد... دستاي منم بيكار نبود و با سينه هاي قشنگش ور ميرفتم. احساس عجيبي داشتم... كم كم يه بند از انگشتش رو كرده بود تو كونم و اون رو تو كونم تكون ميداد... با ناخن بلند انگشتش توي كونم رو حسابي زخم كرد اما خيلي حال ميداد و نمي خواستم مخالفت كنم.
بلندش كردم و گفتم حالا نوبت منه... دامن كشيدم پائين.... زير جوراب شلورايش اصلا شورت نپوشيده بود... قسمت بالاي جورابش لب كوسش كاملا خيس شده بود... عجب صحنه اي بود... بدون اينكه جورابش رو دربيارم تو همون پاش پارش كردم... كوس خوشگلش افتاد بيرون...تا حالا كوس به اون خوشگلي نديده بودم.. انگار نه انگار كه 40سالش بود و يه بچه زائيده بود... كاملا بسته و توپول... كونش هم كه انگار با سنگ تراشيده بودن...قمبل و خوش تراش... سرم رو بدون معطلي بردم لاي پاش و زبونم رو گذاشتم روي كوسش... پشماي كوسش رو زده بود و يه دونه مو هم نداشت... بوي خيلي خوبي ميداد... فكر كنم كه عطري چيزي بهش زده بود... اما هرچي بود خيلي باحال بود... زبونم رو خيلي أروم تو كوسش چرخوندم... صداي أه و اوهش بلند شده بود... با دستاش سر منو به كوسش فشار ميداد و پاهاش رو دور سرم محكم كرده بود... با زبونم حسابي كوسش رو گاهيدم...
خيلي حشري شده بود.... من هم خيلي حشري شده بودم... بعد چند دقيقه كوس ليسي... بلند شدم و كيرم رو توي أينه نشونش دادم و گفتم حالا مي خواي با اين كير كلفت بگامت.؟
بدون اينكه حرفي بزنه اومد منو هول داد رو تخت و خودش نشست رو كيرم... لب كوسش رو ميزون كرد و أروم نشست رو كيرم... 2 يا 3 سانت از كيرم بيشتر نرفت تو... حسابي دردش گرفته بود... گفت : خيلي كلفتي...
بلند شد و رفت بغل دستم خوابيد و پاهاش رو داد بالا...
گفت تو بيا امتحان كن... اينطوري بهتره.... رفتم روش و پاهاش رو انداختم روي شونه هام.... عجب پاهايي داشت... ديدن فقط پاهاي خوشگلش كافي بود تا أب يه مرد رو دريباره.. كيرم رو حسابي با كرمي كه روي ميز توالت بود چرب كردم و گذاشتم لب كوسش. در گوشش پرسيدم: حالا براي كير به اين كلفتي جا داري؟؟؟
گفت جاش ميديدم. آروم فشارش دادم... به زور تو ميرفت... انگار اصلا اين كوس كير به خودش نديده بود. اگر بچه نداشتن ميشد اينطوري فكر كرد. چهار پنج سانتي تو كردم و همونجا نگرش داشتم... دردش گرفته بود اما انقدر حشري شده بود كه هي ميگفت فشار بده.... تو همون حالت شورع كردم به تلمبه زدن و هر چند بار يه كم بيشتر فشارش ميدادم و كلي توف مالي ميكردم...
تقريبا دو سوم كيرم رفته بود تو كوسش... رون هاي خوشگلش از شدت درد و شهوت ميلرزيدن.... ديدن اين صحنه با حرفهاي كه نسرين ميزد باعث ميشد كه بيشتر حشري بشم و بيشتر فشار بدم... انگشتهاي پاهاي خوشگلش رو كه ناخن هاي بلند لاك زده اي داشت رو توي دهنم كرده بودم و اونا رو موقع تلمبه زدن ميك ميزدم...
نصف بيشتر كير 21سانتي من تو كوسش جا شده بود... از شدت درد چشماش رو به هم فشار ميداد و با ناخن دستاش روي پشت من مي كشيد... هر چي بيشتر جيغ و داد ميكرد من بيشتر فشار ميدادم.... كيرم رو كه بيرون ميكشيدم سوراخ كوسش همينطور باز ميموند..
برش گردوندم و بهش گفتم ميخوام سگي بگامت... خودش لب تخت قمبل كرد و اون كون تپليش رو داد بيرون... كيرم رو از زير تو كوسش جا دادم و با تمام قدرت تلمبه زدم...
سينه هاش رو هم تو دستام مشت كرده بودم و به طرف خودم ميكشيدمش كه كيرم بيشتر تو بره...
تو عوج شهوت بود ميگفت : بكن كير كلفت، كوسم رو جر بده.... كير كلفتت رو تا ته تو كوسم جا بده....
دوباره حالتمون رو عوض كرديم.. اينبار از بغل خوابوندمش و خودم از پشت كيرم رو تو كوسش كردم...
5بعد چند دقيقه پائين تخت خوابوندمش طوري كه پاهاش بالاي تخت بود، منم از بالا بصورت وايتاده كيرم رو تو كوسش جا دادم. چند دقيقه اي هم تو اين حالت تلمبه زدم كه نسرين به ارگاسم رسيد. منم بعد يكي دو دقيقه أبم داشت ميومد... بهش گفتم دارم ميام كجا خاليش كنم؟
گفت همش رو مي خوا م بخورم... براي همين كشيدم بيرون و نشستم رو سينه ش و أبم رو با فشار تو دهنش كه باز نگرداشته بود پاچيدم... حتي يك قطره ش رو هم نگذاشت حروم بشه... با دستش همه آب من رو كه رو صورتش ريخته بود رو تو دهنش فرو كرد.
همونجا افتادم... حال تكون خودن ديگه نداشتم... ساعتم رو نگاه كردم ساعت 9 بود... فكر كنم حدود يكساعتي بودكه داشتيم با هم حال ميكرديم... كنار نسرين رو تخت ولو شدم.. اونم اصلا حال حرف زدن نداشت... همونطوري خوابم برد...
وقتي پاشدم ديدم نسرين كنارم نيست ساعت 10 و نيم بود.... برف شديدتر شده بود و تقريبا همه جاي باغ رو سفيد كرده بود...
صداي شر شر أب از تو حموم ميومد نسرين تو حموم بود... صداي تلفنم بلند شد... گوشي رو كه برداشتم أقاي ح بود... اصلا به كل فراموش كرده بودم كه براي چي اومده بودم اونجا... اول حول شدم اما بعد خيلي رسمي گفتم جائي هستم نمي تونم خوب صحبت كنم.اما قضيه تا يه جاهائي درست شده... خيلي خوشحال شد... گفت پس فردا صبح تو شركت منظرت هستم كه جريان رو كامل تعريف كني...
گوشي رو كه قطع كردم رفتم تو حموم سراغ نسرين...
حموم بزرگي بود و خيلي هم زيبا... روي سكوي كنار حموم نشستم و هيكل زيباي نسرين رو نگاه ميكردم... اونم با عشوه و اداهاي كه در مياورد... بيشتر دل من رو أب ميكرد...
پرسيد: آقا از قحطي كوس اومده بودن كه اونطور حشري شده بودن؟
منم گفتم: نه خانم از قحطي كير كلفت اومده بود. خنديد و با عشوه گفت: آره شيطون.
رفتم زير دوش و هر دو همديگر رو بغل كرديم... كمر خوشگلش رو براش ماليدم و كوسش رو هم موقع ماليدن انگشت ميرسوندم.. هنوز حشرش نخوابيده بود... دستم رو كه لاي پاش ميبردم پاهاش رو به هم سفت ميكرد كه نتونم دستم رو دربيارم... اون شب بعد حموم زنگ زد غذا آوردن و با هم خورديم... در حين غذا خوردن دوباره موضوع شركت رو بهش گفتم...
يه كم فكر كرد و گفت كه به خاطر من قبول مبكنه كه پولش رو كه تو شركت بود دست نزنه... راضيش هم كردم كه نخواد شركت رو تخليه كنيم و ساختمون رو تحويل بديم... اما هرچي اصرار كردم قبول نكرد كه از آقاي ح جدا نشه...
هرچي اصرار بيشتر ميكردم بيشتر امتناء مي كرد و گفت اصلا دلم نمي خواد ديگه ريختش رو ببينم. اين چند سال رو هم به خاطر دخترم تحملش كردم و گرنه همون سال اول ازدواجمون طلاق ميگرفتم.
و بعدش شرط كرد در صورتي پولش رو درنمياره و ساختمونش رو نمي خواد كه آقاي ح هرچه زودتر طلاقش بده.. بعد از حرف هاش هم بهم گفت كه از اين به بعد من نماينده تام و اختيار اون تو شركتم و به عنوان سهام دار اول شركت حق نظر دارم.
اون شب يكبار ديگه با هم سكس كرديم. تعجب كردم كه اين زن اينقدر حشريه... بعد سكس دوم ازش پرسيدم كه چند وقت سكس نداشتي؟
گفت: بيشتر از 10 ساله كه با ح سكس نمي كنم و فقط بعضي وقت ها كه ماهواره فيلمهاي سكسي ميده ميشينم نگاه ميكنم و با خودم حال ميكنم. البته چندباري هم با دوستم هميرا با هم حالي ميكنيم!!
اون شب تو بغل هم خوابيديم موقع خوابيدن بهم گفت كه از همون روزي كه من رو ديده عاشقم شده و هميشه ميخواسته تو اين مدت يه جورائي خودش رو به من نزديك كنه... واقعيت اين بود كه منم ازش خوشم اومده بود اما به خاطر اينكه زن رئيس بود و از من حدود 10 سالي بزرگتر بود زياد فكرم رو جدي نمي گرفتم.
صبح از همونجا به شركت رفتم و موضوع رو براي آقاي ح تعريف كردم.
اصلا از موضوع درخواست طلاق زنش ناراحت نشد كه هيچ..دائم هم تشكر ميكرد از اينكه تونستم نظر زنش رو عوض كنم...
پول ، تمام فكر و ذهن آقاي ح رو پر كرده بود و به غير از اون به هيچ چيز فكر نمي كرد... تازه ياد حرفهاي نسرين افتادم كه مي گفت اين گدا گشنه رو تو اين چند سال فقط به خاطر بچه تحمل كرده... حالا كه دخترش هم رفته آلمان براي ادامه تحصيل.. ديگه نمي خواد ريختش رو هم ببينه.... هفته بعد آقاي ح نسرين رو طلاق داد و من هم از طرف نسرين قول دادم كه سرمايه تا 18ماه ديگه تو شركت باشه...
از اون روز من شدم نماينده نسرين تو شركت و تو همه جاهايي كه سرمايه گذاشته بود... و بيشتر وقتم رو با اون ميگذروندم. بعد چند وقت نسرين يه آپارتمان براي خودش گرفت كه به غير از من كسي ازش خبر نداشت. بيشتر وقت ما تو همون آپارتمان ميگذشت.

6 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام داداش امیر دمت گرم خیلی داستان هات داره جالب میشه


قربان مرامت

‏§¤[رئوف]¤§

amir-2008 گفت...

یک داستان باحال که خیلی به واقعیت نزدیک بود
دمت گرم امیر خان

Unknown گفت...

مرسي رئوف جون؛سالاري و امير عزيز از توهم ممنونم راستي جديدا تحويل نميكيري مارو و نظر زياد نميدي؟من كوجيكتم

amir-2008 گفت...

نظر ندادن من از کار درستی شما کم نمیکنه اما اکانتم 3 روز از مخابرات مشکل داشت .

tnoitw گفت...

داستان جالبی بود.
با سپاس از شما

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست نازنین من هم از شما متشکرم . روز و روز گار خوشی داشته باشید ....ایرانی

 

ابزار وبمستر