ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کلنگ هوس

خیلی دلم می خواست منم مثل آزیتا و مهسا دوست پسر داشته باشم . من از اونا خیلی خوشگل تر بودم ولی اونا یه خورده رودار تر بودند و راحت حرفاشونو می زدند . بهشون حسادت می کردم از این که چقدر راحت تونستن دوست پسر پیدا کنند و باهاشون اخت بشن . منم دلم می خواست یکی رو پیدا کنم و باهاش حرف بزنم . از بس با دخترا خوش و بش کرده بودم و دمخور شده  خسته شده بودم . دلم می خواست یه تنوعی به زندگیم بدم . آزی و مهسا گفتند که این پنجشنبه بعد از ظهر با دوست پسراشون تو خونه مهسا قرار دارن و منم بیام از قرار معلوم یکی همراه دوست پسرشون میاد که پسر خوبیه اگه از هم خوشمون اومد با هم جور شیم . خیلی هیجان زده بودم . یعنی دوست شدن این قدر الکیه . اون جور که تو کتابای عاشقونه و قصه ها خونده بودم نیست ؟/؟ کاوه و جمشید دوست پسرای آزی و مهسا بودند و این یکی رو که می خواستند تحویل من بدن اسمش بود کامبیز . خیلی هیجان زده بودم . عادت نداشتم که پیش بابا مامان و تو خونه با آرایش باشم . واسه همین خودمو وقتی که رسیدم خونه مهسا ساختم . -نلی روسریتو بردار . چیه خودتو مثل دهاتیها درست کردی . اگه می خواستی امل بازی در بیاری واسه چی دوست پسر می گرفتی . واقعا که تو کوس خلی . -ببینم مگه ما نباید متانت خودمو نو حفظ کنیم ؟/؟  چون خیلی باحال میشه اگه اولین عشق آدم با آدم ازدواج کنه .. مهسا و آزی از خنده روده بر شده بودند . -ببین نلی جون ما آدرس اولین عشق خودمونو میدیم بهت اگه تورش کردی باهاش ازدواج کن . .. در هرحال پسرا رسیدند و من از این که می دیدم این سومی خیلی خوش تیپ تر از اون دوتاست خوشحال شده و یه خورده احساس غرور کردم . خیلی سختم بود که پیش مهسا و آزی با کامبیز حرف بزنم . ما شش تا همه مون بین شونزده و هفده سال سنمون بود . البته ما دخترا یه سال از پسرا کوچیک تر بودیم . وقتی به دوستام نگاه می کردم که چطور دستشون تو دست پسراست هم حرص می خوردم هم سختم بود و هم این که پیش خودم فکر می کردم که نکنه کامبیز هم توقع اینو داشته باشه . ما که هنوز با هم سلام علیک درست حسابی نکرده بودیم . تو همین فکرا بودم که مهسا از یخچال خونه یه بطر شراب آورد و گفت بچه ها مال بابامه . کسی نمی فهمه -ببینم اونا حالا کجان -تازه از شما ل راه افتادن تا برسن اینجا چهار ساعتو باید در نظر داشت .. بیچاره بابا فکر می کنه مامان قایمش کرده -مهسا تو این آشغالا رو می خوری ؟/؟ -اوهههه نلی جون اگه بخوای بری تو حال تو هم یه لب بزنی بد نیست .. خیلی داغ می کنه و کیف میده .  یه چیزی واسه صحبت گیر آورده بودم . -ببخشید کامبیز خان شما هم اهلشین ؟/؟ -خب کنترل شده باشه بد نیست . اصولا اگه همه چی کنترل شده باشه بد نیست . پنج تایی شون یه گیلاس خیلی کوچولو انداختند بالا .. طولی نکشید که چشای همه شون قر مز شده بود . مهسا رفت تو بغل کاوه و آزی هم خودشو به جمشید چسبوند . فقط زیر چشمی حواسم بود که کامبیز داره بهم نگاه می کنه . خیلی سختم بود . اون دوتا پسر  کف دستشونو گذاشته بودند رو سینه های دخترا و من هر لحظه منتظر بودم که یه درگوشی بخورن ولی دوستای حشری من ناله رو سر داده بودند و یه جورایی داشتن حال می کردند . رفتم طرف در تا برم بیرون . هم حشری شده بودم وهم ترس برم داشته بود . از حالت چشاشون می ترسیدم . دیدم در قفله . اون چهار تا افتاده بودند به جون هم . کامبیز رفت در گوش مهسا یه چیزی گفت و اونم بهش کلید درو داد . -عزیزم اگه بار اول سختته جلواینا حال کنی بریم یه اتاق دیگه .. یه لحظه دستمو آوردم بالا بزنم زیر گوشش که دستمو گرفت و  گفت خیلی خوشگل و هوس انگیز میشی . ببین همه دارن حال می کنن . تو اگه این طور نمی خواستی پس اصلا واسه چی اومدی . نذاشت من حرفی بزنم و عکس العملی نشون بدم . اونم مثال اون دوتای دیگه دستشو گذاشت رو سینه هام و گفت ببین عزیزم  امروز ما رو خراب نکن .   -نهههههه خواهش می کنم . من مثل اونا نیستم -نلی خوشگله . اونا هم مثل اونا نبودند . یه لحظه صحنه سخت تری رو دیدم . پسرا کیرشونو در آورده کرده بودند تو دهن دخترا .. بی اختیار صدام در اومد-منو ببر یه جای دیگه . می خوام برم بیرون . فکر کنم فکر کرد که می خوام جای دیگه ای باهاش حال کنم . به محض این که از اتاق خارج شدیم پا گذاشتم به فرار ولی اون سریع خودشو به من رسوند و از پشت بغلم زد . از پهلو شروع کرد به بوسیدن صورتم و گفت ببین من که نمی خوام بخورمت . تو از همه شون خوشگل تر و خواستنی تر و مودب تر و باکلاس تری .. با این که می دونستم  داره قلق منو می گیره ولی  با این جور حرف زدناش حال می کردم . اونم خیلی زود باهام پسر خاله شد . پیشرفتش خیلی بیشتر از اونا بود . -دوستت دارم نلی . خیلی ازت خوشم میاد . می تونیم همیشه با هم باشیم . همیشه . من و تو . دوتا یار از هم جدا نشدنی . با این حرفاش خامم کرد و منو همون جا خوابوند . چقدر خوشم میومد . دستشو گذاشت رو کوسم و بلوزمو در آورد . عادت نداشتم سوتین ببندم . سینه هام هنوز دست نخورده بودند و تقریبا حالت دخترونه شونو حفظ کرده بودند . یه دستش از داخل شورتم رو کوسم بود و با یه دست دیگه اش دوتا سینه هامو می گردوند . -نهههههه کامبیز من می ترسم .. می ترسم .. دلم می خواست بهم بگه نترس عزیزم . ولی اون به کارش ادامه می داد . اگه هم می خواست ولم کنه من به اون اجازه نمی دادم . -نلی تو خیلی حشری تر از دخترای دیگه هستی . ازقرار معلوم من اولین دوست دخترش نبودم و اون با خیلی ها حال کرده بود . ولی بعدا آدمش می کردم . کاری می کردم که فقط با من حال کنه . شورتمو از پام در آورد و با کف دستش افتاد به جون کوسم . -اووووخخخخخ کامبیز .. کامبیز کوسسسسم کوسسسسسم چیکارش کردی .. -هنوز کاری نکردم تازه می خوام یه کاریش بکنم . کوس کوچولو و نقلی پسر پسند و ناز منو گذاشت تو دهنش . یه خورده کوسم مو داشت و موهاشم آک بود و اونو گذاشت تو دهن و با چوچوله هام می جویدشون .. -جووووووون . چه کوسیه . می میرم براش .. چقدر زود شکارش شده بودم . ولی نمیذارم که این دوست پسرم مال دخترای دیگه بشه . می کشمش اگه بخواد با کس دیگه ای حال کنه و بهش حال بده .. نمی تونستم یه جا بند شم به دست و پا زدن افتاده بودم . نه تنها خجالتم ریخته بود بلکه یه حرفای  گستاخانه ای هم می زدم . پاهامو به این طرف و اون طرف پرت می کردم و سر کامبیزرو دودستی به طرف کوسم فشار می دادم . -کامی کامی جونم یکی مال تو رو ببینم . ببینم چه جوریه ..  -کیر کامی درخدمت  دوشیزه نلی . اومد رو سرم قرار گرفت و کیرشو فرو کرد تو دهنم ولی خوردن کوسمو ول نکرد منتها این بار از بالا می خوردش .. کاناپه رو از پذیرایی برداشت و گذاشت پشت در اتاق .. معلوم نبود چه تصمیمی داره . چقدر زود تسلیم شده بودم . اون دهنش رو کوسم بود و دستاش رو سینه هام ولی این حرکات هم زیاد دوام نیاورد . تصمیم داشت همون کاری رو انجام بده که من از انجامش وحشت داشتم . -نه کامی نمیذارم بذاری توکونم . -اگه بدونی چقدر مزه داره وقتی که کیرم بره تو کونت دیگه میگی همون جا بمونه -آره واسه شما پسرا خوبه .. ولی واسه ما دخترا کشنده هست . دست و پا زدن و مقاومت فایده ای نداشت . یه خورده از این که یه بلایی سر کوسم بیاره و ما رو از دختری بندازه نگران بودم . واسه همین شل گرفتم . رفت و از آشپز خونه یه قوطی روغن مایع سرخ کردنی آورد -کامی می خوای مارو سرخ کنی ؟/؟ -توکه حالا بریان شده ای . طلسمم کرده بود . دراولین تجربه ای که با یک پسر داشتم در حال تجربه کردن سکس هم بودم . یه وعده ای داشتم راه صد ساله رو طی می کردم . فقط دور سوراخ کونمو با روغن نرم و چربش کرد و حمله کیری خودشو شروع کرد . اول انگشت خودشو کرد تو کونم . دادم رفت آسمون . -نهههههه نههههههه عزیزم . -صبر کن اژدهای بزرگ تو راهه . سرکیرشو اول روی کوس من مالید . -اووووووففففففف کامی .. خیلی هیجانی شدی . -خیلی ماهی نلی . عاشق این جور کونها هستم .  و این جور هیکلها . نه چاق و نه لاغر . طوری باهام حرف می زد و منو تو عالم خودم می برد که حس می کردم دارم هیپنوتیزم میشم واسه همین یه وقتی درد شدید رو تو سوراخ کونم حس کردم که سر کیر کامی رفته بود تو کونم . با کف دستم از پشت پاهاشو به عقب هل می دادم ولی اثری نداشت . کیر تازه داشت راهشو پیدا می کرد .. -کامی ولم کن بسه دیگه . چشام داره از تو کاسه در میاد . حس کردم سرم داره گیج میره از درد فشارم اومده بود پایین . اون با بیرحمی دو تا کف دستشو رو کونم فشار داده و نمی ذاشت اونا رو به طرف بالا حرکت بدم با یه ترکیبی از فشار و نرمش کیرشو به کونم فرو می کرد . و یه پارچه هم چپونده بود تو دهنم که صدامو خفه کنه . چقدر این پسرا بیرحمن . فقط فکر خودشونن . وقتی کمی آروم تر شدم و خودم پارچه رو از تو دهنم در آوردم گفتم خیلی سنگدلی کامی -چیکار می کردم تا صبح که نمی تونم منتظر شم که کون خانوم کی نرم میشه . دیدی حالا چه خوب نرم و تسلیم شد ؟/؟ -حقته جریمه ات کنم که یه ساعت کوسمو میک بزنی . -میگی کیرمو از تو کونت بکشم بیرون ؟/؟ -نه حالا گذاشتی تو یواش یواش حرکتش بده تا من بیشتر خوشم بیاد .. حالا می فهمم که چرا خیلی از دوستام واسه حال کردن حاضرن همه چی شونو بدن . تمام بدنمو به تسلط خودش در آورده امونم نمی داد . بهم اجازه تمرکز رو یه نقطه رو نمی داد فقط حس می کردم که دارم حال می کنم . واسه یه لحظه لرزش بدن کامی رو روی پشت و کون خودم حس کردم و پشتش یه آه و فریادی از سوی کامی بود و جیغ دردی از طرف من و جهش های پشت سرهم کیر توی کون من و خالی شدن منی تو سوراخ کونم .. -کامی بازم می خوام . کوسمو لیس بزن . سیر نشدم . هنوز سیر نشدم . تشنه  امه گرسنه امه .. بگو فقط مال منی . عشق منی . -هرچی تو بگی همونم . ولی این بار با یه سرعتی کوسمو خورد و بهش حال داد که خود به خود اومدم جلوتر پاهامو دور گردنش حلقه زده کوسمو همزبان با لیسیدنش گذاشتم رو دهنش و رو دهن حرکتش می دادم . اونم از روبرو مشغول بود . -کامی بخورش .. عشق من فقط مال توام . یه کاری کن که از این هوس زیاد خارج شم . -وووووووویییییی دارم یه جوری میشم .  یه لرزشی پیدا کردم و یه فشار هوسی و حس کردم که یه چیزی از بدنم درحال ریختنه .  یه گرماو حرارت لذت بخشی داشت . طاقباز افتادم رو زمین . حالا دیگه دلم می خواست بازم بکنه تو کونم . ازش خواستم که این کارو انجام بده . دوباره دمرو کردم و این بار کیرش راحت تر رفت تو کونی که یه خورده از خیسی های آب کیر درش مونده بود . با صدایی آروم و ناله کنان گفتم کامی تو فقط باید دوست پسر من باشی . گوشاتو می برم اگه بخوای به دخترای دیگه نگاه کنی .. همین جوری با خودم حرف می زدم و حال می کردم . تو عالم خودم بودم .. دلم می خواست در اون حالت سرمستی تا ساعتها بخوابم ولی یه چهار پنج دقیقه ای رو در همین حس بودم . حس خوبی بود طوری که فکر می کردم حالا کیر کامی خیلی نرمتر و روونتر تو کوسم داره حرکت می کنه . نمی دونم چرا فکر می کردم کیرش کوچیک شده . یه سر و صداهایی رو پهلو دست خودم می شنیدم .. واقعا که خواب بودم . کامی داشت با آزی و مهسا ور می رفت و کیرشو کرده بود تو کون آزیتا . سرمو برگردوندم اونی که داشت منو می گایید کاوه بود . -کامی به همین زودی قول و قرارامون یادت رفت ؟/؟ -به تو یکی که بد نمی گذره نلی -پدرتو در میارم کامی .-من چیکار کنم پس تو که داری به یکی دیگه کون میدی . -من که خودم نرفتم رو کیرش بشینم -حالا اگه میخوای به کاوه بگم کیرشو بیرون بکشه .. -حالا که کرده تو نمی خواد حیوونکی رو اذیتش کنی -الان شدی دختر خوب . وقت واسه عشق و عاشقی زیاده . واسه سکسه که زیاد وقت نداریم . -راستی جمشید کو کامی جون  -اتفاقا اونم خیلی دوست داره سراغ تو رو بگیره .. یه خورده ازت حساب می بره .. نگاه !عین بختک پهلوت وایساده .  یه خورده به سمت چپ که نگاه کردم دیدم کیرشو با دو تا دست نگه داشته و با یه التماس خاصی نگام می کنه . چیکار می شد کرد اینم از باز گشایی راه حال کردنمون . دهنمو باز کردم و با انگشت یه اشاره ای به کیرش کرده که یعنی بفرستش تو دهنم .. زودباش جمشید بیکار وای نایست.. پایان .. نویسنده .. ایرانی

فقط یک مرد 80

حالا کار به جایی رسیده که برادرکوچیک تر من و یه تازه به دوران رسیده دیگه منو تهدید می کنن و خط و نشون می کشن ؟/؟ -خواهر گلم جامعه دموکراسی دیگه به سن و سال و این چیزا کاری نداره . اگه دوست نداری و نمی خوای می تونی پاشی بری . کسی مجبورت نکرده . همین حق و حقوقو افسانه هم داره . اون اعتراضی نداره .. کتی تحریک شده بود . نمی خواسن میدونو به نفع رقیب خالی کنه ولی می دونستم بعدا که منو تنها گیر بیاره حسابی از خجالتم در میاد ولی من نباید به اون باج می دادم . خبرمرگم تو استراحت بودم . چند روز دیگه سرویس دهی به هموطنان رو باید شروع می کردم . ظاهرا شش هفت تا دختر اول شده های رشته های مختلف کنکور سراسری هم داخلشون بودند . من خوشحال شده بودم که سه تا از این اول شده ها پسر هستند ولی دولت به این صورت جایزه تعیین کرده بود که رتبه اول در میان دخترها ملاکه . حالا میخواد این اول اول کل باشه یا اول دخترا . این به ضررم تموم شده بود . یعنی باید بیشتر جون می کندم . فعلا باید از دست این دونفری که دور و برم بودند جون سالم به در می بردم تا ببینم بعد چی پیش میاد . مثل سلطان سلاطین رفتم وسط تخت پت و پهن و پاهامو به دو طرف درازکردم . -وزرای دست چپ و راسته درخدمت شاهنشاه .. افسان فوری دشت به کار شد و کتی هم همین طور . دوتایی چسبیدند به کیرم . کتی مثل ماده پلنگها می غرید و دندوناشو نشون افسانه می داد ولی افسانه با چهره محجوب و مظلومانه خودش به اون لبخند می زد . معلوم نبود ما کی با هم ازدواج کردیم که به کتی می گفت خواهر شوهر عزیزم باید باهام کنار بیای چون هدف ما یکیه ... -پاتو خیلی از گلیمت دراز تر کردی کارت نداشتم . زبونتو دیگه این قدر درازترش نکن . افسانه !  افسانه دیگه کم نیاورد . حس کردم که می خواد جوابشو بده . بیچاره خسته شده بود از بس خورده بودو دم نکشیده بود . راستش منم از اون فلسفه ای که می خواستم با دوتایی شون حال کنم عقب نشینی کرده بودم چون نه حالشو داشتم و هم این که این کار اصلا فایده و ضرورتی نداشت . ممکن بود سال یک دفعه هم از این بر نامه ها پیش نیاد و دفعه بعد هم سعی می کردم اونا رو رو در روی هم قرار ندم . حالا دلم می خواست یه جوری با هم بپیچن تا من از شر هر دوتاشون خلاص شم و یه استراحتی بکنم . اگه قرار بود شبو پیش من بخوابن تا صبح پوست از سرم می کندند و فرداهم باید می رفتم سراغ زن عمو و زن دایی دیگه جونی واسم نمی موند . بریم به جواب افسانه ببینیم بالاخره تونست روی کتی رو کم کنه یا نه .. -خواهر شوهر عزیزم . فعلا که زبونت خیلی دراز تر از زبون منه . اصلا تو از من اجازه گرفتی که زیر کیر داداشت بخوابی ؟/؟ -تو کی زن داداش من شدی که من تو عروسی شما نبودم ؟/؟ -خارج که بودیم با هم عقد کردیم .. -مسخره برو هیکل خودتو بکن . -اکبیری عوضی خودتی . بی شعور . تو چه جور عمه ای هستی که هوای این بچه ای رو که تو شکم زن داداشته نداری . -آشغال فکر کردی نوبرشو آوردی ؟/؟تواصلا معلوم نیست کس و کارت کیه .. الان زن رئیس جمهور های دنیا عروس من شدن . -بی سواد اونا اگه شوهر دارن دیگه عروس تو نمیشن که -کوروش یه چیزی به این عفریته پیردختربگو داره منو دست میندازه .. با پنجه هاش به طرف صورت افسانه حمله برد و افسانه هم موهای سر کتی رو کشید و دوتایی افتادند به جون هم . طوری جیغ می کشیدند و سر و صدا کرده بودند که آژیر خطر به صدا در اومده و صدای ده تا سگ گردن کلفت هم فضای خونه رو پر کرده بود با همه اینا جیغ و فریاد کتی و افسان بیشتر و بلند تر از این صداها بود . باافسانه برخورد ملایم تری داشته ویه خورده به کتی توپیدم ولی دوتایی شون گریه می کردند . -شما دوتایی تون تشریف ببرین من می خوام تنها باشم . دیگه دق اومدم از دست شماها . کاری می کنین که از ماموریت فردا که برگشتم قید این سه چهار روز مرخصی باقیمونده رو بزنم . عجب بدبختی شده ها . دیوونه شدم از دست شما . نمی دونم چیکار کنم . -داداش من میرم اتاق خودم . افسانه هم باید بره بیرون . حواسم هست . به جون تو به جون بابا مامان قسم اگه ببینم افسان اومد اتاق تو سگارو می فرستم سراغش .. -کتی این چه طرز صحبته . افسانه هم درجا جواب داد تو که از هرچی سگ , سگ تر و درنده تری .. خدا به داد برسه قرار بود فردا زن عمو و زن دایی رو یه جا بکنم . یعنی اونا هم یه اخلاق سگی دارن ؟/؟ چند دقیقه بعد از شر دوتایی شون خلاص شدم و گرفتم خوابیدم . دیگه نمی دونم چه غلطی کردند و کجا خوابیدند کاری به این کارا نداشتم . ولی از قرار معلوم دوتایی شون چشم روهم نذاشتن و کشیک می کشیدن که اون یکی دیگه زیر سبیلی خودشو به من نرسونه . عجب دنیایی شده بود . عجب خواب راحتی کردم . تمام خستگی من در رفته بودم . ولی هنوز اشتهام واسه سکس بعدی باز نشده بود . زنگ پشت سر زنگ . زن عمو زری و زن دایی درسا دست بردار نبودند . -میام میام .. بابا شما که منو کشتین . بذارین این لعنتی یه استراحتی بکنه . من که دیگه خسته شدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

تولدی دوباره 24

فردا صبح رفتم خونه خاله هما .. من نمی دونم این دیگه چه مرگش بود . ما که اون دفعه کلی در این مورد با هم حرف زده بودیم . این دیگه قضیه تالس نبود که بخواهیم اثباتش کنیم . چیکار کنم خاله جونم بود و محرمم و دلش واسم می سوخت . هر چند اون وقتا که هدیه بودم هیشکی به درد دل من گوش نمی کرد و واسش مهم نبودم . فقط قربون داداش بزرگه ام برم که اون می فهمید من چی می کشم و زن مهربونش آلیس جون .. بگذریم . وقتی رسیدم اونجا و خاله جونو تقریبا نیمه لخت دیدم تعجب کردم .. آخه اون روسریشو جلو بچه هاش به زور از سرش می گرفت -خاله جون چه خبر شده . امروز سانتی مانتال شدی . -می خوام یه چیزایی رو واسه خودم ثابت کنم . که مثلا چطور امکان داره . علم تا چه حدی پیشرفت کرده . -مگه هما جون تو هم می خوای مرد بشی ؟/؟ -اوخ نگو که از دست این شوهر خاله ات پاک کلافه شدم . بیچاره ام کرده -چه جوری ؟/؟ خیلی اذیتت می کنه ؟/؟ -شیطون شدی . هانی جون . مرد هم شدی اخلاق مردونه پیدا کردی . وقتی بهم پشت کرد و اون کون گنده شو دیدم که از زیر دامن کوتاه چین دارش مشخص بود یه جوری شدم . کیرم یزرگ شد . دیگه خاله و محرم و نامحرم نمی شناخت . این شمشیر باید یه غلافی پیدا می کرد و می رفت اون داخل . هما درجا برگشت و به لاپام نگاه کرد . -خاله جون چیه هنوز این قضیه برات اثبات نشد ؟/؟ البته بعضی از قضایا رو به راههای مختلف میشه حل کرد . خاله جون اگه دوست داری من یه راه دیگه بهت نشون بدم . -چه راهی . -البته باید خودشم نشون بدم . تا بفهمه قضیه چیه  کمر بند شلوارمو باز کرده و شورتمو هم کشیدم پایین و کیر شق شده مو نشون دادم و گفتم این خودش سند و حجته . البته می تونی یه دست هم بزنی . -بی تر بیت شدی هانی تو که این جوری نبودی .-خاله جون اون موقع مثلا دختر بودم با حس مردونه . دوجنسه بودم حالا یک جنسه خالص شدم . من چه می دونم خودت می خوای که این قضیه رو برات اثبات کنم . من که مشکلی ندارم . اومد جلوتر و خودمو آماده کردم که یه سیلی بذاره زیر گوشم . ولی یه دستشو لول کرد و گذاشت دور کیر من و یا یه دست دیگه اش دست منو گرفت و اونو گذاشت رو کوسش . البته رو اون قسمت شورتش و بعد که جای دستمو محکم کرد دستشو گذاشت پشت سرم و سرمو به طرف صورتش کشوند و لباشو به لبام چسبوند . پس خاله هما هم بله .. جوووووون سکس با خاله هما چه حالی میده . چه کیفی داره . راستش اون وقتا که هوس ریحانه رو می کردم یه نموره ای دلم می خواست این خاله  هه رو هم که ادای جا نماز آب کش ها رو در می آورد بگام خیلی دور می گرفت . با این که بیشتر وقتا حجابشو حفظ می کرد ولی همون داخل هم خیلی خوشگل و تو دل برو و تو پر بود و با گذشت چند سال هنوز هم همون طراوت جوونی رو داشت . تازه چهل و خوردی که سنی نیست . الان می بینی بعضی شصت ساله ها هستند که چهل ساله نشون میدن . یه خورده لبامو باز کرده و در حالی که دستمو از داخل شورت خاله به کوسش رسونده بودم گفتم ببینم هنوزم می خوای بیشتر نشون بدم که یه مردم . -قربون خواهر زاده چیز فهمم برم . اینی که دستمو دورش حلقه زدم خیلی خوب جوابمو میده . خیلی سنگین شده و پرآب . فکر نمی کنی یه خورده آبش خالی شه بهتر باشه . -خب بسته به اینه که این آب کجا خالی شه -بازم قربون آدم چیز فهم . تو خودت خوب می دونی که خاله ات دین و ایمونش قویه و از اسراف و اسراف کاری خوشش نمیاد . این آب باید بره یه جایی که حل شه . بره تو سد خاله ات . البته یه سدیه که کفه اش نرمه . آبو می خوره ولی تو وجودت خاله ات ذخیره میشه . -هما جون حتما باید این قسمت از اثبات هم انجام بشه ؟/؟ -اصلش اینه . مردونگی یعنی همین . دیگه امون ندادمش . وقتی که مطمئن شدم که هیشکی دیگه تا چند ساعت دیگه خونه نمیاد رو دستام بلندش کرده و بردمش انداختم رو تخت خوابش و اول اون دامن چین دارشو دادم بالا .. -اووووههههه هما جون عجب کونی دل منو بردی دل منو بردی . تو که این زیر اصلا شورتی پات نداری . من فدا فدای این کونت بشم که حرف نداری .عین صورتت خوشگله -هانی جون صورت ما رو کون کردی رفتی ؟/؟ -هما خوشگله من ! از علاقه زیادیه . اگه بدونی که ما مردا چقدر کشته مرده کون زنا هستیم . مخصوصا کونایی مثل کون تو خاله جون که استیلش حرف نداره -کو قدرشو بدونه .. -خاله جون باور کن زنای انگلیسی غلط بکنن همچین کونی داشته باشن -واسه اینه که اونا به هر کی که از راه برسه میدن -هما جون اونجوری ها هم که ما فکر می کنیم از این خبرا نیست . دور ازشما باشه حالا تو ایران خودمون بیشتر کون میدن تا خارج . اونا اسمشون بد در رفته ما اینجا پشت پرده زیاد کار می کنیم . مثلا الان یه خواهر زاده میخواد کیرشو فرو کنه تو کوس خاله اش .. -هانی چه حرفای قشنگی می زنی خیلی داری حال میدی . منو داغ داغم کردی . من منتظرم . منتظرم که زود تر عملش کنی زودباش . زود باش عزیزم . خواهش می کنم . حال بده .. کون هما رو تا می تونستم لیس و میکش زده و دیگه اون بیش از اندازه حشری شده بود و از بس کیر کیر کرده بود سرمو برده بود . منم دیگه بیش از این منتظرش نذاشته و با تماشای کون ناب و تپل و سفیدش و در حالی که دو تا کف دستمو رو کونش نگه داشته بودم و یه خورده به پهلو ها بازشون کرده بودم کیرمو با عشوه و ناز فرستادمش تو کوس خاله ناز خودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرجایی 16

به وقت خداحافظی از بتول و امیر بتول طوری اشک می ریخت و زار می زد که انگار دخترشو شوهر داده و اون داره میره به یه جای دور . دویست هزار تومن بهم داد و علاوه بر اون کرم کرد و یه پنج هزار تومن هم بهم هدیه داد . منو کشوند یه گوشه ای و گفت حقیقتش می دونم از دست من دلخوری و کینه داری ولی این رسم زمونه و قسمت ما آدماست که یه سری بد بخت میشیم و یه سری خوشبخت . راه یه سری از ما به سوی درستیه و یه سری ناپاکی . فکر کردی منم دوست دارم این جوری زندگی کنم ؟/؟ یه دنیا حرف و بد و بیراه داشتم که بهش بگم . می خواستم بگم مار مولک حالا که دویست هزار تومن پول گرفتی ادای دایه مهربون تر از مادرو در میاری ؟/؟ می خواستم بهش بگم  تو آرزوهای منو زیر پات له کردی . به یتیمی که دوروز می شد پدر و مادرشو از دست داده رحم نکردی ولی انگار زبونم بسته شده بوده یه عاملی نمی ذاشت که حرف بزنم . نمی خواستم خلقمو از اینی که هست تنگ تر کنم . به خاطر همه بلاهایی که سرم اومده بود اشک از چشام جاری شد . از این خونه لعنتی نفرت داشتم دلم می خواست که با خاک یکسان شه ولی یه عاملی فقط منو تحت تاثیر قرار می داد و این که عمری رو با پدر و مادرم تو این خونه بودم . با یه دنیا امید و آرزو من باید تو بهترین رشته های دانشگاه قبول می شدم . من شاگرد اول بودم . من یه دختر نجیب بودم . مثل ابر بهار گریه می کردم ولی اون زن هرزه و کثیف اومد بغلم کرد . شاید نمی دونست واسه چی اشک می ریزم و شایدم می دونست و به روی خودش نمی آورد . خداحافظی با امیر هم درد  مخصوص خودشو داشت . خدا حافظی از کسی که به اکراه قبول کرده بودم که باهاش از دواج کنم چون خودمو خیلی در مانده و تنها می دیدم ولی اون دختری منو گرفت و با همدستی بتول ازم یه فاحشه ساخت . فاحشه ای که باید همراه یه پیرمرد یا میانسال می رفت به جایی که نمی دونست کجاست . به سوی سرنوشت و آینده ای که نمی دونست چی براش رقم خورده .. از اون خونه لعنتی اومدم بیرون .. آقا رحیم رفت و رفت و رفت . خودش رانندگی می کرد . یه ماشین شیک و تمیز داشت . می دونستم اسمش چیه . داتسون بود . به رنگ نقره ای و ظاهرا ژاپنی . عکسشو تو مجله دیده بودم . نمی دونستم منو به کجا می بره . منتظر بودم که تو یکی از همین خونه های در پیتی جنوب شهر یه جایی واسم گرفته باشه . در هر حال هم بستری با یه نفر خیلی راحت تر از اینه که آدم هر ساعتی رو بخواد تو بغل یکی باشه . به خودم و به سر نوشتم فکر می کردم . رحیم هم کاری به کارم نداشت .نمی دونستم داریم کجا میریم .واسم مهم هم نبود . فقط می دونستم که از جنوب شهر داریم میریم به طرف بالا . تابلو خیابونا رو می دیدم .امام خمینی .. انقلاب و خیابان مصدق که بعدا چون گفتند مصدق ملی گراست اسمشو به ولی عصر تغییر دادن . همین جور می رفتیم بالاتر . رفتیم طرف شمال شهر . انگار اینجا یه دنیای دیگه ای بود . دنیایی که نمی شد با اون طرف شهر مقایسه اش کرد . بالاخره رسیدیم به مقصد . به جایی که من تو خوابم نمی دیدم حتی یه روزی از کنارشم رد شم . -اینجا خونه منه ببین خوشت میاد ؟/؟ لبخندی زدم و نمی دونستم چی بگم . از بس این روزا گرگ دیده بودم یه استرس خاصی داشتم . شاید باورم نمی شد که یه آدمی پیدا شده باشه که با بقیه فرق داشته باشه . یه آدم مهربون . یکی که آدمو درک کنه . هر چند اونم واسه خودش واسه این که با یکی حال کنه منو می خواست . از بیرون یه غذایی تهیه کرد و با هم خوردیم . . خونه اش یه خونه بزرگ ویلایی بود با یه حیاط بزرگ گلکاری شده . با یه نمای سنگی خیلی خوشگل و اتاقای فراوون . آقا رحیم می گفت که یه کار گر زن هر چند روز در میون واسه نظافت و جارو زدن میاد اینجا .. -من خودم می تونم همه این کارا رو انجام بدم . شما هزینه اضافی نکنین . اومد جلو و پیشونی منو بوسید و گفت تو خانوم این خونه ای خانوم که زیاد کار نمی کنه . به وقت خواب دوتایی مون رفتیم رو یه تخت دو نفره دراز کشیدیم . دلم می خواست واسش سنگ تموم بذارم . بهش حال بدم . شرمنده اش نباشم . اون شده بود فرشته نجات من . وقتی خودمو بهش چسبوندم یه شرم و حیای خاصی رو تو چهره اش دیدم . اون شاید حتی می تونست پدر بزرگ من باشه . سی و هفت سال ازم بزرگتر بود .. خودمو لخت کردم و با یه شورت و سوتین که اون موقع بهش می گفتن کرست کنارش دراز کشیدم از یه عطری که رو میز توالت اتاقش بود استفاده کردم . قبلشم یه دوش گرفته بودم و یه آرایش مختصری هم رو سر و صورتم انجام دادم و مثل یه عروس خانوم رفتم کنار رحیم خان . صورتش سرخ شده بود . قلبش به شدت می تپید . انگار مث من عادت نداشت که خلاف کنه . سرمو گذاشتم رو سینه اش و اونم دستی به موهام کشید منم دگمه های پیر هنشو یکی یکی باز کردم و دستمو گذاشتم رو سینه اش و با موهاش ور رفتم از اونجا اومدم پایین تر و و یواش یواش رسیدم به پیژامه و دستمو گذاشتم رو اون قسمتی که کیرش قرار داشت . یواش یواش حرکت کیر داخل شلوارو احساس می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زن نامرئی 28


بابا رحم نکرد و معطلی رو جایز ندونست . یه خورده رو کیرشو روی سوراخ کونمو صابون مالی کرد و سر کیرشو به سوراخم فشار داد . -یواشتر ناصر خان . یواشتر کونی واسمون نذاشتی .-خودم الان به کونت کود میدم که تپل تر و خواستنی تر شه . این صابون مالی هاش یه خورده کونمو سوزونده بود ولی وقتی کیرش رفت توسوراخم و با چند ضربه ملایم اون داخل عادت کرد حس کردم دارم لذت می برم -ناصر جون کیف می کنی -اوههههههه نادیا اگه بدونی چقدر از کردن کونت لذت می برم عشق می کنم بهم کیف میده . -پس کیف کن بابا جون که این بار کیف به نفع تو دفعه دیگه یه کیف به نفع من داریم . یعنی کفه ترازو باید به نفع من سنگینی کنه .. ازبس حواسش به گاییدن کونم بود بدون این که بفهمه چی دارم میگم به کارش ادامه می داد . درحالی که منظورم این بود که باید کوسمو بگایی . -بابا ناصر جون دستات بیکار نباشه پشتمو هم صابون بمال و ماساژم بده . با دستات این کارو بکن .. جووووووون .. دستت درد نکنه . بدنم داره نرم و ملایم میشه .. آماده واسه این که تو هر کاری باهاش بکنی -میگی تا حالا هیچ کاری نکردم -پدر ! تو خودت خوب می دونی که من دو ساله از این بر نامه ها نداشتم . تازه اونی هم که اسمش بود شوهر از یه تخته سنگ هم چلاق تر بود پس باید هوای منو داشته باشی که هرچی خواستم تو همین خونه تامین شه . این جوری که پیش می رفتم فکر کنم سهمیه چند روز مامانو هم استفاده می کردم . -قربون دستت ناصر جون . فدای اون مالش دادنهات . فدای خودت ... من از این به بعد هر وقت کم آوردم دیگه در بست در اختیارتم . این بابا جون آخرین مرد دور و برم بود که اونو به دام خودم کشیده بودم . یعنی توسط اون تور شده بودم . شاید شوق و ذوق اونا برای عشقبازی بیشتر از شوق و هیجان من بود .  بالا و رون پاهامو به هم نزدیک کرده و دو تا قاچ باسنمو هم سعی کردم با فشار پاها به هم بچسبونم ونزدیک تر کنم . با این کارم حرکت کیر بابا رو کند کرده و اونو به یه حالت قفل رسوندم . کیرشو تو همون کونم نگه داشته بود . -نادیا آبش همین الان میاد ها -خب منم دلم می خواد بیاد . بابا اونجام تشنه شه . زودباش دیگه ناز نکن . -ناز چیه . داره هلاک میشه و بال بال می زنه که آبشو تو کونت خالی کنه . -بابا انگشتتم کار کنه . بفرستش تو کوسم که واسه حرکت بعدی آماده شه .. حس کردم که دیگه حسابی شیره شو کشیده و آب بندیش کردم . کیرشو ثابت تو کونم نگه داشته بود و فقط با یه حرکات میلیمتری لذتشو پخش می کرد . -بابا بگو چه جوری خوشت میاد . من که مرد نیستم خوب خوب بدونم . بگو .. -نادیا کیرم داره از خوشی آب میشه .. این خوشی الان رفته قسمت بالای کیر و زیر ناف و کمرمو داره آتیش میده -آخخخخخخ کونم کوسسسسسم باااباااااا پس زود باش خودتو خنک کن آب بده .. آب بریز .. دخترت می خواد.. می خوام .. عشوه گریها و داغی کون داغم کارشو کرد و با حرکات منی تو کون خودم ناله های بابا رو هم می شنیدم -جووووووون بالاخره آبمو تو کون دختر ناز و عزیز دلم ریختم . چه حالی کردم . تو خوشت نیومد نادیا ؟/؟-اگه بدونی چقدر بهم چسبید و منتظرم یه کار دیگه بکنی که بیشتر بچسبه . رو به اون قرار گرفتم وگفتم بابا این تن و این بدنم .. این عضلات گردنم . این شکمم این دهنم .. بابا خندید و گفت دیگه بیشتر از این شعر نخون خودم الان میام تر تیب کوستو می دم . -بخورش بابا بابا جونی بخورش کوسمو بخور . میخوام که بازم حالمو جا بیاری . نیمساعت داشت کوسمو می خورد . هر بار می رفتم تا به ار گاسم برسم یه چیزی می شد که عقب می زد . بابا جونی حالا  کیرت که باید شق شده باشه .. خستگی و یکی دوبار خالی کردن یه خورده از سفتی کیر بابا کم کرده بود ولی با چند دقیقه گاییدن من وضع بهتر شد . در عوض خیلی راحت و شبیه اسپری زده ها منو می گایید . -بابا کیف می کنی ؟/؟ -فراوون .... ولی می دونستم که دیگه خیلی خسته و مثل یه ماشینی که داره سر بالایی میره دنده می زنه .. کاری به این کار ها نداشتم اون باید به هر طریقی بود منو به ارگاسم می رسوند و من رضایت بده نبودم . بابا با این که با کوس من حال می کرد ولی خستگی از سر و روش می بارید . چشامو بسته بودم و تو حال خودم دیگه به این کاری نداشتم که اون خسته میشه یا نه . به هیچی جز سکس و ارگاسم و آرامش فکر نمی کردم . فقط لذت لذت .. -بابا بخواب روم همه چی آرومه همه چی عالیه . کوسم دوباره رسیده به اونجایی که هر زنی آرزوشه برسه . ناصرجونم بابای گلم بازم منو به آرزوم رسوندی . هر وقت باشه باید تو بابای گلمو داشته باشم . بابا بخواب روم . اونم رو من دراز کشید و من که هنور لذت ناشی از ارگاسم هنوز رو کوسم باقی بود پاهامو دور پاهای بابا ناصرم قفل کردم و کوسمو محکم به وسط بدن اون فشردم بدون این که کیرش در بیاد . -آهههههههه کوسسسسسم لعنتی چقدر هوس داره .. پدر که دیگه از حال رفته بود افتاد رومن و لبامو بوسید و با همون بوسه داغ به نظرم اومد که یواش یواش خوابش برده .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی......آره داداش گرامی از این که با مجوز از مدیریت محترم سایت لوتی پرنسس نازنین داستانهای بنده را با رعایت اصول درسایت مذکور منتشر نموده ای نهایت تشکر را داشته , باشد که این شیوه قانون مداری شما الگویی برای سایر کاربران زحمتکش باشد ...ایرانی 

بابا تقسیم بر سه 14

نمیدونم چرا حس می کردم که نونا و نینا تا حدود زیادی مظلوم واقع شدند . چون این خواهر بزرگه نمیذاشت اون جوری که باید و شاید به این دو تا دختر برسم . خیلی دگرگون شده بودم . این نورا پاک حالمو گرفته بود و داشت وجدانمو خط خطی می کرد . باید فکر کارمم می بودم که اگه این وضعیت رو کارم اثر میذاشت دیگه اون شهرت و اعتبار خودمو از دست می دادم . چند ساعت که این دختره وقت منو گرفته بود و حالا فکر و خیال نمیذاشت که خوابم بگیره . رفتم اتاق دو تا دسته گل دیگه ام . مثل فرشته ها چشاشونو بسته بودند . بوسیدمشون و رفتم تو رختخوابم و معلوم نشد کی خوابم برد . فرداشبش وقتی که به خونه بر گشتم مهشید تنها خواهر زن و تنها فرزند باقیمونده از خونواده عیالمو دیدم که اومده پیش خواهر زاده هاش . مهشید دوسالی رو از مهناز کوچیکتر بود و وکالت می کرد . از اون وکیلهای پر کار و مشهور بود که تا حالا ندیدم تو کاراش ناموفق باشه . فکر کنم تازه سی سالو رد کرده بود و هنوزم ازدواج نکرده بود . وقتی اومدم خونه دیدم همه جا مرتبه و مهشید هم عین دسته گل دخترا رو مرتب کرده . ولی نورا یه خورده اخموست . پس از احوالپرسی گرم رفتم طرف نورا و گفتم دختر گلم چشه . چته اخمات تو همه ... مهشید : چیزیش نیست نیما جان اون میگه من دختر بزرگی شدم خودم همه کارامو می کنم . ضمنا مامان مهوش هم تا حالا اینجا بود و می گفت از این به بعد بیشتر اینجا سر می زنه تا بچه ها کم و کسری نداشته باشن -ممنونم راضی به زحمات شما نیستم . اون خودش باید مواظب خونه و بابا باشه . شما هم که کار وکالت دارین . -خواهش می کنم . برام رسیدگی به وضعیت خواهر زاده هام که دیگه مادر ندارن از همه چی مهمتره .. اشک تو چشاش حلقه زد و همه با هم زدیم زیر گریه .. دست نورا رو گرفته بردم یه اتاق دیگه-دختر چته خاله اتو دیدی دگرگون شدی . مگه اون میخواد بخوردت این قدر اخمات تو همه ؟/؟ -نه اتفاقا عزیز جون مهوش هم اینجا بود و غروبی خیلی با هم حرف می زدند . -مگه چیزی گفته که تو ناراحتی ؟/؟ -نه بابا چیزی نگفته فقط یه دخالتای بیجایی می کرد که اصلا خوشم نمیومد -عزیزم نورا جون اون مادر بزرگته اگه یه وقتی زیر گوشتم زد نباید در موردش این طور حرف بزنی . اصلا درست نیست . -می گفت که بابات الان تنهاست شماها تنهایین اون به کارش نمی رسه .. یه مرد یه همدمی میخواد ؟/؟ -نورا شوخیت گرفته ؟/؟ کدوم مادره که راضی باشه یه زن دیگه ای رو جای دخترش و تو خونه دامادش ببینه حتی اگه دخترش مرده باشه .. از خودت حرف در نیار نورا .. -نه بابا جدی میگم . تازه خیلی چیزای دیگه هم گفت که ولش .. این دختره پاک زده بود به سرش . یه حرفایی می زد که تو طبله هیچ عطاری هم یافت نمی شد . معلوم نبود با این خاله اش چه کنتاکی داشته که این جوری آسمون ریسمونو به هم می بافت . -بابا حالا من به اینا کار ندارم . این میخواد امشب اینجا بخوابه -نه نورا هرشب میخواد بیاد ؟/؟ -نه گفت گاهی میام هفته ای یکی دوبار که یه نظم و سر و سامونی بدم و بعد میرم تا چند روز بعد .. فقط بابا از همین الان بهت گفته باشم من شب پیش تو می خوابم -نورا اصلا کی گفته که من باید هر شب پیش تو بخوام . مگه قرار داد بستیم ؟/؟ بر فرض هم اگه می خواستیم همچین کاری بکنیم امشبه رو که دیگه خاله ات اینجاست نباید از این کارا بکنیم . اون پیش خودش نمیگه دو تا دختر دیگه هم هستند چطور من میرم پیش دختر بزرگم می خوابم ؟/؟ -چیه بابا میخوای بری کنار خاله جون دراز بکشی ؟/؟ پیش اون بخوابی ؟/؟ اون اگه ازت بخواد این کارو می کنی ؟/؟ زنت بشه حاضری ؟/؟ -دختره بی شعور بی تربیت .. نمی دونم چرا کف دستم خیلی آروم اومد رو صورت نورا و یه سیلی خفیف بهش زدم و همونو گرفت یه کوه درست کرد و با لجبازی و گریون قهر کرد و رفت اتاق خودش .. مهشید اومد و گفت چی شده .. -هیچی بی ادبی کرد گذاشتم زیر گوشش .. نمی دونم چرا یه لحظه حس کردم که خواهر زنم یه لبخندی زدولی بر خودش مسلط شد . نمی دونستم چی شده .. باید یه چیزی باشه که نورا این قدر ناراحته .. حالم گرفته شده بود . دختره پررو بی ادب حرفای گنده تر از دهنش می زد . دلم گرفته بود . مهشید می خواست بره اتاق نورا که نذاشتم . خودم رفتم طرف اتاقش . یه لحظه حس کردم که گذاشتم زیر گوش مهناز . خیلی شبیه مامانش بود .. دختر چرا این جوری حرف می زنی .. رفتم تو اتاقش و دیدم رو تخت افتاده و داره گریه می کنه و اصلا بهم نگاه نمی کنه -قبول کن که حرفای زشتی زدی . خیلی زشت . وقبول کن که من خیلی یواش زدمت .. -سرشو برگردند طرف من -بیا بیا بابا اگه دلت خنک میشه محکم منو بزنی بیا بیا بذار زیر گوشم . منو بفرست پیش مامانم . مامانمو تو دق دادی کشتی .. معلوم نبود چی داره میگه دختره لجباز گذاشتم هر چی دوست داره بگه .. -عزیزم  یه سری حرفاییه که نباید بر زبون بیاری . حرفایی که ربطی به تو نداره و مال آدم بزرگاست -مگه من بزرگ نشدم بابا .. -درسته ولی تا به چیزی که اطمینان نداری نباید بر زبون بیاری . خواهر زنم بشه زنم یعنی چه و اون کجا و من کجا . تازه اون مگه بیکاره بیاد مادر سه تا بچه بشه و بیاد این همه دردسر قبول کنه . حالا تفریحی می خواد هفته ای چند ساعت بیاد اینجا . -حالا می بینیم . بابا من از کتکی که بهم زدی ناراحت نیستم . درسته خیلی آروم زدی ولی همون نفرتی که تو دلت بود و رو من خالی کردی دلمو درد آورد ازت بدم میاد دیگه دوستت ندارم .. رفتم بغلش کردم و گفتم چیکار کنم که منو ببخشی .. -قول بده که امشب کنار من می خوابی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

آبی عشق 18

نسیم طوری عصبی شده بود که دندوناش از حرص می خورد به هم . غفور اینو به خوبی حس کرده بود ولی سعی می کرد نگاهی بهش نندازه وخیلی خونسردانه زهرشو بریزه . -به هر حال این حرکاتش شایسته یک جوون نیست . معلوم نیست سر کدوم بیچاره رو می خواد شیره بماله و کدوم دختر ساده دله که گول حرفاشو می خوره . بیچاره نیاز دلم واسش می سوزه . با این دختره هم فکر نکنم ازدواج بکن باشه . حیف که نمی تونم خیلی چیزارو بر زبون بیارم . تا همین جاشم خیلی به خودم فشار آوردم که چیزی رو نگم . اگه جسارتی کردم منو می بخشین . اصلا تو ذاتم نیست که حرفای زشتی بزنم و واسه کسی مایه بیام ولی یک مسلمون تا اونجایی که می تونه باید جلوی شر رو بگیره . اینا رو گفتم که یه موقع قصد جسارت به شما رو نداشته باشه ... غفور یک ریز واسه خودش حرف می زد و اعصاب نسیمو به هم ریخته بود . دل تو دلش نبود . حالا نیاز و نستوه دارن چیکار می کنند . نستوه خوش خط و خال اونو یه گوشه ای لختش کرده و داره کارشو می کنه ؟/؟ -نهههه نههههه این نباید حقیقت داشته باشه . نه دلش می خواست همونجا وایسه نه می تونست جلو بره و نه این که بر گرده عقب . فقط دوست داشت غفور از اون جا بره و شاهد ضعفش نباشه و اونم راحت بره و دنبال نستوه بگرده . اگه اونا رو در یک وضعیت بد و زننده گیر می آورد حاضر بود که یکی بذاره زیر گوش نستوه . اون دختره چه تقصیری می تونست داشته باشه . مقصر  اون پسری بود که نسیمو گول زده بود و بهش اظهار عشق کرده بود . در همین افکار بود که اون دو تا بر گشتند . نیاز تا دید که نسیم داره اونا رو می پاد دستشو گذاشت تو دستای نستوه و نستوه در یه وضعیتی بود که تا بره دستشو بکشه رسید جلوی غفور و نسیم . خشم و کینه تمام وجود نسیمو پر کرده بود . غفور یه چشمکی به نیاز زد دوتایی شون یه عذر خواهی کرده و گفتند یه کاری پیش اومده و رفتند . نسیم می خواست راه خونه رو پیش بگیره و بره پیش خونواده اش که نستوه دستشو کشید .. -ول کن برم وگرنه جیغ می کشم . -گوش کن چی میگم بذار دو دقیقه نه یه دقیقه حرفمو بزنم . اون جوری که تو فکر می کنی نیست . ما با هم سر و سری نداریم اگه داشتیم که جلوی تو از این کارا نمی کردیم -تو آدمی ساده تر از من گیر نیاوردی . ساده تر و احمق تر .. من همه عشق و روحمو تقدیم تو کردم . از اون دخترایی نیستم که هر روز یه رنگ عوض کنم . نمی دونم چرا عاشقت شدم . از هرکی می پرسی چرا عاشق شدی نمی تونه جواب درست و حسابی بده . اگه می خوای فریبم بدی از همین حالا بگو . اگه دوستم نداری بگو . اگه عاشقم نیستی بگو . ازت می گذرم و کینه و گله ای ندارم و عشق تو رو واسه همیشه تو قلبم دفن می کنم . -نسیم من دوستت دارم عاشقتم . هرجا میرم هرکاری می کنم تو هر لحظه از زندگیم تصویر تو یاد تو همه جا با منه .. حس می کنم بدون تو نمی تونم نفس بکشم -نستوه بیرحم نباش . به من ظلم نکن . اگه می خوای دلمو بشکنی به من بگو . همین حالا بگو نذار من در عشق تو غرق شم . نذار به جایی برسم که نتونم فراموشت کنم .. هرچند که یه چیزی دارم میگم ولی حس می کنم که همین حالاشم نمی تونم فراموشت کنم . تو تا حالا جز دردسر و حرص خوردن چیزی واسم به ارمغان نیاوردی . یه روز خوش کامل نداشتم از اون روزی که با تو آشنا شدم . -اگه فکر می کنی مایه دردسرتم و عذابت میدم مجبور نیستی باهام باشی . می تونی خودت از پیشم بری -بیرحم سنگدل .. تو همینو میخوای ؟/؟  همینو که من ولت کنم ؟/؟ اون وقت   با خاطرات این روزهام زندگی کنم و بر خودم لعنت بفرستم که چرا اونی رو که از جونم بیشتر دوست داشتم ولش کردم ؟/؟  به دست تو بهونه بدم ؟/؟ کور خوندی . -پس من باید چیکار کنم . با هیج دختر دیگه ای حرف نزنم ؟/؟ -اصلا چه لزومی داشت دستشو بگیری و بری یه گوشه خلوت . همین جا ده متر اون طرف تر باهاش حرف می زدی . -اون این طور خواست -خیلی هم بیجا کردی که حرفشو گوش کردی . مگه تو مرد نیستی ؟/؟ مگه از خودت اختیار نداری .. زار زار اشک می ریخت . نستوه دستشو کشید و به جایی کشوندش که تقریبا دیدی نداشته باشه . حس کرد که نسیم کمی رام تر ولی نه آروم تر شده . سرشو به صورتش نزدیک کرد و دختر چند بار مقاومت کرد ولی بالاخره تسلیم شد . تسلیم عشقی که تو دلش داشت و حس می کرد این عشق تا آخر عمرش با اونه . نمی تونست فراموشش کنه . میخواست نسیمو ببوسه ولی پشیمون شد و سرشو گذاشت رو سینه اش . نوازشش کرد -می دونی که چقدر دوستت دارم . خودت بهتر از هر کسی می دونی . شاید بیشتر ازاونی که تو دوستم داشته باشی من دوستت دارم .. -این دیگه دروغه . چقدر نسیم به این نوازش نسیم گونه نیاز داشت . صدای پرنده های باغ اونا رو به یه حال و هوای دیگه ای برده بود . نسیم حالا دیگه آروم شده بود . خودشو تو بغل عشقش می دید . توبغل کسی که می تونست بهش اعتماد کنه . و اونو به عنوان تکیه گاه خودش انتخاب کنه . -دیگه نمی خوای منو ببوسی نستوه ؟/؟ -تو که دیگه دوستم نداری . -اگه دوست ندارم تو بغل تو چیکار می کنم . تو چشای نسیم نگاه کرد وواسه اولین بار حس کرد که یه حس عجیبی نسبت به اون داره یا پیدا کرده . یه حسی که چند ساعت پیش تا حدودی داشت و الان به اوجش رسیده بود . -نستوه به مقدسات عالم قسم میخورم که اگه یه خیانت ازت ببینم هیچوقت خودمو آینده مو در اختیارت نمیذارم . -به چشمای تو سوگند که تو تنها عشق زندگی منی و خواهی بود . اگه قبل از آشنایی باتو یه شیطنتهایی هم داشتم همه رو میذارم کنار -چی ؟/؟ تازه می خوای بذاری کنار ؟/؟ -نه اشتباه دستوری بود . کنار گذاشتم . نستوه راست می گفت . دوستی با نسیم اونو متحول کرده بود و حالا این دوستی می رفت که تبدیل به عشق شه و یا شده بود . دو دلداده یک بار دیگه لبهای همو بوسیدند . شاید این بوسه واسه نستوه شیرین تر از بوسه های قبلی بود . بوسه ای که پیام آور عشقی داغ و آتشین بود . غافل از آن که دست سرنوشت هم  از بازی و بازی دادن عشق خوشش میاد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

فقط یک مرد 79

افسانه رو در آغوش گرفته و نازش کردم -بالاخره دلت اومد بیای پیشم ؟/؟ -نازتو بخورم تو که می دونی من تو رو خیلی دوست دارم . اونم خواهرمه دیگه . تازه تو خودت اجازه دادی که من برم پیشش . قربون افسانه مظلومم برم . -چیکار میشه کرد تو الان میری و معلوم نیست کی بر می گردی . دلم می خواست اون محوطه رو کاملا روشنش می کردم تا خوب زوایای هیکل خوشگلشو مینداختم تو دید خودم و باهاش حسابی حال می کردم ولی این کتی دیوونه بهم امون نمی داد . دستمو گذاشتم زیر چونه اش سرشو آوردم بالا .. -حالا خوشگل من یه لب لب گلشو بده به من . از اون بوسای خوشمزه و آبدار که تو ولایت خارج بودیم بهم دادی . .. اونو غرق بوسه اش کردم . همون گوشه رو زمین خوابوندمش . جای نرم و راحتی بود . حتی می تونستم دو تا کف دستمو بذارم رو دیوار و موقع گاییدنش با یه خورده نیرو محکم ترین ضرباتو به کوسش وارد کنم . اون آبی رو که نثار کتی کرده بودم یه خورده کمرمو سبک کرده بود و با توان بیشتری می شد افسانه رو گایید . افسانه رو طاقباز خوابونده بودم . -ناناز من حالا مرحله بوس بوسه تا برسیم مرحله میک میک و بعدشم کارای دیگه .. . از دلش در آورده بودم . به شکمش که رسیدم بوسه رو شروع کردم . ماچ ماچ ماچ .. نی نی کوچولوی من این زیر خوابیده -بیدارش نکنی کوروش .. -نه مث فرشته ها خوابیده .. از نافش که داشتم میومدم پایین تر گفت این بوسه هایی که دادی سهم بچه بود مال مامانش کو .. دوست د اشت با شکمش بیشتر ور برم و بیشتر ببوسمش . میخواست که بهش محبت کنم و منم این کارو واسش انجام دادم . و اومدم رو کوسش وبرای دومین بار زیارتش کردم . لبمو رسوندم بهش .. -آخخخخخخ کوروش چقدر منتظرت بوده . چقدر چشم انتظاریتو کشیده . -یه خورده یواشتر الان کتی گوشاشو تیز کرده . -به درک دیگه خسته شدم . مگه من هرچی گوشامو داشتم صداشو نمی شنیدم ؟/؟ -هر جور راحتی . زبونمو درازش کرده و فرو می کردم تو کوسش . مثل یه کیر اونو میذاشتم تو کوسش و بیرون می کشیدمش .  دلم می خواست افسانه قشنگمو یه دور بر گردونم و کون تپلشو ببینم و در حال حال کردن با اون بذارم تو کوسش ولی هوای بچه رو داشتم و مادر بچه رو که به پهلوهاش فشار نیاد . رو افسان خودم سوار شدم . کف دستامو چسبوندم به دیوار و خودمو لحظه به لحظه بهش نزدیک تر کردم . کیرم حالا سر کوسش قرار داشت و در حال پیدا کردن راهی برای ورود بود . این راه سختی نبود . خیلی نرم و راحت کوس افسانه به کیر من خوشامد گفت .. -نهههههه کوروش . کوروش عشق من عزیزمن هستی من . واسه همین و همین در کنار تو بودنه که همه این سختیها و متلکها رو تحمل می کنم . انگار وقتی کیرت این جوری میره تو کوسم همه درد و غما رو فراموش می کنم .. دیگه هیچی از این دنیا نمی خوام . چقدر خوشم میاد . -دوستت دارم افسانه .. -ولی نه به اون اندازه که من دوستت دارم . تو باید خیلی ها رو دوست داشته باشی . -آره ولی نمی تونم عاشق خیلی ها باشم . وقتی که ازشون دورم و دور میشم شاید بهشون فکر نکنم ولی به تو فکر می کنم .. این حرفو که زدم یاد کبوتر صحرا افتاده بودم . راستش به حمیرای اسرائیلی یا شایدم اسرائیلی ایرانی اصلا فکر نمی کردم . از نظر حس رمانتیک داشتن . ولی با کبوتر یه حال و هوای دیگه ای داشتم .. یه نهیبی به خودم زده و گفتم کوروش مثل این که کوس خل شدی ها دوباره فیلت یاد هندوستان کردا . دلم می خواست همه جای افسانه رو در اختیارم داشته باشم ولی این جایی که سنگر گرفته بودیم جای امنی بود و کتی باید میومد بالا سرمون تا ما رو ببینه . با پنهون شدن نمی تونست . حالا سرمو چسبوندم به دیوار دوتا دستامو گذاشتم رو سینه های کتی و کیرمو تو کوس مادر اولین بچه ای رو که خبر داشتم حرکت می دادم . -بگیر افسانه . حال کن . زندگی یعنی همین . دوستت دارم عشق من . دیوونتم . دوتا دستاشو روی رون پاهاش قرار داده بود و فریاد می زد -کوروش کیرتو محکم تر بکوبون . کوسم داره از جاش در میاد مثل یه پرنده میخواد بپره -اوهوی افسانه چه خبره ملاحظه منو بکن . انگار کیر نخورده ای داداش که همین چند وقت پیش گاییده بودت . -آبجی ساکت شو . اون مگه موقع گاییده شدنت صداش در اومد . برو اصلا بیرون . -به کسی ربطی نداره -پس حرف نزن و بذار حالمونو بکنیم .. -اون دختره بهت حال بده نیست . شیره تو می کشه و نابودت می کنه . می دونم دیگه حالا مثل جنازه افتاده یه جایی و تو همش باید حرکت کنی -کتی دلم میخواد تو هم بار دارشی و ببینم می تونی خودتو به تکاپو بندازی یه خورده منطقی باش . ما همدیگه رو نمی دیدیم و از دور حرف می زدیم . افسانه متین و خود نگه دار من تا اونجایی که می تونست چیزی نمی گفت . یه بار رفت یه حرفی بزنه که من حالت لباشو دیدم دستمو گذاشتم جلو دهنش تا چیزی نگه . درگوشش یه چیزی گفتم و خندید و گفت باهات راه میام . چشم . واسه مرحله بعدی کارمون سرعت گاییدنمو زیاد کردم .-افسان هرچی تو وجودته بریز بیرون فریاد بکش و اونم با تمام وجودش هوس خودشو می ریخت بیرون . کتی با خودش حرف می زد و غر غر می کرد .. -کوروش زودتر زودتر .. هیجان زیاد د اره منو می کشه سوختم سوختم واااااایییییی اومد جووووون داره میاد همین جوری ولم نمی کنه .. خیس عرق شده بدنش می لرزید و من با دستام عرق تنشو خشک می کردم . -کوروش تو نمی خوای آبتو خالی کنی ؟/؟ می خواستم بگم همون دو سه قطره اش هم واسم نمونده ولی نمی خواستم تو ذوقش بزنم . یه چند تا فشار به خودم آورده و خالی کردم تو کوسش ولی دو جهش اما خودم چند تا پرش نمایشی دیگه هم به کار اضافه کردم تا فکر کنه خیلی خیس کردم .. -بدنشو خشک کردم تا سرمای بعد از عرق تنشو اذیت نکنه . -بیابریم رو تخت پیش کتی .. کتی مارو که دید تعجب کرد . -خسته نباشید . حالا افسان جون می تونه تشریف ببره من و داداش تا صبح میخواهیم کنار هم باشیم -کتی جون از این خبرا نیست . شما دوتا دوطرف من می مونین و من میخوام یه حال سه تایی بکنیم . یعنی من با شما دوتا . هرکی موافقه دست بالا کنه . من و افسانه دستامونو بالا بردیم . -دورای در برابر یک رای . خب کتی جون اگه دوست نداری برو . می تونی بری . من و افسانه شبو با هم می مونیم . اگه دوست داشتی تو هم بیا کنار ما . افسانه بزرگواره . مخالفتی نداره که تو در کنار من باشی ولی اینجا تصمیم گیرنده منم . هرکدومتون جورو به هم ریخت اخراج ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

هرکی به هرکی 60

داداش داداش بازم بهم بگو که دوستم داری عاشقمی . هیچوقت از سکس با من خسته نمیشی و این کار برات یکنواخت  نمیشه . -به شرطی که خواهر گلمم طوری بهم حال بده که من همیشه چشم و دلم دنبالش باشه -مثلا چیکار کنم ؟/؟ انگشتمو کردم تو سوراخ کونش و گفتم خب باید هر جایی رو داشت . هر گلی یه بویی داره -ولی بهم بگو آرمیلات فقط یه بورو داره چون یه گل یکرنگه -ولی آرمیلای من خیلی خوشرنگه . زیباتراز هرگلی ناز تر از هر غنچه ای .. -داداش بیا مگه میشه در مقابل حرفات مقاومت کرد ؟/؟ -در مقابل حرفا یا چیز دیگه ؟/؟-هردوتاش . کونشو به طرفم قمبل کرد . با این که می دونستم سوراخ کونشم مثل کوسش بار ها و بار ها گاییده شده ولی از اونجایی که من می خواستم واسه اولین بار بکنم تو کونش واسم یه تازگی خاصی داشت . انگار هرچی بیشتر کون می دیدم و کون می کردم حریص تر می شدم . یه سری میگن ما ازبس گاییدیم خسته شدیم ولی کیر من شده بود مثل تسبیح شاه مقصود .. هر چی بیشتر می گایید بیشتر برق می افتاد و هیجانی تر می شد .  آرمیلا رو از پشت بغلش زده و کیرمو به سوراخ کون خواهر بزرگم فشارش دادم . یه خورده از خیسی کوس آرمیلا رو به طرف بالا هدایت کرده و به همون صورت کیرمو کردمش تو کونش . سینه هاشو تودستام داشته و شونه هاشو غرق بوسه کرده بودم -اووووووهههههه آریا آریا همه کارات هیجانی و هوس انگیزه .. هوس .. اشتیاق و لذت . نمی دونی که این کیرت با کونم چیکار می کنه .. ببوس پشتمو ببوس ادامه بده ادامه بده -بوسه هامو بیشتر و سریعترش کرده و ضربه های کیر به سوراخ کون آرمیلا رو هم همین طور . -عزیزم خیلی تکی . بیست .. کونتم مثل کوست بیسته و حرفی نداره . -حتی بیست تراز اون بیست نفری که تا حالا گاییدی ؟/؟ -نه این که بیست تا مرد تو رو نگاییدن ؟/؟ -اوخ داداش من که حریف تو و زبون تو یکی نمیشم . حساب اون جلسه خونوادگی فرق می کنه . تازه داداش تو که کارشناس و صادر کننده جواز براخانومایی . -کاش این مجوز هم مثل گواهینامه رانندگی بود و هر چند وقت در میون باید یه معاینه ای به عمل میومد . -اون وقت تو باید ده بار معاینه ام می کردی تا بهم مجوز بدی . دستمو رو یه طرف صورت خواهرم گذاشته و سرشو به طرف خودم بر گردونده و لباشو بوسیدم و در همون حال با چند ضربه دیگه ای که به کونش وارد کردم حس کردم که منی داره می ریزه تو کونش . آرمیلا که دید دارم تو کونش خالی می کنم از پشت کونشو به طرفم حرکت می داد و این جوری کیرمو داغ تر می کرد وحس می کردم بیشتر از اونی که فکرشو می کردم دارم تو سوراخ خواهرم خالی می کنم . وقتی کیرمو از کونش بیرون کشیدم بازم اونو گرفت تو دهنش و واسم ساک زد .. اون شب اشتهای هردومون زیاد بود و تا نزدیکای صبح با هم حال کردیم . آرمیلا به خواب رفته بود و من در حال رفتن به دستشویی حنا رو دیدم . بیدار بود با یه لباس خواب زیبا و بدن لختی که اون زیر مشخص بود . -دوستت دارم خانوم حنا -منم همین طور می دونم خیلی خسته ای . -دوست داری باهات عشقبازی کنم ؟/؟.. راستش با این که خیلی خسته بودم ولی ته دلم می خواست به حنا حال بدم . بهش بگم دوستش دارم . ممنونشم . ولی نمی خواستم در این ساعات باشکوه اولین بار با آرمیلا بودن به او خیانتی کرده باشم . حنا خیلی زرنگ بود . من و احساس منو درک کرد . -آریا ازت نمی خوام که همین الان بیای سراغم ولی می تونم ببوسمت ؟/؟ رفتم تو اتاق خوابش و درو هم از داخل قفل کردیم . دلم نمی خواست خواهرم حتی بوسه  منو هم ببینه . اونو با تمام وجودم در آغوش کشیدم . لبهامو رو لباش گذاشتم و مثل یک معشوقه ای که بوسه هاش منو غرق در عشقی شیرین می کنه بوسیدمش . دستامو دور کمرش حلقه زده و لبهامو از رو لباش به صورت و بقیه قسمتهای بدنش رسوندم .. -آریا دیگه بسه اون وقت نمی تونم جلو خودمو بگیرم و به زور میگم باید منو بکنی . نمی خوام حداقل امشبو امروزو اونم در حضور آرمیلا بهش خیانت کنم . کیرم آماده بود که بره تو کوس حنا . خیلی دوستش داشتم . خیلی . نگاش از این می گفت که اونم دوستم داره برخلاف خواسته ام ازش جدا شدم . نیازو تو چهره اش می دیدم و می دونستم که خیلی زود میام سراغش و بهش میگم که دیوونه وار دوسش دارم و میخوام که باهاش سکس کنم . اون کسی بود که در حال حاضر فقط با من سکس داشت هر چند فقط یه سری گاییده بودمش . صبح من و آرمیلا از خونه اومدیم بیرون و رفتیم دنبال کار خودمون . چند روز گذشت و در این فاصله من دو سه بار با خانوم حنا و یک بار با آرمیلا و یک بار هم با پریسا و آهو خانوم سکس داشتم . پریسا هم مثل حنا خیلی به دادم رسیده بود . یه روز می خواستم استراحت کنم که مادر بزرگ پریوش باهام تماس گرفت -کجایی آریا مجلس بعدی داره شروع میشه . بی وفا بهم سر نمی زنی ؟/؟ بیا یه سرویس بهم بده که تو ی محفل مثل آدمای دله نباشم -پری خوشگله هر وقت بخوای میگامت . چه توی محفل چه خارج از اون ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

مادر فداکار 29

امیر پسرم یه خورده مواظب خواهرت باش . می دونم تو دیگه به حد و جایی رسیدی که می تونی گلیمتو خوب از آب بکشی بیرون ولی النازیه دختر بچه ایه که تازه به سن نوجوونی رسیده و ما باید واسش الگو باشیم و کاری کنیم که اون نیاز هاش از همین جا و بین خودمون تامین شه . دلم نمیاد دختر یکی یدونه ام آسیبی ببینه -مامان پسرتو دوست نداری ؟/؟ پسرت یکی یه دونه نیست ؟/؟ -چرا عزیزم تو هم واسم عزیزی . اون حالا یه خورده ازت کوچیکتره و باید یه جورایی هواشو داشت که ورود به این روزا واسش زجر آور نشون نده . المیرا با خودش گفت امیر اگه بدونی چقدر واسم عزیزی و چه ساعتهایی که با خودم در کلنجار بودم که خودمو در اختیارت بذارم یا نه و می دونم که اگه بخوای و بیای طرفم نمی تونم بهت نه بگم . رفت و یه کرم  مرطوب کننده پوستو آورد تا یه خورده راه سوراخ کون دخترشو روونتر کنه . -مامان چیکار می کنی بده .. من سختمه . -عزیزم مادر دلسوز بچه هاشه . چرا سختته دخترم باید که هواتو داشته باشم . هوای هردوتونو . الناز گلم یه خورده خودم با انگشتام کونتو می مالم و ممکنه کمی دردت بیاد ولی تحمل کن . یه نتیجه شیرینی داره و بهت حال میده . ضرر نمی کنی . -می دونم مامان . وقتی کیر داداش نمی تونه بره تو کوس از این طرف که حال کنه هم من خوشم میاد و هم این که امیر جونو تونسته باشم راضی کنم خودمم کیف می کنم . -فدات شم دخترم که مراعات همه چی رو می کنی . ولی داداشتم تو رو خیلی دوست داره . نگران توهه . اگه از رو دلسوزیش نبود که نمیومد سراغ تو . اونم سختش بود همش می گفت که دوست نداره خواهرش به دست غریبه ها بیفته . این دوره وزمونه گرگ و گرگ صفت زیادن . -مامان خودم از خجالت داداش گلم در میام -چی از این بالاتر که داری بهش کون میدی . المیرا یه خورده که با کون دخترش ور رفت الناز حس کرد که داره خوشش میاد وقتی که از دست کشیدنهای مادرش تا این حد لذت می برد کیر امیر که می خواست بره اون داخل چه لذتی بهش می داد . بعضی از دوستاش از درد کون باهاش حرف زده بودند . از اون وقتی که یه کیر می خواد بره تو سوراخ کون یه دختر . اونم واسه اولین بار. حتی اینو هم حالیش کرده بودند که درد کون ربط زیادی هم به چاقی و لاغری نداره . سوراخ باید گشاد باشه ولی سوراخ تنگ به مردا و کیرشون خیلی کیف میده . از این که مادرش در این لحظات با اونه یه اعتماد به نفس خاصی بهش دست داده بود . المیرا مقداری کرم به دور سوراخ کون الناز مالید و انگشتشو دور سوراخ می چرخوند و گاهی هم آروم آروم فرو می کرد تو کون دخترش -عزیزم چطوره ؟/؟-یه خورده فقط یه خورده درد داره .. -عزیزم تحمل کن . درد کیر بیشتره . درسته مردایی هستند که خیلی مدارا می کنند ولی با همه مدارا کردنشون از لذت زیادی که می برن گاهی می بینی که دستپاچه میشن و یهو به کیرشون فشار میارن . اونجا رو با کوس اشتباه می گیرن . امیر : مامان ! من از اونایی نیستم که دستپاچه شم . دلم آب شد . بذار بقیه کار ها رو خودم رو الناز جون پیاده کنم .-مگه یه مادر دلش طاقت می گیره ؟/؟ دختر گلمه . دوست ندارم دسته گل من هنوز هیچی نشده و به جایی نرسیده پژمرده شه -مامان طوری رفتار می کنی که انگاری من خواهرمو دوست ندارم . تو هم که همش توجهت به اونه .. المیرا نگاهی به کیر شق شده پسرش انداخت وحس کرد که حالا بهترین موقعیتیه که یه خورده هم با اونجای امیر حال کنه . دستشو گذاشت دور کیر امیر . پسر غافلگیر شده بود انتظار این حرکتو نداشت ولی مادر این بهونه رو داشت که خودش با دستای خودش می خواد که کیر پسرشو رو کون دخترش تنظیم کنه . حس کرد که خودش داره بیحس میشه . با کیر امیر ور می رفت تا این که در یه حالتی اونو با دستای خودش تنظیم کرد . امیر از تماس دستای مادرش با کیر ش بی نهایت لذت می برد . چشاشو بسته بود . هر کاری کرد نتونست لذتی رو که از این کار مادر برده پنهون کنه و هوس شدیدشو قایم کنه . -پسرم چت شده . چرا این قدر شبیه از حال رفته ها شدی ؟/؟ -چیزم نیست مامان . وقتی اون کون خوشگل و هوس انگیز آبجی الناز و می بینم و می بینم که تو چه زحمتی می کشی تا من بتونم کیرمو تو سوراخش فرو کنم از هیجان و هوس زیاد نمی دونم چیکار کنم . المیرا خیلی زرنگ تر از این حرفا بود که امیر بخواد با این حرفا سرش شیره بماله . به خوبی متوجه شده بود که امیر چقدر داره از این کارش لذت می بره . المیرا شده بود مثل یک کار گردان و مربی . -امیر جان دستم بنده کون الناز رو از وسط خوب و به ملایمت بازش کن فقط زیاد بهش فشار نیار که مویرگای سوراخ کون خیلی حساسن و تازه پوست بدن هم در اون ناحیه خیلی ظریفه با یه فشار اضافی تا مدتها آدم به کون سوزی میفته . امیر داشت با قاچای کون خواهرش حال می کرد . المیرا کیر امیرو تو دستاش داشت و اونو به سوراخ کون الناز می مالید و خودش می خواست که آروم آروم راه رو برای ورود باز کنه . -الناز یه خورده پاهاتو بیشتر باز کن تا من و امیر واسه مانور جای بیشتری داشته باشیم -مامان مگه جنگنده میخواین به آسمون بفرستین ؟/؟ .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

به دادم برس شیطان 26

جون چه خوب شد . نمی دونی این جمال و کمال چقدر خوشحال و ذوق زده می شن الان پدرشونم خونه نیست . -اگه باباشون بر گشت و سراغشونو گرفت چی می گی . کبری گفت منیره جون خوشبختانه دین ما دین سختگیری نیست . برای حفظ شئونات و حفظ پایه های نظام میشه دروغ مصلحت آمیز رو گفت دروغی برای جلوگیری از فتنه . تازه مستحب هم هست .. چون بچه ها می خوان در یه راهی قدم بذارن برای جلوگیری از مفسده های اجتماعی .  منیره احساس می کرد که نیاز به یه دسر بعد از غذا داره . دسری که کیر سلمان رو براش هضم کنه . هنوز لذت کیر اون آخوند زیر پوستش مونده بود و او به عشق اون لذت می خواست با اون دو تا پسره حال کنه . به هیجان اومده بود -کبری جون اگه دوست داری بمون . -یه خورده سخته منیره -وا کبری من و تو که از این حرفا نداریم . الان از دو تا خواهر هم به هم نزدیک تریم . الان خواسته هامون هم که مشترکه هر دو مون دوست داریم با هم فکری هم کاری کنیم که این پسرای گل به فساد کشیده نشن . وجود تو اینجا لازمه . تو که خودت خوب می دونی دعا و انگیزه مادر چه تاثیر مفیدی برای بچه ها داره . هیشکی مثل مادر واسه آدم دلسوزی نمی کنه . تو باید بمونی و با تجربه بالایی که داری ایراد کارو بگی . جون کبری به اون هدف پاکی که از این کارم دارم قسم که من دوست دارم انتقاداتو بشنوم و برای رفع نقطه ضعفهام استفاده کنم -منیره جون الحق و والانصاف که کارت حرف نداره و بیستی . باشه من پیشت می مونم . منیره  لباساشو به غیر از یه شورت در آورد و منتظر بچه ها شد . جمال و کمال با هیجان شدید اومدند و هرکدوم یه بسته کادو پیچ شده با خودشون آوردند . منیره هر دو رو باز کرد . عجب هدیه هایی . انواع و اقسام شورت و سوتین و یکی دو تا لباس خواب فانتزی . -اوه پسرای گل و ناز من . چه جوری با چه زبونی ازتون تشکر کنم من نمی دونم واقعا گیج شدم اینا پولش خیلی زیاد میشه . می دونم کبری جون تو هم سایه مادری رو رو سرشون نگه داشته و هواشونو داشتی . آخه یه شوهر واسه زنش همچین کارایی نمی کنه که اون می کنه . به به !عجب شورتایی . آخرین مدل . همه دخترای جوون و با کلاس از اون استفاده می کنند . جمال : منیره جون تو از همه اونا با کلاس تری . کمال : ودوست داشتنی و با محبت تر . جمال : حالا میشه چند تا رو آزمایش کنی ما حالشو ببریم ؟/؟ کبری : پسرا عجب پیشرفته ای شدین . این حالشو ببرین چه اصطلاحیه ! اینا مال بچه لاتهاست . من شما رو تر بیت نکردم که از این جملات یاد بگیرین -جمال : مامان جون ما حواسمون هست . هر جایی که از این حرفا استفاده نمی کنیم . شما به دل نگیر . منیره به کمک دو تا معشوق جوونش شتافت و گفت آره کبری جون راست میگه . حالا ما همه مون اینجا با هم نداریم . منو ببخش کبری جون این پسرا هم الان منطقی هستند و در مورد مسائل جنسی با خیلی از مسائل آشنایی دارن . خود شما یا خود آدما یه سری حرفاییه که موقع سکس بر زبون میارین ولی در صحبتهای عادی نه .. مثلا فلان و .. فلان .. گرفتی کبری جون . -کاملا درسته .. گرفتم منیره جون -پس اگه خون آخوندی تو رگهاشونه جای کوچکترین نگرانی نیست . حالا پسرای گل هر جوری که عشقتونه باهام حال کنین که یه خورده خلاصه تر نسبت به دفعه قبل می خواهیم بتر کونیم . چون ممکنه باباتون برسه و پی شما بگرده و خب دیگه حواستون باید به همه کارا باشه . کبری به وجد اومده بود . رفت جلو صورت منیره رو بوسید . زیر گوشش گفت تو از خواهرم بهم نزدیک تری . می دونم که الان خیلی خسته ای ولی به خاطر بچه ها و این که اینا پایه ها و ستونهای دینند و ارکان حفظ نظام در آینده ای نزدیک ونیاز به آموزش صحیح دارن از هیچ کوششی دریغ نمی کنی .. امیدوارم اجرش محفوظ باشه که حتما هم هست .. منیره به پسرا گفت من چیزی نمیگم ببینم شما درستونو چه جوری خوندین و مرور کردین . دو تا پسرا اومدن جلو . یکی دستشو گذاشت بالای شورت و سمت راست و دیگری سمت چپش و با هم شورت منیره رو پایین کشیده و از پاش در آوردند . -کبری جون می بینی ؟/؟ درس اخلاق و برادری رو می بینی ؟/؟ تفاهم رو می بینی ؟/؟ اینا همش نتیجه آموزش درسته و اون ریشه پاکی که این بچه ها دارن هوس عقل و منطق رو در وجود اونا زایل نمی کنه از بین نمی بره .. کبری با لذت به بچه هاش نگاه می کرد . نمی تونست جلو لبخند رضایت خودشو بگیره . -بسیج باید به وجود اونا افتخار کنه . پسرا یه سمت کون منیره رو غرق بوسه کردند -البته بچه ها نیازی نیست که همیشه این طور به مساوات عمل کنید می تونین در تقدم و تاخر امور با هم تفاهم هم داشته باشین . کبری : منیره جون تو هم خوب داری صحبتهای احکامی می کنی . منیره  یکی از شورتها رو پوشید . یه شورتی بود که قسمت وسط و پوشش کوس اون خالی بود و کوسو مینداخت بیرون . وقتی که زن اونو پاش کرد بچه ها بی اختیار همون شورتی رو هم که داشتند پایین کشیدند و به طرف کون و کوس منیره یه حالتی از جق زدنو شروع کردند . -وای پسرا . خدا مرگم بده . گناه کبیره ؟/؟ -مامان این دست گرمیه .. کبری : اگه میخواین دست گرمی داشته باشین دستتو نو فرو کنین تو کوس منیره .. واااااییییی ... وقتی اسم کوس رو اونم جلوی پسرا و هنوز عملیات شروع نشده برد طوری خجالت زده  و سرخ شده بود که برای لحظاتی به تته پته افتاد و نمی دونست چی داره میگه . پسرا هم که دیوونه حالت کون و کوس لخت منیره شده بودند هرکدومشون اون انگشت درازه خودشونو کردن تو کوس منیره و خیسی کوسشو می ذاشتن تو دهنشون و می مکیدند ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زن نامرئی 27

بابا بابای قشنگم . این دفعه رو دیگه بجنب . نشون بده که شیری و می تونی که منو به اون چه که می خوام برسونی .. بابا بابای نازو کیر درازم . فقط تو می تونی به داد من برسی . چهره هوس آلوده اشو که رو من سوار بود می دیدم ودستامو لای موهای سرش فرو می کردم و صورت بابایی رو نازش می کردم . این چند روزه خیلی کیر خورده بودم ولی کیر بابایی حال و هوای دیگه ای داشت . وقتی که وارد کوسم می شد حس می کردم یه چیزی از وجود خودم دوباره به وجودم رسیده . احساس بیگانگی باهاش نداشتم . همون اصل وجودی خودم بود . چشامو بستم و با تمام وجود و حسم رفتم تو این لذت که زیر کیر پدر بودن بالاترین لذتها روداره . بابا من مال توام مال خودتم . کنیزتم . دخترتم . حق داری باهام هر کاری بکنی . راضیم کن . بذار زیر کیر تو آروم بگیرم .. -دختر تو داری باهام چیکار می کنی . حس می کنم دوباره دارم به سالهای اول ازدواجم بر می گردم . نادیا خوشگل من تو همون روحیه رو داری بهم میدی داری منو به زندگی امید وار می کنی -پدر چی داری میگی تو که خودت امید وار امیدوار و اهل تفریحی . منو دیگه بهونه نکن . کوس دخترتو بکن . -دوستت دارم دخترم -مگه تا حالا نداشتی -ولی حالا یه احساس صمیمیت دیگه می کنم . دستامو رو دو لبه کوسم قرار داده اونا رو به پهلوها بازترشون کرده تا از رفت و بر گشت های کیر لذت بیشتری ببرم . -پدر جونی قربون اون کیر و کوس بشم من که صمیمیتها رو زیاد می کنه کی میگه که اینا مایه خجالته .. بابا تند تر . بابای جوون من که جوون ن ترشدی . عمل کن . نادیا منتظره .. -ناصر فدای نادیا جونش شه . -خدا نکنه پدر جونم . .بابا همین جور که کوسمو می کنی به بالاش هم چنگ بنداز هوسمو زیاد می کنه . حس می کنم که دارم یه جورایی به آخر خط نزدیک میشم . شلیک کن بابا ..اون موشکت دیگه منو منفجر کرد . پدر با کف دستش بالای کوسمو به چنگ خودش در آورده بود و منم سینه هامو این طرف اون طرف می کردم و سرمو از سمتی به سمت دیگه بر گردونده و با افشون کردن موهام به ناصر جونم نشون می دادم که چقدر هوس دارم . دیگه کار داشت تموم می شد ..-بابا بیا پایین تر بیا بهت بچسبونم ولم نکن . کمکم کن .. جوووووون جوووووون دارم حال می کنم . دیگه رسیدم به آخر هوس بذار بهت بچسبم خودشو رو من سوار کرد . دیگه هیچ فاصله ای بین ما نبود . آبم داشت فضای زیر کوسمو داغ می کرد و می ریخت بیرون و تمام تنموداشت می لرزوند و لذت منم وقتی زیاد تر شد که حس کردم بابا هم داره آب کیرشو می ریزه تو کوس من . موقعی که داشت تو کوسم خالی می کرد دچار رقص کیر شده بود و کیر ناز و درازش تو کوسم داشت می رقصید . -بابا بغلم بزن . بغلم بزن گرم شی .. خودم از این حرف خودم خنده ام گرفته بود . خیس عرق شده بود و از گرما داشت می پخت . یه خورده که خنک شدیم ازش خواستم که بریم حموم و یه صفایی هم اونجا بکنیم . بیچاره دیگه نه حالی داشت و نه نوایی . من هنوز اشتها داشتم و جا داشتم که بیفته رو کوس و کونم و منو بلیسه ولی اون دیگه حس گاییدن نداشت . بااین حال دوتایی مون رفتیم زیر دوش و یه خورده که خنک شدیم من کف حموم دمرو دراز کشیدم و ازش خواستم که پشتمو با دستای خودش صابون مالی کنه واز لیف استفاده نکنه . این جوری بیشتر حال می کردم و بهم کیف می داد . بابا وقتی به کون قمبل کرده ام می رسید طوری چنگشون می گرفت و از وسط بازشون می کرد و دستشو رو لاپام می کشید که نزدیک بود از جام پاشم و بیفتم گردنش . یه لحظه که از پشت رو من خم شد کیرش به کونم اصابت کرد و دوباره اون کلفتی و تیزی اونو احساس کردم .نفسهام به شماره افتاده بود -نادیا تازه خوب به استیل پشتت دقت نکرده بودم . خیلی کار درستی دختر -هر چی باشه دختر توام بابا . هر چی دارم از تو دارم . من جات بودم تا اونجایی که می تونستم از این نعمت استفاده می کردم . حیف و میلش نمی کردم . چدر خوشگله من می دونه که اسراف حرامه . -منم نمی خوام اسراف کنم . کونمو از وسط بازشون کرد و کیرشو به سوراخ کونم فشرد .. -بابایی میخوای بذاری تو کونم ؟/؟ -نادیا دوست دارم . نمیدی به بابات ؟/؟ خیلی می چسبه .-به شرطی که بازم کوسمو بکنی -نادیا تو خسته نشدی . این قدر حشری بودی من نمی دونستم ؟/؟  لااقل به این یکی دو تا خواستگاری که واست اومده بود جواب مثبت می دادی . -بابا می شد به هر دو تا جواب داد ؟/؟ -نه همون یکیشون بس بود -اون وقت می تونستم امروز روز زیر کیر تو باشم ؟/؟ -نادیا نادیا من حریف تو و زبونت نمیشم . راست میگی اون وقت به یه همچین روزی نمی رسیدیم که من کیرمو بکنم تو کوست و حالا هم تو کونت .-مجوز گرفتی بابا ؟/؟ -دخترم بهم نه نمیگه .. از -چشات معلومه . -بابا کنیزتم کیرتو بفرست به هر جا که دلت میخواد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

یک عروس و هزار داماد 17

جابر جابر بکن منو ادامه بده ولم نکن .. همین حرکتت خوبه . به همین شیوه . زود باش . تند تر تند تر . ولم نکن خواهش می کنم . چقدر تو خوب و قوی هستی .. به من نگاه کرد . هنوز یه خورده خجالت می کشید .. یه خورده خودشو جمع می کرد .. -شکوه خانوم خیلی خوبی . من نمی خوام الان خالی کنم . -پس کاری کن که ار گاسم شم . مانی و بهمن دوباره با سینه هام ور رفتند و چند لحظه بعد بهمن دستشو از زیر من و از راه چاک کونم به سوراخش رسوند و باهاش بازی می کرد . خیلی حال می کردم ولی این جوری یه خورده رو دستش می نشستم و هم دستش درد می گرفت و هم کونم . -عزیزم یه دور بگرد و از زیر کیر جابر اگه راهی داره با انگشتت به سوراخ کونم حال بده . همین کارو انجام داد . ولی یه خورده مزاحم اون پسره می شد و اومد طور دیگه ای باهام ور رفت .. در هرحال می شد که قمبل کنم و اونا دو کیره با من کار کنن ولی وقت برا این کا ر زیاد داشتیم و نمی خواستم اون لحظه با تغییر پوزیشن ار گاسمم به عقب بیفته . جابر پاهامو انداخته بود رو شونه هاش و با یه حرکتای کیری پایین به بالا داغی هوس و حشر منو از بلا هم بالاتر می برد .. -اوخ پسر دیوونه خوشگل خجالتی من .. به من نگاه کن . ببین کوسم برات هلاکه .. لبخند بزن داری اونو سر حال سر حالش می کنی امشب میخوام به همه حال بدم حقتونه حال کنین . من فقط مال شمام مال شما سرای خوب و درس خون و تر گل و ورگل .. دیگه نمی تونستم حرف بزنم حس حرف زدن نداشتم . توانم گم شده بود .. -جابرتند تر بکنم . محکم تر . دارم میام .دارم میام .. یعنی این آبمه که به من میگه داره میاد .. جوووووون . کمرشو گرفته و محکم به خودم چسبوندم ولش نمی کردم . چشامو بسته بودم و از ارگاسم خودم نهایت لذتو بردم . ولش نمی کردم . نمی ذاشتم تکون بخوره و اون بیچاره هم که می دید تیرش به هدف نشسته واسه این که منو کاملا راضی نگه داشته باشه بد جوری به خودش فشار می آورد که آبشو تو کوس من خالی نکنه . -جابر حالا می تونی آبتو خالی کنی تو کوس تشنه من .. مانی و بهمن هم به کمک روحی دوستشون شتافته و بهش بها می دادند .. خوشم اومد از این رفاقت و دوستیشون -جابر ببین بلیط به اسم تو افتاد . خوش به حالت . -گل کاشتی جابر . بالاخره شکوه خانوم سر سختو ارضاش کردی .. لبخند رضایت و آرامشو تو چهره جابر می دیدم و حالا اون با نیرویی بیشتر از قبل کوسمو هدف قرار داده بود و با ضربات رفت و بر گشتی بیشتری کیرشو می کشید بیرون و یه نگاهی به کیر خودش و کوس من مینداخت و با تمام وجودش حال می کرد و پس از چند بار که این کارو انجام داد حالا اون بود که کمرمو قفل کرد و منو محکم به خودش فشرد و کیرشو تا ته کوسم فرستاد و چند تا آهی کشید چشاشو بست و با چند تا جهش فواره ای خودشو خالی کرد .. چشای بسته و خمارش چقدر خوشگل بودند . دلم نمیومد اون صحنه هوس انگیز و شاعرانه عوض شه ولی در هر حال باید به سکسمون ادامه می دادیم . سه تایی شون منو بوسیدند و با نوازشهاشون و کلمات عاشقانه شون منودوباره سر حال کردند . من که می دونستم این عشق ورزیهاشون یه چیزاییه از سر سیری و واسه خالی نبودن عریضه سر سکس . چون منی که دل به یکی باخته بودم و تا آخر عمرمم نمی تونستم عاشق شم این حرفا چه اهمیتی می تونست واسم داشته باشه . تازه به طور متوسط هفته ای یک مرد جدید منو می گایید . شایدم بیشتر .. جابر سر حال شده بود . حالا اون بیشتر از بقیه تشنه این بود که یه خودی نشون بده . اعتماد به نفسش بالا رفته بود . این بار قمبل کرده مانی رفت زیر و کیرشو روونه کوسم کرد و جابر هم که هوس کون کرده بود پس از این که کونمو با کرم نرمش کرد کیرشو روونه کونم کرد . چه کیفی داشت دو تا کیر رو تو جفت سوراخام حس می کردم . گاهی حس می کردم که این دو تا کیر از مرز بین کوس و کون دارن با هم یه اصطکاکی پیدا می کنن . البته تماس نداشتند چون فاصله بین کوس و کون نزدیکه و دو تا کیر کلفت چنین حسی در من پیدا می شد . یه حس قشنگ و هوس انگیز و آرام بخش .. اوخ فرشاد فرشاد ..هنوز کو به اندازه تار های موی سرت باید زنتو بگان .. کاش همینجا تو رو به یه ستونی می بستند و گاییده شدن زنتو توسط اونایی که انتظارشو نداشتی می دیدی . چقدر به این سکسها نیاز دارم .. هم جسممو آروم می کنه هم روانمو .. خواستم لبامو بذارم رو لبای مانی و اونو ببوسم دیدم که بهمن بیچاره بیکار نشسته و یا این که بازم باید طواف کنه .. هر چند وقت زیاد داشتیم ولی دیگه دلش آب شده بود . -بهمن جون بیا لباتو بده به من .. اومد جلو تر و با یه بوسه داغ و شیرین دستاشو هم قرار داد رو سینه هام منم یه دستمو گذاشتم رو کیر داغ و سفتش .. دیگه حال تو حال شده بود همه داشتیم با هم ناله می کردیم و غرق هوس بودیم .. آروم لبامو از رو لب بهمن بر داشته و گفتم هر کی می خواد آبشو خالی کنه بکنه .. من یه بار ارضا شدم شاید تا یکی دوساعت دیگه نشم . خودتونو خالی کنین . عذاب ندین به خودتون .. تا یکی جاشو بده به بهمن جون که بیکار نشینه .. فدای کیر همه تون بشم .. من و کوس حشریم از ضربات کیر مانی و جابر تا می تونستیم حال کردیم و دوتایی شون با ضرباتی سرعتی منی خودشونو خالی کردند .. حالتم طوری بود که آب کیر دو نفریشون از سوراخام در حال بر گشت به روی کون و پاهام بود و یه خورده قلقلکم می داد . چه حالی داشت . دوتایی شون کیرشونو بیرون کشیدند -مانی تو بیا طرف کونم و بهمن کیرشو فرو کنه تو کوسم . جابر جان حالا تو بیرون گود باش و پشت جبهه بهم سرویس بده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

نقاب انتقام 4

با همه اینها باهام بد تا می کرد . خیلی از خودم بیزار شده بودم . دیگه مال و ثروت واسم ارزشی نداشت . زندگی واسم بی ارزش بود . عزیز ترین آدمای زندگیم نابود شده بودند ولی حس می کردم که من از اونا نابود شده ترم . شاید اگه در همون حالت سها میومد و اظهار ندامت می کرد اگه میومد و یه جورایی واقعا پاک می شد .. می بخشیدمش . حس می کردم که می تونم گذشت داشته باشم . شایدم به این خاطر که احساس ضعف و ناتوانی می کردم . چه دنیای کثیفی .. یکی از یکی کثیف تر . سمانه و سهیلا به جای این که هوای منو داشته باشن اونو تحریک می کردند . پدر زن منم همین طور اونم از دخترش حمایت می کرد . یه روز که با صدای بلند با زنش همون مادر زن آشغالم صحبت می کرد صداشونو می شنیدم -چی انتظار داره؟/؟ انتظار داره که دخترم یه عمر با یه آدم مفلوک و بیچاره و زشت سر کنه و از زندگی خودش لذت نبره ؟/؟ اون بی شعور به جای این که نصف سر مایه خودشو در اختیار سها بذاره داره بر علیه اون دسیسه می کنه . خب اگه رفته بایکی دوست شده دلش می خواسته اون که نمی تونه تا آخر عمر خودشو عبد و عبید یه نفر بکنه . -مرد چرا با من دعوا داری چرا سر من داد می زنی ؟/؟ منم با تو هم عقیده ام . اون کثافت با این همه سر مایه خودش فقط یکی دو قطعه زمین وخونه به اسم دخترمون کرده همین ؟/؟ اون باید یه سری اموالشو به من و تو و سمانه هم ببخشه . کی به این ناقص میمون زن می داد ؟/؟ بدبخت باورش شده که سها عاشقش بوده .. حالا میاد آبروی مارو پیش اماکن و تعزیرات می بره . خوشم اومد دماغش سوخت .. مرتیکه عوضی با آبروی خونوادگی ما بازی می کنه .. .... خدایا من دردمو به کی بگم ؟/؟ اصلا منو آدم به حساب نمی آوردند . باید می رفتم می مردم . حتی به درد مردن هم نمی خوردم . سها به این کاراش ادامه می داد . من باید از قسمتی از اموالم می گذشتم و طلاقش می دادم . کار به جایی رسیده بود که دیگه تمکین نمی کرد .. راستش منم از این که باهاش عشقبازی و سکس داشته باشم چندشم می شد . حتی پیش من با مردا میرفت بیرون . کاری ازم بر نمیومد . چند تا وکیل و قاضی آشنا داشتم و ازشون خواهش کردم که منو راهنمایی کنند و اونا با شناختی که ازم داشتن حرفمو باور کردن ولی از نظر قضاوت و عدالت و.. من تا موقعی که  مچ زنمو در حضور چندین شاهد عادل نمی گرفتم نمی تونستم کاری از پیش ببرم . شروع کردم به خرید و فروش چند قطعه زمین وخونه تا یه خورده  با سود این کارا از بار سنگین صدها سکه طلایی که به عنوان مهر باید بپردازم بکاهم . اون دلش نمی خواست جدا شه . می دونست اگه بمونه شاید بیشتر سر کیسه ام کنه . مدتی مهربون شد ولی دوباره به کارش ادامه داد و این بار دیگه قال قضیه رو کندم . صدها سکه طلا رو نقدا بهش دادم و یه چند چیز دیگه . اونایی رو هم که قبلا به اسمش کرده بودم که هیچی ... خنده دار اینجا بود که زن و خواهر زن و مادر زنم در آخرین دیدار منو نامرد و پست خطاب می کردند . کلی منو چاپیده بودند ولی بازم طلبکار بودند . -مطمئن باش هیچ کوس خلی پیدا نمیشه که باهات ازدواج کنه . -این قدر خسیس بودی که نگفتی یه یاد گاری به این زنی که یه روزی مادر زنم بوده بدم . -بازم خوب بود که همین یه خواهر زنو داشتی . چیکار واسم کردی . حقت بود . دلت بسوزه سهراب . من و مامان همش از سها حمایت می کردیم . اون جوون بود و باید دنبال کیف و تفریح خودش می رفت -ولی من که مجبورش نکردم باهام ازدواج کنه . اون خودش نسبت به من اظهار عشق کرده بود .  اون از زندگی من رفته بود . از این که اونو از دست دادم و از شر این خونواده جهنمی خلاص شدم خیلی خوشحال بودم و لی از این که شخصیت من زیر سوال رفته بود و همه به دیده حقارت بهم می نگریستند زجر می کشیدم . خیلی کوچیک شده بودم . نون رسون خیلی ها بودم . کار مندا و کار کنای زیادی زیر دستم بودند . واسه خودم شخصیتی بودم . یه مدت آفتابی نمی شدم . حس می کردم همه دارن در مورد من صحبت می کنند . دلسوزی کسی رو نمی خواستم . چند بار رفتم دکتر با معایناتی که رو من انجام شد تشخیص دادن که هنوز زوده عمل زیبایی و ترمیم صورت رو من انجام شه . بیصبرانه منتظر اون روز بودم . یه چیزی حدود یک سال دیگه باید صبر می کردم .-آقای دکتر حالا اگه این کارو انجام بدی چی میشه .. -بافت های پیوندی و کلا صورتت اون آمادگی تغییرات و افزایشو نداره و اون وقت اگه بخواهیم عمل مجددی انجام بدیم به مشکلی خیلی حاد تر از مشکل عمل اول برمی خوریم . مجبور شدم کوتاه بیام . شبا کابوس می دیدم . می دیدم که هنوز شوهر سها بوده اون با مردای دیگه میره بیرون .. وگاهی هم خواب خونواده از دست رفته امو می دیدم . دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن نداشتم . واسه هر کاری یه نماینده و وکیل داشتم . با همه اینا یه عده ای رو هر گز فراموش نمی کردم . یه سری نیاز مندایی که به نون شبشون محتاج بودند و فقط با کمک های من می تونستند سر پا باشن . سعی می کردم اونایی رو که توانایی کار کردن دارن واسشون کار گیر بیارم با همه اینا نمی تونستم بر خشم خودم غلبه کنم . دلم می خواست یه روزی اسبابی فراهم بیاد که بتونم انتقام خودمو از این خونواده خبیث بگیرم . خونواده ای هرزه که با پدرزن و با جناق اسبقی بی غیرت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .......کپی برداری  روز : داستان سه ضرب دردو در صفحه  95 داستانهای حشری کننده سایت لوتی بدون اشاره به منبع و نام نویسنده  ..کپی بردار : کاربر amirrf...قابل توجه پرنسس نازنین مدیریت محترم سایت لوتی ...ایرانی

بابا می دونم چی می خوای

من اسمم شهلاست و هنوز بیست سالم تموم نشده . یه خواهرم دارم که 14 سالشه و اسمشم شهنازه . فکرای بد نکنین  . من و خواهرم لز بین نیستیم . بابام از بچگی عاشقم بود و خیلی لوسم می کرد . وقتی که خواهرمم دنیا اومد بازم منو بیشتر دوست داشت . نمی دونم واسه چی . شایدم به خاطر این که دوست داشت یه پسر باشه .. هرچند بعدا به اونم توجه می کرد . منم  بیشتروقتا کنارش می خوابیدم و خوابم که می برد منو می بردند سر جام . هنوز یادمه تا وقتی که برم دبستان بابا جوجومومی خورد و منم خیلی خوشم میومد . مدرسه راهنمایی که رفتمبه  سینه هام  دیگه کاری نداشت بلکه بغلم می کرد و به پشتم دست می کشید . تا این که یه بعد از ظهری که اون وقت 14 سالم بود و مامان شهین و شهناز رفته بودن مهمونی من میرم کنارش و دلم میخواد کنارش دراز بکشم . هنوز اون تمایل بچگی تو سرم بود . بابا مرد خوش تیپی بود که میون زنا طرفدار زیادی داشت . دراز کشیدم و دمر افتادم رو تخت . پدر فهمید که باید منو ماساژم بده یا به کمرم دست بکشه . با این حرکات اون خوابم می گرفت . وقتی هم که خوابم می برد اون ولم می کرد . پاهام تا اول شورت لخت بود و فقط یه تاپ تنم بود . اونم بدون سوتین . بابابا این حرفا رو نداشتم . ولی اون روز نه من خوابم می برد و نه اون دست از ماساژم می کشید . حس کردم با دست مالیهای اون یه جور دیگه شدم . و هر لحظه نسبت به لحظه قبل  سنگینی بیشتری رو زیر شکم و اطراف کمرم حس می کردم . کوسم خیس شده بود . حس کردم بابا شاهین هم در یه وضعیت غیر عادی به سر می بره . دستشو از زیر شورت گذاشته بود رو کونم و بد جوری چنگشون می گرفت و بعدش رفت رو سینه هام و اونا رو هم باهاشون بازی می کرد .من روکردم و تو چشای بابا خیره شدم . بابا پاش شلوارک بود ولی کیرش درحال بیرون زدن بود . اون بهم یه نظر خاصی داشت . هم می ترسیدم و هم هیجان زده بودم . تاپ منو در آورده بود و با یه شورت روبروش قرار داشتم . دوباره به سینه هام نگاه کرد . می دونست که با دست زدن به اونا حشری میشم . توچشای هم نگاه کردیم -جوجوی دختر کوچولوم چقدر بزرگ شده . میدی بابایی بخوره ؟/؟ سرخ شده و خندیدم و سرمو به پهلو بر گردوندم . -ناز دختر با حیای خودمو می خورم . جوجوشو می خورم .خنده ام گرفته بود . مثل اون وقتا که کوچولو بودم نازم می داد .  رو سینه ام خم شد و هر کدوم از جوجوهامو به نوبت گذاشت تو دهنش و دستمو گذاشتم رو سرش و اونو به سینه ام چسبوندم . بابا رو نازش می کردم و چشامو بسته بودم . چقدر هوس داشتم . اون لحظه از این که بابا بخواد کارای دیگه ای هم باهام بکنه خیالم نبود . لذت هم می بردم . ولی جلوتر نرفت . شاید ازمن می ترسید . فقط صورت منو میون دو تا دستاش گرفت و گفت یادت هست کوچیک بودم یه کار دیگه هم می کردم ؟/؟ سرمو تکون داده و دستامو دور گردنش حلقه زدم .. -بابا اون که وقت شب به خیر گفتن بود .  لبامو بوسید و منم واسه این که این بوسه طولانی تر شه خودمو بیشتر بهش چسبوندم . دوتا لبامو با هم و لب و بالا و پایینو جداگونه میک می زد . یه بی حسی خاصی در من به وجود اومده بود . نفس نفس می زدم . آمپر هیجانم رفته بود بالا . دراون سنی که هنوز سکسی نداشتم این حرکت پدر منو به مرز جنون رسونده بود . می خواستم داد بزنم بابا کمکم کن . به دادم برس ولی روم نمی شد . بدنم سست شده سرم یه گوشه ای افتاده بود . بابا وقتی لباشو از رو لبام ور داشت شروع کرد زیر گلومو بوسیدن و از اونجا دوباره نوک سینه هامو گذاشت تو دهنش و بعد به نافم رسید . انگار اون نقشه داشت و نمی خواست که من به این زودی از چنگش در برم و خودمم دوست داشتم که یه جورایی کمک حالش در این نقشه باشم . به وسط بدن و شورتم کاری نداشت فقط از رون پا تا مچ پامو به نوبت راست و چپ غرق بوسه کرده بود .  تحمل نداشتم . دلم می خواست لختم کنه و یه چیزی رو کوسم بماله . بیش از اندازه حشری شده بودم . نمی دونم چه عاملی سبب شد که دستم خیلی آروم بره طرف شلوارک پدر . اون متوجه شد که من دارم چیکار می کنم -شهلا داری چیکار می کنی . با زار و ترس و التماس نگاش کرده گفتم میشه ببینم ؟/؟  -عزیزم تو که داری پایین می کشیش میل خودته .. وقتی شورتشو کشیدم پایین و اون کیر کلفت از شلوارکش زد بیرون یه نگاهی از حسرت بهش انداختم که نمی دونستم چی بگم .  دستمو گذاشتم دور کیرش . دوست داشتم که اون بهم حال بده . یه جوری اونو بکشه رو کوسم . دوتایی مون همو نگاه می کردیم . فکر کنم اونم به همون چیزی که من فکر می کردم فکر می کرد . شلوارک بابا رو تا زانو پایین کشیدم . هردومون خیلی آروم ناله می کردیم . بابا می خواست سرشو اون طرف کنه که من نذاشتم .  دستاشو گرفته گذاشتم رو شورتم . ازش خواستم که خودش لختم کنه . یعنی شورتمو بکشه پایین .  دستاش یه ارتعاش خاصی پیدا کرده بود . -نه شهلا نه  بر شیطون لعنت .  منم گفتم بر شیطون لعنت بابا و کیرشو گذاشتم دهنم -آخخخخخخ نکن شهلا نکن خوب نیست .  داشت همینا رو می گفت ولی دستاش رو شورتمم کار می کرد و اونم شورتمو تا زانو کشید پایین . کیرشو سفت کرده بودم . مویرگهاش داشتن می زدن بیرون . رگهای سرخ و خونی کیرش رو می شد شمرد .. اون کف دستشو گذاشته بود رو کوسم .. لال شده بودم . منتظر بودم یه جورایی به دادم برسه . یه خورده رو کوسم دست کشید و منو یه دور برگردوند و منم به طرفش قمبل کرده و اونم کونمو از دو طرف بازشون کرد و زبونشو گذاشت روکوس و سوراخ کونم و با دوتا سوراخ ور می رفت . -بابا من کیرتو می خوام . دستمو به کیرش می مالیدم تا بیشتر تحریکش کنم -دخترم عزیزم نکن .. نکن باباتو بیشتر آتیشش نزن .-دوست دارم بزنم . یه عمره داری همه جامو می خوری بابا جونم حالا ازم خجالت می کشی ؟/؟ من که می دونم تو خیلی چیزا دلت می خواد . -نه تو جیگر گوشه امی . از همون پشت کونمو مالیدم به کیرش و گفتم گوشه جیگرت هم هستم . اون  رفت از رو میز توالت مامان یه قوطی کرم بر داشت با اون سوراخ کونمو مالید . من داشتم تو هوس کوس دادن می سوختم . دوست داشتم حداقل کوسمو بخوره ولی اون کرد تو کونم . -نهههههه باااااابااااااااا دارم می ترکم کوووونننننم جررررررخورد بابا بااااباااا کییییییررررررتو بکششششش بیرون دارم دیوونه می شم . سرمو از درد می زدم به تشک به بالش چنگ مینداختم ولی بابا کیرشو تا پنج شش سانتی فرو کرد تو کونم . -بابا خیلی بد جنسی شهلای خودتو دوست نداری ؟/؟  -عزیزم دوستت دارم . باشه الان کیرمو تکون نمیدم میذارم همین جا بمونه تا خودت بگی . دستشو از زیر به کوسم می مالید و از اونجایی که خوشم میومد دوست داشتم یه خورده کیرشو هم حرکت بده و اون این کارو واسم انجام می داد . -شهلا چه کون نازی داری . دخترم اون سوراخ تنگتو بخورم . -بابا کوسمو چیکار کنم . -حرفای بالاتر از خطر نزن که اون وقت شوهر دادنت کار حضرت فیله .. سگر مه هام رفت تو هم وقتی هم که بابا محکم به کمرم چسبید و با چند تا ضربه شدید و درد آور آبشو تو کونم خالی کرد . خودش کیف کرد و من تو حالت خماری موندم . رفتم روش نشستم و هرچی خواستم کوسمو به کیرش بمالم نذاشت .. -شهلا کونتو گاییدم خوبه دیگه . دیگه همین قدر حال کردی بسه . کارای خطرناک ازم نخواه .. دیگه از این به بعد هر وقت شهناز می خوابید پنهونی می رفتم پشت در بابا اینا و فالگوش وای می ایستادم . از شنیدن صدای اونا به هنگام سکس لذت می بردم . یه  بعد از ظهر که حواسشون نبود و در اتاقشون نیمه  باز و شهناز هم خواب .. من خیار به دست با کوسم بازی می کردم و دلم می خواست که کیر بابا جای اون خیار باشه . یهو به هیجان اومدم و خیارو که نرم نرم تو همون ابتدای کوسم فرو می کردم و درش می آوردم یهودیدم که تا اونجایی فرستادمش بره که نباید می فرستادمش . دیگه از همه چی افتاده بودم . از ترس و ناراحتی سرم داشت گیج می رفت . به زور خودمو رسوندم اتاقم . خیارو بیرون کشیده و خونمو با یه پارچه پاک کردم . دیدم شهناز داره میاد اتاق من فوری انداختمش زیر تخت . از ناراحتی روحی ودرد و سوزش دراز کشیدم . دیگه همه چی خراب شده بود . من دختر نبودم و نمی تونستم  اینو به کسی بگم . چند روز گذشت . حال و حوصله کسی رو نداشتم . بالاخره خودمو قانع کردم که فعلا با این وضع کنار بیام آینده یه کوفتی میشه دیگه تا این که یه روز دیگه من و بابا تو خونه تنها موندیم . این بار یه شب بود . یه شب معتدل بهاری .. یه شب جمعه ای که مامان و شهناز هوس کردند شبو برن کرج خونه خاله جون اینا و من و بابا هرکدوم یه بهونه ای آوردیم تا با هم باشیم . دیگه حس همو درک می کردیم و می دونستیم چی از هم می خواهیم . یه دامن کوتاه چاک دار قد کون که زیرشم شورتی نپوشیده بودم پام کردم و سینه هامو زیر یه سوتین نازکی قرار دادم که انگاری اصلا سوتینی نبسته بودم . باباهم واسه این که دل منو ببره یه شورتی پاش کرد که از جلو فقط اون قسمت کیرشو پوشش داده بود که همونم به دیدن دامن لختی و کون مدل پاره پاره شده ام می خواست شورتو پاره کنه و بزنه بیاد بیرون . اونو دیوونه خودم کرده بودم . هر جا می رفتم دنبالم راه می افتاد -بابا صبر کن غذارو بخوریم چقدر حریصی . -شهلا من عصرونه خوردم تو هم که نشستی باهام نون و پنیر خوردی .. بیا یه خورده از کیک خوشمزه تو رو بخورم . کمرو چسبید . با این که از دوبرابر من هم بیشتر سن داشت ولی زورش زیاد بود و مرد بود دیگه یه دستی منو انداخت رو تخت و چاک دامن منو بالا داد . منم بیش از اونی که فکر می کردم هوس داشتم و راستش دیگه خودمم نمی تونستم صبر کنم .  خیلی دلم می خواست بابا کیرشو فرو کنه تو کوسم ولی چه جوری بهش می گفتم که من یک دختر نیستم و می تونه منو بگاد . سختم بود . هرچه بود اون بابام بود و احترامش واجب . -جوووووون شهلا .. کوووووووون .. تو این زیر شورت پات نکردی ؟/؟نمی دونی این نقطه ضعف باباته ؟/؟ شروع کرد به گاز زدن کون من و با دندوناش یه حالی به این کونم می داد که تا مغز کوسمم سرایت می کرد . دلم می خواست زبونشو بکشه رو کوسم ولی اون با زبونش سوراخ کونمو لیس می زد . کوسم هوس کیرشو داشت ولی اون حالیش نبود -بابا اجازه بده من بیام روت -شهلا کونت پاره میشه .. یه نگاهی بهش انداحته و با دلهره رفتم طرفش .  تصمیممو گرفته بودم . کوسمو میذارم سر کیرش . هرکوفتی که میشه بشه . مرگ یک بار شیون یک بار بالاخره که می فهمه . باترس و لرز دامنمو در آورده و شورت بابا رو هم خودم از پاش در آوردم . کیرشو گذاشتم تو دهنم و درجا تیزش کردم . دوست داشت بیشتر واسش ساک بزنم ولی دلهره امونش نمی داد . رفتم رو کیرش .  -شهلا حواست هست ؟/؟ مواظب باش . درسته که من خوشم میاد و اومده از این که کیرم به کوست چسبیده ولی اگه غل بخوره بره داخل چی .. دیگه نذاشتم به حرفش امون بده یه فشاری به کوسم آورده و اونو گذاشتم سر کیر بابا . کیر بابا با یه حالت کیپی و چسبندگی خاصی که خیلی بهم می چسبید رفت تو کوسم و طوری هم با مهارت و سرعت این کارو انجام دادم که همون اول تا اونجایی که جا داشت کیر رفت توکوسم .  هم لذت می بردم و هم صورتم سرخ شده بود . تازه داشتم کیف می کردم و یواش یواش حس می کردم که بابا از باغ خارج شده و دیگه به فکر این چیزا نیست که یهو منو به طرف جلو هلم داد .  -شهلا چیکار کردی . به نظرم اومد نصف بیشتر کیرم رفت تو کوست .. نهههههه این امکان نداره . منو به طرف خودش بر گردوند . منتظر بود ببینه از کوسم خون می چکه یانه -بابا من دختر نیستم . یک ثانیه نشد که سیلی محکم بابا رو زیر گوشم حس کردم . نذاشت مزه اولین  کیری که رفته بود تو کوسم زیر کوس بمونه .. برق منو گرفته بود . با این که می دونستم این سیلی خوردن در اثر حماقت حق منه ولی با این حال اشک از چشام جاری شد و شروع کردم به های های گریستن -دختره هرزه .. ولگرد خیابونی .. کثافت .. هرچی از دهنش در میومد بهم گفت -بابا حق داری هرچی که دوست داری بهم بگی .. خودت هرکاری دلت میخواد می کنی ولی من کاری نکرده باید این جوری تهمت بشنوم ؟/؟  -کار کی بوده حیوون عوضی ؟/؟ -بابا هر حرف زشتی رو وجود داره یاد داشت کن یه دفعه بهم بگو .. بگو من دیگه دخترت نیستم میذارم از این خونه میرم .. -ولت کنم بری لاشی تر بشی ؟/؟  -بس کن بابا من دیگه تحمل این حرفا تو ندارم .. رفتم زیر تخت خیار و پارچه سفید خونی رو آورده نشونش دادم و گفتم من هرچی هستم مقصرش تو هستی . تو اگه دفعه قبل کوسمو میک می زدی و یه خورده از این ناحیه باهام ور می رفتی و حشری ولم نمی کردی دیگه من مجبور نمی شدم این جوری سرخودم بلا بیارم . نمی دونم اصلا نفهمیدم دارم چیکار می کنم . ببین بابا خیارش داره می پوسه .  میخوای حرفمو باورکنی میخوای نکن . من دیگه از این خونه میرم . دیگه بابا ندارم . پدری که به دخترش بگه هرزه نمی تونم بابا صداش کنم .. رفتم لباسمو بپوشم و برم . راستش نمی دونستم چیکار کنم . گریه امونم نمی داد . ولی پدر نذاشت که برم .. دستشو دورکمرم حلقه زد و منو ازجام بلند کرد تو بغاش دست و پا می زدم ولی اون کیرشو به کونم چسبونده بود و این بار می خواست اونو فرو کنه تو کوسم -ولم کن بذار برم . تو چطور می تونی آدمای هرزه رو بکنی . نمی خوام تو رو آلوده کنم .. -شهلا منو ببخش . من یکه خورده بودم . حس کردم که باباتو فریب دادی . حس کردم خودت می خواستی این طور شه . دلم نمیخواست دخترم قبل از ازدواجش زن شه . -بابا مگه این همه آدم ازدواج می کنن موقع عروسی دخترن ؟/؟ تازه الان با یه جراحی ساده میشه مثل اول شد ولی امکان نداره من خودمو در اختیارت بذارم . منو رو هوا داشت همین جوری منو می بوسید و عذر خواهی می کرد -شهلا هنوزم مثل بچگی هات ناز نازو و اهل قهری خودتو واسه بابات لوس می کنی -بابا این دفعه رو خیلی جدی هستم . اگه کوچیک بودم واست ناز می کردم و باهات قهر می کردم تو منو نه قبلش و نه بعدش نمی زدی ولی تو حالا گذاشتی زیر گوشم . -چند بار بهت بگم بهم حق بده حق بده . چاره ای نداشتم جز این که اونو ببخشم . چون نصف کیرش رفته بود تو کوسم وتازه خودمم هوس داشتم .  با این حال ناز می کردم و براش شرط گذاشته بودم . بابا اگه تا صبح دوبار منو به ارگاسم نرسونی من دیگه اسمتو نمیارم . -من سعیمو می کنم ولی نمیشه به حداقل همون یه بار قانع باشی ؟/؟ قول میدم تلاشمو بکنم . -چی بگم هرچی باشه بابامی . دل نداشت کیرشو از تو کوسم بیرون بکشه و منو بذاره رو تخت به همون حالت کیر تو کوس منو برد انداخت رو تخت . طوری کنترلشو از دست داده بود که نزدیک بود پاهامو از وسط جرشون بده . -بابا نه به اون نمی خوام گفتنت  و نه به این آتیش تندت . طوری کیرشو می زد به ته کوسم و خودشو به طرف عقب و بالا می کشید که عین آدمای چهل سال کوس نکرده به نظر می رسید -بابا باااابااااااا پدر جونی این قدر حرص نزن . من که فرار نکردم . همین جام زیر کیر تو زیر پر و بال تو . وای چه حالی داره کوس دادن -شهلا گستاخ نشو پیش بابات از این حرفا نزن . کور خوندی فکر کردی که حالا راه کوست بازه راه بیفتی به هرکی از راه رسید بدی . من خودم تامینت می کنم حتی شده از حق مادرت هم بزنم . -اوخ شاهین جون چقدر کیف داره .. خیلی -واسه همین بود که با خیار خودتو جر دادی ؟/؟  حیف که دلم نمیومد من با خیار خودم جرت بدم ولی حالا که خودتو از خط خارج کردی مزه میده که یه حال مشتی باهم بکنیم . پدرم طوری منو می کرد که از دلم در آورد . قمبل کرده بودم و از پشت لاپامو باز کرد و زبونشو رو کوسم کشید .. -اوی اوی اوی اوی اوی .. بابا .بابا .. نههه .. یه چرخش کون حسابی از هوس راه انداخته و طوری کوسمو به سر و صورت بابا می مالیدم که یه شستشوی دبش رو صورتش انجام شده بود . خوشم میومد از تماس کوسم با سبیل و ته ریش صورتش . کمرمو دوباره گرفت تو دستاش . کون قمبل شده امو به سر کیرش چسبوند . با چند حرکت کیرشو از همون پشت رو کوسم میزون کرد و اونو فرو کرد اون داخل . خیالش که از این بابت جمع شد دو تا دستاشو گذاشت رو سینه های حساس و داغ من .  دختری که فقط یه بار اونم توسط باباش گاییده شد دختری که برای اولین بار داشت کوس می داد اونم به باباش معلومه که چه هیجانی می تونست داشته باشه . طوری به هوس اومده بودم که به جای تشک و بالش و ملافه به میله های تخت چنگ انداخته و گازشون می گرفتم .. بابا سرعت کردن منو زیاد تر کرده بود . فهمیده بود که تن پر تمنای من در چه وضعیتیه . یه لحظه حس کردم که دارم بهترین و شیرین ترین لحظه عمرمو سپری می کنم . لحظه باشکوه عشق و هوس . همین جوری که دندونام رو میله ها بود تو دهنی جیغ کشیده دستم افتاد پایین . کیرشو از تو کوسم کشید بیرون . -شهلا مثل این که ارضا شدی . کف دستشو گذاشت رو کوسم و خیسی رو آورد به طرف بالا کیرشو به سوراخ کونم فشار داد .- صفای کونتو .. وفای کوستو عشق است . -بابا یواشتر این تازه دومین باریه که داری می کنی توش . تاره این دفعه با خیسی کوس من نرمش کردی . -طبیعیه دخترم . -یه تکونی به کونم داده و خواستم اذیتش کنم . -بهت اجازه ندم کونمو بکنی تا متوجه باشی که چه جوری با دخترت حرف بزنی و در موردش قضاوت کنی . من همون دختر پاک و نجیب تو و تربیت شده تو هستم . راجع به من این جور قضاوت می کنی ؟/؟ -عزیزم چند بار ازت عذر بخوام . نوکرتم عبدتم . عبیدتم .. همه جوره کمکت می کنم .  -بابا بار آخرت باشه این جوری حالمو می گیری وگرنه نه از کون خبری هست و نه از کوس -دختر تو دیگه کی هستی یه چیزی هم دستی بده شدیم . -چی خیال کردی . یه تیر یعنی همون یه کیر داری میخوای بزنی به  دو تا هدف فکر کردی به همین سادگیهاست ؟/؟  دیگه بیشتر از این حالشو نگرفتم لاپامو از پشت باز کرده و کرد تو کونم . -جاااااااان کون تنگ دخترمو عشق است . قربون جیگرم فداش بشم .  بابا منو مث یه دختر بچه داشت نازمی داد تا این که آب داغ کیرشو با چند تا پرش و ضربه ناگهانی ریخت تو کونم . تنش واسه چند دقیقه ای می لرزید-بابا چته کم آوردی ؟/؟ -نه زیاد آوردم . اگه بدونی چقدر بهم مزده داد . این که کون نیست بد مصب آبکشه . هرچی رو که آدم داره خالی می کنه . -کاش یه طوری می شد و می ریختی تو کوسم نمی دونی چقدر آب کیرتو می طلبه . آب مرادشو می خواد . این که کاری نداره شهلا جون خودم نوکرتم غلومتم دخترم یادم بنداز خودم فردا برم داروخونه چند بسته قرص ضد بارداری واست ردیف کنم که از پریود بعدی بندازی بالا . -به سلامتی بابای خوب .. -وبه سلامتی دختر خوب تر.. پایان .. نویسنده .. ایرانی ......معرفی آخرین اثر کپی شده من ..داستان بااجازه خانم معلم در سایت شهوانی وسایت شهوتناک قابل توجه آیدین عزیز..کپی بردار ..رضا بمب 

عشق وایثاروعشق

از بچگی دخترعمومو دوست داشتم . باهاش هم بازی بودم . فقط یه سال ازش بزرگتربودم . بهارک مثل نوبهاران زیبا بود . صورت زیبا و عروسکیش . لب و دهن کوچولو بینی قلمی اون  نگاهی که از بچگی تا بزرگی تغییری نکرده بود . هم بازیهای پسرمو ول می  کردم و به دنبال اون بودم . درسامو خوب می خوندم تا سال دیگه بتونم باهاش کار کنم . حتی اون سالی که می خواستم رشته تحصیلی خودمو انتخاب کنم اول علاقه اونو پرسیدم و بعد خودمو باهاش هماهنگ کردم تا بازم بتونم باهاش باشم . اون پاک و نجیب بود . مثل دخترای امروزی نبود که با یه لبخند پسرا خودشو ببازه .  دوستش داشتم  دیوونه وار . قد ستاره های آسمون .. اندازه کهکشون .. بیشتر از تمام دنیا . اون دو تا داداش کوچیک تر از خودش داشت و منم دو تا خواهر کوچیکتر از خودم داشتم .  از نوجوونی به بعد پیش من روسری سرش می کرد ولی این نه تنها از زیبایی اون کم نمی کرد بلکه چهره اونو جذاب تر نشون می داد .  من وقتی در کنکور قبول شدم اون پیش دانشگاهی می خوند . تو همون تهرون خودمون قبول شده بودم .ازخوشحالی کبکم خروس می خوند .. اول از همه اومدم این خبرو به بهارک بدم . خیلی خوشحال شده بود . دلم می خواست دخترعمو ی خودمو بغل کنم ولی سالها بود که رابطه ما رو یه خط یکنواخت بود . انگار اون در دنیای خاص خودش بود . .. همیشه  سنگینی خاصی بر روابط ما حاکم بود . اون روز تصمیممو گرفته بودم . این که بهش بگم دوستش دارم عاشقشم . شاید بار ها و با  ها باهم خندیده بودیم . واسه هم جوک می گفتیم تو دردها و مشکلات هم شریک بودیم ولی نشده بود که از دوست دختر و پسر حرف بزنیم . شاید از اونجایی که در کنار هم بودیم این نیازو یه جورایی تامین شده می دیدیم و دیگه به جنس مخالفمون گرایش نداشتیم . نمی دونستم چه جوری بهش بگم . از چهار سالگی لحظه های شیرین با اون بودنو به یاد داشتم . پونزده شونزده سال از اون زمان می گذشت و من میخواستم بهش بگم عاشقشم روم نمیشد . -بهارک می تونم یه چیزی بهت بگم ؟/؟ -بگو بهزاد .. یه خورده من و من کرده و گفتم هر آدمی باید یه روزی ازدواج کنه .. -مبارکه .. بالاخره عروسی بهزاد داداش افتادیم . ببینم همکلاسته .. این دختره اصلا تو باغ نبود . بهم می گفت داداش .  تازه از این که حس کرده بود من می خوام بایه نفر دیگه ازدواج کنم خوشحال بود -از الان باید به فکر یه پیرهن خوشگل باشم -بهارک من کی گفتم همین الان می خوام ازدواج کنم که تو می بری و می دوزی . بااین کاراش بیشتر سختم شد که بهش بگم دوستش دارم .. ولی یواش یواش شروع کردم -بهارک من عاشق یه دختری شدم . خیلی وقته می شناسمش . از بچگی می شناختمش .. -کیه بهزاد پس من چرا نمی شناسمش .. خوشگله ؟/؟ مهربونه ؟/؟ -خیلی ! حرف نداره -از اونایی نیست که زن عمو و دختر عموتو اذیت کنه که ؟/؟ -نه اصلا -ببینم با منم راه میاد منو قبول داره ؟/؟ -اصلا کپی توست . مثل خودت . داشتم آتیش می گرفتم یعنی این همه سال اون هیچ احساسی نسبت به من نداره و این همه بی خیاله ؟/؟ سوار ماشینم شد تا اونو ببرم پیش دوست دختر خیالی خودم . -بهزاد چرا این قدر تو فکری . چرا دور خودمون می گردیم . چرا دوست دخترتو بهم نشون نمیدی ؟/؟ چرا نمیگی عاشق کی شدی ؟/؟ اونو رسوندمش خونه شون .  -پسرعمو گفتن دانشجو شدی حالا مارو دست انداختی ؟/؟  واست غریبه شدیم ؟/؟ باشه نگو از اون به بعد برخوردم نسبت به دختر عمو سرد تر شد . اون اینو به خوبی حس می کرد . اون هیچ حسی نسبت بهم نداشت و می دونم اگه بهش می گفتم دوستش دارم اون اینو یه شوخی مسخره فرض می کرد . یه روز بهم گفت پسر عمو من خودم می تونم درسامو بخونم . دیگه نمی خوای بیای کمکم . از وقتی که دوست دختر گرفتی اخلاقت عوض شده . -اگه تو این طور میخوای بهارک ! ..باشه . وقتی ازش دور می شدم در حال جویدن لبهاش بود . هیچوقت اونو تا به این حد عصبی ندیده بودم . دیگه راه من و بهارک از هم جدا شده بود . ولی من هنوز عاشقش بودم . با این که سنش کم بود واسش خواستگار میومد ولی می گفت میخوام درس بخونم . یه بار تو مهمونی خونوادگی دیدمش .. من و اون زیر چشمی همدیگه رو نگاه می کردیم . وقتی هم متوجه می شدیم که طرف متوجه شده رومونو بر می گردوندیم . اون شب موقعیت طوری پیش اومد که یه بار ازش پرسیدم بهاره تو که این همه خواستگار داری چرا ازدواج نمی کنی .. جوابی داد که از خودم به خاطر سوالی که کرده بودم متنفر شدم . -مگه وقتی تو می خواستی دوست دختر بگیری من فضولی کردم ؟/؟ از او همچین حرفی بعید بود . هیچی بهش نگفتم . چند بار رفتم یه حرفی بزنم لبام بسته شد . ولی بازم عاشق و دیوونه اش بودم . مدتی گذشت . عمو بهرام که مشکل کلیه داشت و دوبار عمل کرده بود این بار دیالیزی شد . اون با باید به همین وضع ادامه می داد یا یه بنده خدایی بهش کلیه می داد .. بیماری قند هم داشت . چهره  و هیکلش شده بود عین گرسنگان آفریقایی . رنگ به چهره نداشت . بایکی دو بیماری دیگه ای که داشت دکترا ازش قطع امید کرده بودند فقط تنها راه نجاتشو تعویض کلیه می دونستند که بتونن بیماریهای دیگه شوهم کنترل کنند . عمو حاضر بود پول خرج کنه و یه کلیه بخره .. بهارک داشت خودشو واسه باباش می کشت . اون و پدرش خیلی به هم وابسته بودند . پدر دخترشو از بقیه بیشتر دوست داشت و دختر پدرشو . نمی تونستم اشکای اونو ببینم . زار زدن اونو که به سر و صورتش می زد وبابابابا می گفت . یه ماهه شده بود عین چوب خشک . تصمیممو گرفته بودم . من باید یه کلیه مو می دادم عموم . هم این که دخترعمو مو خوشحال می کردم و هم این که هرچی باشه واسه عموم بود . اولش می ترسیدم از این که فشار رو یه کلیه اومدن شاید خطر ناک باشه ولی بهم اطمینان دادند که موردی نیست . دوست نداشتم جز  مامان و بابا و عمو کس دیگه ای بفهمه که من این کارو کردم . حتی بهارک هم نباید می فهمید . اگه یه روزی بهش می گفتم دوستش دارم نباید فکر می کرد که به خاطر این کارم ازش انتظار بله گرفتن رو دارم . یه روز از در دانشگاه که میومدم بیرون یکی از همکلاسیهام به نام آزیتا جزوه ای رو که ازم گرفته بود به من برگردوند و راهشو گرفت رفت و از قضا زن عمو و بهارک هم از اون طرف رد می شدند .. نمی دونم دختری که اون جور نسبت به من بی خیال بود به دیدن این صحنه عین کشتی شکسته ها جواب سلام منو به زور داد . با همه نگرانی های مادرم یه کلیه خودمو به عمو جان اهدا کردم تا لبخندو دوباره به لبای بهارک برگردونم . حداقل اون جوری که توضمیر خودم ادعا دارم دوستش دارم واسه خودم اثباتش کنم و یه خدمتی هم به عموم کرده باشم .. وضع جسمی من زیاد تغییری نکرده بود . یه کلیه و دوکلیه من همون بودم . فقط باید از نظر تغذیه مراقب خودم می بودم و یه خورده با ورزش وخوردن مایعات زیاد و درست ,  بدنمو همیشه آماده نگه می داشتم . یه مدت گذشت تا این که یه روز رفتم ملاقات عمو جان .. عمو هنوز بیمارستان بود . منم زیاد حال و روز خوشی نداشتم -چه عجب پسر عمو جان سلیقه ات گرفت بیای به عموت سر بزنی ؟/؟ حالا ما بزرگ شدیم و راهمون دوتا شد این عموت چه گناهی کرده . یه نگاهی به بهارک انداخته و دل چرکین صورت عمو رو بوسیدم -پسرم کاری به کارش نداشته باش . این روزا خیلی واسم داغون شده . -بهارک برو بیرون من یه کار خصوصی با پسرعموت دارم -بابا ازکی تاحالا ما غریبه  شدیم ؟/؟ تو بااین آدمی که عشق فامیلی تو خونش نیست چه حرف خصوصی داری . از وقتی که رفته دانشگاه خودشو گم کرده . -دختر من تو رو این جور لجباز تربیت نکردم . بهارک از اتاق رفت بیرون . -پسرم واسه چی خواستی کسی ندونه که تو این کار خیرو برام انجام دادی . سکوت کردم .. -تو از بهارک خوشت میاد ؟/؟ من که اونو از همه دنیا بیشتر دوست دارم . به هیشکی نگفتم اینو ولی همه می دونن . تازه دارم به تو میگم . -ولی عمو جون آدم باید همه بچه هاشو یه جور دوست داشته باشه . -منم علاقه مو به همه نشون میدم ولی همین یه دخترو دارم دیگه هرکاری می کنم نمیشه . جوابمو ندادی تو ازون خوشت میاد؟/؟ -خب آره هم بازی من بوده . مثل یه پسر تا همین چند وقت پیش رفیقم بوده .  -بازم جوابمو ندادی تو از دست عموت نمی تونی در ری . ولت نمی کنم تا صبح این سوالو ازت می کنم . جوابشو خودم می دونم میخوام ازتو بشنوم -عمو جون توچطور جوابشو می دونی درحالی که اون دختری که پونزده سال تمام بیشتر ساعات روزو باهام بوده نمی دونه .  صورتمو بوسید و گفت همین یه جواب برام کافی بود .  رفتم پی کارم . اون روز که از دوست دختر خیالی ام به بهارک گفته بودم و نتونستم بهش بگم که اون خودتی .. اون بی خیال بود ولی روزی که سایه یه دخترو تو دانشگاه در کنار من دید داشت می ترکید . شاید دیدن واقعیت واسش خیلی سخت تر از تصور اون بود . یه روز که کلاس نداشتم چند تا کتاب دستش گرفت و اومد خونه مون . -بهزاد یه خورده اشکال دارم کمکم کن .-تو که گفتی همه چی رو واردی و به من نیازی نداری -اگه وقت نداری من برم -براتو همیشه وقت دارم . خیلی جدی و مثل یک معلم درسا رو باهاش مرور می کردم . -مثل این که دخترای دانشگاه خوب رو تو اثر گذاشتن . -من فقط یه دخترو دوست دارم و عاشق یکی هستم . تازه با تو هم درمیون گذاشتم . توچرا ناراحت میشی . باحرص ادامه دادم : مگه تو زنمی .. یه نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت هرچی بگی چیزی بهت نمیگم . فقط حواست باشه زیاد ضرر نکنی . من از مردای ترسو خوشم نمیاد . -مگه مردی هم هست که تو ازش خوشت بیاد . توکه اصلا اخلاق زنونه نداری . -اگه میخوای تیکه بندازی بگو برم و دیگه پیدام نشه . دیدم زیادی تند رفتم .. ازش عذر خواستم . -بهزاد منم یه خورده عصبی ام . جریان بابا منو داغون کرد . خدا پدر اون آدم گمنام رو بیامرزه که در حق بابا این کار خیر رو انجام داد . امیدوارم عاقبت به خیر بشه .. -منم خوشحالم که تو رو خوشحال می بینم بهارک . -ولی پسرعمو ازت انتظار داشتم که در اون روزای سخت همدمم باشی . ازنظر روحی کمکم کنی . توقع نداشتم که فداکاری کنی وبخوای کلیه خودتو بدی به بابا . این یه کار خیلی سنگینیه . این گذشت از هر کسی بر نمیاد . نباید این حرفو بگم زشته ولی حاضر بودم زن کسی بشم که بخواد همچین کاری رو درحق پدرم انجام بده . ببین چقدر دلم پردرده که این حرفو پیش تو دارم میگم .  -پس دوست داشتن چی عشق و علاقه چی بهارک . اینا همه کشک ؟/؟  -کسی که این کارو انجام میده و داده حتما تو دل آدم تخم عشق و محبتو هم می کاره . -شاید اون شخص دوست نداشته باشه فقط به خاطر پاداش , تو زنش بشی . -خب اون وقت میشم کنیز خونه اش .  -دخترعمو مثل این که فکر کنکور یه تکونی بهت داده -میگی من دیوونه شدم ؟/؟ عیبی نداره هرچی میگی بگو . تو بزرگی و از بچگی هم تا حالا یعنی تا چند روز قبل فقط تو رو به عنوان تنها مرد زندگیم در کنار خودم می دیدم .  -نفهمیدم بهارک منظورت چیه . خواستگار داری ؟/؟ با کسی دوست شدی ؟/؟ -توکه می دونی من اهل این کارا نیستم . جوون خوبیه . خیلی کاراش شبیه توهه . شاید یکی از علتهایی که من یه جورایی به طرفش کشیده شدم اینه که خصلتهایی شبیه به خصلت تو رو داره . دستامو گذاشتم پشت بدنم تا لرزش اونا رو نبینه . -بهارک تو از کجا می دونی اون معتاد نیست .. فساد اخلاقی نداره . -اون حتی یه سیگار هم نکشیده وقتی به من نگاه می کنه از نگاش متوجه میشم که اهل هیچی نیست .  بااین حال دلم میخواد هروقت کلاس نداشتی تورو ببرم پیش اون .  یکی ببینیش بد نیست . نظرتو بگی . دخترا زود ازدواج می کنن . خیلی دلم می خواست من و تو ازدواجمون تو یه شب بود ولی ظاهرا تو با دوست دخترت به این زودیها ازدواج نمی کنی . ببینم همونیه که اون روز دم در دانشگاه دیدم ؟/؟ -نه تو کلاس ما بیست تا دختره قرار نیست که همه رو بگیرم . حس کردم همه جا رو تیره و تار می بینم . من داشتم شکست می خوردم . سهل انگاری کرده بودم . چرا نباید بهش می گفتم که دوستش دارم . -دخترعمو مبارکه . میشه الان ببینمش .  -باید هماهنگی کنم .  یه زنگی براش زد و گفت اگه ایرادی نداره بریم پارک ... اونجا از نزدیک با هم آشنا شین . خیلی تعریف تورو پیشش کردم . توراه به من گفت نگه داشته باشم . پیاده شد و پنج تا بستنی خرید -بهارک اینا چیه -اون مثل تو عاشق بستنیه . دوتا تو دوتا اون ویکی من .. اون همش به صورت من خیره شده بود -کاش دوست دخترتو می آوردی و منم نظرمو می گفتم . رفتیم تو پارک نشستیم .  -دخترعمو از نظر قیافه چه طوره . -عین تو خوش تیپه ولی مهم اینه که دلش پاکه . مثل تو خجالتیه . این منم که باید همش پیش قدم شم حرفمو بزنم .  -وااااییییی بهارک تو که میگی چند روزه دور و برتوست به این زودی این همه اطلاعات درمودش کسب کردی ؟/؟  تو از وقتی که پستونک می خوردی باهام بودی هنوز منو نشناختی ؟/؟ -اینو راست میگی -خیلی دیرکرده . خوش قولی اون به من نرفته . -چیه بهزاد خیلی ناراحتی . تواز دوست دخترت گفتی من این قدر ناراحت نشدم .. جنبه داشته باش . این قدر خودخوری نکن .  صبرکن الان یه زنگ براش می زنم .  -الو .. سلام چرا این قدر دیر کردی .. باشه .. دیدم قیافه بهارک رفت تو هم و عصبی شد -دیگه جرات نداری اسم منو ببری .  خوشحال شده بودم هنوز هیچی نشده بهم زده بودند . -چی شد دخترعمو -هیچی نامرد عوضی . با دوست دخترت رو هم ریخته رفته . عوضی منو قال گذاشت . یه خورده سرمو خاروندم و برو بر نگاش کردم . -با دوست دختر من ؟/؟ من که دوست دختر ندارم .  وای بد جوری سوتی داده بودم -یعنی این که اون دوست دختر منو ازکجا می شناخت ؟/؟  -همونی که قرار بود اون روز بهم نشون بدیش و ندادیش . اونا با هم رفتند . فهمیدم که داره منو دست میندازه ولی چرا . آخه چرا . منظورش چیه . -می خوای بفهمی اونی که منتظرش بودم کیه ؟/؟ همونیه که سالها مثل یه سایه روسرمه . همه جا دنبالمه . تو خواب تو بیداری .. لای کتابام .. تو نوشته هام .. تو دلمه .. تو خونمه .. بامن حرکت می کنه و با من وای می ایسته .. با من می خنده و باهام اشک می ریزه .. وقتی که دنیا رو تیره و تار می بینم یه تنه میره به جنگ ابرای سیاه آسمون . باهاشون می جنگه . خودشو زخمی کنه تا خورشید خوشحالی بهم بخنده .. به خاطر من از همه چیز خودش می گذره . اونی که دوست نداره کسی بفهمه که واسم چیکار کرده . دوست نداره که منم بفهمم .. اونی که از یه کلیه اش گذشت کرده تا عمو و دختر عموشو نجات بده . شاید تو تازگیهاست که بوی عشقو حس کردی ولی من سالهاست که حس می کنم عاشقتم . یه دختر احساساتی خیلی زودتر از یه پسر احساساتی عاشق میشه . دلم میخواست خوب حالتو بگیرم ولی دلم نمیومد بیشتر از این اذیتت کنم . فکر نکن که چون به بابام کمک کردی این حرفا رو تحویل تو میدم . تو نصف کلیه هاتو به عموت دادی ولی مدتهاست که تمام قلبتو بهم دادی . همون طوری که من بهت دادم . تو عشقتو به من دادی و همراه با اون ایثارتو ولی همون عشق برام کافی یود و من عاشقت بودم و این عشق از بی نهایت هم گذشته .. زبونم قفل شده بود . یک ریز حرف می زد . نمی دونستم چی بگم . خوشم میومد از حرف زدنش . - اون روز که از دوست دخترت گفتی می دونستم داری دروغ میگی . تو عادت نداشتی دروغ بگی و دروغات نوعی شوخی بود . هر لحظه منتظر بودم حقیقتو بگی . بگی که اون منم . -ولی تو در ظاهر نشون دادی خیالت نیست و همینم منو گول زد . -شاید اشتباه کرده باشم بهزاد ولی تو باید حرف دلتو می زدی مثل امروز که من زدم . -پس چرا نسبت به اون دختر دم در دانشگاه حسادت کردی -واسه این که می دونستم تو منو دوست داری و انتظار حتی این صحنه معمولی رو هم نداشتم -پس چرا باهام سرد بر خورد می کردی -واسه این که سر عقلت بیارم . مردحسابی مگه می خواستم بخورمت . پونزده ساله باهمیم یه حرف میخوای بزنی باید این قدر صغری کبری ببافی ؟/؟ باورم نمی شد این همون بهارک باشه . عشق اونو بلبل زبون کرده بود . -بهارک یعنی این کاری که واسه بابات کردم تورو عاشق من نکرد ؟/؟ -ببین بهزاد من عاشقت بودم واست می مردم ولی وقتی که فهمیدم اون کارو تو انجام دادی دلم می خواست و می خواد طوری واست بمیرم که ذوب شم خاک شم . از جسدم چیزی نمونه که دفنش کنن . دیگه چه جوری عشقمو بهت ثابت کنم ؟/؟ دیدی دخترعموت نمی ترسه که حرفشو بزنه ؟/؟ تو مثلا مردی . یک کلمه هم چیزی نگفتی . -ولی تو با تمام وجودت حس کردی و دونستی که دوستت دارم عاشقتم واست می میرم . راستی تو از کی جریان اهدا رو می دونستی ؟/؟ -من از این که تو بی خیال بودی ناراحت بودم . بعد از رفتن تو در ملاقات اول بابا بهم گفت . اون ازم خواست چیزی نگم ولی یه موقعی مثل حالا بگم که اثرش زیاد باشه .. اونم همون سوالی رو که از تو کرده بود از من کرد . -تو چی گفتی -لبخند زدم . چی می گفتم . اون وقتی برادر زاده شو می شناسه نمی خواد نگاه و حرکات دخترشو بشناسه ؟/؟ روزبعد وقتی عمو رو رو تخت بیمارستان بغلش زدم بهش گفتم عمو جون قرارمون چی بود ؟/؟ یه چشمکی بهم زد که اشک شوق از چشام جاری شد . بهارک هم باهامون می گریست . یکی از پسر عمو هام شبو پیش عمو بهرام موند . من بهارکو رسوندم خونه شون . اون یه داداشش هنوز خونه نیومده بود . -فکر نمی کردم بهار خجالتی من یه روزی این قدر بلبل زبون شه -من واسه تو بلبل زبونم . واسه تو شوخ و شنگم و به عشق تو . دوست نداری ؟/؟ هنوز م دلت می خواد اون بهارک خشک و سفت و سخت باشم واست ؟/؟ که نتونی بهش بگی دوستت دارم . -یه چیزی ازت میخوام بهم نه نگو . تو که مدعی هستی همه  چیزت در اختیارمه و دوست داری شجاع باشم -بگو من باید چیکار کنم بهزاد -کاری که باید بکنی اینه که کاری نکنی . چون من دوستت دارم و عاشقتم . -خب مثلا چیکار می خوای بکنی . -پریدم طرفش و تا بفهمه چی شده لبهای داغ و شیرینشو به لبام چسبوندم . منتظربودم تا یه مقاومتی بکنه و از دستم در بره ولی اون همراهیم می کرد . می دونستم که احساس منو داره . حس یه پرنده ای که داره تو دل آسمون پرواز می کنه میره و میره و میره وپشت سرشم نمی بینه . فقط اون قشنگیهای پیش روشو می بینه .هرچند دنیا تو دل آسمون یه رنگه .  دنیای آبی عشق ... پایان .. نویسنده .. ایرانی .....معرفی آخرین اثر کپی شده من : داستان با اجازه خانم معلم درسایت شهوانی وسایت شهوتناک قابل توجه آیدین عزیز....کپی بردار : رضابمب 
 

ابزار وبمستر