ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 99

هرروز که به عید نزدیک تر می شد شور و هیجان مهری هم بیشتر می شد . -نستوه اگه بدونی چقدر خوشحالم . باورم نمیشه . منی که از پسرا فراری بودم بالاخره یه روزی بیفتم به دام عشق . دلم می خواد همین جا چادر بزنم و با تو زیر آسمون طبیعت زندگی کنم . دلم می خواد هر روز عشقمون مثل همون روز اول باشه . نستوه واسه این که توی ذوقش نزنه به زوز لبخند می زد .-ببین می دونم هنوز دلت یه جورایی واسه گذشته ها ناراحته ولی مهری در کنارته . به حرف دلت گوش میده .. مهری چند علف هرز و خیس رو از ریشه چید و اونا رو بوش کرد . چقدر از بوی سبزه و تازگی خوشش میومد . حس کرد خودشم داره سبز میشه . دلش می خواست  زود تر عروسی کنه خودشو به آغوش عشقش بسپره .. ولش نمی کنم . نمیذارم از دستم در بره . حالا می تونه این بهونه رو داشته باشه که هنوز زن و شوهر نیستیم . ولی به موقعش من می دونم و اون . چرا تا حالا منو نبوسیده . چرا بغلم نزده . چرا سرشو  رو سینه ام نذاشته . نستوه می دونم یه حسی بهم میگه که ما به هم می رسیم و تو گذشته ها رو فراموش می کنی . گذشته ها دیگه مرده اند . امروزعشق  من و توست که باید حاکم بر دلهای ما باشه . اون طرف نسیم دیگه خسته شده بود از بس اونا رو زیر نظر داشت و زجر می کشید . دیگه رفته بود یه گوشه ای و خودشوپنهون کرده بود . منتظر بود که زود تر عقد شن و اون وقت خاطرش آسوده شه که کار تموم شه  حسرت خاص دیگه ای واسش نمونه . . زندگی رو سیاه می دید و آینده رو که اصلا نمی دید . نمی دونست که عشق ممکنه مرگ رو هم به دنبال داشته باشه . در طرف دیگه در گوشه ای تکیه داده بر درخت و در میان چمنها این مهری بود که پاهاشو دراز کرده نستوه سرشو رو پاهای زنی قرار داده بود که می خواست همسرش شه . احساس آرامش می کرد وقتی که مهری دستاشو لای  موهای سرش فرو برده بود ونوک انگشتاشو رو فرق سرش می کشید  با نوازش های ملایم مهری نستوه خوابش گرفته بود . . مهری دوست داشت سرشوخم کنه و نستوه رو ببوسه ولی نمی تونست . پسر طوری دراز کشیده بود که مهری نمی تونست این کار رو انجام بده . -نستوه می تونی دوستم داشته باشی ؟/؟ اصلا چه احساسی نسبت به من داری . فکر می کنی من بتونم یه زن خوب برات باشم ؟/؟ از من چه انتظاری داری ؟/؟ نستوه که خیلی خوابش گرفته بود و دوست داشت در اون حالت مستی و خماری بمونه  با صدایی آروم و خسته گفت فعلا هیچ انتظاری ندارم بذار لذت ببرم . از خواب و استراحتم . همین جور ادامه بده .. -نزدیک از دواجمونه . این روزا دیگه بر نمی گرده .. نستوه از جاش بلند شد . . طوری که مهری یه لحظه ترسید . -این روزا دیگه بر  نمی گرده . وقتی که ما هم از این دنیا بریم دیگه بر نمی گردیم . -نستوه تو چرا این جوری شدی ؟/؟این چه طرز روحیه دادن توست . تو باید مایه دلگرمی من باشی . تو خیلی عوض شدی -مهری من همونی هستم که همیشه بودم . چند بار باید اینو بهت بگم . چند روز دیگه با هم از دواج می کنیم .  بذار زندگی روزانه مونوبکنیم . از دواج و بعدش هم میتونیم زیر یک سقف زندگی کنیم .. -خیلی بی رحمی نستوه مثلا من دارم زنت میشم -کجا داری میری مهری -میرم خونه مون -تنهام نذار .. نرو .. -تو یکی رو می خوای که واست دلسوزی کنه و شایدم در آینده فقط تر و خشکت کنه . این همه اون چیزایی نیست که یه زن بهش نیاز داره . زن بیشتر از این که یک تکیه گاه بخواد یک شریک می خواد اگه حس کنه برای مردش مفیده بیشترین لذتشو از زندگی می بره . -مهری نرو خواهش می کنم . این بار دستاشو دور کمر دختر عاشق حلقه کرده اونو به سینه اش چسبوند . تو چشای مهری نگاه کرد . دختر تمنای یک بوسه داغ از لبان نستوه رو داشت . نستوه لباشو گذاشت رو صورت مهری . اونو بوسید . مهری به جای لذت بردن خشمگین شده بود . دلش می خواست با داغی لبای نستوه به آرامش برسه .این حس زیبا رو حسش کنه . ولی اون عین خیالش نبود . مهری لباشو خیلی آروم به لبای عشقش نزدیک کرد . از اون می ترسید . می ترسید که بازم خونه شیشه ایشو بشکنه . رویای کاغذیشو پاره کنه . اون به نستوه رسیده بود ولی حس می کرد که فرسنگها باهاش فاصله داره  دوست نداشت که نستوه بفهمه که قطره ای اشک از چشش سرازیر شده . لباش بدنش می لرزید اون تصمیم خودشو گرفته بود . به خودش این اجازه رو داد که لباشو رو لبای عشقش بذاره . . خودشو بیشتر به سینه پسر چسبوند . دستاشو گذاشت پشتر سر نستوه فشار لبهاشو زیاد تر کرد . نستوه تا حدودی هیجان و التهاب و در کنارش آرامش حاصل از یک بوسه داغو احساس می کرد . این بار نتونست و شایدم نخواست که خودشو رها کنه . زنی که می خواست همسرش شه خالصانه خودشو در اختیارش گذاشته بود . احساس لذت و شیرینی و آرامش و حتی هوس رو هم در کنار خودش داشت . وقتی که نستوه کمرشو لمس می کرد این هوس  برای مهری به اوج می رسید ولی حالا داشت با بوسه داغش پرواز می کرد و اوج می گرفت .. نستوه لباشو از لبای مهری دور کرد ولی همین به دختر انرژی داده بود . هر چند شروع کننده بوسه مهری بود .زن با خودش گفت  نمی دونم اون که خوشش میاد چرا این جوری واسم ناز می کنه . حتما  سختشه که خودش منو ببوسه . دوستت دارم عشق خجالتی من .. -مهری چته رفتی توی فکر .. -هیچی الان یه سری به نسیم بزنم بر می گردم . حس می کرد اگه دوستش بدونه که اون و نستوه یه بوسه داغ جانانه از لبای هم بر داشتند خیلی خوشحال میشه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی .

آبی عشق 98

نستوه . خواهش می کنم این جوری از این مسئله حرف نزن . .-نمی دونم تو چرا با مهری لجی .. نستوه بوسه ای بر پیشونی ستایش داد که دختر داغ کرده بود . یه لحظه دست ستایش رفت که بره پشت سر نستوه ولی از این کارش منصرف شد . من میرم به مهری میگم . هر جوری هست به مهری میگم موضوع رو -ستایش بار آخرت باشه که این حرفو می زنی . من باید به خواسته نسیم احترام بذارم -عجب عشقی ! باید با آب طلا بنویسن . . نسیم و نستوه . عشقهای جاودانه . اینم میره پیش کتابهایی مثل خسرو و شیرین و لیلی و مجنون .. -حالا کارو ببین به کجا رسیده که شاگرد ما ما رو دست میندازه . -استاد شکسته نفسی نفر مایید زندگی همینه دیگه ..... در محیط مدرسه این سه تا دختر به نوعی با هم کار داشتند و ستایش اون دو تا را به خوبی زیر نظر داشت . نمی دونست که باید چیکار کنه تا قضیه رو فیصله بده .. عید نزدیک می شد . ظاهرا هوا شناسی از هوای مطلوبی در ایام عید خبر داده بود . قرار عروسی رو گذاشته بودند برای دوم فروردین چون اول عید رو گفته بودند که یک سری خانواده ها میرن عید دیدنی و ممکنه وقت کم بیارن برای همین اینجا رو کوتاه اومدن . و گفتن همون دوم عید . مهری : نسیم جون اگه عروسی رو خونه شما بگیریم ایرادی نداره ؟/؟ فضا و دور نمای قشنگی داره -باید با پدر و مادرم صحبت کنم . .. ولی چه حالی میده . من و نستوه صندلی خودمو نو میذاریم زیر اون درخت قدیمی وسط باغ که پشتش رود خونه هست و این طرفش فضای سبز . باید بعد از ظهری رو زود تر چند تا عکس و فیلم بر داریم . از شب جمعه مجلسو شروع می کنیم تا  اوایل شنبه . چه باحال میشه .. ستاره ها با ما دم می گیرن . دعا می کنم  یه شوهر خوب هم به گیرت بیفته ...نسیم آب دهنشو نمی تونست قورت بده . حس کرد دچار یه لرزش عصبی شده ..  خیلی آروم از دفتر خارج شد . نستوه هم دقیقه ای بعد از فرصت استفاده کرد و از دفتر رفت بیرون . اون قدر اون دور و بر وایساد تا نسیمو به وقت بر گشتن پیداش کرد . -باهات حرف دارم -ما حرفی نداریم -دختر یکدنده .  تو کی می خوای از خر شیطون پیاده شی . دیگه فرصتی نمونده . دیگه همه چی داره تموم میشه -زندگی و عمر منم داره تموم میشه -نسیم می دونم تو هنوز دوستم داری عاشقمی . بیا از این طرف بریم .. بیا خواهش می کنم .. -نستوه دست از سرم بر دار . چرا این قدر آزارم میدی . فقط دو هفته تا عید مونده . از دواج کن و همه مون راحت شیم . نستوه نسیمو به یکی از کلاسها کشوند . . درو بست . دست نسیمو در دست گرفت . هر چه دختر مقاومت کرد فایده ای نداشت . نستوه دستاشو لمس کرد . -حالا آروم  باش دختر . نسیم بازم حرکت خون عشقو در تمام بدنش در تار و پود و رگهاش احساس می کرد . چشاشو بسته بود .. -نستوه عذابم نده . فریبم نده . تو حالا داری ازدواج می کنی -ببین هنوزم وقت هست . -خواهش می کنم . -هفته دیگه کارتها رو تقسیم می کنین . الان هم دیگه باید مقدمات عروسی رو بچینین . -نسیم فقط می خوام از زبونت بشنوم که دوستم داری . فقط یک بار دیگه یک بار دیگه .. -نستوه نکن زشته الان یکی میاد .. . سرتو بالا بگیر نسیم به چشام نگاه کن . من اون نگاه عاشقو می شناسم . نمی خوام کاری کنیم که هر دو مون پشیمون شیم . . زندگی قشنگه به شرطی که همراه با عشق باشه و آدمایی که همدیگه رو دوست دارن در کنار هم باشن . نسیم در آغوش نستوه احساس آرامش می کرد ولی به این فکر می کرد که عشقش با کس دیگه ای داره از دوا ج می کنه و از طرفی خودش هم هنوز قانع نشده بود که نستوه بیگناهه . . -نسیم نگات هنوز قشنگی نگاه اون روزا رو داره . شایدم قشنگ تر و با احساس تر . میشه با اون نگاه پرواز کرد . میشه به اوج رسید . میشه همچنان از عشق خوند . از دوستی ها . از روزای شیرینی که دیگه تلخیهای پشت سرشو باید فراموش کرد . .-نستوه این قدر اذیتم نکن . باید برم کلاسم دیر شد . اشکمو در نیار . خوشبخت شی . برات بهترین ها رو آرزو می کنم . .. بازم این حرکت فایده ای نداشت . بازم چند روزی گذشت . نسیم روز به روز بیشتر تحلیل می رفت . وقتی که مهری از روزای قشنگ حرف می زد از عروسی و مجلس حرف می زد اون نمی تونست این وضعیت رو تحمل کنه و عذاب می کشید . مهری متوجه این حالتهاش شده بود -دختر چرا این قدر ناراحتی . هر کی ندونه فکر می کنه به خاطر از دواج من داری حسادت می کنی . بخند لبخند بزن . یه خواستگار خوب هم بالاخره برای تو یکی پیدا میشه . . . دنیا این جوری نمی مونه . جوونی خوشگلی و استاد هم که هستی . فقط باید بشی استاد خونه .. نسیم یه لحظه از کوره در رفت و به صدای بلند شبیه به فریاد گفت بس کن ... از اتاق رفت بیرون .. -نستوه این چشه .. -نمی دونم حتما بازم با چند دانشجو کل کل کرده . من نمی دونم این دختره چرا این قدر در نمره دادن  بخیله . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

بوی بهشت علی می آید

امشب ولوله ای دیگر است . باز هم زمین فریاد است آسمان می لرزد . امشب فرشتگان آسمان و فرشتگان زمین می گریند . امشب اشک یتیم از دیدگان جاریست .امشب علی نمی آید . . امشب علی نمی آید تا به علی هایی که در آینده می آیند بگوید که علی ها هم می روند . امشب آسمان در سر شوری دیگر دارد . امشب ستاره نوری دیگر دارد . گویی که همه با هم در انتظار رستاخیزند . امشب  خدای علی هم غمگین است . دیگر چه کسی   صبحگاهان مقدس ترین کلام آسمانی از روز ازل را برای سپیده خواهد خواند . دیگر چه کسی نغمه آغازی دیگر را برای طلوع خورشید می خواند .  به من بگو ای ستاره شب دیگر چه کسی تو را از خواب گران بیدارت می کند . دیگر چه کسی سپیده دمان برای تو لالایی الهی می خواند . تو با صدای علی چشمانت را می بستی و با صدای علی چشمانت را می گشودی . به  من بگو ای خورشید عصر بعد از علی چه کسی با تو از طلوعی دیگر خواهد گفت به من بگو چه کسی با تو از فردای روشنت خواهد سرود . علی امروزجامه رفتن بر تن می کند . می رود تا در نزد خدا یش آرام گیرد . علی امروز برای خدا نشناسان علی نشناسان گریان است و برای خود خندان . امشب آسمان تیره , تاریک است . ماه عزاداراست . به من بگو ای خورشید غروب اگر بیداری!. اگر خواب علی را می بینی به من بگو فردا و فر دا ها را چگونه بی او سر کنیم که مرد رحمت که مرد عدالت که مرد نجابت که مرد شرافت و انسانیت از نز د ما می رود . . علی می رود اما خدا می ماند .. نمی دانم امشب فاطمه جان چه می کند !آن شاهزاده آن ملکه بانوی زمین و آسمان و بهشت امشب چه می کند ! امشب بهشت نورانیست . امشب فاطمه همه جا را آراسته .. امشب فاطمه هم می خندد و هم می گرید و سر انجام وعده الهی رضایت خداوند و بهشت برین است .  گویی که فاطمه از این عالم دوراست چه می گویم بزرگ با نوی ما در عالم الهی در انتظار همدم خویش است . در انتظار  علی . در انتظار شاه مردان . امشب داستان علی قصه غم دنیاست .. اما قصه عشق است قصه تعالی دیگری . رسیدن به خدا .. قصه شیرین عشق شیرین الهی . و علی به خدا و به مقدس ترین ملکه بانوی عالم هستی می رسد . فاطمه منتظر است . بهشتیان در انتظار علی هستند . خدایا امشب فاطمه را چه می شود ! ملکه زمین و آسمانها و بهشت  جاودان را چه می شود ! علی دیگر نایی ندارد . می داند که این آخرین لحظه های زندگی دنیوی اوست . با زهم از خشم خدا می هراسد . می داند که بهشت  جاودان در انتظار اوست . می داند که فاطمه مقدس,  فاطمه پاک , فاطمه الهی در انتظار اوست . امشب داستان علی قصه عشق است .. عشق به خدایی که بر ترین عشقهاست . امشب داستان علی قصه عشق است قصه عشق آن شاهزاده کهنه پوشی که ندیمانه زندگی کردن را عزت و افتخار خود می دانست . امشب داستان علی قصه زندگیست قصه خدا و فاطمه اش .. قصه فاطمه و خدایش . . امشب قصه علی قصه پایان جدایی هاست . امشب فاطمه جان از خداوند می خواهد به میهمانی او بیاید . مگر خدا می تواند به شیرین ترین بنده خود نه بگوید .. امشب خداوند زیبا ترین جامه ها را بر پیکر شهبانوی بهشتش می خواهد .  امشب خدا وند یک بار دیگر خواهد گفت آن چه را که وعده فرموده بر حق است . فاطمه جان شکیبا ! علی درراهست . بهشت نورانی سراسر نورانی تر خواهد شد . خداوند آن چه را که در تصور نمی گنجد هدیه پیوند مقدس این دو مقدس خواهد نمود . امشب از آسمان و زمین بهشت , سرود سرور الهی به گوش می رسد . جشن پیوند ی بهشتی و آسمانی .. امشب فاطمه زیبا ترین دستبند ها را به دست می بندد زیبا ترین گلو بند ها را بر گردن می آویزد قیمتی ترین انگشتری ها را به انگشت می گذارد..رخشنده ترین گوشواره ها را آویزه گوش خود می کند .  آخر این حق اوست که آنچه را که در دنیای فانی خریده آویزه سرای باقی خود  کند . علی می رود تا به آسمانها پر کشد .به نزد فاطمه جان برود . علی می رود با همه جاذبه و دافعه اش ..جاذبه برای انسانهایی که نیکی را دوست می دارند و دافعه برای آنانی که اصلاح پذیر نیستند .اشکهای یتیمان را می بینم اندوه یاران را احساس می کنم اما بوی بهشت می آید . این بوی گلهای بهشتیست . چون فاطمه جان عطرش را جز  برای علی برای کسی نخواهد زد . علی مرد دلاوریها , مرد صداقت ها , مرد بی ریا می آید . علی رهبری که رهبری را از آن خدا می دانست . علی مردی که یک انسان بود . .مردی علیه غرور .. مردی علیه جاه طلبی مردی که دنیایش را جاودانه نمی دانست . چرا علی های زمانه پند نمی گیرند .؟/؟!..علی همچنان درد را تحمل می کند . اما به خوبی می داند آن سوی رنجهای در راه خدا آن چنان آرامشی نثارش می سازد که تنها خدا می داند لذت آن را تا زمانی که به بنده اش بچشاند . . علی جان ما گریانیم فرزندانت گریانند اما سر انجام با پروازی دیگر مرغ جانت به سوی بهشت خدا پر خواهد کشید تا در کنار پرنده ای تسبیح گوی یگانه آفریننده این جهان هستی باشد . . علی جان می دانم که دلت برای فاطمه جان تنگ شده ..می دانم که برای او خون باریده ای . امشب بارش خون تو , وجود سبزت را به آسمانها می رساند تا در کنار فاطمه ات آرام گیری . . به بهشت خواهی رفت تا با بندگی خدا پاد شاهی کنی . علی جان !فاطمه جان !پیوندتان مبارک !... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 138

سر و بدنمو به طرف پسرا بر گردوندم . چشامو باز کردم و مثلا مات و مبهوت داشتم اونا رو نگاه می کردم -بهمن زود باش  شلوار پات کن مرتب شو . این بیدار شده .. -کامی خیسی  و آب کیر هایی رو که ازش می چکه چیکار کنیم -مگه تمیزش نکردیم -بازم یه چند قطره ای اون داخل می مونه -حرفشم نزنم اون گیج خوابه اصلا به روت نیار -آهههههههه شما کی هستین . من چرا اینجام چرا تنم درد می کنه . چرا حس ندارم . چرا حس ندارم .. کامی : ببخشید خانوم ما کار گرای اینجا هستیم . با غبونی می کنیم .. فقط اومدیم اینجا دیدیم که خواب تشریف دارین دلمون نیومد بیدارتون کنیم . تر سیده بودیم . توی خواب هم حرف می زدبن .. .یه نگاهی به سر و وضع خودم انداختم . تا حدود زیادی مرتبم کرده بودند ولی هنوز می شد برای حال بگیری و خنده هم که شده به اونا گیر داد ..بهمن : ببخشید فضولی می کنیم شما از طلاق و جدایی و این جور چیزا حرف می زدین من نمی دونم اینا چه تاثیری در روحیه شما داشته که تا این حد شما رو خسته کرده که اومدین به یه جایی که برای شما آشنایی نداشت و گرفتین اونجا خوابیدین . ..-درویش  هر کجا که در آید سرای اوست . کامی : آبجی درویش! ما مثل خودتو درویشیم . هر چند این کلبه درویشی مال دولته ولی قابل شما رو نداره تا هر وقت که دوست داشته باشین می تونین استراحت بفر مایید . ...عجب زبون بازایی بودند این دو نفرشون .. -نمی دونم چرا یه احساس عجیبی دارم . یه خوابای خیلی عجیبی می دیدم . بهمن : همشیره چه خوابایی ؟/؟ -روم نمیشه بگم . زشته ولی از اونجایی که شما مثل برادرای منین و در این حال بحرانی و عصبی رهام نکردین میگم . حس می کردم که دو تا مرد دارن منو اذیت می کنن .سرم بلا میارن . چهره نفرت انگیز شوهر سابقمو می دیدم که داره منو اذیت می کنه .. به من دست درازی می کنه .. نمی دونم اون لحظه جدا شده بودم یا نه . هنوزم که هنوزه می ترسم .. خودمو انداختم توی بغل کامران . من می ترسم .. دو نفر بودند . ئو نفر که داشتند منو اذیت می کردند . یه دستمم گذاشتم دور کمر بهمن و اونو به طرف خودم کشیدم .. دو نفر منو اذیت می کردند و من جیغ می کشیذم و لی اونا دست و پامو داشتند و به زور هر کاری که دلشون می خواست باهام انجام دادند . بهمن و کامی هر دو تا شون تعجب کرده بودند . نمی دونستند در مقابل کار های این دختر یعتی من چیکار کنند . --پسرا آرومم کنین بهم عشق بدین . من داغونم . حس کردم که در خواب بهم تجاوز شده .. الان یه حس عجیبی دارم . فکر می کنم که خواب نبودم و بیدار بودم . تموم این بلاها در بیداری به سرم اومده . کامی : خواهر شما خودت تمایل داشتی که به یک صورتی این کار انجام شه ؟/؟ دادی سرش کشیدم و گفتم چی ؟/؟منظورت چیه .. جا رفت و با تته پته گفت منظور بدی نداشتم فقط خانومایی که از همسرشون جدا میشن چون تا حالا یه سری از وظایف زنا شویی رو انجام می دادن براشون سخته که سختی بکشن . -منظورتون چیه .. دو تایی شون دستاشونو رو سینه ام به حرکت در آورده و منم که می دونستم جنس خراب و خرده شیشه دارشونو مقاومتی نکردم گذاشتم هر کاری که دوست دارن با هام انجام بدن . اونا بهم گفتند که هر کاری که می خوان انجام بدن برای در مان و معالجه منه و این که اعصابم آروم شه . . -پسرا دست شما درد نکنه . اگه بدونین که یک زن مطلقه چه نیاز هایی داره و چه جوری با مشکلات خودش کنار میاد . بی خود و بیگناه پشت سرش حرف در میارن . هر مردی که باهاش حرف بزنه بقیه خیال می کنن که اون زن هوسبازه و با اون مرد رابطه داره . مثل همین همدردی و همراهی که شما با من دارین . اگه هر کی ندونه ممکنه بر داشت بد بکنه .. یه نگاهی به چهره شون انداختم . فهمیده بودم که دو تایی شون حس می کنند که کس خل شدم . . وقتی که همه مون کاملا برهنه شدیم انگشتمو فرو کردم توی کسم . حس کردم که چند قطره منی که از قبل مونده بود توی دستم شکار شده اونو با هیجان بیرون کشیده خودمو زدم به کوچه علی چپ ..-پسرا پسرا نگاه کنین . ایناهاش . اون خوابی که می گفتم ایناهاش . با بیداری قاطی شده این آب کیر ی که می گفتم . ببینین چه جوری از کسم زد بیرون ؟/؟دو تایی شون بازم با نگاههای عجیب خودشون داشتند منو می خوردند . هر دو تا کیر دوباره شق شده بود . این بار با آگاهی و تسلط به هم سه تایی مون داشتیم سکس می کردبم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 26

خانوم نوایی به طرز خاصی بهم نگاه می کرد . شاید انتظار نداشت منو در اونجا ببینه . شروع کرد به صحبتای الکی با زهیدا و بعدش هم باهامون خدا حافظی کرد .-زهیدا دستت درد نکنه . خوب شناختمت باشه -چی شده زیبا چته . چرا ناراحتی چرا باهام سر سنگینی می کنی مگه من چیکارت کردم . مگه چه هیزم تری بهت فروختم . وقتی خانوم نوایی رو دیدی همچین باهاش بر خورد کردی که انگاری مادر شوهرت رو دیدی -ببینم من با تو حرفی ندارم اون کلی از درسا رو با هامون داره منم چند تا سوال ازش کردم . خانوم خیلی مهربونیه . ما که خلاف نکردیم . -آره من و تو هم شبا توی رختخواب خلاف نمی کنیم . خواهرت و بهاره هم خلاف نمی کنند . تو و خانوم نوایی هم داخل دستشویی خلاف نکردین . من همه چی رو متوجه شدم .. -تو بد فهمیدی .. اصلا تو چیکار به این کارا داری . خب من و اون با هم خواستیم که یه چند دقیقه ای رو حال کنیم . نمی دونی که همین بعدا چه به درد من و تو می خوره . -بد بخت اون شوهر داره اصلا این کارا مفهومی نداره براش .-اتفاقا فکر می کنی . خودش می گفت که با این که شوهر داره ولی این جوری بیشتر حال می کنه . شوهره بیشتر وقتا آبش زود میاد و اونم دیگه نمی دونه چیکار کنه . بعد که دید  این کار بهش حال میده معتادش شده و میگه خیلی بیشتر از سکس با جنس مخالف می چسبه . -واقعا شرم آوره . -زیبا برام معلم اخلاق نشو . من هنوزم دوستت دارم و بهت احترام میذارم ولی نمی تونم این رفتار تو رو تحمل کنم . -فکر کردی من می تونم . آخه تو اینو از کجا پیدا کردی . داری آبروی خودت رو می بری . -اتفاقا اون آبروش بیشتر در خطره . من یک دختر مجردم و لی اون با خیلی ها روبروست  . تازه ما که همه جا نمی خوایم جار بزنیم و منم اونو خونه یه بنده خدایی خیلی تصادفی دیدم . هر دومون خجالت کشیدیم ولی اون خیلی بیشتر خجالت کشید . دوست نداشت داشجوش متوجه شه . -پس تو با کله گنده ها رفت و آمد داری که تونستی استاد نوایی رو هم اونجا ببینی . ببینم بهاره وزلیخا هم این موضوع رو می دونن -آره این موضوع رو می دونن ولی هنوز با خانوم نوایی بر نامه ای نداشتن . -برو گمشو دیگه ریختتو نمی خوام ببینم . کسمو نمیدم به دست هر آلوده ای .... یه لحظه زهیدا رو دیدم که صورتش جمع شد و انتظار نداشت که از من این حرفو بشنوه . خیلی ناراحت شده بود . اون اشک ریزان و من هم گریه کنان به سویی رفتیم . دیگه نمی خواستم با هاش حرف بزنم . می دونستم کمی تند رفتم ولی این انتظار رو هم از اون نداشتم که این جور با هام بر خورد داشته باشه . وقتی رفتیم خونه  بهاره و زلیخا یه جوری نگاهمون می کردند . بهاره : زیبا چیزی شده ؟/؟ -نمی دونم هر چی شده من دیگه با این زهیدا کاری ندارم .  هر سه تا شون طوری لباس پوشیده بودند که انگاری جنده های خیابونی کشور های خارجن . بازم صد رحمت به اونا . هر چی داشتند ریخته بودند بیرون و انگار نه انگار که ما اومدیم وقتی رو هم برای درس خوندن بذاریم . انتظار داشتم که زهیدا بیاد ازم دلجویی کنه و عذر خواهی . تازه من اونو نمی بخشیدم . اصلا تحویلم نگرفتند . خودشون همون وسط هال شروع کردن به ور رفتن با هم . دوست داشتم ازشون فاصله بگیرم ولی می خواستم بشنوم چی دارن میگن و پشت سر من چی صفحه میذارن .  یه شلوار پارچه ای نازک و آزاد پاشون بود . که هر کدوم واسه دیگری اونو می کشید پایین . می خواستم از جام پاشم برم درس بخونم که این صحنه ها رو دیدم میخکوب شدم . زهیدا : من یه شب جمعه ای رو که فرداش کلاس نداریم می خوام از خانوم نوایی دعوت کنم شام بیاد اینجا. بهاره : یعنی میگی ما بریم خونه ها مون؟/؟...  زهیدا : نه لزومی نداره . البته باید استادو قانعش کنم که شما دو تا هم باشین . -پس زیبا چی .. -هر کی دوست داره هست و هر کی نمی خواد نباشه . ولی من از اون حرفی به میون نمیارم . اون خیلی لجباز شده و هیچی حالیش نیست . این حرفو که زد بغضم ترکید و رفتم اتاقمو خودمو اننداختم رو تخت و بازم گریه رو سر دارم . دیوونه احمق یادت رفت  چه جوری واسه داشتن من خودت رو به آب و آتیش زده بودی حالا این قدر برات بی اهمیت شدم که بودن و نبودن من برات اهمیتی نداره ؟/؟ از گوشه در نگاهشون می کردم . سه تایی شون لخت شده بودند . نمی دونم چرا صداشونو نمی شنیدم . اصلا نه فکر درسی و نه غذایی و نه توجه به سر و وضعی .. تا اومدن خونه شروع کردن به ور رفتن با هم . رفتم سراغ کناب خودم . یکی دو صفحه ای رو که ورق زدم دیدم نه نمی تونم . کاش که اصلا این جا نمیومدم . .نباید پیش اینا کم می آوردم . باید به این دختره پررو نشون بدم که من از میدون به در نرفتم و هستم و با قدرت هم هستم . از حرص لباسامو یکی یکی در آوردم تا خودم برم کنار اونا ولی قصد حال کردن با زهیدا و حال دادن به اونونداشتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 2

سینا یه نگاهی به دم و دستگاه و تشکیلات اونجا انداخت . عجب خونه شیک و بزرگی بود . از بیرون نشون نمی داد که درونش تا این حد جا دار و بزرگ و شیک باشه -ببینم سینا جان موافقی ؟/؟ ..پسر نگاهی بهش انداخت و گفت نمی دونم چی بگم . راستش الان که خیلی گرسنه و تشنه امه . -تو فقط باید قبول کنی که هر وقت من خواستم و گفتم تشنه و گرسنه باشی . -اگه یه وقت نگفتی و نخواستی و اون وقت من خواستم چی ؟/؟ -اون که آرزومه هر جا بخوای در خد متتم . سینا با این که زنا و دخترای جوون زیادی گاییده بود و  نمی خواست خودشو به کردن زنای مسن عادت بده با این حال اون لحظه  هم حشری بود و هم این که می خواست بدونه اون با نفوذی که روی شوهرش داره چه کاری از دستش بر میاد تا براش انجام بده . -لختم می کنی یا لخت شم . . فکر کنم حدود دو سالی می گذره . تا چند شب خوابم نگرفت . همش تو رو می دیدم . انگاری آب شدی و رفتی زمین . ولی دیگه ولت نمی کنم . حتی اگه دخترم هم پیداش شه ولت نمی کنم . -ببینم این کاری که آقات برام گیر میاره طوری هست که بشه خیلی زود زن گرفت . راستش سینا با این که خیلی  زن باز و دختر باز بود ولی دوست داشت سر و سامونی بگیره و فرم زندگی خودشو یه تغییری بده حالا در این حین اگه گاهی یه ناخنک هایی هم به زنای نیاز مند بزنه بدک نباشه . شیرین یه نگاهی حاکی از تعجب به سینا انداخت و گفت . -حیفه با این هیکل و جوونی بخوای زن بگیری . فکر کنم با این کاری که برات جور میشه تو  دیگه   اهمیتی ندی که بخوای از دواج کنی -منظورت اینه که میرم یه شرکتی که کلی زن و دختر درش هستن ؟/؟ -پسر اول بیا فکر این کارت باش . گفتی که تازه از سربازی بر گشتی . حالا برو سر بازی با این بازی کن . بیا شیرین منتظرته . نگاه نکن سنی ازم گذشته .  زن هم همون زنای قدیم . حالا همه شون مصنوعی کار می کنن . می خوان حال بدن باید کلی بهشون لفظی بدی . چهار تا فیلم الکی و مصنوعی از اینترنت و ماهواره می بینن فکر می کنن هر چی هست و نیست فقط همیناست . دیگه جونم چی به عرضت برسونه . همین دیگه . سینا دیگه سست و بی اراده شده بود . شیرین که دید پسر حرکتی نمی کنه رفت به سمتش .دستشو گذاشت رو شلوارش  . -اوووووخخخخخخ یعنی این کیرت واسه من این جوری شده ؟/؟ فداشم  . این جوری ازم حاجت می خواد چرا که نیازشو بر آورده نکنم . خیلی بهش ظلم می کنی . هر کاری کرد که دستشو از لای شلوار به شورت و کیر سینا برسونه نتونست . آخرش کمر بندشو باز کرد و شلوار پسررو پایین کشید .. . وقتی نگاش به کیر اون افتاد چشاش داشت از کاسه در میومد . . قبل از این که کیرو از بالا بذاره توی دهنش و یه حال مشتی به پسر بده زبونشو گذاشت زیر بیضه های اون و تخماشو گذاشت توی دهنش و پوست بیضه هاشو آروم آروم توی دهنش می کشید و به سبکی میکش می زد که سینا حس کرد کیرش می خواد پوست بترکونه . شیرین زبونشو از بیضه ها به آلت سینا رسوند . پسر حس کرد که باید قدرت خوشو نشون بده . زنا در این سن و سال نمی تونن خود نگه دار باشن از این نظر که اگه هوس به سراغشون بیاد بسیاری از پرده های شرم رو هم پاره کرده و توجهی به این ندارن که چه کسان دیگه ای دور و برشن . سینا زنو رو دستای خودش بلند کرد . شیرین اونو راهنمایی کرد . وقتی سینا اونو انداخت رو تخت سریع پاشد  رفت کنار میز آرایش و دستی به سر و صورتش کشید . یه لحظه که روشو بر گردوند پسررو کاملا بر هنه پشت سر خودش دید . . شیرین  در رابطه با هر کی که برای اولین بار باهاش سکس داشت حس می کرد که هیجانی بالاتر از این وجود نداره ولی هیجان سینا رو فوق العاده و استثنایی می دونست . . هیجان از این که این جوون تازه نفس و خوش اندامو در آغوش داشته باشه . سینا دستاشو گذاشته بود رو شونه های زن . آروم بلوزشو در آورد . با کف دستاش با صورت و گردن  شیرین بازی کرد . دستاشو با هوس به پشت سوتین شیرین رسونده اونو هم درش آورد و لحظاتی بعد اونو رو تخت خوابوند و سرشو لای پای زن قرار داد . زن نیاز به لذت و لذت هوس رو هیچوقت تا به این حد در خودش احساس نکرده بود . آروم با موهای سر پسر بازی می کرد . . -خیلی با حالی سینا .. یا تو با حالی یا این که من خیلی خیلی هوس دارم . هوس تو رو دارم . می خوام کیرت رو بخورم . آبشو می خوام بخورم . ولی سینا که هم هوس داشت و هم می خواست خودشو نشون بده که زن براش کاری رو دست و پا کنه سرشو لای پای زن به شدت حرکت می داد . -وووووووووییییییی اووووووفففففففف ..سینا بیشتر از بیست دقیقه داشت کس شیرینو میک می زد ولی اون هنوز ار گاسم نشده بود . خود شیرین هم تعجب می کرد . شاید حشر و هوس زیاد گاهی اوقات اثر عکس داره و تمرکز آدمو بهم می زنه . چون اون همش داشت به این فکر می کرد که از کدوم حرکت سینا می تونه لذت بیشتری ببره . پسر دهنشو بر داشت و کیرشو به کس شیرین نزدیک کرد چند بار اونو به کس چسبوند و برش داشت -نکن ..نکن چرا این جوری داری دلمو می بری .. یه لحظه شیرین حس کرد که که با  ضربه ای به طرف عقب رفته کیر سینا رو توی کسش حس می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی

تعطیلی چند روزه سایت

با عرض تسلیت به مناسبت سالروز شهادت امیر مومنین علی عادل به پیشگاه مسلمین جهان به ویژه شیعیان عزیز از غروب شنبه 5 مرداد 1392 مطابق با شب 19 ماه مبارک رمضان لغایت 14 مرداد 1392 مطابق با شب 27 ماه مبارک رمضان.به روال سالهای گذشته در این ایام از انتشار داستان خودداری شده این مجموعه به روی بازدید کنندگان گرامی بسته می باشد . بدیهیست پس از این مدت سایت به روی عموم باز شده مجددا در خدمت شما نازنینان خواهیم بود . طاعات و عباداتتان مقبول درگاه حق باد ...ایرانی و امیر سکسی

یک , دو , سه , عاشقتم

به گذشته ها فکر می کردم ...کف دستمو گذاشته بودم پشت دست شعله . احساس می کردم این آخرین باریه که اونو می بینمش . دلم نمی خواست این حسو داشته باشم . دو سه سالی بود که با هم دوست بودیم . تا چند ماه اول صحبت از عشق و عاشقی و این حرفا نبود . هر دومون اینو پوچ می دونستیم . می گفتیم که در دنیای فریب و نیرنگها عشق چه جایی می تونه واسه خودش داشته باشه . دنیایی که صبح میای و به یکی میگی دوستش داری و بعد از ظهر می بینی که ازش خوشت نمیاد یا اون ازت خوشش نمیاد ولی بعد از چند ماه احساس کردیم که با یه حس قشنگی برای هم زنگ می زنیم . با یه حس قشنگی با هم چت می کنیم . با یه حس قشنگی در انتظار می شینیم تا بتونیم با هم حرف بزنیم . با یه حس قشنگی به هم فکر می کنیم . یه شب براش نوشتم شعله یه چیزی توی دلم مدتهاست که شعله ور شده . -ببینم نکنه با یکی دوست شدی و تو هم داری میفتی به دامش . یادت رفته که دو تایی مون دنیا رو چه جوری می دیدیم شروین ؟/؟ -آره خیلی زشت با یه دنیا زشتی و نامردی و نامردمی . اصلا نمی ارزه آدم در این دنیا عاشق بشه . -ولی منم یه حس عجیبی دارم . گاهی می بینی آدمایی هستند که عاشق هم نیستند ولی  نمی دونم چرا به هم دروغ نمیگن . سر هم شیره نمی مالن . وقتی با هم حرف می زنن به هیجان میان -ببینم شعله اون دو نفر به هم که نمیگن  هیجان زده میشن . چه جوری میشه از زبون دو نفرشون صحبت کرد .. -خب شاید گاهی حس می کنن که دو تاشون در واقع یکی هستن . نمی دونم چی شد که به حرفمون ادامه ندادیم . ولی قرار گذاشتیم که برای اولین بار همو در پارک ببینیم . من خب یه چهره ای معمولی داشتم می شد گفت جذاب و تا حدودی خوش تیپ و مردونه . .با ابروهایی کلفت و صورتی درشت که به هم میومدن . همه بهم می گفتن که لبخند زیبایی داری . شعله هم  که مثل اسمش آتشین بود ولی در نگاهش  نیروی خاصی بود که منو به طرف خودش می کشوند . نیرویی که هر گز دوست نداشتم اونو از دست بدم . نمی دونم چرا حس کردم که عاشقش شدم . آیا اون عکس واقعی خودشو برام فرستاده ؟/؟ باید  صبر می کرد و می دید . . بیست و پنج سالم بود . در یه شرکت خدماتی حسابداری می کردم . در آمدش برای یک نفر خوب بود . شعله دانشجو بود . وقتی برای اولین بار کنارم و روی نیمکت پارک نشست نمی دونستم چی باید بگم . اصلا فکر نمی کردم همونی که مدتهاست دارم باهاش حرف می زنم اومده کنارم .خوش و عکسش یکی بودن . -چته شروین چت شده . لولو خورخوره دیدی ؟/؟ -نه شعله . دارم به تفاوت بین دنیای مجازی و حقیقی فکر می کنم . -ببینم نکنه پشیمون شدی اومدی . به جای تفاوت باید از شباهتش بگی شروین -خب شباهتش چیه شعله .. -شباهتش در اینه که در هر دو دنیا قلب و احساس وجود داره . -عشق هم می تونه باشه ؟/؟-وقتی که صداقت وجود داشته باشه آره . دستمو گذاشتم پشت دستش .. -ببینم تو همون آقا خجالتی دو دقیقه پیش هستی ؟/؟ -سختته ؟/؟ -نه ولی دلم می خواد همون احساس قشنگتو احساس زیبای فاصله های بی فاصله رو داشته باشی -یعنی بهت یه چیزی رو نگم ؟/؟ اونم دستشو به طرف من حرکت داد . نگاهشو به نگاهم دوخت .. -اگه اون چیزی که حرف دلته رو باید بگی .. -تو هم میگی -آره ..-من می تونم زود تر بگم ؟/؟ -میشه با هم بگیم شروین ؟/؟ -حس می کنم چی می خوای بگی شعله ولی خیلی قشنگ میشه اگه بتونیم در یه کلمه بیانش کنیم . -آره شروین ولی نباید بگیم اون یک کلمه چیه . تا نگفتیم نباید بگیم . همونیه که ازش فرار می کردیم . -خطاب به طرف هم باید بگیم .یک دو سه می شمریم و یک کلمه میگیم  کف دستامونو رو هم قرار داده بودیم و چشامونو به هم دوختیم .دو تایی با هم :  یک دو سه ..عاشقتم ... سرمونو با هم تکون دادیم که واژه مشتق عشق رو تکرار کنیم .. عاشقتم ..عاشقتم عاشقتم .. دلم می خواست بغلش بزنم تا با شعله های شعله بسوزم .  حرارت سوزان شعله رو حسش می کردم که از عشقی داغ می گفت .. -نمی دونم چرا از عشق فراری بودم -گاهی میاد سراغ همونایی که ازش فراری بودند وهستند . شعله حس می کنم که بدون گرمای وجود تو نمی تونم لحظه ای زندگی کنم . -کاش عشق ما رو به جاودانگی می رسوند -به لحظه هایی که حس کنیم هیچ  چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . به فر دا های قشنگی که زمان وایسه و بگه همیشه می تونین دست در دست هم و نگاه در نگاه هم داشته باشین . . اون روز صبر کردیم تا سیاهی شب از راه برسه . همین جا نشسته بودیم همین جایی که جای خالی اون احساس میشه . صبر کردیم تا ستاره ها بیان و خوشبختی ما رو ببینن . میگن اونا لذت می برن اگه ببینن یه زوج دیگه هم عاشقونه همودر آغوش می کشن ولی راستش بیشتر از دیدن ستاره ها واسه این نشسته بودیم تا بتونیم گرمای وجود همو بیشتر حسش کنیم . مسئولیت یه کار دیگه ای رو در شرکت بر عهده گرفتم . قسمتی از کارو می آوردم خونه . تقریبا به اندازه سه نفر کار می کردم . سریع بودم و امید وار و دلگرم . جایی رو اجاره کرده بودم . گاهی شعله رو با خودم می بردم به خونه اجاره ایم . وسیله زیاد نداشتم . نمی شد گفت مسجد . چون مسجد ها الان وسیله زیاد دارن ولی همین قدر وسیله بود که بشه از شعله پذیرایی کرد . هرچند عشق من به من گفته بود که پدرش خیلی سختگیره ولی من قصد داشتم برم خواستگاریش . نمی تونستم اونو از دست داده فرض کنم . نمی تونستم یک لحظه از فکرش بیام بیرون . برای اولین بار که می خواستم ببوسمش استرس خاصی داشتم . ولی نگاهش می گفت که اونم تشنه بوسه هامه . که اونم تمنای بوسه رو داره . خیلی شیرین تر از اونی بود که تصورشو می کردم . بوسه عشق یعنی پرواز در اندیشه های بی اندیشه . در لحظه هایی که احساس می کنی که دور تر از اون لحظه ها لحظه هایی وجود نداره . یعنی زیبایی خیال .. یک رویا رویایی که در آغوشش کشیدی و داره بهت لبخند می زنه  که همین جاست . در کنار تو و با تو داره برای تو می خونه وقتی پس از دقیقه های بسیار  لبامو از رو لبای شعله بر داشتم این بار اون بود که لباشو به لبام چسبوند و نشون داد که مثل یه شعله آتیش داغه . . یه روز اومد و بهم گفت که پسر عموش که خارج درس می خونده بر گشته  و می خواد بیاد خواستگاریش . -خب تو چی میگی ؟/؟ -چی دارم بگم . من تو رو دوست دارم .  من که نمی خوام با عموم  یا با بابام از دواج کنم . اون شب که قرار بود بیان خواستگاریش صبحش پیش من بود -شروین نگران نباش . وقتی پای عشق در میون باشه هیچ چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه -ولی تو میگی اون وضعش خوبه . باباش از میلیارد داره به تریلیارد می رسه . مگه یه دختر همینا رو نمی خواد . -شروین ازت انتظار نداشتم . تقصیر من چیه که اونا دارن میان خواستگاریم . من تو رو دوست دارم و به هیچ وجه با هیشکی دیگه از دواج نمی کنم . فردا بعد از ظهر وعده ما در  پارک همیشگی . باشه؟/؟ -ولی شعله یه حسی بهم میگه دیگه بر نمی گردی . میری و با پسر عموت ازدواج می کنی . -اگه عاشق باشی و عاشق باشم هیچوقت نمی ذارم که این احساس اشتباه یک واقعیت شه . راحتی و رفاه برای لحظاتی و روز هایی آدمو آروم می کنه ولی حسرت روز های از دست رفته عین آتیش قلب آدمو می سوزونه . چرا ها و باید ها و نباید ها آدمو از بین می بره . شروین من در کنار تو احساس خوشبختی می کنم . -شعله تو دروغ میگی .. -ازت انتظار نداشتم . یعنی دلت می خواد من برم و بر نگردم . ؟/؟ از دست من خلاص شی ؟/؟ نکنه اصلا خودت دوست نداری باهام باشی . .-حس می کنم دیگه بوی موهاتو احساس  نمی کنم . حس می کنم که دیگه  نمی تونم ببوسمت و بهت بگم که دوستت دارم . . اونو بوسیدم .. -شروین چرا این بوسه تو داغ نیست ؟/؟ مثل همیشه منو نبوسیدی . -بوسه جدایی نمی تونه به اندازه بوسه آشنایی شیرین باشه . -بهت میگم این قدر انرژی منفی نده . من خودم ناراحتم حس می کنم این تویی که دوستم نداری و دلت می خواد که با پسر عموم از دواج کنم .  با قهر از پیشم رفت . اون شب تا صبح نخوابیدم . به تلفنهام پاسخی نمی داد . موبایلش خاموش بود .  دیگه به دانشگاه نمی رفت . تماسی هم با من نمی گرفت ..  . همه چی رو فهمیده بودم . خنجر نامردی و نامردمی عشق سینه منو هم شکافته بود . لعنت بر تو عشق که این جور منو نسوزونی . چند روز گذشت. می ترسیدم برم در خونه شون . می ترسیدم که با لبخند خوشی اون روبرو شم . می ترسیدم که اونا رو با هم ببینم .  سه روز از این جریان گذشته بود. و من تنهای تنها در میان غمها هم صدا با گلها نشسته به دور دستها  نگاه می کردم  .. سرمو انداختم پایین . شعله بعد از تو من نمی تونم نمی تونم عاشق هیشکی دیگه بشم . دوست داشتم ببارم ولی اشکم در نمیومد . به یاد حرفاش میفتادم دلم می خواست کنارم بود و اونو می زدم .. می گفت هیچ چیز جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . و حالا یه زندگی مرفه اونو ازم جدا کرده بود . همه جا بوی شعله رو حس می کردم . حتی بوی عطر شعله رو .. صداش طنین انداز در وجودم بود .. -شروین . من بر گشتم .من اینجام .. نه این یک رویا نبود عطر تن شعله رو در خیال حس نمی کردم . اون در کنار من بود . نفس نفس می زد . --همش خدا خدا می زدم اینجا باشی .. بریم خونه تون می ترسم -چی شده شعله .. اینا چیه تنت کردی .-نمی تونستم لباس  بیرونی مناسب تنم کنم . با همین خونگی و یه مانتوی درب و داغون اومدم . -دمپایی  هم که پات کردی . بالاخره بله رو گفتی ؟/؟ -تو هم یه چیزیت میشه .عروس خانوم و این سر و وضع ؟/؟! منو از این جا ببر . با پیکان قراضه دست چندمی که تازگیها گرفته بودم اونو رسوندم خونه مون . خودشو انداخت بغلم و زار زار گریه رو شروع کرد -چیه شعله کار تموم شده ؟/؟ -دیوونه از خونه فرار کردم .. می ترسم . اون شب وقتی با قاطعیت گفتم نمی خوام و تو روی همه وایسادم هرچند کتکم نزدند ولی زندانیم کردند . نذاشتن برم دانشگاه . موبایلمو گرفتند . از تلفن خونه محرومم کردند . همین قدر می خوردم و می رفتم دستشویی . پدر و داداشام و مادرم به نوبت کشیک می کشیدند . آخه بعد از رفتن عمو اینا بهشون گفته بودم که عاشقم . کاش نمی گفتم شاید رفتارشون تا این حد بد نمی شد . می گفتند عقد دختر عمو پسر عمو در آسمونا بسته شده من به عموت قول دادم .. اینم از بابام . خلاصه دیگه زدم به سیم آخر . . . فکرشو نمی کردند که از توالت فرار کنم . گوشه دیوار توالت چند تا بلوک رو گذاشتم روی هم . رفتم رو سقف توالت . پریدم به آپارتمان همسایه .. یه پیر زن منو دید . جیغ زد دزد ولی من فرار کردم . پاهام درد گرفت . ببین به خاطر تو تمام تنم درد می کنه . نمی خوام بر گردم اونجا .. اونا درکم نمی کنن . من دوستت دارم .-باشه هر طور راحتی .. ولی بدون این که به شعله بگم زنگ زدم و خیلی محترمانه با  باباش حرف زدم . در تمام این لحظاتی که محترمانه باهاش حرف می زدم در حال فحش خوردن بودم . بالاخره اون قدر فحش خوردم تا هم پدر و هم مادر شعله شروع کردند  به گریه کردن .. بالاخره اونا هم آدم بودن . از غار که نیومدن . هرچند شاید اون وقتا در زندگی غار نشینی سیستم عشق و عاشقی و از دواج با سیستم امروز فرق می کرد . .. رضایت اونا رو جلب کردم . می دونستم که اهل کلک نیستند . مجبور بودند که به خاطر حفظ تک دخترشون کنار بیان . دختری که به خاطر عشقش از پشت خونه شون فرار کرده . با دمپایی و مشتی لباس کهنه .-شروین من حاضرم حتی تسلیمت شم و از دستت ندم . -دختره دیوونه . بابا مامانت بزرگت کردن . احترام به اونا واجبه . خودم درستش می کنم . زنگ در خونه مون به صدا در اومد .. . پدر و مادر زن آینده  رو که با جعبه ای گل و شیرینی اومده بودن  گفتم همین جا باشین یک دقیقه دیگه بیاین یه سرفه می کنم تشریف بیارین . می خوام سور پرایزش کنم ... -شروین کی بود -اشتباهی بود . ولی اشتباه با حالی بود . .. یه سرفه کردم که اونا بیان ولی در همین لحظه شعله خودشو انداخت بغلم و تا بخوام خودمو کنار بکشم گفت این دیگه اشتباهی نیست . لباشو گذاشت رو لبام هرچی دست و پا می زدم ولم نمی کرد صدای سرفه پدر و مادرش فضا رو پر کرده بود .. سرمو انداختم پایین . شعله  خشکش زده بود . معلوم نبود بیشتر واسه چی ناراحته واسه بوسه یا حرفی که به میون آورد . -منو فروختی شروین ؟/؟ پس بی خود نبود از بزرگترا دفاع می کردی .  چند روز باز داشتم کرده بودند .. حالا اومدن منو ببرن .. -شعله نگاه کن با گل و شیرینی اومدن . اومدن دو تایی مونو ببرن . خودم خودمو دعوت کرده بودم . شعله که حالا خیالش آسوده شده بود خودشو به آغوش پدر و مادرش انداخت . البته اون شبو من با شعله نرفتم ولی پیوند آسمونی من و اون بر روی زمین هم بسته شد . این قصه کوتاه عشق بلند  من و شعله بود . دخترا پسرا بازم دارم بهتون میگم سر نوشت ما رو خودمون تعیین می کنیم . گاهی خدا که خواست ما رو می بینه یه قلقلکی هم بهمون میده . حتی اگه شده از رو دیوار و پشت دستشویی خونه تون فرار کنین این کارو بکنین . این کارو بکنین تا عمری حسرت نخورین . من یکی که هنوزم واسه شعله خودم می سوزم و فدایی شم .  شروین ها شعله ها پیوندتان مبارک . .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

مامان من مال همه , جز مال من

مامان پگاه من از اون زنای خیلی خوشگل و نجیب بسیجی بود که خرش هم خیلی می رفت . طوری که من تا دیپلممو گرفتم برام معافی جور کرد دریک خونواده مذهبی بزرگ شده بود و در سیزده سالگی ازدواج کرده بود و در چهارده سالگی خواهرم پری و در پونزده سالگی من یعنی پار سا رو به دنیا آورده بود . در هر مراسم مذهبی و سیاسی بزرگ شرکت می کرد . با خیلی از کله گنده ها مراوده داشت  و ماموریت هم زیاد می رفت . بابای من که یه هفت سالی رو ازش بزرگ تر بود زندگی درست و حسابی نداشت از دست اون . معلم دبیرستان بود . کلی هم واسه خود عزت و احترام داشت . مامان هم می گفت در راه دین و سیاست عیبی نداره که آدم زندگی خانوادگی خود رو کمی ندید بگیره . این کمی ندید اون هم معلوم نبود چه صیغه ایه . ولی می دونستم زیاد ندید می گیره .می گفت ما باید اهداف عالیه داشته باشیم. برای خودش و من جور کرد که یک سفربریم امریکا . از این که بخوام برم امریکا خیلی هیجان زده بودم . در ایران خودم دو تا شهر اون ور تر روبه زور می رفتم ولی حالا خیلی ترقی کرده بودم . من و مامان رفتیم امریکا . شرق امریکا . رویای من این بود که برم لس آنجلسو ببینم که این همه که میگن لس آنجلسی لس آنجلسی منظورشون چیه . میگن اونجا شهر فرشته هاست . مامان می گفت شهر شیاطینه . -پس چرا پگاه جون  صد ها هزار ایرانی اونجا هستند . -به خاطر فرار از دستاورد های انقلاب . چون نمی تونستند پیشرفت ها و ترقیات اسلام رو ببینند . -حالا ما برای چی داریم میریم نیویورک و شرق امریکا ؟/؟ -عزیزم محرمانه هست . تو رو هم دارم میارم اینجا که با چم و خم کار آشنا شی . باید چند نفر رو ببینم . و یک جریانات پولی رد و بدل شه وخلاصه ما از طریق مسجد مسلمانان خیلی کارا می تونیم صورت بدیم . هدف ما صدور اسلام و انقلاب اسلامی به سراسر چهان به ویژه امریکاست . این که نشون بدیم تنها راه سعادت واقعی همینه -مامان کاش چند تا دی وی دی از پیشرفت ها و ترقیات ایران می آوردیم اینجا از تلویزیون های خودمون نشون می دادند . -این پدر سوخته های شیطون همه این فیلمها رو دارند .. -خب مامان فیلم می گرفتیم نشون می دادیم که در این سی و پنج سال کلی مسجد و مدرسه ساختیم و جاده ها آباد کردیم و شهر ها آزاد کردیم -پارسا چت شده نکنه تو هم مثل بابات داری منو مسخره می کنی -به زور جلو خنده خودم رو گرفته بودم . از دست مامان بسیجی مگه می شد کس دید زد . عجب تیکه هایی بودند . زنه نیمه سکسی داشت توی خیابون می رفت -می بینی پسر! من همه اینا رو درستش می کنم . همه رو ردیف می کنم -مامان تو مال همه ای . تو خیلی ثواب می کنی .. داشتم کنایه میومدم . بابا بیچاره از بس بارش کرده بود اون یه تعارف خشک و خالی هم نکرد که تو هم بیا بریم امریکا . می گفت تو همون خونه مواظب باش که نفوذی ها نیان خونه مون یه سری وسایل و مدارکو دزدی نکنند . -مامان به نظر تو این جمعیتی که این جوری دارن تو خیابونا راه میرن و این همه مردم آزادند رو میشه واسشون انقلاب صادر کرد ؟/؟ این که نون و پنیر نیست .-چرا نمیشه عزیزم . مامان پگاه تو واسه این ملت بیچاره صبح روشنی به ار مغان میاره . خلاصه من اصلا نمی دونستم به دعوت کی اونجا هستیم . نقشه مامان چیه . چه گروههایی رو به هم ار تباط میده .. می گفت به موقعش کار ها رو به من یاد میده وتمام این کار ها به خاطر اسلام جهانیست .-مامان چرا مقنعه و چادر رو از خودت دور نمی کنی -می خوام نشون بدم که ارزشهای دینی ما خیلی والا هستند و این که زن کالا نیست که همه چیزشو بریزه بیرون .. راستی اینو هم بگم که خواهرم پری از دواج کرد ولی چون مامان منو دوست داشت و اونم شوهر داشت منو با خودش آورد . یه چند روزی بود که حس می کردم یه سری افراد مشابهی رو می بینم که در تعقیب ما هستند .. مامان خیلی راحت پول خرج می کرد و معلوم نبود این حرکات مشکوک برای چیه . ما در یک آسمان خراش یه اتاقی داشتیم که طبقه چهلم بودیم و سی طبقه دیگه هم بالا سر ما بود . یک ربع می کشید بریم . گاهی نیم ساعت . اعصاب ما خرد می شد . تازه بین راه خیلی هم وای می ایستاد . -مامان یه ماشینیه که چند روز هر جا که میریم دنبالمون میاد -می دونم پارسا حواسم هست ولی من وظیفه شرعی خودمو انجام می دم -اگه ما رو بیرون کنن چی هنوز خیلی جاها رو ندیدم . یه روز هوس کردیم که بریم طبقه هفتاد و روی پشت بودم یا همون شیروانی و از اونجا شهر رو زیر نظر داشته باشیم . البته چون آسمان خراش زیاد بود علاوه بر دور نما بیشتر آسمان خراش های دیگه رو می تونستیم ببینیم . چون ساختمانهای بلند تر از ساختمون ما هم وجود داشت . -مامان حالا که داریم میریم اون بالا کسی نیست . اینجا همه غریبه اند چرا بازم این جوری خودت رو پیچیدی . -پارسا جان ما در هر حالی باید نمایانگر فرهنگ غنی و اصیل اسلامی باشیم . .. نمی دونم چرا دلم شور می زد . دیروز در خیابون صدای تیر اندازی پلیس  با گانگستر ها رو می شنیدیم و حتی چند گانگستر رو در حال فرار دیده بودیم . اولش فکر می کردیم نمایشه . . فضای طبقه بالا فضای غبار آلود و مه گرفته ای داشت ولی می تونستیم روشنی و زیبایی آسمان خدا رو ببینیم . اینجا هم سر زمین خداست . پس چرا ما میگیم مرگ بر امریکا . -مامان نفس کشیدن که برات سخت نیست -پارسا فکر کردی مامانت پیر شده ؟/؟ من سی و چهار سالمه . من تا حکومت اسلامی رو در این کشور ندیدم از دنیا نمیرم . مامان داشت کارای خطر ناکی می کرد ولی قربونش برم اگه اون مقتعه و چادرشو می گرفت و دستی به سر و بر و روش می کشید از خیلی از زنای یک من مالیده اینجا خوشگل تر بود . بودیم روی سقف طبقه آخر .. -مامان انگاری قبل از ما هم دو نفر دیگه اومدن  از طبیعت لذت ببرن . دو تا از اونایی هستند که این روز ها ما رو تعقیب می کنند .مامان بیا بر گردیم -حالا خیلی دیر شده . -نگران نباش . فکر کنم اونا اومدن اینجا استراحت کنند . نگاه کن اونجا یه تشک بزرگ انداختند . شاید مال همین طبقه بالا باشن  اومدن لذت ببرن . . با این حال دو تایی مون قصد داشتیم از اون فضا خارج شیم که یکی از اون سیاههای قلچماق راه خروج ما رو بست . صورتم شده بود عین میت . مادر کس خل آخرش ما رو داشت به کشتن می داد .  -مامان صادرات شما کار دستمون داد . به شدت از دست مادرم عصبی شده بودم . منم مثل پدر مخالف کاراش و فکر و فر هنگش بودم . هنوز خودمو نو اصلاح نکرده و آباد نکرده می خواستیم این کس خل بازیها رو به جای دیگه هم صادر کنیم . سیاهه مامانو گرفت و منم گفتم کون لق مامان پگاه جون بسیجی .. من جون خودمو در ببرم که دیدم نشد که نشد . یکی دیگه عین گوریل انگوری اومد منو از پشت گرفت . چه جورم می خندیدند .. --پارسا نترس . شجاع باش . شعار مرگ بر امریکا سر بده . هر چه فریاد داری بر سر امریکا بکش .. نمی دونستم می خوان چیکار کنن . اینجا تنها چیزی که کم نبود کس بود و می دونستم که کس مامان دردی رو واسشون دوا نمی کنه . منو بستند و انداختند روی تشک . در ورودی رو هم قفل کردند که راه فرار نداشته باشیم . من که تکون بخور نبودم . وقتی سیاهها شلوار وشورتشونو پایین کشیده کیرشونو نشون مامان دادند تازه فهمیدم که قصدشون چیه . شایدم مامور بودند و ما رو زیر نظر داشتند ولی در هر حال مامانو انداختند رو تشک اون دست و پا می زد ولی کیرشونو به دهن مامان می مالوندند . با این که دل خوشی از این کونده بازی ها یا بسیج بازی ها نداشتم ولی هر کوفتی بود مادرم بود . حرصم می گرفت کیر سیاه یک امریکایی فرو بره توی کس سفید ایرانی ولی نمی دونم یه رفیق داشتم از بس دلش پر بود می گفت من از این که یک مرد خارجی یک زن ایرانی رو بگاد ناراحتم ولی حاضرم کیر خوک خارجی رو توی کس زن ایرانی بسیجی ببینم چون اونا لیاقتشون همینه .. گریه ام گرفته بود اون مامانم بود . جیغ می کشید . دست وپا می زد . اشهدشو گفته بود داشت می گفت که اون دنیا باید جواب پس بدین .. دهن منو باز کرده بودند . اون بالا مگه کسی صدای  آدمومی شنید ؟/؟-مامان بیچاره شدیم . دیدی بهت گفتم ؟/؟ اون وقت تو می خوای برای این دیوانه های زبون نفهم انقلاب صادر کنی . اصلا در کشور ما همچین چیزی وجود داره که بخوای صادرش  کنی ؟/؟ -پسرم کفر نگو . سرت رو بگیر اون ور . مادرت مبارزه درد ناکی رو پیش رو داره .. -مادر تحمل کن .. -من دارم جهاد خودمو انجام میدم ولی تجاوز درست نیست . سرتو اون ور بگیر پارسا . ولی دلم طاقت نمی گرفت . باید می دونستم که چه بر سر مامان میاد .. مامان رو به زور لختش کردند . چادر و مقتعه رو از سرش کشیدن . اونو انداختند رو تشک کنار من . معلوم نبود اینا دیگه کی بودند . -پارسا نگران نباش . این آزمایش الهی بر سر راه اهداف عالیه ماست . برای پیروزی اسلام باید جنگید .. کیر این دو تا سیاه مثل کلفت ترین بادمجونا بود به همون سیاهی اگه بگم بیست و پنج سانت رو رد کرده بود اغراق نگفتم . مامان همین جور داشت حرف مفت می زد که یکی از اون سیاهها که اسمش بود جیم و از همدیگه رو صدا کردن متوجه شده بودم کیرشو  مالید  رو لبای مامان . پگاه جون لباشو بسته بود ولی سیاهه دستاشو دور گردن مامان طوری حلقه زد و گلو شو فشرد که دهن مامان بی اختیار باز شد و کیر رفت توی دهنش . مامانو کاملا لختش کرده بودند . اندام سفید و سینه های درشت اون هیکل هفتاد کیلویی و متناسب مامان می دونم که دل سیاهها رو برده . ولی احتمالا اونا باید در گروه مخالف ما قرار می داشتند و هدف فقط کس کردن نبوده . با همه اینا اونا داشتند لذت می بردند . جک رفت زیر مامان . زبونشو گذاشت روی کوسش .  من هم با این که از تماشای این صحنه و شکست یک بسیجی لذت می بردم ولی داشتم دیوونه می شدم . هر چی باشه اون مادرم بود . ولی کاری از دستم بر نمیومد .می خواستم سرمو بگیرم به طرفی دیگه . چشامو ببندم سیاهها هم خودشونو کاملا بر هنه کرده بودند . یه بادی هم میومد . مامان از دست و پا زدن خسته شده بود . صورت سفید و کشیده و ابروهای کمانی مامان با اون چشای بسته اش اونو خیلی خوشگل تر کرده بود . زیر لب ورد می خوند . جک از زیر جک زد و کیرشو فرستاد توی کس مادرم . کس مامان نه درشت بود نه ریز . ولی روی کس یه ورم خوشگلی داشت . رون پای مامان خیلی تپل بود . مامان زیر لب داشت دعا می خوند .نمی دونم صبر می خواست تا از نظر روحی آماده شه یا یک نیرویی می خواست که این دو تا کیر رو تحمل کنه .. -مامان من بمیرم و تو رو این جوری نبینم -پسرم اگه بلایی سرم اومد تو  این نهضت روادامه بده . نشون بده که انقلاب ما زنده هست . -مادر تو زنده می مونی ولی به خاطر تو هر کاری می کنم . -خاطرم آسوده شد . حالا بهشت رو با همین جفت چشام می بینم -مامان مطمئنی چیز دیگه ای نمی بینی ؟/؟ آخه جلو چشاته .. -.. کیر کلفتی که از دهن پگاه جون اومده بود بیرون حالا بین دو تا سینه هاش قرار داشت  -نههههههه کثافتا ولم کنین . ولی کیر یکی رفته بود وسط سینه هاش .. -مامان تو که انگلیسی ات بد نیست . یه چیزی بگو که وجدان اونا تحت تا ثیر قرار بگیره . مامان تو که توی ایران بوده و روضه می خوندی همه اشک از چشاشون جاری می شد-پسرم اونجا صحرای کر بلا بود اینجا دیار یزیده -مادر فرشته من ! مگه نمی خواستی کویرو صحرای کربلا رو به اینجا صادر کنی .. -هر کاری وقت می بره . -مامان من طاقت ندارم .. -پسرم تو هم که می بینی من چه جوری طاقت بیارم . یکی از کیر ها به چه سرعتی می رفت توی کوس مامان .. پگاه جون همچین جیغی می کشید  که من داشتم از حال می رفتم . از اون زیر حواسم به کیر سیاه برق انداخته جک بود که کس مامانو جک زده بود داده بود بالا . خیسی کس مامان روی کیر جک یه حالت روغنی بهش داده بود -مامان من انگلیسی ام خوب نیست وگرنه چند تا لیچار نثار این سیاه پوستهای مستضعف می کردم . -عزیزم مطمئنی هیچی نمی دونی .. آره مامان . فقط می دونم فادر و مادر به پدر و مادر می گن چند تا کلمه که مدرسه راهنمایی یاد گرفته بودم یادمه . دبیرستانو که با تقلب اومده بودم بالا .. .. اینو که گفتم مامان همچین شروع کرد سرشون داد کشیدن که اصلا حالیم نمی شد با چه زبونی داره صحبت می کنه . کمی آه و ناله هم می کرد که نمی دونستم از روی درده یا هوس ...چند تا کلمه لا به لای حرفاش شنیدم که هم متوجه شدم داره انگلیسی حرف می زنه و هم این که فهمیدم این آخوندا بودند که چرچیل و انگلیسی ها رو درس می دادند و تربیت می کردند .. مامان لا به لای حرفاش هی آخخخخخخخخ آخخخخخخخ می کرد و پی در پی می گفت قک می .. فک  می .. .. جیم اومده بود کنار جک وایساده بود دو تا انگشتشو کرده بود توی کون مامان بسیجی من .. مامان طوری حال می کرد که می گفت تری فینگر یعنی سه تا انگشت فرو کن توی کونم .. جیم هم این کارو می کرد . سه تا انگشت داخل یک کون ایرانی .. مامان هفت خط مذهبی من تو که  داری حال می کنی . پس این جور ناله کردنهات واسه چی بود .ولی به روش نیاوردم . ظاهرا پگاه جون چون فهمیده بود که ممکنه شک کرده باشم هر چند تا انگلیسی که می گفت و از اون دو تا گردن کلفت می خواست که اونو بکنن به فارسی فریاد می زد کثافتا منو ول کنین . این کس من گار اژ که نیست تریلی بیست و چهار چرخ می برین داخلش .. -مامان اینا فارسی حالیشون نیست همون انگلیسی حالیشون کنی بهتره ..  دلم نمی خواست پگاه جون این مامان با ایمان بسیجی من از کوس دادن به دو تا سیاه گردن کلفت امریکایی کیف کنه .. اون جوری من راضی تر بودم که این دو تا امریکایی حقشوبذارن کف کس و کونش . . جک مامانو بغلش کرد و پاهاشو از پهلو هاش آویزون کرد . حالا دو تایی شون ایستاده بودند . کیرشو روی کس مامان تنظیم کرده اونو یه ضرب فرو کرد که تا ته بره . 25 سانت کیر به راحتی رفت تا ته کوس مامانم . جک با دست به جیم اشاره کرد که بیاد .. -بی انصافا ننه ام داره جر می خوره . ولی جیم از پشت همچین کرد توی کون مامان  و مامان همچین نعره ای کشید که فکر کنم صداش از طبقه هفتاد به طبقه اول رسیده باشه .. -مامان مامان آبرومون رفت .. -غضه نخور . اینا تقاصشونو پس میدن . هیچوقت وضع این جوری نمی مونه . غصه نخور پارسا جون . اینجا که از پایین کسی معلوم نیست . این دور و برم که پنجره ای به روی ما باز نیست . با لا سر مون هم که طیاره ها دارن میرن . حالا یکی اگه شانسی ما رو دید فکر می کنه داریم فیلم می گیریم . پسرم می بینی یک بسیجی چقدر زجر می کشه ؟/؟ چه تهمتها که باید بشنوه . بیت المال رو قسمت می کنه تهمت می زنن که چشات رو به روی دزدیها بستی .. ببین که به خاطر مصلحت مجبوریم زیر چه بار های سنگینی بریم . -درود بر تو مامان . من به وجودت افتخار می کنم .در اون فضایی که روشنی و غبار گرفتگی در هم آمیخته بودند سه نفر لخت رفته بودن توی هم  . دو تا کیر کلفت و دراز در دو تا سوراخ تر و تمیز خود نمایی می کردند . کیر ها با یه هار مونی و هماهنگی خاصی  وارد کس و کون مامان شده بر گشت می کردند . هوس از سر و روی هر سه نفر می بارید . تعداد حرفای فارسی پگاه جون کمتر شده بود . مامان عجب انقلابی داشت صادر می کرد . پول تبلیغات گرفته بود اینجا کس و کونشو هوا کرده بود . بی انصاف نمی ذاشت که ما بریم جنده بازی . می گفت یه بسیجی دنبال حرام نمیره ولی خودش می گفت به خاطر تقیه و مصلحت نظام و پیشبرد اهداف عالیه سیاسی اجتماعی عیبی نداره که بخوام این وضعو تحمل کنم . هنوز سفیدکهای هوس از کس مامان در حال ریختن بود . کیر من یکی که شق کرده و از اونجایی که دستام بسته بود نمی تونستم جق بزنم ولی لاپامو از دو طرف به هم می فشردم تا کیرم اون وسط حال کنه . خلاصه مامان از بس کیس می , کیس می , کرد که اون سیاهه جک لب زشت و کلفتشو گذاشت روی لبای مامان . می دونستم وقتی که هوس بیاد دیگه هیچی جلو دار نیست . و مامان با هوس اونا رو جذب خودش می کنه . می دونم مامان خیلی دلش می خواست که با زبون خودمون هم هوسشو نشون بده . گاهی هم سوتی هایی می داد فوری موضوع رو عوض می کرد . جااااااااااااان ..اوووووففففففف کوفتتون بشه .. این نظام چه نظامیه که ما باید واسش جون بکنیم . برادرا شاهد باشن .. خواهرا شاهد باشن .. دو دستی زدم توی سر خودم و گفتم که پسرا شاهد باشن دخترا شاهد باشن که چه ننه جنده ای دارن . این ور میگن مرگ بر امریکا اون وقت کون سفید خودشونو میندازن زیر کیر سیاه امریکایی و تازه کیف هم می کنند که داریم مبارزه می کنیم وتقیه می زنیم .. -مامان بجنگ مبارزه کن . دوام بیار. مطمئن باش به جای این دو تا مرد دهها مرد در بهشت نصیبت میشه .. -پسرم من به خاطر دینم دارم تحمل می کنم انتظار پاداش ندارم . سینه های درشت و سفید پگاه رو توی دستای جیم می دیدم که چه جوری داره می گرده . مامان  که نزدیک بود ارضا شه و اینو از حالاتش می فهمیدم رفته بود رو کیر جیم نشسته بود و جک هم از پشت کرده بود توی کونش . این بهترین حالتی بود که من می تونستم شرایط رو زیر نظر داشته باشم و چه حالی هم می داد . اون سیاهها با گاییدن مامان کیف می کردند و من راضی بودم که با گاییده شدن کون یک مامان بسیجی حال کنم ولی اون قدر شرافت و عشق فرزند مادری در من وجود داشت که از این فکرای بد نکنم که خودم مامانمو بکنم . هر چند خیلی ها که به اینجا می رسن ننه شونو زیر کیر یکی دیگه می بینن روشون باز میشه ولی من این جوری نبودم . شونه های مامانو این جک که پشتش قرار داشت غرق بوسه و ماساژکرده بود . چشای بسته و خمار پگاه نشون می داد که غرق لذته .. -مامان چی داری زیر لب زمزمه می کنی بلند تر بخون تا ما هم بشنویم .. مامان پگاه در حالی که صداش می لرزید که ناشی از ضربات کیر جک و جیم بود داشت یک ترانه بسیجی رو می خوند و به خودش روحیه می داد . ای بسیج ای سر فرازان افتخار میهنید .همراه با این آهنگ که مو بر تن آدم راست می کرد و آدم دلش می خواست در جبهه های حق بر علیه باطل به جهاد اکبر و اصغر بپردازه . موشک های سیاه امریکایی وارد فضای کس و کون مامان می شدند . چه صحنه های با شکوهی ! -مامان تو افتخار مایی . این دو تا با این موشک های کلفت خودشون خواستند که تو رو از بین ببرن ولی تو نشون دادی مامان که خیلی مقاومی .. -پارسا فقط می خوام تو اینو بدونی که مامانت یک مامان پارساست . . -آره پگاه جون تو مامان پارسا هستی .. توی دلم می گفتم ریدم تو ایمانت مادر که پدر بد بخت منو توی ایران سختی میدی و از بس کیر عرب خوردی حالا اومدی کیر امریکایی بخوری . دو تا سیاه گردن کلفت خسته شده بودند ولی مامان ول کن نبود . دقایقی بعد جیغ دیگه ای کشید و چند بار با صدای بلند  گفت ار گاسم .. فکر کرد که من حالیم نیست .. اون دو تا سیاه چهار دستی کمر پگاه بگا رو داشته و عین شلاق کیرشونو به داخل کس و کون مامان می زدند . هنوزم پگاه داشت کیف می کرد . مامان تشنه آب   کیرشون بود . یه چیزایی می گفت وحدس می زدم که  ازشون می خواست که آبشونو حروم نکنن . ناله های جک و جیم هم خیلی با حال بود . فکر نکنم تو عمرشون این جوری کس به گیرشون افتاده باشه که واقعا کس خل بوده باشه . خیلی با حال شده بود . خودمو  سینه خیز به نزدیک صحنه رسوندم -پسرم برو عقب ..-مامان مگه اینا موشکه که بخوام منفجر شم -عزیزم از موشک هم بد تره . انرژی هسته ایه .. -مادر می خوام مراقب باشم اگه خون آلود شدی بهشون تذکر بدم . دور و بر کون مامان خون ولک خونی رو می دیدم . احتمالا یه مویرگ مقعدش پاره شده بود ولی ثواب داشت . دو تا سیاه به فاصله چند ثانیه با چند تا آخ گفتن آبشونو توی  سوراخای مامان خالی کردند .. سه تایی شون با هم چند آه و ناله راه انداخته و به شکل کتابی خوابیده رو هم افتادند . . جیم طاقباز بود و مامان و جک به شکم . فکر کنم جیم اون زیر در حال له شدن بود . دو تایی کیرشونو توی دهن مامان فرو کردند .. -پارسا ببین که یک بسیجی تا کجا ها باید پیش بره . پی خیلی چیزا رو باید به تن بماله . هرروز خودشو هماهنگ با مسائل روز پیش ببره .. این همه مقدمه چینی کرد تا دو تا کیر رو بذاره توی دهنش . اول دو تا کیر رو هم باهم فرو کرد توی دهنش . عجب کیر گیر خوبی بود این مامان پگاه بسیجی من .. ولی بعد به نوبت کیر ها رو ساک زد و لوله داخلشونو تصفیه کرد .. خلاصه دیگه اونا رفتند .. مامان دستامو باز کرد ... -مامان ناراحت نباش . من به کسی چیزی نمیگم . مامان تو یک فرشته ای تو یک زن نجیبی . اونا بهت تجاوز کردند .-عزیزم من خوشحالم . نمی دونی که چقدر به خاطر این کار برای من حسنه نوشته میشه . - مامان تنت رو بپوشون . چادر رو انداختم روش . بغلش کردم و اونو بوسیدم. این بسیجی شلاق زن , هر جنده ای بود مادرم که بود .. رفتیم توی اتاقمون . من دیگه شوک شده بودم . ..ولی مامان اول رفت غسل کرد که نجاست روش نمونه . چون معتقد بود به این که نباید غسل مدت زیادی به گردن آدم بمونه . -پارسا جون اگه حس می کنی که تحریک شدی و یه ترشحاتی داشتی تو هم برو غسلتو انجام بده .. نمی دونم مامان خوبم چطور تو می تونی پس از این همه مشکلات تا این حد مقید باشی --روز بعد مامان پگاه دیگه چادر و مقتعه سرش نذاشت یه هیکل توپی رو ردیف کرد . اندامشو ریخت بیرون و شد شبیه زنای زیرسی ساله -مامان خیلی خوشگل شدی -پسر رفتیم ایران صداشو در نیار . این تغییر تکنیک یا تاکتیک مبارزاتیه . این جوری می خوام امریکاییها رو به دام بندازم . ازشون کسب اطلاعات بکنم . -مامان اینا برای صدور انقلاب خوبه ؟/؟- بد نیست پسرم ازاون پس مامانو می دیدم که هر روز با یکی حال می کنه .. کاری هم به کارم نداشت تازه منم داشتم یاد می گرفتم که چه جوری با جنده های امریکایی حال کنم .  بازم مثل همیشه ایران برنده میشه چون من کلی امریکایی می گاییدم امریکایی ها فقط مامانو می گاییدند .  از مامان پگاه پرسیدم کار صدور انقلاب به کجا رسیده -هیچی پسرم فعلا این قلابه که همش میره توی بدن ما و گیر می کنه .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

خانم مهندس قسمت هشتاد و پنجم

بهرام بهرام جوووووووون این چند ساعتی هر چی هوسو در خودم کشتم و کنترل کردم بالاخره این سعادت نصیبم شد که تو خالیم کنی . بیا دیگه بیا که من بی تو هلاکم . دوستت دارم . رفیق قدیمی .. -چیکار کنم دوست داری اول بذارم توی کونت که کستو واسه آقا دومادت تازه نگه داشته باشی یا همون بکنمش توی کست .. دستی به کس نرم و لطیف و برق انداخته ام کشیدم  که البته خیسی بیش از اندازه  یه لایه روغن مانندی روش کشیده بود . لمس کسم با دستم نشون داد که یه هوسی در مغزش نهفته که اگه فوری با کیر پخش نشه ممکنه یه عواقب بدی داشته باشه .. -بهرام چی داری میگی اونی که باید اینجا باشه حالا رو کس یکی دیگه هست . من و تو حالا اینجاییم که با هم حال کنیم . یه حال درست و حسابی . ..فقط بهرام خسته ام نکن .. می خوام زورمو واسه بهروز هم داشته باشم . -منم می خوام وقتی به بیتا رسیدم کم نیارم . -اصلا نمی دونم فلسفه این کارا چی بود .-فلسفه اش این بود که قبل از این که وارد زندگی مشترک خودمون بشیم و در کنار زوجمون به خوبی و خوشی یه زندگی خوبی رو بر مبنای تفاهم شروع کنیم اینه که به خودمون بقبولونیم که ما از نظر گروهی در کنار هم و متعلق به همیم . این یادمون نره . حتی وقتی هم که داریم از دواج می کنیم و زفاف داره بهمون لبخند می زنه بازم باید این مسئله رو به یاد داشته باشیم -اووووفففففف بهرام بیا دیگه حالا باید تو یه چیز دیگه رو به یاد داشته باشی . -چی رو -این که در کنار منی و من حالا ازت یه کیر درست و حسابی می خوام . یکی که سر حالم کنه به من جون بده و نشون بده که ارزششو داشت که  ما با غیر همسرمون شروع کنیم .-مگه میشه ارزش نداشته باشه روشنک . ما الان عمریه که با همیم و می دونیم نیاز ها و خواسته هامون چیه . الان در دنیای پیشرفته و مدرن بسیاری از تابوهای دست و پا گیر در جوامع فناتیک و عقب افتاده شکسته شده وجود نداره ..-یعنی میگی سکس گروهی و ضربدری نشان دهنده پیشرفت و ترقی بشره ؟/؟ -روشنک ! مگه تو لذتشو نمی بری . هر چیزی که به تو حال بده و وجودتو  به یک آرامش و سر مستی برسونه اون میشه یک اصل .. یک اصل سازنده -ثابت کن . بهرام در حالی که به من طاقباز شده و به چشام نگاه می کرد گفت -چی رو ثابت کنم تا برم بهش بگم که گاییدن منو یهو دیدم یه چیزی عین یک چماق عین یک تیر برقی که سیم برقش خشکم کرد رفت  تا ته کسم .. -نگفتی چی رو ثابت کنم . در حالی که دستامو دور گردنش حلقه زده بودم گفتم تو که خودت همه چی رو ثابت کردی . میگما حالا من شدم عروس خوانده تو و تو هم شدی داماد خوانده من . درست مثل مسیحی ها که پدر خوانده و مادر خوانده دارن . .دیگه وقت سکوت و حال کردنه . زمان داره می گذره . من می خوام با عشق و هوس باهات حال کنم . ..با این که طعم و رنگ و بوی این کیر تازگی نداشت ولی در اون لحظات فکر می کردم که برام تازگی داره . چون در زمانی خودمو در اختیار بهرام گذاشته بودم که اون زمان برام تازگی داشت . من حالا یک زن متاهل بودم . یک عروس . عروسی در یک گروه هشت نفره . .دیگه از این افکار در هم و بر همو از خودم دور کرده تا به کیر بهرام فکر کنم . بعد از خستگی یک مجلس سنگین این سکس خیلی بهم می چسبید و می تونست خستگی منو در کنه . -اوووووفففففف بهرام ببینم چیزی روی این کیرت ریختی ؟/؟ فکر می کنم تازه دارم می چشمش -روشنک جون . خانوم مهندس خوشگلم . منم همون حسی رو دارم که تازه برای اولین بار داشتم می کردمت دو تایی مون در حال دل دادن و قلوه گرفتن بودیم .تعارف هم نمی کردیم . هیجان داشت ما رو می سوزوند . هیجان عروس شدن برای من و داماد شدن برای اون . تشکیل یک زندگی جدید ورود به دنیای متاهل ها .. بهرام یه دستشو گذاشت رو پاهام و در حالی که داشت منو می گایید گفت می دونی که در میون این چهار تا زن تو می تونی فر مانروایی کنی ؟/؟ -چرا -چون امارت و ملک و املاکت بیشتره . -مال شوهرمه چه ربطی به من داره .. -ولی می  دونم که می تونی همه شونو اداره کنی و بقیه هم ازت حساب ببرن . -بهرام چی داری میگی سکستو بکن . بذار حالمونو بکنیم . ولی بد حرفی هم نمی زد . من می تونستم بر خیلی ها نفوذ داشته  باشم و اون جوری هم بتونم بهروز رو کنترل کنم که سر و گوشش نجنبه ولی حالا فقط کیر می خواستم که قلقلکم بده که خارش کسمو بگیره سر حالم کنه . به یادم بندازه که عروس خانوم هستم . .بهرام لباشو با لبام جفت کرده بود .. .بوسه های گرمش کسمو از پایین داغ ترش می کرد . هیجانی که واسه رسیدن به بهروز و یک کیر دیگه داشتم اونم هوسمو زیاد می کرد و یه نیم نگاهی هم به ساعت داشتم که این یکی روی هوسم و سرعت ارضا شدنم اثری منفی داشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 50

فکر نکن من خوشم میاد . دارم لذت می برم . نه اصلا این طور نیست . . من فقط می خوام بدونی که من آدم بد جنسی نیستم اگه به تو ضربه زدم علتش خودت بودی .. -طناز خواهش می کنم بذار باهات حال کنم .. -فقط یادت باشه این قدر دیگه به خودت ننازی هوای این دوستمونو هم داشته باشی . فتانه رو میگم خیلی مغروری . خیلی بهش فخر می فروشی . در حالی که اون با تمام وجودش دوستت داره .- باشه باشه هر کاری که تو دوست داری انجام میدم .. توی دلم گفتم زود باش زود باش که من منتظرم . فرزاد کیر طلا هم  با این که با تمام وجود و کلفتی کیرش منو گایید ولی تا آخرین لحظه از لحاظ روحی این من بودم که برش تسلط داشتم شما مردا  رو باید این جور با هاتون رفتار کرد . سرتونو باید آورد پایین و شاختونو باید شکست . در مقابل کس یک زن باید سر به زیر باشین . نتونین حرف بزنیم . پاهامو به دو طرف باز  کرده چشامو بستم و با یک لبخند پیروزی رفتم به استقبال هوس . کیوان زبونشو از رو کسم یواش یواش آورد پایین تر و ازهمون مسیر نوک زبونشو گذاشت روی سوراخ کونم . از بالا به پایین و چرخشی داشت سوراخمو زبون می زد . زبونمو گاز می گرفتم و با التماس و خواهش درون ازش می خواستم که کاری کنه ولی حرفی نمی زدم . خیلی سخته که به وقت سکس بخوای سیاست خودت رو حفظ کنی .. واسه این که لذت بیشتری بده و به جاهای اصلی تر بپردازه گفتم کیوان اگه هر کاری می خوای بکنی سریعتر انجامش بده یه وقتی دیدی مهرداد اومد بالا و زندگی من از هم می پاشه . این حرفو که زدم به جنب و جوش افتاد و دهنشو به کسم فشرد و تند و تند از چپ و راست و به طور دایره ای کسمو حرکتش می داد . طوری که در هر چرخش و تماس لبه های کوسم به شدت باز و بسته می شدند . بازم به خودم فشار می آوردم که چیزی نگم و لبامو فقط گاز می گرفتم و به پاهام و به زمین فشار می آوردم . دوست هم نداشتم حالت و فرم کسم بهم بخوره و از  استیل اصلی خودش خارج شه .  اون وقت دیگه عکسهایی که می خوام ازش بگیرم و بذارم داخل اینترنت با عکسای گذشته کسم فرق می کنه حالم گرفته میشه . من حالا حالا ها باید ناب ترین کس دنیا ر و داشته باشم . کوچولو و تپل و سفید ..ورم کرده به وقت سکس و هوس . بدون لک .. حتی در حاشیه ها .. اوخ چه کوسی ! خودم عاشق کس خودم هستم .. دلم واسه دیدن عکسای ابنترنتی و پیام اونایی که عاشق گاییدن منن تنگ شده ولی من که به هیشکی باج بده نیستم . همین کیوان پسره مغرور رو چه جوری خاکش کردم که به دست و پا افتاده . . در هر حال منم که نمی تونم کس و کونمو قاب بگیرم بزنم به دیوار که تازگی اون همیشه نشون داده بشه . منم هوس دارم . منم می خوام حال کنم . منم می خوام لذت ببرم . تمام این خود نمایی ها و نشون دادن زیباییها واسه اینه که خودمونو در اختیار یکی دیگه بذاریم . یک زن وقتی خودشو اون جور ردیف می کنه و می خواد که همه اونو زیبا ترین و هوس انگیز ترین بدونن دوست داره که یه مرد خوش قیافه یا خوش اخلاق  و مهربون ودر هر حال با همه صفات ظاهری و باطنی خوب بغلش بزنه و بهش حال بده . . کیوان سرشو رو من خم کرد . خیلی دلش می خواست منو ببوسه . شاید منم دلم می خواست ولی هنوز اون آمادگی رو در خودم به وجود نیاورده بودم که پذیرای این حالت اون بشم . و اگرم لبای ما رو لبای هم قرار می گرفت هیجان من بیشتر نشونش داده می شد و دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم . دوست داشتم همچنان مغرور و حاکم باشم . یک پرنسسی باشم که سر پرنس جلوش پایین باشه و در اصل قدرت در دست پرنسس باشه . و من به پرنس بگم تو زن ذلیلی و هرچی من بگم و دستور بدم باید همون بشه . دید که  لبام بهش اشاره ای نمی زنه لباشو گذاشت رو سینه هام و دستشو روی کسم . . حرکت دستش روی کسم تند تر شد و با این حرکاتش منم کسمو به حرکت در آورده بودم . دیگه داشتم احساسات خودمو نشون می دادم . . کس بی ریای من اشکش در اومده بود . اون که نمی تونست خواسته خودشو قایم کنه . اون مثل یه طفل گرسنه ای بود که از مامانش غذا می خواست و چشای مامان به آب  نبات چوبی نرمی بود که وسط بدن کیوان جان آویزون شده و هر لحظه می رفت تا وارد دهن کسم بشه .. بغلم زد و دستاشو گذاشت دور کمرم . خودشو بهم چسبوند . حس کردم که دارم آب میشم . کیرش روی کسم قرار داشت . دیگه فکر از استیل خارج شدن و نداشتن و این جوری شدن و نشدنو نداشتم . فقط می خواستم که کیوان کیردرشت و کلفتشو فرو کنه توی کسم و به من حال بده . کیوان دستشو رسوند به کیرش و اونو با کس من تنظیم کرد . چشام بسته  شده بود . نوک کیرشو روی کسم احساس می کردم . داشتم به خواب می رفتم این تصور یک خواب بود . جااااااان اوووووفففف رفت رفت .. وقتی اول کیرشو فرو کرد توی کسم سفتی کیر و تنگی  و باریکی راه رو به خوبی احساس می کردم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 58

امشب می رفت که دیگه تاریخ تکرار بشه .. من باید اونو شکارش می کردم و بهش می گفتم که نمی تونه از دست اشی زبل در بره . اشی همه رو شکار می کنه . کور خونده اومده رو من فکر کرده چیزی نفهمیدم . اشی رو از کیر کلفت می ترسونه . اشی با کس تنگش می تونه در آن واحد رو سه تا کیر کلفت بشینه . امشبه رو دیگه نمی ذارم در بره . بازم همون آش و کاسه . من این بار بیشتر از روز قبل سنگ تموم گذاشتم . به چهره ام خیلی رسیدم . موهامو پشت سرم جمع کرده و یه حالت کلاه بهش دادم ابروهامو کشیده و دراز ترش کردم . یه جفت مژه مصنوعی هم ردیف کرده و یه روژ خوشرنگ هم به  لبام مالیدم که البته همه اینا رو چند ساعت قبل از این که برم رختخواب انجام دادم . سعی می کردم به صورت و چشای ایمان نگاه نکنم تا اون زیر چشمی نگام کنه . مادره که کار داشت و این طرف و اون طرف می رفت منم سعی می کردم به اتاق اونا سرک بکشم و خودی نشون بدم . یه بهانه ای می آوردم پشت به ایمان به دنبال چیزی می گشتم . می دونستم که هوش از سرش ربوده و کاری به روز گارش آوردم که امشبه قید همه چی رو بزنه . چون اشرف معجزه می کنه . تا حالا نشد کسی رو روش انگشت بذارم و اون از دستم در بره . یه کاری هم  برای این سینه هام می کردم تا همیشه در یه حالت تعادلی بمونه بد نبود . چون از اون شکل جوانانه در حالت خارج شدن بود . ولی بازم خیلی عالیه . هفت تا شکم زاییدم . سالها شوهر داری کرده و سینه هام خیلی دست خورده . شب از راه رسید . همه جا غرق در سکوت و آرامش بود و من با استرس و هیجان منتظر بودم که اون چیکار می کنه . یک ساعتی کشید تا منو صدا کرد و من جوابی ندادم . دلم می خواست تا می تونه و می تونست با هام حال می کرد و بازم بهش این اجازه رو می دادم که به طور آزاد هر کاری که دوست داره باهام انجام بده . خودم در حین عمل تجاوز محترمانه یه فکری می کنم . این بار مستقیما دستاشو از پشت کونم رسوند به کسم . انگشتاشو می کرد توی کس . هوسم  خیلی بیشتر شده بود . شاید از اونجایی که مزه شو دیشب گرفته بودم  و تا آخرش نرفته بودم دلم می خواست که هر طوری که شده جبران کنم . . شاید از این که نمی تونم دسترسی مستقیم به سکس و آلات سکسی داشته باشم هیجانم بیشتر می شد . بازم ماچ و بوسه هایی که ازمچ پام به طرف بالا می داد منو یه جوری کرده . یه جور مخصوصی بی حس شده بودم . اون اگه انگشتاشو می کرد توی کسم و سه چار دقیقه ای تند تند می ذاشت تو و می کشید بیرون می تونست آبمو بیاره . دو روز تمام در اوج هوس و هیجان بودم و هنوز نتونسته بودم کام بگیرم . اشرف مثل یک گرگ گرسنه بهش حمله کن . درسته که تو یک بسیجی دلاور نیستی ولی از یک بسیجی دلاور تر هستی . تو قوی هستی اشرف . تو اشرف نشانی نشانی از یک زن مبارزایرانی که خودت رو وقف جوانان این آب و خاک کردی تا از غم کس نمیرن .. از این کس شرات خودم به خودم خنده ام گرفته بود . منتظر حرکت بعدی ایمان بودم . دوست داشتم در یک غافلگیری آن چنان اونو به تله بندازم که نتونه فرار کنه . . ولی رگ خواب منو به خوبی می دونست و دوست نداشتم به این زودیها حالتشو عوض کنه . بازم مثل اون دفعه انگشتاشو به آرومی روی پوست بدنم می کشید و منو غرق در قلقلک هوس می کرد . دیگه راستی راستی هوس کیر کرده بودم که بره توی کس من و تا آخرش همرام باشه اون قدر منو بکوبونه که آبمو بیاره درسته که این پسر ایمان خان  ایمانش با ما نمی خوند ولی کیرش حسابی با کس من می خوند . .دیگه راستی راستی باورش شده بود که من خوابم و هیچ حسی ندارم ولی نمی دونم چرا این قدر دیگه راحت تر از شب قبل با این مسئله و با من و اعضای بدنم بر خورد می کرد . دو تا قاچ کونمو وقتی به دو طرف باز کرد و کیرشو به صورت از پایین به بالا و در راستای چاک و درزکونم قرار داد و  با تمام خط کوسم تماس می گرفت دیگه فهمیدم که اون می تونه تا اونجایی که دوست دارم با من عشق کنه و حال بده .. بچه بسیجی این تکنیک ها رو از کجا یاد گرفتی .. ولی دیونه تا توی قلبم ازش تعریف کردم گند زد  و مسیر کیرش رو عوض کرد . ظاهرا از جاش حرکت کرد و اومد بالا سرم قرار گرفنت . نمی دونستم که می خواد چیکار کنه . ساکت بودم . نفس در سینه ام حبس شده بود . یهو حس کردم که یه چیزی لبمو حرکت میده . کیرش بود . ظاهرا انتظار داشت که من هوشیارانه براش ساک می زدم . اگه این کارو می کردم که گندش در میومد . تصمیم گرفتم که همین کارو هم بکنم . کیرشو گذاشتم توی دهنم و ساک زدن ملایمو شروع کردم . عین خیالش نبود . از بس کس خل بود دیگه فکر نکرد که یه آدم خوابیده چه جوری ساک می زنه یه لحظه  با رمز حرکت و این شعار کس بر کیر ها پیروز است از دیروز و امروز است از جام پا شده و افتادم روش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

هر کی به هر کی 158

من رفتم پشت عفت قرار گرفتم در حالتی که عارف نبینه من دارم چیکار می کنم با این که مادرشو گاییده بودم ولی می دونم د ر این لحظه ای که اون داشت مادرشو می گایید دلش می خواست که من از این محیط دور باشم و اجازه بدم که اون در نهایت آرامش کارشو انجام بده . در هر حال می دونستم عفت از این که من نزدیکشم لذت می برم . پری خودشو روی سر عارف رسوند . معلوم بود که عارف باهاش یه راحتی دیگه ای رو احساس می کنه تا این که منی که بکن مادرش بودم بخوام با هاش حرف بزنم و نصیحتش کنم . عارف در حالی که کیرش بود توی کس مامانش و یواش یوا ش کمی هم به خودش حرکت می داد تا به حرکات گایشی مادرش کمک کنه  به محض این که دید کس پری روی سرش قرار گرفت زبونشو در آورد و شروع کرد به لیسیدن کس پری اونم با چه اشتهایی . لذت و حق شناسی رو می شد از نگاهش خوند . -عارف جون می خوام یه چیزی بهت بگم ناراحت نشی . در محفل دو ستانه ما ممکنه گاهی یک مرد بخواد با چند تا زن باشه و یا یک زن هم بخواد با چند تا مرد باشه . یک مرد و چند تا زن خب در واقع معمولا همون لذت رو برای مرد داره فرق زیادی نداره . ممکنه تمرکز اونو هم به هم بزنه ولی گاهی می بینی چند تا مرد میرن طرف یک زن . یکی می کنه توی کسش . یکی میذاره توی دهنش و یکی میذاره توی کونش . یکی هم سینه هاشو میک می زنه و ممکنه گاهی بر این تعداد هم اضافه شه .. -نههههههه پری جون .. من نمی تونم تحمل کنم . خنده ام گرفته بود و نتونستم چیزی نگم -عارف جان مگه اون پنج تا  مرد می خوان تو رو بکنن ؟/؟ می خوان مامانتو بکنن . شاعر میگه آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی . عارف : حالا این حرفا برای چیه .. -راستش ماالان این جا امکانات ما ضعیفه . مرد کم داریم که بخواهیم مامانتو تمرین بدیم . نمی دونستیم که ممکنه تا این حد تجربه اش کم باشه . ولی گفتیم حالا واسه شکستن این تا بو و طلسم منم بیام پشت مامانت و دو تایی اونو بگاییم که این یک تجربه ای باشه هم برای عفت جون و هم این که اگه در اون مجلس پر شکوه و دشمن شکن همچین صحنه هایی رو دیدی یکه نخوری و بتونی خودت رو به راحتی با محیط وفق بدی -نه امکان نداره من زیر بار این زور برم . عفت : پسرم عزیزم کی گفته تو باید زیر بار این زور بری . نمی خواد همچین کاری بکنی .مادر دل نداره غصه تو عزیزشو ببینه . من میرم زیر بار زور . من این همه فشار رو تحمل می کنم و حتی یک آخ هم نمیگم . دیدی مامانت چقدر آماده بود که اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه رو پاهاش وایسه و رو کونش بشینه ولی هشت سال نشد که جام زهر رو خوردند و تمومش کردند .  -آریا کارت رو بکن .. .. عارف تا رفت جیغ بکشه مامانه دستاشو دور کمر ش حلقه زد و اونو محکم به خودش فشرد . فقط تعجبم از این بود که با این که از وقت خیس کردن عارف توی کس پری جون خیلی وقت بود که گذشته بود چطور شده بود که پسر هنوز توی کس مادر به درجه انزالی مفتخر نشده بود . . منم که انگشتامو دور کون عفت می گردوندم و و هر چی هم به دنبال خمیری پماد و کرمی می گشتم پیدا نکردم تا مادر بزرگ یکی از همین چیزا رو واسم آورد اونو به کون عفت جون مالیدم خیلی خوب مالشش دادم و کیرمو فشار دادم به سوراخ کون زن محجبه بسیجی که حالا کاملا لخت زیر کیر من و روی کس پسرش قرار داشت . عارف می خواست دست و پا بزنه وخودشو از اون حالت خارج کنه برای این سلحشور جان بر کف و رزمنده جبهه های حق علیه باطل سخت بود که در آن واحد دو تا کیر بیفته رو سر مادرش .. پری : عارف جون عادت می کنی . الان که تر تیب مادرت رو دادیم تو و آریا جون میاین سر وقت من .  یک مسابقه فوتبال که بر گزار میشه یا هر مسابقه دیگه ای ورزشکاران چند روز یکسره تمرین می کنند حالا ما داریم یک ساعت تمرین می کنیم که دیگه این همه داد و قال راه انداختن نداره ؟/؟ مرد باش . . کس که کیری شد چه یک کیر چه صد کیر . چند دقیقه دیگه وقتی که مامانت خوب حال کرد و اونو ارضاش کردیم تو و آریا جون میاین سراغ من و بهم حال میدین . خیلی مزه میده این جوری . همه با هم حال می کنیم .. . عارف دیگه حال و روزش دست خودش نبود . تا حالاشم به زور خودشو نگه داشته بود که توی کس مادرش خالی نکنه . اینو از چهره اش به خوبی می شد فهمید . عین کون بوزینه صورتش سرخ شده بود به خودش می پیچید ولی لذتش از بس زیاد شده بود که نتونست جلوشو بگیره . عفت هم مدام خودشو رو کیر پسرش حرکت می داد تا اون حال بیشتری ببره همین باعث  شد که کیرم چند بار از جاش در آد و دوباره اونو فرو کنم توی کون عفت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 3

حاج آقا این موردی رو که می فرمایید خیلی حساس و نفس گیره . من در هیچ جا این حکم رو نخوندم و نشنیدم -خواهر من! در احکام شرعیه استدلال در مواردی که حکم بر عهده حاکم شرع و ولی خدا ست جایز نمی باشد . هر حکمی رو نمیشه در هر جایی بیان کرد . باید به فکر مسائل شرعی و سوءاستفاده های ناشی از آن هم بود . نفهمیدم این چی داره میگه . -حالا حاج آقا اگه روحانی عظیم الشان خلد آشیان جنت مکانی سراغ دارین که بیان  این مشکل بنده رو حل بفرمایند هم ثواب اخروی داره هم دنیوی .. -خواهر ارغوان من می تونم این مسئولیت رو بپذیرم . اما دید و بینش اجتماعی رو هم باید در نظر گرفت . می خواهم ثوابی بکنم که امید وارم این مسئله به نوعی مسکوت مانده شما موافقت خودتون رو هم اعلام بفر مایید .. می دونستم چی می خواد بگه . بیشتر ملا ها همه این جوری هستند . سنگ خودشونو به سینه می زنند و من هم می خواستم باهاش حال کنم . یه چیزی می خواستم که کسمو بخا رونه حالا چه فرقی می کرد ملا باشه یا هر خر دیگه -سرور من شما امر بفر مایید من در خدمت شما هستم . -سر کار علیه اگر رخصت می فر مایند خطبه صیغه را بین خودم و شما جاری سازم  تا ما نسبت به یکدیگر حلال و مباح گردیم . من هنوز صیغه نشده از هوس وا رفته بودم . -برادر ...حرفمو قطع کرد و گفت . میدانم که متوجه منظور این حقیر گشته اید .. یه عشوه ای اومده گفتم حاجی جون اگه می خوای متوجه شم این کتابی و حوزوی صحبت کردن رو ولش کن بره .. می خواستم بگم بشاش بره گفتم فعلا هنوز یک سرویس هم با این بنده خدا نرفتم هنوز هیچی نشده ممکنه بزنه کار خراب شه . حاجی خودشورسوند جلو تر به نزد من . یه چیزایی زیر لب زمزمه کرد و از من هم خواست که همونا رو بخونم . -ارغوان جان کاملا و با لهجه اعراب اونا رو تلفظ کن که صیغه من و تو حلال در بیاد .. یه  چک تضمینی پنجاه هزار تو منی هم بهم داد . نمی دونم این بابت لفظی بود یا حق جندگی رو نمی دونم .  -هم اینک من و تو با هم زن و شوهریم . پیمان مقدس ما در آسمانها بسته شده است .. -میثم جون بگو در آسمونا بسته شده .. این جوری حرف می زنی من الان نمی  دونم چیکار کنم .. - با اجازه من برم حموم یه دوشی بگیرم .. سریع رفتم حموم .  حاجی رو هم گفتم که بیاد ولی گفت من بعدا خودم کلی کار دارم . و باید موهای زائد دور آلت را بتراشم -حاج آقا میثم . شما خودت علامه و فاضل و اهل کتاب هستید . شرع مقدس میگه اگه موهای زائد بدن از دانه جوی بلند تر باشه عبادات باطله .. -ارغوان جون فرمایش شما کاملا متین و به جاست . اما باید به نکته ای هم اشاره کرد که در زمان قدیم جو این جویی که الان هست نبوده . درسته که داروین می گفت انسان از نسل میمونه و ما خیلی از نظریات اونو قبول نداریم ولی آب رفتگی بعضی از اشیاو موجودات را در طول زمان قبول داریم . خلاصه کنم آن موقع ها جو به اندازه یک و گاه دو بند انگشت هم بود . یعنی دو سه سانتی متری می شد .  اندازه و حد حرام بودن موی زائد بدن بر مبنای جوی کاشته شده در هزار و چهار صد سال محاسبه  شده . ما باید به جای این همه سر کار گذاشتن بابت انرژی هسته ای روی این مسائل کار کنیم . الان اگه من بخوام در رشته  کارشناسی ارشد الهیات ادامه تحصیل بدم اتفاقا پایان نامه خودم رو بر مبنای رشد موی زائد بر مبنای جوی قدیم و جدید تنظیم می کنم -حاج آقا ببخشید من مطلب رو گرفتم حالا اگه ممکنه ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا .. -گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .. -جاج آقا این خودش همین الآنشم شیرینه . بهتره بگم سیلی نقد به از حلوای نسیه .. میثم چقدر از این حاضر جوابی ها من خوشش اومده بود . برای همین خودشو سریع رسوند به حموم و موهای دور و بر کیرشو اصلاح کرد و یک آبی به تن و بدنش زد و اومد . واقعا که این آخوندا عبا و عمامه شونو میندازن دور قیافه آدما رو پیدا می کنن . من قشنگ ترین شورت و سوتینمو انتخاب کرده ازش استفاده کردم . البته قبلش از حاجی جون سوال کرده بودم برای لباس زیر چه رنگی رو می پسنده که مرد مومن جواب داده بود آبی آسمونی .. دیگه لباس خواب  تنم نکردم . حاجی هم با این هیکل پشم و پیله ای خودش اومد روی تخت .. ولی خیلی خوش اندام و جذاب بود . . کس بی تاب و تشنه من هنوز هیچی نشده بود خیس کرده بودم . اومد طرف من شورتمو کشید پایین . -حاجی میثم . طوری میای جلو که انگاری کس ندیده ای . -ما بندگان واقعی همیشه شکر نعمت می کنیم و قدر این نعمتها رو می دونیم -پس جایی شکر گزار باش که شکر نعمت نعمتت افزون کند .. کسم داغ کرده بود . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . شورتشو کشیده بود پایین . -اوووووففففففف اووووووففففففف .. چه زبون داغی داری ؟/؟ در واقع کسم داغ بود که با زبون حاجی سرویس کامل شده بود .. خدا مرگم بده صدای پاهایی می شنیدم . تازه رفته بودم کیر حاجی رو ببینم و چقدر هم با حال بود .. ولی از دماغمون داشت در میومد  . صدای پای اسحاق و احسان بود . حاجی مست شهوت بود و حواسش نبود .. من چاره ای نداشتم جز این که برم توی فیلم .. -وااااااییییییی نا مسلمون ولم کن .. من نمی خوام .. من شوهر دارم بچه دارم .. کمک کمک ...کمک ... در همین لحظه پسرام گاز رو زیاد کرده و اومدن این طرف -مادر مادررررررر اومدیم .. حاجی میثم که نفهمیده بود چی شده می خواست عبا و عمامه اشو بگیره به طرفی در بره ولی احسان و اسحاق اومده بودند سراغش .. -کثافت آشغال با ننه ما .. با مادر ما . خجالت نمی کشی به زور می خوای اونو داشته باشی .  از ریشت خجالت بکش .. دو تایی افتادن به جون میثم احکام صادر کن و تا می خورد زدنش .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

بابا تقسیم بر سه 96

دخترا دخترای گلم دیگه یواش یواش شما ها هم باید خودتون رو نشون بدین . به شما دو تا میگم . در هر صورت جا داره که من در این خونه سه تا عروس داشته باشم . مامان که رفت سه تا واسم گذاشت . یکی از یکی گل تر . نونا : بابا نمیشه اگه قبول نشدیم یه ارفاقی بکنین ؟/؟ -نه مرغ یک پا داره  من در مورد نورا این حرفو زدم در مورد شما هم باید بزنم . شما سه تا دختر هستین همون جوری که سهم الارث شما مساویه در بقیه مسائل و مزایا هم باید از حقوق و شرایط یکسانی بر خوردار باشین . .خلاصه اونا داشتن خودشونو می کشتن ولی من عین خیالم نبود . فقط می خواستم لذت ببرم از این که دخترام برای موفقیت خودشون تلاش می کنند و این که به این که زیر کیر باباشون باشن چقدر اهمیت میدن . نونا خیلی نگران تر از نینا به نظر می رسید . خیلی نصیحتش کرده اونو دلداری می دادم که بر خودش مسلط باشه تمرکزشو از دست نده . اگه یکی از اینا موفق نمی شد افت  روحی شدیدی براش داشت و حال منم گرفته می شد . یعنی واقعا این شرط ضرورت داشت که من واسه دخترام گذاشتم ؟/؟ نمی دونم باید منتظر بودم و می دیدم . خلاصه , کنکور سراسری هم بر گزار شد و نونا و نینا هم  به وقت اعلام نتایج اولیه هیجان و استرسی مثل اضطراب نورا رو داشتند . .نورا به وقت اعلام نتایج رفت سر کامپیوتر . هیشکدوم از  اون دو تا دلشو نداشتند که خودشون  به ما نیتور نگاه کنن . نورا : دخترا من اگه خبر قبولی و نمره عالی هر کدوم از شما رو بدم یه شیرینی مخصوص می گیرم . بهتون از الان گفته باشم نینا و نونا دو نفری باید قبول کنین  . من می خوام که یک نوبت از نوبتهای خودتونو که شبا پیش بابا می خوابین بدین به من .. نینا : عجب حرصی می زنی نورا . تو که از سه تا شب جمعه دو تاش مال تو شده .. که حالا ما هم بیاییم توی گود میشه نفری یکی .. -خلاصه قبوله ؟/؟ نونا : حالا قبول شیم .. نورا رفت و  نگاهشو به صفحه دوخت . یه چیزایی رو یاد داشت کرد تا به ما نشون بده . نونا و نینا با یه حالت خاصی بهش خیره شده بودند . انگاری ازش انتظار چیزی رو داشتند . شاید یه چیزی در حد یک معجزه  .به چهره نورا نگاه می کردم . من هم مضطرب شده بودم . دلم می خواست اون دو تا دختر من هم موفق می شدند . ولی نورا خیلی خود نگه دار بود . با این حال یک حسی بهم می گفت که هر دو تا دختر تونستن یا می تونن موفق شن که هم رشته و هم دانشگاهی نورا بشن .. روشو بر گردوند طرف من -دخترا یادتون نرفته که چی بهم قول دادین .. رنگ و روی  نونا و نینا مثل گچ سفید شده بود . بدنشون به لرزه افتاده بود . -بابا دخترای خیلی تیز هوشی داری ولی از حق نگذریم دختر بزرگ شما از این دو تا تیز هوش تر و قوی تره . تبریک میگم هر دو تا تون می تونین بیاین به همون دانشگاه من و رشته پزشکی هم درس بخونین . اما من از شما جلو زدم . نمره و رتبه من عالی تر از شما شده . بین شما دو نفر نینا کمی بهتر آورده ولی دو تایی تون پذیرفته شده این .. یعنی همون رشته اول انتخابی قبولین . دو تا خواهر از خوشحالی می لرزیدند .  رفتم وسطشون . می خواستن خودشونو بندازن بغل من ولی دست و بالشون نای حرکت نداشت . من رفتم وسطشون و اونا رو بغلشون زدم . سه تایی به گریه افتاده بودیم . نورا هم خودشو به ما رسونده بود ولی اون بی خیال نشون می داد و اشکی نریخت . -می دونستم دخترا شما موفق میشین .. هر دو تا تون میشین زن من . خودم در مرحله دختری بهتون یک درجه میدم . دخترا ساکت شین . الان وقت خوشحالیه . من فداتون شم تا یکی دو ساعتی رو عروس بزرگه داشت ازمون پذیرایی می کرد . -ولی بابا هر چی باشه همسر اول یه چیز دیگه ایه .. من که منظورشو فهمیده بودم و در واقع داشت به خودش می گفت فوری یک جواب با حالی دادم -راست میگی نورا جون هیشکی مامان مهناز شما نمیشه .. . دختر بزرگترم اومد جلو و گفت بابایی درسته که ما مثل مامان نمیشیم ولی من که از این دو تا خواهرم بهترم . هم خوشگل ترم و هم رتبه ام بهتره .. نینا : ببین نورا سوالات پارسال راحت تر بود .. نورا : تو از کجا می دونی . چون منتشر شده و توضیحاتش اومده داری اینو میگی ؟/؟نزدیک بود سر این موضوع دست به یقه شن . -دخترا به خواهرتون احترام بذارین . نا سلامتی اون یک سال از شما جلوتره و در همون دانشگاهی  پذیرفته میشین که اون یه سالی رو اونجا مشغوله . با این که دامنه اختلاف سن اونا بیشتر از دو سال نبود با این حال گاهی می دیدی که نورا  می خواد ریاست و سلطه خودشو بر اون دو تا خواهر نشون بده . هر چند در این منزل بیشتر وقتا نیاز به ریاست من بود ولی میذاشتم که دخترام راحت باشن به شرطی که  حقوق همو رعایت کنن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرنی 

آبی عشق 97

ستایش چرا این قدر حساسی ؟/؟ واسه چی اشک می ریزی ؟/؟ -واسه بد بختیهای خودم و تو . واسه حماقتم . واسه ....-واسه چی دختر حرفتو بزن . -نه می ترسم اگه بگم از نمرات درسی من کم کنی .. -حالا منو دست میندازی ؟/؟ -نه خودمو دست میندازم . -خیلی لجباز شدی . -راست میگی . آدم نباید در زندگی به کسی دل ببنده که امیدی به این نداره که پاسخ مثبتشو بشنوه . من در هر صورت بازنده ام . ولی نمی تونم ببینم اونی که دوستش دارم مثل شمع داره آب میشه . حداقل می تونستم صدای خنده هاتو بشنوم و آرامش تو رو ببینم احساس کنم که خوشبختی و این دلخوشی رو داشته باشم که اونی که با تمام وجودم دوستش دارم زندگی رو دوست داره . ولی حالا این حسرت برام باقی می مونه که تو غمگینی . تو زجر می کشی . آخه من دوستت دارم نستوه . نمی خوام عذاب تو رو ببینم . مهری هم اگه دوستت داشته باشه اونم نمی خواد شاهد رنج تو باشه ولی اگه بخواد با همین شرایط کنار تو بمونه در حق تو ظلم کرده .  دست نستوه هنوز رو دست ستایش قرار داشت ولی فکرش جای دیگه ای بود . دختر حرکتی به دستش داد تا ببینه عکس العمل نستوه رو .. آهی بلند کشید و نستوه ماشینو روشن کرد و با هم رفتند .. -ستایش حالت خوب نیست -تو که از من بد تری -دوست داری کجا بریم -نمی دونم دلم می خواد برم به جایی که هیچ کس جز من و تو اونجا نباشه . هیچ آدمی نباشه . اصلا من و تو تنها آدمای روی زمین باشیم . اون وقته که می تونم احساس کنم که تو رو دارم . ببینم اون موقع هم از دستم فرار می کنی ؟/؟ -کجا رو دارم فرار کنم . هر جا برم بازم تو رو می بینم -سختته که منو ببینی ؟/؟ برات حرفای قشنگ می زنم -خب اگه من و تو تنها آدمای روی زمین باشیم چی بهم میگی ؟/؟ -حالا که نیستیم . -پس حالا اون احساسو نمی تونی داشته باشی ؟/؟ ستایش نگاهی از روی درد و ناراحتی به عشقش انداخت و گفت -مطمئن نیستم که بخوای بشنوی چون هیچوقت علاقه ای نداری که بهم چیزی بگی  یه حرف عاطفی بزنی . از عشق بگی . تو الان یکی رو داری که حرفای عاشقونه شو بهت بزنه و یکی هم هست که دوست داشته باشی بهش حرفای عاشقونه بزنی ولی من که کاره ای نیستم .. -باشه  اگه برات ارزشی نداره نگو . مهم نیست . -چی رو بگم نستوه . برای توست که اهمیت نداره . اهمیت نداره که بشنوی که تو صدای نفسهامی . دلیل حرکت من برای رسیدن به آینده ای .. برای توست که اهمیت نداره بشنوی که چقدر  به سر نوشت تو اهمیت میدم به این که دلم می خواد همیشه خوشحالت ببینم. دلت شاد باشه . به عشقت برسی . ای کاش من عشقت بودم . ای کاش وقتی حرفای عاشقونه امو بهت می زدم  خونو در رگهای عشق و احساست به جریان مینداخت -فکر نمی کردی  و نمی کنی وقتی حرفای عاشقونه ات رو همیشه بهم بگی من خسته و زده شم ؟/؟ -نه نستوه . ادم وقتی کسی رو دوست داشته باشه . عاشقش باشه از شنیدن حرفای قشنگش هیچوقت خسته نمیشه .همیشه تشنه شه . مگه بستر رود خونه هیچوقت سیراب میشه . نستوه از این جمله ستایش خیلی خوشش اومده بود . . مسیر ماشینو به طرف کوچه پس کوچه ها  تغییر داد و جایی نگه داشت که بتونه حداقل بوسه ای بر پیشونی ستایش بده .. -تو خیلی خوبی دختر .. خیلی . شاید من خیلی بد باشم که نمی تونم قدر شما آدمای خوبو بدونم . . نسیم مثل یه طوفان داغونم کرد -باور کن خودش داغون تر از توست . من خودم یه عاشقم . یک سال نمیشه ولی درد اونو حس می کنم . حالا به غلط یا درست اون ازت دلگیره . ولی ده ساله که عاشقه . ته قلبش یه داغ عشقی وجود داره . تو باید از دلش در بیاری . گاهی وقتا آدما به یه دلداری خاصی نیاز دارن . اون حس می کنه غرورش شکسته . وقتی باهاش حرف می زدم اون در نگاهش بیشتر از اون که نفرت موج بزنه عشق وجود داشت . من عشقو در نگاهش خوندم . وقتی که از تو می گفت با حسرت می گفت .دوست داشت  دنیا و تموم سالهای جوونی خودشو بده و نستوه پاک و صادقشو داشته باشه همونی که اونو با معنای عشق و احساس آشنا کرد -اینا رو خودش بهت گفت ؟/؟ -نیازی نبود که بگه . دلها به هم راه دارند . یه زن خوب می تونه نگاه قلب یه زن دیگه رو بخونه . -ستایش !وقتی این حرفا رو بهم می زنی انگاری بهم امید میدی . انگار نسیمو در کنار خودم می بینم که بازم داره روحمو نوازش می کنه و با من از روزای خوب زندگی میگه . با من از عشق میگه . از احساس روزای قشنگ و از روزای قشنگ احساس . .. ستایش تو خیلی دوست داشتنی تر از چیزی هستی که فکرشو می کنم . ولی حالا دیگه همه چی تموم شده و من خواهی نخواهی با مهری ازدواج می کنم  .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانوما ساکت 54

..دو تایی مون سکوت کرده بودیم تا از سکسمون لذت ببریم و در نهایت آرامش بشه فرزانه جونو به جایی رسوند .هوتن جون من بگو چی می بینی . بگو فدات شم . -من اون کس کوچولوی ناز و تپلتو می بینم که مثل لبای پسته خندان و مغز صورتی داره به کیرم چشمک می زنه .. لباشو غنچه کرد و گفت اگه پسته رو بخوریش واسه دفعه بعد داریش ؟/؟ یک لحظه دو تایی مون خنده مون گرفن . نمی دونم چرا نمی تونستیم سکوت کنیم . دنیایی حرف واسه گفتن داشتیم . واسه لذت بردن و به آرامش رسیدن . فقط دوباره دو طرف کس فرزانه رو به پهلو ها بازشون کرده یک بار دیگه گاییدنشو سرعت دادم . هرچی این کس نازشو باز می کردم بازم نمایی از تنگی داشت و کلی حال می داد . نگاه قشنگش از این می گفت که تا اونجایی که می تونم اونو با سرعت بکنمش و امونش ندم . . پاهاو هم به دو طرف باز کرده با عطش و هیجان اونو می کردم . سرشو بالا می آورد تا یه نگاهی به کیرم بندازه ولی خیلی نازانه رفتار می کرد . لبه ها و مغز کسش آتیشم می داد . دیگه جیغی نمی کشید اومد صورتمو نوازش کنه ولی دستش از حرکت ایستاد اون از حال رفته بود و منم با همون هوس .. هوسمو توی کسش خالی کردم . اون بیشتر  از دوست داشتن هوس , عاشق عشق بود و منم مجبور بودم  برای خالی نبودن عریضه تا حدودی هم عشقمو تقدیمش کنم . . حالا دیگه نوبت ور رفتن با کونش بود . دستامو گذاشته بودم رو جفت برش های کونش و اونا رو به دو سمت بازشون کرده بودم . نگاهم به سوراخ کوچولویی بود که کیر باید اونجا رو می شکافت و حرکت رو به جلوی خودشو از اونجا شروع می کرد . بر اون حفره کوچولوی استتار شده بوسه ای داده و خوب چربش کرده کیرمو بهش فشار دادم تا راهشو پیش بگیره و بره . تا بره به اون چیزی که می خواد برسه . درد بیچاره اش کرده بود ولی پنجه هاشو لبا و دندوناشو به هم می فشرد . برای اون درد آور بود و برای من لذت بخش . وقتی کیر وارد فضای تنگ و چسبونی میشه که حرکت در اون به سختی انجام میشه و کیر نمی تونه نفس بکشه انگاری یه دنیا عشق و حال و صفا روی کیر باریدن گرفته و صاحب کیر نمی دونه لذتشو چه جوری بیان کنه -اوووووووهههههههه فرزانه من نازتوبخورم . نازتو بخورم . چقدر تو عشوه داری . چقدر این بدنت خوشگل و خوش فرمه .. -قبولش داری ؟/؟ دوستش داری ؟/؟ همش مال تو . همیشه مال تو .. کلمات رو نمی تونست تا آخر ادا کنه . درد امونشو بریده بود . ولی با همه اینا به خاطر من و این که لذت ببرم و ازش راضی باشم حرفی نمی زد . می خواستم با حرفای ملایم و پر احساس نرم ترش کنم تا بهتر بتونه این دقایقو تحمل کنه و واقعا هم این کارم تاثیر داشت -فرزانه دوستم داری .. بازم می تونی دوستم داشته باشی ؟/؟ فکر نمی کنی که من تو رو به خاطر جسمت و به خاطر سکس و عشقبازی می خوام ؟/؟ -نههههه نههههههه هوتن جون این چه حرفیه که داری می زنی .. اتفاقا منم می خواستم ازت بپرسم حالا که در اختیارت قرار گرفتم حالا که هر کاری که دلت خواست باهام کردی و داری می کنی از چشات که نیفتادم ؟/؟ بازم همون اهمیت سابقو واست دارم ؟/؟ -آره فرزانه جون همون ارزشو شایدم بیشتر داری . بدنمو بیشتر به تنش چسبوندم . جاااااااان عجب تن داغی بود . داشت آتیش پخش می کرد . کیرم دیگه هر لحظه بیشتر می رفت توی کون فرزانه تا یه حدی که رفت دیگه جلو شو گرفتم . دوست نداشتم خاطره بدی از کون دادن داشته باشه . زمان خیلی زود می گذشت . دیگه باید فکر رفتن می بودم . ولی فرزانه دلش می خواست که بازم با اون باشم . بازم براش از دوست داشتن بگم -هوتن کیرت رو بیشتر بکن توی کونم . می خوام بیشتر باهات حال کنم . بیشتر ازت بشنوم که دوستم داری .. دستتو بذار دور کمرم . منو به طرف خودت فشار بده . سوراخ کونمو باز ترش کن . .. دوستت دارم دوستت دارم . عشق من . عشق من . . -حالا که دوست داری بیشتر پیشت بمونم بازم می مونم -هوتن تو چی ؟/؟ تو دوست نداری بیشتر باشم پیشت . بهت حال بدم . می خوای زود از دستم در بری . اگه از پیشم بری معلوم نیست کی بهم سر بزنی . -میام همیشه میام بهت سر می زتم . تازه ما که توی مدرسه همیشه با همیم .. دیگه زیاد در مورد آپارتمان و خونه مجردی مسئله رو بازش نکردم . می ترسیدم اگه زیاد حرف بزنم در این مورد دیگه نیمه شب پاشه بیاد ور دل من . از این خانوم هیچی بعید نبود . . دو تا  کف دستمو گذاشته بودم روی دو تا رونهای تپلش . کیرمو می دیدم که چه جوری توی کون این خانوم ناز و خوشگل و تپل جا خوش کرده و داره به آرومی حرکت می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

فقط یک مرد 188

دوست داشتم به گودی کمر النا نگاه کنم و اونو بکنم . همین کارو هم کردم . اون نمی تونست چیزی بهم بگه و مثلا بگه از این طرف بکنمش یا از اون طرف بگامش . اون دیگه کنیز من بود . بانوی اول یونان و دخترش کنیز من بودند . چه کون سفیدی بود . اونجایی که باید نرم باشه نرم و جاهایی از بدنش که باید سفت باشه سفت بود . کونشو تا می تونستم به نرمی گاز گرفتم . این تن و بدن مال خودم بود. از آن خودم بود  و جز خودم هم کس دیگه ای نمی تونست اونو داشته باشه و بهش حال بده . هر چند این زنا می تونستن به نوعی با لز بینی به هم حال بدن . ولی هر چه باشه آمیزش بین زن و مرده که تضمین کننده بقای نسل بشره . و من داشتم برای بقا این نسل تلاش می کردم . چند جای بدن النا رو از هوس کبودش کردم . اون فقط لذت می برد و ناله می کرد . آرامیس هم با این که چند دقیقه پیش ارضا شده بود دستشو گذاشته بود لاپاش و با کسش ور می رفت . . ظاهرا وقتی که اونو می گاییدم نتونسته بود به خوبی کیرمو دید بزنه . واسه همین چشاش گرد شده بود وقتی می دید کیرم چه جوری داره میره به ته کس دخترش و بر می گرده .. نگاش می کردم و به زبان فارسی باهاش حرف می زدم . -چیه می خوای .. ؟/؟ به حقت قانع باش .حالا نوبتی هم باشه نوبت النا خوشگله هست . ببین دخترت عجب کسی داره و عجب کون تازه ای . واقعا حیفه که این کون چرو کیده شه . کاش یه چند سالی اینا رو توی آب لیمو می خوابوندیم تا همیشه تازه بمونه . پاک قاطی کرده بودم و داشتم با خودم حرف می زدم . آخه کوروش جان این همه کس تر وتازه و آک در این دنیا ریخته که شاید تازه تر از کس النا باشه تو چرا مثل ندید بدید ها رفتار می کنی و همیشه حرص می زنی . کم نمیاری تموم نمیشه . تا دلت بخواد هست . وقت نداری . عمرت کفاف نمیده . دنیا رو با همه هوسهاش باید یه روزی بذاری بری . تمام این کس هایی رو که کردی مزه اش همه از بین رفتنیه . فوقش تا حالا دو هزار نفرو گاییده باشی .. جز همین یکی دو سکس اخیر مزه کدومشون زیر کیرت مونده زیر دندونات مونده ؟/؟ نمی دونم چرا داشتم خودمو نصیحت می کردم من که مغرور نشده بودم . سینه های النا جون می داد واسه گاز زدن و مثل لیمو شیرین اونا رو خوردن . البته لیمو رو که باید پوست کند و خورد .  آرامیس اومده بود نزدیک النا . فکر کنم در واقع هوس کیر منو کرده بود . چون کونشو یک تکونهای مخصوصی می داد که  نشون دهنده آمادگی بالای اون برای دریافت مجدد کیر بود . کیر کوروش ایرانی باید به کس این یونانی در مانده انرژی می داد . خیلی دوست داشتم فرزندان  یونانی ایرانی من در ایران رشد کنند و د رواقع بابایی بشن نه مامانی ولی حیف که قدرت کنترل همه رو نداشتم و دامنه مسئولیتهام زیاد بود و نمی تونستم به همه سر کشی کنم . . آرامیس از اونجایی که نمی تونست با کیر من ور بره مجبور شد بیاد سراغ دخترش و لباشو با هوس گذاشت رو لبای اون و به کس و سینه خودش دست می مالید . از قرار معلوم من ساعتها باید در خد مت این مادر و دختر می بودم . ولی کس ناب این دختر دیگه منو تا یک ساعت مشغول کرده بود و این یونانی مبارز هم دلاورانه به حملات زرهی من پاسخ داده بود . گرز گران رو بر سپر النا جون وارد می کردم . با این که کونش به اون صورت گنده نبود ولی خیلی قابل قبول بود . یه ضربه که بهش می زدم عین ژله می لرزید . چه خوشگل می شد و هوس انگیز .. وای که فوقش بخوام صد سال زندگی کنم و تا 60 سالگی هم جون داشته باشم کس بکنم . چقدر کمه . واقعا این جور زندگی کردن کمه . آدم به همه کس و کس نمی تونه برسه . . یه کمی فکر کردم و دیدم اینم یه نوع خود خواهی و غروره . شاید اونایی که حالا قدرت مردانگی ندارند و کیرشون بلند نمیشه یا نطفه شون باور نمی کنه شاید آرزوی مرگ داشته باشند و به نوعی احساس پوچی می کنند . ولی دست من که نبود . من ساعتها بیهوش بودم و از آب آلوده نخوردم و توانمند باقی موندم . شاید این مصلحتی بوده که دنیا باید آریایی و ایرانی بشه .  . النا رو طاقبازش کرده تا آب کیرمو در جهتی توی کسش خالی کنم که احتمال بار داری اون بیشتر باشه . . اون هنوز ار گاسم نشده بود . با ایما و اشاره و با التماس ازم خواست که به گاییدن اون ادامه بدم و منم همین کارو کردم تا ارضا شد و دیگه وقتی که آبو ول کردم گویی که سیل اومده باشه .. . با هر پرش آب کیر انگاری یه بار می رفتم توی فضا و بال بال می زدم و بر می گشتم . این قدر بهم حال داد . النا پاهاشو روی دیوار ستون کرد تا این آبایی که ریخته بودم توی کس جا بیفته بعدش این مامانه اومد و کیرمو گذاشت دهنش . -چه خبرته یک ساعت پیش که دلی از عزا در آوردی . خانم آقای رئیس جمهور یونان!  .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 25

باید بر نامه هامو طوری تنظیم می کردم که بهتر به درسام برسم ولی این کارا نمی ذاشت . هر چند هفت هشت روز هم نشده بود ولی درسای رشته پزشکی از همون اولش سخته . دیگه وقت سر خاروندن نداری . تو رو همش می فرستن دنبال نخود زرد و نخود سیاه .. منم که همش امروز و فردا می کردم . یک ساعت و نیم زود تر از زهیداشون تعطیل شدم . همون محوطه دانشگاه نشستم و منتظر موندم تا اون سه تا دختر بیان و با هم بر گردیم خونه . زنگ خورد  بهاره و زلیخا رو دیدم .. -ببینم دخترا زهیدا کوش .. زلیخا : نمی دونم اون الان  این جا بود می گفت یه کاری با خانم نوایی داره و بر می گرده . خانم نوایی مشهور ترین و قوی ترین یعنی همون با سواد ترین و خوشگل و فانتزی ترین استاد این دانشگاه بود . هشت واحد از بیست واحد ما و هشت واحد هم از درسای اون سه تا دخترا  رو اون داشت . واسه خودش وزنه ای بود . من نمی دونم هنوز هیچی نشده این زهیدا باهاش چیکار داشت . خسته شده بودم و حوصله ام سر اومده بود . نشستم و به فضای خروجی نگاه می کردم .. در همین لحظه از دور دیدم که زهیدا و خانوم نوایی که اسم کوچیکش فکر کنم نغمه بود پیداشون شد . متوجه من نشدن . چه جورم دارن میگن و می خندن . دو تایی شون رفتن طرف سرویس بهداشتی یا غیر محترمانه اگه بگم توالت ... یعنی چه استادا خودشون دستشویی جدا دارن . یه فکر مسخره ای افتاد به سرم مثل برق بود و مثل برق هم رد شد . نه بابا این دو تا یعنی می خوان با هم حال کنن ؟/؟ از این فکرا نکن زیبا . این زنه شوهر داره .. خودشم خوشگله وسفید و بلوند و فانتزیه شوهرش  دست کمی از اون نداره .. کنجکاوی من گل کرده بود . تصمیم گرفتم یه سر و گوشی آب بدم و ته و توی کارو در بیارم . بیاید بفهمم که جریان از چه قراره .نمیشه همین جوری سر سری گرفت . کمی هم لجم گرفت از این نظر که انتظار نداشتم عشق من با یکی دیگه حال کنه و منو به اون بفروشه . حسودیم شده بود . استاد نوایی خیلی خوشگل بود . چشاش به رنگ آبی روشن بود . خیلی از دخترا از تماشاش لذت می بردند . تازه خیلی هم مهربون بود و زیاد سختگیری  نمی کرد ولی دانشجو باید درسشو می خوند .و به همین سادگی هم نمره نمی داد .  اون که نمی تونست هوایی بهمون نمره بده . یه حرکتی هم باید ما خودمون انجام می دادیم . یکی یکی در سرویس ها روآروم  با ز کردم . فقط یکیشون درش بسته بود که صدای حرکاتی میومد . من خیلی مراقب بودم که صدا ندم . خیلی آروم بدون این که نفس بکشم رفتم سرویس بغلی .. یواش  درو از داخل بستم . گوش وایسادم . صدای نفسشونو به خوبی می شنیدم . آه کشیدنهاشونو . برخورد بدنشون به هم . خیلی احتیاط می کردند که سر و صدا نکنن . آخه چرا این جا رو انتخاب کرده بودند . واسه چی .. نمی دونم شاید خانوم نوایی جا نداشت و زهیدا هم نمی خواست اونو بیاره خونه . یعنی اینا تا کی می خوان اینجا باشن و حال کنند . نمی ترسن ؟/؟ میشه خیلی راحت یکی یکی بیان بیرون . ظاهرا همه کلاسا تعطیل شده بود . خیلی دلم می خواست حالات و حرکاتشونو ببینم . ولی زجر هم می کشیدم . من حس می کردم که مثل یه عاشق می تونم زهیدا رو برای خودم داشته باشم . وجود بهاره و زلیخا رو تحمل می کردم ولی فکرشو نمی کردم یکی پیداش شه که از همه ما خوشگل تر باشه . استاد دانشگاه ما . کسی که روش حساب ویژه ای باز کرده بودیم . اون شوهر داشت . چه جوری ریسک کرده و راضی شده که با زهیدا این کارو بکنه . اونا تا حالا چه شناختی نسبت به هم داشتند ؟/؟! چگونه متوجه شدند که این کاره اند . این فکرا داشت دیوونه ام می کرد . صدای اوف و ایف کردن استاد نوایی رو گاهی به خوبی می شد شنید . -حواست به در باشه .. -چشم ! دلم می خواست زهیدا رو بزنم . یعنی با این کارش چی رو می خواست ثابت کنه . دختره بد . بد جنس . دیگه چه جوری دوستت داشته باشم . دیگه چه جوری خودمو در اختیارت بذارم ؟/؟ اصلا دلم نمی خواد . دیگه تن لختمو نمیدم به دستت . اگرم با بهاره و زلیخا راه اومدم به خاطر تو بود ولی تو از همه بد جنس تری . چه طورتونستی این کارو با هام انجام بدی . حس کردم که به من خیانت شده . اگه یه دوست پسر می داشتم که از ش بی وفایی می دیدم شاید این جوری خشمگین نمی شدم . من دلم می خواست اون اوج لذتشو از من ببره . با من کیف کنه و اون جوری که دوست داره بهش لذت بدم . حالا عشق منو با یکی دیگه قسمت کرده بود . شایدم اصلا دوستم نداشت . خیلی احساساتی بودم اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم . بی خیال و عادی  درو باز کردم و خارج شدم . می دونم اون دو تا تعجب کردند که صدای در اومده .  منتظر شدم تا بر گردند . کارشون نیمساعتی طول کشید . وقتی که با چهره هایی سرخ بر گشتند رفتم نزدیکشون . -استاد سلام . زهیدا جون  چطوری . خسته نباشید . ...... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 5

می دونستم خیلی درد داره . تحملش خیلی سخته . حتی بعضی ها که برای اولین بار کون می دن تا هفته ها مشکل دفع و نشستن پیدا می کنن . مگر این که این پسر با هام مدارا کنه . منو آروم آروم بکنه . وقتی هم کیرشو فرو کرد توی کونم زود ازم دست بکشه . چند بار نوک کیرشو به سوراخ کونم چسبوند . آروم و نرم این کارو انجام می داد . اگه مثل آمپول زدن باشه همون اول یه سوزشی میاد و بعدش کون آدم عادت پیدا می کنه ولی کسی از آمپول خوردن خوشش نمیاد . یعنی از قسمت فیزیکی اون . کف دستاشو روی کونم می مالید تا منو نرم تر و آماده تر کنه . این کارو که می کرد حس می کردم قسمتی از وسطای کسم در تماس با هم قرار گرفته یه لذتی بهم میدن . یه فشار دیگه به کیرش آورد . کمی دردم گرفته بود . سر کیرش هنوز سوراخ کونمو نشکافته بود . دهها بار سر کیرشو به طرف جلو حرکت داد و برش گردوند به عقب به این امید که در یکی از این حرکات سر کیر رو بفرسته داخل ولی نمی شد . اون باید با یه فشار یک ضرب کارو همون اول یک سره می کرد . می دونستم این طور گاییده شدن درد سنگینی داره ولی از سامان خواستم که این  کار رو بکنه . بد جوری به خودم فشار می آوردم . با فشار کیر سامان روی کونم کمی رو به جلو حرکت کرده وبه ناگهان فریادی کشیدم . سر کیر و دو سانت از تنه اون رفته بود  توی کونم . داشتم درد می کشیدم .. می خواستم بگم کیرشو حرکت نده .درد دیوونه ام کرده بود . نمی دونستم چیکار کنم . می خواستم یه چیزی بگم روم نمی شد .  اون وقت دخترا می گفتند من کم آوردم و پسرا هم متلک بارم می کردند . به جرات می تونم بگم اونا که این قدر ادعاشون می شد خودشون هم توان کون دادن نداشتند . سهیل و سامانو میگم . -تحمل کن آتنا داره میره .. قلب منم داشت می رفت . با حرکت کیر سامان در کون من  دردی در سوراخ و مقعدم به وجود اومد که پنجه هامو به هم می فشردم و زمین و زمانو  از درون بسته بودم به فحش . این درد انگاری زده بود به قلب و زیر سینه هام و به زحمت تلاش می کردم که بتونم کم نیارم . سامان خیلی نرم باهام رفتار می کرد . تازه این نرمش بود که انگاری یه خنجری فرو کرده باشن به شکمم که از قلبم داره می زنه بیرون . خیس عرق شده بودم . -سهیل جون کون این آتنا معرکه است . احسنت به اون شیر پاکی که خوردی . دختر به تو میگن . فدای تو و مرامت که کون میدی و سر امریکا فریاد می کشی . از این حرف سامان خنده ام گرفته بود . این بار دیگه راستی راستی نمی تونستم نفس بکشم . . سهیل از سمت جلو اومد طرف لبام .. سختم بود . من حس می کردم وقتی دارم با یکی سکس می کنم اگه یکی دیگه خودشو بندازه وسط یک بی احترامی و خیانتی نسبت به نفر اول انجام دادم . هر چند در این جا سامان خیالش نبود از این که سهیل اومده داره لبامو می بوسه  یه دستشو گذاشته رو یکی از سینه هام و با یه دست دیگه اش داره کسمو چنگ می گیره تا هوسم زیاد تر شه و راحت تر کون بدم خیلی خوشم میومد ولی این درد گویی که قلب منو از سینه داشت مینداخت بیرون . وقتی بیشتر درد کشیدم که این چند سانتی رو که فرو کرده بود توی کونم کمی به عقب کشید و از نو با یه فشار بیشتری اونو رو به جلو فرستاد . کسم از زیر خیس کرده بود ولی کونم از این نظرهوس کیر رو داشت تا به این پسرا ثابت شه که یک دخترهم توانا ییهای لازمو برای ارائه یک سکس جانانه و مشتی داره . سکسی که می تونست خیلی گرم تراز اینا باشه . حالا درد کون همراه با سوزش شده بود .. لحظاتی بعد که کیر دوباره حرکتی رو به جلو داشت این بار بدون این که بخوام چند بار گفتم هووووووفففففف اووووووفففففف .. -آتنا خوشگله . کیرم فدای اون سوراخ تنگت بشه .. اینا همه طبیعیه .. سحر : این اولین بارشه که داره کون میده ..سامان : پس آتنا جون شیرینی بده شدی که . من که از درد داشتم به خودم می پیچیدم چیزی نگفتم فقط رو مو بر گردوندم و نگاش کردم . . حس کردم که باید یکی دو تا از مویرگهای مقعدم پاره شده باشه . سحر مثل این که فهمیده بود من چی می خوام بگم .. فوری گفت ببین سامان این تو هستی که باید شیرینی بدی . چون داری یک کون آک آک رو می کنی . هر چند دیگه پلمبشو تو باز کردی .اون طرف مونا رو می دیدم که رو یکی از کاناپه ها به طرز عجیبی نشسته لا پا شو باز کرده واز حضار دعوت می کنه که به سراغ  بدنش بیان . و همش داره به کسشم اشاره می زنه . . بی خود نبود سحر و مونا خودشونو از زیر بار کیر خلاص کرده بودند و البته خیلی هم به من سفارش می کردند که کاری نکنم که این پسر ها پر رو بشن و هر کاری که دوست داشته باشن انجام بدن منم گفتم باید فکر و اندیشه و ایده و ارائه راه حل برای پیشبرد کار ها رو بر رسی کرد .حالا فقط دلم می خواست کیر سامان به همون صورت توی کونم حرکت کنه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر