ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بد ترین و بهترین لحظه

راستش حالم داشت به هم می خورد از این همه دوستی های مصنوعی .. حال کردنای الکی .. دوازده تا دختر و ده تا پسر  یه  اتوبوس شدیم و رفتیم پیک نیک . همه مون از یه کلاس بودیم . دانشجویان با کلاس و فرهنگ . نمی دونم چرا از دخترا بدم اومده بود . شاید به این خاطر که اونا هم پا به پای پسرا و همگام با اونا حرکت می کردند . مثل ما پسرا مدام در پی دوست پسر عوض کردن بودند . دیگه اون رابطه زیبا و صمیمی گذشته بین پسرا و دخترا وجود نداشت . این که شب به یاد یکی سر به بالین بذاری . شبا به یادش از خواب پاشی . و دوباره بخوابی . منتظر زنگ تلفنش باشی . به دیدنش قلبت بلرزه . نمی دونم اینجا مقصر کی بود و کی هست . خود ما پسرا هم مقصریم . وقتی که هوس رو با عشق قاطی می کنیم وقتی چشامون به دنبال دخترای زیبا تره و از اونا انتظار داریم که به ساز ما برقصن دیگه بهتر از این نمیشه . این دوازده تا دختری که با ما بودن یازده تا شونو با هاشون قبلا خیلی گرم گرفته بودم . همه با هم دوست بودیم ولی من نمی دونم چرا دلم می خواست که اونا همه شون فقط برای من باشن . با من بگن و بخندن . با اون یکی هم دوست نبودم به این دلیل بود که  خوشگل نبود . اصلا به خودش توجهی نداشت . از همه درس خون تر بود . شاگرد اول ما بود . اکثرا گوشه گیر بود . گاهی بهش یه متلک هایی مینداختم .. از اون متلک هایی که  زننده نباشه .. دخترا یه گروه جدا بودند و پسرا هم یه گروه دیگه . بعدشم دو تایی هایی که  عاشق و معشوق هم بودند می رفتن یه گوشه ای و اضافه ها با هم درددل می کردند .. متلک اندازی من شروع شده بود -خب خانوما آقایون این هفته نوبت کیاست که عاشق و معشوق هم باشن .. -خفه شو پیمان . خودت عرضه نداری به بقیه چیکار داری -از همه تون خسته شدم دخترا .. سایه همه شما رو با تیر می زنم . ببینم سحر کتاب نیاوردی با خودت بخونی . اینجا جون میده واسه درس خوندن . سحر همونی بود که می گفتم خوشگل نیست . صورتش آکبنده و به اصطلاح قدیمیا فکر کنم تا حالا رنگ پودر و ماتیک به خودش ندیده . بیشتر وقتا ساده می پوشید و خیلی هم کم حرف بود . نمی ارزید که من که خوش تیپ ترین پسر کلاس بودم بیام و با اون دوست شم . به درد این می خورد که باهاش حال کنم ولی گاهی وقتا از این نظر که با بقیه فرق داره و متانت خاصی داره تحسینش می کردم و دوست داشتم دختری که باهاش از دواج می کنم همچه حالتی داشته باشه . . خلاصه اون روز حال و حوصله هیشکی رو نداشتم . تر جیح دادم که برم یه دوری واسه خودم بزنم . یه دویست متری رو از بقیه دور شده بودیم .. . چشمم به جمال سحر روشن شد ..حوصله شو نداشتم . اگه یه ماشین همین نزدیکیها می دیدم حاضر بودم بر گردم . راننده اتوبوس هم همکلاس ما بود که ماشین باباشو آورده بود و از دوستان جون جونی من بود .. با این سحر هم که نمی شد حرف زد . واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم گفتم -هی دختر کتابت کو ..-تو از متلک گفتن خسته نشدی ؟/؟ ببینم دخترا تحویلت نمی گیرن ؟/؟ -اتفاقا من اونا رو تحویل نمی گیرم . از دستشون فرار کردم نمی دونستم میفتم گیر یکی دیگه که اصلا شبیه دختر نیست . .. معلوم نبود این چه جمله ای بود که بر زبون آورده بودم . حرف زشتی زده بودم . ازم فاصله گرفت . -وایسا سحر منظوری نداشتم . عجب سگ پایی بود این دختر . همش سر بالایی  می رفت . خیلی هم استاندارد کار می کرد . من می دویدم و اون آروم می رفت تا بهش رسیدم . -سحر چی شده .. -من اگه شباهتی به دخترا ندارم آدم که هستم . -معذرت می خوام . -شاید عذر تو رو بپذیرم ولی عقیده ات رو که نمی تونم که عوض کنم . -برای تو چه اهمیتی داره که نظرمو عوض کنی -من از این که آدما در گمراهی باشن در عذابم . -همرام نیا از تو و همه مردا و پسرا چندشم میشه . -حتی از بابات -اون بد تر از همه .. همش به دنبال زن بازیهای خودشه .. -ولی من این جوری نیستم -چرا تو هم هستی . از اینا خسته شدی راضیت نمی کنن . منم که شبیه دخترا نیستم  بخوای مخ زنی کنی -باور کن سحر این جوری نیست . اصلا بیا بحثو عوض کنیم . منم حوصله ندارم . تو هم که حوصله نداری . با هم خوب جوریم . راستش منم از دست جنس خراب دخترا خسته شدم .. -خوبه که من شباهتی به دخترا ندارم وگرنه از این حرفت ناراحت می شدم . -سحر حرف زدن باهات سخته .این حرفو همه می زنن .  آدم نمی تونه باهات احساس صمیمیت کنه . ببینم می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -اگه رکیک نباشه بپرس . من اون جوری که فکر می کنی سنگ نیستم .پس همه فکر می کنن گه من شباهتی به دختر ندارم؟/؟ -تا حالا عاشق شدی ؟/؟ دوست پسر داشتی ؟/؟ -راستش برای چند ساعتی فکر می کردم عاشق شدم . یکی که خودشو کشته مرده من نشون می داد . داستان مال خیلی وقتا پیشه . اون خیلی شبیه تو بود . وقتی منو با دوستم دید که ازم جذاب تر بود دو تایی شون با هم جور شدند . فقط چند ساعت .. حتی در این فاصله نخوابیدم که بگم حتی یک بار به یادش خوابیدم . با خودم عهد بستم که دیگه گول حرفای مفت پسرا رو نخورم ..پس میشه گفت هنوز عاشق نشدم .  آها یادم رفته بود که اصلا شباهتی به دخترا ندارم . به نظرت خیلی بد قیافه ام ؟/؟ -نه .. من عادت ندارم به چهره کسی خیره شم . -فقط باهاشون دوست میشی . تستشون می کنی ولشون می کنی .. یخ شده بودم . انتظار نداشتم سحر خجالتی این جور باهام حرف بزنه.. -اتفاقا دخترا خیلی دلشون می خواست ازشون تست بگیرم ولی من فراری بودم . چون از این کارا خوشم نمیاد . اون لطف و صفای روابطو از بین می بره . -همه شما از یک قماشین . -فکر نکن هر فکری که در مورد همه می کنی درسته . خیلی مغروری سحر . اینو یکی باید بهت بگه . تو با این غرورت به جایی نمی رسی . -فکر کردی من نمی تونم مثل بقیه باشم ؟/؟ ازش دور شدم . قاطی کرده بود . .. روز بعد دیدم یه دختر خوشگل به جمع همکلاسامون اضافه شده .. زیاد نگاش نکردم . نمی خواستم  پیش بقیه خودمو ضعیف نشون بدم .. -هی جواد این تازه وارد مهمونه ؟/؟ -پیمان ! مثل این که آفتاب جنگل رو مخت اثر گذاشته . رو مخ اون دختره هم همینطور . ما همه تعجب کردیم . این همون سحر خودمونه . وای اگه  بدونی که تمام فکر و ذهن پسرا حالا شده تور کردن اون شاخ در میاری . -من که آدم حسابش نمی کنم جواد ! هر چقدر هم که به خودش بماله همونه . با کمی آرایش از این رو به اون رو شده بود .نمی دونم چرا .. ولی اونو خیلی جذاب تر از بقیه می دیدم . خیلی خودمونی تر و بشاش تر شده بود . راستش اصلا خوشم نیومد که این جور داره تغییر چهره میده . از مدل سابقش بیشتر خوشم میومد . .. اصلا به من چه مربوطه . حالم از هر چی دختره بهم می خوره . اونم مثل اونای دیگه . بعد ازجریان جنگل اصلا تحویلش نگرفتم .. پسرا مث مگسای شیرینی دورش بودند . .. هر چی خواستم بی خیال باشم نشد . ولی یه روز خیلی خونسردانه رفتم جلوشو گرفتم . -احوال دختر خاتوم مغرور .. -ببینم حالا شبیه دختر خانوما شدم ؟/؟ -آره خیلی خاطر خواه داری بپا  از درس و مشقت نیفتی . -بعضی ها نمی تونن ببینن . -خدا واسه صاحبش ببخشه حسود کیه . -حواست باشه از هول هلیم نیفتی توی دیگ . -پس همیشه نزدیک من باش تا جنس خراب پسرا رو بشناسم . -اتفاقا ازت دوری می کنم تا خودت تجربه کنی . -چیه حسودیت میشه که همه ازم خوششون میاد ؟/؟ -قبلا خیلی خواستنی تر بودی . -ولی دختر نبودم . -عوضش حالا یک هنر پیشه هستی -چیه پیمان من که کاری به کارت ندارم دارم زندگی خودمو می کنم . -ساکت شو دختر .. خلاصه در پیک نیک بعدی که با هم رفتیم این بار با یکی خلوت می کنه .. راستش تنها عاملی که سبب شد من با این بچه ها راه بیفتم این بود که نگران سحر بودم .. وقتی که از ماشین پیاده شدیم بهم گفت ببینم چی شد تو که اون دفعه می گفتی آخرین بارته که میای .. -به تو ربطی نداره -خیلی عصبی هستی ..انگار یه چیزی اذیتت می کنه که نمی خوای به من بگی ..-تو چیکاره هستی که من بهت بگم یا نه .. -خب برو درددلاتو واسه خوشگلایی بگو که هر روز بایکی هستند -حداقل بهتر از اونایی ان که هر روز با دو تان ..جلوی جمعیت همچین گذاشت زیر گوش من که بیشتر بچه ها هم صداشو شنیدن هم شاهد قضیه بودن . بعضی از دوست دخترای سابقم دورمو گرفتند .. -ولش کن پیمان ارزششو نداره که واسه این میمون خودت رو خراب کنی -پیمان اصلا به کلاست نمیاد که منت این افاده ای ها رو بکشی .. می خواستم خودمو برسونم به جاده و از اونجا دور شم . ولی گفتم بهتره کم نیارم .. -من چیزی بهش نگفتم .. عصبی بودم . از همه بدم میومد . دلم می خواست تنها باشم . سحر دیگه حالمو بهم می زد . با این حال نمی دونستم چرا یه کشش خاصی نسبت به اون پیدا کردم . شاید به خاطر غرورم بود این که هیچ دختری نمی تونه از تیررس نگام خلاصی داشته باشه . شاید به خاطر این بود که با هر کی که اراده کرده بودم راحت دوست شده بودم . ولی من که به سحر چیزی نگفته بودم . ازش تقاضایی نکرده بودم . شاید رفتار و بر خورد اون نمی ذاشت . اگه اون این قدر جلف بازی در نمی آورد من بهش می گفتم می خوام باهاش دوست باشم ؟/؟ خب  مگه با هاش دوست نبودم . مگه باهاش حرف نمی زدم ؟/؟ اون آبرومو پیش همه برده بود . بهش گفته بودم که هر روز با دو نفری . در همین افکار بودم که پایین تپه صدای جیغ و داد دختری رو شنیدم ..دور و برم تا فاصله ها کسی نبود .  خدای من صدای سحر بود .. یکی از بچه ها به نام سمیر افتاده بود روش و به زور می خواست بهش تجاوز کنه .. معلوم نبود با چه سرعتی خودمو رسوندم اونجا . انگار نیرویی چند برابر پیدا کرده بودم . اون قدر با خشم اونو زدمش که اگه سحر جلومو نمی گرفت اونو می کشتم .. -آشغال می کشمت .. کثافت به یه دختر بی دفاع ؟/؟ از جاش پا شد و با همون حال و حالت بی جانی خط و نشان کشان از اونجا دور شد . منم داشتم می رفتم که سحر صدام زد .......... -پیمان ازت ممنونم . اگه تو نبودی ...-ببخشید که مزاحمت شدم نذاشتم که به خواسته ات برسی . اون سمت از صورتی رو که بهش سیلی نزده بود سمتش گرفته گفتم بیا این طرفو هم بنواز . تو که دستات خوب کار می کنه . کاری کرد که انتظارشو نداشتم . لباشو گذاشت رو صورتم . -خوشحالم که تعقیبم کردی .. راستش این یک بار رو تعقیبش نکرده بودم . گذاشتم هر جوری فکر می کنه بکنه .. . -پیمان تو آبروی منو حفظ کردی .. نمی دونم چرا با این که  اون جور احساساتی نبودم که اشک چشام در آد حس کردم گریه ام گرفته .. -همون جوری که تو آبروی منو بردی . ازش فاصله گرفتم .. -صبر کن پیمان . می خوای تنهام بذاری ؟/؟ نمی دونم چی داشت بهم می گفت و چی می پرسید . من فقط داشتم کاری می کردم که بر خودم مسلط شم . -خب خانوم نمونه شو دیدی ؟/؟ خوب جنس خراب پسرا رو شناختی ؟/؟ منم یکی از اونام . راستش تو تنها دختری در جمع همکلاسام هستی که هنوز بهش نگفتم که دوستش دارم . دلم می خواست با همه دوست شم . از اون دوستی های عاطفی داشته باشم . شاید اونا به خاطر این که سرشون بی کلاه نمونه مثل من بی وفا می شدن . اگرم الان کنار تو ام واسه اینه که می خوام تو رو هم فریب بدم . گولت بزنم .. -پیمان اونی که بخواد کسی رو فریب بده گولش بزنه و از فریبش لذت ببره این جوری اونم با حرص اعلام نمی کنه .. تو بهم گفتی  تواین چند تا دختر به تنها کسی که نگفتی دوستش داری منم . به چشام نگاه کن پیمان ...سرمو انداخته بودم پایین . نمی خواستم این کارو انجام بدم . هنوز می ترسیدم که اون متوجه سرخی چشام بشه . -چرا نمیگی چی شده .. کمی بر خودم مسلط شدم .. به طرفش بر گشتم . هنوزم از این که به چشاش نگاه کنم می ترسیدم . -سحر بیا از این سمت بریم . تو دست بر دار نیستی . بریم آخرین حرفامو بهت بزنم که دیگه حوصله تو یکی رو ندارم . خلاصه کنم و اون این که راستش من از دست این دخترایی که هر روز یه رنگ عوض می کنن و معنای دوست داشتنو نمی فهمن خسته شده بودم . اونایی که هرروز به یکی دل می بندن . نمی دونم چرا حرکات و رفتار تو برام تنوع داشت . با بقیه فرق داشت . با این که بقیه رو زیبا تر می دیدم ولی حس می کردم می خوام کارای تو رو زیر ذره بین داشته باشم . با این حا ل دفعه قبل که  همین جا دیدمت نتونستم و نخواستم که این حرفا رو بهت بزنم . شایدم خودمم نمی دونستم که چه احساسی نسبت بهت دارم . حالا وقتی که از نظر ظاهری تو رو با بقیه دخترا مقایسه می کنم می فهمم که تو  از خیلی ها خوشگل تری ولی دیگه اون درون زیبا و رویایی رو که حسش می کردم حس نمی کنم . چون حالا می بینم تو دیگه اونی نیستی که به پسرا توجهی نداشته .. وقتی یه تغییری در خودت دیدی دلت می خواد که همه بهت توجه کنن . دوست داری با همه باشی .. همه دوستت داشته باشن . شایدم دوست داری همه عاشقت بشن .. تو دیگه اون دختر رویاهام نیستی.  سحر من دیگه برام غروب کرده . -صبر کن پیمان .. یه چیزی ازت می پرسم راستشو به من بگو .. اگه من همون سحر سابق بودم  همونی که به هیچ پسری اعتنایی نداشت اون وقت بهم چی می گفتی .. از اونجایی که می دونستم بر خودم مسلطم و چشام دیگه اون سرخی سابقو نداره لبخند تلخی بهش زده گفتم می گفتم که دوستت دارم سحر . می گفتم عاشقتم .. آدما بعضی وقتا قدر اونایی رو زمانی می فهمن که از دستشون میدن . گاهی هم قدر چیزایی رو هم زمانی می فهمن که از دستشون میدن . من تو رو هیچوقت نداشتم که از دستت بدم . ولی اون حس قشنگو که یه دختری هست که با بقیه فرق داشته باشه رو در خودم دیگه حسش نمی کنم . خدا نگه دار برای همیشه .. دیگه نمی خوام باهات حرف بزنم .. -صبر کن وایسا پیمان . تا حالا من حرفاتو گوش دادم حالا تو به حرفام گوش کن . -آیا تا به حال لحظه هایی رو داشتی که برات بهترین و بد ترین باشه ؟/؟ الان برای من همونه . بهترین و بد ترین لحظه . من دوست دارم بهترین بعد از بد تر ین باشه تا طعم شیرین زندگی رو بچشم در کنار کسی که حتی یک نگاه گرمش به من برای من یک رویا بود . راستش فکر نکن که من با بقیه دخترا فرق می کنم . فکر نکن که من احساس ندارم . فکر نکن که خدا جور دیگه ای منو آفریده . کسی به من اهمیتی نمی داد . سرمو با درس خوندن گرم می کردم . راستش منم با احساسات تازه جوونی ام در ستیز بودم . دوست داشتم یکی باشه که دوستم داشته باشه ولی می دونستم همه ظاهر بینن . می دیدم که چطور یه سری امروز به هم از عشق و عاشقی میگن و فردا همه چی به هم می پاشه . زری رو می دیدم که امروز با جواده و فردا با سعید .. تو رو هم می دیدم که هر روز با یکی هستی .. البته این دوستی ها در محیط آموزشی اجتناب ناپذیره ولی شکل بعضی از دوستیها فرق می کنه و من تفاوت اونا رو به خوبی می دونستم . نمی دونم چرا ولی از همون اولش در رویاهام در فانتزی هام حس می کردم که با تو دوستم . یه خیالی که می دونستم هر گز به واقعیت نمی رسه . می دونستم یه پسر خوش تیپ اونی که همه می خوان با هاش باشن نمیاد طرف یه دختری که اصلا به خودش نمی رسه .. می دونستم که میشه با بعضی ها رقابت کرد ولی دوست داشتم یکی باشه که منو به خاطر خودم بخواد . به خاطر اخلاقم به خاطر فکرم . منو همون جوری که هستم بخواد . وقتی که می دیدم با دیگرانی یه زجر درونی وجودمو آتیش می داد . وقتی هم که دیدم از همه بریدی حس می کردم که به آرامش خاصی رسیدم که راحت می تونم درسامو بخونم . دفعه قبل در همین محیط بهم گفتی که من با بقیه دخترا فرق دارم دختر نیستم یه حرفی در مایه های این که به خودم توجه ندارم احساس ندارم .. کسی منو آدم حساب نمی کنه .. من هر کاری کردم به خاطر تو بوده . به خاطر این که تو رو به طرف خودم بکشونم . به خاطر این که نشون بدم منم می تونم تا حد قابل قبولی خودمو خوشگل کنم . نشون بدم که دست و پا بسته و دست و پا چلفتی نیستم . وقتی بهم گفتی که من دوست دارم هر روز با دو نفر باشم نتونستم تحمل کنم . مگه حرفام با بقیه چی بود .. به هیشکی اجازه نمی دادم پاشو از گلیمش دراز تر کنه . همه میومدن و با یه نظر خاصی بهم توجه داشتن اما تو ازم فراری بودی .. حس می کردم اون چیزی رو که تو از من می خوای با اون چیزی که بقیه ازم می خوان باید تفاوت داشته باشه .. ولی فکر نمی کردم تا این حد  در اعماق وجودت دوستم داشته باشی .. من صادقانه حرفای دلمو بهت زدم . حالا اگه می خوای بری و تنهام بذاری من مانعت نمیشم . این که بخوای به یکی بگی دوستت دارم عاشقتم گفتنش خیلی آسونه . ولی عاشق موندن و براش موندنه که می ارزه . این که این لحظه های قشنگ ادامه داشته باشه . سحر تو غروب نکرده .. سحر تو تازه طلوع کرده . با شنیدن حرفای قشنگت .. با دونستن این که تو هم یه روزی دوستش داشتی . همون روزایی که در رویاهای خودش تو رو می دید . تو رو که براش یه آرزوی محال بودی . چرا اون روز نباید به راز دلهای هم پی می بردیم که به امروز برسیم ؟/؟ سحر تو طلوع کرده .. نذار  به غروب برسه . نظر آرزوهاش بمیره . به خدا همه برای تو بود . صدای نفسهام برای توست . نگاهم به آسمون دست دعاییه که از خدا می خواد تو رو به من برسونه و منو در کنار تو  داشته باشه .. حالا که پیدات کردم حالا که می دونی چقدر دوستت دارم حالا که می دونی برات می میرم حالا که می دونی تو اولین و آخرین عشق منی دلت میاد تنهام بذاری . ؟/؟ دلت میاد دلمو بشکنی ؟/؟ -سحر می تونم یه چیزی بهت بگم ؟/؟ -خب بگو -تو خوشگل ترین و بهترینی . -این حرفت خیلی قشنگه . مثل خودت . مثل کارات .. وقتی که با خشم عشقتو به من نشون دادی . بار ها و بار ها حسادت تو رو می دیدم و لذت می بردم ولی نمی دونم چرا می خواستم یه شوکی بر من وارد بیاد که باورم شه که دوستم داری . ببینم حرفت همین بود ؟/؟ چیز دیگه ای نداری که بهم بگی ؟/؟-چی بگم سحر ؟/؟ -بگم که عاشقتم ؟/؟ بگم که دوستت دارم ؟/؟ بگم که اگه ازت جدا شم  زندگی من دیگه سحری نداره و با غروب امروز خورشید می میرم ؟/؟ بگم که حس می کنم که با تولد سحر متولد شدم ؟/؟ بگم که دوستت دارم ؟/؟ تا ابد تا اونجا که جون در بدن دارم .. سحر آغوششو برام باز کرده بود و به شدت اشک می ریخت . بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو اشکای صورتش . -عزیزم گریه نکن .. تنهات نمی ذارم عشق من . تو فقط مال منی .. هیشکی نمی تونه تو رو ازم بگیره .. -می خوام اسیر تو باشم . شکار تو .. شکارچی قلب من ..لبامو گذاشتم رو لبای دختر رویا هام .. چشامونو بسته بودیم . به راز شیرین بوسه شیرین عشق فکر می کردم .. شاید سحر هم همون فکر منو داشت .. صدای سوت و هیاهوی چند نفری رو از بالای تپه می شنیدم که انگاری دارن ما رو صدا می زنن . خدای من چهار تا دختر از اون دور دیده بودن که من و سحر داریم همو می بوسیم . -سحر دخترا ما رو دیدن که همو می بوسیم . حتما خیلی ناراحت شدی و سختته که با هاشون روبرو شی.. سحر دستاشو دور کمرم حلقه زد و گفت فقط چشات باز باشه اگه پسری رو اون روبرو دیدی خودت رو ازم جدا کن .. اینا که چهار تا دخترن . دوست دارم تمام دخترای کلاسمون تمام دخترای دنیا ببینن که دارم می بوسمت . تمامشون بدونن که دوستت دارم .. چشاشونو از کاسه در میارم اگه بخوان با هام رقابت کنن . با بد کسی در میفتن .. -وای سحر هنوز که هیچی نشده .. دیگه نذاشت ادامه بدم . یه بار دیگه لبامون رو لبای هم قرار گرفته بود ..بازم صدای سوت زدنهای دخترا رو از بالای تپه ها می شنیدیم ولی من و سحر دیگه به آسمونا پرواز کرده بودیم .. پایان ... نویسنده ... ایرانی 

ضربدری بهتر از خیانت

نمی تونستم باور کنم که دست بهترین دوستم رو روی دامن و قسمت باسن مرجان همسرم دیده باشم و اونم نه تنها عکس العملی نشون نداده بلکه تا وارد آشپز خونه شدم اونا از هم جدا شدند . من و مرجان و سامان و مژگان دوستان دوران دانشجویی بودیم . بعد از فارغ التحصیل شدن هر کدوم از ما در یه جایی مشغول شدیم . . آپار تمانهایی رو هم که اجاره کرده بودیم در یک واحد مسکونی قرار داشتند . بیشتر شبا هم  دور هم بودیم . خیلی با هم صمیمی بودیم . من و مژگان با هم شوخی می کردیم و سامان و مرجان هم همین طور .. حرفایی رو که خیلی از غریبه ها به هم نمی زدند ما با هم در میون می ذاشتیم . از احساسات مرد نسبت به زن ..از تمایلات جنسی . از این که چیکار کنیم که تحریک پذیری یک  زن نسبت به شوهرش چه جوری بیشتر شه و یا یک زن چیکار باید کنه تا شوهرش بیشتر وسوسه شه . فکر نمی کردم این صمیمیت کارش به این جا بکشه . من خیلی خجالتی بودم . اینو مرجان می دونست . خیلی خوبم می دونست . البته خجالتی نسبت به سایرین . نه به این چهار تایی که سالها بود دور هم بودیم . داشتم آتیش می گرفتم . باور کردنش برام سخت بود . یعنی ممکنه اونا با هم رابطه داشته باشن ؟/؟ سامان داره از پشت به من خنجر می زنه . نامرد .. رفیق ناجوانمرد .. مرجان خیانتکار ..تو که عاشقم بودی .. یکی دوبار دیگه  که  دیدم اونا غیبشون زده به دنبالشون رفتم .. در یه گوشه ای یه بار دیدم که دست مرجان رفته رو کیر سامان و یه بار هم سامان دستشو گذاشته رو سینه های مرجان .. راستش من برای خودم افت می دونستم که پا پیش بذارم و در گیر شم . مژگان  زیبا تر و خوش اندام تر از زنم مرجان بود . من تعجب می کردم چرا سامان دنبال مرجانه .اخلاق و رفتار مرجان در رختخواب هم تغییر کرده بود . به دروغ به من می گفت که ار گاسم شده . دیگه اون شور و نشاط  گذشته رو نداشت ..یه روز که می دونستم مژگان مرخصی گرفته و منزله منم مرخصی گرفته اومدم خونه .. نیم ساعت این طرف و اون طرف کردم تا تونستم در این مورد باهاش حرف بزنم . منی که از پریود حرف زدتو با هاش مایه خجالت نمی دونستم در ابن مورد سختم بود گه چیزی بهش بگم . اون خیلی به شوهرش می نازید . انتظار داشتم که بگه نه سامان این جوری نیست .. ولی به فکر فرو رفت . خیلی عصبی نشون می داد .. -عرفان من به تو حق میدم . تازگیها اخلاق سامان خیلی عوض شده .. یکی دوبار هم من رفتار های مشکوکی رو ازش دیدم . یه بار دیدم که پهلوش کبود شده . اثر میک زدن بود . یه بار مرجان و اونو با هم توی ماشین دیدم . نمی دونم کجا می رفتن . یه بعد از ظهر بود . می گفت شانسی اونو خیابون دیده .. شاید رفته بودند جایی خلوت کنند . -حالا چیکار کنیم مژگان ..  اون رفت و دقابقی بعد بر گشت .. با یه چهره کاملا تغییر کرده .. -عرفان .  شاید تو بتونی خیانت رو تحمل کنی . ولی من نمی تونم  تحمل کنم . یه دامن کوتاه مشکی یک وجب بالای زانو و تنگ پاش کرده بود که به زور راه می رفت . اگه جر می خورد کون بر جسته اش می زد بیرون . یه تاپ چسبون به رنگ قرمز تنش کرده بود که به دامن مشکی چرمی و  پوست سفید تنش میومد . -ببین من می خوام تلافی کنم .. اومد و کنارم نشست .. مو بر تنم سیخ شده بود . از این قسمت کار می ترسیدم .. -با کی ؟/؟ با کی می خوای باشی .. -با تو .. با تو که هم درد منی .. آب دهنمو به زور قورت دادم .. -یعنی منم مثل سامان نامرد باشم ؟/؟ -کدوم نامردی . تو داری تلافی می کنی .  میگی ما دست رو دست بذاریم . ساکت بشینیم . تکون نخوریم ؟/؟ اگه تو نخوای کمکم کنی من از یکی دیگه کمک می گیرم . مژگان تاپو از سرش در آورد . وقتی اونو با یه سوتینی دیدم که سینه هاشو خیلی خوشگل و خوش دست نشون می داد حس کردم که اون حق منه . در مقابل کاری که با من شده .. تازه اصلا به خیانت مرجان و نامردی سامان هم فکر نمی کردم . تا حالا به این فکر نکرده بودم که بودن با یکی دیگه می تونه برام تنوع داشته باشه . صورتم سرخ شده بود . فکرشو نمی کردم که صمیمیت من با مژگان  یه روزی به این جا برسه . فکرشو نمی کردم من و اون بخواهیم با هم سکس داشته باشیم . خیلی راحت لختم کرد ولی دستای من برای این که حتی دامنشو از پاش بکشم بیرون می لرزید . خودش این کارو برام انجام داد . کاملا لختم کرد و دامنشم در آورد -خب عرفان جان دلم می خواد شورت و سوتین منو تو برام درش بیاری . مرد باش .. تازه داشت باورم می شد که دارم با زن دوستم سکس می کنم و کاری رو یاهاش انجام میدم که شوهرش با زن من انجام داده . چه پوست سفیدی داشت . سرخ و سفید .انگاری فرستاده ای از بهشت بود . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . شاید این جوری به نفع من شده بود .منم که هاج و واج مونده بودم و هنوز باورم نمی شد این جریاناتو.  اون دو تیکه ای رو که تنش بود در آوردم .  دستشو گذاشت رو کیرم و گفت آقا نجیبه ما رو باش .. چه زود شق کرد . کجاست اون مردانگی و رفیق بازی . این که راست شد دیگه رفیق رفت پی کارش . کس کوچولو و ناز و خوشرنگش به من چشمک می زد . واسم ساک زد و منو بیحالم کرد . با همون سستی منم کسشو لیس زدم . اومد رو کیرم نشست . - کیر خیلی با حالی داری . کلفت تر از کیر سامانه . من نمی دونم مر جان چه جوری راضی شد  با سامان سکس کنه . این حرفای مژگان بیشتر تحریکم می کرد از این که به خاطر انتقام هم که شده اونو محکم تر بکنم و بهش بیشتر حال بدم ولی صرف نظر از این مسائل من خودمم داشتم با اون حال می کردم . -مژگان به نظرت این کاری که ما داریم می کنیم درسته ؟/؟ -عرفان داری منو عصبی می کنی . فکر کردی من جنده ام ؟/؟ آره ؟/؟ منو تو الان 5 ساله همو می شناسیم .. به غیر از سامان دوست پسر داشتم ؟/؟ اون عشقم بود . همه چیزم بود . حالا  اون بهم خیانت کرد . دنیا دنیای نا مردی و نا مردمی شده ... کیرم  وقتی رفت توی کس مژگان حس کردم که داره یه جای تنگو می شکافه میره اون داخل . خیلی هم با حال بود . کس مرجان کمی گشاد تر بود . مژگان اون قدر خودشو رو کیرم حرکت داد که آبمو همون سر بالایی آورد . -من این چیزا حالیم نیست . الان مدتیه که سامان به جای این که منو ار گاسم کنه به زنت می رسه .تو هم باید به من حال بدی .. وقتی این حرفا رو به من می زد بیشتر تحریک می شدم که اونو بکنم . و انتقام خودمو بگیرم . روش دراز کشیدم و از بالا و روبرو اون قدر کیرمو توی کسش فرو کردم و کشیدم بیرون تا ار ضاش کردم . تازه هوس گاییدن کونش به سرم افتاده بود که دیدم سامان و مرجان درو باز کرده وارد شدند . .. فوری خودمو جمع و جور کرم و خواستم به یه طرفی در برم که دیدم مرجان داره سرشو تکون میده .. بدون این که ما رو تحویل بگیرن اومدن رو تخت کنار ما .. مرجان صورتش سرخ شده بود .. -حالا با خیال راحت میرم زیر کیر سامان .. راست می گفتی مژگان مردا همش مثل همن .. تمام اینها از اولش یک نقشه بود . نقشه این که منو که روحیه ام با بقیه فرق می کرد رو بیارن توی خط که آمادگی سکس ضربدری رو پیدا کنم . زنم و سامان تازه می خواستند برای اولین بار اونم جلوی چشام سکس کنند . من دیگه جرف بزن نبودم . چون احتمالا زن سامان رو جلو چشای سامان و زنم مرجان گاییده بودم . اونا هم این حق رو برای خودشون قائل بودند که با هم سکس کنند . تمام ایتها رو مژگان واسم تعریف کرد چون خودشم با اونا همدست بود . البته اگه من از اول خطم با اونا می خوند دیگه مشکلی نداشتیم ولی یه بار  که به طور سر بسته با من در این مورد صحبت کرده بودند من مخالفت خودمو اعلام کرده بودم . هیچ راهی نبود جز همین . حرف بزن نبودم ..   با حرص به زنم نگاه می کردم که چه جوری داره زیر کیر سامان دست و پا می زنه . چه عشوه ای می ریزه .. کیر سامان از کیر من نازک تر بود ولی اون داشت باهاش حال می کرد . هوس من نسبت به زنم زیاد شده بود . به هیجان اومده بودم . دلم می خواست زنمو بکنم . اونا عاشق سکس ضربدری بودند .. مژگان دستشو گذاشت رو صورتم سرمو به سمت خودش بر گردوند اون طرفو نگاه نکن . فقط سعی کن با من حال کنی توجهت جمع اینجا باشه . حواست رو پرت نکن الکی .. واسه این که به من حال بده قمبل کرد ..-بکن بکن توی کونم .. بکن عزیزم .. ناراحت نشو.  سامان هروقت که مرجان رو ار گاسمش کرد و بهش حال داد و آبشو ریخت توی کس زنت ... مرجان می تونه بیاد طرف تو . ضربدری جامونو عوض می کنیم . -اگه بار دار شه چی -داداش قول و قرارامونو با هم گذاشتیم که هر دو مون قرص بخوریم .. کیرمو همچین کردم توی کون مژگان که جیغش تا آسمون رفت .. وقتی که زنم توسط کیر سامان ار ضا شد و دوستم آبشو خالی کرد توی کس مرجان من سریع رفتم طرف مر جان .. -چیه این قدر هیجان داری . تو که با این مدل سکس و خیانت مخالف بودی -راستش چون فکر می کردم که تو به من خیانت کردی خواستم با بر قراری رابطه با مژگان جبران کرده باشنم  زنم لاپاشو که از آب کیر سامان پر شده بود بست .همونشو هم به من نمی داد و می خواست حالمو بگیره .همین کارش هیجان منو بیشتر کرده تشنه ترم می کرد .  با فشار دست به دو طرف کونشو باز کرده کف دستمو گذاشتم روی کسش . آروم زیر گوشش طوری که سامان نشنوه و ناراحت نشه بهش گفتم حالا به غریبه ها کس میدی با ما لج می کنی ؟/؟ مگه نگفتی ضربدریه .. -تو که زود تر غریبه رو گاییدی . حقش بود که چهار تایی مون از راه اصولی میومدیم سکس می کردیم . -باور کن این کاری که تو کردی فکر کردم دارم به من خیانت می کنی ... طوری به اون زور وارد می کردم  که دیگه نتونست مقاومت کنه . تازه دستم از آب  کیر بر گشتی سامان چسبناک شده بود و با همه این شرایط باید منت خانومو می کشیدم که به من کس بده .. به هر حال با خشونت کیرمو فرو کردم توی کس زنم . -آخخخخخخخخ عرفان تا حالا ندیدم با این هیجان منو بکنی .. -می خوام بهت نشون بدم که کیرم خیلی با حال تر از کیر سامانه .. -ولی بهت که بد نگذشته . مژگان خیلی خوشگل و خوش اندامه .. -ولی عشق من تویی . تازه شما خودتون با هم بریدین و با هم دوختین .. هیچوقت تا به این حد زنمو با هیجان نگاییده بودم . اون طرف هم به مژگان می گفت دیدمت خیلی زود زیر کیر عرفان ار ضا شدی -این قدر بی جنبه نباش سامان ما با هم توافق کرده بودیم . اون قدر تند و سریع و استاندارد مرجانو گاییدم که خیلی زود ار گاسم شد . یک بار دیگه جاها رو عوض کردیم .. و بعدش هم سکس های دو به یک رو هم پیاده کردیم . وقتی من و سامان دونفره زنمو می گاییدیم من می خواستم نشون بدم که خیلی بهتر زنمو می کنم .. حس می کردم که مرجان هم با کیر من بیشتر حال می کنه .. وقتی که رفتیم خونه بازم هوس داشتم دلم می خواست مرجانو بکنم . -خیلی حریصی عرفان . ولی خب کیر سامان برای تنوع بد نبود .اما کیر تو چیز دیگه ایه . حالا بگو ببینم به نظر تو من بیشتر سر حالت می کنم یا مژگان -خب عزیزم معلومه که تو . تو قلق منو بیشتر داری .. البته این حرفو همین جوری می زدم . راستش مژگان خیلی توپ بود .. -عزیزم می تونم یه چیزی بگم . -بگومرجان  -شاید  یک زن و شوهر دیگه رو هم وارد گروه خودمون بکنیم .. -به یک شرط راضیم مرجان -شرطش چیه عرفان .. -این که قبل از سکس ضربدری , تو با اون مرد سوم رو هم نریزی .. دو تایی مون خندیدیم و منم با این فانتزی که کیر سومی هم در حال گاییدن همسرمه کیرمو فرو کردم توی کس زنم و به حال کردنم ادامه دادم ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 11

خلاصه در این آشفته بازاری که همه با پار تی بازی کارشونو پیش می برن و می بردن بهنام پارتی من شد و در مرحله تحقیقات تا اونجایی که می تونست به درد من خورد . هر چند یه احساسی به من می گفت که این حق منه که استخدام شم چون واقعا خیلی زحمت کشیده بودم و به اونایی که همراه با من  در مصاحبه شرکت کرده بودند نگاه می کردم به خوبی مشخص بود که اونا اصلا همچین به گرد پای منم نمی رسن .طرز حرف زدن و بی خیال بودنشون . بعضی هاشون که انگار مثل جا نماز آب کشیده ها بودند . من حجابمو  رعایت کرده بودم ولی در کل سعی کردم خودم باشم . به خوبی به پرسشها پاسخ دادم . در هر حال در این مرحله هم تا حدودی سفارش شده بودم . اون روز یکی از بهترین روز های زندگیم بود وقتی که فهمیدم در امتحان استخدامی بانک فبول شدم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . خونواده عمه ام هم که دیگه به راحتی از این وضع استفاده کردند . من دیگه نتونستم نه بگم و پذیرفتم که ازدواج کنم . شراره می رفت که شوهر کنه . در آن واحد کار و شوهر . مامان می گفت که دیگه باید حسابی اسپند دود کرد که دختر یه دونه منو چش نکنن . که در آن واحد داره به اون چیزی که یه دختر داره می رسه . تازه یه آپار تمان هم به اسم من کردن . که اصلا دلم نمیومد اجاره اش بدم . حداقل دوست داشتم تا یه مدتی نو بمونه و هر چند وقت در میون برم بوش کنم و لذت ببرم . البته خونه مشترک من و اون خونه ویلایی که قرار بود با بهنام درش زندگی کنم اونم یه خونه نو و مجلل بود . دیگه باورم شده بود که دارم میرم به خونه بخت . شوهر آینده ام خیلی خوشحال تر بود . راستش من هیچ احساس عاشقانه ای نسبت به اون نداشتم . تا حالا هم اون جوری که پای بند کسی بشم به کسی دل نبسته بودم و شایدم دوست داشتم که همیشه از عشق فراری باشم . اصلا نمی تونستم عشق رو اون جور که باید و شاید حس کنم . اصلا نمی دونستم که عشق چیه . خلاصه  خودمو با این شرایط هماهنگ کردم . راستش بیشتر از این که برای عروس شدن هیجان داشته باشم برای رفتن به سر کار هیجان داشتم . قرار داد کاری رو بسته بودم تقریبا یک هفته ای بعد از از دواج باید می رفتم سر کار . راستش  مثل بعضی از دخترا که در فانتزیهای خودشون مردای دلخواهی رو برای خودشون در نظر می گیرن و خیلی رویایی فکر می کنن من اصلا در فکر این چیزا نبودم و به این مسائل اهمیتی نمی دادم . وقتی که بقیه فامیلا و اعضای خانواده خیلی دور منو می گرفتند و مثلا می خواستند نشون بدن  که چه هیجانی دارم و قند توی دلم آب میشه حرص می خوردم . بهنام در مورد خیلی از مسائل با من همراهی کرده بود ولی در مورد نوع مجلس و این که ساز و آواز و ارگ و یک موسیقی و بزن بکوب درست حسابی باشه مخالف بود . می گفت همکاراش و خیلی های دیگه که از نظر کاری با اونا همکاری داره میان به مجلس و شنیدن این ترانه های مبتذل و لهو و لعب جنبه خوشایندی نداره . چی می گفتم . تا حالا در صد مورد با من را ه اومده بود . این یک مورد رو هم گفتم که من با هاش راه بیام . البته ما خانوما تا حدودی آزادی عمل داشتیم اونم بین خودمون . فیلمبرداری هم که آورده بودیم یک فیلمبردار زن بود .. چقدر این مدل عروسی ها رو مسخره می کردم . فکر نمی کردم که خودم اسیر  یکی از این مجلس ها میشم . در هر حال امید واربودم که در سایر موارد زندگی و مسائل متفرقه یه جورایی بتونم با بهنام کنار بیام و با هاش هماهنگ باشم . از سلام و صلوات های عروسی خسته شده بودم . راستش من آدم بی ایمانی نبودم ولی نمی دونم چرا از این که یکی دیگه به این جور عروسی گرفتن ها متلک بندازه سختم بود . شب زفاف منم تقریبا بهنام تا حدودی اسلامی رفتار می کرد . بازم جای شکرش باقی بود که ازم نخواست با حجاب برم توی رختخواب . قشنگ ترین لباس خوابی رو که به تورم خورده بود تنم کردم . تا می تونستم   خودمو ردیف کرده بودم .  از بهترین و هوس انگیز ترین عطر استفاده کردم . شوق و ذوق من برای هفته دیگه و رفتن به سر کار بیشتر بود . ریشاشو به جای تیغ ماشین کرده بود . اصلا بهش نمیومد تا این حد هم مذهبی باشه . یعنی نون رو به نرخ روز خوردن از این جور فعالیت ها رو هم به همراه داشت ؟/؟ خلاصه تا حدودی هم برای این که می خواستم خودمو در اختیارش بذارم و از سکس لذت ببرم هیجان زده بودم .  ماجرای ساحل تنها تجربه سکس من بود . جای تعجب هم نداشت . حداقل برای خود من ولی برای خیلی ها می تونست تعجب داشته باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 64

ولم نمی کرد . من و اون به هم چسبیده بودیم . خیلی آروم در یه چسبندگی لذت بخش کیرش یه حرکتی کرد ووارد حفره کسم شد . دلم می خواست برام حرف بزنه . به من بگه زیبا ترین , ناز ترین , خوشگل ترین . با بوسه هاش که داغم کرده بود .  با بدن خوش ترکیب و لبخند زیبا و نگاه نافذش تا اعماق وجودم نفوذ کرده بود . خودشو انداخته بود رو من و با این کارش حرکت کیرش در کس من متوقف شده بود . ولی دلم می خواست به همون صورت بمونه . دلم می خواست در نهایت آرامش باشیم . اون حال منو فهمیده بود . با انگشتاش آروم آروم نوازشم می داد . کناره های صورتمو می بوسید . نمی ذاشت که یه لحظه سرد شم . فقط سوزش هوس بود و آه کشیدنهای فرید که گاه دهنشو می ذاشت رو لاله گوشم و می گفت چه گوشهای خوشگلی داری -عزیزم جاهای دیگه من خوشگل نیست ؟/؟ فقط همین جا رو دیدی ؟/؟ کی همچین حرفی زده ؟/؟ رو هر جای تو که انگشت بذارم بهترینه . خودت هم که بهترینی . زبونشو گذاشته بود زیر زیر بغل من و اونو لیسش می زد . -حتی حالت زیر بغل تو هم منوبه هوس میاره و اعتراف می کنم که قشنگترین های این قسمت هم مال توست . -نههههه فرید چقدر زبون بازی داری  تو . خواهش می کنم . یه کمی تند تر . من می خوام  خوب می تونی چه جوری سرم شیره بمالی .-من که هنوز چیزی نمالیدم . به موقعش اونو هم می مالونم -تو از کجا می دونی که من اجازه میدم . چشامو بسته و لبامو غنچه کردم .-عزیزم طناز خوشگلم سالی که نکوست از بهارش پیداست . من اینا رو از توی چشات می خونم -پس من از چشات چی رو بخونم . -یه دنیا عشق و هوس رو طناز . همونی که به تو اختصاصش دادم . غرق در لذت گناه تنمو به تن فرید سپرده بودم . من به این رابطه که نیاز زن بود عنوان خیانت رو اطلاق نمی کردم . اولا شوهرم راضی بود حالا من نمی خوام اون بفهمه که من از خصلتش خبر دارم در ثانی من یک زنم وبدنم به این نون و ماستها راضی نمیشه . هیجان می خواد تنوع می خواد ولی در کنار این هیجان باید غرور منم حفظ شه . کف دستشو می مالید رو سینه هام و بعد با دو تا انگشتش  با نوک سینه هام بازی می کرد و اونو میون دو تا انگشتاش می گردوند . بعد از این که کلی با سینه هام ور رفت حالا نوبت این بود که کف دستشو بذاره روی کسم . خودشو از بدنم بلند کرد ولی کیرشو بیرون نکشید .سرعت گاییدنمو زیاد کرد -فرید فرید خیلی با هیجان داری می کنی . ببینم  نشون میده که خیلی کم کار بودی .. -اگه بخوام بگم تو با بقیه فرق می کنی و یک استثنایی باید بگم  که حس می کنم اولین باریه که سکس دارم . برای لحظاتی سکوت کرده بود . به قسمت بالای کسم نگاه می کرد . ماتش برده بود -چی شده این جوری زل زدی انگاری کس ندیده ای . ببینم حالت خوبه ؟/؟ یه وقتی سکته نکنی ها . تو باید منو بکنی . تا منو خوب راضیم نکردی حق مردن نداری .  کف دستشو گذاشت قسمت بالای کس یه وجب زیر ناف .. -تا حالا کسی بهت گفته که  قسمت بالای کست چه ورم قشنگ و منحصر به فردی داره ؟/؟ -ببخشیدا طوری حرف می زنی که انگاری یه  دنیا با من طرف بودند . من یه شوهر بیشتر ندارم . -فعلا من که شریکشم . ولی طناز این ورم خیلی با حالی داره . یه سفتی و کشش خاصی که آدم دلش می خواد بذاره توی دهنش و گازش بزنه .. -اووووخخخخخخ نگو..... هوس دهن و دندون و زبونتو کرده .. پس معطل چی هستی . ولی دیوونه سوتی دادی ها . این جوری که بوش میاد تو باید با خیلی از خانوما بوده باشی که این جور راحت داری مقایسه می کنی .کیرشو کشید بیرون .  دهنشو گذاشت روی کس من و خیلی آروم مزه مزه اش کرد . بعد تمام اون بر جستگی هایی رو که می گفت توی دهنش جمع کرد و بعد به همون نرمی بازش می کرد . طوری که وقتی  روی کسمو ول می کرد اونو به طرف بالا و دهنش می مالوندم تا یک بار دیگه وسوسه شه و حرکتشو شروع کنه . یک دستش رو سینه ام قرار داشت و با انگشتای دست دیگه اش با سوراخ کسم بازی می کرد .. -آخخخخخخخ فرید ..فرید فرید تو دیوونه ام کردی .. تمام تنم داشت می سوخت این پسره دیگه برام حسی نذاشته بود . گاه سکوت می کردم تا از این لحظه ها نهایت لذت رو ببرم گاهی هم با ناله های آرومم به فرید نشون می دادم که چقدر هوس اونو دارم . البته اون که در نشون دادن ابراز احساسات خودش خسیس بازی در نمی آورد . -طناز عزیزم .. همین جا تا فردا صبح بسمه -اگه این جوره که می گی و با میک زدن بالای کسم راضی میشی پس می تونی کیر خودت رو بفرستی داخل غلاف وشورتتو پات کنی . داشتم اذیتش می کردم .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 72

 چهار تایی مون حسابی با هم حال می کردیم . نمی ذاشتم وقت تلف شه . از لحظه ها نهایت استفاده رو می کردم . حالا من و ایمان می تونستیم راحت همو ببوسیم . دستاش رو سینه هام کار می کرد . مخصوصا با نوک تیزش .  لبامو از رو لباش ور داشته و سینه هامو به لبش چسبوندم . تا با یکی از دستای آزادش رو کسم کار کنه . خودم دستشو گرفته اونو روی کسم قرار دادم . کیر های این دو مرد در کس جا دار و داغ ماه منیر حسابی کار می کرد خیلی هم تند و تیز تر از اون چه که فکرشو می کردم این کیر ها در حال فعالیت بودند . -آقایون یه خورده فنی تر . اکشن تر .. انگشتای ایمان طوری داخل کس من حرکت می کرد که من نمی نونستم به چیزی غیر از سکس و این که  کی می خوام سیر شم فکر می کردم . -وووووووییییییی پسر پسر تو چند طرفو داری .تو چقدر ماهی .. فدات شم . این کسم چه کسیه که هر چقدر دست میذاری داخلش بازم آب داره بازم انگاری داخلش آب جمع شده . انگاری لوله آب من شکسته نشتی داره -فدای نشتی تو اشی جون -فدای اون حرفات فدای اون لبات و اون انگشتات بشه اشی .. ماه منیر در همون وضعیت به اوج خودش رسیده بود . ایمان و شریف داشتند پاره پاره اش می کردند . کس دوستم خیلی جا دار شده بود . چقدر این دو تا کیر راحت کارشونو انجام می دادند و منم چقدر از تماشای این صحنه ها لذت می بردم .ماه منیر یهویی شل شد ولی این دو تا پسرا دل نداشتند که کیرشونو از توی کس بیرون بکشن . رفتم کمکشون دوستمو نگاه داشتم که رو زمین ولو نشه . آخه مردا خیلی دوست داشتند که کیرشون به هم چسبیده باشه و در این حالت توی کس خیس کنند . چه صحنه و لحظات شاعرانه ای شده بود . شاعرانه و هوس انگیز همه با هم ناله می کردند . چقدر هوس کرده بودم که این دو تا کیر رو یه بار دیگه در سوراخم ببینم . اشرف قهرمان اشرف دلاور .. درود بر اشی جون . ماه منیر کارش تموم شده بود . بغلش کرده اونو می بوسیدم . یه علامت هم به مردا دادم که یعنی تمومش کنین . کس ماه منیر آماده نوشیدن آبهای گوارای وجود شماست . چه لذتی و عشقی می کردیم . یه لحظه لبامو از رو لبای دوستم بر داشته یه نگاهی به کس باز شده و اون جفت کیر آقا خوشگلا انداختم . عین شیری که به یه جایی ریخته شده باشه آب کیرشونو می دیدم که داره از کس ماه منیر خوشگله بر گشت می کنه .-پسرا نذارین ماه منیر بیفته .. کمرشو داشته باشین .. سرمو زیر کیر ها و کس ماه منیر خم کرده و منی های برگشتی رو زبون و لیس می زدم و روی پای دوستمو میک می زدم . -کیرتونو بکشین بیرون . بکشین بیرون من منتظرم . منتظرم .  زبونمو روی کیرشون می کشیدم . از بالا به پایین کیر و هم  از بالا به پایین حالتی که رو هم دیگه قرار گرفته بودند . کیرشون در حال شل شدن بود . اونو از توی کس در آوردند . دهنم باز بود و دو تایی مال خودشونو فرو کردند توی دهنم . اصلا به طعمش فکر نمی کردم . به مزه و لذتش فکر می کردم . -جااااااااان حالی میده چه عشقی می کنم . دو تایی شون خمار شده بودند . انگاری اونا نبودند که همین حالا حال داده بودند و حال کرده بودند . چهار تایی به هم چسبیدیم . دوستم که شل شده بود  مثل کیر ایمان ولی مگه من ول کن بودم . با انواع و اقسام تکنیک ها سعی کردم که سفتش کنم . .. خلاصه اون شب احترام هم ما رو اذیت نکرد از خواب بیدار نشد و کاری هم به کارمون نداشت . ولی  دم صبح  از هم جدا شدیم که دیگه کار از محکم کاری عیب نکنه . روز بعد همه دور هم لحظات خوشی رو سپری می کردیم . من و ماه منیر سعی داشتیم یه کاری کنیم که شریف و احترام رو به هم جوش بدیم . احترام هم بی میل نبود . ولی یه سیاست خاصی رو بین ما رعایت می کرد هرچند که پیش شریف خیلی شل تر نشون می داد . -اشرف جون چیکار کنیم به نظرت .. -من نمی دونم .. من میگم تو برو توی حموم و بعدشم از ایمان بخواه که بیاد و با تو حال کنه . اگه پرسید که  شریف و اشرف هم بیان یه بهونه ای می تراشیم و نمیاییم و میگم داخل رختخواب می خواهیم حال کنیم . از اون طرف شریف و احترام رو با هم جوش میدیم . ولی تمام این کار ها باید شب صورت بگیره . احترام با ما همراه شه . ایمان فکر کنه که مامانش خوابیده . برای این که احترام رو با خودمون همراه کنیم باید در روز روشن باهاش کار کنیم و بازم بر می گردیم به همون مسئله ایمان که موی دماغه مزاحمه .. علی الحساب باید یه بر نامه ای بچینیم که ذهن احترام برای این که با شریف خلوت کنه اون تمایلات و آتش زیر خاکسترش روشن شه آمادگی داشته باشه .مراقب حرکات احترام بودم . بد جوری رفته بود توی نخ شریف و شریف هم بد جوری دوست داشت مخ زنی کنه . می خواست به این محجبه های مومن نشون بده و بگه که کیر ما هم نیستی ولی این احترام با همه سن دار بودنش خیلی خوش گوشت بود و خوردن داشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هرکی به هر کی 184

ظاهرا سخنرانی عفت به آخراش رسیده بود . مردا به طرز خاصی به او نگاه می کردند . همه از اون انتظار داشتند که بره طرف کیر اونا و کیرشونو مورد لطف و مرحمت خودش قرار بده . اونم به خوبی اینو متوجه شده بود . یه نگاهی به من انداخت و لباشو برای سخنرانی بعدی باز کرد . -می بخشید که دقایقی وقت عیش و خوشی شما رو گرفتم . دسته جمعی مردا یه اشاره ای به کس عفت کرده و د ر حالی که دستشون رو کیرشون بود گفتند ماهی رو هر وقت که از آب بگیری تازه هست . -من وقف همه شما هستم . کس ناقابلم تقدیم کیر شما مردان دلاور و رنج کشیده سی و چند سال دفاع مقدس در راه آرمان عالیه این نظام مقدس باد .. حالا با اجازه شما برای دقایقی در آغوش  مردی جوان قرار می گیرم که اگر کمکهای اون نبود من امروز نمی تونستم در کنار شما باشم . نمی تونستم به زندگی بر گردم . زیبا یی ها  رو و عشق را در کنار هوس ببینم . عفت به طرفی حرکت کرد و چادرشو از پشت به طرف هوا گرفت و ولش کرد که صحنه زیبایی به وجود اومده بود . ظاهرا مادر بزرگ می دونست که این یه تیکه داره آماده  میشه و یا این که از قبل قصد فیلمبرداری داشت که اون یه تیکه رو فیلم گرفت . خیلی زیبا و شاعرانه بود . من و عفت ایستاده دست دور کمر هم در آغوش هم فرو رفتیم .مردا و زنا احساسا تی شده بودند . همه کف می زدند و هورا می کشیدند . -خیلی قشنگ صحبت کردی . طوری سینه هاشو به سینه هام چسبوند و دستاشو دور کمرم قرار داد که من حس کردم اون ازم می خواد که نوازشش کنم . با احساس داغ و گرم عاطفی خودم به استقبال  سکس برم . براش حرفای قشنگ  بزنم . برام خیلی جالب بود . انگار عفت آدم دیگه ای شده  بود . خیلی ها ازمون می خواستند که همو ببوسیم . ولی من بدون توجه به جمعیت اون جوری که دلم می خواست و در اون زمانی که خواستم با یه فشار بیشتری که به بدنش آوردم یه حرکتی به خودم داده لبا مو رو لباش قرار دادم . . کیرم به روی کسش چسبیده بود . مردا همه با کیرشون ور می رفتند . دلشون می خواست که من زود تر عفتو بگام . -عفت جون پاهاتو باز کن تا سر کیرمو از پایین به کست فشار بدم . -جااااااااان .. جااااااان منتظرم منتظرم . تو همش عادت داری آتیشم بزنی -عشق من ! من کی با تو از این کارا کردم . -صورت عفت از شنیدن واژه عشق من گل انداخته بود . طوری که کیر چسبیده به کسش احسا س خیسی بیشتری می کرد . سر کیرمو از پایین به کس عفت فشار داده اونو  مثل موشک رو به بالا فرستادم . عفت  وزنش بیشتر از من بود ولی با ورزشهایی که کرده بودم و قدرت بدنی خودمو برای این جور جا ها برده بودم بالا می تونستم  اونو تا دقایقی هم رو هوا بکنم . کمرشو گرفته اونو خیلی راحت آوردم بالا .  پاهاشو دور کمرم قفل کرد کیرمو فرو کردم توی کس و اونم کونشو به طرف حضار گرفته و به اصطلاح واسه اونا قمبل کرد .  . یه چند تا زن اون دور و بر می پلکیدند . به دیدن کیر من به هیجان افتاده بودند . به یه طرز خاصی به عفت نگاه می کردند . -عفت خانوم می تونیم کیر آریا جونو که  در حال رفت و بر گشت به کس نازتونه  لیس بزنیم ؟/؟ باهاش حال کنیم ؟/؟ -اجازه من دست آریا جونه . هر چی سر ور من بگه . -نمی دونم ولی اگه آبم توی کس خالی شه و تو ارضا نشده باشی .. -عیبی نداره به گاییدنم ادامه می دی تا بتونی ارضام کنی . چند تا زن اومده بودند اون جلو تا کیر لیس من باشن . زبونشونو گذاشته بودند زیر کون عفت و وقتی کیرم بیرون کشیده می شد یه جوری زبون روی کیر می رفت که حس می کردم یک زمان دارم چند تا کس رو با هم می کنم . . مامان الیا خودشو به من نزدیک کرد -آریا جان این که رسمش  نشد . عفت : چیه الیا جون . من و تو که این حرفا رو نداشتیم . اگه دوست دارین  به آریا جون بگم کیرشو از  سوراخ نا قابل من بیرون بکشه به کس مادر جانش فر و کنه . یه نگاهی به چهره عفت انداختم و دیدم با همه حشری بودنش انگاری تعارف نمی کنه . من حال و حوصله گاییدن مامانو نداشتم . دلم می خواست عفت رو که در اون لحظه تمام مردا آماده گاییدنش بودند و براش سر و دست می شکستند بکنم . اونو گذاشتم رو زمین . بازم کونشو به طرف مردا قمبل کرد . کیر لیسی زنا کمی سخت تر شد . -مامان الیا جون . من نوکرتم . تو که خودت به خوبی می دونی نقل این مجلس و گل سر سبدی . ما که با هم این حرفا رو نداشتیم و نداریم .  آریا فدات شه . یه خورده دندون رو جیگر بذار تا من بعدا دندون رو جیگرت بذارم . که هیشکی توی این جمع کس مامان خوشگل منو نداره . هیشکی مثل مامان من مجلس گرم کن نیست . فقط برو طرف مردا .  تو می تونی سر و صداشونو کم کن تا من این طرف راحت به کارم برسم . بعد تو و عفت جون می تونین جاهاتونو عوض کنین ....ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 29

دمرو روی تخت افتادن چه حالی می داد . استرچ خیلی نازک . شاید اگه کون لخت من در دید اونا قرار می گرفت تا این حد به اونا هیجان نمی داد که در این وضعیت اونا رو به آتیش کشیده بودم . انگاری همه این پسرا به باباشون رفته بودند . همه شون اکشن بودند و خیلی هم حشری . -پسرا من آماده ام . می تونین مامانتونو قسمت کنین . یکی تا نصف و یکی هم از نصف به پایین . چیه پسرا دو تایی تون ساکت شدین .  درضمن برای این که خسته نشین هر چند دقیقه می تونین جاتونو با هم عوض کنین . افشین مامان تو بگو انتخاب اول با کدوممون باشه که کدوم قسمت رو در اختیار خودمون بگیریم . -من نمی تونم حرفی بزنم . اینجا هم که مسابقه تلویزیونی و بر نامه بازیهای لیگ بر تر نیست که قرعه کشی کنیم . از اونجایی که افشین جان  از اشکان جان بزرگتره اگه اشکان گلم ناراحت نمیشه انتخاب اول با افشین باشه . هر پنج دقیقه در میون دست عوض میشه .. اشکان : اینش موردی نداره فقط در مورد جای تقسیم یک سوال داشتم . باسن رو جزو قسمت بالا به حساب بیاریم یا پایین .. انتظار این پرسشو نداشتم . نمی دونستم چی جواب بدم . -خب پسرا ما اگه بخواهیم از نظر فشاری که به بدن شما میاد اینا رو بر رسی کنیم نمی تونیم به نتیجه برسیم . ولی تا اونجایی که من می دونم اگه بخواهیم از نظر اصولی تقسیم کنیم تا زیر کمر میشه قسمت بالا . از باسن به پایین هم یک قسمت دیگه . می دونستم که افشین برای بار اول همون قسمت پایین رو انتخاب می کنه و همین کارو هم انجام داد  . دوست داشتم به اشکان بگم که بلوزمو در بیاره . ولی می تونست از زیر بلوزم تنمو ماساژبده . افشین و اشکان کارشونو شروع کردند . اشکان : مامان فقط کمر و شونه هات رو ماساژبدم یا قسمت جلوی بدنت رو هم میشه نرمش داد . -خودت یه خورده فکر کن ببین کدوم کار درست تره . -از نظر ماساژ یا از نظر یه سری مسائل دیگه ؟/؟ -ما این جا به ماساژکار داریم . مسائل دیگه ای نداریم -آخه مامان .. می دونم در مورد چی داشت حرف می زد . اون دوست داشت که سینه هامو بمالونه همون کاری که به من لذت می داد و هیجان منو زیاد می کرد . -اشکان عیبی نداره می تونی سینه ها مو هم مالشش بدی . اینا هم جزوی از بدن منن .الان افشین جان هم می خواد پا ها و باسن منو بماله .  پسرا زود باشین دیگه . تعارف نکنین . می دونم که مزاحم درس خوندنتون شدم . افشین : مامان اصلا این حرفو نزن  که این کاری که حالا داریم انجام میدیم خیلی واجب تر از درس خوندنه . افشین ماتش برده بود . اشکان کارشو شروع کرده بود . -اشکان می تونی دستتو بذاری زیر بلوزم . عیبی نداره . بین دستت و بدن من فاصله ای نباشه بهتره . دستای افشین هم رو بدن من قرار گرفته بود و خیلی آروم شروع کرد به ماساژمن . از مچ پا تا یه وجب زیر زانوی من بر هنه بود ولی اون دستاش فقط رو ی کون و رون پام کار می کرد . از همون اول نشون داد که با چه هیجانی داره این کارو انجام میده . -نههههههه بچه ها داره خوابم می گیره . بد جوری هم خوابم می گیره . دست افشین روی کونم کار می کرد . استرچ نازک منو بد جوری توی چنگش گرفته بود . شورت منم خیلی نازک و فانتزی بود . حس کردم که کسم  خیس کرده و این خیسی هم از طرف شورت من داره می زنه میاد بیرون ومی دونستم که استرچ منو خیس می کنه و این جوری پسرام متوجه می شدند که من خیلی هوس دارم و شاید نرخشونو می بردند بالا . اوخ نه .. چرا نمی تونم حواسمو ببرم جای دیگه .  اگرم بهش می گفتم شلوارمو بکشه پایین شاید هنوز زود بود .. ولی هر چی بود بهتر از این بود که پشت شلوارم و دور و بر کس و قسمتی از کونم خیس شه . شلوارم لک کنه . واسه همین اول به اشکان گفتم که اگه سختش نیبست بلوزمو در بیاره . -ببین اشکان من نمی خوام راندمان کارت بیاد پایین . داری زحمت می کشی دوست دارم انرژی مصرف شده بیشتر به من منتقل بشه . خون بیشتری رو در رگهای خسته من به جریان بندازه و بیشتر داغ بشم . درد بدنم کمتر شه . تا می خواستم بگم افشین تو هم دوست داشته باشی می تونی شلوار منو پایین بکشی خودش پیشدستی کرد و گفت مامان پس من چی من می تونم این شلوارو در آرم .؟/؟اون جوری بهتر میشه مالش داد و اثرش بیشتره . -باشه عزیزم اگه سختت نیست موردی نداره . اشکان می تونی سوتین منو هم در بیاری . پیشرفت عالی بود . ولی اون پیشرفت نهایی هم یه شهامت دیگه ای می خواست . همه مون با هم جور بودیم . به خوبی منظور هم درک می کردیم ولی خب من هنوز نمی دونستم که آیا اونا می دونن که مامانشون تمایل به گاییده شدن و زیر کیر دو تا پسرش قرار گرفتن داره یا نه ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 21

واااااااااییییییی این الهام دیگه داشت گند می زد . اصلا نمی دونست اوضاع از چه قراره . مثل این که کیر بابایی حسابی اونو بیهوش کرده و عقلشم گرفته بود . -چه خبرتونه . چرا این قدر سر و صدا می کنین . چرا نمی ذارین من بخوابم . دستمو گذاشتم رو پاهاش . هی  آروم نشگونش می گرفتم . انگاری توی باغ نبود . ولی ظاهرا خیلی سریع کانالش عوض شد و دوزاریش افتاد . من که از ترس چشامو باز نکرده بودم . ولی اون چشاشو باز کرده بود . این طور حس می کردم . چون داشت به خواهراش می گفت چی شده . من کجام . این جا کجاست . این چه وضعشه ..  واسه چی من اینجام . چرا بابا اینجا افتاده .. وووووووییییییی خدا مرگم بده . بابام مرده ؟/؟ نهههههههه من بمیرم . چرا اینجا لخت افتاده . شما اینجا چیکار می کنین ؟/؟ دو تا دخترای دیگه ام یک صدا با هم فریاد زدند باااااااااا باااااااااااااااا بااااااااابااااااااااا ---بیداااااااااشووووووو .. الهه دختر بزرگ من اومد زیر گوش من جیغ کشید . -بابا من که خوب می دونم تو بیداری این قدر پیش من فیلم بازی نکن . امکان نداره بیدار نباشی .. لعنت بر من باد که حداقل نکردم بعد از تموم شدن سکس یه شورت پام کنم .  هر چی پیش خودم می ساختم می دیدم با عقل جور در نمیاد . بیشتر گند می زدم و این که اوضاع رو بد تر کنم فایده ای نداره . چشامو باز کردم و اونا رو مالوندم طوری که انگاری خواب باشم .. -چیه دخترا چه خبر شده .. اوووووووففففففف اینجا چه خبره .! چرا من و الهام لختیم .فوری شورتمو که یه گوشه ای افتاد ه بود  بر داشتم وخواستم  پام کنم . اما الهه اونو از دستم گرفت و پرت کرد به یه گوشه ای و گفت بابا این جوری بهتره . المیرا : حالا ما برات غریبه شدیم و اون الهام ور پریده که میره دوست پسر می گیره و خودشو وا میده واست عزیز تره ؟/؟ کاری به این کارا ندارم . چقدر زشته . بابا آدم آخه اینو به کی بگه ؟/؟ پدر با دخترش ؟/؟ اوووووووففففففف نهههههههه آخر الزمون شده . دارم می سوزم . نمی تونم باور کنم . دارم دیوونه میشم .-المیرا من بد تر از توام . دلم می خواد برم پشت بوم از همون بالای طبقه پنجم خودمو پرت کنم پایین و بمیرم . من نمی تونم این زندگی رو تحمل کنم . -دخترا چتونه . مگه چی شده ؟/؟ من  امروز صبح روحیه ام کسل بود . الهام جونو صداش کردم که با هم حرف بزنیم .. خسته بودم .. -اونم اومد خستگی تو رو رفع کرد . بابا ما اینجا وایسادیم . هر مدلی که دوست داری بباف . اگه یه داستانی تعریف کنی که با عقل جور در بیاد به جون همون بابای دیروزی باورش می کنیم -الهه یعنی باباتو دیگه دوست نداری . خیلی سختم بود . جفت دستامو گذاشتم جلو کیرم . مثلا می خواستم نشون بدم که خیلی رعایت می کنم . -بابا دستتو بر دار . ما که محرمیم . خیلی بده یه دختر ببینه و دو تا دختر نبینن . المیرا : سه تا دختر خواهر جون . مثل این که یادت رفته خواهر چهارمی هم داریم . الناز جون که می خواد دندانپزشک شه . .. الهه : یه دندونای خوب واسه بابا کار بذاره که خوب بتونه بعضی چیزا رو گاز بزنه . المیرا : نه بابا . دندونای بابا خوب کار می کنه . -چیه المیرا نکنه تو  رو هم امتحان کرده حسابی می دونی که در چه وضعیه -الهه جون ما از این شانسا نداریم . اون دخترای هرزه گردی که شوهر نکرده زن شدن شانسشون بیشتره . نه ما که هنوز از زندگیمون چیزی نفهمیده شوهرامونو از دست دادیم . مادرمون که رفته اینم از بابامون .. با دخترش . خجالت می کشیم . الهام ساکت مونده بود . اونم مثل من در بحران عجیبی گیر کرده بود . ولی وقتی شنید که المیرا اون جور در موردش حرف زده و اونو هرزه خطاب کرده دستشو آورد بالا تا بذاره زیر گوش خواهرش . المیرا موهای الهامو کشید و گفت پررو جنده خجالت نمی کشی زیر کیر باباتا می تونستی کس دادی و حالا زبونت پیش من درازه . خفه خون بگیر لال شو . ارث پدر طلبکاری ؟/؟ آره ؟/؟ تو طلبکار نباشی کی طلبکار باشه . فوری رفتم وسط اونا .. بس کنین . اتفاقی نیفتاده که شما این جور دارین به پر و پای هم می پیچین . المیرا : ببین بابا من الان یه پیام برای الناز میدم که هر چه زود تر خودشو برسونه خونه . طوری براش می فرستم که اگه آب خوردن دستشه بذاره زمین و بیاد و بین ما قضاوت کنه . ببینم اون حق رو به کی میده . نظر اون چیه . شاید اجنه اومدن شما دو تا رو خوابتون کردن و لباسا رو از تنون در آوردند .. -نمی دونم المیرا شاید همینی باشی که تو داری میگی . من که اصلا چیزی یادم نمیاد . الهه : پدر جونم بد هیکلی هم نداری . این الهام ما هم بد سلیقه نیستا . دستشو گذاشت دور گردن الهام . ولی الهام دستشو گذاشت رو دست خواهرش و اونو به طرفی پرت کرد . دو تا خواهر مچ بگیر به طرف الهام حمله ور شدند . رفتم وسطشون قرار گرفتم . از دو طرف مشت و لگدی بود که بر من وارد می شد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 22

-نلی من خسته ام می خوام بخوابم . -ولی من در کنار تو احساس خستگی نمی کنم .احساس امنیت می کنم . دلم می خواد که از تمام لحظات  شیرین با تو بودن استفاده کنم .-دختر تو بست نیست ؟/؟ چقدر دیگه می خوای حال کنی ؟/؟ -به اندازه تمام دوران بلوغم بهم بد هکاری -باشه بعد از ازدواجت جبران می کنم . -خیلی بی غیرتی که حاضری منو کنار یکی دیگه ببینی . پس تو فقط منو به خاطر بدنم می خوای ؟/؟ -راستش همینو هم نمی خواستم . تو وادارم کردی که که این کارو باهات بکنم . الان هم چیزی نشده . می تونیم این شبو فراموش کنبیم و  دیگه در این شرایط هم نبینیم . -کور خوندی ناصر . خودت یه حرفی زدی و بایدم روش وایسی . سر نلی روی سینه های ناصر قرار داشت و دختر با نوازشهای عشقش و رویاهایی که در سر داشت به خواب رفت .  ناصر توی دلش گفت ای نازنین تو که خودت زود تر از من به خواب رفتی . لذت بعد از سکس و آرامش ناشی از هماغوشی با عشقش اونو به خواب برده بود . برای لحظاتی به چهره خفته نلی زیبا خیره شد . یعنی من عاشقتم و خودم نمی دونم ؟/؟ پس اون احساسی که نسبت به نوشین  دارم چیه ؟/؟ اگه یه مردی بخواد با تو باشه من چه احساسی پیدا می کنم نلی .. ولی اگه یه مردی می خواست با نوشین باشه چه حسی می داشتم . حس کرد که راجع به نوشین حساسیت و تعصب بیشتری داره . من نمی خوام نوشینو از دست بدم . اگه اون یه روزی بفهمه .. اگه مال من نباشه ؟/؟ اون گفته همه چی رو تحمل می کنه جز خیانت رو . بهتره که زیاد دور و بر نلی نباشم . ولی خودش گیج شده بود . از این حس متغیری که نسبت به دختر عمه اش پیدا کرده بود . گاهی حس می کرد که یک حس آسمانی نسبت به اون داره . اون خیلی مظلومانه چشاشو بسته بود . کمی هم دلش می سوخت . ولی گرمای بدن نلی در خنکی شب عشق و هوس خوابش کرد ووقتی که چشاشو باز کرد نلی هنوز خواب بود . -دختر پاشو زن آدم این قدر توی بغل آدم نمی خوابه .-معلوم میشه که من از زنت بالا ترم و تو خودت هم نمی دونی . -از دست تو یکی من آخرش می میرم -تو رو خدا خواهش می کنم نمیر . -حالا داری دستم میندازی ؟/؟ -ناصر روی قولت هستی ها . من می خوام به خاطر تو خودم بندازم توی سختی .. به خاطر این که علاوه بر این که روحم متعلق به توست جسم منم مال تو باشه و تو با عبور آزاد از راهی که من دوست دارم منو به آخر لذت برسونی . هر چند که در آغوش تو همش این احساسو دارم که دارم به سوی بی نهایت پرواز می کنم . ولی تو اصلا هیجان زده نیستی -نلی منم دوستت دارم . اگه یه خورده مثل تو نمی تونم احساس خودمو نشون بدم به خاطر اینه که می ترسم . من تا وقتی که مجرد بودم این ترسو نداشتم -از نوشین که می ترسیدی -اون مربوط می شد به روزای آخر ولی حالا اگه طوری بشه هیچوقت خودمو نمی بخشم .خودت رو می بخشی از این که این جور منو به حال خودم رها کردی ؟/؟-باز که شروع کردی . بس کن دیگه . -حالا چرا سرم داد می کشی ؟/؟ بس نبود ؟/؟ -فدای سرت شم . بیا بغلش کنم . نلی اون آغوشو برای خودش می خواست . اصلا دلش نمی خواست سر زن دیگه ای رو شونه های عشقش قرار بگیره . حسرت روز هایی رو می خورد که شاید سختش بود که به ناصر بگه دوستش داره . روز هایی که سبب شده بود اون جور که باید و شاید نتونه از اون چیزی  که حق خودش می دونه دفاع کنه . -نلی ! میای بریم توی باغ قدم بزنیم ؟/؟دلم می خواد با هم بگردیم . -چیه از دست من و بغل کردن من خسته شدی ؟/؟ -دوست نداری در هوای آزاد بغلت بزنم ؟/؟ در میون گل و گیاه و دشت و چمن و سبزه ها و دور نمای قشنگ کوهستان بهت بگم دوستت دارم ؟/؟ -حالا که داری میگی . بازم میگی ؟/؟ -تا هر چقدر که دلت بخواد نلی . -گاهی وقتا یه کارایی می کنی که اصلا انتظارش نمیره . چقدر از این کارات خوشم میاد . خیلی لذت می برم . غافلگیرم می کنی .. دو تایی شون رفتن به باغ . خنکی دلپذیر آفتابی زیبا و کوههای اطراف که البته  یک طرفش کوه بود اونم در فاصله ای نسبتا دور ناصر و نلی رو در سکوتی محض فرو برده بود . -چه آفتاب دلپذیریه . -وای نلی جون اگه بری سایه نمی تونی سرما رو تحمل کنی .. چیکار داری می کنی .. همون کاری رو که دیشب در رختخواب باهام انجام دادی اینجا هم باید بکنی .. -دختر عمه من حریف تو یکی نمیشم . اگه نکیسا بیاد چی . -نه من اخلاقشو نمی دونم . اون حالا حالا ها خونه نمیاد که هیچی عمرا اگه این طرفا پیداش شه -نکنه تو در مورد خودمون چیزی بهش گفتی -هنوز بهم اعتماد نداری ؟/؟ وقتی بهم گفتی به کسی نگم خب نمیگم دیگه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانوما ساکت 67

دیگه خیلی از چیزایی رو که می خواستم بپرسم نپرسیدم . ازش نپرسیدم پس چرا این قدر حالت خشک داره . چرا وقتی یه حالت مذهبی پوشیده داره به ناگهان این قدر تغییر موضع داده .آیا اینها همه نون رو به نرخ روز خوردنه ؟/؟ حس کردم که باید با این یکی خلاف بقیه رفتار کرد . بقیه رو من کس خل گیر می آوردم از قرار معلوم این یکی منو کس خل گیر آورده . با این که اونو یک سر و گردن بهتر و خوش بدن تر و زیبا تر از بقیه می دیدم ولی دیگه هر فکراین جوری رو که در سر داشتم از خودم دور کردم .. -هوتن خیلی ناراحت به نظر می رسی . -اتفاقا من خیلی خوشحالم . فقط کمی شگفت زده ام . اصلا وقتی که سیمای سیمای بد اخلاق رو با سیمای سیمای خندان مقایسه می کنم و می خوام بین اونا یه وجه اشتراکی کیر بیارم درش می مونم . -به نظرت اینا نمی تونن وجه اشتراکی داشته باشن ؟/؟ یعنی تو هم یک مردی هستی که باطن آدما واست مهم نیست ؟/؟ فقط به ظاهر اونا می پردازی ؟/؟ در حالی که این درون انسانه که می تونه تعیین کننده باشه . شاید فکر کنی که من می خوام فیلم بازی کنم . ادای مذهبیون رو در بیارم منو در این پست مدیریت داشته باشن . نه اینطورام نیست . ما در محیط آموزشی باید که الگو و نمونه باشیم . وقتی که در فضایی قرار داریم با صد ها دختر شیطون .. اونایی که دیگه  از خیلی از مرز ها ر د شدن . خدا می دونه که چند تا از اونا دختر نباشن انتظار داری چه بر خوردی داشته باشیم و ظاهر امر رو چه طور حفظ کنیم . چه طور می تونیم  برای اونا راهنما و مشاور خوبی باشیم اگه وضع ظاهر مون اون شایستگی رو نداشته باشه که بخواهیم با سیاست باهاشون بر خورد کنیم . -سیما جان  متوجه شدم . نمی خواد زیاد خودت رو خسته کنی .  خیلی دلم می خواست  تمام حرفاشو باور کنم . چقدر زیبا بود . اونی که یک بار از دواج کرده بود و احتمالا از مرزهای زناشویی گذشته بود چطور می تونست بدون مرد زندگی کنه . یعنی قصد تور کردن منو داشت ؟/؟ هوس کیر کرده بود ؟/؟ اگه این طوره پس چرا تا یه  حد معینی پیشرفت می کنه و از اون جا به بعدشو نمیاد . حرکتی نمی کنه .. اگرم عاشقم شده باشه .. وقتی این جمله و حالت رو در ذهن خودم تداعی کردم بی اختیار خنده ام گرفت تمام این حرکاتمو زیر نظر داشت . -به چی فکر می کنی ؟/؟ -من آدم رمانتیکی هستم . سیما جان . -معلومه . اینو خیلی ها بهش اعتقاد دارن . -ببینم مگه بازم کسی چیزی گفته . -نه اینو حس ششمم میگه . اگه یه روز غیبت موجه داشته باشی تمام رمانتیک های مدرسه ازم می پرسن که آقای هوشیار چی شد ؟/؟ حتی دخترای دانش آموز باورشون نمیشه که تو نمیای . اگرم کسی رو سر کلاست نفرستند یعنی خودم نرم اونا همون جا می شینن . باورشون نمیشه که نمیای . دوست دارن که  کارت طوری باشه که برگردی .. -جای تعجب نداره ..درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی ..جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را ..-تا اون درس چی باشه و اون محبت چه محبتی .. ..خدای من اصلا با این سیما کل کل کردن فایده ای نداشت . یعنی هر حرفی که می زدیم به یه کل کل مخفی تبدیل می شد . یه بازی خطر ناکی بود بین من و اون که فکر می کردم تا حالا برنده بازی اونه . چون اون منو شناخته بود یا این که خیلی راحت منو بازی می داد در حالی که من هنوز چهره واقعی اونو نشناختم .. اون شب از هر دری حرف زدیم . اون از خونواده اش می گفت از این که هنوز ناراحتن که چرا از شوهرش جدا شده و منم از این می گفتم که هر چی بهم میگن از دواج کنم قبول نمی کنم و میگم که دردسر نمی خوام . -به نظرت ما خانوما درد سریم ؟/؟ تو این طور فکر می کنی ؟/؟ در حالی که زن شیرینی زندگیه . زن نعمته . زن بر کته . بدون اون وجود دنیا معنا نداره . زن یعنی عاطفه و مهر و محبت .. زن یعنی عشق .. یعنی آب سردی بر روی آتشی داغ و آتشی داغ بر روی تمام افسردگیهای زندگی -ببینم سیما خانوم تمام اینایی که گفتی یک تبلیغ برای خودت بود ؟/؟ نمی دونم چرا از این حرفم خوشش اومد . بدون این که جوابمو بده رفته بود در سکوتی عمیق .. بعد از ثانیه هایی یادش اومد که من ازش یه چیزی پرسیدم . حافظه اش هم قوی یود -چیه انتظار داشتی من یک زن خشن باشم ؟/؟ -نه این جوری خیلی بهتره . این جوری خیلی دوست داشتنی ترید . -فقط یادت باشه در محیط مدرسه باید بر خوردمون مثل گذشته باشه . روز بعد در محیط کاریمون همون جوری که اون می خواست بودم . فقط  حس کردم که اگه اون یه بهونه ای بچینه و من نتونم بعد از تعطیل شدن برم سراغ درسا .... قبلش با درسا هماهنگی های لازمو کردم و بهش گفتم که می خوام دو ساعتو جیم بزنم و . هر وقت تعطیل شد و داره میره خونه با من تماس بگیره . از طرفی پیش سیما ننه من غریبم بازی در آورده خودمو ناراحت نشون دادم و گفتم که برام خبر آوردن که مادرم مریض شده و من نگران قلبشم .. یه نگاهی به من انداخت و منم تا می تونستم رفتم توی حس . طوری که  عین مادر مرده های موش مرده شده بودم . خودمو از اون فضا خلاص کردم . عجب گیری افتاده بودم . انگاری که برای حال کردن باید از این خانوم مجوز می گرفتم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 18

دو تا کیر با هم توی کون چه کیفی می داد . خودمو مرتب به طرف آینه کج می کردم تا بلکه این حالت رو بهتر ببینم . از پسرا هم می خواستم که با کونم بازی کنند و هیجان بیشتری به من بدن .  از اون کلکا بودن این پسرا . به جای این که فشار اصلی خودشونو روی کونم بیارن با دستشون کسمو فشارش می دادند . اونو به دو قسمت تقسیم کرده بودند یک قسمتشو تورج باهاش بازی می کرد و یک قسمت دیگه شو هم ایرج . تارا هم که داشت یه تیکه هایی رو که تصویر سر ما درش نباشه فیلمبرداری می کرد . پسرا منو گذاشتند زمین . این جوری هم خودشون کم تر خسته می شدند هم من . از این نظر که وقتی منو رو هوا می گاییدند همش از این ناراحت بودم که کمرشون درد می گیره واسه همین هم رو هوا تا حدودی خودمو سبک می کردم . اولش می گفتم به درک بذار خسته شن ولی بعدش دلم می خواست طوری تسلط داشته باشن که منو تا سر حد لذت بکنن . وقتی منو گذاشتن زمین دیگه نمی تونستم جفت کیر رو به خوبی و با هم ببینم . می تونستم سرم رو خم کنم یا به پشت بر گردونم ولی دیگه بیشتر به حال کردن فکر می کردم . رفته بودم توی حس . کلفت ضرب در دو , داخل کونم وول می خورد .  وقتی منو گذاشتن رو زمین با سرعت بیشتری باهام حال می کردند . تورج که زیرم خوابیده بود راحت تر با کسم ور می رفت . انگاری که دستش شفا بخش جان وجسمم بود . بدنهاشون به من انرژی می داد . تارا اومده بود کمکشون تا به نوعی دیگه به من حال بده . درد خفیفی رو توی کونم حس می کردم ولی از بس خوشم میومد تمام درد ها رو فراموش کرده بودم . وقتی تورج سینه مو فرو کرد توی دهنش منم دستمو گذاشتم پشت سرش و سرشو به سینه ام فشردم . تارا با یه سینه دیگه من بازی می کرد .   چه راحت تسلیم خواسته های کون خودم شده بودم . به این هم فکر نمی کردم که ممکنه کون گشاد شم . هر چقدر هم که می خواستم گشاد شم بازم سوراخ کون من در حدی بود که بتونه از فرو رفتن یک کیر در خودش احساس لذت کنه . تازه اگه کون با این نون و ماستها بخواد گشاد شه همون بهتر  که اونو از همون اول بدن به دم خر تا اونو بکنه . تورج : فدای بدنت . آتنا جون . من یکی که دیگه نمی تونم نگه دار آب خودم باشم . ایرج : داداش! منم همین طور . کون آتنا جون یه چسبندگی خاصی داره .. من که فکر می کردم از اونجایی  که کیر این دو پسر چسبیده به هم داخل کون من قرار داره و از طرفی هم به کون من چسبیده ان واسه همین خیلی داغ شدن .. -آخخخخخخخ پسرا پسرا این چیه که دارین توی کون من خالی می کنین . داغ شدم سوختم . سوختم .. وووووویییییی چه کیفی داره .. من سیر نشدم سیر نشدم . ریزش دو تا کیر رو توی کونم خوب حس می کردم . پرش های کیر اونا به سختی و انگاری  ثابت در کون من انجام می شد . کیرشونو که از کونم بیرون کشیدن آبشون به سرعت بر گشت کرد ودور و بر کون منو خیس کرد . ولی  این بار دو تایی منو رو زمین خوابوندن و درازم کردن . .. برای یه لحظه ترسیدم . دستپاچه شدم . حس کردم که می خوان منو بکشن . نمی دونستم چه عکس العملی باید از خودم نشون بدم . هر چی لذت برده بودم از دماغم داشت در میومد . ولی اونا دو تا کیرشونو به دهنم چسبونده گفتند بازش کن . راستش در هر شرایط دیگه ای بود شاید کیر خیس کرده داخل کون رفته رو اگه می خواستند وارد دهنم کنند چندشم می شد ولی در اون لحظات از این که حس می کردم دیگه خفه کردنی در کار نیست دچار آرامشی شده بودم که بی اختیار دهنم باز شد تا دو تا کیرشونو توی دهنم جا بدم . طوری با لذت و آرامش اونا رو میک می زدم که انگاری دارم بهشون زندگی دوباره ای میدم در حالی که همین احساسو خودم داشتم . چند قطره از آب کیر مونده در آلتشونو خوردم . حتی در این حالت هم دو تا کیرشون در کنار هم قرار داشته با هم فرو کرده بودند توی دهنم و ولم نمی کردند .. آخ که چه شور و حالی داشت این جور کون دادن و کیر خوردن . بعد از اون پسرا عین شیر رفتار کردند . بلند شده رفتند به یه گوشه ای که دیده نمی شدند . به اصطلاح منو داده بودند دست روباه . حالا این تارا بود که داشت با من حال می کرد اومد رو من دراز کشید . کسشو روکس من می غلتوند . لباشو رو لبام گذاشت و به سینه هام دست می زد . چقدر از این کاراش خوشم میومد و خستگیمو در می کرد . حس می کردم که باید منو به یه جایی برسونه که با احساسی خوب  و آرامش از این جا برم . نزدیک بود پسرا رو فریاد بزنم که بیان به کمک تارا . چون نیاز داشتم . نیاز به لب و دهن و دستا و شایدم کیر اونا . ولی تارا کسمو با دهنش اون قدر میک زد و زبون زد و لبه های اونو بین دو لبش می گردند که یه لحظه حس کردم مثل هفت تیر های آبی و آب پاش میخوام از کسم آب بپاشونم . جیغی ادامه دارکشیده همزمان با اوم حس کردم کسم به اونجایی که شایستگی اونو داشته رسیده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 52

-می دونم که می تونم لذت ببرم . ولی بیشترین لذت رو از بودن با خوبانی چون شما می برم . شما خیلی مهربون و دوست داشتنی هستین . استادخوب من .. -ببین زیبا خیلی از اینا ممکنه بعدا استادای تو هم بشن . پس سعی کن هوای اونا رو تا اونجا که می تونی داشته باشی -یه چیزی بگم نغمه جون -بگو -تو که گفتی اصلا از پار تی بازی خبری نیست پس چطور میگی که باید هوای این استادارو داشته باشم --خب نه این که بی عدالتی کنند به هر حال راههایی هم هست که معنی پارتی بازی رو نده . بیشتر و بهتر می تونن در کنار تو باشن . مشکلاتت رو درک کنند . بدونن که شرایطتت چه طور بوده .. می دونستم نغمه یه چیزی گفته و حالا می خواد به جوری درست کنه واسش سخته . برای این که موضوع رو عوض کنم و احساس لطیف خودمو نسبت به اون بازم بیان کنم بغلش زده و بعد دو تا بازو هاشو گرفته به چشای خوشگلش خیره شدم . -نغمه جون نگام کن . می خوام با چشای آبی خوشگلت بهم نگاه کنی . همون که رنگ آسمونه . همون که یه دنیا شادی و آرامشو واسم آورده . به من حس زندگی میده . این که دیگه انگاری هیچی نمی خوام . این که با تو به همه چی رسیدم . راستش این حسو با زهیدا هم داشتم . ولی حالا در این لحظات در کنار کسانی بودم که اونا هم می تونستند به خوبی این احساسو در من زنده کنند . آیا  من از هوس به عشق و دوستی رسیده بودم ؟/؟ اگه این جوره هر کی که بتونه به من حال بده و به اون بالا بالا ها برسونه باید که بتونه بهترین دوستم باشه ؟/؟ یه جای کار می لنگید . از این افکار خوشی به هم زن اومدم بیرون . نغمه داشت آماده ام می کرد . یه انگشتشو همون انگشت وسط رو دو بندشو کرد توی کسم . -اووووووخخخخخخ نههههههههه خیلی خوشم میاد چقدر کیف داره . -قبلا هم چند بار این کا رو با هات انجام دادم ولی از اونجایی که تو این بار می دونی که می خوای از مرزها رد شی انگاری لذت بیشتری می بری . زیبا یواش یواش دیگه باید دست به کار شم .  این یه کار ساده ایه . شاید با فشار انگشت  بشه در بعضی آدما این پرده رو لرزوند و یه خونی رو جاری کرد . ولی در بعضی ها ضخامت پرده در حدیه که باید با یه فشار قوی تری بر داشته شه  تا بعد ها عوارضی نداشته باشه . مواردی پیش اومده که این نارسایی جلوی بار داری رو گرفته طوری که مجبور شدن با جراحی پرده بر داری کنند و بار داری صورت بگیره .. من نمی دونم نغمه جون چرا داشت داستان تعریف می کرد . -ببین من الان میرم یه مشورتی با سپیده جون بکنم بیام . سپیده در نزدیکی ما قرار داشت . به نظرم اومد که اون و فرشته دارن حال می کنند .. تا نغمه رفت با سپیده حرف بزنه منم از فرصت استفاده کرده موبایلو گرفته و رفتم پشت یه تپه کوچولو تا یه تماسی با عشقم زهیدا بگیرم . بهش بگم جریان اینه . ازم ناراحت نشه . ولی اگه ناراحت شه . اگه بگه من به جای شوهرتو هستم و در واقع این منم که باید دختری تو رو بگیرم چیکار می تونم بکنم . چه کاری از دستم بر میاد . ولی اگه اون جوری هم بخوام یهویی برم خونه و اون بفهمه .. نمی دونم چیکار کنم . براش زنگ زدم . گوشی رو نمی گرفت . یه چند تا زنگ که خورد ول کردم . عیبی نداره می تونم بهونه بیارم که باهات تماس گرفتم می خواستم موضوع رو بهت بگم و تو گوشی رو نگرفتی . برای همین موبایلمو خاموش کردم تا اگه یه وقتی خواست تماس بگیره و یا گرفت و گفت چرا خاموش بود بگم که شارژم تموم شده . شایدم اعتراضی نمی کرد و این همه دلهره و استرس من الکی بود . نغمه جون بر گشت . با چند تا کیر مصنوعی و لوله پلاستیکی های نرم و موز و خیار و هویج و بادمجون -نغمه جون مگه می خوای جنگ بری ؟/؟ -ببین دختر ما بد ترین و سخت ترین جراحی ها رو انجام میدیم عین خیالمون نیست . چون همه جور امکانات کنارمون قرار داره . چون در مقابل کسی که نمی شناسیمش خونسردیم . اون حس عاطفی که بتونه قدرت تمرکز و تسلط رو از ما سلب کنه وجود نداره . هر چند یک پزشک خوب نباید این چیزا روش اثر بذاره . ولی یه پزشک ماهر و زبر دست رو می شناختم که زنشو داد به دست یک پزشک دیگه تا سزارینش کنه . خود همون پزشک اولیه بهترین دکتر زنان و زایمان بود .. -حالا نغمه جون میشه خواهش کنم که منو هم یه غریبه حساب کنی ؟/؟ -فدای تو . باید ببینم که کدوم یک از اینایی که با خودم آوردم موثر تره . تو خودت چی فکر می کنی . .-من خیلی دلم می خواد با دستات مستقیما این کار رو انجام بدی ولی حالا با این چیزایی که می فرمایی من دوست دارم یکی از این کیرا رو به کمرت ببندی با همون حس قشنگی که داری آروم آروم توی کسم فرو کنی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 21

ملیسا کاملا در هم ریخته به نظر می رسید . بد جوری حالش گرفته شده بود .اونی که با این نقشه می خواست به خواسته هاش برسه و هم منو داشته باشه هم پیروزی خودش بر مهشید رو وحالا غرورش رو هم خرد شده حس می کرد . رنگ به چهره نداشت . -چیه بازم باختی ؟/؟ چرا حس می کنی که شکست خوردی . عزیزم هنوز چیزی عوض نشده . منم یه احساسی مثل تو رو دارم . من از اول ادعایی نکردم . عشق من ناز من اگه من بگم که تو رو بیشتر از شوهرم دوست دارم شاید باور نکنی . بازم حرف خودت رو می زنی . چون من  حدود بیست و پنج ساله با توام . تو رو حست می کنم درکت می کنم . تو از یه خواهر هم برام بالاتری . تو دوست داشتنی هستی . تو خیلی خوبی . تو مهربونی . قلب پاکی داری ولی کمی مغروری . من در این بازی پیروز شدم . ولی حس می کنم که شکست خوردم .می دونی چرا ؟/؟ من نمی خوام تو رو از دست بدم . من نمی خوام بر تو پیروز باشم ولی می خوام شکست نخورم  . زمانی برنده ام که بتونم تو رو داشته باشم همراهی تو رو داشته باشم . مثل اون وقتا تن لخت ما در تماس با هم باشن . خواسته های اون یکی برای ما ارزش زیادی داشته باشه .نیاز هامونو فدای نیاز های یکی دیگه کنیم . نه این که وقتی ببینیم طرف دوست پسرمونو دزدیده مثل یک زن حسود باهاش بر خورد کنیم .. مثل اون وقتا که  کسی رو که می خواهیم باهاش باشیم گاهی اول بفرستیم سراغ دوستمون . این ایثار گری های زیبا رو یک بار دیگه ببینیم . اون روزا برات هیچ ارزشی نداره . ولی این دوستی و این عشقبازی کردن های با تو لز کردنهای ما با هم برام یه خاطره ای شده .تو اونا رو از یاد بردی ولی همه اینا برای من خاطره ای قشنگ شده . خاطره ای  که همیشه شیرین ترین جزءزندگی من باقی می مونه . خیلی بی انصافی ملیسا اگه منو دشمن خودت فرض کنی .. مهشید طوری حرف می زد که سینا دلش  می خواست بغلش کنه واونو ببوسه .. دلش می خواست سر ملیسا داد بکشه و  بهش بگه که دوستشو در آغوش بکشه . ازش معذرت بخواد .اونو به خاطر احساسات پاک و دوستانه اش ستایش کنه . ولی نمی تونست چیزی بگه . چون اون دیگه فردا ش اینجا نبود . باید می رفت دنبال کار وزندگی ام تا ببینه دفعه بعد چه کسی میاد سراغش. تا ببینه که اسیر دام  داغ چه کسی میشه . شاید یک پیر زن هشتاد ساله .. شاید دیگه این جور از حرفه خودش احساس لذت نکنه . دلش می خواست به ملیسا بگه  تو چقدر بی احساسی . چقدر سنگدلی . چون همین جور وایساده بود .. مات و مبهوت .. حتما هنوز در شوک شکست بود .. -ملیسا نمیگم منم دلم می خواست برنده شم . نمیگم که خیلی برای این برد تلاش نکردم . ولی کی منو به اینجا کشوند کی خواست که من اینجوری باشم . ولی همه اینا برام هیچ ارزشی نداره . تا تو خوشحال نباشی تا تو آروم نباشی هیچ واسم مهم نیست . موبایلشو گرفت طرف ملیسا . می تونی به زمین بزنیش . بگی چیزی وجود نداشته . مثل حالا که هنوز چیزی نگفتی . می تونی بگی که من دروغ گفتم . اما فقط نگو که فراموشم کردی . نگو که حدود 25 سال دوستی ما و با هم خوش بودن ما باد هوا بوده .. سینا  نمی تونست باور کنه که ملیسای سنگدل اشکش در اومده . نمی تونست باور کنه  که مثل ابر بهار داره اشک می ریزه . مهشیدآغوششو باز کرده بود ملیسا هم همین طور به صورت هر دو شون نگاه می کرد . داشت به این فکر می کرد که دو تا زن هم می تونن تا این حد عاشق هم باشن ؟/؟ پس چرا تا حالا مثل کارد و پنیر بودن ؟/؟ ولی اگه مهشید نبود این محبت یک بار دیگه گرما و حرارت خودشو نشون نمی داد . حس کرد که باید اونا رو به حال خودشون بذاره تا نا گفتنی ها رو به هم بگن . تا با هم لز کنن . کمی استراحت رو هم برای خودش ضروری می دونست . چون از کیر و کمرش باید خیلی کار می کشید . سینا ندید که اون دو نفر در موردش با هم حرفی بزنن . فقط داشتن از هم عذر خواهی می کردند . روشو بر گردوند تا از در خارج شه . ملیسا : کجا داری میری سینا . تازه کارت شروع شده . این چند ساعتو دیگه باید کاری کنی که من رو سفید از آب در بیام . شرمنده عزیز ترین عزیز زندگیم نشم .. اون همه دشمنی ها ناگهان به دوستی و ایثار گری و جانفشانی تبدیل شده بود .یک زن وقتی در این ناحیه در این مرحله گذشت داشته باشه یعنی از همه چیزش گذشته .. حسادتها رو زیر پا گذاشته ارزشها رو به صورتی می بینه که خود خواهی ها رو زیر پاهاش و در وجودش له کرده . مهشید : ملی جون دلم می خواد سه تایی مون با هم باشیم . هیچ چیز پوشیده ای بین ما نمونه . وقتی هم که سینا جون رفت دو تایی مون با هم خوش می گذرونیم تا شوهرامون بیان -فدات شم مهشید که چقدر خوبی و من قدر تو رو نمی دونستم . سه تایی شون روی تخت سکس قرار گرفتند . مهشید یه پهلو کرده بود . سینا کمرشو گرفت . و یه ضرب کیرشو از پشت فرو کرد توی کس مهشید . ملیسا هم پشت سینا قرار گرقته و با سینه های سینا بازی می کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

کوروش ! ایران سرزمین توست .

کوروش اینجا ایران توست . سرزمین دلیران تو . جایی که هنوز  شیران خسته اش می غرند و ساز های شکسته اش می نوازند . جایی که تخته سنگهای استوار با آبشار کوهساران آبدیده می گردند تا از پیکر کثیف دشمن آبشار خون به راه اندازند . اینجا سر زمین محبت هاست . ..آب بر آتش ها می ریزند و خاک بر آسمان . اما آتش عشق دلاوران ایران هرگز خاموش نخواهد شد . عشق به وطن عشق به تاریخ پر افتخار ایران برای آفرینش افتخاراتی دیگر .عشق کوروش ! امروز عشق به تو عشق به ایرانی بزرگ است که در جهان بزرگی می کرد ایرانی که از سر زمینهای سخت و سنگلاخی تاریخ گذشته تا به امروزی سخت تر رسیده است . . ما با الهام از دلاوریهای تو با الهام از راه و اندیشه و پای مردی های تو چون کوه استوار ایستاده ایم . طوفانهای زمانه ما را در هم نخواهد شکست . پادشاه بیگانه و بیگانه پادشاه را از این سرزمین خواهیم راند و به نام تو پرچم قدرت را بر بلندای ایران افراشته خواهیم ساخت . کوروش می دانم که تو آسوده نیستی تا آسوده بخوابی ..هرچند ما اینک بیدارشده ایم ولی به آن که بیداری را چگونه بیداری را می شناسد نیاز مندیم . کوروش به صدای تو به آوای تو به فریاد تو به بانگ حق طلبی هایت یه فریاد دشمن شکنی هایت نیاز مندیم . خواستند که خوارمان سازند تا از بزرگی های تو نگوییم غافل از آن که آنان که می خواستند خوارت  بر شمرند  خوار های تاریخند . سخن از تاریخ است . تاریخ یعنی امروز فردا و دیروز امروز .. آن بذرهایی که بر این سر زمین پاشانده شده هنوز هم می تواند ساقه های عشق را از خاک مقدس ایران زمینمان برون آورد چون ریشه در قلب ملتی دارد که در طول تاریخ جز پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک به هیج نیندیشیده اند و این بوده است راز باقیماندگی و پایداری ایران و ایرانی در طول تاریخ .. کوروش با منشور حقوق بشر خود .. با رفتار انسانی اش .. آن چنان کرد که هنوز هم از او به عنوان یک اسطوره و یک الگو یاد می شود . کوروش !ایران سر زمین توست .  تو فرزند ایران زمینی . می گویند که هر بدنی فقط یک روح دارد اما زمانی که وطن پرستان و ایران دوستان به اعتلای ایران و ایرانی و تداوم افتخارات تاریخی این ملت دیر پای می اندیشند گوییا که تو ای بزرگ پادشاه ایران جانی تازه و دمی مسیحایی در میلیونها کالبد خسته می دمی تا فریاد بر آوریم ای بیگانه پرستان دوست نما هر گز نخواهید توانست که نام ایران را از صحیفه روز گار محو نمایید . هر گز نخواهید توانست که قدرت پوسیده و پلاسیده دین و ما فیا را بر این کشور تحمیل نمایید . کجاست آن دین محبت و برادری و برابری که از آن دم می زدید . کجاست آن انسانیتی که از آن می گفتید ؟/؟ کوروش مردی از زمین .. هم ردیف فرستاده ای از آسمان همچنان بر  پاره ایران زمین خود سایه افکنده .. همان سایه کوروش کافیست تا ما را از اهریمن مخوف مذهب سیاه بر هاند . مذهبی که جز نکبت و محنت و فقر و فحشا و بی و بند و باری و رسوایی ار مغان دیگری برای این ملت نداشته است . کوروش  ! آزادی می آید . می آید و به  رگهای خسته مان خونی تازه می دهد . آزادی می آید و ما همچنان برای خاک مقدسی که تو بر بلندای تاریخ زرین نگارش کرده ای آواز آزادی خواهیم خواند .  برپیکرهای  آن دیو صفتان بیگانه پرست اهریمن درون .. مرثیه سر می دهیم تا بدانند این است پاسخ آن چه  به نام دین و خدا با ایران و ایرانی کرده اند . شیطان می داند خدا می داند و ایرانی می داند که ایرانی همچنان دلاورانه تا آنجا که نفسی هست و خونی هست می جنگد و از شرف و آبروی خود دفاع می کند . کوروش ! خواسته اند و می خواهند که به نام دین بی دینت کنند اما آیین تو بر تر از بی آیینی این آینه پرستان است که در آینه وجود و زندگی تنها خود را می بینند و تنها برای خود می بینند گوییا که یگانه پرورد گار عالم هر چه در این دنیاست برای آنان و این روبه صفتان خلق نموده . کوروش !این جا سر زمین توست . سر زمین مقدس تو که برای آن خونها داده اند . خونها داده ایم و خونها خواهیم داد . اینجا ایران ماست . ایران خونین جگر ما .. ایران به کوری چشم دشمنان ایرانی و بیگانه همچنان بر تارک تاریخ می درخشد . خسته است اما باز هم از رفتن می گوید .  باز هم برای رسیدن به قله می جنگد . چون کوه  استوار بر دامنه های تاریخ همچنان پیش می تازد هر چند که در یوزگان می خواهند که وطن ما را به قهقرا بکشانند و بر سانند هر چند که به نظر می رسید در سراشیبی تاریخ و افتخاریم اما دلاوران ایران زمین با چنگ و دندان از شیر دلاور خود حمایت می کنند تا باز هم با سری بالا به بالای سر خود بنگریم و به بالا رویم ... ما صدای فریاد خود را به تو خواهیم داد . غرش خود را به تو خواهیم سپرد . حتی اگر صدای ما را خاموش کنند .. آخر این جا سر زمین توست . سر زمین خونهای سبز .. سر زمین آسمان سرخ .. سر زمین رگهای آبی .. سر زمین دلهای شکسته به هم پیوند زده .. اینجا سر زمین توست . سر زمین آریا و آریایی قهرمان .. سر زمینی که چنگیز های تاریخ هم نتوانستند نابودش کنند . کوروش  ما همچنان فریاد می زنیم ایران سر زمین توست . ایران سر زمین ماست . کوروش ما را ببخشای . آن میراث گذشته تکه تکه شده است . اما قلب  سر زمین تو امروز در ایران ما می تپد . همچنان خواهد تپید . سر بر سینه مادرگریان  ایران خواهیم نهاد . به خدا لبخند بر لبش خواهیم آورد .. ایران ما دوباره خواهد خندید . ایران من !اگر نیزه ها در پیکر و قلب عاشقمان فرو ببرند قلب تو را به آن سنگدلان و بی دلان نخواهیم داد . فریاد خواهیم زد با خون سبز ایرانمان را از نو می سازیم .. سوگند به نام مقدست به روح مقدست کوروش که  که باز هم نشان خواهیم داد که قلب ایران همچنان  می تپد چون دلهای ما برای سر زمین مقدسمان می تپد . ما تنها نیستیم . با نام تو با یاد تو با راه تو در راه آزادی و استقلال اما نه در راه جمهوری پوسیده شیاطین .. می رویم و به جایی می رسیم که حق ایران و ایرانی بوده است .. این راه همچنان ادامه دارد . صد ها سال است که در این راه گام بر می داریم . پرچم ها از دست پدران بر زمین می افتد  پسران برش می دارند  و آن را به پسران خود می سپارند . ایرانی می رود اما ایران همچنان می ماند . ایرانی می رود اما کسی نمی تواند که ایران عزیزمن  را ایران عزیزمان را به نابودی بکشاند . کوروش آسوده بخواب و آسوده بیدار شو که تو برای ما همیشه بیداری  . روح مقدس تو سایه روح مقدس تو این سر زمین را از دیو و دیو صفتان تهی خواهد نمود تا بار دیگر خورشید آزادی بر قله  سپید دماوند بدرخشد . دماوند را آتشفشان می سازیم و دیو را به درونش می اندازیم تا سالیان سال ببینیم آن که با ایران و ایرانی در ستیز است سر انجامش این چنین خواهد شد . کوروش ! شاه شاهان ! شاه هخامنش! بزرگ مرد تاریخ ! سمبل آزادی ! شاه عادل ! تولدت مبارک ! تولدت مبارک ! می دانم که در انتظاری که با هم تولد دوباره ایران مقدسمان را جشن بگیریم . آن روز نزدیک است . آن روز نزدیک است .. .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

ازکتاب تا کباب

پونزده سال بیشتر نداشت . هیکلش تقریبا درشت وقدش بلند بود . اسمش بود آرش . سال دوم دبیرستانو تازه تموم کرده بود . به بهونه بازدید از نمایشگاه کتاب اومده بود به این فضا تا بتونه زنا و دخترا رو دید بزنه . فکر نمی کرد نمایشگاه این قدرشلوغ باشه . شاید علتش این بود که اینجا منحصر به کتابهای خاصی نبود و خیلی هم گسترده با کتابهای متنوعی بود . آرش هم مثل هر نوجوون دیگه ای در این سن تسلیم نیاز های جنسی خود بود . پسرایی که خیلی هاشون می دونستن چه جوری دوست دختر بگیرن چه جوری خودشونو ارضا کنن ولی آرش با این که خیلی خوش قیافه بود و چهره ای مظلومانه داشت نمی دونست که چه جوری با یه دخترکنار بیاد . اون تا همین حد که بتونه چند کلمه تلفنی با یه دختر حرف بزنه و چت کنه در خودش می دید که پیش بره ولی رسیدن به اون جاهایی که دوستاش رفته بودند و با تعریف کردن پیش اون دلشو می بردند کار اون نبود . فکر نمی کرد که در این نمایشگاه زنا و دخترا تا این حد میکاپ کرده و با لباسایی فانتزی بیان . البته این پوشش در حد معتدلی بود ولی گاه بر جستگی بدن اونا رو تا اندازه زیادی نشون می داد . آرش بیشتر به بر جستگی های باسنهایی زل می زد که از پشت مانتو هم مشخص بود . تنها چیزی که به اون توجه نداشت کتاب بود . حس کرد کیر داخل شلوارش شق شده . داغ کرده بود . یه قسمت از نمایشگاه رو شلوغ دیده بود . نمی دونست اونجا مربوط به چه کتابها ییه . زنا و مردا خیلی رعایت همو می کردن . یکی از دوستاش از این می گفت که زنای میانسال خیلی حشری هستند و خیلی راحت تر راه میدن . اونا از اونجایی که سنشون داره میره  بالا معمولا توسط شوهراشون اون جور که باید و شاید ارضا نمیشن عاشق پسر بچه ها و مجرد ها هستند . ولی با همه این اوصاف  کاری از دستش بر نمیومد . اون روشو نداشت . جنبه شو نداشت که بتونه خودشو با این شرایط وفق بده . دوستش از این می گفت که یک دوست زن داره که هر وقت شوهر  و بچه هاش خونه نیستند میره اونجا و از همون اول بر نامه سکس رو با اون زنه تر تیب میده . وقتی که این حرفا رو می شنید کیرش داخل شلوار شق می شد و خجالت می کشید . اتفاقا اون از دوستش خیلی خوش قیافه تر بود ولی سیاست و قدرت تکلم و زبل بازی های اونو نداشت . حالا نمی دونست باید چیکار کنه . دلش می خواست اونم با یکی دوست می شد . یکی که بهش حال می داد . خیلی از دوستاش هم از دو ست دخترای هم سن و سالشون می گفتند از این که وقتی دستشونو میذارن رو سینه های دختره اونا فوری دراز میشن .. خودشو رسوند به نزدیکی یکی از همین زنایی که بین چهل تا پنجاه سال سن داشت ولی هیکلش درشت بود و قدش هم تا حدودی بلند . مانتوی کرم  اونم تا زانوش هم  نمی رسید . از اونجایی که تنگ به نظر می رسید بر جستگی کونشو تا حدودی نشون می داد . خودشو به نزدیکی اون رسوند . در اون فضا مردان و زنان زیادی کنار هم بودند .  تصور می کرد که اون و اون زن حالا در رختخواب کنار همند و دارن سکس می کنند . اون زن داره لذت می بره . دستش رفته بود رو کیرش . ولی فوری خودشو جمع کرد .  تعجب می کرد از این که اینجا از صف نونوایی و بعضی فیلمها شلوغ تر شده ...آزاده زنی چهل و پنج ساله دبیر زبان انگلیسی  بود .. عاشق مطالعه در هر زمینه ای بود . البته بیشتراز اطلاعات عمومی خوشش میومد . آرش خودشو به آزاده چسبوند . مانتوی کرم و شلوار پارچه ای مشکلی و فانتزی و چسبون . آزاده   آرشو وسوسه کرده بود . بر چهره آزاده غم خاصی نشسته بود که تا حدودی چینهای خفیف روی چونه و گونه شو مشخص می کرد . اما با وجود این خیلی زیبا به نظر می رسید . زن دستشو به طرف یکی از کتابها دراز کرد ولی آرش خودشو به اون چسبونده بود . احساس خوبی بهش دست داده  چشاشو بسته بود . هر دو ایستاده بودند . سمت راست و چپ اونا هم دو نفر دیگه بودند . فضا برای حرکت وجود نداشت . کیر آرش دیگه به حداکثر رشدش رسیده بود . آزاده بر جستگی کیر رو به خوبی احساس می کرد . اولش حس کرده بود که به خاطر از دحام بیش از حد این تماس به وجود اومده ولی وقتی که بر جستگی کیر رو حسش کرد چندشش شد . دلش می خواست بر گرده بذاره زیر گوش اونی که گستاخی کرده .. آرش لذت می برد .با خودش می گفت  حتما خوشش اومده .. اووووخخخخخ چی می شد الان با هم بودیم توی یک اتاق ..من و اون روی تخت .. یا توی حموم .. خودم تمام تنشو لیف می زدم .. صورتش گر گرفته بود . حتما اونم حالا تشنه کیر منه .... اون حداقل سه برابر من سن داره . باید دیوونه کیر من باشه .داغ داغ شده بود . آزاده نه به چپ می تونست بره نه به راست . پشتش که آرش قرار داشت و روبروش که کتابهای چیده شده در چند ردیف بود . از این که بخواد بر گرده و اون مرد گستاخو ببینه عصبی بود . آرش نزدیک بود که آب کیرشو توی شلوار خالی کنه . قلبش به شدت می تپید . چیزی نمونده بود . ناگهان آزاده خودشو به سمت چپ کشید یه لحظه سرشو به عقب بر گردوند . چهره آرشو دید . جوون بد بخت تازه به دوران رسیده . به یاد پسرش افتاده بود که به دلایلی ازش دور مونده بود . فکر کرد از اون شکایت کنه . هم حرصش گرفت هم خنده اش . الان دیگه کسی به این حرفا توجهی نمی کنه . این مامورا تا خودشون دلشون نخواد کسی رو به بند نمی کشن . این بار به سمت کتابهای تاریخی و تاریخ ملل رفت . این غرفه کمی خلوت تر بود . .. آرش با خودش فکر کرد حتما رفته جایی که خلوت تر باشه بهتر با هم حال کنیم . حواسش به یکی دو تا دختری بود که اونجا مسئول غرفه بودند . با خودش حساب کرد که اون بهترین کارو کرده اومده اینجا . حتما دوست داشت بره به جایی که مردا مسئولش نباشن اونم راحت  بتونه خودشو در اختیار من بذاره . اونم یک زنه انسانه حتما دلش می خواد . .. خودشو به آزاده نزدیک کرد . بازم  دو سه نفری اومدن دور و برش . مثل غرفه قبلی نمی تونست خودشو بهش بمالونه ولی در هر حال این کارو انجام داد . این باردر یک موقعیت استثنایی  بینی خودشو گذاشته بود روی شونه  آزاده داشت اونو بوش می کرد . عطر استفاده شده عطر ملایم و هوس انگیزی به نظر می رسید . یکی از دخترای مسئول غرفه متوجه این حالت آرش شده بود .. آزاده هم که متوجه نگاه اون دختر شده بود حس کرد که متوجه حرکات آرش شده .. با آرنج زد به پهلوی آرش .. خیلی آروم بهش گفت بیا بیرون باهات کار دارم .. آرش باورش نمی شد که این حرف از سوی این زن باشه .. حس کرد که داره در یه عالم رویایی سیر می کنه ..با خودش گفت  ..دوستام می گفتند که زنای در این سن عاشق پسرای جوونن تا احساس جوانی کنن . ولی اگه کیرم راضیش نکنه چی . 16 سانتو میشه .  زن جلو و پسر به دنباش . یه گوشه ای که جمعیت کمی از اون محل رد می شدند ایستاد .-ببینم پسر تو خجالت نمی کشی خودت رو به من می چسبونی ؟/؟ من جای مادرت هستم . واقعا این کارت ناراحت کننده هست . بهترین کار اینه که تو رو تحویل مامورت بدم تا درس عبرتی بشه برای اونایی که این جور هتک حرمت می کنند . آرش آرزوهاشو نقش بر آب می دید . دیگه هر هوسی که داشت عین برق از سرش پرید . -غلط کردم خانوم . نفهمیدم . دیگه از این کارا نمی کنم . باور کنین من این کاره نیستم . مامان بابام کار مندن . منم ... -خب تو که چی باید بیای به ناموس مردم نظر بندازی ؟/؟ من شوهر دارم . یه پسر دارم به اندازه تو . .. یه لحظه حواسش رفت پیش پسرش . اونو دیگه زیاد نمی دید . چند ماه بود که جدا از شوهرش زندگی می کرد . اون مردی عیاش بود . عیاش و زن باز و آزاده هم نمی تونست این وضعیت رو تحمل کنه .برای همین اومد به آپار تما نی که از خودش داشت . شوهر وپسرش با هم بودند .  دخترش که از دواج کرده بود . پسرش گاهی بهش سر می زد و چند روزی رو پیشش می موند . شوهرش از خداش بود که زنش اونو به حال خودش رها کرده . آزاده به خاطر حفظ آبرو از شوهرش جدا نمی شد . .. اشک از چشای آرش سرازیر شده بود . از بابا مامانش حساب می برد . با این که یک پسر عاقل و بالغ بود و واسه خودش مردی شده بود . آزاده  که به شدت عصبی بود این وضعو که دید تا حدودی خشم اولیه اش فرو کش کرده بود .. با خودش فکر می کرد که یعنی پسر اونم در این شرایط قرار داره ؟/؟ -ببینم می تونی بگی واسه چی  این کارو کردی ؟/؟ اون می خواست بدونه و بفهمه که آرش اون  در چه شرایطی قرار داره . هنور نمی دونست که این پسر هم هم نام پسر اونه ..  با این که به شدت عصبی بود ولی ازش پرسید تو فکر نکردی هر کسی واسه خودش آبرویی داره و داری این کارو می کنی که چی بشه .. راستشو بگو .. -معذرت می خوام غلط کردم . اشتباه کردم .. -ولی اگه من بهت می خندیدم و به روت نمی آوردم بازم ادامه می دادی و خیالات دیگه ای هم در سرت داشتی . -نه نههه -راستشو بگو شما پسرا اصلا چی می خواین . هدفتون از این کارا چیه ..  آرش نمی دونست چی بگه .. نمی دونست چه جوری شروع کنه . آیا باید به این زن اعتماد کرد ؟/؟ اون فقط کمی از مادرش جوون  تر بود . می تونست جای مامانش باشه . -ببینم اگه یکی دیگه همین کارو با تو می کرد اگه زبونم لال آرش من با مامانت همین کارو می کرد تو ناراحت نمی شدی ؟/؟ ...یا انتظار داشتی مادرت چیکار کنه ؟/؟ .. -تو رو خدا منم اسمم آرشه به خاطر آرش خودت بهم گیر نده .. -جوابمو ندادی آخه چرا -خب  الان شرایط اینه که نمیشه از دواج کرد ..منم که نمی تونم برم به دنبال دختر مردم . نمی تونم . در خودم نمی بینم .-تو رو خدا بیا ببین چه بلبل زبون شدی . خیلی رو داری .. خب بگو حالا چرا با من ؟/؟ مگه در من چی دیدی . راستشو بگو . هر چی توی دلته بگو . آزاده به چشای پسر نگاه کرد . حس کرد که مثل آرش اون مظلومه و می تونه صادق باشه .. -راستش شما با این لباستون منو تحریکم کردین -خب خیلی ها بودند که لباسای تحریک آمیزی تنشون کرده بودند . از من جوون تر و سر حال تر که به سنت بخوره -اتفاقا من چون فکر کردم اختلاف  سنمون زیاده شما ..شما ... -دیگه نمی خوای چیزی بگی ...آزاده بازم به آرش خود فکر می کرد . این پسر خیلی اونو به یاد پسرش مینداخت . حالا اون و پدرش در کنار هم زندگی می کردند . شاید هم ویروس زن بازی باباش به پسره برسه . نمی دونست با اون چه بر خوردی کنه . آیا اونو به حال خودش بذاره .. دلش می خواست اطلاعات بیشتری از اون کسب کنه که بتونه بر خورد مناسب تری با پسرش داشته باشه . آخه یک زن هر چقدر در مورد پسرش بدونه بازم  نمی تونه مطمئن باشه که کاملا درکش می کنه مگر این که مسائل خاص جوانان رو از زبون پسر دیگه ای بشنوه . شاید بعضی از تابوها نذارن که پسرش بتونه با اون خیلی راحت باشه -سوار شو بریم -کجا -خونه ما -نمیام تو می خوای منو تحویل بدی -به ـآرش خودم قسم که این کارو نمی کنم . فقط چند تا سوال ازت دارم . من می خوام در مورد خودت ازت یه چیزایی بپرسم . اگه بامن نیای و سماجت کنی منم لجاجت می کنم و تحویلت میدم . آرش همراه آزاده به راه افتاد وارد یه آپارتمانی در طبقه سوم یه ساختمون ده واحده پنج طبقه شدند . آرش اولش کمی می ترسید . چند بار خواست فرار کنه ولی ترسید که با سر و صدای آزاده اونو دستگیرش کنند . وقتی دید کسی در خونه نیست تعجب کرد و تعجبش وقتی بیشتر شد که دید هیبشکی در اون خونه  نیست . -تعجب نکن  آرش پیش باباشه .  اونم باید اندازه تو باشه . طرز حرف زدنش نگاش .. من الان باید پیش اون می بودم .. آزاده تازه سر صحبت و حرفاش باز شده بود . وقتی مانتوشو در آورد  و اون شلوار کیپشو کاملا انداخت توی دید ,  با اون بلوز سفید بدون آستینی که شونه های لخت و سفید و بلورینشو هم نشون می داد دیگه آرش خجالت می کشید از این که به این زن که به اون اعتماد کرده این جور باهاش درددل می کرد جواب خوبی هاشو با بدی بده .. آزاده از خودش و همسرش می گفت . از تر بیت آرش خودش . -من نباید اونو تنها می ذاشتم . اون حالا به من نیاز داره . باید راهنماش باشم . اون حتما حالا یه حسی مثل حس تو روداره .. این که نمی تونه به خواسته هاش برسه .آزاده دلش پر بود .-خب آقا آرش این از زندگی ما . ولی من نمی دونم رابطه پدر و مادرت باهات چه طوره .. آرش که حس می کرد لحن آزاده کمی مهربانانه تر شده این اجازه رو به خودش داد که دزدکی یه نگاههایی به زن بندازه . سینه هاش در حال ترکوندن بلوز تنگ و چسبونش بودند ولی کاملا پوشیده بودند . به خودش این اجازه رو داد که کمی بلبل زبونی کنه . -ببخشید چرا پدر و مادر ها همش فکر می کنند که هر چی فکر می کنند درسته ؟/؟ چرا به این فکر نمی کنند که ما هم نیاز هایی داریم ؟/؟ -نیاز ؟/؟ شما الان وقت درس خوندنتونه . -درسته ولی هر چی که بخواهیم فکرمونو با درس خوندن گرم کنیم گاهی وقتا نمیشه . پدر و مادر ها خودشون از یه مرزهایی عبور کردن دیگه اون مشکلاتو ندارن .. آزاده حس می کرد که آرش درست میگه -ولی این مشکلات برای همه آدما هست . فقط تو نیستی که در این مرحله قرار گرفتی . خیلی ها در این مرحله آلوده شدند وخیلی ها هم از این مرحله به سلامت گذشتند . من هم دلم نمی خواد یکی که مثل پسرمه و جای اونه به یه مرحله سختی برسه که نتونه به سلامت ازش رد شه . نگاه آزاده تصادفا متوجه بالای شلوار آرش شد . کیر آرش شق شده بود و انحراف به چپ پیدا کرده بود .. فهمید که باز هم این پسر تمایل شدیدی به اون پیدا کرده .. لعنت بر من که خواستم با مشورت دادن به اون اونو متوجه اشتباه خودم بکنم . اگه راست میگم نباید آرش خودمو تنها بذارم . باید بالا سرش باشم . یه جورایی هم باید مراقب کارای پدرش باشم که اون زیاد به فکر عیاشی نباشه .. یه فکر عجیبی به سرش افتاده بود . اون طرف هم پسر داشت به این فکر می کرد که یک زن تنها و من در یک خونه.. چرا اون این قد راحت داره باهام تا می کنه . چرا منو نمی فرسته برم . آزاده حس کرد که دیگه از تماشاو احساس کیر ورم کرده آرش چندشش نمیشه . دیگه اونو پررو نمی دونه . یه لحظه رفت به اتاق خوابش . جلوی آینه . خودشو ور انداز کرد . به چند تا چین صورتش نگاه کرد . حس کرد که داره از درون می لرزه .  فکر این که خودشو در اختیار این پسر بذاره چون جای پسرشه و دلش به حالش سوخته بدنشو به لرزه در آورده بود . آیا به همین دلیل می خواد این کارو بکنه . یا حس می کنه که خودشم نیاز داره . دلش به حال آرش می سوخت ولی حس کرد که خیلی تنهاست . دستشو گذاشت رو سینه اش و یه دستشم رو کسش قرار داد . اون بیش از چند ماه بود که سکس نداشته و به ناگهان احساس نیاز می کرد . همون چیزی که می تونست اون و آرشو به هم پیوند بده . نه نههههه اون جای پسرمه من نباید به این مسئله فکر کنم . نباید فکر کنم . با این حال  کمی خودشو آرایش کرد . از یه عطر هوس انگیز و ملایم قوی تری استفاده کرد . با این که نمی خواست خودشو در اختیار آرش بذاره ولی دوست داشت بازم آتیشش بزنه . حس کرد که حالا لذت می بره از این که پسر لذت ببره و به خواسته اش نرسه . می خواست که خودشو باور کنه . باور کنه که اگه شوهرش  زنای دیگه رو بر اون تر جیح میده اون می تونه هنوزم از پسرای جوون دل ببره . ولی اون به این بهونه که می خواد در مورد پسرش یه اطلاعاتی کسب کنه اونو به این جا آورده بود . آرش برای لحظاتی بعد  زن دیگه ای رو در مقابلش می دید . زنی که ده سالی رو جوون تر به نظر می رسید . دو تایی شون در سکوتی محض فرو رفته بودند . آرش هنوز نگاههای هوس طلب  زنا رو نمی شناخت . نگاه آزاده از التماسش می گفت . از این می گفت که می خواد خودشو در اختیار اون بذاره ولی آرش به این فکر می کرد که زن دلش برای این می سوزه که پسرش حالا اینجا نیست . چقدر بوی آزاده مستش کرده بود ولی دیگه به خودش اجازه نمی داد که کاری رو که در غرفه کتاب انجام داده اینجا هم انجام بده . آزاده مات مونده بود . با اون صحبتایی که پیش آرش کرده بود و اون وجهه ای که کسب کرده از طرفی اونو برای خودش کم سن می دونست . آزاده رفت آشپز خونه تا یه شربتی درست کنه و بیاره . در بر گشت دو تا از دگمه های بلوزشو باز کرد تا سینه هاشو هم بندازه توی دید . حالا دیگه آرش بی اندازه وسوسه شده بود . .و حالا دیگه این آزاده بود که بی اندازه هوس داشت و می خواست کاری کنه که آرش یه قدم به طرف اون بر داره .. -دلم خیلی برای آرشم تنگ شده .. بیا تا به جای اون تو رو ببوسم . به یاد اون می افتم . وقتی که زن میانسال لباشو رو صورت پسر گذاشت اون از خود بی خود شد . زن خودشو بهش چسیوند . بر جستگی کیر آرش به قسمت زیر شکم و ناف زن چسبیده بود . آزاده حالا از این تماس لذت می برد . .. وقتی زن دستشو گذاشت دور کمر آرش اون که هنوز تجربه معاشقه رو نداشت بازم حس می کرد که آزاده به یاد پسرش افتاده ولی حرکات اونو غیر عادی تشخیص داده بود .. با خودش گفت باداباد منم بغلشو با بغل پاسخ میدم .   وقتی دستای آرش به کمر آزاده رسید زنی که چند ماه از لذت سکس به دور بود حس کرد که الان بهترین موقعیتیه که بتونه پسر رو تورش کنه . -ببینم بازم که داری شیطون میشی . این چیه که ورم کرده و نشون میده که می خواد بپره بیرون . ببینم پسرا همه شون همین جورین ؟/؟ یعنی آرش منم به این صورت تحریک میشه ؟/؟ -آره آزاده خانوم . -پس خیلی سخته تحمل اون . که نتونه کاری بکنه . فداش شم . بمیرم براش . ولی همینه که میگن آدم تا بالغ میشه باید از دواج بکنه . ببینم تو خیلی دلت می خواد ؟/؟ .. آرش قلبش به شدت می تپید . آزاده هم دست کمی از اون نداشت . با خودش فکر می کرد که این چه سوالی بود که کرده . اگه پسره حالا خجالت بکشه . خیطش کنه چی ؟/؟ از اون طرف آرش نمی دونست چی بگه ؟/؟ یعنی من خواب نمی بینم ؟/؟ -با من شوخی دارین ؟/؟ .. آزاده دیگه نفسش نمیومد . -نه شوخی چیه . چون دوستت دارم . پسر محجوب و با ادب و خونواده داری هستی . دارم فکر می کنم که اگه آرش من جای تو بود اونم حتما کمبود داشت .. نزدیک بود بگه اون وقت مامان تو باید به دادش می رسید .. خنده اش گرفته بود .. -بیا از این طرف بریم .. بازم خوب شد که همون اول یه تخت دو نفره برای خودم دست و پا کردم . هر چند هر وقت پسرش میومد کنار اون می خوابید . حالا می خواست در کنار یه آرش نوجوون دیگه بخوابه . اما این نوع خواب با اون خواب کنار پسرش فرق می کرد . اینجا یک بیداری و سکسی بود که معنای خوابو می داد .. خودشو رو تخت دراز کرد . دستا و پاهاشو به دو طرف دراز کرد و طاقباز کرد . -پسر حالا شجاعت خودت رو نشون بده. آرش هنوز کاری نکرد ه حس کرد که آبش می خواد حرکت کنه . این اولین باری بود که می خواست  با یکی سکس کنه . باورش نمی شد . آزاده دوست داشت طرفش قدرتمندانه باهاش حال کنه . بهش لذت بده . -منو ببوس . بدت میاد ؟/؟ لباتو بذار رو لبام .. لختم کن . لباسامو درش بیار . پسر این قدر دست و پا چلفتی نباش . تو چطور داشتی توی نمایشگاه خودت رو به من می چسبوندی . فقط همین قدر بود شجاعتت ؟/؟ به رگ غیرت آرش بر خورد . لباشو گذاشت رو لبای زن . دیگه دونست که اونم دیوونه وار حشری شده . آزاده لبای آرشو گاز می گرفت و به این صورت هوس خودشو نشون می داد . آرش بلوز زن رو از تنش آورد . سوتینشو هم بدون این که بازش کنه از سرش در آورد . -پسره حریص چقدر عجله داری . خودشو هم از نیمتنه لخت کرد . حالا هر دو شون فقط شورت و شلوار پاشون بود . آزاده دستاشو دور سینه اش حلقه کرد و آرش هم لباشو گذاشت رو یکی از سینه هاش . . اون فقط به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که کیرشو فرو کنه توی کون یا کس این زن . ولی با مکیدن سینه آزاده کیف می کرد . از این که می تونه به این زن لذت بده خیلی خوشش میومد .پسر کمی به فیلمهایی که دیده بود فکر می کرد . یه چیزایی در این حالات به یادش اومد . یواش یواش از سینه های آزاده اومد پایین تر . لباشو گذاشت رو نافش . و بعد هم اونو زبون می زد . از اونجا رفت به لاپای زن .. دهنشو گذاشت رو شلوار آزاده . هنوز تا کسش دو مرحله راه داشت . بهر آزادی کس باید گذشت از مرز شورت . با این حال اون قسمتو گازش می گرفت .. -اوووووفففففف اووووووففففففف آرش خیلی خوشم میاد . زود باش بکشش پایین زود باش پسر خوب .. آرش اونو یه دور بر گردوند . این کا ر را با زور و قدرت انجام داد .طوری که آزاده از این حرکت و زورش خوشش اومد . پسر واسه این که اونو از کون لخت کنه این کارو انجام داده بود . شلوار کشی زنو از پشت می کشید پایین و می داد بالا . وقتی سفیدی کون و اون چاکشو می دید کیرشو محکم به تشک فشار می داد . حس می کرد که دیگه توان و طاقت نداره .. وقتی پس از چند حرکت شلوار آزاده رو تا آخر پایین کشید و اونو از پاش در آورد . شلوار خودشم پایین کشید .  شورت فانتزی و کوچولو و مشکی آزاده از کناره ها کسشو به خوبی نشون می داد . آرش خودشو به تشک مالید . آب کیرش داخل شورت خالی شد . هیچوقت به این صورت آبشو خالی نکرده بود . کمرش سست شده بود و چاره دیگه ای نداشت . واسه این که آزاده نفهمه  سریع شورتشو  گذاشت لای شلوارش و . حالا اون کاملا لخت بود . سرشو گذاشت روی کون زن . حس کرد که کس زن هم از وسط خیس کرده این خیسی به کناره ها رسیده آروم شورتشو پایین کشید .. دو تا سوراخ .. یکی سوراخ کون که ریز بود و یکی دیگه کس که گشاد به نظر می رسید . پاک کونشو از وسط باز کرد . شکاف کس دراز بود . دور کس یه حالت آب افتادگی خفیف داشت . هر چند مثل یه میوه تازه نبود ولی خوردن داشت . لبه های کسو که به دو طرف باز می کرد چسبندگی خاصی رو می دید . زبونشو گذاشت رو همون . میکش زد . آزاده یه زبون تازه رو روی کسش حس می کرد . -اوووووخخخخخ اوووووخخخخخخ آرش داری چیکار می کنی .. زود باش زود باش .. پسر با این که دقایقی پیش ار ضا شده بود ولی هوسش به اندازه ای بود که کیرش دوباره شق کرده بود . اون اولین باری بود که می خواست یه کسی رو بکنه . حتی کون هم نکرده بود .شورت زنو در آورد  . کیرشو چسبوند به کس آزاده . کون بر جسته و قمبل کرده زن اونو به وجد آورده بود . آزاده کونشو کمی داد به عقب  تا لاپاش راحت تر باز شه و آرش راحت تر اونو بکنه . -جااااااان بکن بکن دیگه .. قلب آرش به شدت می تپید . بازم از این بابت که این کیر می تونه چند دقیقه ای کس زن رو بکنه خوشحال بود . از اونجایی که با حرکت خودش توی شورتش خالی کرده بود .. -آهههههههه .. آزی جون رفتش توی کست .. رفت .. -بذار تا ته بره بره بره .. اگه دو برابر هم بود می رفت .. آزاده درست می گفت با این کس گشادی که داشت و راهی طولانی تا انتهای کس یک کیر سی سانتی رو هم به راحتی قبول می کرد .. -بزن تند تر بزن ..من چند ماهه که تا حالا سکس نکردم -منم چند ساله که سکس نداشتم . یعنی از وقتی که بالغ شدم .. -آخخخخخخ پس من شدم زنت .. عروست .. بکن آرش ..پسر خوب .. عزیز دل و دوست داشتنی من .. آرش لذت می برد از این که کون آزاده با هر ضربه اون مثل ژله می لرزه ..-چقدر خوب منو می کنی .. خیلی واردی . مثل حرفه ای ها . همین جور آبتو داشته باش . هر وقت ار ضام کردی بریزش توی کس من . بعد از دقایقی آزاده ازش خواست که اونو از روبرو بکنه . دوست داشت چهره خوش تیپ آرشو ببینه و این جوری در سیستم فکری و عصبی اون اثر بیشتری داشته باشه . پسر برای لحظاتی از این که به وقت گاییدن بخواد زنو ببینه سختش بود ولی وقتی آزاده دستاشو دور گردن آرش حلقه زد و لباشو گذاشت رو لبای پسر , آرش هم کیرشو روونه کس زن کرد . پسربا سرعت گاییدن آزاده رو ادامه داده .. زن احساس می کرد که آرش  مثل یک مرد قوی داره اونو می کنه . این خیلی بیشتر از اون چیزی بود که انتظارشو داشت . خیلی بهتر از شوهرش اونو می کرد . -آرش خیلی خوشم میاد . ولم نکن . بهم بچسب . همین جور ادامه بده .. اووووووهههههه .. کسسسسسسم کسسسسسسم می خاره می خاره .. یهو به سرعت چند بار کسشو به سقف محل کیر پسر زد و با چند حرکت پی در پی کمر آرشو گرفت و اونو قفل کرد اون به ار گاسم رسیده بود و با این کار سعی کرد لذتش ادامه داشته باشه .. شونه های آرشو گاز می گرفت . نیروی فوق العاده ای پیدا کرده بود . آرش هر جا یی از بدن آزاده رو که با لباش در تماس بود می مکید . حس کرد که کیرش راه فراری نداره . این بار در اوج لذت آب کیرشو ریخت توی کس آزاده  فکر نمی کرد که به این صورت کردن کس و ریختن منی داخلش واسه یک مرد لذت داشته باشه . وقتی کیرشو از توی کس بیرون کشید چه حالی می کرد از این که می دید منی اون از کس آزاده زده بیرون . محو تماشای این صحنه بود که آزاده اونو بر گردوند و دهنشو گذاشت روی کیر .. -ووووووییییی خیلی خوشم میاد آزی جون .. آزاده طوری کیر آرشو می خورد که انگاری داره خوشمزه ترین غذای مورد علاقه  شو می خوره . آرش در همون حال دستاشو دراز کرده به کون آزاده رسوند . با سوراخ کونش بازی کرد . نمی دونست که تنگ یا گشاده بدون این که کیرشو از دهن زن بیاره بیرون خودشو بالا تر کشید و حالا راحت می تونست انگشتشو فرو کنه توی کون زن . همین کارو هم خیلی آروم انجام داد .انگشت وسطی خودشو آروم آروم فرو کرد توی کون آزاده . خیلی راحت و نرم اونم تا ته رفت توی کون .. آرش طوری لذت برد که انگاری کیرشو کرده باشه توی کون آزاده . -می خوای ؟/؟ تنگه . دردم می گیره . ولی چون پسر ماهی هستی دلم نمیاد که دلت رو بشکنم . -فدای تو آزی جون .. آزاده قمبل کرد تا پسر کونشو بکنه . کیر آرش کمی شل شده بود .اونو چند بار به کون آزاده مالوند . همون کافی بود تا کیرش یک بار دیگه جون بگیره و آماده رفتن به سوراخ کون شه . کیرشو به روزنه کون آزاده چسبوند .. -آزی جون این طرف هم خیلی مزه میده . سوراخ کونت چقدر خوشگل و تنگه .. درواقع سوراخ کون آزاده به نسبت کونهای تنگ دیگه گشاد بود ولی از اونجایی که آرش تجربه نداشت و پیام دردی رو هم از سوی آزاده نشنیده بود فکر می کرد که این سوراخ چقدر تنگ و فابریک باشه . -کیف داره کیف داره .. فکر کرد که کیرش دیگه نفس نمی تونه بکشه اون داخل . چسبندگی لذت بخشی داشت .. چند قطره از آبشو توی کون خالی کرد . زیاد نبود ولی بهش مزه داد . بعد از لحظاتی پسر و زن در آغوش هم بودند . -خوشت اومد آرش؟/؟ -خیلی کیف کردم -فقط از این بابت با کسی حرف نزن . به دوستات چیزی نگو . خیلی ها جنبه شو ندارن . من این کارو به خاطر این کردم که تو جای پسرم بودی . حس کردم که اونم یه کمبوداتی داره . مادر به فداش اون الان چیکار می کنه رو من نمی دونم ولی می دونم این یه نیاز و هوسیه که هم در ما زنا هست و هم در شما آقایون و باید یه جوری با این هوس کنار اومد . ولی خب چرا دروغ بگم  منم لذت بردم . منم یه انسانم دیگه . منم تونستم نیازمو رفع کنم . باید صادق بود و حقیقت رو گفت . آرش از این که می دید آزاده صادقانه همه چی رو براش گفته لذت می برد . دلش می خواست بازم اون بدن لختو در آغوش بکیره و برش بوسه بده . همین کار رو هم انجام داد . سر تا پاشو می لیسید و میک می زد . -آرش نکن نکن اون وقت من ول کنت نیستم. اون وقت دیگه ازت دست نمی کشم . از درس خوندن و بقیه کارا میفتی . ...اون شب آرش نتونست پیش آزاده بمونه . ولی برای شب بعدش یه بهونه ای آورد و پیشش موند .-آزی جون کست مزه کبابو میده -کیرت که از کباب خوشمزه تره .. ولی اگه گفتی امشب شام برات چی درست کردم .. -نمی دونم -کباب .. کباب بره .. -ببینم کس کباب هم داریم دیگه .-البته اگه با آتیش کیرتو بپزه . آرش حسابی بلبل زبون و حاضر جواب شده بود .  آزاده برای این که بعد ها به مشکل بر نخوره با شوهرش آشتی کرد . اون می ترسید که نکنه از آرش بار دار شه . و از طرفی هم پسرش وقت وبی وقت سراغشو بگیره . هفته ای یکی دوبار با دوست پسرش آرش سکس می کرد ... حالا همه راضی بودن و دیگه کسی  به کسی گیر نمی داد و هر چیزی سر جای خودش قرار داشت .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر