ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

باز هم سلام

با سلامی گرم به همه شما دوستان و نازنینان و عزیزان گلم .. خانواده ای به ظاهر مجازی اما با حقیقت عشق دوستی و محبت . چند روزی را در خدمت شما نخواهم بود از این رو داستانهای چند روز را با هم منتشر کرده ام . هر چند این روزها شاید به خاطر فصل امتحانات و مشغله های دیگر از تعداد نظرات دوستان کاسته شده اما جهت احترام و ادب نسبت به شما عزیزان بر خود لازم دانستم که این مسئله را عنوان کرده اگر مدیریت محترم امیر عزیز فرصت آنرا بیابد در این مدت نظرات را منتشر خواهد نموده در غیر این صورت پس از باز گشت در اواخر هفته آینده راسا اقدام خواهم نمود . هر چند شاید مدت زمان دوری از شما کوتاه باشد اما برای من که به شما عادت کرده ام بسیار طولانی به نظر می رسد . شرایط به گونه ای بوده که این غیبت چند روزه را اجتناب ناپذیر نموده است وگرنه به خاطر درکنار شما بودن بار ها و بار ها از سفر های تفریحی ورفتن به بسیاری از میهمانی ها ومجالس خود داری کرده ام . امید وارم به بزرگواری خود بنده را ببخشایید . فرارسیدن سال نو مسیحی را به همه مسیحیان نازنین تبریک و تهنیت عرض نموده امیدوارم که سال 2013 سال نزدیکی  هر چه بیشتر دلها به یکدیگر باشد . آرزوی همیشه وهر سال ما .. آرزوی سالهای گذشته و سالهای آینده .. بیایید از خود آغاز کنیم  که با شادی دیگران شاد باشیم دلهای نا آرام را آرام سازیم .. تا آنجا که می توانیم گذشت داشته باشیم هر چند که به ما ستمی شده باشد . درضمن فرصت نشد که به مناسبت ژانویه مطالب مفصل تری بنویسم ولی داستان میلاد عشق را به مناسبت ژانویه سال 2012 بلافاصله پس از پیام تبریک سال نو منتشر کرده بودم و توصیه می کنم طرفداران داستانهای عشقی و احساسی این داستان را که با شب سال نو مسیحی هم مناسبت داره  مطالعه کنند . میشه مطلب شماره 2 سال 2012 این سایت .   احتمالا این پیام را در نیمه شب شنبه   منتشر خواهم کرد وقبل از وداع موقت چند روزه چند ساعتی را در خدمت شما خواهم بود . پس اگر نظراتی  داشته و مسائلی را قابل طرح شدن می دانید سریعا اعلام بفر مایید  تا پاسخگوی نظرات شما یاران باوفاو همراهان همیشگی ام باشم . سربلندی و تندرستی شما را از ایزد منان مسئلت دارم .... ایرانی 

سال 2013 میلادی بر همگان مبارک باد

با سلام و تبریک به مناسبت فرا رسیدن سال نو مسیحی از اونجایی که  فرصت نشد پیام جدیدی بنویسم و فکر کنم مسیحیان نازنین و گلم سال گذشته این پیامو نخونده باشن چون هیچ پیام وپاسخ و نظری از این عزیزان دریافت نکردم همون متن سال گذشته رو دوباره منتشرش می کنم . امید وارم که این سال سال خوشی برای همه جهانیان باشه . از هر دین و مسلکی  که هستید یکدیگر را دوست بدارید مسیح را دوست بدارید وبرای صلح و دوستی که پیام و هدیه مسیح بزرگوار است ارزش قائل شوید و این هم پیام سال قبل .......مسیح آمد تا به زمستان بهاری دیگر ببخشد . دلها را به هم نزدیک گرداند و طنین انداز پیام عشق و محبت در سر تا سر جهان باشد  .هر سال در زمستانی سرد دلهای گرم میلیونها مسیحی برای جشن و شوری دیگر می تپد . درختان کاج با چراغهایی روشن , بابا نوئل زمستانی یا همان عمو نوروز بهاری خودمان , شلیک فشفشه ها به آسمان , بوسه هایی همراه با عشق که از دلها می آید و بر لبها و دلها می نشیند . کودکانی که با قلب پاک و کوچکشان عید را پرستش می کنند و می روند تا در آغوش گرم پدران و مادران خود درس محبت و نیایش بیاموزند . کودکانی که در دلهاشان جز پیام صلح و دوستی جز عشق و پاکی و بی ریایی نشانی نیست . سالی دیگر از راه می رسد . چه کسی به ندای صلح و دوستی مسیح مظلوم لبیک می گوید . مسیحی که قلبش چون دل یک کودک صاف و بی ریا بود و روحش چون آینه شفاف . مسیحی که جز حق و محبت نمی گفت . مسیحی که قلب خود را از کینه و فریب و هر چه خود خواهی تهی کرده چشمه عشق الهی را کانون سینه خود نمود تا پیروان خود را سیراب نماید . بار دیگر سال نویی دیگر ژانویه ای دیگر و زمستانی دیگر آمده است . بیشتر ساکنین این کره خاکی در نیمکره شمالی و در ژانویه زمستانی اند . در سال نو در هر مکان و هر زمان باشیم دعا می کنیم که دلهای همه چون بهاران سر سبز باشد . هر روز روز نویست . خورشید همچنان می درخشد . ماه می تابد . مسیح مقدس جهان را می بیند . پیروانش را می بیند . او قربانی نمی خواهد . نمی خواهد که بیگناهان به خاک و خون کشیده شوند . عیسی مسیح عاشق صلح است . عاشق محبت عاشق عشق .. او آمد تا به انسانها بگوید که آنچه در این دنیای ناپایدار پایدار می ماند عشق است و بس . امروز به جای عشق گلوله ها بر سر هم می بارند به جای محبت کینه ها می کارند به جای آن که از شادی هم لذت ببرند اشک دیگری را می بینند و می خندند . دنیا دنیای بیرحمیهاست . بیایید تا همه با هم در آغازی دوباره  دست در دست هم یک دل و یک صدا با صدای بلند خدای یگانه عالم را فریاد بزنیم و از او بخواهیم که خود پرستیها را از ما دور سازد . بیایید تا لذت عشق را قسمت کنیم .  بیایید تا با شادی دیگران بخندیم تا دیگران با شادی ما شاد شوند . این است پیام مسیح . پیام انسانیت . پیام آغاز سال نو . بیایید با تمام وجود و احساس خود شاد باشیم . بیایید تا از شادی این لحظات تنها یک نمایش نسازیم . کریسمسی دیگر آمد . ژانویه ای دیگر فرا رسید . سراسر جهان ولوله شد . عاشقان جنگ و صلح در کنار یکدیگرند . شاید که دوستان و دشمنان به  هم تبریک بگویند . شاید که دلهای پر کینه کینه ها را بزدایند . بیایید تا هر روزمان را نو سازیم . به هم عشق بورزیم . بیایید تا نمایش جشن و شادی را به واقعیت جشن و شادی مبدل سازیم . بیایید تا عیسی , خدای عیسی و بندگانش را شاد گردانیم . بیایید تا به آنچه می گوییم پایبند باشیم . بیایید تا شادی خود را با دیگران قسمت کنیم . بابا نوئل می آید وبا با نوئل با هدیه های رنگارنگش می آید ودر کنار کاج می ایستد . درخت کاج نورانی شده . چون زمان تولد عیسی مسیح پیام آور صلح و دوستی .. کودکانی خفته اند و کودکانی بیدار . در گوشه ای از این جهان خاکی برف می بارد و در گوشه ای ماه در آسمان می درخشد . باز هم سال نویی دیگر از راه می رسد و ما به امید سالی دیگر نشسته ایم . به امید بابا نوئلی دیگر,  کاجی دیگر ,  جشنی دیگر نشاطی دیگر . کاش هرروزمان عید بود . کاش فشفشه های شادی هرروز آسمان عشق دلهایمان را پر نور و نشاط می نمود . مسیح در آسمان بر فراز ابر ها , آن سوی ستارگان آغوش پر مهر و محبتش را گشوده است . چهره خندانش را همه می بینند . آن صورت نورانی و پر محبتش را . یا مسیح مقدس ما را به آسمان ببر . ما را به نزد خدا ببر . به آنجا که شیطانی نباشد . ما را از زمین گناه برهان و به آسمان تقدس برسان . ای  مریم مقدس ! تو را به پاکی تو و پاکی فرزند پاک سرشتت قسمت می دهیم در این آغازین سال نو دلهایمان را از کینه و دورنگیها پاک و پر از نور ایمان وخدا گردانی . یا مریم مقدس ! تو پاک ترین پاکیزگانی . آن گاه که خدای منزه مقررگردانید عیسای نیک را از تو بیافریند . پیام عشق و محبت ما را به خدای یگانه و نادیدنی و همه جا دیدنی برسان که اوست آفریننده زمان و زمین و جهان . مایه بسی افتخار است که این امکان برای من ایرانی فراهم گردیده که از سوی خود و امیر عزیز در این مجموعه , آغاز سال 2012 میلادی را به همه انسانها بالاخص مسیحیان جهان وبه ویژه هموطنان ایرانی خود تبریک بگوییم . سالی پر برکت همراه با خوشی و نشاط و صلح و دوستی و آرامش در سراسر جهان آرزومندیم .... امیر و ایرانی 

من و مامان و زن دایی 4

وووووییییی ووووویییییی ماااااماااان ماااااااماااان کوسسسسسسم زن دایی جووووووون جووووون آتیش گرفتم . نمی تونم بند شم .. -مهسا مهسا ولش کن .. الان دخترم قلبش وای میسته .. -نه نهههههه باید عادت کنه .. مگه اون پیرمرده که اگه یه کوس ببینه فشارش بره بالا و سکته کنه . هیچیش نمیشه . زن دایی همچنان به کارش ادامه می داد تازه دستاشم گذاشته بود رو سینه هام و باهاشون ور می رفت و سر مامان هم داد می زد که بیکار نباشه و بیاد رو من که کمک کنه و زود تر منو به ارگاسم برسونه و بتونم به آخر کیف برسم -مهوش  جای این که انگشت تو کون من بکنی بیا یه حالی به این دخترت بده که به مرحله تکمیلی برسه . مامان تنها جای خالی که گیر آورد لبام بود که اونا رو به قبضه خودش در آورد واونم در جهت مخالف من طوری لبامو می بوسید که مزاحم کار زن دایی مهسا نشه . مهسا دو تا پاشو طوری به پاهام فشار می داد که اونا رو نمی تونستم به طرف بالا حرکت بدم . زیر پام که کفه حموم بود . دستامو دور کمر مهسا قرار داده و اونو بیشتر به طرف خودم می فشردمش یه حالتی داشتم که انگار یه لذت چرخشی روی کوس و دور کوسم با یه سرعت زیاد داشت منو پرتم می کرد به یه فضایی که انگار خودم باشم و خودم . یه چیزی رو حس می کردم که همراه با لذت در حال آب شدنه . انگار گوشت یه قسمت از کوسم در حال آب شدن بود . یه لذتی فوق العاده همراه با آرامش که نمی دونستم اسمشو چی بذارم اونو به چی تشبیه کنم . نمونه کوچیک این لذتو وقتی که  داشتم در فانتزیهای سکسی خودم تصور می کردم که یه پسر داره باهام حال می کنه اون وقت دستمو میذاشتم رو کوسم ولی این کیف کردنها تا یه حدی بود . یا این که یه چیز کلفتی رو روی کوسم می کشیدم تا با یه قلقلک مخصوص  خودمو آروم کنم ولی این جوری بیشتر خودمو آتیش می زدم و دلم می خواست زود تر یه زن بشم و یه امکاناتی رو که یه زن ازش بهره منده منم داشته باشم ولی حالا خیلی فرق می کرد . مهسا کوسشو همین جور روی کوس من می غلتوند مامان داشت منو می بوسید . دستای زن دایی هم رو سینه هایی قرار داشت که در سن من حساسیت اون دست کمی از حساسیت و تحریک پذیری کوس نداره . حس کردم که دیگه دارم به مرزجنون می رسم و کوسم داره از هم می پاشه . مامان و زن دایی منو چفت و بست کرده بودند . فشار دستامو رو کمر مهسا زیاد کرده لب مامان مهوشو هم با فشار میک می زدم و گاهی هم خیلی آروم گازش می گرفتم . یه لحظه حس کردم کوسم مثل یه شمع داره آب می شه . یه چیزی در حال جوش اومدن و جریانه . این حالت یه دقیقه ای ادامه داشت و یواش یواش آروم گرفتم . مامان وقتی حس کرد لبام شل و بی حرکت شده لباشو از رو لبام ورداشت و زن دایی هم وقتی که دستام از دور کمرش افتاد اونم ولم کرد و آروم از روم پا شد . حتی حالشو نداشتم چشامو باز کنم که ببینم اونا دارن چیکار می کنن . بعد از دقایقی که خواب و خماری من کمتر شد و یه نگاهی به اونا انداختم دیدم چه جوری دارن با هم حال می کنن . مامان شونه های زن دایی رو گرفته بود و انداخته بودش رو شونه هاش خودشو جلوتر کشیده و با یه کوس تو کوس دو تایی با هم حال می کردند . یه فیلم حسابی توی حموم راه انداخته بودند . وقتی حرکاتشونو می دیدم و چشام می خورد به کون درشت و تپل دو تایی شون و این که چقدر با حرص و ولع همدیگه رو می بوسن و نوک سینه های همو میذارن تو دهن هم دوباره تحریک شده بودم . مامان و زن دایی گرسنه سکس و خوردن پر و پاچه هم بودند . با این که خوشم میومد ولی یه خورده احساس خستگی می کردم . اونا چه طور این همه با هم حال می کردند و بعدش شبم می رفتند توی رختخواب پیش شوهرشون . فقط داشتم به حرفاشون گوش می کردم و حرکاتشونو هم زیر نظر داشتم . شبیه فیلمها و شوهای هندی که رقص قرینه می کنند دو تایی در یه همچین مایه هایی با هم سکس می کردند . دستا رو کوس .. لبا رو لب .. اوخ که چه حالی می داد . دلم می خواست که دوباره باهام ور برن . ولی دو تایی شون اونجا رو کرده بودند مثل فیلمهای کاراته و جیغ و داد و از این فریاد ها .. نیمساعتی شد که دو تایی شون آروم شدند . چه خبر بود . سه تایی مون رفتیم زیر دوش پس از یه شستشوی مختصر و شوخی با هم اومدیم بیرون . من یکی که خیلی سبک و آروم شده بودم . یه حسی که فکر می کردم چند تا کیر کلفت از خوش تیپ ترین پسرای  شهر و دیارمون رفته توی کوسم . مامان و زن دایی دیگه روی شورت و سوتین خودشون چیزی نپوشیده بودند . رفتند طرف اتاق خواب . -عزیزم ماهرخ جون اگه درس داری یا کار دیگه ای می تونی به کارت برسی . من و مهسا جون یه کارایی با هم داریم -مامان زن دایی شما هنوزم جا دارین ؟/؟ -عزیزم محیط هم در تحریک و لذت دادن به آدم موثره .. اون جا فضای حمام بود و اینم فضای اتاق خواب و تخت و یه محیط شاعرانه . الان درو می بندیم . همه جا تاریک میشه . چراغ خواب نارنجی رو روشن می کنیم . دوتایی مون میریم روی تخت .. اوخ ماهرخ جون تو امروز حالتو کردی قربون دختر خوشگلم بشم . برو مادر فدات . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

پول حرام , سکس حرام

باجناقم افتاده بود زندان . یه سه سالی واسش بریده بودند . رفته بودم ملاقاتش . اون نگران زن و دختر کوچولوش بود .. البته اونا نیاز مالی نداشتند و خواهر زنم ساناز که خیلی هم ناز بود با دختر سه ساله اش سروناز از این نظر راحت زندگی می کردند . فکر کنم از همون پولهای اختلاسی رو خرج می کردند . -ببین تورج یه خورده مواظب خونواده ام باش اونا رو تنها نذار حواست باشه .. -اون بیشتر وقتا خونه مادر زنمونه .. تنهاش نمی ذاریم -ببین اون زن خوشگلیه -به جای خواهر ماست -خب واقعیتو باید قبول کرد خیلی از مردا هنوزم چشمشون دنبال اونه . نذار به هر حال ..-ببینم طلا که پاکه چه منتش به خاکه -درست ولی آدمیه و تنهایی ..یه وقتی شیطون رفت تو جلد آدم . من و تو که مثل دو تا داداشیم و این حرفا رو نداریم ..نمی دونستم چرا این جوری شده ..چند روز بعد  وقتی که عروسی دختر خاله زنم بود سانازو  با یه لباس سکسی و فانتزی توی مجلس دیدم که چه بی خیال می رقصید و با اون پیراهن کوتاه بدن نماش که حتی اگه دقت می کردی رنگ شورتش هم مشخص بود داره به بقیه حال میده . سروناز رو داده بود دست این و اون و خودش با هر کی که از راه گیر می آورد می لاسید . اون شب خونواده ام زود رفتن خونه و من اون موندیم . .حتی همسرم سوسن که خیلی زود از این مجالس خسته می شد بهم گفت نمی دونم ساناز چرا امشب این جوری شده تو باش و اونو برسون خونه . من از این جوونا خوشم نمیاد . درسته که  عروسیه ولی نمی دونم چرا خواهرم امشب مثل دخترای دنبال شوهر می گرده . عیبی نداره ولی تا این حد افراطی بودن و خوشگذرونی ؟/؟ با این که منم خسته بودم ولی دو صبح تا پنج صبح رو منتظرش بودم . سرو ناز رو عیالم با خودش برد . ما دو تا پسر کوچولو داشتیم و عاشق دختر بودیم .. . وقتی که مجلس تموم شد با اخم و تخم خودم مانتوشو به طرفش پرت کردم و گفتم بیا بریم خونه مون .. -تورج این چه رفتاریه با من داری .. خواهر زن 25 ساله ام که چهار سال ازم کوچیک تر بود و باهام صمیمی انتظار این حرکتو ازم نداشت . سوار ماشینش کردم . می خواست بره خونه خودشون . -ببین ساناز شوهرت تو زندونه و تو این جور داری با پولش خوش می گذرونی -چیه تو قع داری که بشینم گریه کنم ؟/؟ می خواست مال مردم خوری نکنه -همین .؟/؟ اگه این کارو نمی کرد که الان باید محتاج شما ها می بودم . -دیوونه واسه این که تو قع تو بالا بود . از سوسن یاد بگیر .. فقط دو سال ازت بزرگتره .. حداقل جلو مردم طوری رفتار نکن که عروسی خودته .. -چته تورج از تو این انتظارو نداشتم . آبرو مو برده بود . با اون رقصا و قر کمراش . طوری کون بر جسته شو می گردوند که انگاری برای کل پسرای اونجا دعوتنامه می فرستاد . هر چند دقیقه یه دستی به میکاپش می زد و شده بود عین جنده های خیابون . اونو این جوری نمی دونستم . بقیه هم  گوشه نشین نبودند ولی روح حرکات اون چیز دیگه ای بود .. اونو رسوندمش خونه .. به محض این که رسید خونه از سلاح زنونه اش استفاده کرد .. -من از اولش شانس نداشتم . اون از شوهرم این از دامادم .. انگاری که من هرزه ام .. مانتوشو در آورد .. بر شیطون لعنت سرمو اون ور کردم . من و باجناقم مث دو تا داداش بودیم . اون زنشو داده بود دست من و منم خب یه ثانیه شیطون اومد تو جلدم و فوری بهش سنگ انداختم . ساعت نزدیک 7 صبح شده بود . خوابم گرفته بود . ساناز حتی پیش منم دیگه رعایت نمی کرد . پیراهنشو از تنش در آورد و انگاری تازه می خواد بره مهمونی . رفت جلو آینه و دستشو گذاشت رو سوتین و سینه هاشو بالا و پایین می داد تا شکلشونو حفظ کنه . -تورج جان معذرت می خوام من با تو خیلی راحتم -چیه از دیشب این جوری شده یا می خوای که من چیزی به شوهرت نگم . -مگه تو جاسوسی منو هم می کنی . مگه من چه کار خلافی کردم . دوباره پشت به من کرد . شورت نازک و فانتزی خواهر زن بیشتر بر جستگی های کونشو انداخته بود بیرون . این بار شیطون سی ثانیه رفته بود تو جلدم . ساناز خیلی خوشگل بود و پوست سفیدی هم داشت . -اگه کار نداری من برم .. -تورج تو که چشات باز نمیشه یه استراحتی بکن و پیشم صبحونه بخور و برو .. اون وقت اگه همین جور خواب آلوده بری و مشکلی واست پیش بیاد حریف خواهرت نمیشم .. با خودم گفتم اگه هم نرم بازم برام مشکل پیش میاد . -ساناز نمی خوای لباس بپوشی ؟/؟ -ایرادی داره راحت باشم ؟/؟ چیه نکنه می خوای بگی تو هم مثل بقیه مردا هیزی . تو و بردیا جون که مثل دو تا داداش می مونین . تازه منم که  عین خواهرتم . نمی دونستم از دست اون و شیطون کجا در برم . تنهابودن ما با هم , نبودن شوهرش و اون همه بزن بکوب توی عروسی .. نگاهش یه نگاه غیر عادی و شیطانی بود نمی دونستم از دستش کجا در برم . خودمو تو اتاق خواب دیدم . ساناز معلوم نبود کجا رفته .. خیلی خسته بودم . کتمو در آوردمو با همون شلوار افتادم رو تخت . نمی دونم چند دقیقه خواب بودم . حس کردم یه چیز خیسی داره بینی منو قلقلک میده . موهای سر ساناز از حموم بر گشته بود . لعنتی کنارم دراز کشیده بود . چشام باز نمی شد . حس کردم که دهنشو به دهنم نزدیک کرده می خواد منو ببوسه .. لعنت بر این حرکت . نفسم بند اومده بود . به خودم فشار آوردم که نفهمه بیدارم . بهم پشت کرد . یه لحظه که چشامو باز کردم اونو کاملا لخت دیدم . هیچی تنش نبود . بوی خوش شامپو و عطر ملایم تنش .. آههههههه که چقدر مستم کرده بود . کف دست ساناز از پشت رفت رو شلوارم . کیر شق شده منو حسش کرد .. با ملایمت و هوس گفت بیداری تورج ؟/؟ می دونم که بیداری یه مرد وقتی که کیرش بیداره خودشم بیداره .. وووووییییییی این چرا این قدر بی تربیت شده و رعایت نمی کنه .. دوباره روشو به طرف من بر گردوند .. -تورج می دونم  که می خوای نگو نه .. نگات مث همه اون نگاههایی بود که امشب دنبالم بودند . من خودم این نگاهها رو خوب می شناسم . باور کن من زن بدی نیستم ولی حالا که بردیا نیست منم یه زنم نیاز دارم .. -ساناز همه زنا که شوهرشون مشکل داره باید همین کارو کنن ؟/؟ تو اگه چند روز بری سفر و اون بخواد با یه زن دیگه باشه ناراحت نمیشی ؟/؟ -فکر می کنی قبل از این که بره زندان سر و گوشش نمی جنبید ؟/؟ -تو می خوای تلافی کنی ؟/؟ -اتفاقا من اهل تلافی نیستم . من میگم مرد خرجی خونه رو بده زنو تامینش کنه و نذاره سختی بکشه . هر غلطی که دلش می خواد بکنه . من دارم خودمو می بینم . نیاز خودم ..-نههههههه من نمی خوام .. سوسن چی ؟/؟  بردیا چی ؟/؟  هر لحظه خودشو بیشتر بهم فشار می داد .دستشو می خواست بذاره لای شلوارم نمی تونست . داغ شده بودم . کمر بندمو باز کرد . دیگه حرفی نداشتم . -ساناز نامردیه . بردیا تو رو داده دست من .. نامردیه ..-پس تو گماشته و جاسوس اونی . ببینم تو بهش قول دادی . درست اگه من برم دنبال یه غریبه اون وقت بازم چطور می تونی پیشش سر بلند کنی . با این چرندیاتش زبون منو بسته بود .. با دستاش یکی یکی لباسامو در آورد.  رسیدیم به جایی که فقط یه شورت پام بود . کیرمو با شورت گذاشت تو دهنش ..-نهههههه ساناز نهههههه . -آرررررههههه .. آبم از پشت همون شورت داشت می ریخت . خودم شورتمو در آوردم .. -دیدی تورج همه تون مث همین ولی به جون سروناز من بعد از بردیا اولین باریه که خودمو تو بغل یه مرد دیگه می بینم . بهم برس . تامینم کن نیاز دارم . داغم .  قبل از این که کیرمو بذاره تو دهنش گفت ببین ببین دست بزن به کوسم داغ داغه . خیلی می خواد . نذار من آلوده شم . تو به بردیا قول دادی . عجب کوس شری می گفت . -باشه من رو قولم هستم . حالا منم شدم شریک کوس شر گویی های اون -باشه پسر خوب آفرین .. آفرین .. وقتی کیرمو گذاشت تو دهنش صدای زنگ موبایل و تلفنو با هم شنیدیم . همه رو قطع کرد و دوباره بر گشت . حالا با یه نگاه خریدارانه ای بر اندازش می کردم . اون دست از سر کیرم بر نمی داشت .. -اوووووفففففف ساناز چقدر خوب ساک می زنی .. -یه لحظه کیرمو کشید بیرون و گفت می دونم سوسن هنوز آب کیرتو نخورده ولی من واست می خورمش و این کارو کرد .. وقتی با مکش شدید آب کیرمو داشت قورتش می داد انگاری یه دنیا لذتو از پشت کیر و کمرم به همه جای بدنم پخش کرده و خمارم کرده بود . نذاشت هیچ قطره ای از اون حروم شه . -حالا که کمرتو سبک کردم منو فراموش نکنی ها .. . .با این حال بازم به ساک زنی خودش ادامه داد تا کیرمو شق کرد . حس کرد که بی حسم . اومد رو کیرم نشست -اووووووهههههه ساناز باورم نمیشه تازه خالی شده باشم .. -پس من چی من که هنوز پرم .. پرم .. چقدر تو بی احساسی یه خانوم خوشگل رو کیرته . ندیدی که چطور همه مردا و پسرا آرزومو داشتند . این حرفو که زد به رگ غیرتم و به غیرتم بر خورد . -اگه یه بار دیگه از این حرفا زدی دیگه باهات از این کارا نمی کنم -اوخ جون بازم خبریه جون جون جون .. جون جون .. باشه باشه هر چی تو بگی .. هردو مون گازو گرفته بودیم و تند کرده بودیم رو تخت می غلتیدیم . نوک سینه هاشو تنشو زیر بغل خوش عطرشو همه جا رو لیس می زدم و می بوسیدم .. -تورج تورج نهههههههه خیلی خوشم میاد .. نمی دونم واسه چیه .. بگو به من بگو چرا این قدر دوستت دارم . به من بگو .. -شاید هوسه -نمی دونم هرچی هست که می خوام تو بیشتر مال من باشی مال من .. می دونم چیکار کنم که بیشتر مال من باشی .. وقتی افتادم به جون کوسش دیگه از حال رفته بود . جیغ می کشید . هر چیزی رو که دم دستش بود و می تونست پرتش کنه به  اینطرف و اون طرف پرت می کرد و بعد شروع کرد به چنگ انداختن به تشک و بالش و بدن من .. کیرمو تیز و راست کرده و با لبه و اطراف کوسش که خوب بازی کردم و برشته اش کردم , کردم تو کوسش .. با خودم گفتم بردیا بردیا خوب این امانتی رو نگه می دارم . نمی ذارم دست کسی بهش برسه . مثل زن خودم ازش مراقبت مبی کنم . بردیا راحت بخواب که من بیدارم . ساناز دیگه گیج شده بود . تند و تند حرکاتشو عوض می کرد . دوباره اومد روم نشست لباشو گذاشت رو لبام و کوسشو رو کیرم . منم دستمو گذاشتم دو طرف کونش و یه دستمو آروم آروم به کوسی که در حال کردنش بودم نزدیک کردم .. -اوووووففففف کوسسسسم کوسسسسم .. -بچسبون لباتو ساناز -تورج با دستاتم کوسمو قلقلکش بده .. داره قلم میاد بکن خوشم میاد تند تر تند تر . آخخخخخ -ساناز کاش صد تا دست داشتم -با صد تا کیر -آخه من کیر ها رو کجا فرو می کردم .. -تورج همه شو می گرفتم همه شو مال خودت بود دیگه .. یکی  شم به هیشکی دیگه نمی دادم .. چرا یکی رو می دادم به سوسن -چقدر بخشندگیت خوبه -تورج تو یکی ازم گله داری ؟/؟ -فدات میشم .. دیگه بی حال شده بود . دستاش سست شده نایی نداشت . با پنجه هاش موهای سینه مو از ریشه درشون آورده بود . چشاشو با یه حالت خاصی می گردوند که عمق هوسشو نشون می داد اون دیگه ارضا شده بود . ثانیه هایی بعد طاقباز شد و ازم خواست که تو کوسش آب بریزم . ترسیدم ولی گفت تحت هیچ شرایطی نگران نباشم . . کوسشم مث دهنش هر چی رو که خالی کردم قورتش داد .. دیگه وقت ماچ و بوسه و حرفای بعد از سکس رسیده بود .. -ساناز اگه یه خورده تند باهات بر خورد کردم منو ببخش . می دونم همه اینا به خاطر نیاز بوده . یه مرد باید یه زنو به خوبی درک کنه -به خصوص اگه یه داماد خوب و با فر هنگ باشه .. -موندم چه جوری بازم بیام سراغت . -عیبی نداره تا این  سانازو داری غم نخور . کاری می کنم که نصفه شبم  بیای سراغم . .. راستم می گفت یه نصفه شب زنگ زد که حال سروناز بده .. سوسن و من با این که سرگرم سکس بودیم منو مجبور کرد که پاشم برم اونجا . قبل از رفتن تو کوسش خالی کردم که دیگه اونجا راحت تر باشم . چون حدس می زدم یه نقشه باشه .. تا برسم خونه شون کیرم دوباره آماده باش شده بود . ساناز حتی اگه میومد خونه ما بازم یه گوشه و کنارایی تر تیبشو می دادم . وقتی این بار به ملاقات بردیا رفتم و خبر زنشو گرفت از شنیدن این خبر که همه چی امن و امانه آسوده خاطر شد .-راستی بردیا جون باجناق عزیزم نگرانی تو از چیه . زنت که خیلی خانومه -ببین تورج من هم خیلی مقید به وفاداری بودم قانع بودم به یه زن ولی ما ل مردم خوری و پول مفت و کلاهبرداری یه حس و حالهایی رو در من به وجود آورد که هر زنی رو که می دیدم دوست داشتم باهاش طرف شم . از زنای مجرد بگیر و متاهل با خیلی هاشون رابطه بر قرار کردم . فکر کنم همه اینا اثر پول حرام بوده . .این پول مفت و حرامه که اون عشق و رابطه های پاکو از بین می بره و خیانت رو به عنوان یک اصل اجتناب ناپذیر در میاره . ترسیدم که نکنه این پول در ساناز هم اثر کرده باشه -بردیا فکرت تو زندان عجب باز شده ها . عین ملا های عمل نکن حرف می زنی .. نصف پولا رو چال کردی و نصفشم دادی دست ساناز و اون وقت میری بالا منبر ؟/؟ -داداش صبر کن بر گردم هوای تو رو هم دارم -رفیق فدای مرام و مردانگیت تو به اندازه کافی هوای ما رو داشتی . همون که بهم اطمینان کردی و سانازو سپردی دست ما این از هر چیزی واسم با ارزش تره . درسته که اون جای زن داداش منه ولی جای آبجی منم هست .. به ساعتم نگاه کردم . داشت دیرم می شد .. بردیا مثل خر کیف می کرد و اشک تو چشاش جمع شده بود . باهاش خداحافظی کردم و رفتم طرف خونه ساناز تا بازم تامینش کنم . دوست نداشتم شیطون بره تو جلدش و کوس  نیاز به سوی غریبه ها دراز کنه .... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

باز هم خاطره ای ..

دیوار ها با من سخن می گویند . هنوز وقت جنگیدن با دلبستگیها فرا نرسیده است . پنجره ای باز می گردد .مردی سرش را بیرون می آورد .مردی عاشق سکوت .. اما جز صدای گلوله نمی شنود . هنوز جنگ است هنوز گلوله خمپاره ها به جای پرندگان پرواز می کنند . هنوز پرنده عشق به آشیان اصلی خویش باز نگشته است . دیوار ها با من سخن می گویند . دیوار ها از پنجره می گویند . از پنجره ای که آن سوی آن مردیست عاشق سکوت . جز صدای گلوله نمی شنود . وحشت و هراس بر دلهای عاشقان سکوت سایه افکنده . پنجره می لرزد . پنجره از صدای گلوله ها می لرزد ولی مردیست عاشق سکوت . مردی عاشق صلح و آزادی . مردی عاشق محرومان . مردی که به زندگی دلبسته است همچنان استواربی آن که بر پایه های سست و لرزان پنجره و دیوار تکیه دهد مقاوم بر جای ایستاده وحتی دیگر به بیرون نمی نگرد  .................این هم خاطره ای پس از تقسیم در دوران آموزشی خدمت : در قسمت شمال شرقی پادگان هستم . آخرین روز هاست و شاید هم روز آخر سکوت و آرامش , سکوتی که در حال آرامم می سازد باید با این مناظر وداع کرد و من همچنان سفر می کنم ... هر گا ه که از سر و صدا و هیاهو خسته می شدم میومدم بالای سکوهای مشرف به این نقطه می نشستم راستی سکوت هم نعمتیه که باید قدرشو دونست . سه ماه گذشت از این سه ماه چی فهمیدم چی بر معلوماتم اضافه شد ؟/؟ جز یه مشت جزوه درسی و یه سری فنگ فنگ که خوشمزه ترین اونا جیم فنگه . با صد ها نفر از شهر های مختلف آشنا شدم انسانهایی که امکان نداره سراسر عمر رو با هم باشیم . به هر حال باید از هم جدا شد . اگر محیطی خارج از پادگان بود و این انسانها پراکنده هیچوقت این همبستگی که در اینجا بینشون به وجود اومده ایجاد نمی شد . ......هرروز و هر ساعت شاهد وداع بسیاری از دوستان بودم  که میرن به محل خدمتی جدید .. چقدر همه جا سوت و کور شده .  صبح با یه برگه تقلبی به .... رفته برای خونه زنگ زدم . مامان گفت داره یه بلوز کاموا واسم می بافه . پس از ساعتهای متوالی انتظار چند تا اتوبوس اومد و سوارمون کرد . .با جیم و میم و کاف و ... خداحافظی کردم . ماشین اونا هم اومده بود .وداعی تلخ .. اطمینان دارم بعد ها یاد آوری این محیط و سیر زندگی در این روز ها دل پر خونمو بیشتر می سوزونه .. چند ساعت بعد : آه امان از دست این سیگاریها که در محیط بسته ماشین با دود های خفه کننده حالمو گرفتن به درک خودشون , اونایی رو که سیگاری نیستن مریض می کنن . من که دیگه گلوم به خارش افتاده جونم به لبم رسیده . .... موقع تقسیم در جای جدید : دارن می پرسن که چیکار بلدین .. اگه کار بلد باشیم ما رو تو شهر نگه می دارن وگرنه باید بریم دهات و دور و اطراف .. دوستم می گفت من می خوام بگم نقاشم -تو راستی راستی نقاشی بلدی ؟/؟ -همین جوری یه چیزی میگم .. سطل رنگ  با اون فرچه رو که دستم گرفتم خودم یاد می گیرم . یکی گفت که من راننده ام یکی می گفت آشپزم .. یکی می گفت من ماشین نویسم . یکی دیگه می گفت من عکاسم .. من هیچی بلد نبودم .. خدایا من چی بگم . دروغ هم نمی تونستم بگم .. از من پرسیدند تو چه کاری بلدی -قربان من مدرسه بودم انشا خوب می نوشتم . بغل دستی ها می خندیدند ولی نمی دونم خدا چرا بهم کمک کرد و منو تو شهر نگه داشتند ... یکی از روز های آبان ماه هفته چهارم خدمت : برای اولین مرتبه به دهکده روبرو در دل شب خیره شدم . چراغهاش از پونصد متری سوسو می زد . خدایا این چه نعمتهای پنهانیست که به ما ارزانی داشته ای تا با جلوه نور حقیقت به درک آن نائل گردم . آرزو کردم کاش آن لحظه درکنار روستائیان ساده دل و زحمتکش می بودم . روز گاری این نقطه برایم بیگانه بود . روز گاری در خاطره هایم جایی نداشت و اینک خود را وابسته به این محیط احساس می کنم . نمی دانستم که بهشت هم اسارتگاهی دارد ومن چون ژان ژاک روسوی جزیره سن پیر می خواهم که اسیر این قفس باشم . اگر غیر از من زندانی دیگری نباشد و سر نوشت من به دست خود من تعیین گردد . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که از میان کوهها سر برون آورده ای و خیره به من می نگری . در دل شب تاریک و سیاه در بستر یاس آنجا که خنجر نامردمیها قلب سپید روز را می شکافد تنها تویی که حکایت زندگی داری برایم می خوانی . آنجا که بیچارگان را سخنی برای گفتن و شعری برای سرودن نبود به دنبال تو بودم . می خواهم فریاد زده بگویم که به راستی جایی برای ماندن و نوایی برای خواندن نیست . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که روزی چون ساربان کاروان خوشبختی قافله نیاز و محبتم را رهنمون خواهی بود . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که از میان کوهها سر برون آورده ای خیره بر ما می خندی و بر حالمان اشک می ریزی در دل شب تاریک و سیاه به تو غبطه می خورم چون که جایی برای گریستن داری ای عروس آسمان که با انوار ساطعت درختان را از ظلمت می رهانی دردل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تنها تورا ........ نقل از دفتر خاطرات سربازی .... ایرانی 

تولدی دوباره 43

گرمای لبای سمانه رو عشق اونو محبت اونو و این خوشبختی رو با هیچی دیگه در این دنیا عوضش نمی کردم . من دیوونه وار دوستش داشتم . نمی خواستم کوچکترین و کمترین اذیتی بشه -سمانه قول میدی دوستم داشته باشی ؟/؟ در هر شرایطی ؟/؟ هر طوری که بشه ؟/؟ -بهت قول میدم . چون عاشقتم . دوستت دارم . -از این که یه روزی در ظاهر دختر بودم و حالا پسر شدم متاثر نیستی ؟/؟ -نه واسه چی ؟/؟ خوشحالم برای تو و برای خودم که تونستم یه مرد خوب و صادق و با وفا گیر بیارم . وقتی اون این جوری بهم می گفت صادق عرق شرم رو پیشونیم می نشست . دوست نداشتم ولش کنم . رهاش کنم . بوی تن سمانه رو شمیم بهشتی احساس می کردم . منو می برد به عالم رویا . دلم نمی خواست از بغلش پاشم و اونم احساس منو داشت . -سمانه اون روزی که فکر می کردم دیگه یه مرد شدم حس می کردم که بهترین روز زندگیمه ولی حالا که تونستم حس کنم می تونم تو رو در کنار خودم داشته باشم حس می کنم حالا بهترین روزه .. -اگه بدونی هانی که با همین چرب زبونیها و شیرین زبونیهات گولم زدی .. عاشق این صادقانه حرف زدنات هستم . دوستت دارم دوستت دارم .. کاش زودتر با تو آشنا می شدم . حس می کنم که همه چی رو به یه رنگ دیگه می بینم . . زندگی و دنیا رو به یه رنگ دیگه می بینم . عشق واسم یه لذت دیگه ای داره . حس می کنم که بدون تو هیچم . تو همه چیز منی . -این قدر لوسم نکن خانوم دکتر . ببینم  پس فردا که اومدم مطب چقدر ویزیت بدم خوبه ؟/؟ -یادت رفته هنوز کلی بهت بدهی دارم ؟/؟ -چوب کاری می فر مایید خانوم دکتر . من و اون همچنان داشتیم با حرفامون حال می کردیم . به هم عشق می دادیم . لحظه های در کنار هم بودن به سرعت سپری می شد . میگن اگه آدم زیاد احساس خوشی کنه گناهه . اینو خیلی ها میگن ولی من قبولش ندارم . هر چی خواست ماست و یا خدا .. چه اشکالی داره زیادی خوش باشیم . همش که نمیشه غصه خورد و زانوی غم در بغل گرفت . اون لحظات هم مثل لحظات دیگه زندگی گذشت و من اون شب از خوشحالی تا صبح صد بار از خواب بیدار شدم . باور کردنش واسم سخت بود که با سمانه لجباز و یکدنده ای که در دوران دبیرستان با اون احساس دوگانه و در اصل مردانه ام عاشقش شده بودم اخت شدم . فردا صبحش دکتر جان من واسم زنگ زد که بیا بیرون می خواهیم با هم دور بزنیم . اگه منو نبینه دیگه حالشو نداره بعد از ظهر مریض ببینه . کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا . وقتی اومد کلی هم اعتراض بهم کرد و گفت هانی تو اسم خودتو می ذاری عاشق ؟/؟ این چه جور دوست داشتنه . مثل مسیحی های کاتولیک میای و میگی من دو روز دیگه می خوام اعتراف کنم . مثلا امروز میومدی .. تو چطور دلت میاد .. دستمو گذاشتم پشت سرش و گفتم اگه شلوغش کنی همین جا توی ماشین و گوشه خیابون می بوسمت . -خب شیشه های ماشین دودیه ولی با این حال بهتره این کار نشه .. تازه من مردشو نمی بینم که خطر کنه منو ببوسه -مثل این که خیلی دلت می خواد سمانه جون که داری شیرم می کنی . به محض این که جمله امو تموم کردم فوری لبمو انداختم رو لباش . اونم بدون این که خودشو کنار بکشه  به همون حالت موند و باهام راه اومد . واسه این که سه نشه زود ولش کردم . -ببینم دوست داری که همیشه مرد باشم ؟/؟ -تو همیشه مرد خواهی بود مرد من . می خواستیم بریم یه پارکی بشینیم و یه گپی بزنیم که دیدیم یه زنی همچین پیچید جلومون که نزدیک بود پرتش کنیم هوا . اصلا ندیدیمش .. -سمانه جون عصبی نشو .. نزدیک بود سکته کنم . .. -عزیزم بریم خودتو ناراخت نکن .. دوست داشتم زودتر از اون مهلکه در برم . مرسده بود . مرسده ای که از قبل از دوباره دیدن سمانه چند بار گاییده بودمش .. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . خدایا در هر گند زدنی رد پای اون باید دیده شه ؟/؟ سمانه ترمز زد . من سرمو انداختم پایین . -ببینم تو که پیاده نمیشی -عزیزم اگه دوست داری پیاده شم ولی با زن جماعت درگیر نشم بهتره . -خوشم میاد از این نزاکت مردونه ات .. سرمو انداخته بودم پایین . خم شده بودم که گند کار در نیاد -سمانه .. -وااااایییییی مرسده تویی .. تویی ؟/؟ دختر تو کی می خوای راه رفتنو یاد بگیری ؟/؟ -هر وقت تو رانندگی رو یاد گرفتی .. .. نمی دونستم چیکار کنم . نه راه پس داشتم و نه پیش . می دونستم یکی از این زنا  بالاخره گند می زنند . یا سمانه منو معرفی می کنه یا این که این مرسده  متوجه من میشه و گندش در میاد . در ماشین هم دست کمی از در هواپیما نداشت . . خیلی آروم درو باز کرده پشت به اون دو تا زن می خواستم برم پشت ماشین و غیبم بزنه بعدا یه بهانه ای هم واسه سمانه می ساختم . ولی کارم خیلی احمقانه بود . چون در هر حال جلب توجه می کردم و اونا صدام می کردند و هر دو تا هم منو می شناختند هرچند سمانه هنوز نمی دونست که هانی یه روزی هدیه بوده .-هانی کجا میری .. درسته که تصادف نکردیم ولی یه تصادف دیگه ای شده . پس از چند سال دوست قدیمی امو دیدم . .. نزدیک بود گریه ام بگیره .. سرمو بر گردوندم تا بازار و التماس به مرسده حالی کنم که سوتی نده ولی انگار اون اصلا توی باغ نبود .. طوری به دیدن من و در کنار هم بودن من و سمانه هیجان زده شده بود که فریاد زد بالاخره شما دو تا همدیگه رو پیدا کردین ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرجایی 35

اکبر و امید سنگ تموم گذاشته و ول کنم نبودند . بازم اون فضا رو لرزونده بودم . سارا از دور واسم دست تکون می داد و هیاهو می کرد . خیلی شاد بود . جندگی هم واسه خودش عالمی داره . ولی می دونستم که این شادیها همیشگی و با دوام نیست . پوست تنم همچنان تو هوس می سوخت و از سکس لذت می برد . دستمو برده بودم عقب تا کیرایی رو که میرن تو کوس و کونم و برگشت می کنن لمسشون کنم . تماس لذت بخشی که پسرا رو داغ تر کرده و تحملشونو کمتر می کرد . یه خورده داشتم خسته می شدم واکبر خودشو از پایین می زد به کوسم . دستشو رو دو تا قاچای کونم قرار داده و سرعت گاییدنشو زیاد تر کرده بود . کیر امید هم تو کونم در حال مانور دادن و حال دادن به صاحب کون بود . شده بودم عین معتادا با چشایی خمار که باید مواد بهشون برسه تا سر حال بیان . منم فشارای قوینری می خواستم تا ارضا شم . خودمم رفتم کمک اکبر و با سرعت اون سرعت خودمو هم زیاد کردم .. همین طور که به آب آبی استخر و گاییده شدن سارا و آسمون آبی و خورشید طلایی و درختا و چمنای سبز نگاه می کردم حس کردم که بازم یه چیز  روونی از این جنده تازه کار در حال ریختنه .. رو کیر اکبر ولو شده و کیر امید از کونم در اومد . امید که حس کرد من دیگه کارم تمومه دوباره فرو کرد تو کونم و این بار با فشار طوری منو می کرد که یه خورده دردم گرفته بود ولی لذت می بردم . اونم خالی کرد تو کونم . پس از یه چرت کوتاه دسته جمعی توی آب بودیم . این سارا اردک اصلا دلش نمیومد از آب بزنه بیرون .. تو آب چقدر کیف داشت . سارا خیلی اذیتم می کرد . سر به سرم میذاشت . پاهامو می گرفت و منو تو آب سر و ته می کرد تا یکی پیدا شه و بذاره تو کوسم اون وقت ولم می کرد -سارا نکن تو گوشم آب میره .. کلی خندیدیم و حال کردیم و آخرش خسته و هلاک از تو آب اومدیم بیرون و تا غروب و اوایل شب حال کردیم . یکی دوبار رفتم نیلوفرو بیارم پهلو خودم طوری جا خوش کرده بود که اصلا دل نداشت از پیش دایه جونش پا شه . خانومه خیلی با مهربونی باهاش بر خورد می کرد و اونم سرش گرم بود .. -شیطون حالا مامانتو نمی خوای ؟/؟ می دونم چیکارت کنم . باز من میشم و تو .. می دونستم که تا یکی دو ساعت دیگه هم شارژه و دوباره فیلش یاد هندوستون می کنه .. درهر حال اون روز گذشت  بر گشتم خونه . کلی کاسبی کرده بودم . حسابش از دستم در رفته بود . فقط می دونم حداقل از هرکدومشون یه هزار تومنی گرفته بودم و واسه هر رقص سکسی هم کلی شاباش بهمون می دادند .علاوه بر غذای مفت و چند تا اسباب بازی که واسه نیلوفر به غنیمت گرفته بودم . خیلی خوش گذشت ولی تمام تن و بدنم کوفته بود . خدا کنه آفتاب خورده نشده باشم . درهر حال روزا یکی پس از دیگری می گذشتند و سر کوچه ای ما رفته بود خدمت و منم دست و بالم مرد خاصی نبود و اگرم می خواستم رهگذری جور کنم هنوز اون سیاست و شجاعتشو نداشتم . با این حال چند تا مرد  معتمد یعنی بکن معتمد لازم بود تا از طریق اونا با مردای دیگه آشنا شیم . سارا به خونه من احتیاج داشت و منم به دست و پا دار بودنش . البته گروه استخر یه بار دیگه تو خونه مون جمع شده بودیم وحال کردیم . سارا تو دست و بالش کلی مرد داشت . مردای با کلاس و چند تایی بی کلاس . به بی کلاسهاش زیاد بها نمی داد و می گفت به درد وقت تنگ می خورن . آدمای گدا صفتی هستند . چندر غاز پول میدن فکر می کنن زن گرفتن و تا قیام قیامت باید ما رو بگان . انگار که با همون پول باید اونا رو گارانتی کنیم .. راست هم می گفت . یکی دوبار اسیر همچین مردایی شده بودم که منو دق آوردن تا بهم پول بدن . واسه همین تر جیح دادم که با همچین آدمایی که ریخت و قیافه درست و حسابی هم نداشتند و از حالاتشان معلوم بود اذیت بکن هستند همون اول طی کنیم و پولمونو بگیریم . سارا بهم می گفت اگه می خوای یه جنده خوب و موفق شی باید پیشونی آدما رو بخونی هرچند همیشه هم نمیشه به خوبی خوند ولی بیشترا رو میشه . با هر کسی مث خودشون بر خورد کن . واسه یکیشون جنده ترین جنده ها شو برای یکی قدیس شو . واسه یکی معلم باش و برای یکی هنر پیشه و کلا یک جنده خوب باید یک هنر پیشه خوب هم باشه .. هروقت که اونو می دیدم همینا رو واسم می گفت . این حرف آویزه گوشم بود . یه چند وقتی بود که سارا پیداش نبود . یه چند روزی بود که یه جوونه تو محل بد جوری زاغ سیاه منو چوب می زد و به نظرم میومد که پشت سرم راه میفته  ولی دیگه کارم نداره ترسیدم از این که مامور کمیته و از اونایی باشن که گیر میدن و دنبال جنده ها ن . واسه همین سعی می کردم  که اگه مردای دیگه ای هم باشن که بهم گیر میدن یا این که میخوان باهام حال کنن بهشون نه بگم . ترس برم داشته بود . اگه  من بیفتم زندون نیلوفر بیچاره رو چیکارش کنم . زندگی من و اون هردو از هم می پاشه . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

مامان تقسیم بر سه 36

با دلبریهای خودم حسابی روش اثر گذاشته بودم . راستش دیگه می دونستم احساسات پسرا رو . معین به اندازه کافی تجربه منو زیاد کرده بود . می دونستم خواسته های مبین هم تقریبا همینه . حالا در راه رسیدن به این خواسته ها شیوه ها فرق می کنه و هر کاری هم شروعش سخته . -مبین جون دستتو بذار پشتم آهاااااا خوب شد حرکات دست راست با پای چپت باید هماهنگی داشته باشه و کل سیستم بدنت .. -مامان مگه ما داریم نظام جمع کار می کنیم ؟/؟ -ناقلا تو  این اصطلاحات سر بازی رو می دونی .. همچین سر و صورتمو اکلیلی و زرق و برقی کرده بودم که یه دختر شب بله برونش این جور سنگ تموم نمی ذاره .. کوسم همین جور ازم شکایت می کرد و طلب کیر داشت . چند بار بی اراده دستم رفت رو کوسم و اونو می مالیدم . هرچی هم می رفتم دستشویی و خشکش می کردم درجا تر می شد . نمی دونم لحظه ها خیلی طولانی شده بود و دلم می خواست شب زودتر بیاد و کارای بعدی خودمو شروع کنم . اصلا معلوم نبود شامو چه جوری درست کردم و چه جوری به کارای خونه رسیدم . اضطراب داشتم . کمی نگران بودم . باید کاری می کردم که توپو بندازم تو زمین اون و مثل هماغوشی با پسر بزرگه سیاست خودمو حفظ کنم و در واقع طوری رفتار کنم که از تمایل اولیه ام چیزی نفهمه که بتونم سرمو بالا نگه داشته باشم . خیلی حشری شده بودم . اصلا نمی دونستم چیکار کنم . تنم داغ شده بود . قلبم به شدت می تپید . همون حالتی رو داشتم که شب زفاف با محسن داشتم . همون حالتی که برای اولین بار می خواستم برم زیر کیر پسر بزرگه ام معین . بازم یه هیجان و تلاش دیگه . چقدر این تلاشها واسم هیجان انگیز و نشاط آور بود . حس جوونی رو در من بیدار می کرد . هر چند جوان بودم و سالهای سال می تونستم سر شار از هوس و نیروی جوانی و عشق و حال باشم . قبل از این که برم تو رختخواب   رفتم حموم و سرمو به عقب خم کرده و با حرکات چرخشی کون و نگاههایی که بهش مینداختم خودمو جای مبین فرض می کردم که داره از تماشای کون من کیف می کنه و کف دستشو هم گذاشته رو کوسم و با یه دست دیگه اش سینه امو فشار میده لباشم میذاره رو لبام و بعد کیرشو می چسبونه به کوسم .. خیلی سریع دوش گرفته به اتاق خواب بر گشتم .  چراغ خوابو  روشن کردم . یه رنگ قرمز ملایم . خوب دقت کردم که رو تختم یه نوری بندازه که کون سفید منو شاعرانه تر و وسوسه انگیز تر نشون بده .. میلاد عادت داشت زود بخوابه ولی می دونم که شکار من عادت داره که تا پاسی از شب پای کامپیوتر بشینه هر چی هم بهش می گفتم پسر درساتو بخون اینا چیه می گفت مامان من به درسام هم می رسم و راست هم می گفت استعدادش خوب بود و منم دیگه زیاد بهش گیر نمی دادم . البته امشبو دوست داشتم که بیدار باشه و حاجت  مادر حشری خودشو بر آورده کنه . می دونستم که می تونم موفق شم . اگه این مهسا شیطونه که حتی می تونه شیطون رو هم از راه به در کنه . یه لباس خواب نازک و توری یه سره  بدن نما  تنم کردم  که تا زیر کونمو می پوشوند . نه شورتی و نه سوتینی ..اصلا از هیشکدوم اینا هم استفاده نکردم . من تو اتاق خودم بودم و می خواستم راحت باشم . پس نمی تونستم بگم که باید خجالت بکشم خجالتو باید کسی بکشه که پنهونی میاد دید می زنه . فقط امیدوارم که اون بیاد و منو دید بزنه . بیاد و سراع منم بیاد . باید یه جورایی هم مخشو کار می گرفتم تا اون آزاد تر و راحت تر بیاد سراغ من . . حالت چشاش و طرز نگاهش نشون می داد که در حشری بودن و نیاز به این که مامانشو بکنه دست کمی از مبین نداره و الحق و والانصاف که داداش همون برادره . قبل از این که بخوابم جلوی معین هم یک فیلم اومدم و اون این که گفتم عزیزم  من امشب یه خورده خسته ام و یه خورده یاد بابات افتادم اعصابم ناراحته یه قرص خواب و اعصاب می خورم دیگه توپ هم در کنن من بیدار نمیشم . فقط  یادت باشه درسته که من خوابیدم و تا صبح یک ضرب می خوابم ولی اگه می خوای ترانه گوش کنی این شب و نصفه شبی صدای ضبط رو بالا نبر که همسایه ها جون به سر میشن -چشم مامان .. منم که دیگه استاد فیلم بازی کردن شده بودم .   می خواستم خودمو رو تخت دمر کنم سرمو هم بگیرم رو به دیوارو اون اصلا نمی تونست چهره مو ببینه . کون و کمر منو و پشت پاهامو می تونست به خوبی دید بزنه و دل و دینش بره . می تونستم خوب شکارش کنم . هیجان جوانی . یک کیر داغ دیگه .. حالا نوبت مبین بود که کیر داغ اونو شکارش کنم . خودمو انداختم رو تخت . کاملا برهنه فقط از شونه ها تا زیر کون یه لباس خواب همرنگ پوست بدن و توری تنم کرده بودم که اندام منو به خوبی نشون می داد . همونو هم تنم کرده بودم که یه وقتی مبین منو با یه جنده اشتباهی نگیره .. ولی من که یه جنده نبودم . من یک زن حشری بودم . هوس و هیجان ولم نمی کرد . اصلا خوابم نمی برد . دلم می خواست زود تر بیاد سراغم . بیاد و اندام منو دید بزنه . بیاد و در غیاب داداشش بهم برسه . کجایی مبین کوسم تشکو خیس کرده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

بابا تقسیم بر سه 38

نونا بس کن قرار نشد که دیگه باهام از این حرفا بزنی . اصلا چرا فکرتو مشغول این چیزا می کنی . -پدرجون قرار شد که بین من و تو دیگه هیچ فاصله ای نباشه و تو با من روراست باشی . بهم دروغ نگی . نزدیک بود احساس صداقت من گل کنه ولی می دونستم اگه لب باز کنم شردرست میشه . هرجوری بود از پاسخ به دخترم طفره رفتم و ولی اون جوری که اون می خواست تا حدودی بهش حال دادم و اون شب هم گذشت . روز بعد نورا مدرسه نرفت . حالش خیلی بد بود . نمی دونم چرا ولی حس می کردم که باید برای بد غذایی باشه . منم مطب کار داشتم و باید می رفتم . هر چی معاینه اش کردم متوجه نشدم چیه . حتی وقتی بهش گفتم اگه دوست داری از اون کارا باهات بکنم که شاید حالت خوب شه موافت نکرد . اونی که این روزا تحت هر شرایطی باهام سکس می کرد قبول نکرد که باهاش سکس کنم . نمی دونم چرا نگرانی خاصی درچهره اش موج می زد . -بابا من حالشو ندارم . اگه تو دلت می خواد کیرتو در آر یه خورده برات ساک بزنم .. قبل از این که جواب بدم اون دستشو برد طرف شلوارمن کیرمو در آورد و برام ساک زد بیشتر از ساک زدن انگار بیشتر بوش می کرد . منظورشو نفهمیدم . نگاهش خسته و در هم بود . -نورا پس من نمیرم مطب خودم پیشت می مونم . نونا و نینا رفته بودند مدرسه و اون هنوز تو خونه مونده بود . زنگ زدم اون کارگر زن که می تونست از بچه ها هم پرستاری کنه بیاد .. هروقت که ازش می خواستم و جای دیگه ای هم کار نداشت میومد . شانس آوردم که اون روز هم دستش خالی بود .. ظهر که بر گشتم خونه دیدم همه چی مرتبه .. کارگرو فرستادم که بره . دخترا از مدرسه بر گشتند .. نورا مثل برج زهر مار به محض دیدن خواهرش نونا مثل پسرای لات چاله میدونی که یقه همو می گیرن رفت طرفش و دستشو گذاشت رو گردن خواهرش .. اولش فکر کردم دارن شوخی می کنن . -نورا داری چیکار می کنی . داری خواهرتو می کشی .. -دختره پررو ازت بدم میاد . تو بابابای من چیکار کردی . خجالت نمی کشی ؟/؟ من به شما اعتماد کردم گذاشتم کنار هم بخوابین . اگه خاله مهشید کنار بابا می خوابید بهتر بود . -من که بابابا کاری نکردم دختره پررو . اگه تو بابابا کاری کردی که داری این قدر حرص می خوری یه حرفی . . پدر چرا به من نگفتی که با نورا از اون کارا کردی . دستتو بکش . دختره بد وگرنه بهت میگم چی تو موبایلت داری . چقدر بی تربیتی . همش فیلمهای سکسی می بینی -خفه شو .. نینا از ترس بهم چسبیده بود و تکون نمی خورد . پریدم وسط اونا . عجب بچه بازی شده بود . دخترام دیگه حسابی منو رو سفید کرده بودند . اون جوری که بعدا فهمیدم این نورا فضول که مشکوک شده بود خودشو می زنه به بیماری و ظاهرا چند قطره آب کیر من می ریزه یه جایی و روملافه یا یه گوشه ای نمی دونم . بعضی هاش حل میشه لک می کنه بعضی هاش روجاهایی ریخته بود که حالت چرم داشت و کناره ها بود و کاملا حل نمیشه .. شاید اگه زودتر به روم می آورد بهش می گفتم جلق زدم یا خواب دیدم ولی نورا قبول بکن نبود . کیر منو هم بو کرده بود که بفهمه بوی کون خواهرشو میدم یا نه . یعنی تا این حد تیز بینی و تیز بویی ؟/؟ -خب بچه ها مثل این که شرایط خیلی بد شده ووجود یک زن و سایه اش بالا سر شما لازمه .. شماها با هم کنار نمیاین . نونا :باشه بابا از اول هم همینو می خواستی . تو بهم دروغ گفتی -نورا : من از این خونه میرم . من دیگه نمی تونم  جایی باشم که هیشکی منو دوس نداره .. -دخترا شما باید برای نینا الگو باشین بعد از مامانتون من چشم امیدم به شماست . من چه جوری بگم شماها همه برام عزیزین . من یه پدرم و شما سه تا دختر . باید عشقمو بین شما سه نفر قسمت کنم . چرا نمی خواهین اینو قبول کنین ؟/؟ چرا با حسادتهای بیجای خودتون هم می خواین منو نابود کنین هم خودتونو ؟/؟ یه خورده براشون سخنرانی کردم و آخرش گفتم وقتی که شبا شما تو اتاق خودتون بودین من کنار مامانتون بودم بوی اونو احساس می کردم . اونو بغلش می زدم می خوابیدم . حالا بوی تن اونو رو تن هر سه تاتون احساس می کنم . چرا می خواین این دلخوشی ها رو با خود خواهی هاتون ازم بگیرین . باشه من زن نمی گیرم ولی دیگه پیش هیشکدوم از شما نمی خوابم .. دو تا دختر که چشاشون پر اشک شده بود اومدن جلو بغلم زدند . و بعدشم خودشونو در آغوش کشیده و ازم عذر خواهی کردند . اشک گونه های همه مونو البته غیر نینا خیس کرده بود . شاید اون هنوز  به سنی نرسیده بود که داغ بی مادری رو حس کنه .. -بچه ها دیگه سعی کنین برای هم مایه نیاین . ما اگه هوای همو نداشته باشیم خاله مهشید بیاد هوامونو داشته باشه ؟/؟ بازم زدم به نقطه حساس .. -دخترا یه پیشنهاد دارم هر کی موافق نیست می تونه خودشو از دور خارج کنه و اصلا نیاد به اون بر نامه ای که من می خوام . امشب یک سکس حموم به عنوان آشتی کنان و وحدت راه میندازیم و منم راحت تر آموزش های لازمو میدم . البته باید باهم کنار بیاین .. نونا : بابا نمیشه -جدا جدا آموزش بدین ؟/؟ -نه دخترم همه تون باید حضور داشته باشین حتی نینا هم به عنوان یک بیننده باید بیاد ببینه جریان چیه و این ملکه ذهنش بشه تا وقتی به سن رشد رسید دیگه راحت تر این مسائلو هضمش کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

آبی عشق 38

مدتی گذشت .. بیشتر از یکماه . یه روز ستایش با عصبانیت اومد پیش نستوه و گفت استاد من یه چیزی رو سر در نمیارم .. -خانوم ستوده .. آروم تر بریم بیرون حرف بزنیم . اینجا چند تا دانشجو میان و رد میشن و خوبیت نداره که این جوری بخواهیم  بحث کنیم میگن چه خبر باشه . نستوه حدس می زد که این دختر باید در مورد دستمزدش اعتراض داشته باشه . اعتراض نه به خاطر این که کمه . به خاطر این که شاید زیاد باشه . همه دخترا و اونایی که در شرایطی مساوی با ستایش کار می کردند صد و پنجاه تومن گرفته بودند در حالی که به این دختر دویست تومن پرداخت شده بود . رفتند به محوطه دانشگاه .. -استاد جریان چیه من و بقیه دخترا به یه اندازه کار کردیم . اگه  بازم جریانی هست بگین من اصلا دیگه درس نخونم .. یه نگاهی به ستایش کرد و گفت حتما حجم کار شما بیشتر بوده .. تعداد صفحاتی که شما تایپ کردین .. -نه همه به یک اندازه با حجمی تقریبا مساوی . حالا در انتهای مطلب بعضی ها به آخر صفحه می رسیدند و بعضی نوشته ها همون اول صفحه .. -شاید کیفیت کار شما بهتر بوده .. اصلا چیکار به این کارا دارین . از این موضوع که چیزی به بقیه دخترا نگفتین -نه من فضول نیستم ولی بیشتر از حق خودم نمی خوام .. -خانوم ستایش ستوده .. شما که قرار داد رسمی امضا نکردین . صاحب کارت هم که بهتون توهین نکرد . پس دیگه خواست و هدفت چیه چرا کوتاه نمیای . مردم واسه هزار تومن آدم می کشن .. -من نمیخوام واسه پول اضافی کشته شم . می خوام سرم بالا باشه .. بفرمایید این پنجاه تومنو بدین به صاحب کارم -خودت چرا بهش نمیدی -اگه واستون سخته همین کارو هم می کنم .. -خانوم ستوده . !خودتونو خسته نکنین . من اگه شما رو قانع کنم که هیچ نیت بدی در کار نبوده و قصد توهینی هم نبوده شما این پولو می گیرین ؟/؟ -تا دلیل و منطقی که واسم میارین چی باشه -شما بهم اعتماد دارین ؟/؟ ستایش سرشو انداخت پایین و گفت چرا که نه شما مث یه داداش بزرگی که نداشتم ازم حمایت کردین .. آبرومو حفظ کردین .. -بیا این پولو بگیر دختر . اگه یه روزی دستت اومد همه این بدهیها رو پرداخت کن . این کار من بود . من بهش گفتم نمی خواد چیزی بگه . حالا هم به روش نیار و با دخترای دیگه صحبت نکن . می دونستم تو ازم قبول نمی کنی .. -استاد ازتون انتظار نداشتم ولی نمی تونم قبول کنم .. -اگه نگیری فکر می کنم بهم توهین کردی .. -ماههای دیگه هم همینه ؟/؟ -ببینم تو از بدهی سنگین می ترسی ؟/؟ باور کن نزول نمی گیرم . ربا نمی خورم .. .یه لحظه ستایش سرشو بالا گرفت چشاش به چشای نستوه دوخته شد . حس کرد بدنش لرزیده .. در نگاهش یه حسی رو حس کرده بود که می تونه بهش اعتماد کنه ولی چرا تنشو دلشو لرزونده بود . چقدراستاد نوروزی مهربون بود . چقدر هواشو داشت . نه اون نباید بد چش باشه . استادی که معمولا خیره بهش نگاه نمی کنه . با احترام باهاش حرف می زنه سنگ صبورشه نمی تونه آدم هیزی باشه .. ولی چرا این حس بهش دست داده . چرا .. . -خانوم ستوده آدما به وقتش باید هوای همو داشته باشن . من وضعم خوبه . با این قرض دادنا ورشکست نمیشم . -ولی شاید خیلی طول بکشه تا من بتونم بدهی مو بدم .. -عیبی نداره هر وقت تونستی بده . -شاید تا وقتی که زنده ام نتونم -نترس دختر از آینده نترس . نمی ذارم سر افکنده باشی .. من که کاره ای نیستم .. خدایی که اون بالاست نمیذاره .. چرا این جوری می کنی . منم دارم با خدا معامله می کنم .. ستایش بازم تو چهره نستوه خیره شده بود . این استاد خوش تیپ بیشتر بهش میومد که دختر باز باشه تا ثواب کار ولی نباید این جور قضاوت می کرد . -خب حالا برو به درسات برس که منم خیلی کار دارم -استاد -بفرمایید . .. صد و پنجاه تومن از دویست تومن حقوقشو داد به نستوه و گفت بفر مایید اینم بدهی اول ..-منو عصبانی نکن که باور کن این ترم ازت نمره کم می کنم دختر . تو خیلی سر سختی . ضعیف و لاغر شدی . یه خورده از نظر تغذیه به خودت برس . من عجله ای ندارم . این قدر حرص نخور . باشه ؟/؟ -باشه .. ستایش رفت . بقیه دخترا دورشو گرفتند . شراره که دختر پررویی بود اومد جلو و گفت ببینم خیلی باهاش گرم می گیری . یادت باشه که استاد از آدمای خوش سر و وضع و خوشگل بیشتر خوشش میاد تا یه دختر دهاتی مثل تو . خیلی ور می زنی  پیشش . ستایش هر کاری کرد حرفی نزنه نشد . نمی خواست  لحظه های خوش خودشو خراب کنه . اون عاشق ادب و مردانگی نستوه شده بود و تحملشو نداشت که این حرفا رو پشت سر کسی بشنوه که حالا واسش یه اسطوره شده بود . اونی که عادت نداشت حرفای بدی بزنه گفت -شراره خفه میشی یا خفه ات کنم -معلوم میشه که گلوت پیش آقای نوروزی گیر کرده .. اون آدم حسابت نمی کنه . یه نگاه به ریختت بنداز . ستایش با این که زیباترین دختر اون فضا بود ولی اصلا به خودش نمی رسید . اما اون لحظه حس کرد که داره کم میاره و از این قرتی ها عقب میفته .. با همه اینا سرشو انداخت پایین و رفت که بره ولی شراره جلوشو گرفت ..-این آخرین بارت باشه که باهاش گرم می گیری -به تو ربطی نداره اون نه نامزدته نه شوهرت .. من هر کاری که دلم بخواد انجام میدم . دستای شراره رفت طرف موهای  ستایش . ستایش هم با کف دستش طوری محکم کوبوند به صورت شراره که خون از بینی دختر فضول سرازیر شده و رو گونه هاش پخش شد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

فقط یک مرد 131

پهلوهای نوشین گلمو محکم تو دستام نگه داشته و به صورت قشنگ و سفیدش نگاه می کردم وبا عشق و احساسی گرم به چشاش که داشت می خندید خیره شدم . خوشی و لذت رو از عمق نگاهش احساس می کردم . با هر پرشی که کیرم آبشو تو کوس نوشین خالی می کرد این تصور در من به وجود میومد که یه بار دارم اونو می کنم . تا این حد از انتهای کارم لذت می بردم . آخرای کار چشای خوشگل نوشین دیگه بسته شده بود و با یه بوسه پرونده ای دیگه از مجموعه سکسهای من در ابقای نسل بشر بسته شد . نوشین هم رفت . مثل بقیه نوشین ها به خاطره ها پیوست . من موندم و کاظم و کارینا .. . من دو نفرو گاییده بودم و خیلی هم کوفته شده بودم . ولی کاظم خان منو دوباره احضارم کرد و گفت کوروش واقعا دلم نمیاد  تو از پیشم بری . نمی دونم کارینا رو چیکارش کنم . من بهش گفتم که بهت ماموریت خورده باید بری چند کشور جهان . اونم به عنوان سفر سیاسی . همش داره میگه بابا دروغ نگو کوروش می خواد بره با زنای دیگه باشه . می دونم حرفای منو باور نمی کنه . اگه در این مورد باهات حرف زد تو یه جورایی قانعش کن که هر چی من میگم درسته . -کاظم خان من می دونم که اون حرفمو قبول نمی کنه -کوروش خان کارینا عاشق تو شده . اون دوستت داره . نمی دونی از وقتی که تو رو دیده انگار زندگی به طرفش بر گشته . همه چی رو یه رنگ دیگه می بینه -همین یکی دوروزه ؟/؟ -آره من دخترمو خیلی خوب می شناسم . اون یه حس خاصی به مادرش داشت . غم بزرگی رو دلش سنگینی می کرد . اون نمی تونه رفتن تو رو باور کنه . کاظم خان به گریه افتاده بود و من باید یه جوری اونو قانعش می کردم که صبر داشته باشه ولی این جوری که اون اشک می ریخت حس کردم که با کارینا راحت تر میشه کنار اومد . دلم واسش سوخته بود . دختر داشتن هم این روزا خیلی سخت شده . چیکار می شد کرد . کاظم خان اشکاشو پاک کرد و گفت بیا بریم مجلس می خوام یه چیزای جدیدی بهت نشون بدم . فقط از این بابت به کسی حرف نزن . -ببینم اگه جلسه این مجلس سری و به اصطلاح غربیها سکرته شاید صحیح نباشه من وارد شم . -تا من هستم هیچ کس هیچ غلطی نمی تونه بکنه . بیا ببین چه سور پرایزی اینجاست .. تعجب می کردم که چطور هنوز این آقایون و خانوما تشریف دارن . از یه مانیتور بزرگی که بالای سالن نصب شده بود بهتر می شد جمعیت رو دید .. -ببینم کوروش خان چیز عجیبی نمی بینی از مانیتور یا همون ال سی دی بزرگ راحت تر می تونی منظورمو بفهمی .. وااااایییییی دو تا از بلند پایه های امریکا و انگلیس اونجا بودند و سرگرم مذاکره با ایرانیان بودند .. -نهههههه نههههههه باورم نمیشه کاظم آقا .. ما که الان در شدید ترین تحریم ها به سر می بریم . اونا که مثلا با ما دشمنند . دست گذاشت تو جیبش و مشتی پول در آورد که همه دلار امریکایی بود . و گفت فقط به خاطر یک مشت دلار . پسر می دونم که تو ساده نیستی . کجای کاری . دین و ایمان کجاست . اگه مختصر دین و ایمانی هم که داشتیم با حکومت دین از بین رفته .. دکتر مصدق نفتو ملی کرد که ما از کنسر سیوم پولمونو توی جیب دولتهای غربی نریزیم ولی حالا نصف در آمد خودمونو می ریزیم تو جیب همین امریکا و انگلیسی که اینجا نشستن و از اون ور داریم دم از مبارزه می زنیم .. -کاظم آقا همین امریکا داره تو اخبار خودش ازمون بد میگه -بذار بگه مگه آب از آب تکون می خوره . دوباره دلار ها رو نشونم داد و گفت فقط به خاطر یک مشت دلار . امریکا خایه های همه اینارو کشیده . نفس کش نیستن .اینا تا از امریکا اجازه نگیرن نرخ اجناس و تورم رو بالا نمی برن . چون خود این دو تا دولتی هم که اینجا هستند ذینفع هستند .. زمانی که احساس خطر کنند نرخو می کشند پایین .. همون پفیوزی رو که می بینی اونجا نشسته کنار اون کله گنده امریکایی رئیس شرکت کوکا کولاست . دیگه بقیه شو نمیگم -کاظم خان شما که همه اینا رو می دونین چرا خودتونو وارد این کثافت بازیها کردین .. بازم از جیبش دلار ها رو در آورد و گفت به خاطر یک مشت دلار اگه من این کارو انجام ندم بقیه انجامش میدن . چرا من سرم بی کلاه بمونه .. حالم داشت بهم می خورد . از این همه  فساد و تباهی .. نمی دونم چرا حتی یک لحظه دیگه نمی تونستم در این مجلس کثیف بمونم . بیش از پیش متوجه شدم که این مجلس مخفی که در دل کوهها و اون طرف تهرون بر پا میشه اداره کننده کشوره و مجلس فرمایشی داخل تهرون جز دلقک بازی چیزی نیست .. نمی دونستم چیکار کنم . آلودگی مثل پنجه های سرطانی وارد گوشت و پوست و استخون و خون ما شده بود .. به زور خودمو از این افکار دور کردم . ظاهرا با این نماینده انگلیس باید می رفتم به لندن و یه حالی به ملکه اونجا می دادم . سر پیری هوس کیر کرده بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرکی به هرکی 99

رفتم طرف چادر اونا . وصداشون زدم . آهو به دیدن من نمی دونست از خوشحالی چیکار کنه . البته چهره شوهرش  نشون می داد که اونم به دیدن من خیلی خوشحاله . چون صبحی دیده بود که با چه نیرویی زنشو گاییده بودم . انگاری از دست غر زدنهای زنش خسته شده بود و از این که می دید یکی پیدا شده که بتونه جور اونو بکشه خیلی خوشحال بود . تنها کسی که در این میونه ناراحت بود آرمیلا بود . دلم واسش سوخت . خواهر خوب و ناز من خیلی ناراحت بود . از این که این ایثار گری رو در حق من کرده  یه احساس عجیبی نسبت به اون پیدا کرده بودم . نمی دونستم با چه زبونی ازش تشکر کنم . زیر چشمی یه نگاهی به آرمیلا انداخته و مثلا می خواستم بهش احترام بذارم و بدون اجازه اون آب نخورم . حالا که خرم از پل گذشته بود می خواستم ریش و قیچی رو بدم دست اون . . آهو و آرمیلا یه سلام و علیک سردی کردند و البته خشم خواهرم بیشتر بود . اون باید خیلی دوستم داشته باشه که این کارو در حق من انجام داده . خواهرم یه اشاره ای بهم زد که برم سراغ آهو . ظاهرا چینگ چینی هم باید سهم خواهرم می شد . دلم زیاد نمی سوخت واسه این که کیر درست و حسابی نداشت که اونو سر حالش کنه و خواهرم دوباره محتاج من می شد . در عوض من می تونستم با زنش یه حال درست و حسابی بکنم . یکی زدم پس گردن این چینی و با هم تختشونو از چادر بغلی آوردیم و گذاشتیم این طرف . و دو تا تختو چسبوندیم به هم . چهار تایی رفتیم رو دو تا تخت . . دلم نمی خواست چشام تو چشای خواهرم بیفته . کاش اصلا من و آهو می رفتیم اون طرف ولی نه ولش این طوری بهتر شد . بهتره خواهرم عادت کنه . -آریا اون طرف که بودم همش دلم پیش تو بود . می دونستم این چینگ  کاره ای نیست . آخرش باید طلاقش بدم و زن تو شم ببینم حاضری عقدم کنی ؟/؟ -آهو جون اگه تو صد تا شوهرم کرده باشی من بازم حاضرم در کنار تو زندگی کنم ولی بابات از اونایی نیست که راضی به طلاق گرفتن و جدایی تو باشه . تو که می دونی اونا اینا رو عیب می دونن . -اصلا به بابام چه ربطی داره -اگه ربطی نداشت که تو اصلا باهاش ازدواج نمی کردی .. یه سری تکون داد و گفت شاید همین جوری باشه که تو میگی . از اون طرف یه نیم نگاهی به این آرمیلا و چینگ داشتم که ببینم اونا چیکار می کنن . . خواهرم از دست یارو دیوونه شده بود . پاهاشو به دو طرف باز کرده بود و چینگ هم کیرشو گرفته بود تو دستش و  از وسط اونو صاف نگه داشته بود که منحرف نشه . اونو به سوراخ کوس آرمیلا چسبوند و  چند بار این طرف و اون طرف تکونش داد تا بالاخره یه خورده از کیرشو تونست که بفرسته توی کوس آرمیلا .. وقتی که موفق به انجام این کار شد طوری می خندید و کیف می کرد که انگار کوس فیل رو گاییده . من و آهو در حالی که لبامون رو لبای هم قرار داشت به صحنه فرو رفتن کیر چینگ در کوس آرمیلا خیره شده بودیم . دوتایی مون خنده مون گرفته بود . آهو دستشو گذاشته بود رو کیر من و و اونو با کوسش بازی می داد -آریا بازم بگو دوستم داری . بگو بگو هنوز عاشقمی . مثل اون وقتا ...وقتی که منو می بینی قلبت می زنه .-آهو تو اینا رو از نگاه من نمی خونی ؟/؟ همین جور که لبام رو لباش قرار داشت و خیلی آروم حرف می زدیم کوس آهو رو حس می کردم که لحظه به لحظه داره خیس تر میشه و با یه نرمی و داغی لذت بخشی کیر منو توخودش جا میده . دستامو دور  کمرش حلقه زده و کیرمو ول کردم که راهشو تا آخر کوس پیدا کنه -آهو دوستت دارم -منم همین طور . هر دو مون آروم صحبت کرده و شایدم حس می کردیم که می تونیم با این کارمون کمتر آرمیلا رو اذیت کنیم که تا اون حساس نشه . خواهرم داشت ما رو نگاه می کرد و من ناراحتی رو تو چشاش می خوندم . بازم خوب بود که اون خودش خواسته بود آهو بیاد و منم  این بخشش اونو رد نکردم . نکنه انتظار داشت که من فداکاری اونو با فداکاری پاسخ بدم . چینگ از این که تونسته کیرشو فرو کنه تو کوس خواهرم مثل خرکیف می کرد . یه نگاهی به اون کوس خل چینی انداخته و اون لحظه ای که دیدم سر آرمیلا به یه طرفیه لبامو گرد کرده و یه کیس کیسی واسش کردم که یعنی اون خواهر نازنین منو ببوسه و شاید این جوری جلو چشاشو بگیره تا من یه جورایی با زنش حال کنم . این غریبه خیلی خوشحال بود . همین کارو هم انجام داد . و منم فوری افتادم به جون آهوی خوشگل و اسیر خودم که از اسیر بودن در دستان من لذت می برد . نمی دونستم چیکار کنم که یه خورده هم این خواهرم کمتر ناراحت باشه .  در همون حالتی که افتاده بودم رو آهو و کیرمو تو کوسش فرو کرده بیرون می کشیدم یه دستمو دراز کرده و سینه آرمیلا رو گرفتم تو دستام . هر چند تنه شوهر آهو خانوم مزاحم بود ولی من کارمو کرده بودم . خواهر خوشگل من هم  کف دستشو پشت دست من قرار داد و با این کارش بهم اعلام کرد که از این حرکت انقلابی من خوشش اومده . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

مادر فداکار 48

پس از یک دور قمری دوباره کوس الهام به امیر رسیده بود و اونو به یاد خاطرات اولین سکس کاملش مینداخت . خیلی وقت بود خاله اشو نگاییده بود و همین هیجان خاصی رو درش ایجاد می کرد . می خواست یه ابراز احساساتی بکنه ولی چهره مظلومانه مامان المیراشو که دید بهتر دید که ساکت باشه .. -امیر جون به نظرت از اون دفعه که منو کردی کونم خوش استیل تر نشده ؟/؟ یادته چقدر ازش تعریف می کردی ؟/؟ واست خوب نگهش داشتم و سعی کردم  بیشتر باب میل تو درش بیارم .. مامان به حرف اومدو گفت الهام تو که خودت شوهر داری دیگه چرا امیرو بهونه می کنی .. -اووووووو المیرا چقدر کوس خلی تو .. شوهر همون چند ماه اول به درد لاسیدن می خوره .. تا این گوشت تنت تازه هست کیف کن . لذت ببر .. چه به درد می خوره می خوای وقتی رفت زیر خاک و می خواد طعمه مار و سوسمار شه حسرتشو بخوری .. اززیر دستی به کیر امیر که در حال رفت و برگشت گایشی به کوس بود زد و گفت از این مار ها باید کوسو بخوره که تازه ترش کنه به اونا حال بده . دوای درد همینه .. آرامش اعصاب همینه . از هر بوته ای گلی بچین و برو . -المیرا رفت زیر گوش امیر و گفت اینم از خاله ات طوری حرف می زنه و آبروی خودشو می بره که انگاری یه عمره  هرزه هست .. امیر دوباره لباشو گذاشت رو لبای مامانش و دستشم گذاشت رو کوسش و فشار روی کوسشو ول نمی کرد . دو تا زن همزمان با هم ناله می کردند .. -امیر تند تر کوسمو تند ترآتیشش کن . بزن .. بزن سوختم .. -امیر جون پسرم ! خاله ات راست میگه این بار آخری یه جوری بهش حال بده که تا آخر عمر زیر زبونش بمونه و مزه اش یادش نره . جفت سینه های الهام در دستای امیر در حال حرکت از این ور به اون ور و گشتن بودند . همه جای الهام رشد کرده بود . گونه های خاله شو غرق بوسه کرده بود .. الهام  زیر گوش امیر گفت عزیزم خاله قربونت من جز جمشید فقط با توام .  به حرف مامانت توجهی نکن . اون واسه خودش میگه . اون فقط میگه من خودم بخورم . هیشکی استفاده نکنه . یادش رفت .. -الهام چی داری با پسرم پچ پچ می کنی -المیرا من دارم از حق خالگی خودم حرف می زنم .. -مامان یادت رفت تازه چی می گفتی ؟/؟ می گفتی که باید به خاله جون حال بدم که این آخرین بارشه ؟/؟ -المیرا این بسته به نظر امیر داره که آخرین بارش باشه یا اولین بارش .. المیرا داغون شده بود . اگه می دونست که الناز گوش وایساده و تمام نقشه های  اجرا نشده اون و الهام و جمشید رو برای امیر توضیح داده شاید تا این حد الهام رو آزاد نمی ذاشت ولی حالا از پسرش خجالت می کشید .. از این که الهام همه چی رو به امیر بگه .. نمی دونست که امیر خودش از همه چی با خبره و با مادرش موش و گربه بازی کرده و نمی خواسته اونو خیطش کنه و باعث رنجش اون بشه . خاله الهام خودشو بر گردوند تا امیر از روبرو کیرشو فرو کنه تو کوس . این جوری دیگه بوسیدن مامانش دشوار تر می شد . الهام زیاد براش مسئله ای نبود که  المیرا در کنارش باشه و به این مسئله حسادت هم نمی کرد ولی المیرا از خشم و حسادت داشت منفجر می شد اون دوست داشت که امیر فقط مال خودش باشه . -امیر حالا از روبرو در حال گاییدن خاله الهامش بود . الهام سرشو عین جنده هایی که ادای حال کردنو در میارن از این طرف به اون طرف می کرد و به چشاش یه خماری خاصی داده بود ولی اون ادا در نمی آورد خیلی لذت می برد یه خورده که تونست خودشو بیشتر کنترل کنه یه نگاهی به المیرا انداخت و گفت خواهر بیا تو هم یه خورده خودتو مشغول کن . انگشتتو بکن تو کونم . این جوری خیلی بهم حال میده .. منم بهت حال میدم خواهر گلم .. می دونم ازدستم عصبی هستی ولی آبجی این کوس که به خارش افتاد باید خارونده شه دیگه خواهر و دختر و مادر و از این بند و بساطها حالیش نمیشه .. المیرا از پهلو کنار الهام دراز کشید و انگشتشو کرد توی کون الهام و الهام هم دستشو گذاشت رو کوس المیرا امیر هم در حالی که با سر کوس الهام بازی می کرد و کیرشو مرتب می کرد توکوس خاله اش و می کشید بیرون یه بار مادرشو می بوسید و یه بار هم لباشو به لبای خاله الهامش می چسبوند . -الهام امشب چته چرا زودتر ار گاسم نمیشی . تو که خیلی داری عشق می کنی خواهر .. -واسه همینه المیرا . نمی دونی کیر پسرت چقدر بهم حال میده . واسه همین دوست دارم لذتم طول بکشه کیف کنم .. -الهام اگه الناز تو رو این جا ببینه ناراحت میشه و تو رو پیش زمین و زمان رسوا می کنه . -المیرا دوباره شروع نکن . من صبح زود میرم . تازه تا صبح هم کلی راهه . تو چرا الکی حرص و جوش می خوری . المیرا دلش برای سکس تنها با امیر لک زده بود ولی از تماس دستای الهام با کوسش هم لذت می برد . اون فقط به هوس و گذر لحظه ها فکر می کرد و سخت نمی گرفت . واسش مهم هم نبود اون کیری که اونو میگاد در جا بره سراغ یه کوس دیگه . واسه اون غذای کوس خودش مهم بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

به دادم برس شیطان 45

هیجان زیادی به عارف دست داده بود . با این که منیره رو پر تنش و بسیار فعال دیده بود بازم استرس داشت . دستشو گذاشت رو دست منیره . منیره این فشار رو که با لذت زیادی براش همراه بود دوست داشت . می دونست که این فشار طبیعی نیست و یه جورایی عارف می خواد قلق اونو بگیره . اما یه هراس خاصی رو در حرکات عارف احساس می کرد . برای همین تر جیح داد که کمی هم خودش اقدام کنه تا ترس عارف بریزه . -عارف جون اگه می خوای فشار تماسو زیاد تر کنی این کارو انجام بده من عادت ندارم به این وسیله ها . -عادت پیدا می کنی خواهر -ممنونم برادر .. چقدر خوبه همه برادرا مثل تو با اخلاق و مهربون باشن . کف دستشو آورد بالاتر . -خواهر این کارو می کنم که تو کف دستتو خودت بتونی راحت تر بذاری روی ماوس . -پس صبر کن آستینامو بالا بزنم . عارف دستشو همین طور بالا تر می برد . دیگه کار از این حرفا گذشته بود . به ناگهان پیشرفتشو زیاد تر کرده بود . منیره بی حس شده بود . یه حرکات لرزشی رو در کوسش حس می کرد و می دونست که الان  اون داخل چه غوغاییه . جفت دستای عارف رو شونه های منیره قرار داشت . حالا اون شونه های منیره رو خیلی آروم مالش می داد . دست منیره ماوس رو رها کرده و  حالا زن منتظر حرکت بعدی عارف بود . عارف می دید که منیره خوشش میاد واسه همین دل و جرات بیشتری پیدا کرد . مقنعه منیره رو داد عقب . موهای  سرشو مثل وجودش آشفته کرد . صورتشو از بغل به صورت اون چسبوند و لبشو گذاشت رو صورتش و خیلی آروم بهش گفت خیلی خوشگلی خواهر . منیره حرفی نزد . صدای تپشهای قلبشو می شنید و داغی کوسشو حس می کرد . و اون مسیر گرم و داغی که بین کوس و سینه هاش یه التهاب عجیبی رو ایجاد کرده بود . اون فقط دوست داشت که هر چه زودتر توسط این برادر مکتبی لخت و گاییده شه . وقتی عارف کف دستشو گذاشته بود رو لبای منیره اون لباشو باز کرد و زبونشو رو انگشتای عارف کشید . -نههههههه .. نههههههه .. -ولت کنم .. نمی خواییییییی -نههههههه یعنی آررررره عجله کن .. می خوام . می خوام منو بخوابونی .. هر کاری دوست داری باهام بکنی .. برادر -اون وقت می تونم همیشه صدات بزنم خواهر ؟/؟ -آره برادر ..این جوری تحکیم وحدت  داریم . دیگه هیچ فاصله ای بین من و تو نیست برادر . شمشیر اسلامو در سرزمین عشق من وارد کن تا با هم بر علیه کفر بجنگیم . عارف با این که از منیره لاغر تر بود ولی خیلی پر قدرت نشون می داد اونو بلند کرد و انداختش رو میز دراز کنارشون . لباسای  روی منیره رو یکی یکی در آورد . منیره  خیلی پر حرارت شده بود .. -گرمای تنمو می بینی برادر ؟/؟ حسش می کنی ؟/؟ -آره خواهر صبر کن منم لخت شم تو هم این گرما رو احساس می کنی . عارف وقتی خودشو لخت کرد و منیره اندام تازه و کیر کلفت و شق پسر حشری و  پر هوسو دید بیشتر به هیجان اومد منیره رو میز قرار داشت و پاهاش به دو طرف باز بود و عارف هم پای میز سرشو گذاشته بود لاپای زن و شورتشو که آخرین پوشش تن اون بود از پاش در آورد . هنوز فکر می کرد که داره خواب می بینه . باورش نمی شد که تونسته باشه این قدر راحت اونو لختش کنه . کوس تپل و چاقالوی منیره اونو به وجد آورده بود . اون ورم کناره ها و روی کوسو گذاشته بود توی دهنشو با لذت اونا رو میکشون می زد . منیره حس می کرد که کوسش تازه داره لیسیده میشه . این مدل میک زدنو تا حالا حس نکرده بود . شایدم از هوس زیادش بود . سرشو یه خورده آورد جلوتر و با دستاش سر عارفو بیشتر به کوسش چسبوند . -همش مال تو بخورشششش میکشششش بزن .. بلیسش .. گازش بگیر .. مال توست برادر .. مال توست .. -فدات شم خواهر .. این همون چیزیه که من همش دنبالش بودم . -پس حالا که بهش رسیدی تا می تونی ازش استفاده کن . حالشو ببر عشق کن . فقط مال خودت . منیره پاهاشو انداخته بود رو کمر عارف و اون با وجود تحمل سنگینی قسمتی از تن منیره بازم با لذت به کوس لیسی خودش ادامه می داد .. -اووووویییییی .. آخخخخخخخ .. گازش بگیر .. بخور بخور .. پاشو پاشو عارف من حالا کیرتو می خوام . کوسم کیر می خواد .. بلند شو منو بکن دیگه صبر ندارم . این همون چیزی بود که عارف می خواست . چون کیرشم دیگه آروم و قرار نداشت و سرخ سرخ شده بود . ایستاد و کیرشو که کاملا با کوس منیره در یک خط قرار گرفته بود به کوسش چسبوند . بازم زن پاهاشو انداخته بود رو شونه های پسر  . ولی این بار عارف فشار کمتری را رو خودش احساس می کرد . خودشو به طرف لبای منیره نزدیک کرد تا اونو ببوسه . پاهای منیره به سمت عقب کشیده شد ولی کیر عارف با یه فشار نرم رفت توی کوس خیس و داغ منیره .. -آخخخخخخخخ .. بالاخره گذاشتی بره .. جووووووون چه آتیششششه . جووووووون چه حالی چه کیفی . عارف کوسی به این داغی و حشری بودن ندیده بود . فکر نمی کرد که زنی در این سن بتونه تا این حد به اون هیجان بده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زن نامرئی 79

درهر حال این برادرا تا می تونستن اعظم جونو خوب آب پاشی کرده بودند .خیلی با خودم فکر کرده بودم که باید چیکار کنم . چون موندن من و ادامه راه فایده ای نداشت . البته فایده که داشت ولی اگه تا آخر دنیا هم با قاچاقچیا مبارزه می کردم نسل اونا منقرض نمی شد ولی همینشم باز غنیمت بود . . همزمان با سر رسیدن مامورا و دستگیری این گروه مخوف منم باید جیم می شدم . دو تا دیگه از این نوچه ها هنوز تو تهرون مونده بودند . هر چند اینا همه یه مهره بودند . با این حال لباسامونو پوشیدیم و داشتیم جمع و جور می شدیم که بریم . از هر جیبی یه چک تضمینی پنجاه هزار تومنی کش رفته بودم . البته چون جیبای پر پولی داشتند می دونستم متوجه نمیشن . تازه توی این صحرا کی میاد پولشو بشمره . اونم قاچاقچیایی که از این پولهای مفت و باد آورده زیاد دارن . ولی اگه می خواستند ما رو بگیرن در این ناحیه با شکست مواجه می شدند . چون بر ما تسلط نداشتند . اگرم از هوا می خواستند بهمون حمله کنند جون اعظم در خطر بود . اعظم طوری خودشو ردیف کرده بود که انگار نشون نمی داد که زیر کیر پنج تا مرد بوده . خودشم احساس خطر کرده بود از این که ممکنه این ناحیه خطری باشه . از این می ترسید که بلایی سر شوهرش بیاد . من اگه پنج تا کیر رو با هم نوش جون کنم دیگه چه علاقه ای می تونم به شوهرم داشته باشم . ولی خب ایمان این زنای با حجاب و با تقوا رو نمیشه روش حساب کرد . اینا از کراتی دیگه اومدن . تصمیم گرفتیم بریم طرف زاهدان . جای امن دیگه ای به نظرشون نمیومد . یه نیسان وانت و یه پاترول داشتیم . من و زینال رفتیم تو نیسان وانت . اون دوست داشت باهام تنها باشه . یه دلبستگی خاصی بهم پیدا کرده بود . وقتی منو زیر کیر بقیه می دید به خوبی متوجه حساسیتش می شدم .دلش می خواست که من معشوقه اختصاصی اون باشم . ولی من از همه این زالوهای اجتماعی و اقتصادی و انسانی بدم میومد . دلم نمی خواست که سر به تنشون باشه . جوونای ما رو بد بخت می کنند و یه سری از این زالو ها هم با ترفند میرن به مقامات بالا می رسن و از این گروه حمایت می کنند . اون قاچاقچیایی هم که پاشونو از گلیمشون دراز تر کنن رفتن دیگه واسه خودشون . یعنی اگه با این دولتی ها نسازن .خیلی نگران بودم . نمی دونستم چیکار کنم . هنوز به جاده اصلی نرسیدیم . این اعظم جنده یا همون خانوم پلیس محجبه با همون حجاب و چادر سیاهش خم شده بود و کیر غلامو ساک می زد . بنازم به این اشتها و میل و هوس . می دونست که ساعت آخریه که این بر و بچه ها رو می بینه .. رسیدیم به جاده اصلی .. راستش من یه خورده استرس داشتم . می تونستم خیلی راحت جیم شم ولی دوست داشتم باشم و دستگیری اونا رو ببینم .. خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم محاصره مون کرده بودند . درست در اول جاده اصلی . هیچ راه فراری نداشتیم . اول زینالو از ماشین پیاده کرده بودند . برادرار با هشت ده تا ماشین اومده بودند . هر چند می دونستم از این ماشینا زیاد وجود داره که آدمای داخلش رفیق همین قاچاقچیا باشن . همه رو گرفته بودند ولی غلام اسلحه رو گذاشته بود زیر گلوی اعظم و اونو از ماشین پیاده کرده بود . شوهر اعظم مرتضی خان می دونست که من جزو اونام . نگران بود .. دستور صادر شد که کاری به غلام نداشته باشند -دوستامو آزاد کنین وگرنه اینو می کشم . -مرتضی حرفشو گوش نکن . عیبی نداره . بذار شهید شم .. وظیفه اتو انجام بده .. من نمی دونم این روزا چقدر شاخ در می آوردم . این اعظم دیگه چه جورش بود . یعنی این اگه شهید می شد می رفت بهشت ؟/؟ من که این طور فکر نمی کنم . اصلا ما چیکاره ایم  . خدا خودش بهتر از هر کسی می دونه که چیکار کنه . بگذریم . -برادر مرتضی اگه اجازه بدی من ردیفش می کنم .. -خطرناکه . کشته میشی -مگه تو زنتو نمی خوای ..-چرا از جونمم بیشتر دوستش دارم . اون مادر پسرمه . سالهاست که با دارو ندارم ساخته .. نجابت و پاکی و عفت اونو کمتر زنی داره . -خب حالا دیگه این قدر توصیف بسه من رفتم یه چند قدمی که ازش دور شدم غیب شدم . یکی از اون باطوم یا همون چماق هایی روکه این چند ساله اسمشو زیاد شنیدیم گرفتم تو دستم و رفتم سراغش تا حالشو بگیرم . البته قبل از غیب شدن این کارو کردم تا با باطوم غیب شم . باید طوری ضربه می زدم که غلام می افتاد . حالا که منو نمی دید چه لزومی داشت از پشت اونو بزنم . رفتم روبروش . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . داشتم فکر می کردم ضربه رو به دستش بزنم یا به صورتش .. دستام یه خورده می لرزیدن . چماقو آوردم بالا با آخرین قدرتم زدم به دست غلام تا اون بفهمه چی شد یکی هم زدم تو صورت و کله اش . خون از دماغش راه افتاده بود . اسلحه از دستش افتاده بود ولی خیلی خرس بود . نمی خواست اعظمو ول کنه ولی اعظم که  اونو در این وضعیت دید با چند تا پرش رزمی اونو نقش زمینش کرد . منم درجا خودمو ظاهر کردم تا همه چی عادی نشون داده بشه . هرچند در حرکت بعدی می خواستم خودمو از اونجا دور کنم و بر گردم خونه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

نقاب انتقام 40

اصلا نفهمیدم کی و چه جوری رو تخت ولو شدیم و هر دو تامون لخت لخت تو بغل هم می لولیدیم . اون بازم منو جادو کرده بود با همه نفرتی که ازش داشتم -سها نه من نمی خوام نمی خوام که به گناه آلوده شم . -سهراب تو امروز چته شوخیت گرفته . فقط حواست باشه من حواسم هست . وقتی بهت گفتم که دوستت دارم و جز تو هیشکی دیگه رو نمی خوام و با هیچ مرد دیگه ای نیستم رو حرف خودم وای می ایستم . -ولی تو خودت اون دفعه واسم تعریف کردی که با این که شوهر داشتی اذیتش کردی -سهراب چرا حرف تو دهنم میندازی . من کی همچین غلطی کردم اون سرم بلا آورد اذیتم کرد و من مجبور شدم .. اصلا اون چه ربطی به این قضیه داره . من اگه بفهمم یه رقیب عشقی فرستادی سراغ من  باورکن یک گردان مامور می فرستم سراغش تا بهت نشون بدم هیشکی نمی تونه سد راه من شه .. من خودم می دونم چته تو به یکی دیگه دل بستی و هوایی شدی -سها تو شوهر داری . تو زندگیت با من فرق می کنه -عزیزم تو فقط لب تر کن من ولش می کنم و زن تو میشم . قسم می خورم که تا آخر عمرم چشمم دنبال مرد دیگه ای نباشه -ولی من در تو نمی بینم -اصلا معلوم هست چته ؟/؟ نکن با من این کارو پشیمون میشی ؟/؟ -می خوای چیکارم کنی . اون دختر احتمالی رو که میگی سر راهمون سبز شده اذیت می کنی ؟/؟ یا منو ؟/؟ کدومو ؟/؟ هان ؟/؟ فکر نمی کنی این جوری من ازت متنفر میشم ؟ زده و خسته میشم . بااین که اونو تحت تاثیر قرار داده بودم ولی بازم دلواپس بهشته بودم . مخصوصا اون جایی که گفت یک گردان مامور می فرسته سراغش . از دست دو تا نگهبان من چه کاری بر میومد . قاچاقچیا می خواستند بهشته منو بدزدن .. .سها خودشو انداخته بود توی بغل من . نزدیک بود اشک از چشام جاری شه . خودمو پست حس می کردم . وجدان و عشق و عاطفه و احساسو زیر پاگذاشتم . هرچقدر حواسمو بردم جای دیگه بازم دهن و لبای سها کار خودشو کرده بود . اون مثل خودش افسونگرانه کیرمو ساک می زد -نههههههه نکن . این کارو باهام نکن -الان دومین باره که مثل دخترا ناز می کنی کیرمو که سفت و شق شده بود گرفت تو دستش با حرص چند بار بر سرش بوسه داد و اونوروبرو چشام گرفت و چند بار به این طرف و اون طرف حرکتش می داد می خواست بهم نشون بده که ببین این کیر منه که واسه حال دادن و حال کردن تیز شده . درحالی که این یه امری طبیعی بود . -عزیزم ناز نکن . نمی دونم چرا کم حوصله شدی . ببینم مگه عاشق شدی ؟/؟ شایدم عاشق من شده باشی . شایدم منو دوست داری . چیه تنبل خان . اینو از اول بگو . حالشو نداری کوسمو بخوری و خودتو بندازی رو من ؟/؟ خسته ای ؟/؟ من میام روت . اومد رو من و کوسشو انداخت سر کیرم . کارشو کرده بود . دستام خود به خود رفته بود دور کمرش . دیگه فرار فایده ای نداشت . دلم می خواست کیرم شل شه از کوسش بزنه بیرون خیلی هم لذت می بردم . کیرم همون کیر بود و کوس همون کوس . همون راهی که دهها و شاید صد ها بار مسیر حرکات رفت و بر گشتی کیرم بود بازم بهم لذت می داد . این بار سعی کردم به لذت و قلقلک کیرم و هوسم فکر کنم و این که بخوام به ناگهان ارضا شم . کیرمو ول کردم تا خودشو خالی کنه ... -آخخخخخ سهراب تو این همه هوس داشتی و من نمی دونستم ؟/؟ چقدر زود آبتو خالی کردی . منو ببخش که فکر می کردم تو خیلی بی حال و بی تفاوت شدی . عیبی نداره ..فقط دوستم داشته باش . یه ذره . من که با تمام وجودم عاشق توام . دوستت دارم . فقط یه ذره .. سها از این که آب کیر منو این قدر زود خالی شده می دید لذت می برد . به هیجان اومده یه تکونی به کونش داد و کیرمو گذاشت دهنش . -سها داری بستنی قیفی می خوری ؟/؟ -آره یه بستنی داغ داغ داغ . اگه بدونی چقدر شیرینه . خیلی حال میده .. -نوش جونت .. دیگه هر کاری کرده بودم فایده ای نداشت .اونم ساز خودشو می زد و سنگ خودشو به سینه . بازم باید یه جوری باهاش راه میومدم . شاید بهترین راه و بهترین کار این بود که خودمو یه مدتی از این شهر و دیار غیب می کردم تا آبا از آسیاب بیفته .. این دانشجو بودن بهشته هم کارمو خراب کرده بود . می تونستم اونقدر تامینش کنم که اصلا دنبال مدرک و تحصیل و شغل نباشه ولی می دونستم که اون از روی عشق و علاقه هم داره درس می خونه و من اگه بهش پیشنهاد ترک تحصیل بدم هرگز قبول نمی کنه . سها یکی از سینه هاشو دودستی چسبید و اونو از نوک فرو کرد تو دهنم -بخورشششش بخورشششش سینه هامو بخور می دونم دوستشون داری . ببین چقدر آبداره . نوکشو ببین واست تیز تیز شده . من که می دونم چقدر دوستم داری واسم ناز می کنی . حالا بخورش . ببین چقدر دوستت دارم که هرچی که بگی گوش می کنم . بازم همون طعمو حس می کردم . طعم سینه هایی که بار ها و بار ها میکشون زده بودم و فکر می کردم برای سالها و تا آخرین نفس مال خودمه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

یک عروس وهزارداماد 36

ببینم اگه دوست داشته باشم بزنمت چی ؟/؟ جسورانه دستشو گذاشت پشت سر من و سریع منو بوسید نتونستم مقاومت کنم و نخواستم این کارو بکنم . این اولین باری نبود که تسلیم می شدم . شکوه تجربه با شکوهی داشت . هوس این که زود تر بریم تو رختخواب و اون کارای اصلی خودشو تجربه کنه داشت منو می کشت . از این که دارم رو دست خواهر شوهرم هم بلند می شدم لذت بیشتری می بردم . و از این که اون  یکی دوروز رو در کنار فرشیده بوده یه حسادت خاصی داشت بهم دست می داد خیلی خودمو سست و بی اراده نشون دادم . نمی تونستم و نتونستم سیاستمو پیش اسی حفظ کنم . طوری که لبای پایین و بالا شو جدا جدا وسط دو تا لبام می گردوندم . من تشنه بودم تشنه این که زود تر بیفته رو من و هر کاری که دلش می خواد باهام انجام بده . هر بلایی که می خواد سرم بیاره . دستشو گرفتم و گذاشتم رو سینه ام . از رو بلوزم . -شکوه عزیزم خیلی آتیشت تنده -نگو که نسوختی . ببین من سوختنمو نشون میدم . -راستشو بگم -بگو -خودتو نمی گیری زن داداش خانومم ؟/؟ -نه .. نهههههه هرچی بگی بازم دوستت دارم . بازم می خوام خودمو در اختیارت بذارم . فریاد بکشم مال تو ام . -من از همون دو روز پیش که تو رو با اون شکل و زیبایی دیدم راستش حسادتم می شد که بقیه یه جور خاصی بهت نگاه کنن .  حس می کردم که عروس مجلس تویی . دلم می خواست جای این که  زفافمو با فرشیده داشته باشم کنار تو داشته باشم . با تو بخوابم و .. -وچی عزیزم حرف دلتو بزن . هرچی از اون حرفای داخل رختخوابی می تونی برزبون بیاری بهم بگو . خجالت نکش . نباید هیچ فاصله ای بین من و تو باشه . چی می خواستی -دستشو از زیر بلوزم به سینه ام رسوند و دوباره لباشو گذاشت رو لبام . کاش زورم می رسید و خودم اونو بلندش کرده و می بردم رو تخت اتاق خواب می ذاشتم . تا زود تر لختم کنه و زود تر به  فینال برسه و زود تر حرفای سکسی بزنه حرفایی که  در نهایت تحریک کردن بیشتر داغم کنه و منو بسوزونه . -بازش کن . اسی سوتین منو باز کن . با یه دست این کارو برام انجام داد کف دستشو گذاشت رو کمرم و چه نرم و با هوس و هیجان نوازشم می کرد . طوری که این حسو در من به وجود آورد که این منم که عروس اسی هستم نه فرشیده . .. -منو می بری حجله گاه ؟/؟ مثل یه پر کاه منو رو دستاش بلند کرد . . چه خوب آدرس اتاق خوابو می دونست . منو برد و خیلی راحت گذاشت رو تخت . گره کراواتشو شل کردم ولی دیگه چشام بسته شد و نتونستم ببینم داره چیکار می کنه . آخرین چیزایی رو که قبل از باز شدن دوباره چشام حس می کردم این بود که با دو تا دستاش داشت با سینه هام ور می رفت .. انگاری بهم داروی خواب خورونده بود . وای شکوه شکوه تو چه عادتی به مردا کردی . اونم به مردای خوش تیپ و خوش اندام . هر چی که می گذره و با گذشت زمان انگار هوست بیشتر میشه . دلم می خواست خودمو با تمام وجودم در اختیار اسی بذارم . هر چند حالاشم این کارو کرده بودم ولی هر چه بیشتر خودمو تسلیمش می کردم بازم حس می کردم که کمه .. چشام که باز شد اسی رو کاملا بر هنه دیدم و از من فقط یه شورت نازک پام مونده بود . می خواستم لبامو باز کنم و بگم اسی زود تر زود تر کوسمو بخورش من تشنه ام . تشنه اون لبای داغت که بهم هیجان بده التهاب بده . گذشت روزا و لحظه های زندگی منو آسون تر کنه . حس کنم هنوزم می تونم هنوزم روپام . هنوزم شکوه از همه با شکوه تره . هنوزم می تونه از لحظه های زندگی خودش به بهترین نحوی استفاده کنه نمی دونستم تا کی می تونم به این بازیهام ادامه بدم . چطور می تونم فرشاد رو زجر کش ترش کنم . خود خواهی که نتونست منو درک کنه . لذت عشق رو در یک طرفه عاشق بودن می دید . فکر می کرد به مرور زمان می تونه منو عاشق خودش کنه ولی من که کامی رو دوست داشتم .. خواستم خودمو از ازین افکار دور کنم که دیدم نیازی نیست که به خودم فشار بیارم .  اسی شورتمو هم از پام در آورده بود . با زبونش داشت کوسمو می لیسید . ار نوک انگشتای پام تا پوست سرم داشت از هوس می لرزید . و اون با بوسه هاش به بیشتر قسمتهای تنم این لذت و هوسو  بازم بیشتر پخشش می کرد . مثل یه موج اونو به همه جا می فرستاد . تا می رفت این موج محو شه دوباره یه موج دیگه یه لذت دیگه . مثل این که یه سنگی رو بندازی توی آب و دوباره یه سنگ دیگه و بوسه های اون واسم پرتاب هوس بود .. -اسی ادامه بده . سوختم . سوختم . منو برسون به آخرش .. -شکوه فکر می کنی این اشتیاق و هوس تو هم آخری داشته باشه ؟/؟-در کنار تو هر گز هر گز -اسی با همه هوست با همه عشقت و خواسته ات بغلم کن منو ببوس بگو که منو می خوای -اونو به آتیش کشیده بودم ولی خودم در حال خاکستر شدن بودم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

بگو فقط مال منی

خیلی خوشگل بود . بچه ها می گفتند که از شوهرش جدا شده . بعضی از درسامونو با هم مشترک بودیم . فکر کنم من از اون پیش بودم . هردو رشته کامپیوتر درس می خوندیم .اسمش بود رویا . خیلی خوشگل بود . لبای کوچولو و غنچه ای و بینی قلمی و صورت گرد و نازش از همون اول  دلمو برد . با این که با خیلی از دخترا حال کرده بودم ولی چرا دلم نمیومد این تن و بدن خوشگلو فقط به قصد سکس داشته باشم . خودمنم از اونایی بودم که با هر دختری طرف صحبت می شدم نظر اونو جلب می کردم . شاید  علاوه بر ظاهری خوب داشتن خوب می دونستم ومی تونستم چه جوری با یه دختر صحبت کرده قاپشو بزدم و به اصطلاح خامش کنم . با چند تن از دخترای کلاس هم حال کرده بودم ولی رویا برام یه رویای دیگه ای شده بود . با این که می دونستم اون دیگه یه دختر نیست ولی علاقه خاصی به اون پیدا کرده بودم . خودمو بهش نزدیک کرده باهاش دوست شدم . ولی اون یه سردی خاصی در وجودش بود که من از اون خوشم نمیومد . دوست داشتم با حرفای قشنگ و پر احساس  اعتماد اونو جلب کنم . باهم بیرون می رفتیم . اون از خودش و گذشته اش زیاد حرفی نمی زد و منم کاری به کار اون نداشتم . نمی خواستم زیاد اذیتش کنم . اون به غیر از روزای اول که از روی هوس نگاش می کردم سعی می کرد زیاد چش تو چشام ندوزه . یه احساس عجیبی رو درش حس می کردم . یه دلتنگی و بی تفاوتی خاص .. نمی دونم چرا حس کردم که بدون اون نمی تونم زندگی کنم . همین جوری عاشقش شدم . سریع تر از اون چه که فکرشو می کردم . خیلی احمقانه به نظر می رسید . باورم نمی شد . وقتی این حرفو بهش زدم انتظار عکس العمل بهتری رو داشت . فقط بهم می خندید . -ببینم پسر تو دیوونه شدی . هیشکی ندونه من که خودم می دونم تو با چند تا از دخترای همین کلاس حال کردی و دنبال منم هستی . اخلاق همه شما پسرا همینه . فکر نکن من گول می خورم . اگه بخوای می تونی منو ببوسی ولی فکر چیزای دیگه رو از سرت بیرون کن . از همه شما مردا حالم دیگه بهم می خوره . همه تون یه جورین . احساس و عشق تا زمانی واسه تون ارزش داره که به خواسته تون برسین . اگه حس کنین که طرفتون قدرت داره جا میرین . -رویا من این جوری نیستم . -من حداقل چهار تا شاهد عادل دارم . چهار تا زن .. -شاید قبلا این جوری بودم ولی حالا دیگه این جوری نیستم .. -ببین بهنام تو هم مثل اونایی . اگه دوست داری مث یه دوست با هم باشیم بگو وگرنه تو رو به خیر و منو به سلامت .. دستمو گذاشتم زیر چونه اش و به زور مجبورش کردم که تو چشام نگاه کنه . -ببین .. نگاهمو ببین اگه قلبی تو سینه اته می فهمی که چقدر دوستت دارم . .. سکوت کرد و منم دیگه زیاد گیر ندادم . یکی از اونایی که قبلا باهاش حال کرده بودم و اسمشم بود نازی و یه خونه دانشجویی دربست هم داشت منوبازم به خونه شون دعوت کرد . ولی دعوتشو رد کردم . راستش اون حسی که به رویا داشتم منو از نازی و بقیه دخترا دور نگه داشته بود . -بهنام امشب بیا خونه مون یه سورپرایز واست دارم -نمیشه الان بگی ؟/؟ -نه من میخوام غافلگیرت کنم -ببین من باهات سکس نمی کنم . من رویا رو دوست دارم و حال حال کردن با بقیه رو هم ندارم . -بهت نمیاد عاشق شده باشی . اونم عاشق یکی که از خط خارج شده باشه شما مردا اصلا از یه قماشین . بعید به نظر میرسه که رویای بی پرده رو قبول داشته باشی . -بهت گفته باشم میام ولی سکس نمی کنم .. بدون این که به خودم برسم رفتم اونجا درو باز کرد و از پشت آیفون گفت که برم داخل . نمی دونم کجا پنهون شده بود . کسی به استقبالم نیومد . در اتاق خواب باز بود . رو یه تخت یه نفره نازی و رویا رو دیدم که دارن با هم لز می کنن . چه بدنی داشت این رویا . رویایی بود . کون سفید و درشت یه کوس بی نظیر بهترین و قشنگ ترین کوسی که دیده بودم . نازی انگشتاشو فرو می کرد توی کوس رویا ولی رویا کف دستشو می کشید رو کوس نازی و به همین حد اکتفا می کرد . بد ون این که به من توجهی کنند همدیگه رو می بوسیدند . -رویا کوسمو می خوری -آره ببینم بهنام بود ؟/؟ من خودم کنار در و چند قدمی اونا بودم و اونا داشتند واسه من فیلم میومدن . اعصابم به هم ریخته بود . بالاخره نمایشو کنار گذاشته و ازم دعوت کردن که به اونا ملحق شم .. سرمو با حالتی از تاسف تکون دادم . -رویا واست متاسفم . -آقا بهنام بفر ما هرکدومو میل دارین بفرمایین . هرچند که قبلا از نازی جون تست گرفتین . خیلی خوش سلیقه این . می دونم از اونجایی که تنوع طلبین حالا سلیقه تون نمی گیره -نازی این بود سور پرایزت ؟/؟ -دستمو آوردم بالا تا بذارم زیر گوشش که رویا دستمو گرفت -ببینم حتما فردا همین رفتارو هم می خوای باهام داشته باشی . واسم ادای عاشقا رو در نیار . حقه بازی رو بذار کنار . می خوای منو هم شکار کنی . بیا در اختیارتم . مال تو هر کاری دوست داری باهام انجام بده .. -من هیچوقت با یه هرزه نبودم اینو که گفتم رویا طوری گذاشت زیر گوشم که برق از کله ام پرید . نازی از اتاق خارج شد . می خواستم دستمو بذارم جلو گردن رویا و اونو فشارش بگیرم . ولی یه چیزی مانع این کارم شد . -رویا تو دق دلی کی رو سرم خالی می کنی . من بهت بد کردم که تو داری بهم بدی می کنی ؟/؟ دستشو از رو شلوارم رسوند به کیرم . کیری که با دیدن صحنه های سکسی شق هم  شده بود .. -این داره از یه چیز دیگه ای حرف می زنه . صحبت این صحبت عشق نیست .  یه دستی رو کوسش کشید و گفت تو فقط همینو می خوای همین . بقیه چون دختر بودند نتونستی تا آخرشو بری .. بیا عزیزم بیا بهنام باورکن من هرزه نیستم . منم مث تو یه روزی عاشق بودم . با حرفای قشنگش گولم زد دختری منو گرفت و رفت . منم دیگه از خونواده ام می ترسیدم . حرفی نزدم . -چه دلیلی داره که حرفاتو باور کنم . مگه تو باور کردی که من دوستت دارم -چه خوب هنوزم دوستم داری با این که میگی من یک هرزه ام ؟/؟ خوب هرزه پسندی .. شما همه تون یه جورین . راحت حالا خیلی راحت دارم با نازی جون حال می کنم و منت مردی رو نمی کشم . هر چند تا حالا فقط یه مرد در زندگی من وجود داشته .. اینجا بود که جواب سیلی اونو دادم .. اشک از چشاش جاری شده بود -حالا که باور نداری دوستت دارم نفرتو باور کن . دیگه به هیچ دختری نمیگم که دوستت دارم . همه تون آشغالین . ارزش شما به اینه که مثل یه آدامس و شیرینی شما رو خورد و بقیه رو انداخت دور . باید خوب شما رو جوید بعد انداخت .. فکر می کردم میشه عاشق شد و دوست داشت . درمیان اشکهاش بهم گفت می دونستم که بالاخره تلافی می کنی . تو امشب اومده بودی که نازی رو بکنی . وگرنه پات به اینجا باز نمی شد . -نکنه اون طرف صورتتم می خاره -دست زدنت خیلی خوبه مث همه مردای دیگه . بیا معطل چی هستی منو بزن . بیفت روم . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . چیه من دختر نیستم بهت حال نمیده ؟/؟ راهم که بازه . حس کردم تمام حرفایی که می زنه از روی درده .. از روی عذابه .. اون شخصیتش نباید اونی باشه که داره نشون میده . اگرم بد باشه بازم می تونه خوب باشه . وقتی که محبتی ببینه شاید که بتونه خوب باشه . -رویا باهام ازدواج می کنی ؟/؟ -چی ؟/؟ نشنیدم دوباره بگو -همونی که گفتم . -با یه هرزه ؟/؟ با یه دختر هرزه می خوای ازدواج کنی ؟/؟ دختری که فقط با یه مرد بوده ؟/؟ آره آقا پسری که فقط با پنج تا از دخترای همین کلاس حال کرده ؟/؟ چرا اسم هرزه رو فقط باید رو دخترا و زنا گذاشت ؟/؟ -با من ازدواج می کنی ؟/؟ -نمی خوای واسم از این دروغا ببافی و تحویلم بدی . من در اختیارتم بهنام . ..وعده دروغ ازدواجو هم نمی خوام بشنوم . بیا کارتو بکن . منم سعی می کنم لذت ببرم . دیگه به روت نمیارم چی بین ما اتفاق افتاده . منت هم روت نمیذارم .. نگاهی به کیر شق قایم شده ام انداخت و منم بدون خداحافظی رفتم که برم . لعنت بر این شانس . نازی درو قفل کرده بود و من و اون زندانی شده بودیم . می خواستم از پنجره بپرم بیرون . دزدگیر یا چند تا میله آهنی پشت شیشه ها قرار داشت .. رویا فقط داشت واسه خودش حرف می زد و منم می خواستم در برم . اون از عشق و فریب می گفت از حقه بازی مردا . هرچه خواست  خودشو بهم بچسبونه نشد که نشد .. -رویا می دونی چی فکر می کنم -بگو حرف دلتو بزن . -هر بلایی که سرت اومده حقته حقته حقته خودت خواستی .. -یعنی فکر می کنی من خیلی هوسبازم ؟/؟ خب حالا هم هوس تو رو دارم . بیا منو ببوس .. داشتم وسوسه می شدم . ولی وقتی به این فکر کردم که چه تصوری در مورد اون داشتم و حالا چه حالی دارم مخم سوت می کشید . نمی تونستم باهاش سکس کنم . -ببینم اگه دوست نداری و روت نمیشه با من باشی نازی اون طرف بی میل نیست . شب از نیمه گذشته بود اون داشت واسه خودش ترانه گوش می کرد و یه هد فون هم رو گوشش بود و من زندانی اتاق نازی بودم . خیلی خسته بودم و فردا کلاس هم داشتیم . وقتی چشامو باز کردم بوی عطر خوشی رو حس کردم که منو مست کرده . رویا رو دیدم که لباساشو پوشیده  و اومده کنار من رو زمین . -پاشو پسر می چایی . پاشو رو تخت بخواب . -چه عجب لباس پوشیدی .. -مگه تو جز این یه بار کی منو لخت دیدی . دستاشو دور گردن من خواب آلوده حلقه کرد و منو بوسید . می خواستم خودمو از دستش خلاص کنم . هوس در آغوش کشیدنشوداشتم ولی نمی خواستم حس کنه که اونو برای هوس می خوام . چون واقعا هم این طور نبود من اونو  به خاطر خودش دوست داشتم . درسته که بار اول زیبایی اش منو گرفت ویه حسی بهم می گفت که همه این کاراش نوعی لجبازیه .. به خودم گفتم بهنام بهتره که  با ساز اون برقصم تا حدی که خودمو غرق هوس نکنم . با عشق بوسه داغشو جواب دادم . --ببینم هنوزم عاشقمی ؟/؟-عشق زود میاد خیلی سریع تر از اون چه که فکرشو کنی . ولی به این سادگیها نمیره . شایدم اصلا رفتنی نباشه . دستشو از زیر پیرهنم که از شلوارم زده بود بیرون رد کرد و با سینه های لختم بازی کرد طوری که خیلی خوشم میومد و کیرم دیگه عقب نشینی بکن نبود . -هنوزم می خوای باهام ازدواج کنی ؟/؟ -حرف من از ته دلم بوده . تو رو با همه بدیها و خوبیهات دوست دارم . -یه شرط داره -چیه -باید ببینم سکست چطوره .. نمی خواستم بند آب بدم . نزدیک بود از زبونم بپره بگم برو از نازی بپرس .. -رویا من نمی خوام عشق رویایی خودمو خرابش کنم تا به گناه آلوده شه .. حالا اون از هوس داشت هلاک می شد . هیچ آزمایش هم در کار نبود . اون  با نگاهی پر از عشق و هوس بهم التماس می کرد . لبامو گذاشتم رو لباش .. -من نمی خوام دوباره راجع به عشق احساس بدی داشته باشی -بهنام من می خوام . ببین در اختیارتم . -می خوام که برای همیشه در اختیار من باشی .نه فقط حالا می خوام که مال من باشی . وجودت جس و جانت نمیگم که مال من باشه ولی میگم پیوسته به من باشه . بهم وفادار باشی .. دوستم داشته باشی .. نمی خوام بهم بگی که من یک هوسبازم .. -شما مردا همه تون هستین .. -پس من دست بهت نمی زنم . دستشو به ورم کیر داخل شلوارم رسوند وگفت پس این چیه -نمیگم نمی خوام ولی تا عشق تو رو نداشته باشم باهات حال نمی کنم . باید بهم بگی که هوسباز نیستی .. می خوام از ته دلت بگی . نه به خاطر این که تمام راهها به سکس ختم میشه . چشامو بستم در حالی که سراسر هوس بودم . -نمیگم نمیگم نمیگم -حالا که این طور شد رویا نمی خوام نمی خوام نمی خوام . دستشو به کمر م رسونده بود . خیلی تحریک شده بودم -رویا نکن . می خوای چی رو ثابت کنی -خیلی بی احساسی یه خانوم خوشگلو تو بغلت داری ولی نمی خوای باهاش حال کنی اون شروع کردبه وسوسه من -بهنام نمی خوای لختم کنی ؟/؟ -بس کن این بوسه هم به خاطر عشقم بود . -بس کن . باشه هر چی تو بگی . بغلم کن لختم کن . من تنتو می خوام . دیگه بهت نمیگم هوس باز .. دیگه بهت نمیگم .. من تو رو می خوام . تو رو .. -تو که می گفتی از مردا بدت میاد .. -نه .. نه .. دوستت دارم . دوستت دارم .. دوستت دارم .. -به خاطر هوس ؟/؟ -نه نه .. -یادت باشه چی گفتی ؟/؟ بابوسه های ملایم قصد لخت کردنشو داشتم که یکی یکی خودش لباساسو در آورد و بعد تا بفهمم چی شده خودش لختم کرد . خودشو انداخت تو بغلم .. -بهنام نمی دونم چرا این جوری شدم .. حتی نذاشت که  بیفتم روش .. هیجان زده شده بود با التماس و نوعی زار زدن کیرمو گرفت دهنش .. -آهههههه عزیزم عشق من تو چقدر بد جنسی ببین چقدر تیز شده بگو برای منه بگو کوس منو می خواد .. -رویا دوستت دارم  -من حالا فقط اینو می خوام .. اینو اینو من اینو دوست دارم .. حس کردم رویا شده مثل بهنام سابق ولی با هوس اون دمساز شدم چون دوستش داشتم و بهم گفته بود که بهم نمیگه هوسباز . زبونش  نرم و گرم بود و با لیسیدن کیر داغم آبشو با فشار و سرعت از کیرم خارج کرد . نذاشت حتی یه قطره شم بریزه زمین . دهنشو فوری گذاشت رو سرش -نهههههه رویا رویا .. ولی رویا با جفت دستاش کیرمو در حالت دوشیدن از پایین به بالا چنگش می گرفت تا تمام آبشو خالی کنه . افتادم روش و منم کوسشو گذاشتم تو دهنم .. -نههههه بهنام چقدر حال میدی .. دوستت دارم . می خوام مال من باشی . فقط با من .. بخورش بخورش .. چرخش کون سفیدش و سینه های درشتش منو داغم کرده بود . اولین باری بود که یه کوس سالم غیر جنده رو می کردم . اونم مال کسی رو که دوستش داشتم . کوسش تنگ تنگ بود . چون بیش از یه بار اونم طبق گفته خودش کار نکرده بود . ولی برای من مهم نبود . خیلی چسبون و داغ و پر هوس .. جوووووووون دیگه از این بهتر نمی شد . چشای رویا داشت از حدقه در میومد . موهای سینه مو داشت می کند . -منو ببوس .. سینه هامو کبودشون کن .. دوستت دارم . -رویا خیلی هوس داری .. با نازی مثل این که زیاد حال نکردی -بهنام این هوس شاید برا یه چیزای دیگه باشه . شایدم بازم دارم گول می خورم .. نذاشتم ادامه بده .. لبامو کنار لباش قرار داده و قبل از این که ببوسمش گفتم تو که می دونی چقدر دوستت دارم . واسم ناز نکن .. اگه یه بار دیگه این حرفو بزنی کیرمو می کشم بیرون -میگی من دروغ میگم .؟/؟کیرمو کشیدم بیرون . به گریه افتاده بود -شوخی کردم شوخی کردم . دستشو گذاشت رو کیرم و خودش اونو فرستاد تو کوسش . خیلی از این حالت خوشم میومد که یه زن با دستای خودش این کارو انجام بده .. دندوناش به هم می خورد . هوس زیاد اونو به لرزه در آورده بود . چشاش دیگه باز نمی شد .. -بهنام زیر کیرت خوابم گرفته .. کوسسسسسم کوسسسسسم .. منو بکن .. بکنم .. دوستت دارم . . دستمو گذاشتم رو دستش که داشت سینه شو می مالید . -بهنام همینو ادامه بده . سینه مو ول نکن .. بازززم کوسسسمو بکن .. تا آخر فقط مال منی .. عین مستا حرف می زد . کیر من مستش کرده بود . همون یه باری که آبمو خورده بود دیگه کیر نگه دار من توی کوسش شده بود .. -وااااایییییی بهنام جووووووووون فدات شم .. داره میاد .. آبم داره میاد .. از اون طرف نازی با دستش به پشت در زد -چه خبرته دختر!  هفت تا همسایه رو خبر دار کردی ما هم همین کیرو خوردیم دیگه -خفه شو بد بخت حواسمو پرت نکن .. این کیر مال منه مال کوس منه .. بهنام مال منه .. بگو بگو بهنام مال منی مال من -آره من مال توام و تو مال منی .. کیرمو که تو کوسش حرکت می دادم به چشاش خیره شده بودم . کف دستمو هم رو کوسش گذاشته بودم ولی نگاهمونو به همون صورت ثابت نگه داشته بودیم . ولی اون دیگه نتونست تحمل کنه .. -سوختم .. سوختم بهنام دیگه نا ندارم .. بهنام من خوشم اومده .. دوباره به سینه هام چنگ انداخته بود . حس کردم داره ارگاسم میشه .. نمی دونستم چیکار کنم .. -وایییییی رویا داره میاد .. بدون این که فکر کنم آبمو تو کوس رویا خالی کردم .. چقدر لذت بخش بود . طوری که اصلا دلم نمیومد کیرمو بیرون بکشم . بعد از چند دقیقه که یه هوشیاری بعد از سکس بهمون دست داد هردومون متوجه شدیم که عجب کاری کردیم .. -ببینم به چی فکر می کنی -به همون چیزی که تو داری فکر می کنی رویا  . -می دونم منو فراموش می کنی می دونم که حس می کنی که اینم یک هوس بوده .. همین طوره ؟/؟ -من که فکر می کنم این تویی که دوست نداری من در کنارت باشم . -ببینم تو چطور می تونی با یه زن بد سر کنی -من دوست دارم برای همیشه با من سر کنی . در خوشیها و در نا خوشیها تا این که مرگ ما رو از هم جدا کنه . رویا  رو بغلش کرده و در حالی که سخت اونو می بوسیدم و به درزدنهای نازی که کلید هم داشت توجهی نمی کردم آروم بهش گفتم خانومی عروس من میشی ؟/؟ -با لباس سفید میام خونه ات و با کفن سفید از خونه ات میرم بیرون ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

ستاره عشق

ازاین که ولم کرده و رفته بود زجر می کشیدم . دوسال با هم دوست بودیم . در این مدت این من بودم که با حرفای عاشقونه و محبت آمیزم سعی می کردم اونو وابسته به خودم بکنم ولی اون بالاخره کار خودشو کرد . وقتی که فکر می کردم تونستم با حرفای عاشقونه و احساس پاک خودم اونو به طرف خودم بکشونم اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت .اون رفت و تنهام گذاشت . وقتی بهش گفتم چرا این کارو کرده گفتم ما با هم یه دوست بودیم . تو باید احساس منو درک کنی . رفت و منو با اشک و آهم تنها گذاشت . با خودم تصمیم گرفتم که دیگه عاشق نشم . ولی وقتی که چهره در هم و متفکر مجید رو دیدم حس کنجکاویم گل کرد که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . من  از مجید فقط یه سال کوچیک تر بودم . اون پسر خاله ام بود . همبازیهای خوبی بودیم . خیلی سر به سر هم میذاشتیم . اون به من می گفت مامان میترا منم بهش می گفتم بابا مجید هر دو تامون عصبی می شدیم . از بس درسش خوب بود بهم درس می داد تا این که رفت دانشگاه و منم که داشتم پیش دانشگاهی می خوندم .. -بابا مجید چت شده .. -مامان میترا می بینم که در همی . انگار کشتی هات غرقه .. -از دست شما پسرا .-چیه   دوست پسرت قالت گذاشته؟/؟صد دفعه بهت گفتم بیا با خودم دوست شو -برو بابا تو که جای بابامی-تو هم جای مامانمی -مجید از دوست دخترت جدا شدی ؟/؟ قیافه ات این طور نشون میده -همه تون مثل همین .. اتفاقا منم  همین فکرو در مورد شما پسرا دارم . -ببینم  ننه میترا این دفعه میخوام با یه دختر خوبی که خودت واسم معرفی می کنی دوست شم . -من جز خودم دختر خوب دیگه ای نمی شناسم .-ببینم جز من پسر خوب دیگه ای می شناسی ؟/؟ -مگر این گه خودت از خودت تعریف کنی . ببینم مجید تو گذاشتی رفتی . آخرین باری که شما رو با هم دیدم عین لیلی و مجنون بودین . -لیلی گذاشت رفت وگرنه کشتی هام که این جور غرق نبود . میترا تو چرا اینقدر خنگی -بی ادب چهار تا کلمه بیشتر از من درس بلدی حالا بهم میگی خنگ ؟/؟ بیا یه خورده ریاضی باهام کار کن خیلی عقب افتادم حال و حوصله شو ندارم خودم برم دنبال حل مسئله .. -خود آموز!  خانوم -وقتی یه حمال دارم که فدایی دختر خاله اش باشه مگه مرض دارم برم دنبال خود آموز ؟/؟ -روت زیاد شده میترا اصلا حوصله تو رو ندارم . -مجید حتما همین  جوری با دوست دخترت حرف می زدی که گذاشت رفت -خودت به کی میگی یارو حوصله تو رو نداشت . -دخترا این جوری نیستن .. ما همیشه با هم شوخی می کردیم ولی  بحث ما داشت جدی می شد . دیگه نمی تونستم این وضعو تحمل کنم .. داشتم بدون خداحافظی از پیشش می رفتم که دستمو کشید و گفت میترا حالم گرفته . اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت -چیه دق دلی شو باید سر من خالی کنی ؟/؟ -تویی که داری به من می پیچی   -میای بریم با هم قدم بزنیم ؟/؟مثل اون وقتا که بچه بودیم . مث تا چند وقت پیش ؟/؟ -همون وقتا که از دیدن آسمون آبی و ابرهای زیرش لذت می بردیم ؟/؟ -آره همون وقتا که از صدای رعد و برق می ترسیدیم ؟/؟ همون موقع که واسه رسیدن شب و شمردن ستاره ها ثانیه شماری می کردیم . -حالا هم غروبه بیا بریم میترا .. -مثل دو تا شکست خورده . ببینم اول تو تعریف می کنی چی شد یا من بگم -فرقی نمی کنه . دلت میخواد برم دوست پسرتو خفه کنم ؟/؟ -نه نیازی نیست . اونی که باهاش دوست شده خودش خفه اش می کنه . نیازی نیست که تو زحمتشو بکشی . اون دوست دختر جدیدش با اون هیکلش خودش خفش می کنه -صد دفعه بهت گفتم میترا ننه میترا یه چیزی بخور چاق و چله شی آخه کی با این هیکل ترکه ای تو میاد بهت نگاه کنه . بازم خوب شد که دو سال تحملت کرد . -حقت بود که دوست دخترت ولت کنه . -اون یک هرزه بود -زشته مجید . پیش یه خانوم نجیب از این حرفا نزن . ببینم تو که مثل اون نبودی -خوب نیست که یک خانوم خوب این چیزا رو بدونه . با هم نشستیم و غروب آفتابو تماشا کردیم . البته تو حیاط  خونه شون .. مثلا داشت بهم درس می داد . -یادت میاد مجید ده سال پیس همین جا می نشستیم تا اولین ستاره رو ببینیم -آره میترا خیلی زود گذشت . هر وقت هوا ابری می شد یا بارونی بود عصبی می شدیم . یادت میاد نصفه شبا که بارون وای می ایستاد میومدیم بیرون تا بازم اولین ستاره رو ببینیم ؟/؟ -آره ولی ماه رو زودتر می دیدیم . . خونواده ما تا چند سال پیش با خونواده خاله ام اینا زندگی می کردند . طبقه خونه پایین اونا ما زندگی می کردیم . -مجید حالا خیلی وقته که من سرمو طرف آسمون نگرفتم تا اولین ستاره رو ببینم . -منم مثل تو . فکر می کردم ستاره مو پیدا کردم ولی افسوش خاموش شد . مرد . گازش تموم شد .. -ببین میترا ....بهت میگم میترا ناراحت که نمیشی . آخه دوست داری بهت بگم ننه میترا .. -شروع نکن مجید .. من حرص دارم دق دلی مو سرتو خالی می کنم . -یادت میاد همه می گفتن وقتی بزرگ شیم من و تو به هم می رسیم . -آره مجید ولی نمی دونستن که هر دوستی به معنی عشق و از دواج نیست . فکر می کردن هر دختری که با یه پسری حرف می زنه حتما باید بگیردش -خب دیگه عقیده عوام اینه دیگه . میترا من دلم گرفته . نمی تونم رفتنشو باور کنم . اگه مثل یه خواهر مثل یک دختر خاله مثل یک دوست خوب دلت واسم می سوزه یه دختر خوب واسم جور کن -مجید مثل این که تو هنوز آدم نشدی . من دور هر چی پسررو قلم گرفتم . تو هم یه خورده عقل تو کله ات جا بده .کی می خوای آدم شی -حق با توست میترا . آگه من آدم بودم که با تو اینجا نبودم -مجید دیگه داری زیاده روی می کنی . احترام خودتو داشته باشه -برو کتاب بیار بهت ریاضی درس بدم . میای دانشگاه ما ؟/؟ اگه قبول شی یه ترم مرخصی تحصیلی می گیرم تا به هم برسیم -مسخره برون اون هیکلتو بکن -ببین میترا خودت بی ادب شدی . گوششو کشیدم .. -وای دختر تو که بچه شدی . حالا مثل اون قدیما نیست که من بزنمت میترا . الان نمیشه دست رو دخترا دراز کرد . -دستتو قطع می کنم اگه دست رو من دراز کنی . -خدمتت می رسم . حالتو می گیرم . پدر گوش منو در آوردی -پدر خودتم در میارم . -میترا میترا حرف زدیم از دستمون در رفت -چی در رفت -ببین بالا سرتو ببین هف هشت تا ستاره در اومده .. حالا کدومشون اولیه .. من دوست داشتم یکی رو تنها می دیدم -بیا یه ستاره جلوت نشسته فکر کن دختر خاله ات اولین ستاره هست . -نه من نمی تونم همچین فکری کنم اون یک شهاب سنگه . داغ و ویران کننده -بدبخت من کجا تو رو ویرون کردم . اون یکی گوششو کشیدم . چقدر کیف می کردم . انگار تمام دق دلی هام خالی می شد . خنک می شدم ولی دلم واسه مجید می سوخت . -حالا من چیکار کنم میترا .. همه می دونستن که من شهینو دوست دارم . فکر می کردم باهاش ازدواج می کنم . مامان بزرگ گفت مگه میترا چش بود که ولش کردی . فکر کرد چند سال با هم هم بازی بودیم حتما می تونیم با هم باشیم .. ناله کردنای مجید شروع شده بود . طوری زار می زد که من دردای خودمو فراموش کرده بودم . -میترا کمکم کن .-من چه غلطی  می تونم بکنم -برم یه دختر دیگه برات جور کنم که بیشتر حالتو بگیره ؟/؟ زده بود به سرش . اول دستمو گرفت تو دستش و بعد سرشو انداخت توبغلم .. -مجید زشته الان یکی میاد ما رو می بینه . درسته ما صمیمی هستیم ولی دختر و پسریم . -میترا دلم پره .. دلم پره کمکم کن .. چقدر دنیای ما کثیف شده .. همه دارن نامردی می کنن . عشق و دوست داشتن دیگه معنا نداره .. حرکاتش عجیب و غریب شده بود . بد جوری بغلم زده بود . صورتشو به صورتم چسبونده بود . خیلی خوشم میومد . دوست پسرم این کارو باهام انجام نداده بود   -میترا میای عاشق هم باشیم ؟/؟ حس می کنم که یه حسی نسبت به تو دارم .. منم حس کرده بودم که چون دلش گرفته می خواد این جوری خودشو تسکین بده اونو که خیلی شل شده بود به طرف عقب پرتش کردم -خفه شو بی شعور اعصابم خرد شده بود . احمق عوضی .. میای عاشق هم باشیم ؟/؟ انگار می خواست قرار داد امضا کنه .. -میترا صبر کن من دوستت دارم . حرف بدی زدم ؟/؟ -این حرفو اگه قبل از آشنایی با دوست دختر قبلی می زدی بد نبود .. دیگه نمی خوام ببینمت -میترا تنهام نذار .. تو اولین ستاره منی .. ستاره ای که میون ستاره های دیگه گمش کرده بودم . حالا پیداش کردم . این اشتباهه --یه اشتباه رو با یه اشتباه دیگه جبران نمی کنن . فکر نمی کردم این قدر در عشق ضعیف باشی . -آخه اون که دوستم نداشته -خب منم دوستت ندارم . دیگه اون جوری هم دوستت ندارم . دیگه نمی خوام ببینمت . -میترا نرو . من بهت خیانت نمی کنم .. تمام راه رو تو خونه گریه می کردم . اون واسه این که خودشو آروم کنه می خواست که عاشق هم شیم . لعنت بر من لعنت بر اون .. اون شب نتونستم خوب بخوابم . هر وقت بیدار می شدم گریه می کردم . واسم پیام فرستاد .. واسه چی ازم فرار می کنی . واسه چی به حرف دل من گوش نمیدی .. جوابشو این جوردادم ..عوضی آدم که یهو  عاشق نمیشه .. پیامو که دادم فهمیدم منطقی نبود آخه خودم یه دفعه عاشق شده بودم . یعنی یه دفعه,  یه دفعه عاشق شده بودم . صبح  سرم درد می کرد و حالم بد بود . مدرسه نرفتم . مامان معلوم نبود کجا رفته و بقیه بچه ها هم رفته بودن مدرسه و بابام که بود سر کار .. این آقا جناب هم تشریف آوردن خونه مون . اول نمی خواستم درو باز کنم .. -اومدم به خاطر حرفایی که دیروز بهت زدم ازت معذرت بخوام -همین ؟/؟ -پس چی ؟/؟ -همینه که میگم شما مردا همه تون مثل همین . با اعتقاد حرفی رو نمی زنین . -مگه واسه تو فرقی هم می کرد . خیلی ناراحت بودم . -یعنی اون حرفا رو بی خود زدی ؟/؟ -میترا تو چته . اگه با خود زده باشم ناراحتی بی خود بزنم ناراحتی .. پس بگو برم بمیرم دیگه .. -منم ازت معذرت می خوام اگه دیشب هلت دادم . آخه ازت انتظار نداشتم . الان شونزده ساله که با همیم و اصلا دست از پا خطا نکردیم .. از سه چهار سالگی تا حالا .. -آره فکر نمی کردم یه بغل زدن کوچولو این قدر شر درست کنه -ویه حرف کوچولو -آره و یه حرف کوچولو .. با دو تا دستام یقه شو گرفتم ..-دیوونه منو دیوونه گیر آوردی ؟/؟ تو حرف به اون بزرگی رو میگی کوچولو ؟/؟ تو با احساسات منم داری بازی می کنی ؟/؟ حقت بود . دلم خنک شد . دوست دخترت ولت کرد رفت . تو لیاقتشو نداشتی و نداری . لیاقت منو هم نداری .. -میترا تو چته . من آخرشم نفهمیدم تو عیسایی هستی یا موسایی هستی -بگو ببینم مجید تو اون حرفی رو که دیروز زدی گفتی بیا عاشق هم باشیم منو دوست داری ؟/؟ عاشقمی یا این که به خاطر تسکین خودت می خوای عاشقم باشی ؟/؟ -برای تو چه فرقی می کنه تو که فقط به فکر خودتی و برات اهمیتی نداره . -جوابمو بده . شونزده ساله که اگه دروغای کوچیکی هم به هم گفتیم آخرش همه چی با صداقت تموم شده . -آره میترا ولی گاهی وقتا آدم نباید حس خودشو بگه . درسته عشق بعضی وقتا خودش سریع میاد . بدون این که آدم بفهمه . ولی گاهی وقتا کنار آدمه و آدم خودش نمی دونه . من با تو و خاطرات خوب خودم با توهه که دارم زندگی می کنم . اسمشو میذاری عادت یا یه دوستی و صمیمیت بذار ولی من .. من .. -حرفتو بزن -می ترسم دوباره هلم بدی . -آره چرا که هلت ندم .. خوبم هلت میدم .. ولی مرد باش حرفتو بزن -میترا می دونم مسخره ام می کنی . می دونم که میگی برای تسکین خودته ولی من عاشقتم . دوستت دارم . شاید سالها بود که عاشقت بودم و می خواستم خودمو گول بزنم که عاشقت نیستم . شایدم از بس بقیه ما رو به هم پیوند داده بودند یه جورایی می خواستم بگم که اشتباهه و زیربار حرف اونا نمی رفتم ولی دوستت دارم . حالا که اون رفته بهتر می تونم همه چی رو ببینم . من دوستت دارم . عاشقتم .. سرشو انداخته بود پایین . این همون احساسی بود که در ضمیر نا خود آگاه من وجود داشت . حس کردم که عشق و زندگی بازم داره به من لبخند می زنه . اما این بار لبخند حقیقی خودشو . من که لبامو گاز می گرفتم و به صورتم چین مینداختم تا خوشحالی خودمو نشون ندم . به زور جلوی ریزش اشکمو گرفته بودم . عشق 16 ساله ما به اوج خودش رسیده بود . -من منتظرم میترا که یه بار دیگه هلم بدی .. . بازم هلش دادم . اما این بار پرتش نکردم . به جای این که دستامو بذارم رو سینه هاش و اونو در جهت مخالف خودم پرتش کنم دستامو گذاشتم دور کمرش .و اونو به طرف خودم کشوندم . خودمو انداخته بودم تو بغلش .. تو بغل هم بازیم .. دوستم رفیقم پسر خاله ام و عشقم .. حالا دیگه خیلی راحت اشک می ریختم . -مجید احساساتی هم باهام اشک می ریخت -مامان میترا تو هم دوستم داری ؟/؟ عاشقمی ؟/؟ -آره بابا مجید منم دوستت دارم عاشقتم .. -پس چرا دیشب .. انگشتمو گذاشتم رو لباش .. -هیس بابا مجید من فکر می کردم تو از رو اجبار و به خاطر آرامش قلبت از این که شکست رو فراموش کنی اومدی طرف من .. -حالا چی فکر می کنی -حالا می دونم که دوستم داری عاشقمی . هیچوقت بهم خیانت نمی کنی . آخه تو همه چیز من بودی ... و هستی . حتی رفیق عروسک بازیهام -وتو هم باهام فوتبال بازی می کردی -چقدر بهم لگد می زدی پدر پامو در آوردی . از توپ بازی خوشم نمیومد ولی به خاطر تو مجبور بودم -منم به خاطر تو بود که عروسک بازی می کردم . -مجید مامان الان میاد بریم بیرون ؟/؟ -بریم عزیزم . سردردم خوب شده بود . -بابا مجید پدرتو در میارم اگه بخوای بهم نارو بزنی ؟/؟ -ببینم یه چیزی رو نفهمیدم تو اگه دوستم داشتی عاشقم بودی یا مثلا یهو فهمیدی عاشقمی  چطور شد که ازم خواستی که یکی رو برات جور کنم ؟/؟ ببین دستم رو گوشته . پدرتو در میارم .. -میترا ولم کن . می خواستم ببینم عکس العملت چیه . چیکار می کنی -این یه دفعه رو تخفیفت . از این به بعد  می دونم چیکار کنم -وای میترا بلا به دور . خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . -مجید تو خودت از صد تا گرگ هم بدتری .. دوتایی مون کل کل کنان و خندان به سوی پارک می رفتیم . می رفتیم تا یه گوشه ای خلوت کرده با هم از امید و آرزوهامون بگیم . از این که عشقو یک بار دیگه  بغلش کنیم . عشقی که از بچگی کنارمون بوده و با ما رشد کرده . عشقی که همیشه ما رو جوون نگه می داره و عاشق زندگی .... پایان .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر