ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 194

چند بار زبونمو در آورده یه چین به ابروهام انداخته چشامو خمار کرده تا می رفتم زبونمو بکشم رو کیرش اونو عقب می بردم . دیوونه اش کرده بودم . آتیشش زده بودم . خیلی حشری شده بود . در همون حالت  بلوز و سوتینمو دیگه در آورد و لختم کرد و منم دامنو در آوردم . حالا فقط یه شورت داشتم همین جور اذیتش می کردم . دوست داشتم اونی رو که مدام ازم فرار می کرد حشری و حشری تر کرده بهش نشون بدم که مردا همه شون یه مدلی هستن . خلاصه هر مدلی که بود من یکی که دوست داشتم اون مال من باشه  . حتی برای یک بار . طعم سکس با یکی دیگه رو بچشه و حس کنه که چقدر می تونه لذت بخش باشه . یکی از این دفعات خودم مخصوصا دهنمو باز کرده و یه دو ثانیه ای نگه داشتم مثلا پیش خودم خواستم رسم پهلونی رو به جا بیارم و البته بدون این که بفهمه من بهش فرصت دادم اون کیرشو با  حرص و هوس فرو کنه توی دهنم . همین کارو هم کرد . خوب شناخته بودمش .حیلی ماهرانه مقاومتش در هم شکست و یک بار دیگه پیروزی و غلبه زن بر مرد ثابت شد که با عنصر هوس تونست یک مرد رو به دام بکشه . هر چند شاید به هنگام سکس هوس زن خیلی بیشتر از مرد باشه ولی در آغاز راه و شرایط مساوی این بیشتر مردان هستند که فریب می خورند و اسیر هوسهاشون میشن . یعنی میشه اونا رو به خاطر شهوت رامشون کرد . کیرشو درجا فرو کرد توی دهنم .  فقط سر کیرش رفته بود توی دهنم که مجبور شدم دهنمو بیشتر باز کنم و اونو بیشتر توی دهن جابدم . مستش کرده بودم . طوری به خودش فشار می آورد که همون اول وا نده ولی من دیگه در ساک زدن حرفه ای شده بودم . ولش نمی کردم . یه جوری میکش زدم که دیگه جز این که خیس کنه کار دیگه ای از دستش بر نمیومد . خیلی سنگین و پر حجم خالی کرد . می دونستم آقایون از این قسمت کار که یک زن آب کیرشونو بخوره خیلی خوششون میاد واسه همین تا قطره آخرشو خوردم . . شورتم کاملا  خیس شده بود . اگه چلونده می شد قطرات آب پس می داد . روی تخت دراز کشید چون اون منو از جام بلند کرد و کمر مو گرفت و یه لحظه خودمو از دستش رها کردم و رفتم روی تخت . -نهههههه نهههههه درش بیار . چیکار می کنی . چقدر حرص می زنی . فرار نکرده . اون زیر قایم شده . آخه شایان شورت خیس و کس منو دو تایی با هم گذاشته بود تو دهنش .. -پسر نکن . منو آتیشم زدی . با این کارت بیشتر خیسم می کنی . لذت می برد . دوست داشت به من حال بده . وقتی بهش گفتم پس از مرگ شوهرم این اولین باریه که دارم با یک مرد سکس می کنم اون شور و تحرک خودشو بیشتر کرد و بیشتر بهم حال داد .وقتی با دستاش شورتمو کشید پایین حس کردم که کس خیسم چقدر به کیرش نیاز داره .. اون به جای این که کیرشو فرو کنه توی کسم دهنشو گذاشت روی کس اول همه خیسی ها رو خورد و بعد کیرشو گذاشت روی کس و به آرومی اونو فرو کرد توی کس . -پسر .. شایان گلم می تونی تند تر و محکم تر منو بکنی . خشمت رو رو سر کس من خالی کن . بزن منو . رحم نکن . کمی سرعتشو زیاد تر کرد . ولی نه به اون اندازه که من دوست داشتم واسه همین خودمو محکم به طرف بالا حرکت می دادم و می خواستم بهش بگم که با شدت بیشتری منو بگاد . با التماس نگاش می کردم . موفق شده بودم اونو به دام خودم بکشونم . دیگه به این هم فکر نمی کردم که ممکنه پویا و ناصر جونم به دنبال من باشن . شور و حال عجیبی رو در تمام تنم حس می کردم . شایان یواش یواش اون جوری که من می خواستم منو می کرد . ولی وقتی که رو من خوابید تا منو ببوسه تحرکش کم تر شده بود ولی از هماغوشی و انطباق بدنش بر خود لذت می بردم زیر کیرش خوابم برده بود . داروی خواب آورشو به من تزریق کرده و همچنان داشت به کسم آمپول می زد. بوسه گرمش تحرک رو کم کرده بود ولی تحریک رو زیاد کرده بود . خیلی آروم شده بودم . بغلش کردم و اونو طوری به خودم فشردمش  که حس کردم کیرش تا دسته رفته توی کسم . حرکت و کلفتی اون کیر رو کاملا داخل بدنم حس می کردم و دوست نداشتم این لحظه های شیرین پر التهاب و لذت بخش به این زودیها تمومی داشته باشه . سینه هاش وقتی به سینه هام می خورد بیشتر منو می سوزوند . -شایان تو که دیگه هیچی واسم نذاشتی . زود تر ار ضام کن . عزیزم عشق من .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 18

وقتی پیام شعله رو خوندم حس کردم که دیگه زیاد نمی تونم تمرکز داشته باشم از طرفی به اندازه تقریبا کافی لذت برده بودیم . واسه این که لیدا متوجه حالتم نشه چند دقیقه ای رو خود نگه داری کردم و دیگه بر نامه  رو تمومش کردیم . تادو سه روز بعدش دیگه فرصت و زمینه ای جور نشد که با لیدا باشم ولی در عوض حواسم بود به کارای شعله . به این که داره چیکار می کنه . اینو هم متوجه بودم که حواس بهرام به کارای منه . می دونستم اون از این که من با لیدا رابطه داشته باشم خیلی ناراحته . اون اینو واسه خودش یک تحقیر می دونست . دوستم داشت . می خواست که اون کسی باشه که به من لذت میده . غرور مردونه اونو زیر سوال برده بودم . به عنوان یک زن و همسر و کسی که شوهرشو عاشقونه دوست داره واسش ناراحت بودم . ولی با این حال فکر می کردم که رابطه جنسی من با لیدا در رفتار زناشویی و شوهر داری من تاثیر مثبتی داشته . به من آرامشی داده که  واقعا نمی تونستم چه جوری وصفش کنم . حس می کردم بدنم در یه حالت سبکی و بی وزنی خاصی قرار داره حسابی سر حالم و مشکلات زندگی رو من اثر یا فشاری نداره . یه بعد از ظهری که من و لیدا از خواب پا شدیم و بهرام هم بود سر کار رفتم سراغش . .. -عزیزم چرا گرفته ای ؟/؟ خسته ای؟/؟از مدرسه اومدی . ناهارت رو خوردی . خوابیدی حالا هم بشین درساتو بخون . چرا این قدر داری وقت تلف می کنی -حسش نیست . -مگه درس خوندن هم حس می خواد . بهتره بگم ممکنه اصلا حسش نباشه . تو باید حسشو در خودت به وجود بیاری . کمی که مشغول شی و چند صفحه ای بخونی اون وقت عادت می کنی و حسش پیدا میشه . -مادر دو نفری خیلی می چسبید . نمی دونم لیدا چش شده که اصلا به تلفنم جواب نمیده . دو بار رفتم دم در خونه شون . مامانش میگه خونه نیست . اونم در ساعتی که می دونم اصلا بیرون نمیره . نمی دونم چرا با من این رفتارو می کنه . مامان تو چیزی بهش گفتی؟/؟-نه عزیزم تو چرا از این فکرا می کنی . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . با این که می دونستم شاید لیدا فر هنگش باهات فرق کنه از اونجایی که می دونستم تو چقدر خوبی و ممکنه اثر مثبتی رو اون داشته باشی و نقطه ضعفهای اون رو تو اثری نداشته باشه قبول کردم که با هم باشین . اینا بیشتر به این دلیله که من دوستت دارم . -مامان منظورت از نقطه ضعف چیه . تو در مورد چی داری حرف می زنی ؟/؟ -منظورم همون سوسول بازیهاشه و میکاپ و آرایش غلیظی که می کنه . درسته که این روزا برای دخترا یک امر عادی شده ولی جلب توجه در این حد برای دخترایی که باید درساشونو به خوبی بخونن فکرشونو رفتارشونو به انحراف می کشونه . -مامان لیدا خیلی خوب و مهربون بود . فکر نکنم به خوبی اون بتونم دوستی پیدا کنم . با خودم گفتم منم همین حسو دارم . از این نظر که اون می تونه نیاز های منو یر طرف کنه . مخصوصا حالا که  حس می کنم بدنم نیاز شدیدی داره  نمی دونم این چند دقیقه ای حواسم به کجا بود که تازه متوجه شده بودم . شعله به شیوه ای که برای اولین بار بود این جوری می دیدمش به شکم روی تخت افتاده بود . با شورتی که حالت فانتزی نداشت و از اون پار چه ای هایی بود که نصف کونشو پوشش می داد . یه تی شرت هم  تنش بود ولی اونو داده بود بالا . با این که من کنارش بودم و دستمو گذاشته بودم رو موهای سرش و نوازشش می کردم ولی اون واسش مسئله ی نبود که پشت به من باشه . سابقه نداشت که نسبت به من در چنین حالتی باشه . شاید در عالم خودش قرار داشت . دستمو گذاشتم زیر تی شرتش . و کمر لختشو نوازش کردم . اون تا یکی دو سال پیش که این کارو براش می کردم از این حرکت من خوشش میومد و خیلی سریع می خوابید . حالا با این کارم چشاشو می بست . مثل اون وقتا خوابش گرفته بود . سوتین هم که نداشت  .  یه لحظه به فکرم رسید که شاید این کار من مناسب حال اون نباشه . ممکنه تحریکش کنه . حرکتمو قطع کردم -مامان ادامه بده . ماساژم بده خوشم میاد . پاهامو بمال . خیلی خسته ام . اون هیچوقت ازم نمی خواست که از این کارا بکنم ولی دراون لحظه خواسته بود . چه عاملی سبب شده بود که اون تا این حد بی پرواشه ؟/؟ کارایی که با لیدا انجام می داد و هنوزم نفهمیدم که پیشرفت اونا تا چه حد بوده ؟/؟ یا دلیل دیگه ای می تونست باشه .. مثلا لذت بردن . یا واقعا خسته بودن . اون بی پروا خودشو به تشک می مالوند . من خیلی ناراحت می شدم . دوست داشتم در اون حالت   به قسمت جلو شورتش دست می زدم و می فهمیدم که در چه شرایطی قرار داره . می دونستم که حشرش زده بالا . و نمی تونه خودشو کنترل کنه . واسه این که شرایطو عوض کنم گفتم عزیز دلم من خودم بدنم درد می کنه و خیلی کوفته ام . خیلی دلم می خواد یکی پیدا شه و منوماساژم بده . -مامان اگه بخوای من این کار رو برات انجام میدم . -تو که خودت الان کوفته ای و یکی می خواد تو رو بمالونه . -مامان فکر نکن بلد نیستم . .. حتما اون و لیدا همو خیلی مالوندن . وگرنه درس خوندن که کوفتشون می گرفت . -باشه شعله جون قبوله .-مامان  فقط باید خیلی راحت باشی . .. لباس های اضافه رو هم از تنت در بیاری. .. داشتم بهش مشکوک می شدم . دیگه باید خیلی کارش کلک می بود که داشت این حرفا رو می زد. منم راستش واسه این که بدونم تا چه حد در این کار پیشرفت کرده که بعدا بتونم بر خوردمو بر اون مبنا تنظیم کنم حرفشو گوش کردم . البته من و شعله گاهی با هم حموم می کردیم  بدن همو لیف می زدیم . یه مادر و دختر این حرفا رو ندارن ولی در محیطی غیر از اونجا و فضای اتاق این نمی تونه پسندیده باشه . با این حال خیلی راحت تر از خود شعله خودمو ول کردم رو تخت . نیمه برهنه و با یه شورت و سوتین خودمو انداختم رو تخت تا شعله کارشو بکنه . از شونه هام شروع کرد . چقدر خوشم و خوابم میومد . برای یه لحظه حس کردم که لیدا داره منو می مالونه . اومد پایین تر . در هر قسمتی دو سه دقیقه ای مشغول بود . با سستی و بی حالی و خماری حرف می زدم -شعله جون خسته نشی-نه مامان جون از این که مامانی من خوشش میاد لذت می برم . منتظر بودم سوتی بده که با لیدا هم از این کارا می کرده .. اومد پایین و پایین تر و به گودی کمرم رسید . قلبم به شدت می زد .. -شعله جون قسمت باسن و پاهام هم کوفته هست . -مامان گلم من همه جا رو در نظر دارم . باسن ممکنه ظاهرا کوفته به نظر نیاد ولی وقتی که یکی اونو برات بمالونه حس می کنی که از همه جای بدنت کوفته تر بوده و بیشتر از هر جایی بهت حال میده .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 53

پسر و مادر رودر روی هم قرار گرفتند . بدون این که همو بشناسن .  ترس سبب شده بود که سینا عذاب وجدان و این کار زجر آور مادرشو که حس می کرد باعث تحقیر او شده موقتا فراموش کنه . .. نکنه اون به من شک کنه . نکنه منو بشناسه . بی اختیار به کیرش نگاه می کرد . به این که نکنه مشخصه ای داشته که از بچگی باقی مونده باشه و مادر اونو بشناسه و یا یکی از اعضای بدنش همچه حالتی داشته باشه . می ترسید . هیجان  و ترس شدید و این که هنوز باورش نمی شد که باید با سارای عزیزش حال کنه سبب شده بود که کیرش اون رشد و شق شدن همیشگی رو نداشته باشه ولی نمای کیر نشون می داد که کیر چاق و چله و فعالیه . سارا  هم متوجه حالت و پویا بودن کیر سینا شده بود .هنوز تا حدودی عذاب می کشید از این که نمی تونست خودشو وقف این جور محیط ها بکنه . اون فقط می خواست به آرامشی برسه از این که در مقابل کار های شوهرش حرفی برای گفتن به خودش داشته باشه .  هنوز یک تابو رو واسه خودش باقی گذاشته بود . فرزاد به بدنش دست زده بود .با خوردن و میک زدن کسش چند بار اونو به ار گاسم رسونده بود . هر بار حس می کرد که بازم جا داره . باید کیربا سرعت و شدت زیاد اونو می گایید تا به اون مرحله ای برسه که آب کسشو بتونه خالی کنه . با این حال همیشه وقتی که تا حدودی احساس سبکی می کرد تمومش می کرد . فرزاد سر تا پاشو می لیسید . به اون هیجان زیادی می داد . نوک سینه هاشو طوری میک می زد که چند بار حس کرد نزدیکه با دستای خودش کیر اونو به داخل کسش بفرسته ولی بازم مقاومت کرد . هنوزم باور نداشت که پاش به این جا باز شده . وقتی می رفت خونه و باز هم همون شرایط گذشته رو می دید حس می کرد که کار اشتباهی نکرده از این که خودشو در اختیار یکی از این پسران قرار داده .  اون دلهره و شرم اولیه رو که از رویارویی با فرزاد داشت دیگه نداشت . با این حال می دونست که باید خیلی چیزا رو واسش آشکار کنه .. -ببخشید فرزاد همه چی رو تو ضیح داده که من تا کجا پیش میر؟/؟ .. سینا نزدیک بود لب باز کنه و جواب بده ولی فوری جلو خودشو گرفت و سر تکون داد . مادر اومد جلو تر . خواست کیر پسرشو فرو کنه توی دهنش .. سینا سختش بود . دلش می خواست زمین دهن باز کنه اونو ببلعه .دلش می خواست فریاد بزنه به مادرش بگه مامان این منم . این من که دارم به عنوان یک پسر فاحشه یک پسر هر جایی کار می کنم و تو مادر من هم به نوعی همین نقش رو داری ولی خودت رو به دیگران تقدیم می کنی . دوست داشت بهش بگه اگه من بدم تو هم بد هستی .. دلش می خواست بغلش کنه در آغوشش اشک بریزه . یه نهیبی به خودش زد و گفت سینا عیبی نداره . اینا رو فراموش کن . به این فکر کن که اگه تو با مادرت نباشی و سر حالش نکنی اون خودشو در اختیار یکی دیگه میذاره . غرور تو و غرور خانوادگی رو می بره زیر سوال. اونم مادری که واسه خودش و در میان فامیل شخصیت و وجهه خاصی داشت . الگو بود . مادرشو رو تخت خوابوند . -بذار من اول کیرت رو بخورم می خوام حال کنم . سینا لباشو به هم می فشرد . گازشون می گرفت .. حرفی نزد . سرشو تکون داد . مادر دهنشو گذاشت رو کیر پسرش . سینا چشاشو بسته بود . دلش می خواست اشک بریزه . فریاد بزنه . برای یکی دو دقیقه حواس خودشو پرت کرد ولی بعد از اون حس کرد کیرش داره حرکتی رو به جلو می کنه .. دراز و دراز تر و ضخیم تر شد . سارا حس کرد که کیر پسر که فرزاد اسمشو نگفته بود نفسش . بند آورده و سر حلقش گیر کرده . سینا به خودش فشار می آورد . دوست نداشت دهن مادرشو از آب خودش پر کنه ولی سارا که از احساس یک کیر کلفت و داغ و جوندار به هیجان اومده بود ول کن معامله نبود . لذت می برد از این که تونسته اونو به هیجان بیاره و دلشو ببره . همین چند دقیقه بهش نشون داد که اون می تونه بیشتر از فرزاد بهش لذت بده . سینا همچنان با خودش در ستیز بود . فشار جلو گیری داشت اونو از پا مینداخت . سارا طوری با هوس و تمام وجودش کیر سینا رو ساک می زد که پسر اینو کاملا احساس می کرد .. نتوست جلو شو بگیره .. سارا متوجه شد که جهش کیر به صورتی شده که تا ثانیه هایی دیگه آب کیر توی دهنش خالی میشه . سرعت میک زدنو زیاد کرد و دستشو گذاشت به ته کیر سینا و همراه با بازی کردن با بیضه ها به آلت یه حرکت رو به جلویی هم می داد . سینا فقط لباشو گاز می گرفت .. هرچند صدای بی کلام سارا رو مشکوک نمی کرد ولی اون فعلا سکوت رو ترجیح می داد . لذت و شیره کیرش روانه دهن مادرش شد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

قول بالاتر از قسم

چقدر خوشحال بودم از این که تونسته بودم به عنوان کار مند شهرداری استخدام شم . و خوشحال تر از اون این که پدر بزرگ یه خونه کلنگی ولی تمیزی رو که می خواست بکوبونه داد به من تا مشکل خودمو حل کنم . خودم رفتم خونه نلی .. نلی تازه رفته بود دانشگاه . چند سالی می شد که با هم دوست بودیم . عاشق هم بودیم . با هم صد ها ساعت تلفنی حرف زده چت کرده بودیم . بار ها بیرون رفته بودیم . چند بار هم بوسیده بودمش . دیگه همه از عشق ما با خبر بودن . چقدر خوشحال بودم . می دونستم نلی هم از این شرایط خیلی خوشحال میشه . بزرگترین آرزوی اون این بود که من حداقل امکانات یک از دواج رو داشته باشم . نورا خواهر نلی قبل از دوستی من با اون عاشقم بود .  نورا یه سالی رو از نلی کوچیک تر بود و تازه هیجده سالش شده بود . همون اول نوجوونی یکی دوبار واسم نامه داد ولی من توجهم همش به نلی بود . هرچند تورا هم در زیبایی دست کمی از نلی نداشت . فقط کمی لاغر تر بود . شش هفت سال پیش اون فقط به دست و پام نیفتاده بود .   در عوض نلی به من توجهی نداشت . اون تا فهمید نورا دوستم داره  باهام دوست شد . نمی دونم چرا . بعدا متوجه شدم که در خونه به نورا توجه خاصی دارن . ولی حالا هر انگیزه ای داشت می تونستم بعدا  اونو ردیفش کنم . مهم این بود که به عشقم جواب مثبت داد . .. -نورا ! نلی کجاست .. چرا این جوری نگام می کنی . اتفاق بدی افتاده ؟/؟ می خوام بهش خبر ای خوب بدم . به مامانت بگو هر وقت فرصت داره بیاییم خواستگاری . یه وقتی بذاره .. دعا می کنم یه شوهر خوب به گیرت بیفته .. -متاسفم پیمان .. دیشب خواستگاریش بود .. یه خواستگار خوب براش اومد . خیلی پولدار بود . بابا مامان بهش گفتن که کارو کاسبی تو مشخص نیست و از این حرفا . داود پسر بدی نیست . تازه می خواد همون اول یه آپار تمان به اسم نلی بکنه و قول داده ماه عسل اونو ببره اروپا .. -باورم نمیشه . باور نمی کنم نورا .. نه ..نهههههه دروغه .. -نلی همیشه دوست داشت یه سفر خارج از ایران بره .. -پس عشق و دوست داشتن چی .. یعنی شش سال الکی عمرمونو تلف کردیم . ؟ اون همه پیام و چت و ..دوستت دارم گفتن ها .. من باید ببینمش .. مادرش اومد جلو ..-چیه آقا پیمان شلوغش کردی ... دختره نخواست و رفت . زور که نیست . -مامان خواهش می کنم .. -تو دخالت نکن نورا ..اون باید حالیش باشه . این قدر بی ادبانه نباید بر خورد کنه -عاطفه خانوم من کی بر خورد بدی داشتم . فقط می خوام نلی رو ببینم . به خدا تف تو صورتش نمیندازم . آخه اون به من قول داده بود . برای من قول آدما از قسم با لاتره .. نلی خودشو نشون نداد . شب عروسیش قرار شد توی کوچه نباشیم . توی خونه نباشیم . آخه اونا سر کوچه بودند و ما ته کوچه .. به پدر و مادرم گفتم میرم پیش دوستام ولی بر گشتم . هنوز نلی رو پس از شب بله برونش ندیده بودم . چقدر خوشگل شده بود وقتی از ماشین عروس پیاده شد و دیدمش . من باید دستشو می گرفتم من باید پادشاه این ملکه می شدم . یه لحظه نگاهش به نگاه من افتاد . اثری از تاسف دیده نمی شد . نتونستم و نخواستم توی صورتش تف بندازم . رفتم خونه .. تا به ترانه های غم گوش کنم و اشک بریزم .. شاید هنوز کورسوی امیدی داشتم که اون بر گرده ولی دیگه همه چی تموم شده بود . راه بر گشتی نبود . اون بهم  قول داده بود . گفته بود که عاشق منه . دوستم داره . ...وقتی چشامو باز کردم و خودمو رو تخت بیمارستان دیدم تعجب کردم . نمی دونستم این جا کجاست . مادرمو دیدم و نورا و پدرو خواهرامو . یواش یواش داشت یادم میومد چی شده .. من تصمیم به خودکشی گرفته  و با خوردن کلی قرص این کارو هم کردم . مامان پروین اشاره ای به نورا کرد و گفت حالا دیگه تو باید بری  خونه . به اندازه کافی خودتو داغون کردی .. راست می گفت این دختر خیلی آشفته بود . وقتی که داشتن معده مو شستشو می دادن خواهرم پری رفته بود به عروسی و عروسو کشید کنار و جریانو بهش گفت و همونجا باهاش گلاویز شد .. نورا وقتی که جریانو فهمید با التماس همراه پری اومد . اون هنوز دوستم داشت عاشقم بود . عروسی خواهرشو ول کرد . به حرفای پدر و مادرش توجه نکرد .. پدرش اومد بیمارستان .. می خواست اونو به زور ببره ولی آن چنان جیغی کشید که پدره برای حفظ آبرو مجبور شد محیطو ترک کنه .. همه از این کار نورا تعجب کرده بودند . اون چشم رو هم نذاشته بود . از این کارش تعجب می کردم . بیش از این که از عاشق بودنش شگفت زده شم از این متعجب بودم  که شب از دواج خواهرش رو خونواده اش در اومده بود . اون قبل از اومدن به بیمارستان خواهرشو با سیلی نواخت و در میان همهمه و هر ج و مرج و بلبشو خودشو رسوند به من . فکر کنم واسه این که رسوایی نشه زیاد کاری به کارش نداشتند . روز بعد اون به نزد خونواده برگشت . ولی میومد به ملاقاتم . نلی دیگه نیومد به دیدنم . اون یک هفته بعد از از دواج ماه عسلو رفت به اروپا .  نورا جای نلی رو گرفته بود . هنوز حس می کردم باید راه زیادی طی بشه تا به همون جایی برسم که من و نلی درش قرار داشتیم . نباید دلسوزی و این که اونم دوستم داره سبب شه که من عاشقش شم . ولی عشق قرار دادی نیست . بعد از چند روز حس کردم که عاشقشم . نه به خاطر فداکاری و دلسوزیش .. نه به خاطر این که از شوک شکست خلاص شم .. شاید همه اینها مزید بر علت بود ولی دلیل واقعی این بود که اون شایسته عاشقش  شدن و دوست داشته شدن بود . اون مهربون و بی ریا و با فرهنگ بود . می شد روش حساب کرد . -نورا تو چطور سالها عشق منو تو دلت مخفی کردی . -پیمان ..عشق و پیمان عشق باید دو طرفه باشه . من تو رو به خاطر خودت دوست داشت . وقتی حس کردم تو خواهرمو دوست داری دیگه بی خیال شدم . یادته  قبل از این که با نلی دوست شی من برات قسم خوردم که تا ابد بهت وفادار می مونم  . تو بهم گفتی که  قولت برام بالاتر از قسمه .. من بهت گفتم پیمان قول میدم که بر سر پیمانم و عشقم بمونم .. و تو بهم گفتی که عاشقم نیستی . پس برای چی قول می خواستی پیمان !؟ . همون قولو نلی هم بهت داد . عشق چیزی نیست که بشه اونو با یک آپار تمان و یک سفر خارجه  عوضش کرد . عشق با ایثار و گذشت میاد . -نورا چه احساسی داشتی وقتی منو با نلی می دیدی .. -این که بتونم به خوبی احساس خودمو پنهون کنم و احساسات دیگه .. به خاطر خواهرم به دنبالت نباشم . به تو و خواسته ات احترام بذارم .با این وضع که تو برای من نمیشی کنار بیام . با حسرت بجنگم . ولی وقتی خبر خودکشی تو رو شنیدم مثل یک پلنگ زخمی شدم .. حالا هم اگه منو نخوای از زندگیت میرم بیرون . همون که زنده ای سالمی از همه چی برام با ارزش تره .. نورا وقتی این حرفا رو می زد تو خونه ما بود .. لبامو به هم می قشردم تا جلو اشکامو بگیرم . -نورا من تازه کارمند شدم خونه درست و حسابی هم ندارم قدیمیه ولی خدا رو شکر می کنم ممنون دار خدا و پدر بزرگم هستم .. فعلا نمی تونم تو رو سفر خارجه ببرم . نمی تونم یه آپار تمان به اسمت کنم . برات خرجای اون چنونی بکنم . -به تظرت یه دنیا بیش تر از یه سقر و یه خونه نمی ارزه ؟/؟ وقتی که خونه عشق تو رو داشته باشم باشم دیگه این زرق و برقا رو می خوام چیکار .. -بابا مامانت چی -اونا رو همچین آب بندی کردم که دیگه بفهمن نباید جوون مردمو اذیت کنن -به ضرر تو که نشد -فدات اینو راست گفتی . -نورا عاشقتم . دوستت دارم . با من از دواج می کنی ؟/؟ -دوباره بگو -یک جمله رو یا هر سه تا رو .. -هر سه تا رو -چند بار بگم .. -وووووووییییییی دیوونه ام کردی .. -نگو نورا ! دیوونه تم عاشقتم . دوستت دارم . با من از دواج می کنی .. خودشو انداخت تو ی بغلم . برای اولین بار لبامو رو لبای داغ نورا گذاشتم . من عشق واقعی خودمو پیدا کرده بودم . دیگه کاری به نلی نداشتم . حتی ازش کینه ای هم به دل نگرفتم . اون می شد خواهر زن من . لباشو ول نمی کردم . اونم ول نمی کرد .. یه لحظه ازش پرسیدم جوابمو ندادی با من از دواج می کنی ؟/؟ -نه -نه ؟/؟ چرا ؟/؟ -یه شرط داره پیمان .. شرطش اینه که به من قول بدی که به من وفادار می مونی . قول بالاتر از قسمه . -بهت قول میدم عزیز من ..عشق من .. هستی من ..نفسم , جونم .-یه شرط دیگه هم داره .. -چیه نورا نازتو بکن .. یه نگاهی بهم کرد و گفت شرط دیگه اش اینه که لباتو چند دقیقه گاز بگیرم و خون عشقو بمکم . -درد داره می سوزونه -ولی نه به اندازه هفت سال درد و سوزش من -حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم چقدر سخت گیر شدی . من آماده ام گاز بگیر ولی اون سخت در آغوشم گرفت و لبامو مکید و منو وارد دنیای داغ بوسه کرد . -عشق من ..پیمان من ! من با تو تا هر کجا که بخوای میام . حتی  حاضرم جایی زندگی کنم که سقفش آسمون باشه و کفش زمین . راستی یادت رفته سالها پیش بهت چه قولی دادم ؟! وقتی من رو قولم هستم خب معلومه که همیشه باهات می مونم و با هات از دواج می کنم ....  پایان ...  نویسنده ...  ایرانی 

پریان در غربت 2

یه چند دقیقه ای که در آسمان اوج گرفتیم دیدم که همه به هم یه نگاههای خاصی انداخته انگار دارن همو ارزیابی می کنن . مهماندارا هم تیپ بدی  نداشتن و خیلی خوش مشرب بودن . کمی هم سفارش می شدیم که رعایت حجاب و مقررات و شئونات اسلامی رو بکنیم . ولی انگاری بدشون نمیومد که از این دستور سر پیچی کنیم . از این چند صد نفری که سوار هواپیمای بوئینگ شده بودیم  حدود نصفشون مرد و نصفشون زن بودند .  به محض این که از مرز ایران رد شدیم و وارد کشور همسایه شدیم یه سری رو سری هاشونو از سرشون در آوردند . پریناز : اینا دیگه چه جورش بودند . صبر کردن از مرز رد شدیم . انگاری رو زمین بودیم .  به محض این که یه ده دوازده نفری این کار رو انجام دادن یکی یکی روسری ها از سر  در اومد و تمام موهای خوشگل و  بعضی ها هم افشون زنونه مشخص شد . ظاهرا هواپیما رو یک دست تشخیص داده بودند . هر چند یکی دو تا از اون کلاغ سیاهای بسیجی نما هم یه گوشه ای نشسته بودند ولی کسی اونا رو آدم حساب نمی کرد و همچنین چند تن از شپشوهای جمهوری اسلامی . پریزاد : واقعا عجب شجاعتی .. پریناز : شکی درش نیست . ولی اکثریت با ماست . هیچ غلطی نمی تونن بکنن . موی کس ما هم نیستن . -پریناز تو چقدر بی ادب شدی . شوهرهم کردی آدم نشدی ؟/؟ -چی میگی پریسا .. اونجا هم دهنمو نو قفل کنیم .. اینجا هم همین ؟/؟ -مگه فر هنگ و اخلاق تغییر کرده که ما تا از آسمون وطن خارج شدیم بخواهیم همه چی رو عوض کنیم ؟/؟ از دست تو من دیوونه شدم .  نمی دونم چی شد بهش بر خورد یا علت دیگه ای داشت و خودشم می خواست این کار رو بکنه که روسری خودشو در آورد و پریزاد هم همین کار رو کرد . من و شش هفت زن دیگه  ظاهر خودمونو حفظ کردیم . - خواهرا پریای گل .. شوهرتون شما رو سپرده دست من . من نمی دونم دیگه چی بگم . آبرومونو نبرین . اینجا دویست سیصد تایی مرد و پسر هست حالا من نمی دونم شایدم کمتر  . همه دارن شمای بی حجابو نگاه می کنن .- پریسا تو که خودت از همه ما رقاص تری -ولی نه میون مرد اجنبی . این کارا چیه .. -پریسا . ما کنار شوهرمون همین جوریم . صاف و ساده و بی ریا . دل آدم باید پاک باشه .. اینو پریناز شیطون بهم گفت . کاملا متوجه بودم که زیر چشمی یه چشمک هم به پریزاد زد که از دید من پنهون نموند . ناراحت شدم ولی به روم نیاوردم . چاره ای نبود . باید تحملشون می کردم . یه چند تا پسر دست می زدند و می خوندند . دیگه حسابی دلی از عزا خالی می کردند . حکم آدمایی رو داشتند که از زندان آزاد شده باشند . منم دیگه اینجا رو کوتاه اومدم . دیگه کاری از دستم بر نمیومد . ولی از یه چیزی تعجب کردم و خوشحال هم شدم و حسرت هم خوردم . جمعیتی که این چنین با هم اتحاد دارند و دسته جمعی روسری خودشونو در میارن و یه عده هم مثل من که اعتقادم این بود و در نیاوردم و محل سگ هم به اون چند تا خود فروش  حزب الشیطانی جیره خوار نمی ذارن چرا این شیوه رو در کشور پیاده نمی کنن که مشت محکمی باشه بر دهان این در یوزگان . منم با لذت به شادی و شاد مانی اونا نگاه می کردم .  از خانوما کسی واسه رقصیدن در جا پا نشد ولی بعضی هاشون همگام و همصدا با پسرا می خوندن و کف می زدند . مهمانداران دعوت به آرامش و سکوت کردند .  نگاهمو متوجه اون چند تا زن در قنداق سیاه پیچیده شده دوختم . صورتشون عین لبو سرخ و عین بادمجون سیاه به نظر می رسید . بیشتر این افراد  صورت و باطنشون شبیه همه .. هر چند خودشون دو رنگن . .. پریزاد : چیه آبجی پریسا .. اون سیاها رو نگاه نکن . اونا دارن میرن جنده های تایلند رو آموزش تخصصی بدن -بسه پریزاد . تو هم که پررو بازی رو از خواهرت یاد گرفتی .  چند بار بهتون بگم که من نمی خوام از این حرفای زشت از دهنتون در آد . خلاصه  اونا با این که حساب خودشونو کرده بودند ولی بازم گاه گاهی تیکه مینداختند . نمی شد حریف اونا شد . هر چند خودم داشتم بی خیال می شدم . دیگه  پای سفر در میون بود و نمی شد زیاد هم اونا رو در منگنه گذاشت . تازه بچه که نبودند . ولی پریناز یه تیکه ای انداخت که دیگه حسابی حالمو گرفت ولی با خودم گفتم باشه بعدا حالتو می گیرم . .. خیلی عصبانی بود و داشت به پریزاد می گفت حالا که این جوریه اونجا رسیدیم می خواد چه مادر شوهر بازی در بیاره؟!. مادر شوهرم خواهرشوهرم این جو ر اذیت نمی کنن . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی

پریان در غربت 1

از دست این خواهرام دیگه دیوونه شده بودم  . دوسال از پریزاد بزرگتر بودم و چهار سال از پریناز . آخرای پاییز هوس کرده بودند که یک سفر سیاحتی به تایلند داشته باشن . اونم بدون همسرانشون . نه این که اونا دلشون نخواد که شوهرا با هاشون بیان . هیشکدومشون نمی تونستن کاسبی شونو ول کنن و بیان . هر چند ما سه تا خواهر هم همچین بیکار بیکار نبودیم . سه تایی مون یه آرایشگاه ردیف کرده بودیم و واسه خودمون هم کلی مشتری داشتیم . اون دو تا می خواستن منو هم کم کم راضی کردن با اونا بیام . ولی دیگه گفتیم یه ده روزی رو بی خیال این حرفا شیم . شوهر من استاد دانشگاه بود و دو تا دامادم هر دو تاشون دبیر دبیرستان بودند ولی اوقات بیکاری رو کارای متفرقه ای هم انجام می دادند مثل بساز و بفروش ساختمون . ولی شوهرم مهران سرش به این راهها درد نمی کرد . من تازه سی سالم شده بود . یه پسر پنج ساله داشتم که خیلی هم ناز و خوشگل بود . خیلی هم شبیه من بود . با پوستی سفید و روشن و لطیف ..  خواهرا صحبت رفتن رو کردن دامادام غصه شون شد . نه این که به اونا بی اعتماد باشن از این که مثلا در دیار غربت سر و گوششون بجنبه بلکه واسه این که خیلی شیطون بودند و سر به سر خیلی ها میذاشتن . اونا در مجالس و مهمونی های عمومی خیلی بی خیال بودند و حجابشونو حفظ نمی کردند ولی من از بچگی این جوری نبودم . سختم بود پیش یه نامحرم روسری از سرم بردارم .  با این رسم های مسخره ای که معلوم نبود کی مد کرده به شدت مخالف بودم . مثلا مردا دستشونو به طرف زنا دراز کنن یا بالعکس و با هم دست بدن . اصلا این چه معنا داره . راستش اولش نمی خواستم با این دو تا برم . ولی دیدم بابام و دامادام اصرار می کنند و مهران هم به من میگه که تو که دوازده ماه سالو از وسطای صبح تا آخرای شب داری کار می کنی حداقل چند روزواسه خودت و استراحت خودت بذار . برام جدایی چند روزه از مهرزاد خوشگله که خیلی بهم وابسته بود خیلی سخت بود . پریناز 26 ساله که ته تغاری بود بهم گفت پریسا حالا ناز نکن بهمون خیلی خوش می گذره . اگه بدونی اونجا چه منظره های طبیعی قشنگی داره . همونی که تو دوست داری . پریزاد : راست میگه پریسا بیا این عکسا رو ببین .. آخخخخخخ چه دریایی .. چه ساحلی ... -ببینم اینجا کنارش استخر هم داره ؟/؟  اینا شورتشونو هم در می آوردن که دیگه هیچی تنشون نبود .. نه کار من نیست .. البته من فردی مذهبی نبودم و خیلی هم شاد و شنگول بوده و در میون فامیل در هنر رقص و قدرت و استقامت در رقصیدن در هر مجلسی کسی به پام نمی رسید ولی هر وقت یه مردی وارد می شد فوری دست می کشیدم و روسری رو میذاشتم رو سرم  و بر جستگیهای انداممو از دید مخفی می کردم  . خلاصه  از بس تو گوشم خوندن که منو هم دیگه مجبور کردند که با اونا برم . مهرزاد رو هم دادیم بابا مامانم که پسر نداشته و اونم تنها نوه شون بود داشته باشن . -عزیزم مهران خیلی سختمه که می خوام تنهات بذارم و برم . دلم برات تنگ میشه . کاش تو هم با ما میومدی . -سفر بعدی رو حتما با هم میریم .  از همون بچگی ها بپای این دو تا خواهرام بودم . هر وقت پسری دنبالشون راه می افتاد و اونا هم یه چراغ سبزی بهش نشون می دادند دستشونومی کشیدم و دورشون می کردم . کار به جایی رسیده بود که از من بیشتر حساب می بردند تا  از بابا مامانم . دیگه اونا رو عاصی کرده بودم . دو تا خواهر خیلی دور و بر من می پلکیدند و می خواستند هر طوری که شده کاری کنن که  از تصمیم خودم منصرف نشم . آخه شوهراشون رضایت خودشونو منوط به این دونستن که من با اونا برم . می دونستن که من با اونا باشم اتفاقی واسشون نمیفته . یواش یواش منم داشتم خودمو آماده می کردم که از این سفر نهایت لذتو ببرم . برای اولین باری بود که می خواستم پامو از کشور بذارم بیرون . -دخترا از الان بهتون بگم شلوغ بازی بی شلوغ بازی .. برین بساط  شرابخوری و از این بر نامه ها راه بندازین خودتون می دونین . منو که می شناسین . دو تایی تونو فلک می کنم .. -خواهر  اگه بخواهیم از این کارا بکنیم همین جا هم می تونیم . چرا این قدر گیر میدی . خیلی دوستشون داشتم . گاهی هم اونا رو اذیت می کردم . خلاصه با هم رفتیم .. اولین سفر من با هواپیما نبود . با این حال نمی دونم چرا استرس داشتم . کار های مقدماتی و تحویل وسایل و انتظار در فرودگاه هم دیگه تموم شد و سوار هواپیما شدیم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

وقتی کلید گم میشه

نسرین نمی دونست چه عاملی اونو به این گوشه مخفی کشونده . صدای ساز و آواز و همهمه و مجلسی که در تالار برپا شده بود . عروسی پسر عموی  شوهرش بود . شوهری که 6 ماه اونو گذاشته و رفته بود . پسر عمه شوهرش باهاش گرم گرفته بود و اونم بی هوا داشت باهاش حرف می زد . پسر یک آن اونو کشوند به اتاقکی که حالت انباری رو داشت . بغلش کرد و به زور می خواست اونو ببوسه -ولم کن آشغال .. -پولا رو گرفته رفته داره حال می کنه تو جوش چی رو می خوری .. نسرین خجالت می کشید از این که کسی بیاد و صدای در گیری رو بشنوه . دست میلاد از زیر دامنش به شورتش رسیده بود و بعد هم از لای شورت به کسش . نسرین حس کرد که خیلی خوشش میاد ولی می خواست غرورشو حفظ کنه . اون نمی خواست به شوهرش خیانت کنه ولی 6 ماه بود که سکس نکرده بود . شوهرش اونو گذاشته رفته بود .  حدود چهار صد میلیون پول مردمو بالا کشیده و متواری شده بود . حتی یک تماس هم باهاش نگرفته بود . اون و نازیلا دختر سه ساله اشو تنها گذاشته بود . پونزده سال ازش بزرگتر بود نسرین حالا بیست و هشت سالش بود و حامد اون قدر خودشو دست و دلباز و سرمایه دار معرفی کرده بود مهم تر از اون اخلاقشم بیست بود که نسرین راضی به از دواج با اون شد . حتی در طول چهار سال زندگی مشترک حامد صد میلیون سپرده واسش باز کرده بود که سود اون بود که در این مدت نیاز شو تامین می کرد . خسته شده بود از بس حرف این و اونو شنیده هر کسی یه چیزی می گفت . دوستای متاهل دورشو گرفته بودند یکی می گفت غیابی طلاق بگیر یکی می گفت دوست پسر بگیر .. یکی می گفت بر و خوش بگذرون برو مسافرت .. هر جا می رفت همه به طرز خاصی بهش نگاه می کردند . نسرین مجبور شد به آپار تمانی که شوهره به اسمش کرده بود و کوچیک تر از محل زندگی خودشون بود نقل مکان کنه . از روزی هم که پاشو گذاشته بود اونجا فرزین دانشجوی واحد روبرویی که دربست اونجا رو اجاره کرده بود زاغ سیاهشو چوب می زد و ظرف مدت کوتاهی فکر کرد که اون شوهر نداره . دیگه نمی دونست که شوهره فراریه . نسرین خودشو به شوهر و زندگیش متعهد می دونست . اون شب حس کرد که  از این حرکت میلاد خوشش اومده با این حال وقتی صدای پایی رو شنید یک لحظه خودشو جمع و جور کرد و میلاد هم  که دستپاچه شده بود ولش کرد .. نازیلا رو از مادر شوهرش گرفت و بدون این که به کسی بگه سوار ماشینش شد و به سمت خونه رفت . گریه امونش نداده بود . حس می کرد تحقیر شده . چرا فکر می کنن من یک زن بد کاره ام . نه نباید این طور فکر کنن . من واسه خودم عزت و احترام و آبرو داشتم . نباید باهام این رفتار شه . خیلی ها تا منو می بینن دلشون می سوزه . خیلی ها منو همه فرقه می دونن .. خسته شدم دیگه . مگه مردم خودشون کار و زندگی ندارن . به نازیلا یی نگاه می کرد که در خوشگلی به اون رفته بود . به کف دست میلاد فکر می کرد که رفته بود روی کسش و بازش کرده بود . وقتی به اون لحظه فکر می کرد بی اختیار چشاش بسته شد . خونه اش طبقه اول بود . .. از اون طرف فرزین که شش سالی رو از نسرین کوچیک تر بود ولی از نظر اندام و هیکل و قد و قامت درشت تر و بلند تر , رفتن نسرین رو دیده بود . این که چقدر شیک و پیک شده . منتظر بود تا اون بر گرده . خیلی تو کف این زن بود . ساعت دو نیمه شب بود . از اون بالا صدای  بازشدن در و صدای ماشین نسرین رو شنید . شورتشو پایین کشیده و  با این که می تونست از روزنه و عدسی در به بیرون نگاه  کنه ولی درو نیمه باز گذاشته بود . نسرین کاملا می دونست که اون داره چیکار می کنه . خسته شده بود از بس یه عده دنبالش بودند و یه عده هم اونو امامزاده دهر می دونستند . چرا شوهرش اونو ول کرده رفته . اون تهدید به مرگ شده بود. نکنه کشته باشنش . تا کی می خواد صبر کنه .. اگه بر گرده .. نازیلا بغلش خوابیده بود . خیسی کسش طوری بود که شورتشو چسبنده کرده بود . هنوز هوس داشت . میگن برای این که یکی رو به دام بکشونی زمان لازمه . حس کرد داره به دام میفته . می دونست که این اتفاق همچین سریع هم نبوده . ولی باید چیکار می کرد .. اون می تونست با این پسر باشه .. با فرزین .. در جلسه عمومی ساکنین بود که دونست اسمش چیه . بذار بقیه فکر کنن که من همون زن نجیبم دیگه خسته شدم . جونم به لبم رسیده . قبل از این که در آپارتمانشو باز کنه یه فکری به عقلش رسید .. داخل کیفشو بررسی کرد و یهویی خودشو دل نگران نشون داد ... چند دقیقه این طرف و اون طرف کرد . درباز واحد فرزینو زد .. -ببخشید دیدم بیداری در زدم . من کلیدمو گم کردم و نمی دونم کجا جا گذاشتم . اگه امکان داره امشبو این جا بخوابم . -خواهش می کنم بفر مایید . این از فیلم نسرین بود . خلاصه رفت داخل .. فرزین هم دستپاچه و ذوق زده شده بود . نسرین با این که هنوز تا اون لحظه دست از پا خطا نکرده بود ولی دیگه با جنس خرده شیشه دار مردا آشنا شده بود . حال و حوصله مقدمه چینی رو هم نداشت . از این می ترسید که دم صبح سر و کله یکی از دوستای فرزین پیداش شه . سریع خودشو تا لباس زیرش بر هنه کرد . خیلی سختش بود ولی می دونست هر کاری حتی خلاف اولش سخته و تا ریاکار نباشی هم به نتیجه نمی رسی . این همون چیزبه که مردم میخوان . یه آرایش خفیفی هم رو صورتش انجام داد . حال و حوصله عشوه گری بیش از حد رو نداشت . فرزین پشت در اتاق نسرینو زد -ببخشید به چیزی نیاز ندارین .. -من فکر نمی کنم . ولی اگه شما فکر می کنین به چیزی احتیاج دارم من منتظرم . یه لحظه پسر گیج شده بود که منظور زن چی می تونه باشه . -ببخشید متوجه نشدم . -بفر مایید تا متوجهت کنم . .. فرزین وارد اتاق شد . هیکل توپ و رعنا و اندام نیمه برهنه با شورت و سوتین نسرین رو که دید هوش از سرش پرید . -الان چند وقته که می خوای متوجهم کنی . دیر نشده . دیگه از دست قایم باشک بازی های تو خسته شدم . نسرین فکر نمی کرد که این عصبی شدن او تا این حد اونو گستاخ کنه ولی بی پر وایی او به دادش رسیده بود . فرزین خواست دوش بگیره .. -ول کن بیا . عطر تن من خوشبوت می کنه . اصلشو بیار بقیه رو ولش .. کیر فرزین سیخ شده بود . -بریم یه اتاق دیگه می ترسم بچه بیدار شه . -چرا دست و پات می لرزه پسر . فقط بلدین به زنای مردم نگاه کنین و واسه خودتون قسمت کنین .. یه مرد بیشتر توی زندگیم نبوده ولی انگاری دنیا می خواد که بیشتر باشه .. کف زمین یه زیر انداز انداخت و رفت طرف نسرین . اونو رو زمین خوابوند . زن چشاشو به سقف دوخته بود . احساس شرم و نیاز و خستگی از ماهها بی خیالی حامد اونو دیوونه کرده بود . وقتی فرزین شورت و سوتینشو در آورد لباشو گذاشت روی کسش حس کرد که باز مونده خیسی قبلی کسش با هیجان و خیسی جدید ترکیب شده .. دیگه احساس شرم نمی کرد . همه چی تموم شده بود . منتظر حرکت بعدی پسر بود . وقتی لبای فرزین رو لباش قرار گرفت واسه یه لحظه حس کرد که حامد داره اونو می بوسه . چندشش شده بود ولی خودشو عادت داد . کیر داغ فرزین رووسط کسش قرار گرفته بود . لحظه شکستن آخرین تابو .. اوج هیجان .. آغاز یک زندگی پر شور .. کلنگ هوس و بی خیالی با این ضربه زده می شد .. کیر فرزین وارد کس نسرین شد و به تمام اما و اگر ها خاتمه داد . حالا زن می خواست که پسر اونو با تمام وجودش بکنه . خودشو سپرده بود به دست اون . حتی ده دقیقه طول نکشید که به ار گاسم رسید  . یه لحظه ترسید که فرزین توی کسش خالی کنه . ازش فاصله گرفت . -بکن تو کونم .. همونجا خالی کن .. فرزین فکر می کرد که داره خواب می بینه .. تا رفت به سوراخ کونش فشار بیاره همون لبه آبشو خالی کرد ..تو بغل هم خوابیدند . آفتاب سر نزده بود که نوشین بیدار شد . نازیلا هنوز خواب بود .. ولی حس می کرد که خودش به خوابی رفته که به این سادگی ها بیدار بشو نیست .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 26

وقتی وقت ملاقات گرفتم و رفتم پیش کسی;که واسه در اختیار داشتن من خودشو به آب و آتیش زده بوددلم مثل سیر و سر که می جوشید . می دونستم نصیحتم می کنه .. می دونستم سعی می کنه کاری می کنه حرفایی می زنه که از رفتن منصرف شم ولی من هر طوری بود سعی خودمو می کردم . -خانم شهزادی شما تنهایی .. یک زن در دیاری که بیشترشون مرد هستن می خواین چیکار کنین . -آقای سرپرست . من می تونم . می تونم رو پاهای خودم وایسم . می تونم . هم در نرم افزاری  اطلاعات و تخصصم زیاده ومی تونم در برنامه  نویسی هم کمک کنم و هم در حسابداری و تا حدودی کارای بانکی -در این که شما با استعداد هستید شکی نیست ولی .. بازم تو صیه می کنم که این در خواست رو نکنین که اگه در خود شعبه هم این در خواست شما بر رسی شه موفق نمیشین . چون از شما سابقه دار تر هم هست . -تخصص و مدرک چی ؟/؟ شاید اون سابقه دار اطلاعات جدید و نرم افزاری اون کم باشه .. -مسئله اطلاعات رو میشه با یک دوره کوتاه مدت حل کرد ولی سابقه حل شدنی نیست . -آقای اشرفی اگه جسارت نشه .. میشه گفت اگه مسئله تخصص رو میشه با یک دوره آموزشی کوتاه مدت حل کرد از همون افراد بومی یا شاغل در همون بانکها عده ای رو می شد آموزش داد . -اولا کارای اونجا لنگ می مونه در ثانی بیشتر اونایی که اونجا مشغولن از سیستم جدید به نوعی فراری هستند . نه این که بدشون بیاد . چون به کار دفتری و کاغذ بازی عادت کردند سخته واسشون این جور یاد گیری ها . نمی خوان خودشونو علاف کنن . دیگه نمی دونن در طویل المدت وقتی سیستم تمام کامپیوتری شد همه راحت میشن . تمام کار ها رو روال خاصی انجام میشه  . دیگه تن و بدن آدم درد نمی گیره . با زار و التماس نگاش می کردم . -شراره خانوم شهزادی من نمی تونم خلاف کنم . این خلاف را طوری بر زبون آورد که حس کردم به خاطر همون شبی که خودمو لخت در آغوشش نذاشتم و با هاش سکس نکردم ازم ناراحته . -باشه هر چی شما بفر مایید . با ناراحتی و نا امیدی از اونجا رفتم . مِی دونستم که نباید دلمو به این موضوع خوش کنم . نامرد حالا چون کسمو در اختیارت نذاشتم داری ازم انتقام می گیری ؟/؟ یعنی اگه تو بخوای نمی تونی این یه کاررو برای من انجام بدی ؟/؟ آخه من از همه شون وارد ترم . چند ساله توی خونه ام کامپیوتر داشتم . خیلی راحت می تونم بر نامه  نویسی کنم . هر چند بیشتر کارای بانک مر بوط به پیاده کردن بر نامه ها میشه و بر نامه نویسی در همون ابتدای کاره و گاهی هم اگه تغییراتی به وجود میاد یا طرحهای تازه ای پیاده میشه نیاز به بر نامه نویسی هست ولی یک کارمند باید اون بر نامه های دیکته شده رو به خوبی پیاده کنه و نمی تونه اصول اون بر نامه رو تغییربده . نا امید از اونجا رفتم . تقاضامو دادم . قبل از این که برم پیش سر پرست موضوع رو با خونواده ام در میون گذاشتم . همه شون با هام مخالف بودند . پدرم با هام بحث کرد . -تو چه جوری می خوای از خودت دفاع کنی -پدر مگه بین من و یک  مرد چه تفاوتی هست ؟/؟ می خواستم بگم مردا کیر دارن و ما نداریم ؟/؟ دیگه این یه تیکه رو نیومدم ولی دلم خیلی پر بود . موضوع مخالفت سر پرست رو نگفتم . گفتم بذاراین ذهنیت در استقلال طلبی من در اونا بمونه  که بتونم در آینده خیلی راحت قید خانواده رو بزنم . تازه من که برای همیشه نمی رفتم . یه چیزی حدود سه سال . تازه اگرم کس دیگه ای دوست داشت جای من بیاد می تونستم جا به جایی کنم . چند روز بعد من و  زنا داشتیم فکر می کردیم که سر به سر کدوم یک ا زمردا بذاریم که رئیس منو احضارم کرد .. -خانوم شهزادی  از روزی که اومدین اینجا همه چی دگرگون شده . سپرده های ما افزایش پیدا کرده .. خیلی  از مشتریان از طرز بر خورد شما و اخلاق خوبتون میگن . همه کار کنان اینجا دوستت دارن . منم همین طور . اصلا دوست ندارم شما رو از دست بدم . بانک هم کاملا مثل ارتشه . وقتی یک مافوق به آدم دستور میده خیلی راحت باید تابع بود . بدون چون و چرا . ولی من در مورد شما با آقای اشرفی بحثی دوستانه داشتم . گفتم من به خانوم شراره شهزادی نیاز دارم . تمام شعبات منطقه به وجودش نیاز دارن . هر گونه به هر مقدار اضافه کاری که بخواد ما تا مینش می کنیم . فقط تو مخالفت و انصرافت رو با رفتن به کیش اعلام کن .  خیلی راحت حکم انتقالی و ماموریت شما رو با استفاده از قدرت خودش تصویب کرد . اون خیلی سختگیر و مقرراتیه .. ... باورم نمی شد . اصلا باورم نمی شد . وااااااییییییی خدا جون .. این رئیس بانک ما هم کس خل شده بود . می گفت انصراف بده .... اشرفی جون ممنونم ممنونم .. استقلال .. استقلال .. آزادی .. راحتی .. دیگه کسی به من گیر نمیده . خودم هستم و خودم . دیگه کسی بهم منت نمی ذاره  . کسی بهم نمیگه از دواج کن .. چقدر من شرمنده این اشرفی بودم . وقتی که بهش فکر می کردم و اون ضد حالی که اون شب بهش زده بودم کمی دلم می سوخت .. یه تصمیم عجیبی گرفتم . این که در یکی از این شبها و در آپارتمان خودم ازش دعوت کنم که شامو بیاد پیش من . و بعدش ؟/؟ .. بعدش چه شود ! خوش تیپ و جوون که هست حالا چهارده پونزده سال ازم بزرگتره ولی من خیلی شرمنده شم .. نمی دونم باید چیکار کنم . باید از خجالتش در آم ولی کمی سختم بود ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 79

از وقتی که بر دیا رو دیدم دیگه حال و حوصله هیشکدوم از اون مردا رو نداشتم . تونسته بودم دلربایی کنم و به هیشکی  هم باج ندم . صحبتام با بردیا گرم افتاده بود و منم همین جوری به پر حرفیهام ادامه می دادم و اونم بد تر از من بود .هر چند دقیقه یک بار دستمو می گرفت و تو چشام خیره می شد . وقتی این کار رو انجام می داد بدنم می لرزید . ولی سعی می کردم خونسردی خودمو حفظ کنم . اونم با این کاراش داشت بازیم می داد . ولی در نگاه اونم  نوعی هیجان دیده می شد . هیجانی که خودشو وقف کسان دیگه ای نکرده بود . بازم به عناوین مختلف چند تا زن خواستن دور و برشو بگیرن ولی اون به هیشکدومشون اعتنایی نکرد . چشاش انگار فقط به دنبال من بود و منو می خواست . . نگاهمو به این ور و اون ور می دوختم که نکنه مهرداد با کارای خودش مراقبم باشه . ولی افق دید من چیزی رو نشون نمی داد . مثل این که حساب کار دستش اومده بود . این جوری دوست داشت منو میون کار انجام شد قرار بده .  دستامو گذاشتم زیر میز . حالت نشستن و قرار گیری ما طوری بود که یکی از دستام نزدیک به اون قرار گرفت .  هر لحظه منتظر بودم که اون دستمو لمس کنه . خیلی دلم می خواست . می خواست که این کار انجام شه ولی نمی تونستم از اون بخوام که این کارو انجام بده . من عمدا دستامو گذاشته بودم زیر میز که یه چراغ سبزی به اون نشون بدم . نگاهمون   با نگاه هم تلاقی کرده و به جمعیت توجهی نداشتیم . برای اون مسئله ای نبود من باید بیشتر رعایت می کردم این که یک زن متاهل هستم و نمی تونم به هر مردی که از راه می رسه چراغ سبز نشون بدم ولی در اون جا کسی به این کارا کاری نداشت . حتی این امکان بود که در بعضی از قسمتها و گوشه کنار ها هم مردا در حال تعویض زنای خودشون برای سکس بودند که بهش می گفتن سکس ضربدری . اینجا دیگه شده بود مکتب خونه و  انواع و اقسام در س ها .  برای لحظاتی بعد حس کردم که برق منو گرفته . اون دو تا دستای منو تو دست خودش گرفت . بعد برای این که زیاد رو به جلو  خم نشه یه دستشو ول کرد و با دست دیگه اش انگشتامو دونه به دونه لمس می کرد . چشامو باز و بسته می کردم . یه هیجان تازه ای رو دور بر سینه هام و  دور کسم حس می کردم که شاید اگه محیط مناسب بود تا حدودی می تونستم بهش حال بدم . ولی سرمو انداخته بودم پایین تا اون جوری که عشقمه حال کنم ولی اون ول کنم نبود . دستشو گذاشت رو پام . پس کشیدم . نه این که دوست داشته باشم این کار رو بکنم و از این که دستشو گذاشته رو پام بدم اومده باشه . اتفاقا خیلی هم لذت برده و دلمم می خواست ولی نمی تونستم این قدر راحت این موضوع رو براش پیش پا افتاده کنم که هرکی رو که دوست داشته باشه می تونه به همین سادگی ها به دست آورده باشه . چقدر زمان زود می گذشت .  گاهی میومدن کنارمون و با هامون حرف می زدند . یه نوشیدنی می خوردیم و بازم گرم صحبت می شدیم . اصلا گذشت زمانو حس نمی کردیم . دلم  می خواست تا بیست و چهار ساعت پیشش بیدار می نشستم و همین جور درددل می کردم . ولی با این که نذاشته بودم پاهامو لمس کنه بازم خندون و بشاش بود و لبخند و اون مرموزبودن از حالت نگاهش محو نمی شد . یه تیپ مظلومی هم به خودش گرفته بود . گاهی هم طوری نشون می داد که اگه یکی از کنار ما رد می شد فکر می کرد که اون علشق دلخسته چند و چندین ساله منه . یه لحظه متوجه شدیم که دیگه باید رفت . مهرداد اومد بالا سرم . یعنی من دیگه نمی بایستی اونو می دیدم ؟/؟  من که نمی تونستم بهش بگم بیاد به دیدنم یا شماره مو بدم بهش که برام زنگ بزنه . هیچوقت هم ازش شماره نمی گرفتم که باهاش تماس بگیرم .با این که دلم می خواست . باید یاد می گرفتم و عادت می کردم که از این بر نامه ها بازم ممکنه پیش بیاد . من که نمی تونم به هر کی که از راه می رسه و ازش خوشم میاد زنگ بزنم . ولی اون خیلی جذاب و تو دل برو بود . به این آسونی ها نمی شد ازش دل کند . ولی موقعیتی هم نبود تا یک بار دیگه ببینمش . من و مهرداد رفتیم خونه .. -طناز خیلی گرفته ای . می بینم انگاری حالت خوب نیست . خیلی خسته شدی نه ؟/؟ -آره اوایلش خیلی خسته شدم ولی دو سه ساعت آخر نفهمیدم چه جوری گذشت . - از بس گرم صحبت بودی . -مگه تو بپای من بودی -نه دو سه بار کار داشتم از کنارت رد شدم انگار هوش نبودی . -این از ادب به دور بود که من احترام کسی رو که داره واسم حرف می زنه رعایت نکنم . اون شب هیجان شدیدی داشتم برای این که زود تر به بستر برم و با شوهرم مهرداد سکس کنم . شورتم همه خیس شده بود . اون قدر بی حس بودم که حال و حوصله عوض کردنشو نداشتم . با خودم گفتم باشه یه بهونه ای واسه مهرداد میارم . اون فکر می کنه همین چند لحظه این قدر خیس شده . -طناز چرا این جوری شدی . امونم نمیدی .. همش فکر می کردم که بر دیا روبرومه و من دارم با اون حال می کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی   

ماجراهای مامان زبل 87

خلاصه من و ماه منیر موندیم و احترام . به این بچه هام هم سپردم تا وقتی که ما اینجا هستیم خودشونو آفتابی نکنن چون ما زنای مومن و محجبه ممکنه سختمون باشه . هفته ای دو بار دعا خونی داریم و دیگه این آخر عمری باید عبادتمونو تکمیل کنیم و فکر جمع کردن ثواب باشیم . من و ماه منیر واحترام تنها شدیم . دیگه فقط خودمون بودیم و خودمون . -ماه منیر به نظر تو باید چه جوری این احترام رو بیاریم توی خط -کاریت نباشه  اونش با من . ور رفتن با سر و سینه هاش و اون کون رو من استادم . اونو که آوردیمش توی خط بعدش هم یه صفای حسابی می کنیم . -تو که می دونی اشرف چی دلش می خوا د -آره خیلی خوبم می دونم . اشرف یه چیزی می خواد که تنوع داشته باشه . بیشتر از اون چه که یک کیر کلفت بخواد دوست داره که یه کیر تازه بیاد تو آستینش . منو بگو که اگه بخوام برم یه چند تا از اینا رو گیر بیارم و بیارم اینجا اون وقت ممکنه از اونایی باشن که قبلا با من برنامه داشتن . اون وقت به نظر تو من نباید چیز تازه بخوام .؟/؟-چرا تو هم باید چیزتازه بخوای یه چیزی که تو رو سر حالت کنه . نو نوارت کنه . می دونی که من و تو با هم باید چیکار کنیم . این جا رو بتر کونیم . کس و کون احترامو بتر کونیم . آخ که چقدر به ما حال میده .. روز اولی که ما سه تایی تنها بودیم تصمیم گرفتیم که بریم پارک . البته احترام اولش راضی نبود . ولی من و ماه منیر هر جوری بود اونو راضیش کردیم که بیاد . اونو بردیمش به یک پارکی که تقریبا میعاد گاه عاشقان بود . احترامی که فکر می کردیم خیلی هم به ما اعتراض کنه که چرا اونو آوردیمش اینجا چشم از اونا نمی گرفت و همش  داشت از خاطرات دوران نو جوونی خودش می گفت . البته خاطره ای که نمی گفت . همون خاطره نداشتن خودش واسش خاطره ای شده . -آخر الزمون شده . دیگه  شرم و حیا معلوم نیست کجا رفته . دوره ما دختر و پسر می خواستن این جور بگردن که نمی شد . -احترام جون . اگه یه خورده دقت کنی تا حدودی هم از این بر نامه ها داشتیم . تا این حد هم که فر مایش می کنی سخت گیری نبود . ولی این جوری که پارک رو به اشغال خودشون در آورده باشن نبود . طوری داری حرف می زنی که اگه یکی ندونه فکر می کنه تو داری از دوران قاجاریه حرف می زنی . ما جوونیم و جا داره که هنوزم که هنوزه از زندگی خودمون لذت ببریم . -مگه غیر اینه ماه منیر -نه اشی جون راست میگی . تا وقتی کسمون می خاره باید بخارونیمش . ولی این کس سگ مصب طوریه که اگه یکی دیگه واسه ما بخاروندش بیشتر بهمون حال میده . این طور نیست احترام جون ؟/؟ احترام صورتش سرخ شد و چیزی نگفت . هر چند شریف روی احترام رو باز کرده بود ولی هنوز اون حال و هوای مذهبی روش وجود داشت . رو کردم به احترام و گفتم به ما زنای نجیب و پاکدامن و مذهبی و متدین نگاه نکن که با این که شوهر هم نداریم ولی دنبال خلاف نیستیم . الان در این شهر بزرگ که سهله در شهرستانها هم مد شده که زنای شوهر دار میرن دوست پسر می گیرن و اونو واسه خودشون یه کلاس گذاشتن می دونن . خیلی از مهمونیها و دوره ها که با هم بر گزار می کنند حتما باید با دوست پسراشون بیان . اوخ اوخ چه پزی میدن . خوش تیپ تر و خوش هیکل تر و ....هر کی از این دوست پسرا داشته باشه شرطو برده . حتی یه دوست داشتم که واسه دوست پسرش یه پرادو گرفت که اونو با اون بیاره مهمونی . آخه خودش یه ماشین مدل بالاتر داشت و نمی خواست که لو بره . این قسمتو چاخانش کرده بودم ولی می دونستم یه همچه چیزایی هم وجود داره . خلاصه مخ این احترامو کار گرفتیم و کاری کردیم که اون همش در حال و هوای سکس و کار حلال و از این بر نامه ها باشه . ناگفته نماند این شریف خان هم که اونو گاییده بود حلالی در کار نبود  . چند ساعتی شد و از مرز شب هم گذشتیم . احترام محو زیباییهای طبیعت شده بود . اصلا دلشو نداشت از جاش پا شه . -خانوم جون مثل این که اینجا خیلی خوش می گذره . چطوره همین جا بخوابیم نصقه شبی سه تا کیر گردن کلفت بره تو کون تنگ ما .. احترام : اشرف مثل این که کمال همنشین در تو اثر کرد .. ماه منیر : آهای احترام چیه پشت سر من داری حرف می زنی . ازت یه چیزی می پرسم . اون پسره خوش تیپ و خوش اندام که داره از اون روبرو میاد و تنها هم هست اگه بخواد صیغه ات کنه و چند روزی تو رو داشته باشه و تو رو بکنه قبول نمی کنی ؟/؟ .. بازم صورت احترام سرخ شد و حرفی نزد . می دونستم که اگه راضی نباشه در جا میگه نه . ولی اون در جواب دادن می خواست طوری دقیق و صادق رفتار کنه که انگاری طرف اومده همین حالا ازش خواستگاری کرده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرکی به هرکی 215

آرمیلا دیگه دید که چاره ای نداره خودش با هام همکاری هم می کرد و از پشت خودشو به کیر من می مالوند .-خواهر عجب کونی داری . به جون خودت هر وقت که میدیش به من فکر می کنم تازه واسه اولین باره که تقدیم چاکرت می کنی می کنی . خودت می دونی که چقدر فدایی داری . -تو فدایی آنیتا هستی . -حالا عزیز دلم داری کون میدی خوب خوب بده . اون حالا نوبری چند روز دیگه از دهن میفته . خدا از دلت بشنوه . این حرفا رو می زنی که اینجا من دارم خودمو در اختیارت میذارم بتونی به اندازه کافی حال کنی  من که در بست دراختیار داداشی خودم هستم . -فدات شم آرمی خوشگله . ببین فرنوش چه جوری داره کون خواهر من و تو رو می کنه . چه حرصی می زنه . ببینم تو ناراحت نیستی شوهرت داره خواهر زنشو که خواهر مون بشه می کنه ؟/؟ -اتفاقا خیلی هم خوشحال میشم . چون تو ناراحت میشی . من دلم خنک میشه -خیلی بد جنسی آرمی  که دلت میاد منو ناراحت ببینی . -تو بد جنس نیستی که همش منو ناراحت می کنی ؟/؟ .. خلاصه دلی از عزا در آوردم ولی برای این که حال خواهرمو زیاد نگرفته باشم کیرمو از سوراخ بالاش در آورده کردم توی کسش . اون طرف بابا و فرنوش دو تایی شون کمر آنی رو داشته ولش نمی کردند . یکی از پایین و یکی دیگه از بالا اونو می کرد . -فرنوش  یواشتر . هنوز سیر نشدی ؟/؟ مگه آرمی بهت نمی رسه . تو و بابا جاتونو با هم عوض کنین . خسته نشدین ؟/؟ این کون من حالتو بهم نزد //؟ -اووووووففففففف خواهرزن  گلم . نوکرتم .. فدایی داری . باور کن این کون و سوراخش با کونی که هر شب زیر کیر منه فرق می کنه . .. تا آرمیلا این حرفو از شوهرش شنید اونم در کنار رقیبش و خطاب به اون خیلی بهش بر خورد . -فرنوش زبون دراز حقته که دیگه بهت نرسم . اینه جواب اون کون دادنهای من که هر وقت خواستی تو رو بی نصیب نذاشتم ؟/؟ داداش آرین با زن و مادرش در حال حال کردن بود . کیرشو فرو کرده بود توی کون مامان ولباشو گذاشته بود رو لب پریسا . -آرمیلا میریم سمت اون سه تا ؟/؟ -کدوم سه تا ؟/؟ -مامان و پریسا و آرین .. -اول باید منو سر حال کنی بعد . چون اگه این جوری بریم می دونم که تو منو ار گاسم نکرده ولم می کنی و من این جوری کمرم خیلی درد می گیره .. -آرمی بیا روم . اون کون گنده ات رو بنداز رو کیرم و کیرمو تا ته فرو کن تا ته کست و هر جوری که عشقته با من حال کن فقط زودتر این کارو انجام بده که باید برم به پریسای مظلوم هم برسم . -از کی تا حالا اونم جزو گروه مظلومان قرار گرفت //؟ پس من چی ؟/؟ چرا بین من و اون تفاوت قائلی . همیشه می خوای منو از بقیه کوچیک تر نشون بدی . آرمیلا من همچین قصدی ندارم . این تویی که همش سعی داری خودت رو کوچیک جلوه بدی . -این قدر حرف نزن کارت رو انجام بده . کارم دیگه تموم شد .. داداش حالا آبتو می خوام . نگاه کن اون طرف بابا و فرنوش  هم کارشونو تموم کردن . -پس بگیر آرمی جونم که اومد . دوستت دارم خواهر خوشگله من . درسته که این روزا زیاد به من گیر میدی ولی منم اون جوری که باید هواتو نداشتم . -چقدر خوب نشون میدی وقتی که مهربون میشی . . با همین حرف زدنها بود که حس کردم آبم روونه کس خواهر نازم شد .. تا کیرمو کشیدم رفتم سمت مامان . آرمیلا پاهاشو دراز کرده بود و همون وسط لمیده بود . اون طرف فرنوش و بابا آزاد و آنی سه تایی کنار هم دراز کشیده بودند . من رفتم سراغ پریسا . کیر داداش از پشت رفته بود توی کس مامان . مامان الیا : ببینم آرین به اندازه کافی منو گاییدی نمی خوای دست عوض کنی ؟/؟ می تونی بری سراغ آرمیلا یا پریسا . چیه زنت بهت حال نمیده ؟/؟ کردنش واست تنوع نداره ؟/؟ مامان همین که متوجه شد دستم خالی شد یعنی کیرم خالی شد هوس منو کرده بود . در واقع نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار . -مامان جون این زشته . نگاه کن الان داداش آریا کیرشو کرده توی کس زن خوشگلم پریساوداره زن داداششو می کنه . نمیشه که من بهش بگم کیرت رو بیرون بکش  من می خوام زنمو بکنم .اولا من به اندازه کافی پریسا رو می کنم ثانیا داداش آریا ممکنه بگه عجب داداش خسیسی دارم یک زن داره حالا داره واسه ما خسیس باری هم در میاره ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 59

از هر طرفی داشتند به من حال می دادند و منم چاره ای نداشتم جز حال کردن . دلم می خواست جیغ بکشم سرمو بکنم زیر آب .  چهار تا کیر با هم بره توی کسم . آتیش بگیرم . این ور و اون ور برم . حال کنم . بسوزم . غرق هوس شم . نمی دونستم دیگه چه جوری میشه عشق و حال کرد .  دستامو  به هر بدنی که نزدیک بود رسونده لمسش می کردم . فقط خوشی بود و لذت . لذت و بی خبری . کاری نداشتیم که اون بیرون چی می گذره و بقیه چی میگن . بقیه که نمی دونن چه خبره . در گناه خودمون و در لذت خودمون غرق بودیم . کاری هم به این نداشتم که چه اتفاقی میفته . احساس خوبی که می دونستم لذت منو به اوجش می رسونه و به من آرامش میده ... تنها چیزی که برام اهمیتی نداشت قلی بود . شوهری که رفته بود به گور سیاه . حتما پیش خودش فکر می کنه ما اینجا چه عذابی می کشیم . اگه فکری داشته باشه . شاید هم اصلا عین خیالش نباشه . اگه بدونم اون کی میاد خودمو از این خونه موقتا گم می کنم تا نتونه منو ببینه . فکر می کنه که من چقدر تشنه کیرم . چهار تا کیر چهار تا دسته گل  دور و بر خار های کسم بودند و خارششو می گرفتند . پنجه هامو به پهلو های اسحاق فشار می دادم . حس کردم در اون فضا داره خوابم می گیره و دارم میرم به دنیایی که  هزاران فرسنگ با این دنیا فاصله داره . به آسمونی که خودم هستم و خودم . دیگه این فکرای زمینی رو من اثری نداره . وقتی حس کردم دارم ارگاسم میشم و مایع هوسی ازم در حال ریزشه اونم در اینجا و پس از چند ساعتی که توسط جمشید گاییده و ارضا شدم خیلی تعجب می کردم . اینجا چیزی نمی تونست باشه جزآرامش خیال و این که تونسته بودم به پسرام خیانت کنم و با مرد دیگه ای باشم و اونا نفهمن و یا آرامشی که از یک زندگی مرفه همراه با تا مین نیاز های جنسی در هر شرایطی داشتم . خودمو رها کردم تا به هر صورتی که دوست دارن با من حال کنن و لذت ببرن . دیگه بهشون نمی گفتم که چیکار کنن و چیکار نکنن . اصلا حس نداشتم و نفهمیدم کی از اون فضا پا شدیم و رفتیم زیر دوش . اون زیر هم که بودم  دستای زیادی رو روی بدنم حس می کردم . لبهایی که روی کسم می نشست . نوک سینه هایی که توسط لبها مکیده می شد . چاک کونی که از وسط باز می شد و سوراخ کونی که توسط زبون بچه ها لیسیده می شد . دنیای لذت و عشق و حال همچنان به من آرامش می داد . خودمو در بی نهایت حس می کردم ولی نه نه .. بازم هم در حال اوج گیری بودم . انگاری جا داشتم . دستمو گذاشته بودم رو سینه هام و اونا رو می گردوندم تا هوس خودمو تنظیم کنم . ضربان شدید قلبمو حس می کردم -پسرا من دارم از حال میرم . اسحاق : الان می بریمت بیرون مامان . ما بهت حال میدیم . حس کردم که یکی دو تا شون بلندم کردن .  خشکم کرده و منو انداختن رو تخت . احساس می کردم که دارم خنک میشم و حالم جا میاد . بازم نوازشها و مکیدنهای اونا رو می خواستم . کیرشونو که به من لذت بده و مثل یک شمشیر وارد غلاف کس و کونم شه . بوسه های نرمشون بهم لذت می داد . متوجه شدم  که یه چیزی ازم داره می ریزه . تعجب کردم . نمی تونستم خوب فکر کنم . این نباید آب کسم باشه . چون آب کس به این صورت نمیومد . دستمو گذاشتم سر کس و بعد اونو فرو کردم اون داخل . چسبندگی خاصی رو انگشتام  نشست . اون منی پسرا بود . جاااااااااان چه حالی می داد ! هنوز در حال ریزش بود . چشامو بسته بود و به حرکات یکی از کیر هایی که رفته بود توی کسم فکر می کردم . می دونستم کیر اسحاق نیست . اشکان بود که داشت منو می گایید . سرمو بالا آورده چشامو باز کردم به حرکت کیر در حال رفت و بر گشت نگاه می کردم . انگاری از منی داخل کس من روی کیر اشکان کره درست شده بود . خنده ام گرفته بود . چه افکاری ! چه فانتزی هایی ! لاپام فقط باز بود و نوبتی میومدن منو می کردند . چقدر سرویس دهی به چهار تایی شون وقت می برد . گاهی وقتا متوجه بودم که علاوه بر لذتی که خودش می خوان ببرن دوست دارن کاری کنن که لیاقت و قدرت خودشونو در حال دادن به منم نشون بدن . نیاز به این داشتم که منو بغل کنن و بخوابم . -پسرا از درس خوندن نیفتین دارین خودتونو به کشتن می دین . فکر نکنم باباتون توی خارج این جوری مثل شما عشق و حال کنه . احسان : با با احتمالا با زنای دست خورده زیادی سر و کار داره . مثل ما نیست که جنس اختصاصی داشته باشه . یه لحظه دو نفری نگاهمون به هم دوخته شد و دسته جمعی زدیم زیر خنده . از این که من اختصاصی باشم خنده ام گرفته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 51

باید این جوری دختر گلمو ساکتش می کردم . تقصیری هم نداشتم از بس دختراموگاییده بودم و آبمو نثار وجودشون کرده بودم راحت و با فشار کمتری در جلو گیری می شد اونا رو گایید . بابا فدای کسشون . المیرا نشون نمی دا د که یه مدتی رو شوهر داشته . -تپل خوش بدن من . بابایی فدات شه جیگرت رو بخورم . -خوشم میاد بابا جونم که من جیگر تو باشم . باهات حال کنم . بگم دوستت دارم . بگی دوستم داری .. با حرکتای سریع کیر اونو می کردم . -ا.ووووووووفففففففف هوووووووففففففف سوختم پدر جونی .. یوووووووووهووووووووو چه کیفی داره . من از این جا تکون بخور نیستم . بابا این الناز عجب شانسی داره . دانشجو شده و همین جا مونده . راحت کنار توست . -میشه یه کاری کنین که اونم بیاد و بخواد که با من حال کنه ؟/؟ -حرفشم نزن بابا . اگه ما چهار شریکه باشیم هم تو بی جون تر میشی و هم این که از سهمیه ما کم میشه -بازم که به فکر خودت بودی . -بابا ادامه بده . من می دونستم این جوری منو احضارم کردی حتما یه چیزی بود یه خبری بود . تو اینو می خواستی . کسمو کونمو .. تنمو . -کار بدی کردم ؟/؟ -اگه نمی خواستی کار بدی می کردی . من دوستت دارم . تشنه کیر و آب کیر پدر جون گل خودم هستم . انگشتامو دونه به دونه و به نوبت می کردم توی کونش و می کشیدم بیرون . -چیه این قدر به کونت تکون میدی ؟/؟ دردت می گیره ؟/؟ نه  قلقلکم میاد بابا . خوشم میاد . -منم از کون تپل تو خوشم میاد . -بابا درد داره . درد داره .. -همه دخترا و زنا که می خوان کون  بدن میگن درد داره ولی تو که خودت می دونی کون دادن چه حالی داره و چقدر می تونی لذت ببری . حالا تو که از دواج کردی و هر چند شوهرت مرده ولی طعمشو چشیدی . اما اونی که دختره و نمی تونه کیر رو در کسش جای بده سوراخ کون خودش یه نعمتیه که کیر بدون خطر فرو بره داخلش . یه حالی میده به این دخترا که نگو و نپرس . -یعنی بابا جونم اگه الناز هم بره کون بده خیلی حال کرده و کار درستی هم انجام داده -من  حالا یه مثالی زدم شما چرا این قدر بزرگش کردی ..-آخ بااااااباااااااا به همین صورت که داری حرف می زنی چقدر خوبم کسمو می کنی . یه حالی می کنم که نگو و نپرس . کف دو تا دست رو سینه های المیرا و گردش به همه طرف جیغ اونو در آورده بود . بازم خوب بود که صدا همین جا خفه می شد . مگر این که یکی  از این کلید دارا وارد می شد و ما لو می رفتیم . باید پا می شدم و یکی از این جا ها رو قفل می کردم ..المیرا اومد رو کیرم نشست . می خواست اونو فرو کنه توی کونش که پدرشو. خوشنود کنه و بابایی ازش راضی باشه -عزیزم ..  جون .. اگه می تونی آبتو بریز .. خالیش کن  .. می خوام خنک شم . کس المیرا رو یه دستی بهش کشیدم و حس کردم که باید حسابی اونو سیرش کنم تا چشمش به مال مردم نباشه و اون مثالی رو که میگن مرغ همسایه غازه در مورد اون نباشه . چشای خمارش نشون می داد که اون خیلی هوس داره و باید که حسابی آبیاریش کرد تا دیگه هوس مرغ همسایه رو نکنه . همین خروس پدر براش کافیه .. المیرا ظاهرا حشری تر از بقیه دخترام به نظر می رسید . چند تا ناله کرد و جیغی کشید و منم که دیگه فکر می کردم حالا نوبت استراحته در عالم خودم بودم که یهویی دیدم دستشو گذاشت رو سینه ام و منو خوابوند . و اومد رو کیرم نشست -آخخخخخخخ آخخخخخخخخ باااااااابااااااااا من بازم می خوام بازم می خوام . لاپاشو رو کیرم می مالوند.-این چرا به همین زودی شل شده . بابا بابا مگه تو هوس نداری . این هیکل آبدار من سیرت کرده ؟/؟ -نه نهههههه عزیزم تو که می دونی چقدر خوش استیلی عزیز دلم .. کیف و حال زیادی هم مایه دردسره و رسیدگی به سه تا دختر هم همین گرفتاریها رو داره که باید هوای همه رو داشته باشی  حواسمو بردم به این که بازم باید حال کنم و لذت ببرم . المیرا کیرمو ساک زد و دست بردار هم نبود . اون قدر خورد و خورد تا شقش کرد ولی مثل اولش نشد . با این حال اومد رو کیرم نشست کیرم توی کسش جا گرفت و اونم هر جوری که دوست داشت خودشو روش حرکت می داد . جیغ می کشید ناله می کرد حرف می زد بالاخره ساکت شد و پس از چند دقیقه گفت بابا راضی شدی ؟/؟ می خواستم بهش بگن که من نیم ساعت پیش ار ضا شدم که چیزی نگفتم . تو بغل هم  چرت می زدیم . -الی جون اون ملافه رو بنداز رو هر دومون بدنمون گرمه می ترسم سرما بخوریم . دو تایی رفتیم زیر ملافه ای که عرضش زیاد بود . پهلو به پهلو اون زیر همو بغل زده و خوابیدیم . نمی دونم چند ساعت بود که خوابمون برده بود چش باز کردم دیدم که الناز سر در اتاق وایساده و دستاشو گرفته جلو صورتش .. من بمیرم این اینجا چیکار می کنه . بازم جای شکرش باقی بود که ما زیر ملافه بودیم . تکون نخوردم . مثل بید می لرزیدم . بازم هوس و غفلت و خواب کار دستم داده بود .. صدای بسته شدن در آپار تمان رو که شنیدم خاطرم جمع شد . اون ما رو لخت ندیده بود ولی بر جستگیهای بدن ما اون زیر معلوم بود می شد  بازم دروغ گفت . ما که گیر نیفتاده بودیم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 55

نادر برای این که به نوشین این خبر رو برسونه کمی استرس داشت . هم از این که کارشو به خوبی انجام داده خوشحال بود و هم این که اونو ناراحت کنه ناراحت . ولی ناگهان چیزی به یادش اومد و این که این دختر ممکنه دیگه کاری به کارش نداشته باشه . یعنی نباید زود اونو در جریان بذاره .. این جا با دو مسئله در گیر شده بود یکی با وجدان خودش و یکی دیگه این که اون وقت ممکن بود از یه کانال دیگه بفهمه و ارزش کارش بیاد پایین . چرا من باید به اون گرایش داشته باشم . چه عاملی وجود داره که منو به سوی اون می کشونه . برای من دختر کم نیست . نمی دونم . طرز حرفاش .. نگاش . مطالبی رو که بیان می کنه . حتی سکوتش و حالت راه رفتنش همه شون حکایت از منش بالای اون داره . نادر برای نوشین زنگ زد و بهش گفت که در این مورد اطلاعاتی داره .. نوشین رفت خونه عمه نادر . نگرانی عجیبی وجودشو گرفته بود . نمی دونست با این حال وحالت خودش چه جوری کنار بیاد . خسته بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . نادر پشت تلفن چیزی به اون نگفته بود . نگفته بود که اون چیزی رو که فهمیده چیه و اونم چیزی نپرسیده بود . شاید هم نوشین دوست نداشت در این فاصله که به خونه نادر می رسه چیزی بدونه . دلش گرفته بود . یعنی اون کی می تونه باشه . به غیر از نلی زن دیگه ای هم می تونه باشه . اون زن کیه ؟/؟ چرا با من این رفتاررو کرد . نه . من نمی تونم . نمی تونم . نمی تونم این وضع رو تحمل کنم .  به زحمت جلو گریه شو گرفت.  ساعتی بعد اون و نادر کنار هم بودند . -دستت درد نکنه نادر خان . -من عکسا رو آوردم -ممنون میشم اگه بهم نشون بدینش .. نوشین فوری یک میلیون تراول از جیبش در آورد و به نادر داد . -ببینم اینا چیه ؟/؟ -حق الزحمه شما .. -اینا رو بذارین تو جیبتون . من به اینا احتیاجی ندارم . -اولا شما واسه این کار وقت گذاشتین . تازه شاید بعدا هم باهاتون کار داشته باشم . ولی نه به این فشردگی . -کارای درسی . .؟/؟. نوشین سکوت کرد . می دونست نادر همین جوری یه حرفی زده . -بفرمایید من این پولو نمی گیرم . اگه پسش نگیرین من نمیگم امروز چی دیدم . نادر از این که از نوشین شنیده بود که ممکنه بعدا باز هم بهش نیاز داشته باشه خوشحال شده بود . اون نمی تونست به هیچ چیز دیگه جز اون فکر کنه . دوست داشت خودشو به اون زن نشون بده . براش مهم نبود که اون ازدواج کرده ..  مظلومیت و صداقت خاصی نوشین رو واسش خیلی زیبا تر از اونی که بود نشون می داد . نوشین پولو پس گرفت -آخه این که نمیشه برای بعد چی ؟/؟ ..یاد حرفای سمانه افتاده بود . شما از من چیزی نمی خوای ؟/؟ اون بی اراده این حرفو زده بود . خودشم نمی دونست چرا . دلش نمی خواست نادر خیال بد کنه . بی هوا این جمله بر زبونش جاری شده بود . دوست نداشت این شرایطو تحمل کنه . .. نادر هم این جمله نوشین رو حمل بر این گرفت که  جنبه مالی قضیه رو در نظر گرفته -نه من از شما انتظاری ندارم . و چیزی نمی خوام . نوشین نفسی به راحتی کشید از این که نادر فکر بدی نکرده . رنگش پریده بود . دستش می لرزید . عکسو از پاکت در آورد . نلی و ناصر رو دید . دیگه همه چی رو فهمیده بود .  لحظاتی کشید تا بر خودش مسلط شد . ولی دستاش همچنان می لرزیدند . -نادر خان اونجا تجاری که نبود .. -نه -مدت زیادی بودند .. -آره ..شاید دوساعت ..یه کمی کمتر .. نوشین از بس درهم وآشفته بود بدون این که خداحافظی کنه راه برگشتو پیش گرفت . دلش گرفته بود . -ببخشید نوشین خانوم من کار بعدیم چیه .. -بعدا می بینمت . .. زن سوار ماشین شد . فقط می خواست برونه . بره به جاهای خلوت . بی مهابا رانندگی می کرد . حس می کرد داره در دل ابرا پرواز می کنه . انگار هیچی جلوش نیست . خیلی غمگین بود . خیلی از ماشینا واسش چراغ می دادند و بوق می زدند که این چه طرز رانندگیه . فقط به دیدن چراغ قرمز بود که ترمززده بود . دلش می خواست بره به جاده خارج از شهر. براش فرق نمی کرد چه جاده ای باشه . جاده زندگی اونو به مقصدی نامعلوم کشونده بود . یه گوشه ای کنار یکی از پارکهایی که بار ها و بار ها میعاد گاه اون و ناصر بود نگه داشت . نتونست از ماشین پیاده شه و به یاد خاطراتش بیفته . یک مرد چه طور می تونه عشقشو قسمت کنه . نه اون عاشق من نیست . دوستم نداره . اون نلی رو بیشتر دوست داره . اون به من دروغ میگه ولی به اون دروغ نمیگه . چطور می تونه با یه زن دست خورده باشه . به اون دل ببنده . منی که فقط یک بار عاشق شدم و با یه مرد بودم .  چند بار به پسر عمه اش نیما فکر می کرد . منم برم با اون باشم ؟/؟ نه نمی تونم . ولی شاید با این کارم به آرامش برسم . آخه چرا ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانوما ساکت 86

چند بار کیرمورو به جلو حرکت داده و کشیدمش عقب .. یه لحظه حس کردم آبم داره می ریزه توی کونش .. فقط به سوراخ تنگ وقالب زیبای کونش نگاه می کردم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . این بهم بی اندازه لذت می داد . شاید به اندازه یک کس کردن و خیلی بیشتر از اون لذت برده بودم . ولی با همه اینا حس می کردم که اون غرور منو له کرده . نمی دونم این چه حسی بود که همش دوست داشتم لج بازی کنم . با اون بپیچم اون اینو به خوبی متوجه شده بود و چند بار هم به من یاد آوری کرده بود . کیرمو که بیرون کشیدم درجا اونو فرو کرد توی دهنش . هنوز آب ازش می چکید . به من لذت عجیبی می داد . ساک زدن سیما رو بهتر و دلچسب تر از بقیه ساک زدنها حس کردم . نمی دونم چرا . شاید اون داشت با عشق کیر منو می خورد . همین برام کفایت می کرد . اما دوست داشتم اون تابع من باشه . همین که گفته عاشقمه دلم می خواست با تمام وجودش این عشق خودشو نشون بده . اما هنوز هم رو حرف خودش بود . رو غروری که نمی دونستم علتش چیه . کیرمو تمیزش کرد . فکر نمی کردم این جور صاف صافم کنه . هنوز از مکیدنهای اون لذت می بردم . لذتی که به تمام وجودم رخنه کرده و یه حس خاصی رو در من به وجود آورده بود . اون با نگاهش با کاراش با مظلومیت و با رفتارش می خواست بهم نشون بده که دوستم داره . لباشو با این که کیرمو خورده بود بوسیدم . بغلش کردم . دلم می خواست وسوسه اش کنم . حس می کردم اعتماد به نفسم تا حدودی کم شده از این که نتونستم اونو مجبورش کنم که کسشو در اختیار من بذاره . در همون حالی که می بوسیدمش دستمو رو کسش حرکت می دادم . این حرکتو هر لحظه سریع ترش می کردم ولی اون ازم می خواست که دستمو بکشم کنار .. -چیه هوتن بازم که مثل بچه ها داری قهر می کنی . من که خودمو در بست در اختیارت گذاشتم . -باشه هر چی تو بگی .. دیگه بیشتر از این کل کل کردن با سیما فایده ای نداشت . تصمیم گرفتم باهاش بهم بزنم . دنبال دردسر نمی گشتم . حالا که اون نمی خواست مهم نبود . موردی نداشت . برای منم اهمیتی نداشت . من که قصد از دواج نداشتم . اونم فکر می کرد دوستم داره .  شایدم تا فردا ازم سیر شه . بهتره دیگه  باهاش رسمی باشم . دیگه هم ازش چیزی نمی خوام . منم واسه خودم غرور دارم . تا حالا  زنی نبوده که از دست من در ره . روز بعد در محیط کار با این که حجاب خودشو حفظ کرده بود ولی همون قالب صورتشو به شکلی در آورده بود که اونو ونوسش کرده بود . با این حال سعی می کردم به اون بی توجه باشم . با بقیه معلما می گفتم و می خندیدم . کمی روم باز شده بود و اونا هم بی خیال تر نشون می دادند . اکی هم چند با رزیر چشمی بهم چشمک زد .. آخرش رفتم پیشش ازم خواست که بعد از ظهری رو برم خونه شون . راستش بد جوری هوس کس کرده بودم . نمی دونم چرا هنوز حس می کردم سرم پیش سیما پایینه و احساس سر شکستگی می کردم  . -باشه اگه کار نداشته باشم میام . شاید مادرمو ببرم دکتر . راستش دلم می خواست با اکی حال کنم . یه لحظه دور و برمو دید م که خبری نیست یه بوس کوتاه از لبای حشری و بر جسته شده اش گرفتم و بر گشتم سر جای خودم . سیما سرش پایین بود . می خواستم قبل از سایرین برم به کلاسم که اون پیشدستی کرد و گفت تشریف داشته باشید کارتون دارم . .. صداشو آورد پایین تر . احتمالا به خاطر اکی بود که آروم تر حرف می زد . -خیلی نامردی . خیلی . کارت رو کردی . خرت از پل گذشت و سیر شدی حالا دیگه تحویلم نمی گیری ؟/؟ واقعا مردی و مردانگی خودت رو خیلی خوب نشون دادی . ؟/؟ -مگه من چیکار کردم سیما .. راستش از این که به من بگه نامرد خیلی ناراحت شدم . به من بر خورده بود و دوست نداشتم همچین حسی در مورد من داشته باشه . من نمی خواستم رابطه من و اون به این صورت در بیاد . نمی خواستم ادامه اش بدم و خودمو گرفتار کنم . چرا زنا فکر می کنن تا یه چیزی میشه ما مردا باید عاشقشون بشیم . همون جوری که اونا فکر می کنن ما مردا هوسبازیم . آخه زندگی که همش وابستگی نیست . حالا باید چیکار می کردم . -سیما تو اشتباه می کنی . -یک دلشکسته .. کسی که زندگی روی بد خودشو بهش نشون داده و امید و آرزو هاشو زیر پاهاش له کرده هیچوقت اشتباه نمی کنه . -سیما حالا می خوای چیکار کنی . -هیچی فراموشت می کنم . خیلی سخته . ولی باید فراموشت کنم . زندگی یعنی فراموشی و جدایی . پس به یاد داشتن و عشق کی برام از راه می رسه . انگاری من آدم نیستم . -دیگه نمی خوای منو ببینی ؟/؟ پس نشون میده که تا همین حد دوستم داشتی سیما . تو عاشق نبودی . امروز بعد از ظهر میای خونه مون تا با هم حرف بزنیم ؟/؟ سیما باور کن من نامرد نیستم .. -باشه به خاطر روزای خوبی که با هم داشتیم قبول می کنم . باید به من بگی هدفت از بودن با من چیه . می خوام از زبون خودت بشنوم . ولی تو بیا خونه مون ...-باشه هر طور راحت تری .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانوماساکت 85

با سینه های تازه اش ور می رفتم  سرمو به شدت  رو لاپاش می گردوندم . نمی ذاشتم تکون بخوره ولی اون به شدت موهامو می کشید . جیغ می زد . -چیه سیما . اگه کیر می خوای بگو. .. -دیووووووونه دیوووووووونه . چی داری میگی . من تو رو می خوام . تو. رو می خوام . فقط تو رو . داشتم قاطی می کردم . اگه منو می خوای باید کیر منم بخوای . نمی دونستم که اون واقعا هدفش چیه . همین گیجم کرده بود . فقط حدس می زدم اون از این که بخواد خودشو کامل در اختیارم بذاره این هراسو داره که برم و پشت سرمم نگاه نکنم . سیما به سکوت رسیده بود . تونسته بودم اونو سر حالش کنم . دیگه فریاد نمی زد .. کسش بی اندازه خیس و چرب شده بود . غلظت زیادی داشت . -این جور که معلومه پس از از دواج با مرد دیگه ای نبودی . .. نمی دونم این چه حرفی بود که از زبونم خارج شد . نگاهی بهم انداخت و درجا زد زیر گریه . -تو چی می دونی هوتن . تو از بد بختی ها و سر افکندگی های یک زن چی می دونی  . فکر کردی من یک زن هر جابی هستم ؟/؟ تو عشق منو این جوری شناختی ؟/؟ .. -دیوونه ام کردی سیما . زنای مطلقه همه شون اهل حالن . -ولی من بی حالم . من با عشق حال می کنم .  وقتی عاشق کسی باشم می تونم با هوس خودمو در آغوشش بذارم . .. با خودم گفتم هوتن این کس خل بازیها رو بذار کنار . سیلی نقد به از حلوای نسیه است . حتما قسمت نیست که کسشو بزنی . همون که با همه سر سختی تونستی مجوز گاییدن کونشوبگیری خودش از هفت خان رستم گذشتنه . می تونی به همین بنازی . چاره چیه . باید به همینشم خوش باشی . کونش از سفیدی برق می زد . کف دستمو بازم رو کسش مالیدم و از اونجا به طرف بالا و سوراخ کونو تا می تونستم روغنی کردم . سیما رنگش پریده بود . -سیما ! کون  دادن این قدر سخته جون دادن چقدر مشکله ؟/؟ -باشه هوتن تو همش به من متلک بگو . این اولین بارمه . -بازم جای شکرش باقیه که اگه از یه سمت دست دومی از این طرف من پلمب تو رو باز میکنم . -برای خودم متاسفم هوتن . -بس کن سیما . من که حرف بدی نزدم . -کارت رو بکن تمومش کن  بریم . -چیه سیما حالا خودت حال کردی کست سبک شد ما رو می خوای به حال خودمون ول کنی . کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم . بدنشو سرشو به طرف بالا گرفته بود و در یک استیل سگی کیرمو به کونش فشردم . دیگه توان نفس کشیدن نداشت . -وااااااییییییییی نهههههههه هوتن .. یواش تر .. عجله نکن .. من همین جام .. سر کیرم با سوراخ کونش بازی می کرد . حوصله ام سر رفته بود . مگه اون کون به این سادگی ها جا باز می کر؟ . از بس باهاش بازی بازی کردم تا تونستم قسمتی از سر کیرم رو بفرستم اون داخل -نههههههه نههههههه -آررررررره آرررررررره دیدی چه آسون رفت ؟/؟ دختر خوب و خوشگل عزیز دلم . کس دادن که خیلی راحت تره . من نمی دونم چه مرضیه که تو کون دادی و راضی به کس دادن نشدی . من نمی دونم تو دیگه چه جورشی . -دیوونه خدمتت می رسم . هوتن بهم بگو بگو دوستم داری . بگو فراموشم نمی کنی . بگو منو می خوای . بگو سرد نمیشی . جواب عشق منو به سردی نمیدی . بگو فقط عشق منی . بگو من و تو می تونیم برای همیشه مال هم باشیم -آره می تونیم برای همیشه مال هم باشیم . من تو رو دوست داشته باشم . تو عاشق من باشی . ولی اون کس غنچه ایت رو بذاری توی ویترین و درشو قفل کنی . که چی بشه . چرا به من نمیگی چه مشکلی داری ؟/؟ فکر کردی من نسبت به تو سرد میشم ؟/؟ -نمی دونم هوتن . نمی دونم  تو خیلی بدی . تو اصلا دوستم نداری . عاشق من نیستی . من اینو می دونم . حرکاتت نشون میده که هوسبازی .. -عزیزم سیما جون . چرا این قدر وسواسی شدی . بد بین نباش . همش استرس داری  . بذار حالمونو بکنیم . -بکن بکن هر جوری دوست داری حال بکن -تو چی ؟/؟ تو خوشت نمیاد از این که داری کون میدی ؟/؟ -نمی دونم .. دستامو رو سینه هاش گذاشتم . نوکش بی اندازه تیز شده بود. سرمو خم کرده نوک سینه های تیزشو به نوبت گذاشتم توی دهنم . چی فکر کرده بود .  شاید تا حدودی دوستش داشتم . بهش احترام می ذاشتم ولی جواب خونواده امو چی می دادم . از دواج با یک زن مطلقه ای که دوشیزه نیست . جامعه چی میگه . درسته که اینا ملاک نیست و منم باید منطقی باشم . اگه ما خودمون بخواهیم این باور رو در خودمون به وجود بیاریم که اینا نمی تونه مسئله ای باشه و از این نظر بین یک زن و مرد نباید تفاوتی وجود داشته باشه خونواده ها و اونایی رو که مراقب کار هامون هستند رو چیکارش کنیم . جواب بزرگتر ها رو چی بدیم . نمیشه که به اونا دروغ گفت . چه کونی داشت این سیما . آروم تر می کردمش تا نرم نرم با کون قشنگش حال کنم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانوما ساکت 84

سیما عزیزم آماده ای ؟/؟ -من از اولش هم آماده بودم . ولی نه اون جوری که تو می خواستی ؟/؟ -سیما تو خیلی شیطونی .. -من دوست دارم فقط برای تو شیطون باشم و فقط به تو بگم که دوستت دارم . تو که اینو خیلی خوب می دونی . -بیشتر از اونی که تو بدونی . -ولی تو اصلا دوستم نداری . اصلا منو نمی خوای . فقط بدن منو می خوای . -سیما چقدر رو من منت میذاری ؟/؟ ..حیف که نمی تونم خیلی چیزا رو بهت بگم . -نمی تونی یا نمی خوای ؟/؟ -هر دو تا -خیلی بد جنسی سیما .. -خودت بد جنسی .   من و سیما هردو مون برهنه بودیم . خودمو انداختم پشتش .. قبلش یه لحظه روشو برگردوند و کیرمو دید . ولی خیلی خونسرد بود . -سیما خوشگل من . خودت خواستی که دردت بیارم . خودت گفتی . هنوزم دیر نشده -که چی بکنی اونجای ممنوعه ؟/؟ -واسه چی ممنوعه -چی بهم قول دادی هوتن . این که پسر خوبی باشی و سر به سرم نذاری . -باشه هرچی تو بگی . اینجا هم خانوم مدیر بازی در بیار . مدسه هم که ما رو چهار میخه کردی . همه جا رئیس باش . -دیوونه . دوست داشتن و عاشق بودن که ریاست کردن نیست . در حقیقت تویی که رئیس منی و داری رئیس بازی در میاری .من اینا رو چه جوری بگم و به چی بگم . من که از دستت کلافه شدم . -اگه خسته شدی می تونی طلاقم بدی ؟/؟ -کور خوندی حالا که منو تا این جا کشوندی ازم می خوای که دست ازت بر دارم ؟ من همچین کاری نمی کنم -عشق من حالا چرا این قدر به دل گرفتی .دستمو گذاشتم  روی کسش . از همون پشت . چه ناز و کوچولو بود . انگاری به یه ماهی کوچولو دست زده باشی . از اون پایین هر چی خیسی و چربی داشت رو به طرف بالا می فرستادم . سعی می کردم با انگشتم داخل کونشو خیس خیس کنم . نوک انگشتمو رو کسش می کشیدم . -هوتن .. چیکار داری می کنی . -من که اونو توی کست فرو نمی کنم . چرا این قدر داری اذیتم می کنی . بس کن سیما . من دارم اونو رو قد کست می کشم . توی عمق که فرو نکردم . با این کارم اونو حشری کرده بودم . می دونستم کمرش سنگین شده یا درد گرفته . بی تحمل شده . واسه همین زیاد نمی تونست حرف بزنه و چیزی بگه . اصلا دلم براش نمی سوخت . اگه واقعا حشری بوده می تونسته خودشو بسپره به زیر کیر من و این قدر ناز نکنه . هرچی هم به این کسش دست می مالیدم اثری از  بوی خون نداشت .. احتمالا باید یک بیماری خاصی داشته که شاید بار دار نمی شده.. یا نمی دونم دیگه باید چه حدسی می زدم . -سیما رو یه دور بر گردوندم -خواهش می کنم چند بار باید بهت بگم -منم چند بار بهت بگم سیما که رو حرفم هستم . من یک مرد هستم درسته که به نظرت هوسبازم ولی فراموش نمی کنم که بهت چه قولی دادم . می خوام میکش بزنم . بخورمش .. -فقط خواهش می کنم منو وادارم نکن  مجبورم نکن که خودمو در اختیارت بذارم -مگه الان در اختیارم نیستی -چرا من تمام وجودم در اختیارته .. همه چیز من زندگی من .. داشتم قاطی می کردم . اون همه چیزشو در اختیار من گذاش؟/؟ .. یعنی ممکنه اون هنوز دختر باشه ؟/؟ اون جوری که از قالتاق بودن و زن باز بودن شوهرش می گفت مطمئن بودم بهش رحم نکرده .. شایدهم یک بیماری زنانگی داشته باشه . آخ کجایید به دادم برسید . خانم معلمهای نازنین مرا در یابید . لازم بود وقتی که از اینجا رفتم یه دسر بعد از غذا رو با یکی از این خانوم معلمها میل کنم . برام فرقی نمی کرد کی باشه . از دست این سیما دیگه داشتم دیوونه می شدم . وقتی دهنمو گذاشتم روی کس غنچه ای و نازش چشاشو بست و لباشو گاز می گرفت . چقدر از این حالت نگاش خوشم میومد . منم لذت می بردم از این که تونستم اونو با خودم همراه کنم .  شاید این جوری می تونستم در روز های آینده بهتر ردیفش کنم . حس یک پیروز رو داشتم . هر چند به اوج و نوک قله نرسیده بودم ولی می دونستم که می تونم سیما رو شکستش بدم . هیشکی نمی تونه در مقابل کیر هوتن مقاومت کنه .  لب و لوچه  وصورتم کاملا از خیسی کس سیما خیس شده بود . دهن و صورتمو طوری روی کس سیما می گردوتدم که اون چاره ای نداشت جز این که صداشو سر بده و حس هوسشو خالی کنه . چقدر لذتم بیشتر می شد وقتی اون دستشو می ذاشت رو سرم و پشت گردن و سرمو به کسش فشار می داد تا تماس لبام با کسش بیشتر شه . خوب کسشو بو می کردم  اصلا بوی خون نمی داد و تازه طعم خون هم نداشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 33

-جوووووووووون آتنا آتنا چه کونی .. جوووووووون -نوش جووووووون پسسسسر تو خوردیش انگاری من خوردمش . طوری اشتها نشون میدی که من دلم می خواد زود تر شروع کنی و مشغول شی . ولی حالا حالا ها باید همین جوری هر جوری که دلم می خواد و دوست دارم بهم حال بدی . می خوام عشق کنم . دستاتو روش داشته باش . وسطشو ببوس . با چاکش ور برو لیسش بزن . -نهههههه -آررررررره .. عزیز دلم یه دسر قبل از غذا باید بخوری تا اشتهات کاملا باز شه -من همین الان به اندازه کافی اشتها دارم . اگه بدونی چه اشتهایی ! درسته درسته این کونتو می خورم . -یه خورده بخور ببینم . تا بهت اجازه بدم اونو به سیخ بکشی و کبابش کنی و کباب کرده و برشته اونو بخوری .. -خام خام می خورمش کبابش می کنم . پسر داغ داغ شده بود . داغ و بیهوش . اصلا نمی دونست داره چیکار می کنه . منو هم به هوس آورده بود . هر دو سوراخ کون و کسمو به خوبی می لیسید . لیسش می زد . کس رو که میک می زد و سوراخ کون رو هم لیس می زد .  -ولم نکن پسر ... خیلی هیجانی شدم . برای لحظاتی بعد کیرشو حس می کردم که رو چاکم قرار گرفته . اونو آروم روی کسم می کشید . -سوختم سوختم عمران  اونو بکنش توی کونم . به کسم چنگ بنداز . این جوری بیشتر مزه ام می کنه . سرمو حالا می تونستم راحت تر به عقب بر گردونم و اون کیر قشنگشو ببینم . ووووووووویییییی دختر چقدر کلفت بود . خوب متوجه قد و قامتش نشدم ولی همون کلفتی اون دیگه یه دنیا حال می داد . واسه منی که شاید تا حالا تجربه بیست تا کیر رو توی کونم داشتم این از اون نمونه هاش بود . -عمران  صاحب اختیاری می تونی ضربه نهایی رو بزنی . می تونی بری به مسابقه فینال و کونمو سیخ بکشی . چند تا ضربه دیگه با اون کیر نابش به لاپام زد و با کف دستش لغزندگی و ترشح کسمو داد بالا و روی سوراخ کونمو حسابی چربش کرد . خیلی هم چربش کرده بود . سرکیرش هم خیلی کلفت نشون می داد . دستای لذت بخش و تحریک کننده اشو رو دو تا قاچای من نگه داشته اونا رو به دو طرف بازشون کرد و سر کیر رو به کونم فشار داد .دیگه صدام در نیومد و نگفتم که ببین چقدر تنگه و گشادنیست و از این حرفا . فقط چشامو بستم تا وجود یک کیر دیگه رو درش حس کنم . هم این که خودم لذت می بردم و هم این که از این که یک کیر دیگه اونم از جنس یک صاحب خوش تیپ و خوش اندام داره باهاش حال می کنه لذت می بردم . یه  آینه متوسط کنار مون در فاصله یه متری قرار داده بودیم و من قسمتی از بدن عمران  رو می دیدم که با چه شور و حالی داره منو می کنه . دستاشو می ذاشت رو شونه هام و از اونجا سینه ها مو می مالوند و لی هر چی دقت می کردم کیری رو که می رفت توی کونم و بر می گشت عقب نمی تونستم خوب ببینم . یه نگاه به چهره عمران  نشون می داد که اون خیلی حشری و شهوتی شده .. اینو از بعضی از ضربات کیرش به طرف کونم  حس می کردم -آخخخخخخخ عمران  یواش یواش .. مثل این که همین یه باره که منو می کنی . - هر کی تا این کونو سه بار نکرده باشه از دواج برش حرامه .-چقدر بامزه شدی پسر . مثل این که توی کونم چیزای خوبی ریخته شده -نه .. دختر .. قراره چیزای خوبی ریخته شه . سرمو به طرف اون بر گردونده و بوسه های لب به لب و تماس زبون به زبونو شروع کردیم . حالا سرعت گایش اون معتدل شده بود . یه نگاه دیگه ای هم به چهره اش انداختم . اونم خیلی بی حس نشون می داد . از بس  با کیری که داخل کونم بود حال می کردم که وقتی انگشتاشو به سرعت با چوچوله ها و دور کسم بازی می داد حس می کردم که خیلی راحت دارم ارضا میشم . -عمران  .. خیلی خوشم میاد . فقط ولم نکن . اون با یه دست دیگه اش خیلی آروم پشت پا مو می مالید . می دونست رگ خواب من کجاست . بدن گوشتی و آبدار من نیاز به نوازش داشت . خوشم اومده بود . کسم احساس سبکی می کرد ولی دلم می خواست همچنان کونمو بگاد . یه  حال و هوای خوبی داشت این کون دادن و بهتره بگم که داره . وقتی که یک کیر کلفت میره توی کون و دردت نمی گیره یا می تونی این درد رو تحملش کنی  به نظرت میاد که داری یه ورزشی به سوراخ کون و مقعدت میدی که خیلی سر حال و قبراقت می کنه . خیلی خسته اش کرده بودم و خیلی هم جلو گیری می کرد . -عمران  جون هر وقت دوست داشتی می تونی همون چیزایی رو که گفتی بریزی توی کونم . بهش آب برسون که خیلی تشنه شه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 17

-دختر دلم می خواد  همین جا توی بغل تو بخوابم . و تو هم تا می تونی به من حال بدی . -شهناز جون بخواب . من به چشای خوشگلت نگاه می کنم و کارمو می کنم . خسته نمیشم . عادت دارم به این که در این حالت خوابیدن کسی رو ببینم . از این جمله اش دو تا حس بهم دست داده بود . یکی حس حسادت و این که مثل زنی که دوست داره شوهرش فقط برای اون باشه دوست داشتم که لیدا هم مال من باشه وبا کس دیگه ای حال نکنه و فقط به من حال بده . می خواستم یه حس مالکیت نسبت به اون داشته باشم . و از طرفی داشتم به این فکر می کردم که اونی که زیر بدن لیدا خمار شده کی بوده . ممکنه دختر من بوده باشه و اون داشته با شعله حال می کرده ؟/؟ در همین افکار نفهمیدم که کی خوابم برد . چشامو که باز کردم دست لیدا همچنان داشت کسمو لمس می کرد . منم دستمو به سمت بدنش بردم . سرم در اون قسمتی که با لبه وان تماس داشت کمی بی حس شده بود . دستمو دور گردنش حلقه زدم لباشو بوسیدم . چقدر تشنه اون لبا بودم . حس می کردم دارم به این دختر نزدیک میشم ولی نه اون نزدیکی رو که نسبت به شعله احساس می کردم . عشق من به دخترم چیز دیگه ای بود . یک عشق خالص و بی ریا در هر شرایطی . اون از گوشت و خون من بود . از وجود من جدا شده بود ولی انگاری همچنان با من بود . حسش می کردم . هر وقت بغلش می زدم حس می کردم خودمو درآغوش کشیدم . آدم تا مادر نشه احساس یک مادر رو درک نمی کنه ازاین که چرا بچه هاشو تا سر حد مرگ دوست داره و واسه بچه هاش ایثار هم می کنه . انگشتای لیدا توی کس من حرکت می کرد و می خواست که منو به ته حال و هوس برسونه . -دختر .. دختر .. لیدا جون ..سوختم سوختم .. یه موجهای کوتاه ولی سریعی روی کسم در حال حرکت و جنب و جوش بود .  گویی داشتم از وجود خودم پرت میشدم و می رفتم به یک فضای بی وزنی . جایی که دیگه هیچ فکری نمی تونستم بکنم . تمام ذهنمو فقط این پر کرده بود که چه جوری میشه لحظه ها رو کشت تا به لیدا رسید . وقتی هم به اون می رسیدم بازم به این فکر می کردم که دیدار بعدی ما تحت چه شرایطی می تونه باشه .. -وووووووییییییی نهههههههه نهههههههه کسسسسسسم کسسسسسسم .. دو تایی مون کمی از آب بیرون اومده بودیم . اون سرشو گذاشته بود رو کسم و دستاشو هم رو کونم قرار داده بود و با میک زدن کسم سرشو به سرعت میون لاپام حرکت می داد . -نههههههه نههههههه ...... دختر منو کشتی .. ووووییییی مامان .. مامان ... لیدا جون ... ولی اون ولم نمی کرد . شاید به همون نسبت و درجه که من از حال کردن لذت می بردم اونم با حال دادن لذت می برد . و می خواست نشون بده که می تونه و توان داره . تمام بدنم به لرزه افتاده بود . انگاری منو به یه برق فشار قوی وصل کرده باشن ولی هنوز زنده بودم . چقدر سبک شده بودم . این برق قوی تمام  احساسات مزاحم آرامشو در من از بین برده بود و کاری کرده بود که آرامشو در تمام تنم حس کنم و به آرامش روحی برسم . -بیا ببوسمت خوشگله .. . کمرم درد گرفته بود . رفتیم رو تخت . دیگه وقتش بود که در اون قسمت کار این من باشم که به اون حال میدم . انرژی زیادی پیدا کرده بودم . یه توانی که ساعتها ورزش هم به من همچین نیرویی نمی داد . احساس جوانی می کردم . یه شادابی عجیبی که چند برابر بهترین و لذت بخش ترین سکسهام با شوهرم بود . ولی نباید کاری می کردم که اون متوجه این مسئله شه . باید یه بهونه هایی می آوردم که کجا هستم و کجا میرم هر چند اون بیچاره این حرفا رو با من نداشت و من خودم سختم بود . تا قبل از این موضوع ما چیزی رو از هم پنهون نکرده بودیم . همه چیز ما یکی بود . ولی این شهوت لعنتی کار خودشو کرد . بازم جای شکرش باقی بود که من از مرد دیگه ای استفاده نکردم . اول با دو تا دست سینه ها ی لیدارو مالوندم وقتی که خوب آماده اش کردم .. به نوبت دونه دونه اونا رو میکشون می زدم . در همون لحظه هم دستمو رو کسش حرکت می دادم . می دونستم این دو نقطه , دیگه حساس ترین قسمت بدن یک دختره ..  با نوک انگشتام خیلی آروم رو پوستش می کشیدم و اونو سر حال تر از قبلش می کردم . خیلی شل شده بود . اختیارشو نداشت . منم خواستم از همون حرکتی که از اون یاد گرفته بودم استفاده کنم . اولش سعی کردم کمی کسشو بخورم و وقتی ارضاش کردم  بیفتم به جونش .. همین کارو هم کردم لیدا دیگه جون و حسی نداشت . خیلی شل شده بود . اونو پس از این که ار گاسمش کردم همچنان نگهش داشتم و بازم با کسش ور می رفتم . حالا من بودم که به چهره خمار و خوابیده اش نگاه می کردم . گذاشتم هر وقت که دلش می خواد چشاشو باز کنه . وقتی که بیدار شد و برق حشر و شهوتو در چشاش دیدم و می دونستم بازم در یه حد و اندازه هایی هوس داره اونو در حالت طاقباز قرار داده لنگاشو هوا دادم . واسه این که دستم  بند نشه و بتونم سینه هامو بچسبم ازش خواستم که پاهاشو رو هوا داشته باشه اگرم می تونه از دستاش کمک بگیره . حالا من بودم که سینه هامو با اون نوک تیزش به کسش می مالوندم . خیلی حال می داد ولی منم کیف می کردم . خواستم به لیدا جونم حال بدم متوجه شدم که خودمم اشتهام زیاد شده . سینه هامو به همه جای تنش می مالیدم . پاهاشو گذاشت زمین . با جفت دستاش یکی یکی سینه هامو می گرفت و میک زدن از همون نوک تیزشو شروع می کرد . منم  پهلو هاشو با هوس نوازش می کردم .. موبایلش زنگ می خورد . یه لحظه چشام افتاد به موبایل لیدا که روی سکوت بود . داشت زنگ می خورد .. شعله ... شعله در حال تماس ... این دخترم چرا دست از سر اون بر نمی داره .. یه پیام داد .. دستمو گذاشتم روی کس لیدا جون و بعد هم لبامو رو لباش قرار دادم  طوری که چشاش قفل شه .. به سختی پیامو بازش کرده .. دخترم نوشته بود کجایی دلم برات تنگ شده .. باشه هر چی توبگی .. ازم فرار نکن .. نمی دونستم لیدا از شعله چی می خواسته که اون قبول نکرده و حالا میگه باشه .. جز این که مربوط به لز باشه چی می تونه باشه ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 52

-فرزاد من ازت می خوام یه کاری کنی که من امروز به جای  تو برم و با این زن باشم . پولشم مال خودت . قبوله ؟/؟ -داداش ما که با هم این حرفا رو نداریم . جیب من و تو نداره . تو که خودت این طور می خوای من حرفی ندارم . ولی این توی مرام من نیست . داداش پولشم مال خودت . -باشه هر جور که تو راحت تری . ولی منم یکی از مشتریای خودمو میذارم در اختیارت -سینا جون ما که اینجا مشتری کم نداریم -درعوض این برات راحت تربود -نه بابا چه راحتی ! همش حسرت اینو به دلم می ذاشت که چرا کیرم وارد کسش نمیشه و تازه خیلی هم اعصابمو خرد می کرد و می ریخت به هم . -فقط فرزاد جان یه چیزی رو هم بهش بگو . بگو مثلا مریضی و حالت خوش نیست و یه رفیقی داری که نمی تونه حرف بزنه و لی می تونه بشنوه . خیلی هم داغه و از این چیزایی که تو می دونی . نیمساعت بعد سارا و فرزاد در اتاق مخصوص در کنار هم بودند . در این فضا دو سه اتاق دیگه هم وجود داشت . و هر زوجی مراعات حال بقیه رو می کرد . سارای برهنه و فرزاد لخت در حالی که دورچشاشونو پوشونده بودند در کنار هم قرار گرفتند . -ببینم چرا پلکاتو رو هم گذاشتی    . انگاری امروز حالت خوش نیست . -همین طوره که میگی . اصلا نمی تونم . دست سارا به طرف کیر فرزاد درازشده بود . اون هوس اینو داشت که اونو سر حالش بیاره و بعد از این که اونو حسابی داغ داغش کرد لاپاشو باز کنه و کسشو بذاره رو دهن اون و فرزاد براش میک بزته .. -حالا امروز چیکار کنم . -ببخشید اگه اجازه میدین  یکی از همکارام پشت دره .. من اونو بیارم جای خودم . -ببینم شیرین در جریان هست ؟/؟ این چه مسخره بازیه که در آوردین . اصلا کارای اینجا بر مبنای نظم نیست . من شکایت می کنم .. -ببخشید من دست خودم نیست . همین حالاشم دارم از پا میفتم . سارا : حالا اون اطمینانی هست ؟/؟ از من هم اطمینانی تره . می تونی روش حساب کنی .. سارا دو دل بود . کاملا بر هنه جلوی فرزاد ایستاده بود . دستشو روی کسش که کاملا آماده کرده بود و اگه مورچه روش حرکت می کرد سر می خورد کشید و متوجه اشکش شد . کسش داشت گریه می کرد و لبهای فرزاد رو می خواست . ولی اون  به این لبها عادت کرده بود . مثل روز اول سختش نبود که کیر فرزاد رو بگیره توی دستش و ساکش بزنه . برای ثانیه و دقایق اول احساس بدی داشت . داشت پشیمون میشد ولی عادت کرد . وقتی وارد این محیط می شد حس می کرد که حتی گفتار و کلامش هم تحت تاثیر حرکات و حرفای این پسر و شیرین و این فضا قرار گرفته در حالی که پیش از این عادت نداشت این جوری حرف بزنه . مثلا به فرزاد گفت ببینم به دردی هست ؟/؟ -از من بهتره . فقط عیبش اینه که نمی تونه حرف بزنه ولی خوب می شنوه .. -این دیگه چه مرضیه که اون داره . مهم نیست . زبونش حرف نمی زنه عمل که می کنه -اووووووفففففف چه جورم . دوست داری زبونشو بکنی با خودت ببری . خیلی ازش تعریف می کنن . از همه بهتره .. -پس چرا شیرین اونو بهم معرفی نکرده . -عزیزم .. خانومی من حالم خوش نیست . حتما اون لحظه که واسه بار اول تشریف آورده بودین این جا ایشون ماموریت تشیف داشت . بود روی بار .. یا این که یک باری روی دوشش سوار بود . آدم تا بار گیری نکنه یه باری رو از رو دوشش بر نداره که نمی تونه به یه بار دیگه بچسبه -حالا ما شدیم بار ؟ -این یه اصطلاحه .. فرزاد حس کرد که گاهی وقتا نمی تونه بیش از حد فیلم بازی کنه برای همین هر چند لحظه در میون یه آه و اوهی می کرد . .. بالاخره موافقت سارا رو جلب کرد خودشو به سینا  رسوند  -زود باش چشم بندت رو همین جا بذار . من اگه جات بودم لباسامو همین دم در اتاق در می آوردم تا وقتی چشاش به کیرت میفته همون اول زبونش بند بیاد . -من می ترسم فرزاد . نزدیکه پشیمون شم . -ولی یه کار درست عجیبیه . یکی هست که از دیدن اندامش سیر نمیشی . فقط کسش قالب کسش تا یه حدی گشاد به نظر می رسه که اونو هم تا کیرت رو اون داخل فرو نکنی دقیقا اندازه دستت نمیاد ما باید درون را بنگریم هر چند من دو تا لبه هاشو به پهلو ها کشیدم و سوراخ کسشو تا جایی که جا داشت بازش کردم بازم گشاد به نظرم رسید . پسر اگه می تونستی و می گاییدیش خیلی باحال می شد . خیلی خودشو می گیره . فکر می کنه دختر شاه پریونه . نمی دونه ما اگه مجبور نمی شدیم نمیومدیم این جا .. فرزاد دیگه سر سینا رو برده بود .. -سینا من بیرون در می ایستم اگه قبولت کرد دیگه میرم .. یه زنگ واسه شیرین می زنم و اگه کاری نبود میرم لالا .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مرا ببخش خواهرم 28 (قسمت آخر )

-همون که تو رو می بینم انگاری هم داری کارای قشنگ می کنی و هم حرفای قشنگ می زنی . فرخ دیشب از این می گفتی که زن نمی خوای بچه نمی خوای . ولی می دونی من چی می خوام -چیه می خوای ازدواج کنی و از پیشم بری ؟/؟ تنهام بذاری ؟/؟ -خیلی بد جنسی .. کی می خواد منو بگیره من که بچه ام نمیشه . -چرا عارف که می خواست . -اذیتم نکن . تو می خواستی به زور شوهرم بدی از شرم خلاص شی . -ولی داشتم دق می کردم -داشتی خودکشی می کردی و می خواستی منو به کشتن بدی . .. یاد آوری لحطات تلخی که به نهایت روشنی رسیده بود هر دومونو شاد و حشری تر می کرد . -فدای خنده هات شم فرشته . وقتی که می خندی انگار دنیا رو بهم داده باشن . خیلی حقه بازی . -فکر نمی کردی فرشته تو یه روزی شیطون شه .. مجنون تو هم عاقل شه و با یه نقشه ماهرانه ضربه ات کنه ؟/؟ -چی بگم فرشته . زن اگه یه چیزی بخواد هیچ چیز و هیچ کس جلو دارش نیست . -دیدم و اینو به من ثابت کردی . -فرخ .. -می دونم می خوای بگی که خیلی حرف می زنم . -حالا بهم بگو فرشته چی احساس می کنی ؟/؟تو چشام نگاه کن و بگو .-حس می کنم که خیلی هیجان زده ای . خوشحالی . دلت می خواد خواهرت عشق و هوس خودشو به بهترین صورتی نشون بده . -برادر خواهرت چی . اون نمی خواد نشون بده ؟/؟ -چرا دو تایی می تونن با هم نشون بدن . قبل از این که من بخوام لبامو بذارم رو سینه های فرشته اون این کار رو با سینه های من انجام داد . نوک سینه های درشت و مردونه من تیز شده بود . یه دستش رو یه طرف سینه ام کار می کرد یه دستش بود روی کیرم و با لباش یه سینه دیگه مو میکش می زد . -نهههههه فرشته .. خوشگل من داری چیکار می کنی .. ولی اون با تمام وجودش داشت باهام حال می کرد و به من لذت می داد . دوتایی مون یه پهلو شده بودیم دستامو تا اونجایی که می تونستم رو پشتش حرکت می دادم .  -عشق من .. عزیز دلم . فرشته من .. من داداش بد تو هستم . آخه تو دیگه کی هستی که تا حالا هیچ کاری بدی در حق من نکردی .. می دونم حالا داری کارای قشنگ می کنی که حرفای قشنگ هم هست . خواستم اونو بخوابونم و کسشو لیس بزنم که گفت داداش . من دیشب هوشیار بودم که کسمو می خوردی . حالا حس کن منو که دارم برای اولین بار تو رو با تمام وجودم می خورم . -برای آخرین بار نباشه . ؟/؟ نه می دونم نیست فرشته !چون با هر نفس تو من تولدی دیگه پیدا می کنم . در کنار تو حس می کنم هر لحظه ..نفسم .. زندگیم تازه می شه . -فرخ .. فرخ چقدر از حرفای قشنگ و شیرینت خوشم میاد . در آغوشم بگیر .چقدر این نگاهش شبیه به زمانی شده بود که وقتی که هوشیار نبود با تمام وجودش داد می زد که اونو بکنم . انگاری یه چیزی می خواست که کسشو بجنبونه . دیگه نذاشتم کاری کنه . پاهاشو از وسط باز کردم .. سرشو تکون داد . زبونشو خوندم . اون حرکت مستقیم کیرمو می خواست . -فرخ .. چقدر دلم می خواست دیشب جیغ می کشیدم و احساس خودمو نشون می دادم . -حالا می تونی جیغ بکشی . در و پنجره ها همه بسته .. الان هم یه جایی هستیم که هر چه فریاد بکشی صدات جایی نمیره ولی زیادی جیغ نکش . -وااااااییییییی .. نههههههه کسسسسسسسم کسسسسسسسم داداشششششش .. تا آخرشششش می خوام می خوام .. تخماتم بفرست اون داخل .. اونو هم می خوام .. بده .. بده .. یه دستشو گذاشته بود دور کمرم منو با زور زیاد دور خودش چسبونده بود . رهام نمی کرد . سرعت من کم شده بود ولی سرعت فریاد اون زیاد شده بود .. -بکن .. بکن .. بکن .. کسسسسم .. کسسسسم .. جووووووون جوووووون فرخ .. آتیشم کن . من کیر می خوام .. کیرت رو بده .. بده .. جووووون .. جووووووون .. داره میاد .. آبم داره میاد داره می ریزه .. وقتی که بیاد تشنه ام میشه .. داره میاد .. اوووووففففف حالا آب می خوام .. داداشی .. آب بده .. آب کیرت رو بده ... با لذت به کس فرشته گلم نگاه کرده  و از تماشای غنچه ناز باز خواهرم لذت می بردم . -آههههههه فرششششششته فرشششششته داره میاد .. کیرم .. کیرم . چند بار خودشو به سقف کیرم کوبوند . با دو تا دست کمرشو نگه داشته و آبمو با فشار و به حجم زیادی توی کسش خالی کردم . -جااااااااان جاااااااان دارم سبک میشم .. -بریز فدات داداش .. خالی کن توی کس فرشته .. کس فرشته مال کیر داداششه . بازم می خوام .. بازم می خوام .. بازم تشنه مه .. من و خواهر عاشقم سیر نمی شدیم . طوری نگاش می کردم که انگاری این آخرین فرصتیه که می تونم در کنارش باشم ولی این طور نبود چون احساس من درون من چیز دیگه ای می گفت و اشتباه هم نمی کرد . می دونستم که روز های بسیاری مثل امروز خواهیم داشت . ما برای بیشتر زنده بودن و بیشتر در کنار هم بودن تلاش می کردیم . .. اون روز بعد از یک ساعت سکس جانانه فرشته و من پهلو به پهلوی هم قرار گرفته بودیم . صورتشو به طرف من بر گردونده بود و لبامو گذاشته بودم رو صورتش و زیر گلوشو هم می بوسیدم . بوی خوش موهاش دیوونه ام کرده بود . اصلا قصد خاصی نداشتم ولی کیرم که لای چاک کونش بود یه حرکتی کرد و محکم به سر مقعدش فشار آورد .. -داداش من بی حواسو بگو بمیرم برات . اصلا یادم نبود که بهت بگم بکنی تو کونم .. -عزیزم من چند باز تا سه چهار سانت رو که رفتم از درد جیغ می کشیدی ولت کردم . -یادم نمیاد دیشب از این کارا کرده باشی . فقط با کرم چربش کن من آماده ام .. راستش بیشتر از این که خودم بخوام کونشو بکنم از تقدیمی اون و این که یه تشکری ازش کرده باشم هوس کونشو کردم . اصلا دوست نداشتم دردش بیارم . ولی استیل قشنگ کونش و کس غنچه ای زیر سوراخ کون سوزنی فرشته , طوری داغم کرده بود که ده دقیقه تمام داشتم کونشو با انگشت چرب و آماده اش می کردم . با همه اینا فرشته به شدت درد می کشید . وقتی هم که کیرمو فرو کردم توی کونش حس کردم یه چیز خیلی سفت و چسبونو تنم کردم . اوووووففففففف چه کون تنگی و کیرمو داغ داغ کرده بود . زیاد حرکتش نمی دام -داداش تکون بخور .. حرکت بده .. اون کونشو به سمت کیر من حرکت می داد و می گردوند . سعی می کرد کمتر دردشو نشون بده . دستمو رو کسش می کشیدم تا لذت ببره . آب کیرمو خیلی زود توی کونش حس کرد . دو تایی مون در آغوش هم خوابیدیم . -وقتی بیدار شدم دیدم ناهارمونو آماده کرده و گفته آقا داماد امروز مغازه تعطیله ؟/؟ -بی خیالش . ....... روز ها و هفته ها همچنان می گذرند و من و فرشته همچنان منبع عشق و هوس همیم . هیشکی اینو نمی دونه . شاید هم هیشکی نتونه احساس ما رو درک کنه . ولی می دونم در این دنیای خاکی , دنیای کوچیکی که خیلی ها بزرگش می دونن و دنیای بزرگی که خیلی ها کوچیکش می دونن , هستند خواهرا و برادرایی که عاشق هم باشن . هستی و وجودشونو از آن هم بدونن عشقبازی باهمو حرکت مقدسی بدونن که دلهای اونا رو به هم نزدیک تر می کنه و پیوند عشقی و عشقشونو محکم تر . نمیشه گفت عشق چه جوری به سراغشون میاد همون جوری که در مورد خیلی از عشقا میشه همینو گفت . شاید هنوز آتش های زیر خاکستری وجود داشته باشه که پس از صدها و شاید هزاران سال هر چند صباحی در گوشه ای از این کره خاکی شعله ور میشه .شاید .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

مرا ببخش خواهرم 27

فرشته روشو بر گردند . به دمر افتاد رو تخت . ملافه رو این بار خودش انداخت روش . چشاشو بست . حس کردم آروم داره گریه می کنه . شاید نمی خواست من متوجه شم و شایدم دوست داشت که نازشو بکشم . حس کردم در حقش ظلم کردم . اون ایثار کرده بود . بالاتر از عشق رو نشونم داده بود . بهم نشون داده بود که ازم متنفر نیست . نشون داده بود که سکس با منو می خواد . اون در هوشیاری لذت برده بود . من می ترسیدم و به من ثابت کرد که ترسم بی مورده . تازه از طرفی  ناراحتی فرشته سبب شده بود که خوشحالی من بابت تندرستی فرشته تحت الشعاع قرار بگیره و یادم رفت بهش بگم چقدر خوشحالم . شایدم به فکرم نرسیده بود . آخه غافلگیرم کرده بود . بدون این که زیاد سر و صدا کنم خودمو کاملا لخت کردم . زیاد لباس تنم نبود . بدون این که باهاش تماسی بگیرم کنارش نشستم . -فرشته اگه بدونی چقدر خوشحالم که می بینم تو سالمی و بیماری دوباره تو الکی بوده .. -باور کن اگه بدونم تو اون جوری لذت ببشتری می بری حاضرم همیشه مریض باشم وقتی فرشته این حرفو زد بغضم ترکید . اون حاضر بود خودشو فدای من کنه در من فنا شه تا من به اوج لذت برسم .. دیگه معطلی رو جایز ندونسته آروم ملافه رو از روش بر داشتم -داداش نمی خوای به زور کاری رو انجام بدی -کی میگه به زوره این از روی عشقه و هوس . منو ببخش فرشته . نمی دونم چرا هر کاری می کنم تو ازم ناراحتی . با دستام کمرشو نوازش می کردم . شونه هاشو می مالیدم . واسه یه لحظه پاهای لختمو حس کرد . روشو بر گردوند و نشست . دو تایی مون کاملا بر هنه رو به روی هم نشسته بودیم و به هم نگاه می کردیم . با نگاه هم بازی می کردیم . بازی عشق و هوس . راز نگاه همو می خوندیم . -دستشو گذاشت زیر چشام و اشکامو پاک کرد . -داداشی عاشقتم . بغلم بزن .. می خوام بغلت بزنم ازت اون چیزایی رو بخوام که در هوشیاری من بهم نمیدی می ترسم . .. می ترسم دعوام کنی . منو بزن . استخونامو بشکن ولی دلمو نشکن داداشی . آخه تو   توش جا داری . می ترسم اذیت شی .. .. -بمیرم برات فرشته .. فدای اون زبون و دلت شم .. درمیان اشکهای هم  همدیگه رو در آغوش کشیدیم . با بوسه هایی کوتاه و پی در پی رسیدیم به بوسه ای طولانی . بوسه ای طولانی آغاز یک سکس پر هیجان . سکسی که هر دو تامون در نهایت هوشیاری و اراده و عقل و احساسمون شروع کرده بودیم . می دونستیم چی می خوایم . دیگه اجازه ندادیم که تابوهای دست و پا گبر اجتماعی مزاحممون شه . هر چند این فاصله ها رو مدتها بود که شکسته بودیم . حس می کردم که یک هیجان دیگه ای دارم . حس می کردم که برای اولین باره که دارم باهاش سکس می کنم . چون با تمام وجودمون با تمام اندیشه و احساسمون همو بغل زده بودیم . فعل خواستن رو پیاده اش کرده بودیم . -فرخ منو ببوس همه جامو بخور . چقدر دلم می خواست . چقدر دلم می خواست این کارا رو دیشب انجام می دادم . دوستت دارم . کیرتو می خوام . چه احساس خوبیه . وقتی که حس می کنی یه مردی که بهت زندگی داده و هیچوقت فراموشت نمی کنه از خودته . از تن و بدنته . بهت نزدیکه ولی نزدیک ترین کسیه که می تونست بهت نزدیک باشه . داداش عاشقتم . منو بغلم بزن . فشارم بگیر . منو بکش .. چقدر هوس دارم . دلم می خواد در آغوش تو بمیرم . حتی اگه منو بکشی حرفی ندارم .. ولی می ترسم تو رو بدم دست یکی دیگه . تو مال منی . عشق منی . افتاد رو کیرم . ساک زدنو شروع کرد ..  هنوز خیلی راه داشت تا کیرمو استاندارد ساک بزنه ولی برام خیلی لذت بخش بود .اون بهم عشق می داد . -فرشته داری چیکار می کنی . این قدر خودت رو خسته نکن . اون شده بود عروس من . عروس خوشگل من . می دونم که دنیایی از حرف در وجودش نهفته بود و اگه کیرم توی دهنش نبود بازم برام حرف می زد . از راز دلش می گفت . از لحظه هایی که می خواست خودشو متعلق به من بدونه و من اونو درک کنم . اونو هوس انگیز تر از همیشه می دیدم . حالا که خودش می خواست چرا من باید بهش بی توجهی می کردم . کیرمو از دهنش در آوردم -داداش داشتم حال می کردم . -من دوست دارم حالا تو برام حرفای قشنگ بزنی تا حال کنم فرشته من  -کارای قشنگ چی ؟/؟ -حرفای قشنگ زدن هم خودش یه نوع کار قشنگ کردنه .. -حالا نمیشه کارای قشنگ بکنم که به حساب حرفای قشنگ شه ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مرا ببخش خواهرم 26

-این چه وضعیه فرشته . زود باش خودت رو بپوشون . روش ملافه انداختم . اون ملافه رواز روش انداخت . دوباره انداختم و دوباره انداخت . -فرشته من تا حالا نزدمت کاری نکن که دست روت بلند کنم .. -منو بزن . هر کاری دوست داری انجام بده من که حرفی ندارم . ولی می خوام بازم از اون کارای قشنگی که دیشب با هام کردی بکنی . از اون حرفای قشنگ بزنی . منو بزن . ولی می دونم دوستم داری . حالا اگه دلت میاد منو بزن ؟/؟ من که هر وقت مریض میشم خیلی مهربون میشی . بازم بهم بگو .. بگو دوستم داری . بازم کیرت رو بکن توی کسم . همونی که دوستش داری . همونی که هر وقت فکر می کنی من حواسم نیست انجامش میدی . -فرشته بس کن . من خودمو می کشم . -بمیرم برای شرم و حیات . به من نگاه کن . سرت رو بالا بگیر- . فرشته خجالتم نده . -ببینم دیشب چی می گفتی ؟/؟ حرفاتو تکرار کنم ؟/؟ شاید نتونم عین جملاتتو بگم . تو گفتی که شاید من فرشته ازت متنفر شم  اگه متوجه شم که باهام سکس کردی . تو گفتی از همه چیزت می گذری . تو گفتی همیشه برای من می مونی . اگه این طوره چرا می خوای بین خودت و من فاصله ایجاد کنی . مگه تو نگرانی ات از این نبود که وقتی که من متوجه شم  در حالت بیماری من باهام سکس کردی ازت متنفر شم ؟/؟ فرخ من دیشب کاملا هوشیار بودم . من تمام حرفات رو می شنیدم . خیلی جلومو گرفتم تا نگم که بیدارم و هوشیار . که بهت نگم من قرصامو ول نکردم و اون از فیلمم بود که گولت بزنم . تمنای تن تو رو داشتم . منم غرق هوس تو بودم . تو رو خواستن این که عشقو با شهوت و گرمای تن تو احساس کنم . چرا باید این تابو که ما از یک پدر و مادریم بین ما فاصله ایجاد کنه . چرا . صد ها سال پیش هزاران سال پیش  خواهر و برادر می تونستن با هم هم خوابگی کنن از دواج کنن . مگه بابا آدم و ننه حوا .. بابا مامان ما نیستن ؟/؟ و با با مامان همه زن و شوهرا و زوج های دنیا ؟/؟چرا باید بین ما فاصله باشه ؟/؟من دوستت دارم . عاشقتم . داداش تو خودت گفتی که من همه چیزتم . زنتم مادرتم پدرتم خواهرتم ..عشقتم .. آدم که دل عشقشو این جوری نمی شکنه . می شکنه ؟/؟ به من بگو اینه رسم دوست داشتن و عاشق بودن ؟/؟ می دونی عزیزم بیش از این که تشنه باشم که بخوام باهات سکس کنم خواستم این دیوار رو بشکنم . این سدی رو که بین ما وجود داشت و تو می گفتی که در هوشیاری نمی تونی باهام سکس کنی و خجالت می کشی . حالا که می دونی من هوشیار بودم . من تمام اون چیزایی رو که برام تعریف کرده بودی از کارات و از حالات من به هنگام سکس حفظ کرده بودم . نقش خودمو به خوبی بازی کردم . تونستم گولت بزنم . آره زن شیطونه . فرشته شیطونه . فرشته ای که عاشق داداششه . اونو می خواد . اونو می پرسته . دیوونشه . جونشو واسش میده . چرا فکر می کنی همه چی بین ما تموم میشه . سکس لذت عشق ما رو دو چندان می کنه . بی نهایت می کنه . حس می کنیم که دیگه فاصله ای بین ما نیست . فقط من و تو . در خونه ای که منم و تو . من و داداش عاشقم . وقتی تو رو دارم انگاری هیچی نمی خوام . نمی خوام کس دیگه ای رو داشته باشم . می خوام دوستم داشته باشی . حالا دیگه چیزی وجود نداره که ازش هراسان باشی و تو در بیداری باهام سکس کردی . من تمام کلماتت رو شنیدم . از سکس با تو لذت بردم . دلم می خواست بهت بگم داداش من هوشیارم . بزن بزن .. محکم تر کیرت رو محکم بزن به ته کسم تا  برات ناله کنم . هوسمو خالی کنم . دلم می خواد منم یه زن عادی باشم . با دستام نوازشت کنم . برای لحظاتی موهاتو نوازش کردم .. دلم می خواست دستامو بمالونم به همه جای بدنت . بهت بگم من اسیر دستای تو ام با بدن لخت من هر کاری دوست داری انجام بده . می خواستم بگم کیرت رو بده به من ساک بزنم . حالا تو این جوری می خوای . عشقو این جوری می بینی . من باید حرفای قشنگمو وقتی از داداشم بشنوم که فکر می کنه من بیمارم ؟/؟ یعنی سالم من برات ارزش نداره . ؟/؟مگه تو اشک نمی ریختی و سلامت منو نمی خواستی؟/؟. البته وقتی هم که حس می کردی حالم خوبه برام حرفای قشنگ می زدی ولی حرفای سکسی هم می خوام . از اونایی که خودمو بسپرم به تن تو . روحمونو یکی کنم و بهت بگم داداش خوبم داداشی که از گوشت و خون منی .. روحمون هم یکیه . با تمام وجودم دوستت دارم عاشقتم . می میرم برات . دیوونتم . دیوونتم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر