ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادرجون حشري5

یه ساعت بعد خونه محمود اینا بودیم. ساناز نبود رفته بود خونه دوستش محمود هم که سرکار بود فقط خانومش خونه بود که خیلی خوشحال شد من اومدم خونه اشون من رفتم تو اتاق ساناز هر وقت می رفتم خونه اشون می شدم همخونه ساناز می دونستم اگه بیاد ببینه من اومدم خونه اشون بال درمیاره وسایلامو گذاشتم و لباسامو عوض کردم...یه پیرهن سفید خوشگل پوشیدم با دامن و رفتم پیش اون دو تا... یه خوش و بش حسابی با هم کردیم اینقدر که دیگه چونه هامون درد گرفته بود زن محمود خیلی خوش تعریف بود اگه به اون بود تا شب حرف می زد... اشکان منو برد و گفت بیا مادرجون واست ماهواره روشن کنم زن محمود که انگار برق گرفته باشدش گفت اشکااااااان مادرجون الان عزاداره...گفتم ای مادر دلم پوسید به خدا.. دلم عزاداره خودم که نه..خدا رحمتش کنه روشن کن ببینم اشکان باز از اون خانوما می دیدم که خوشگلن و می رقصن یا همون شو من نگاه می کردم و اشکان سربه سرم می ذاشت و می خندید و زن محمود هم داشت شاخ درمی آورد دیگه واسم مهم نبود کی چی میگه.. خسته شده بودم می خواستم خودم باشم من که مثل بچه کوچولویی که واسش کارتون گذاشته باشن تا شب می شستم و نگاه می کردم زن محمود هم رفت آشپزخونه و اشکان هم رفت یه استراحتی بکنه... یه مدتی که گذشت ساناز هم اومد.. از در اومد تو من و که دید پرید بغلم طفلی کلی ذوق کرد که من رفتم خونشون چند روز بمونم
از ذوقش همونجوری با مانتو و روسری نشسته بود پیشم گفتم برو لباساتو عوض کن من که حالا حالاها اینجام.. تا شب با ساناز و اشکان سرگرم بودم ساناز عوض کردن کانال و کم وزیاد کردنه صداشو خاموش روشن کردن ماهواره رو بهم یاد داد و گفت هروقت دوست داری نگاه کن اینقدر اینجا سرگرم بودم با بچه ها که وقتی محمود اومد به خودم گفتم چه زود شب شد اونم از دیدنم خوشحال شد ولی از اینکه دید دارم شو نگاه می کنم جا خورد و گفت مادر خوب نیست الان از اینا نگاه کنیم.. تازه چهلم آقاجون تموم شده زشته.. گفتم برو مادر کجاش زشته ؟ مگه من دارم می رقصم ؟ این خانوما می رقصن و من نگاه می کنم اشکان و ساناز خندیدند و گفتند بابا اذیتش نکن مادر جونو..محمود سری تکون داد و رفت لباساشو عوض کنه...شب که شام خوردیم به همه گفتم من و ساناز می خوایم تو پذیرایی بخوابیم مگه نه ساناز؟ ساناز تعجب کرد و گفت چرا اونجا ؟ گفتم آخه من می خوام بازم ماهواره ببینم اشکان داشت آب می خورد زد زیر خنده و آب پرید گلوش داشت خفه می شد بازم می خندید گفتم چیه مادرجون ؟ جوک گفتم ؟ همون طوری که می خندید گفت خیلی باحالی... خوش بگذره... بازم می خندید من که نفهمیدم واسه چی می خنده ولی محمود و زنش که نتونستن چیزی بگن ساناز هم که هر چی من می گفتم قبول داشت...بالاخره پتو و بالشهامونو برداشتیم و با ساناز جلوی تلویزیون پهن کردیم و خوابیدیم... اشکان که هی منو می دید و می خندید منم گیج شده بودم این بچه به چی می خنده ! یه مدت که گذشت همه رفتن تو اتاقشونو خونه ساکت شد..منو ساناز داشتیم فیلم می دیدیم اما خارجی بود من هیچی نمی فهمیدم گفتم ساناز تو چیزی می فهمی ؟ اینا به چه زبونی حرف میزنن ؟ گفت مادرجون این کانال آلمانه... گفتم بزن یه جایی که به درد بخوره اینا نه میرقصن نه می فهمیم چی می گن... خندید و گفت باشه داشت کانال رو بالا پایین می کرد که یه لحظه یه خانوم رو دیدم که یه شورت پاش بود فقط نفهمیدم داره چی کار می کنه چون ساناز سریع کانال عوض می کرد گفتم وایسا ببینم... اون زنه چرا لخت بود ؟ گفت ولش کن مادرجون اونا کانالای زشت هستن اشکان یادش رفته قفلش کنه... گفتم بذار ببینم چین اینا ساناز خندید و گفت مادرجون هرچی نشون داد به من ربطی نداره ها... گفتم باشه بابا بزن ببینم تا نرفته خانومه.. خندید و زد رو همون کاناله.. جل الخالق... چه چیزا که آدم نمی بینه.. واه واه واه... خانومه یه گوشی تلفن دستش بود ولو شده بود و پاهاش رو باز کرده بود و هی گوشی رو می کشید رو خودش از سینه هاش می کشید تا روی کسش... بعدم هی حرف میزد.. گفتم این چرا اینجوری میکنه ؟ ساناز به زور سعی می کرد نخنده گفت مادر جون من نمی تونم توضیحی بدم... فقط باید خودتون نگاه کنید.. مواظب هم باشید کسی نبینه وگرنه خیلی ضایع میشیم گفتم وا ! این خانومه داره اینجوری می کنه ما ضایع میشیم ؟!یه کمی با تلفن صحبت کرد تا مدل برنامه عوض شد و یه خانومه اومد که می رقصید و خودش و پیچ و تاب میداد بعد یکی یکی لباساشو درمی آورد.. گفتم ساناز اینا کین ؟ چه بی حیاست... تو تلویزیون رفته لخت میشه... ساناز فقط می خندید گفتم چته دختر ؟ چرا می خندی هی ؟ خدا مرگم بده نگاه کن شورتشم در آورد.... وااااااای نگاه کن چه جوری کسشو انداخته بیرون واسه ملت ! ساناز بین خنده گفت اِ اِ مادرجون زشته... گفتم آره اگه تو پسر بودی زشت بود اما چون دختری عیبی نداره... اصلا باورم نمی شد چی دارم میبینم..تاحالا از این چیزا ندیده بودم.. چشام اندازه یه کف دست باز شده بود اگه فیل هم از کنارم رد می شد نمی فهمیدم... خانومه که کامل لخت شد یه آقایی اومد پیشش و نمی دونم چی بهش می گفت بعد دستاشو گذاشت رو سینه های زنه و شروع کرد به مالیدن... هم می خواستم نگاه کنم هم به خاطر ساناز نمی خواستم نگاه کنم... به خودم گفتم اگه می دونستم برنامه هاش اینجوریه به ساناز می گفتم بخوابه تو اتاقش خودم تنها اینجا می خوابیدم.. تا حالاش چون یه زن داشت از این کارا می کرد نگاه کردم اما چون یه مرد اومده بود تو فیلم ممکن بود چیزای دیگه نشون بده که ساناز هنوز بچه بود و خوب نبود از این چیزا نگاه کنه در حالیکه خیلی کنجکاو بودم ببینم چی نشون میده به خاطرساناز از خیرش گذشتم و گفتم ساناز یه چیز دیگه بیار مادر من هیچی نگم می خوای نگاه کنی ؟ گفت ای بابا مادر جون خودت گفتی می خوای ببینی... گفتم خب دیگه اصلا خاموش کن بخوابیم دیر وقته صبح می خوای بری مدرسه خواب می مونی راستی این کانال شماره چنده ؟ با شیطنت خندید و گفت 87 میخوای چی کار مادر جون ؟ ! گفتم می خوام به اشکان بگم چفتش کنه صدای خنده ساناز بلند شد و گفت چفت چیه مادر جون قفلش کنه گفتم خب حالا هیسسس چفت و قفل چه فرقی می کنه بگیربخواب دیگه صبح شد..مثلا اومدم بخوابم... ساناز که بعد از اینکه اونا رو خاموش کرد شب بخیر گفت و خرو پفش رفت هوا اما من تازه نیروی عجیبم داشت بیدار می شد با این چیزایی هم که دیده بودم دیگه صد برابر قوی شده بود عجب چیزیه این ماهواره رستم روحت شاد چی می شد تا زنده بودی یه دونه از اینا می گرفتی آخه اونوقت من الان تو خونه خودم راحت می شستم و از اینا میدیدم... ساناز پیشم خوابیده بود و نمی تونستم کاری بکنم مثل زمانهای دختریم دستمو بردم تو شورتم و کسمو گرفتم تو مشتم و ده بمال نفسم بالا نمی آمد از همه بدتر اینکه هیچ صدایی هم نباید ازم در می آمد.. پتوم به شدت تکون می خورد و خودمم داغ شده بودم اینقدر خودمو مالیدم تا بالاخره خالی شدم نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم بازم احساس می کردم کامل خالی نشدم ااااااااه لعنتی هیچ کاری نمی تونستم بکنم خواستم برم تو دستشویی راحت همه لباسامو دربیارم گفتم ناجوره چون اگه برم یه نیم ساعتی باید اون تو باشم بعدم نور اونجا می افته تو اتاق بچه ها ممکنه بیدار شن بدتر میشه.. دستمو گذاشتم رو کسم و همونجوری که آروم می مالیدم چشمامو بستم به امید فردایی بهتر!صبح زود به عادت همیشگیم بیدار شدم کسی دور و برم نبود خودم تنها بودم ساناز که مدرسه بود اشکانم دانشگاه داشت محمود که سرکاره پس خانومش کجاست ؟ هیچ سرو صدایی نمیاد بلند شدم و رفتم یه آبی به سر وصورتم زدم یه چرخ تو خونه زدم تو اتاقها آشپزخونه صدا زدم بچه ها نیستین ؟.. کسی جواب نمی داد نه انگار کسی خونه نبود تو آشپزخونه صبحونه ام آماده بود اما میل نداشتم یه چایی خالی خوردم و بقیه چیزا رو گذاشتم سرجاش بعد رفتم پتو و بالشم رو جمع کردم و گذاشتم سر جای خودش... یعنی عروسم کجا رفته بود بی خبر ؟ یه کمی فکر کردم و گفتم خب حتما رفته جایی کار داشته ولی کجا ؟ این وقت صبح یه نگاه به ساعت کردم ساعت 8و 20 دقیقه بود... دلم واسه دویدن تو پارک تنگ شد کاش پارک نزدیک خونمون به اینجا هم نزدیک بود و می تونستم برم خودم خوب می دونستم که دارم خودمو گول می زنم اون چیزی که باعث شده بود من دلم هوای دویدن بکنه مجید بود دلم می خواست بیشتر باهاش آشنا شم آخه اون همونی بود که من دوست داشتم حداقل ظاهرش که خیلی خوب بود... نمی دونم چقدر نشسته بودم و فکر می کردم که یهو چشمم افتاد به ماهواره خب الان که بهترین فرصت بود برم و نگاه کنم چون اینجا همیشه یکی تو خونه هست الان شانس آوردم که عروسم رفته بیرون... رفتم سراغش و همون کارایی که ساناز بهم یاد داده بود رو انجام دادم کدوم کانال بود ؟... 78 ؟ نه این نیست که اینجا که فیلم داره میده... پس چند بود ؟ ااااااااه...87 ؟ آآآآآآها خودشه... عجب چیزایی می بینه آدم تا حالا ندیده بودم دو تا زن با هم دیگه ور برن... می دونستم به زودی این کانال رو اشکان قفل می کنه پس نباید از دست می دادمش خیره شدم به تلویزیون و نگاه می کردم چقدر هم خوشگل بودن... من که زن بودم داغ کرده بودم وای به حال این مردا
چه لباسای خوشگلی تنشون بود به به آدم از هوش می رفت... داشتم به پرو پاچه و کاراشون نگاه می کردم و خودمو می مالیدم که یکی گفت مادر جوووون !!!!!! از هولم کنترل تلویزیون رو که دستم بود رو گرفته بودم جلوی ماهواره و هی فشار می دادم دکمه هاشو...بالاخره دیدم فایده نداره خودم بلند شدم و رفتم با دستم دکمه تلویزیون رو زدم تا بلکه این خاموش شه برگشتم دیدم زنه محموده پشت سرم ایستاده و داره منو بر و بر نگاه می کنه خشکش زده بود خودمم که اینقدر خجالت کشیدم عروسم منو تو اون وضعیت دیده نمی دونستم چی کار کنم داشتم آب می شدم ولی خودمو حفظ کردمو با پررویی گفتم : تو اینجا چی کار می کنی ؟ مگه اومدی دزد بگیری که اینجوری بی سرو صدا وارد خونه می شی ؟ هنوزم گیج بود با من من گفت خب من رفته بودم پایین تو انباری کار داشتم فکر نمی کردم بیدار شده باشین گفتم واسه همین میز صبحونه رو واسه من آماده کرده بودی ؟ گفت آماده ؟ مادرجون بچه ها صبحونه خوردن دیگه میز آماده بوده به خدا من فکر نمی کردم به این زودی بیدار شید... تازه من که.. پریدم وسط حرفشو گفتم خب حالا خب... رومو برگردوندم و از جام بلند شدم رفتم سمت اتاق ساناز رفتم تو و درم بستم.. لعنتی آبروم رفت این چه کاری بود من کردم آخه چرا نگفتم ممکنه یکی بیاد تو آبروم بره خیلی اشتباه کردم واقعا آبروریزی شده بود اگه به محمود می گفت چی ؟! وای خدایا آبروم حسابی می رفت طاقت نیوردم رفتم بیرون از اتاق و دیدم عروسم تو آشپزخونه است و داره میز رو مرتب می کنه شروع کردم با لحن ملایم حرف زدن : عزیزم تو یهو اومدی پشت سرم من هول کردم ببخشید دخترم لبخند زورکی زد و گفت مهم نیست... دوباره گفتم خب حالا انباری چیکار داشتی ؟ گفت هیچی یه ذره خرت و پرت تو خونه بود استفاده نمی کردیم برده بودم بذارم تو انباری روم نمی شد بهش خیره نگاه کنم اگه زل می زد بهم خیلی خجالت می کشیدم همونجوری که کاراشو می کرد یه نگاه بهم انداخت و دوباره سرشو انداخت پایین.. نتونستم چیزی بگم آخه چی می تونستم بگم ؟ ببخشید که من داشتم با خودم ور می رفتم ؟! خیلی خیطی بالا آورده بوده بودم رفتم تو اتاق ساناز... تا ظهر از اتاقش بیرون نیومدم نشسته بودم فکر می کردم و بعدم خسته شدم و دراز کشیدم رو تختش تا خوابم برد...نزدیکای ناهار بود که سر وصدا اومد چشمام و باز کردم دیدم صدای ساناز میاد... باز خونه رو گذاشته بود رو سرش بس که این بچه شلوغ بود چند تا ضربه به در اتاق زد و گفت مادر جون... مادر جون گفتم جانم مادر بیا تو اینجا اتاقه خودته. در رو باز کرد و اومد تو گفت سلام مادر جون خوابیده بودی ؟ گفتم نه مادر دراز کشیده بودم خوابم برد یهو یه کمی با ساناز حرف زدیم تا اون لباساشو عوض کردو رفتیم واسه ناهار..دیگه دلم نمی خواست اونجا بمونم خجالت می کشیدم با عروسم چشم تو چشم شم.. اگه شب محمود میامد و بهش می گفت باید چی کار می کردم ؟ دیدم بهترین راه اینه که در برم بعد از ناهار به عروسم گفتم من دیگه عصر می رم خونه...خیلی عادی گفت چرا مادر جون اینجا بد می گذره ؟ ساناز اخم کرد و گفت شما که تازه دیروز امدی ؟

1 نظرات:

ایرانی گفت...

کارای این مادرجونه خیلی باحاله.نویسنده اشم خیلی ماهرانه از کلمات محاوره ای استفاده کرده وماجرا لحظه به لحظه جالب ترمیشه .ممنونم امیر جون ..ایرانی

 

ابزار وبمستر