ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عاقبت داشتن شوهر خسيس4

وقتی آب شو تو دهنم خالی کرد. چونه ما با دستش بالا گرفت و به چشام خیره شد و گفت : همه شو قورت بده چیزی شو بیرون نده
همه آباشو دادم پایین و روی تخت افتادم چون منم آبم آمده بود چشم مامو بستم و آهسته گفتم : دیگه بسه بزارید برم
کامران لبخندی زد و گفت : الان یک چایی برات می ریزم ، یک خورده حال بیای بعد یک سری که دوتایی حال بدی دیگه تمومه می تونی بری
اخمی کردم و با ناراحتی گفتم : نه دیگه نمی شه ، من به همه تون دادم دیگه ، بسه
یوسف لبخندی زد و گفت : دوتایی که حال ندادی
نفهمیدم منظورش چیه با دلخوری گفتم : نه من به هر سه تون حال دادم یعنی چه دوتایی حال ندادم ؟
کامران که داشت کیر شو می مالید و کیر شو بزرگ می کرد روی تخت بغلم خوابید و دستم رو گرفت و روی خودش کشید. روش دراز شدم با دست کیر شو گرفت و کرد تو کسم و کمی که تلم زد یوسف آمد رو تخت
مجید گفت : بابا نامردا دیگه تو کونش نزارید ، کونش زخمی شده
یوسف نشست پشتم و با خنده گفت : خفه شو مسخره پر رو می شه. تو نکن تو کونش ، این همه پول بابتش دادیم ول کنیم بره. یک زره کونش پارگی پیدا کرده مهم نیست که
تازه منظورش رو از دوتایی فهمیدم سعی کردم به تندی از رو کامران بلند شم ولی کامران دستاشو دور کمرم قفل کرد و مانع شد
با التماس گفتم : تو رو خدا بهم رحم کنید. باشه از جلو بازم منو بکنید ولی........ از عقب نه من دو
هنوز حرفم تموم نشده بود که کیر یوسف رفت تو کونم دوباره همون درد وحشتناک آمد سراغم جیغی کشیدم و داد زدم : نکن تو کثافت عوضی دارم می سوزم
کامران رو کرد به مجید و داد زد : بیا دهنشو بگیر کس کش ، الان همه پاساژ می ریزن اینجا
مجید پرید رو تخت و در حالی که با یک دستش رو پشت سرم گرفته بود دست دیگرشو فشار داد رو دهنم
وقتی همه کیر شو تو کونم فرو کرد دیگه از درد داشتم رو سینه کامران مشت می کوبیدم. کامران یک دستشو از رو پشتم بلند کرد و سیلی محکمی به صورتم زد و داد زد : دردم گرفت کونی خانم ، نزن دیگه
از شدت ضربه اتاق دور سرم چرخید و نفهمیدم چی شد. چشمام بسته بود و فقط گه گاه که جاهاشونو عوض می کردن حرکاتشون رو حس می کردم و حتی وقتی یوسف موهامو می کشید و سرمو به طرف کیرشون می گرفت تا آباشو نو تو دهنم خالی کنه حرکتی نمی کردم اصلا هیچی نمی فهمیدم. تنها وقتی کیر کامران تو کونم رفت با همه فشاری که بخودم دادم فقط تونستم انگشتامو مشت کنم. همون طور با چشم بسته شنیدم که کامران می گفت : بچه ها از حالا به بعد آبمون رو بریزیم تو کسش
از این حرفش زیاد ناراحت نشدم من لوله ها مو چند وقت پیش بسته بودم و خطر حاملگی تهدیدم نمی کرد بهر حال از ریختن آب شون تو دهنم خیلی بهتر بود
بعد صدای یوسف رو شنیدم که گفت : به من نگو من که آبم رو ریختم تو دهنش ، من دیگه بسمه کیرم بلند نمی شه. تو و مجید بریزن تو کسش
مجید که زیر من خوابیده بود و کیرش رو تو کسم حرکت می داد با ناراحتی گفت : نه ، من نمی ریزم توش ، کس خول ها بدون کاندوم ایز می گیرید می میرید ها ، شاید ایز داشته باشه من که تو دهنش می یام. کامران هر غلطی می خواد بکنه
کامران همون طور که کیر شو تو کونم عقب جلو می کرد گفت : غلط کن مگه ایز به همین راحتیه ، ایز مال زنای جنده است این بابا معلومه که اینکاره نیست من که آبم رو تو کسش می ریزم
مجید گفت : حالا ایز به کنار ، یک موقع بدبخت حامله نشه ، کونی
دوباره صدای کامران کثافت به گوشم خورد : به کیرم ، بچه دار شه چی می شه مگه تو زنهایی که بچه های جور وا جور دارن و به هم نمی خورند ندیدی ، همشون همینطوری درست شدن بزار یک یادگاری هم از ما براش بمونه اصلا الان کاندوم رو درش می یارم
وقتی به تندی کیر شو کشید بیرون آهی کشیدم و کمی سرم رو بلند کردم ودوباره سرم رو سینه مجید پایین افتاد
کمی بعد دوباره صدای کامران رو شنیدم : کیر تو بکش از کسش بیرون مجید پا شو بیا کون شو بالا بگیر
مجید کیر شو از کسم در آورد و با زحمت بدن لمس و بی حرکتم رو کمی بالا داد و از زیرم رفت بیرون و من بی رمق و نیمه بیهوش افتادم به شکم رو تخت
کامران شکمم رو بالا گرفت و بعد نرمی متکی رو زیر شکمم حس کردم
کامران کیرشو تو کسم فرو کرد و به تندی مشغول تلم زدن شد و خم شد رو پشتم و دستاشو از زیر برد رو سینه هام و مشغول مالیدن شد
وقتی فشار تندی به کیرش و با دستاش به سینه هام داد و آروم شد فهمیدم آبش آمده و خالی شده
کامران کمی رو با زبونش به پشتم کشید و با خنده گفت : چه حالی داد کسش رو پر آب کردم
بعد خودش رو عقب کشید و کیر شو در آورد. و شنیدم که میگفت : بدبخت کون رو از دست نده ، این کون ، کردن داره ها خودت می دونی
معلوم بود خطابش به مجیده چون اون فقط نکرده بود تو کونم
دستی به کونم کشیده شد و شنیدم که مجید می گفت : آخه نگاه کن دور سوراخ کونش حسابی خونیه. پدرش در آمده
بعد حرکتی روی تخت حس کردم و به دنبال آن صدای کامران رو شنیدم که می گفت : من که بسمه خودت می دونی ولی این زخم ها الکیه خیلی
سخت نگیر کاندوم رو نکش رو کیرت بدون کاندوم ترتیب کون و کسش رو بده دیگه به این زودی یک همچی تیکه بکری گیرت نمی یاد که بتونی بدون کاندوم بکنیش. من اگه رمق می داشتم یک سری دیگه بدون کاندوم می کردمش هم کسش رو و هم کونش رو حیف که دیگه کیرم آویزون شده ، حالا اگه تونستم بلندش کنم باز می کنمش
کثافت مجید رو به طمع انداخته بود چون صدای در آوردن کاندوم رو شنیدم این صدا دیگه برام آشنا شده بود. و بعد کیر مجید رو تو کونم حس کردم سعی کردم دهنم رو باز کنم و چند تا فحش نثارش کنم ولی هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم و فقط سرم شدیدا درد گرفته بود
مرتب بدنم با تلم زدناش عقب جلو می رفت و دهانم که روی دوشک تخت بود بروی دوشک کشیده می شد. دهنم طعم بدی گرفته بود و آب دهنم و باقی مونده آب یوسف که آخرین بار آبش رو تو دهنم ریخته بود از دهنم بیرون می آمد و روی دوشک می ریخت. نمی تونستم خودم رو جمع و جور کنم حس بدی داشتم
وقتی کیر مجید از تو کونم کشیده شد بیرون و تو کسم فرو رفت حس کردم دارم به آخر خط می رسم و شاید دیگه بعد منو راحت بزارن تو اون حالت بارها به خودم لعنت می کردم که چرا پا مو گذاشتم تو این اتاق و اصلا از هر چی لباسی بود متنفر شده بودم
کمی بعد مجید آهی کشید و آبشو تو کسم خالی کرد حرکت تند مایع داغی رو تو کسم حس می کردم
وقتی از من جدا شد من مثل یک جنازه افتاده بودم رو تخت آب از همه جام راه افتاده بود
صدای یوسف رو که می گفت : بی حال شده ، شاید هم خوابش برده بیا به حالش بیاریم بره. یک موقع کار دستمون نده طوریش بشه ؟
صدای کامران بلند شد : نه بابا فقط بی حاله چکارش داری بزار یک خورده حالمون جا بیاد شاید بتونیم دوباره بکنیمش
دیگه موندن ناجور بود تمام زورمو زدم و به زحمت چشم مامو باز کردم و رو تخت نشستم. گلوم به شدت می سوخت و دهنم خشک شده بود با صدای خفه ای گفتم : من می خوام برم
بعد بزور از جام بلند شدم درد تندی رو تو کونم و پاهام حس کردم اخمی کردم و گفتم : همه تون نامردید
مجید بازو مو گرفت و منو آروم رو تخت نشوند و گفت : یک خورده بشین تا حالت بیاد سر جاش نخوری زمین
گویا حال خرابم کمی همه شون رو متاثر کرده بود کامران آمد جلو و بازو مو گرفت و با لحن ملایم گفت : پاشو برو دستشویی و یک آبی بصورتت بزن سر حال می شی
منو به طرف همون دری که اول هم حدس زده بودم دستشوییه برد و درش رو برام باز کرد. نشستم تو دستشویی و شیلنگی که به شیر بود گرفتم سمت کسم و در همون حال به کامران نگاه تندی انداختم با آنکه متوجه منظورم شد ولی همون جور منو نگاه می کرد و نمی رفت بیرون
اخمامو هم کشیدم و کمی دستشویی کردم و بعد شیر آب رو باز کردم و وقتی آب رو کس و کونم می ریخت حسابی دردم آمد و سوزشی به من دست داد کمی خودم رو شستم و بلند شدم و یه خورده آب به صورتم زدم ، کمی سر حال شدم هرسه کله هاشو نو آورده بودن جلو و منو نگاه می کردن
با دلخوری از بین شون آمدم بیرون و لباس ها مو که هر کدوم یک گوشه ای افتاده بود برداشتم و سعی کردم تنم کنم مجید آمد جلو و کمکم کرد لباس بپوشم. وقتی دگمه های مانتو مو بست کیفم رو برداشتم و به طرف در رفتم. کامران به تندی امد جلو و گفت : صبر کن اول من برم اوضاح که آروم بود می گم شما هم بیایید بیرون
بعد از یکی دو دقیقه آمد و در رو باز کرد و رو کرد به من و گفت : یک خورده جلو میز تو مغازه واستا تا یوسف یک سری بیرون بزنه
با قدم های لرزان رفتم پشت میز و بازو مو گذاشتم روش و سعی کردم لشم رو پام نباشه تا بتونم خودم رو سر پا نگه دارم
یوسف آهسته رفت بیرون. کامران آمد پشت میز و روبرم ایستاد. سرم رو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم لبخندی زد و پرسید : بهتری ؟
سرم رو کمی تکون دادم و گفتم : یک آژانس برام خبر کن
به تندی رفت سراغ تلفن و من دوباره سرم رو دستم گذاشتم سر درد لعنتی که به سراغم آمده بود امانم رو بریده بود از نوازش سرم یک دفعه سرم رو بلند کردم و به کسی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم. مجید بود
خیالم کمی راحت شد. اعتراضی نکردم
مجید لبخندی زد و گفت : می بخشید اگه یک خورده تند رفتیم
با عصبانیت نگاهی بهش کردم و پرسیدم : یک خورده ؟
مجید تنهام گذاشت و از مغازه رفت بیرون. یوسف آمد تو مغازه و تیکه مقوایی که پشت در آویزون بود رو برداشت و به ما نزدیک شد و اون رو روی میز گذاشت. نگاهی به نوشته روی مقوا انداختم نوشته شده بود بخاطر نماز مغازه تعطیل است.. لبخندی به لبم نشست.تو اون لحظه از هر چی نماز ونماز خونی بدم گرفته بود
کامران مقوا رو برداشت و گذاشت پایین تو یکی از طبقه های میزش و لبخندی زد
کمی بعد مجید در حالی که پاکتی در دست داشت آمد تو مغازه و چند آب میوه از توش در آورد و نی هایی رو تو اونه فرو کرد و یکی رو جلو من گذاشت و لبخندی زد و گفت : یک خورده آب میوه بخور خیلی سرده حالتو جا می یاره
بعد یکی رو هم خودش برداشت. یوسف و کامران هم مشغول خوردن شدن. من کمی آبمیوه خوردم. طعمش به دهنم مزه نداد شاید دهن خودم بد مزه شده بود. خلاصه یک خورده که خوردم. اون رو گذاشتم رو میز و سعی کردم کمی رو پای خودم تکیه داشته باشم. حالم خیلی بهتر شده بود وقتی که مردی امد تو مغازه و گفت : شما ماشین خواستید ؟
به طرف در مغازه براه افتادم. مجید به تندی جلو آمد و زیر بازو مو گرفت و گفت : بزار کمکت کنم خواهر جون
سپس رو کرد به مرده که تازه آمده بود و گفت : یک خورده آروم تر برو تازه از بیمارستان مرخص شده. اذیت نشه
وقتی به کمک مجید تو ماشین نشستم. یوسف دوان ، دوان خودش رو به ما رسوند و یک بسته رو به دستم داد و با خنده گفت : اصل کاری یادتون رفت. نگاهی به داخل بسته که یک جعبه مقوایی بود کردم. لباس و پول ها توش بود با بی حوصلگی درش رو گذاشتم و آهسته گفتم : ممنون
مجید صورتم رو بوسید و با گفتن اینکه باز هم سری به ما بزن من گرفتارم نمی تونم زیاد بیام اون ورا خواهر جون
در ماشین رو بست. همون مرده پشت رل قرار گرفت و از مجید که دولا شده بود و از شیشه ما رو نگاه می کرد پرسید : کجا بایست برم
مجید لبخندی زد ، من به تندی مسیر رو گفتم
راننده یک تک بوق زد و ماشین رو به حرکت در آورد. کمی بعد کیفم رو برداشتم و کاغذی که توش بود رو در آوردم و تا شو باز کردم روش نوشته بود { بابا تو رو خدا نفری سی چوب دیگه خوبه ضد حال نزن دیگه }
کاغذ رو پاره کردم و از شیشه بیرون ریختم
وقتی ماشین با راهنمایی من جلو مغازه حمید متوقف شد از ماشین پیاده شدم و پول کرایه شو دادم. وقتی به خونه نزدیک شدم نگاهم به صورت حمید که لبخند به لب منو نگاه می کرد افتاد. لبخندی زدم و رفتم تو خونه خجالت می کشیدم نگاش کنم
بعد رفتم حمام و چند بار خودم رو شستم
اول تصمیم گرفتم به حمید ماجرا رو بگم ولی جراتش رو نداشتم از واکنش اون نگران بودم دلم نمی خواست حمید رو از دست بدم دیوانه وار دوستش داشتم ، با خودم گفتم وقتشه که با بقیه پول واسه حمید یک کت و شلوار شیک بخرم و اگه راجع به پولش پرسید بگم مامانم رو تیغ زدم ، البته با خود حمید می رم خرید دیگه دوست نداشتم تنهایی برای خرید و مخصوصا لباس برم بیرون
پایان

3 نظرات:

ناشناس گفت...

tekrari bood man ghablan ino ba esme kharide lebas khoonfde boodam

Unknown گفت...

Bale dost aziz man ham gofte bodam ghadimie va faghat janbe amozeshi dare.nazaratesho moshahede mikardid motevaje mishodid.tashakor az dadan nazar azizam.mersi

ایرانی گفت...

جالب بود .خانم جان !همون بهتر شد که به شوهرت نگفتی چون تو که تمایلی نداشتی و نا خواسته با این چند نفر قاطی شدی .اگه می گفتی کانون گرم خونوادگیت از هم می پاشید .از شوخی گذشته از این به بعد سعی کن شوهرتو بیشتر در ک کنی.هر چند اونم نباید تو رو تو سختی بذاره ولی همه چیز آدمی که به لباس ظاهر نیست ..ایرانی

 

ابزار وبمستر