ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس شانس با مامانم

یه روز که پدرم ماموریت بود پسر عمم اومده بود پیشم تا مثلا با هم درس بخونیم ما تو اتاق من بودیم که مامانم بعد از اوردن میوه و چایی رفت حمام تا دوش بگیره ما هم با خیال راحت شروع کردیم به دیدن فیلم سکسی تقریبا یه 20 دقیقه ای که گذشت و ما تو اوج هوت بودیم یهو یه صدای وحشتناک از حموم اومد و مادرم بود که کمک میخواست وقتی رفتم دیدم مامانم لخت به پشت افتاده و داره از درد ناله میکنه آخه اون سر خورده بود وکمرش محکم خورده بود روی سنگ پا بهم گفت سعید جان بیا کمک کن منو ببر تو اتاق منم که تنها نمیتونستم علی رو صدا کردم مامانم گفت زشته که من گفتم مگه چاره دیگه ای هم داریم راستی تو اون موقعیت ما با شلوارک و رکابی بودیم خلاصه اول مامانو از کف حموم بلند کردیم کفهای بدنشو شستیم و یه حوله گرفتیم دورش با کمک هم بردیمش تو اتاق خواب به صورت خوابوندیمش رو تخت اول یه دامن پاش کردم بعدشم رفتم ژل پیروکسی کام آوردم شروع کردم مالیدن کمرش یه کم که مالیدم دیدم کیرم شق شده یه نگاه به علی هم کردم دیدم اونم حالش بهتر نیست یهو علی گفت زندایی بهترین ؟ مامانم گفت نه علی آقا که علی گفت اگه روغن زیتون دارین با اون ماساژبدین کهمامانم گفت اره تو یخچال هست و من رفتم اوردم شروع کردم ماساژ دادن بعداز یه ربع دیدم ناله های مامان دارن تبدیل به آه میشن علی هم که وضعیتو دید یهو گفت سعید تو خسته شدی بذار من یه کم ماساژبدم اول نشست کنار مادرم و اروم شروع کرد بعد 5 دقیقه گفت زندایی اینطوری مسلط نیستم اگه اجازه بدین بشینم رو پاهاتون تا بهتر ماساژ بدم و منتظر جواب نشد و نشست رو باسن مادرم یه کم دیگه روغن ریخت و و ماساژ رو دوباره شروع کرد و مرتب دامنه ماساژش رو بیشتر میکرد تا دستشو رسوند به سینه های مامانم که مامان مثل برق گرفته ها برگشت گفت نه علی آقا دیگه بسه ولی تابرگشت نگاش افتاد به کیر علی که از زیر شلوارک باد کرده بود و پیش آبش هم شلوارک و خیس کرده بود یه نیگا به من کرد دید منم حالم بهتر نیست با ناراحتی گفت خیلی بیشعورین و رید به حالمون. رفتیم تو اتاق داشتیم بازم فیلم میدیدیم که یهو مامانم اومد صحنه رو دید گفت به به پس اینجوری درس میخونین ؟؟ که علی گفت آخه زندایی حالمون خیلی خرابه و مامانم شروع کرد به نصیحت کردن که این راهش نیست و شما بعد از ازدواج تجربه میکنین علی اینقدر حشری بود که گفت زندایی حالا که حالمون خراب شده شما یه کم به ماشیر بدین تا حالمون بهتر بشه که مامانم با عصبانیت گفت خیلی دیگه پر رو شدی علی آقا
علی که دید بد جور حالش گرفته شده گفت من با موبایل ازتون عکس گرفتم وقتی لخت بودین اگه بهم شیر بدین پاک میکنم وگرنه تو فامیل پخش میشه. با این حرف علی مامانم به فکر فرو رفت و شروع کرد نصیحت کردن اما علی گوشش به این حرفها بدهکار نبود در همین حال که مامان رو تخت من نشسته بود علی اومد کنارش و یه دست رو سینه های درشتش کشید و گفت زندایی فقط یه کم و بالاخره با اکراه بلوزشو داد بالا و سرشو گذاشت رو سینه مامانم و شروع کرد به خوردن و با یه دستش اون سینه شو میمالید و یه دستشم از رو دامن گذاشته بود رو کسش و آروم بازی میکرد تا اینکه ناله مامان دراومد و علی اشاره کرد تا من برم سراغ سینه منم شروع کردم و علی هم رفت سراغ کس لیسی اینقدر خورد و تعریف کرد که مامان دیگه تو حال خودش نبود که علی شلوارکشو کشید پایین مامان با دیدن کیر علی برق از چشاش پرید و دوباره به التماس افتاد که علی موضوع عکسو یادآوری کرد و سر کیرشو گذاشت رو کس مامانم اما فقط میکشید رو کسش تا اینکه مامانم گفت خوب تمومش کن دیگه علی اونم شروع کرد تلمبه زدن و منم سینه هاشو میمالوندممامان دیگه تو اوج بود که علی کیرشو درآورد و و مامانو برگردوند منم بلند شدم تا علی کارشو بکنه ولی علی یه چشمک بهم زد و من از پشت رفتم گذاشتم کس مامانم و شروع کردم تلمبه زدن که علی رفت از جلو به مامانم گفت چطوری زندایی که مامانم سرشو برگردوند منو دید داشت از تعجب شاخ درمیاورد ولی چاره ای نداشت اونروز ما هردومون مامان رو کردیمو لذت بردیم ولی دیگه مامانم نگذاشت با علی درس بخونم؛؛؛؛اين داستان زيبا رو دوستي بنامه Zxcv Bnm‏ برام فرستادن؛تشكر فراوان از لطفشون؛مرسي عزيزم
 

ابزار وبمستر