ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 239

همه از چپ و راست به من تبریک می گفتند .. خوب از پسش بر اومدی آریا . -گل کاشتی -حقشو خوب گذاشتی کف دستش .. -تا دیگه هست به خودش ننازه که پنجاه تا کیر اسرائبلی رو در یه شب خورده . یه کیر ایرانی خورده که بیشتر از اون پنجاه تا کیر قوت داشته .. رو کردم به جمعیت و گفتم خیلی ممنونم از تشویق شما . حالا دور و بر رو خلوت کنین تا حالش جا بیاد . مریض بد حاله . باید یه نفسی تازه کنه . این قدر هم دیگه یکی رو که زمین خورده بیشتر زمینش نزنین . ولی من خیلی هم اونو گاییدم و باهاش کار کردم . شاید هر کس دیگه ای جای اون بود تا حالا صد دفعه تلف شده بود .همین نشون دهنده قدرت بالای اونه .  اون خوب جواب داد ..  همه اون دور و برو خلوت کرده من موندم و اشرف . معلوم نبود چی داره زیر لبش می گه .. یواش یواش صداش رفت بالاتر .. -چی داری میگی اشرف .. -مرگ بر اسرائیل -اشرف جون این کس شرات چیه این جا سر میدی . هر شعاری جایی داره .. تو پنجاه تا کبر اسرائیلی خوردی . نماینده شایسته زنان بسیجی ایران هستی  . انگاری در کست انرژی هسته ای قایم کرده بودی بی خود نیست که اسرائیل از اتمی شدن ایران می ترسه .. یه نمونه شو در کس و کونت قایم کرده بودی .. اشرف جون انرژی هسته ای حق مسلم ماست . تو چطور اون اترژی رو به غریبه ها میدی به من که رسیدم کم میاری . تو نون و نمک و کیر اسرائیلی ها رو خوردی ای بسیجی مسلمان و از جان گذشته .. نباید نمک بخوری و نمکدون بشکنی . گناه داره . از نظر شرعی گناهه .. -آریا خیلی داری توهین می کنی . اگه بدونی که من پرچمدار برادران عرب بودم به من آفرین میگی . -بس کن دیگه .. من تو رو با ارفاق قبولت کردم . شانس آوردی بقیه کیر های اینجا از کیر من پایین ترن . و این شانسو هم آوردی که اینایی که اینجا هستند جز عفت و عارف حزب الشیطانی دیگه ای نداریم . خودت هم که الان اضافه شدی .. -بس کن آریا اگه شلوغش کنی میدم تو رو بندازن زندان سیاسی -اون وقت خودتم باید بیای پیش من . هر کی کیر آریا رو بخوره جادو میشه .. -اینو که راست گفتی . چون همین حالا شم از تو می خوام که به کارت ادامه بدی .-میگم اشرف جون حالا خالی بندی دیگه بسه .. .. گرم صحبت با اشرف بودم که مامان ایلیا سراسیمه اومد و گفت آریا آنیتا گم شده .. -گم شده ؟ مگه اون  بچه کوچولوست که گم شه ؟ این حرفا چیه .. این جا که یه در بیشتر نداره -ما هم که نگهبان براش نذاشتیم -یعنی هیشکدوم از شما ندیده اون کی لباس پوشیده رفته ؟ مامان اگه اون بلایی سرش اومده باشه من از دید شما نگاه می کنم . -به من چه مربوطه -به همین دلیل که شما مدتها باهاش موش و گربه بازی می کردین . اونو از فضای خونه دور نگه داشته بودین که متوجه مسائل داخل محفل نشه در حالی که دیر یا زود به همه این جریانات  پی می برد . -عزیزم اون یه دختر بچه بود . هنوز به سن قانونی نرسیده بود . -حالا که رسیده ...-آریا اون واسه این ناراحت بود که تو و اشرف اول صبحی گرم گرفتین -مامان من داشتم ازش امتحان می گرفتم .. الان مامان بزرگ میگه به زودی می خوام یه اساسنامه ای تنظیم شه که هر دو سال در میون از تمامی حضار یه امتحانی گرفته شه  تا مجوزشونو تمدید کنیم . مثل گواهینامه رانندگی . با این تفاوت که اینجا علاوه بر معاینه چشم و آزمایش های بدنی امتحان مجدد هم گرفته میشه ولی سعی می کنیم  این امتحان رو ساده تر بر گزار کنیم . البته این طرح هنوز تصویب نشده -یعنی چه مگه میشه قانونو دست زد ؟ -چرا نمیشه .. قانون بکن یکن محفل ما مثل قانون اساسی کشور اعتبار داره ... شاید هم ارزشش از اون بالاتر باشه . حداقل لازم الاجراست و اجرا میشه ولی همون قانون اساسی کس شرو هم هر جاشو که دوست داشته باشن اجرا می کنن و هر جا هم که ضرر داره انجامش نمیدن ... به موبایل آنیتا زنگ زدم .. خوشبختانه گوشی رو گرفت .. -از جون من چی می خوای -تو رو آبجی کجا گذاشتی رفتی -قبرستون -یه گودال بکن می خوام بیام پیشت . -برای اشرف هم بکنم؟ . -آنیتا من که شوهرت نیستم تو هم زنم نیستی .. بذار این چند روزی رو که اینجا هستیم بهمون خوش بگذره . -تو که من نباشم بهت بیشتر خوش می گدره -اگه خوش می گذشت که بهت زنگ نمی زدم -چیه می ترسی سیاهپوش شی و خوشگذرونی زهر مارتون شه ؟ گوشی رو که قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم .. از یه جایی صدای زنگو شنیدم .. قطع کردم و دوباره زدم .. وای صدای زنگ موبایل اون بود . همین دور و برا بود . پس مامان اینا چی می گفتن همه جا رو گشتیم . فکر کنم یه دیواری بود که یه تیکه  اضافی در انتها داشت که می شد پشت اون یه تیکه مخفی شد و تا جلو نمی رفتی و پشت اون یه متر جا رو نمی دیدی کسی  مشخص نبود . خودمو رسوندم به حاشیه دیوار .. آروم آروم خودمو به انتها رسوندم . آنی رو گیرش انداختم ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

اتوبوس هوس 60

-هما جون هما  .. اون کس تنگتو قربون . چرا هر چی می کنمش سیر نمیشم .اووووووو ههههههههه .. دوست داری محکم تر بکنمت ؟ -آررررررررره ایمان جون خوشم میاد .. صداشو آورده بود پایین تر حس می کردم دوست نداره که اشکان متوجه حرفاش شه .. -دستتو بذار روی کسم .. اون بالاشو خوب فشارش بگیر ولش کن تند و تند این کارو بکن .. اووووووهههههههه خیلی خوشم میاد خیلی ... یه جوری  هم کیرتو بکن توی کسم که تا چند روز  وقتی که به یادش می افتم کسم همین جور خیس شه .. منم لبامو  چسبوندم به گوش هما و گفتم تو خودت بگو که بیام سراغت و ردیفت کنم . - نههههههه .. اون وقتی دیگه اگه بریم خونه من شوهر دارم .. -حالا هر وقت مساعد بود من هستم . نمی تونی که به خودت عذاب بدی . شاید مردا بتونن یه زمانی ترک عادت کنن ولی وقتی که زن مزه سکس با یکی غیر شوهرشو چشید دیگه محاله بتونه دست بکشه .. - نههههههههه نگوووووووو نگووووووووو حس می کنم حرفات درسته ..من کیر می خوام کیرت رو بده .. هما دیگه به حرف اومده بود و من اشکانو می دیدم که فقط داره به زنش نگاه می کنه .. -اشکان جون حواست به رویا جون باشه که این تازگیها خیلی سخت ار ضا میشه و ول کن هم نیست . باید اونو حسابی بسازی . تمر کز خودت رو به هم نزن . نگران هما جون هم نباش . اون با این کیر کلفتی که من دارم خوب می تونه ار ضا شه و سر حال سر حال باشه . طوری هم اونو میگام و حالشو جا میارم که وقتی رسیدی خونه تا چند روز راحت باشی و نیازی هم نباشه به این که اونو بکنی .. اینو که گفتم داشت از حسادت می تر کید ولی دیگه زبونش بسته بود و نمی تونست حرف بزنه  . -هماااااااا هماااااااااا آدم حبفش میاد این کس گربه ای تو رو بکنه . خیلی لذت میده .. جوووووووووون .. عین کس گربه .. اینا رو بلند گفتم ولی زیر گوشش گفتم به خاطر این که شوهر بی خایه ای داری . هر وقت خواستی بیا خودم ردیفت می کنم . یادت باشه شماره موبایلمو بهت بدم .. بد جوری رفته بودم تو کف کس و کونش .. -آخخخخخخ آخخخخخخ کسسسسسم .. کیر می خواد آریا محکم تر بزن .. بزززززن بره تا تههههه تا ته .. جرم پده .. پارم کن .. -چی داری میگی کس که دیگه جر دادنی نیست .. اگه بخوای کونتو جر میدم .. -نهههههههه ..کسسسسسسم فقط کسسسسسسم کیر می خواد .. چند تا از انگشتامو گذاشتم زیر کونش تا یه قلق گیری یکنم و ببینم سوراخ کونش در چه وضعیتیه . انگار اصلا پیداش نمی شد و نمی شد اونجا رو دید . یعنی این راستی راستی سوراخ کون نداره ؟ خنده ام گرفته بود . بالاخره پیداش کردم . -چیکار داری می کنی ایمان جون . حواست کجاست . حالا که خیلی خوشم میاد و نزدیکه به آخراش برسم چرا این قدر حواست پرته .. -عاشق کونتم . بهم قول بده بعدش اونجا رو هم به من میدی .. -کون دادن به تو حرفی نیست . می تونم درد و عذاب رو یه جوری تحمل کنم . شایدم خوشم بیاد نمی دونم ولی اشکان جون ناراحت مبشه . -اونو ولش .. ولش کن این قدر لی لی به لالاش نذار . اصلا اهمیتی نده .. -من تا حالا صد بار بهش نه گفتم و اونم حرفمو گوش کرده... -اصلا اگه دوست داری من مثلا به زور بیفتم روت و بکنم توی کونت .. -این خوبیت نداره ولی باشه یه کاریش می  کنم اصلا با هم میریم یه مخفی گاه و تو کونمو بکن .. حالا منو ار ضام کن . محکم تر .. سینه هامو بمالون . بکن منو .. دوستت دارم . دوستت دارم .. نگاهمو به کس هما دوخته بودم و کیرمو که می کردم تا ته کسش و می کشیدم بیرون به خوبی مراقب بودم که  شکافش چه حالتی پیدا می کنه دو طرف کسش و اون قسمت بالاشو می دیدم که چه خوب باز می شد و بسته می شد مثل لبای ماهی کوچولو .. اووووووخخخخخخ .. روی کیرم خیسی هوس هما لکه های سفیدی رو درست کرده بود .. -پاهاتو باز کن هما .. روش دراز کشیدم . حالا دیگه وقت اون رسیده بود که آخرین زورمو بیارم . بی خود نبود که اشکانو عاجز کرده بود .. من با این کیر کلفتم هنوز داشتم اونو می کردم و اون طلب کیر می کرد .. لبامو گذاشتم رو لبای هما خوشگله .. می دونستم چشاشو بسته و داره با تمام وجودش کیف می کنه یه لحظه حس کردم اشکان بهمون نزدیک شده . دلش طاقت نمی گرفت . اولین باری بود که زنشو زیر کیر یکی دیگه می دید . آدم خیلی بی جنبه ای بود . خب می خواستی از اول نیای . هوس کس های غریبه ها رو داشتن همینه دیگه .. ولی باید به این فکر می کرد که یکی رو داده در عوض خیلی ها رو می تونه  داشته باشه با ها شون حال کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 20

عرفان پسر خیلی خوش سر و وضع و خوش هیکلی بود ولی کمی هم خجالتی بود . چند بار مادرش فیروزه بهش گفته بود که اگه دوست داره می تونه بیاد و ردستش آرایش زنونه رو یاد بگیره و دستیارش بشه . البته زمانی که فشار درساش کمتره .. و مثل تابستونا که بیکاره ولی عرفان قبول نکرده بود . حالا می تونست  قبول کنه .. الان هم که تا چند ماه دیگه درسی نداشت .. هیجان زده شده بود . نگران بود از این که نکنه اونا یه آرایشگر دیگه برای خودشون گیر بیارن . دیگه از حال رفته بود که این همه کس و کون و سینه های رنگ و وارنگ می دید و نمی تونست از اونا  بهره ای داشته باشه . چی می شد ما هم می تونستیم چند دقیقه ای یکی از این کس ها رو می زدیم . فقط باید شاهد این باشم که یکی از این ور میره اون ور و یکی از این ور میاد این ور .. آخه چی به من می رسه .. دختر امریکایی رو دید که رفته بود با سپهر و ستاره و سحر حال کنه .. سلنا عروس سحر بود و در واقع سپهر و ستاره می شدند  پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری سمیر شوهر سلنا .. سپهر به طورمتناوب و پی در پی کیرشو از کس زنش بیرون می کشید و فرو می کرد توی کس دخترش و بر عکس .. حس کرد خسته شده ولی وقتی سلنا رو دید که اومد سمت اونا یه هیجان خاصی بهش دست داد و حس کرد که کیرش یه نعوذ و سختی خاص دیگه ای رو پیدا کرده . از ترس این که نکنه سلنا از یه مسیر دیگه بره و سرش بی کلاه بمونه کیرشو از کس دخترش سحر کشید بیرون و در جا کمر سلنا رو چسبید . سلنا یکه خورد ..-واااااااووووووو...واوووووووووووو... نوووووووونوووووووو  -یسسسسسس بسسسسس .. بده اون کست رو از بس کس ایرونی آب افتاده گاییدیم خسته شدیم .. ستاره : آهای مرد چی داری میگی ؟ به کس من میگی آب افتاده ؟ -من کی همچین حرفی زدم زن . این همه کس اینجاست . تو چرا به خودت شک می کنی ؟ کس به این تر و تازگی اصلا نشون نمیده شصت و پنج سال از عمرش می گذره .. -خیلی مار مولکی سپهر .. الان میرم پیش نوه هام تا بببنی اونا چقدر با لذت و با اشتیاق میفتن روش . همین طورم شد .. سهیل و سمیر دو تایی مادر بزرگ ستاره رو بغلش کرده و رو هوا کیرشونو فرو کردن توی کس و کونش . ولی چه کون جا داری هم داشت . سمیر یه ضرب کیرشو فرستاد توی کون مادر بزرگ مادریش . سهیل هم که از اون زیر کرده بود توی کس ستاره جونش .. -جووووووووون .. فدای جفت کیرای تازه تون بشه ستاره .. نگاه کن سمیر .. پدر بزرگت داره چه جوری کس زنت رو می کنه . انگاری از نو جوون شده  . کیرش تا یه کس جوونو می بینه مثل این که رشد می کنه .. دراز تر و کلفت تر میشه . کوفتش می گیره به کس ما که می رسه این جور هیجان داشته باشه . اگه شما رو نداشتم چیکار می کردم . سلنا حس می کرد که این جوری خیلی بیشتر و بهتر می تونه لذت بیره و خیلی هم کیف میده . تازه داشت سر در می آورد که این مدت این جا چه خبر بوده .. داشت حسرت می خورد که ای کاش خیلی زو د تر از اینا خودشو با گروه هماهنگ می کرد . شاید ملاحظه اونو می کردند . به اونا هم حق داد چون اون تا آخرین لحظه مقاومت می کرد و تا زمانی که لذت تنوع رو حس نکرده بود بازم با این شرایط مخالف بود . یه نگاهی به پشت سرش انداخت و شوهرش سمیر رو دید که چه جوری داره کون ستاره شصت و پنج ساله رو می کنه . خیلی حال می داد تماشای این صحنه ها .. اون دیگه از این که شوهرشو با یکی دیگه  از جمع خودشون ببینه حسادت نمی کرد بلکه لذت هم می برد و هوسشم زیاد تر می شد از این که راحت تر و با هیجان بیشتری میتونه خودشو در اختیار یکی از اعضای فامیل قرار بده .. سپر حس کرد قلبش به شدت می زنه . ترسید از این که هیجان کار دستش بده . از همون روزی که سلنا زن سمیر شده بود اون هوس گاییدن این دختر نازو داشت . کیرشو از توی کس سلنا بیرون کشید  و اونو گذاشت زمین و شروع کرد  به کس خوری .. سلنا داشت کیف می کرد و جیغ می کشید و یه چیزایی هم به زبون امریکایی می گفت .. عرفان نمی دونست چه جوری خودشو برسونه خونه .. انگار قفل کرده بود . نه کیری مونده بود واسش و نه کمری . حتی دستاشم بی حس شده بود از بس جلق زده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پریان درغربت 38

از این که می دیدم خواهرام و مهدیس چه جوری دارن خودشونو به آب و آتیش می زنن که دل مردا مخصوصا جیمی رو ببرن عصبی می شدم ولی دلم می خواست در همون حال کیف و لذت خودم می خوابیدم و هر وقت آروم تر شده از جام پا می شدم . بالاخره پریسا وارد کارزار شد . ازجام پا شدم .. معلوم نبود  این ده پونزده نفری که در گوشه و کنار این فضای سبز  داشتن به این خانوما و آقایون لخت نگاه می کردن از کجا سبز شده بودن . انگاری کار و زندگی نداشتن . پریناز خیلی قشنگ و هوس انگیزانه  همراه با آهنگ می رقصید و بدنشو حرکت می داد .حرصم گرفته بود وقتی که می دیدم این جیمی  با حرص و ولع خودشو رسونده نزدیک اون سه تا زن و نمی دونه به کدومشون نگاه کنه . راستش اون چهار تا مرد دیگه هم دست کمی از اون نداشتند ..  ,وقتی با پاهای کشیده و باسن برجسته و شکمی فانتزی و سینه هایی درشت  از کناره های استخر رد شده و رفتم وسطشون , مردایی رو که در دوسمتم قصد ور رفتن با منو داشتن از خودم دور کرده حتی جیمی رو و با هیجان و بی اعتنایی به اونا رفتم وسط چند تا زن دیگه و با پبچ و تاب هایی که به کمر و باسن خودم می دادم کاری کردم که  حتی اونایی رو که از  بیست متری شاهد جریان بودند وسوسه کرده دستشون بره رو کیرشون .  انواع و اقسام رقصای ترکیبی رو روی بدنم پیاده کرده و یک آن کونمو رو به مردا گرفته دو طرفشو از وسط باز کرده .. تا یکی خودشو بهم بچسبونه ازش فاصله می گرفتم .. خوشم میومد که اونا فقط به من توجه دارن . از فاصله چند متری  یه پسر یا جوون لاغری رو دیدم که پوستش کمی سیزه به  نظر می رسید . نگاهش فقط متوجه من بود . احتمالا یکی از کارگرای خونه بود . تا جیمی روشو بر می گردوند به سمت من و اون جایی که اون ایستاده بود فوری خودشو پنهون می کرد . اون یه شورت پاش بود که بر جستگی کیرشو به خوبی نشون می داد . کف دستشو هم گذاشته بود رو اون قسمت .. جیمی خودشو به من رسوند و دستشو گذاشت رو باسنم ولی من که از دستش عصبی بودم تحویلش نگرفتم .. هر جوری بود می خواست نازمو بکشه و بغلم کنه .. تازه زنای دیگه هم ول کنم نبودن .. پریزاد : ببینم آبجی بزرگه .. فکر نکنم واسه شوهرت این قدر حساسیت به خرج بدی . ببینم روسریتو بستی داری می رقصی ؟ .. از این لحن صحبتش خوشم نیومد .. -نه عزیزم یادم رفت .. اگه دم دستت هست بده من ببندم . اتفاقا به این تیپ من خیلی هم میاد . داشتم حرص می خوردم   . دختره پررو .. توقع داشت که بی خیال باشم . اصلا جیمی دوست نداره بیاد طرف شما .. ولی حس کردم باید بازم شل بیام . لعنت بر شیطون که هر چی می خوام سیاست برم شما ها با این شل بازیهاتون نمی ذارین . مردا اسیر کیرشونن . وقتی خوراک بهشون نرسه عین شیر بی یال و کوپال میشن .هرچی ازشون بخوای دو دستی تقدیمت می کنن . ولی خواهرام  خیلی راحت حاضر بودن خودشونو ببازن . و اون وقت انتظار داشتن خیلی راحت هم به هرچی که می خوان برسن . یه نگاهی به کیر و صورت جیمی انداختم و اونو با  وقتی مقایسه کردم که اونو در کنار پریناز و پریزاد دیده بودم ..حس کردم که هیجانش بیشتر شده و کیرش هم ایستادگی و تیزی بیشتری پیدا کرده .. هر چند تا می تونستم شیره شو کشیده بودم ولی حس هوس دوباره به کیرش بر گشته بود .. خودموبهش نزدیک می کردم تا بیاد منو بگیره ازش دور می شدم . بقیه مردا رو زمین باغ بهشت نشسته بودند . یواش یواش می رفتیم که به غروب برسیم . خورشید می رفت که غروب کنه .. ولی هنوز گرمای دلپذیر خودشو داشت . نسیم خنکی هوسو در بدنم پخش می کرد . جیمی خودشو به من رسوند  دستشو دور کمرم حلقه زد . این بار دیگه خانوما سوت نزدند .  مهدیس کمتر ولی دو تا خواهرام که تا به حال با جیمی سکس کرده بودند حساسیت بیشتری به خرج می دادن ولی اون سرشو گذاشته بود رو سینه هام دیگه مقاومتی نکردم . کف دستشو گذاشت لاپام و لباشو رو سینه هام .. منم گذاشتم هر کاری دوست داره جلو بقیه انجام بده .. چشامو خمار کردم و در یه حالت نیم باز نگاهی به اون قسمت از درختا که  جوون لاغر حشری مخفی شده بود انداختم .. هنوزم اونجا بود . انگاری اونم  بیشتر چشش به دنبال من بود . شاید اگه پریزاد و پریناز رفتارشونو بهتر می کردند منم تا این حد حسادت نمی کردم و اصلا خودم از جیمی می خواستم بره سراغشون هرچند که ته دلم راضی نبودم . دیگه اینو باید به حساب حسادت زنونه نوشت ولی اینو هم باید در نظر می گرفتم  که چند روز دیگه فقط می تونم دو تا خواهرامو ببینم و دیگه با بقیه کاری ندارم . کف دست جیمی طوری روی کسم کشیده شد و لباش هم طوری نوک سینه هامو میک می زد که بی اختیار شل شده روچمنها طاقباز دراز کشیدم و فقط همینو تونستم ببینم که هفت نفر دیگه هم دستشون به جایی بند بود ولی این بار دیگه با قاطعیت این اجازه رو به جیمی  دادم که جلو چش بقیه نشون بده که من مال اونم و به من بیشتر بها میده .. دستا و پاهامو به شکل زیبای هشت تا اونجایی که می تونستم رو چمنها بازش کردم . پوست سفید من با رنگ سیز چمن و خورشید طلایی که حرارت دلپذیرشو بر بدنمون می تابوند فضا رو خیلی شاعرانه و هوس انگیز کرده بود . دلم می خواست خودم با دستای خودم کیر جیمی رو می گرفتم و اونو به سمت کسم می فرستادم ولی تا این حس و آرزو رو در خودم زنده کردم کیر راهشو پیدا کرده بود .. -آههههههه نههههههه ... همینو می خواستم دیوونه تو از کجا می دونستی .. جیمی چرا من سیر نمیشم .. سرمو به طرف مسیر عملیات بالا گرفته تا  حالت و حرکت کیر کلفتشو به وقت فرو رفتن و بیرون کشیده شدن از کسم ببینم .. خوشم میومد . حالا لذت می بردم از این که یقیه دارن منو نگاه می کنن . و از این که اون  جوونی رو که حس کردم دسترسی به زن نداره و داره آه می کشه تونستم دیوونه اش کنم لذت می بردم .. و از این که تونستم به رخ دو تا خواهرام بکشم که اگه پریسا بخواد بازم می تونه ریاست کنه . .. -آهههههههه پاریسا .. پاریساااااااا .. ظاهرا جیمی به هیجان اومده بود و پاریسا پاریسا می کرد و منم در جوابش می گفتم  لاندانا .. لندنا ... بقیه حتی زنا هم با این که عبوس و حشری نشون می دادند می خندیدند .. یک آن جیمی دیگه نتونست تحمل کنه .. آب  داغ کیر داغشو ریخت توی کسم . هنوز ارضا نشده بودم . صدام در نیومد .. -آخخخخخخ پاریسا .. پاریسا . عصبی شده بودم .. -کوفت پاریسا .. بلا  پاریسا .. درد مرضو پاریسا ...یه پریسا رو هم نمی تونی درست و حسابی تلفظ کنی ؟ شب شد و در همون فضا شاممونو خوردیم ولی من هنوز حال و هوای سکس و نیاز به سکس در سرم بود . چقدر همه جا زیبا و آروم نشون می داد . چراغای قشنگ .. فضای سبزی که تیرگی زیبایی داشت   و ماه و ستاره هایی که انگاری در جشن و مهمونی ما شرکت داشتند . چقدر دلم می خواست رو این چمنا دراز می کشیدم و یه مردی میومد و آروم اون جوری که دوست داشتم خوابم می کرد ولی دیگه رفتیم به اتاقامون . جیمی برای من و خودش یه اتاق جدا در نظر گرفت با فاصله ای پنجاه متر دور از اتاقایی که برای بقیه در نظر گزفته بود . هر چند تعداد اتاقها اون قدر زیاد بود که هر کی هر جور که دلش می خواست می تونست استراحت کنه .. این انتظارو داشتم که زود تر بریم به رختخواب  وکار غروبشو به خوبی تموم کنه ولی یه کاری براش پیش اومد و برای سه چهار ساعتی رو ازمون عذر خواهی کرد که بره به کاراش برسه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 51

ایرج کیرشو به صورت طولی مماس با شکاف کونم کرده بود . طوری که قسمتی از اون روی  سوراخ کونم قرار گرفته یه قسمتشو هم  به کسم چسبونده بود . هم کسمو به خارش آورده بود و هم کونمو . ولی فعلا  کونم کیر می خواست .. و می تونستم کس ندم و  مقاومت کنم تا پژمان جونم بر گرده  . -ببینم ایرج خان حواست هست که داری آموزش کردن کون رو می بینی ؟ -چیکار کنم آخه این دو تا سوراخ به هم چسبیدن و ار تباط دارن . نمیشه که لمسش نکرد . -ببین  پسر حالا سر کیرت رو به سوراخ کونم می چسبونی . اونو رو به پایین نمی گیری . اگه  یه زاویه روبه بالا بهش بدی که باید حتما بدی تقریبا درد به حداقل می رسه .. اونم به شرطی که نکات دیگه هم رعایت بشه . خیلی فک زده بودم و می دونستم دل تو دل ا ین پسرا نیست از این که ببینن این آتنایی که شعار میده بالاخره چیکار می کنه . ایرج همون کاری رو که من می خواستم انجام داد .. شروعش با سرعت همراه بود و دردم گرفت که سرش داد کشیدم -آقا پسر اینجا چاله میدون نیست و ما هم  جزو زنای جنده نیستیم . داریم ثواب می کنیم و یه تعلیمی میدیم که یه ثوابی بر ده باشیم . -جووووووووون فدای تعلیمت بشم استاد .. دکتر آتنا .. پرفسور آتنا خانوم .. می دونستم داره یه جورایی مسخره می کنه .. می خواستم حالشو بگیرم و کونمو کنار بکشم که دیدم حال و حوصله کل کل کردن و این که نازمو بکشن رو ندارم . تازه داشتم با این کیری که رفته بود توی کون من حال می کردم و حوصله از نو حس مجدد گرفتنو نداشتم . فقط تورجو که دیدم عین مادرمرده ها گردن کج کرده داره با حسرت نگامون می کنه دلم سوخت و بهش گفتم پسر بیا این زیر دراز بکش و کس لیسی کن و حالشو ببر . فقط کیرت رو به کار ننداز که سندش به اسم شوهرم صادر شده . -ببخشید سند کون به اسم کسی صادر نشده ؟ .. یه اخمی بهش کردم که خایه هاش جفت شد . -ببین  اگه خوشت نمیاد می تونی کس لیسی هم نکنی .. ولی همچین رفت زیر بدنم دراز کشید و عین سگ زبون درازشو در آورد و به دنبال کسم له له می زد که منو هم به هوس آورده بود که زود تر زبون پهنشو بکشه روی کس ... از طرز گاییده شدنم توسط ایرج لذت می بردم . هنوزم یه خورده تند منو می کرد و یه نموره ای دردم می گرفت ولی واسه این که فکر نکنن خیلی گشادم یا اصلا گشادم آه و ناله رو سر داده بودم ولی زیاد هم نباید می نالیدم چون نا سلامتی استاد فنون در رشته کون کاری و کون دهی بودم و اگه کم می آوردم در واقع  واسم افت داشت . تورج زبون پهنشو یه جوری روی کسم قرار داده و در تمام قسمتهاش حرکت می داد که همه تنمو سست کرده بود . این لرزش از مقعد و دور کس شروع شده به همه جای بدنم رسیده بود . -حالا می تونی اون زبونو فرو کنی توی کس . زبون ایرادی نداره . تجاوز به حریم خصوصی نمیشه . تورج لبه های کسمو با انگشتای شستش به دو طرف باز کرد . با این کارش داشتم دیوونه می شدم . نه .. همون کون دادن برام بسه . اینجا رو نه . اصلا نباید بهش می گفتم که کسمو لیس بزنه . زبون زدنو ول کرد و به میک زدن چسبید . این پسره از زیر,  گردنش درد نمی گرفت ؟ لبای کلفت و درازشو هم طوری روی کس من تنظیم کرده بود که چوچوله گوشتی منو خیلی راحت برد توی دهنش و آروم اونو میکش می زد . طوری اونو می خورد که اون لحظه فقط دلم می  خواست شوهر جونم پیشم باشه و کیرشو بکنه توی کسم . حواسمو بردم به کیری که توی کونم بود و داشت بهم حال می داد .  کوس و کونی که با هم تقریبا جفت بودن با هم متحد شده داشتند منو می سوزوندن . سحر متوجه حال و روزم شده بود . با این که اون وقتا که با هم بر نامه داشتیم و حتی زمانی که مستقلا هم می رفتم دنبال تفریح کس نداده بودم  یعنی نمی تونستم که بدم . اومد جلو و لباشو رو لبام قرار داد . اومد حالمو بهتر کنه دیگه بد تر و حشری تر شدم . .. کسمو هم با سرعت بیشتری به دهن و چونه و صورت و بینی تورج می مالوندم .. -آخخخخخخخ ایرج  کونمو می تونی محکم تر بکنی . انگار مقعد من می خواست آب شه .. خوشم میومد از چرخش کیر ایرج .. با این حال نمی تونستم کسمو فراموش کنم و لبای داغ سحر نازمو که یک لز گرم و داغ و چسبون با دختر عمه ام هم از واجبات روز گار بود . یه حالت خنده دار به کونم داده بودم که هم کسم حال کنه و هم کون . کونو به یه حالت کاملا دورانی می گردوندم که هم به کسم حال بده هم به مقعدم .. کونم دردش میومد ولی چاره ای نبود .. در همین لحظه ایرج فضول و تیکه انداز گفت -استاد این جوری کونتون درد نمی گیره ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز در زندان زنان 18

با کف دست و انگشتام روی کس و داخل کس نفیسه رو هدفش گرفته بودم . اون دیگه چیزی نداشت بگه جز این که چشاشو طوری درشت کنه که انگاری داره از حدقه در میاد . بازم  انگشتامو به سرعت توی کس نفیس جون فرو می کردم و تند و تند بیرون می کشیدمش .. چشای خوشگلش همچنان گرد شده بود .  تعجب می کردم که اون با این همه لذتی که از لز می بره و از کارای من چرا نسبت به همسرش این قدر سرده . پاهاشو از دو طرف به دستم می فشرد -مهتاب عزیزم . دوستت دارم . ولم نکن عزیز . فقط تو رو می خوام . تویی که باید به من حال بدی . .. -نفیس جون شوهرت . تو باید با اون حال کنی .. -راست میگی . کمکم کن . منو از این حال در بیار .. -عزیزم پس این چیه این چیه .. انگشتارو که توی کس فرو می کردم دهنمو  میذاشتم رو هر جایی که نزدیک بود . اول سینه هاشو میک می زدم . این بار لباشو گاز می گرفت  . -نههههههه مهتاب تو منو کشتی .. منو دیوونه کردی .. اوووووههههه فقط تو رو می خوام .. تو .. تو .. اصلا باید بیای توی بغل خودم زندونیت کنم . نههههههه بکن بکن ... بخور سینه هامو . گازش بگیر .. سیاهش کن . کبودش کن . میگم به شوهرم کار تو بوده . عیبی نداره .. -چی میگی نفیسه خوشگله .. -اوووووووخخخخخخ دختر چه قشنگ حرف می زنی هر کاری که می کنی برام لذت بخشه . بازم بگو . بازم بهم بگو نفیسه خوشگله . خوشم میاد این جوری صدام می زنی . هوس منو زیاد می کنی . بگو .. بگو .. بگو عزیزم . می خوام که بازم بگی .  خانوم نفیسی دیگه از حال رفته بود . این بار دیگه مجبور شدم لباشو ببندم که دیگه چیز خاصی نگه . لبامو می مکید . گازشون می گرفت .  این معلوم نبود که چند وقته زیر کیر شوهرش نخوابیده .. هرچی خیسی و ترشح کسشو جمع می کردم و خشکش می کردم در مالوندن بعدی بازم حس می کردم که تازه دارم باهاش ور میرم . پاهاشو تند و تند می کوبوند به کف حموم .. دیگه تجربه روزای اخیر لز با بقیه دوستان به من نشون داده بود که نفیسه هم دیگه نزدیک شده به این که ار گاسم شه . برای همین با این که دستم و انتهای بازوم دیگه کاملا سست و بی حس شده بود با این حال سرعت انگشتامو زیاد ترش کرده تا بتونم اونو زودتر ارضاش کنم . دیگه لبامو ول کردم . چون بوی خونو حس می کردم . بد جوری گازم می گرفت مجبور شدم دستمو بذارم جلو دهنش .. -نفیس جون .. خانوم رئیس .. اگه صدات رو بشنون خیلی زشته .. .. -نمی دونم . میگی چیکار کنم .. اگه جیغ نکشم به من مزه نمیده .. انگار آبم پشت سد کسم گیر می کنه .. نه .. نمیره . شاید فقط خانوم معاونم صدامو بشنوه .. گذاشتم هر کاری که دوست داره بکنه . زندانی ها چیکار به کارش داشتند . حتما فکر می کردن داره با شوهرش سکس می کنه .  فکر نمی کردم اون تا این حد  حشری شه  . پاهشو دیگه خیلی آروم به زمین می زد و زیاد تاشون نمی کرد . و چشاش هم خیلی خمار شده و آروم بازو بسته شون می کرد .. خیلی نرم اونو به لحظه های ار گاسم نزدیکش کردم . ولی یه لحظه جفت دستامو گرفت و اونو به سینه هاش چسبوند و دستای خودشو هم گذاشت رو سینه هام  و تا می تونست فشارش گرفت که این فشار رو رو سینه هاش حس کنه . -اووووووووووففففففف .. مهتاب جونم تمومه .. دیگه تمومه ... ..راستش منم دیگه داشت کارم تموم می شد .  بازوم و مچ دستم به شدت درد گرفته سست شده بود . مغزم به زحمت به من فر مان حرکت می داد . با این حال سرعتمو کم نمی کردم تا مبادا رشته هام پنبه شه  . اون وقت دیگه به هبچ صراطی نمی شد این خانومو مستقیمش کرد .. -جوووووووون .. بیا بکی تو رو ببوسم . خوشم اومد . لذت بردم . صاف و طاقباز ولو شد .. دیگه منم شروع کردم به ور رفتن با دستم و حرکت دادن انگشتان و ماساژبازوی راستم . حسابی خسته ام کرده بود . خوابم گرفته بود . هوس هم داشتم دلم می خواست که حالا اون با هام ور می رفت . ولی با همه اینا بیشتر دوست داشتم که برم بخوابم . چون احساس خستگی زیادی می کردم . ولی این خانوم حالا حالا ها سیر بشو نبود . انگاری من تازه اونو متوجهش کرده بودم  که یک زن به این نون و ماستها سیر نمیشه .. -نفیس جون واسه شوهرت هم یه خورده بذار . -حالا بیا بریم روی تخت دیگه الان کسمم صاف شده و بهتر می تونی با هاش حال کنی . دو تایی مون خودمونو زیردوش شستیم و این بار روی تخت ولو شدیم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

پسران طلایی 78

حالا پسر می تونست به خودش بباله که تونسته یه سر سخت دیگه رو رام کنه . دستاشو رو صورت نیره قرار داد و خیلی آروم نوارشش کرد . زن هیجان می خواست . دیگه به این فکر نمی کرد که سینا از پسرش کوچیک تره . به شوهر بیمار و ناتوانش فکر نمی کرد . -جوووووووون اوووووووخخخخخخ سینا جون .. اگه می تونی یه لحظه   هم بی حرکت نشو تا من به تو بگم . سینا دیگه خبره شده بود .  کردن زنای مختلف از نظر بدنی اونو توانا و پر زور کرده بود دیگه خیلی زود خسته نمی شد . فقط انزال زیاد ممکن بود اونو اذیتش کنه که اونو هم بعد از هر دوروز  معمولا شیرین یک روز بهش استراحت می داد در صورتی که خودش می خواست و اونم در شرایطی که دوروز پشت سر هم جون کنده باشه و یکسره در حال حال دادن  به  زنی بوده باشه . سفتی و تازگی رو در بدن زیبای نیره به خوبی می دید . بدنی پر حرارت که التهاب اون تمومی نداشت . نیره از لحظه ای که تسلیم شده بود حس اینو داشت که کا رو به اوجی رسونده که تصورشو هم نمی کرده . بیا جلوتر خانومی .. پاهای زنو انداخت رو شونه هاش . هرچه بیشتر به نیره می چسبید اون احساس حرارت بیشتری رو می کرد . -اووووووووففففففف کسسسسسس من .. کسسسسسسس من .. اوووووخخخخخخ همش داره می پره .. کف دستشو گذاشته بود زیر نافش و با زیر شکمش بازی می کرد . حس کرد با این کارش  می تونه به کیر سینا یه حرکت  و جهت خاصی بده .. -جوووووووون عشق می کنم . زندگی می کنم باهات .. کسسسسم حالا می دونه باید چیکار کنه .. ولی فقط به تو کس میدم . تو خیلی با حالی .. -پسرای دیگه چی .. -نمی دونم به اونا عادت نکردم . نمی دونم با اونا باید چیکار کنم . من فقط تو رو می خوام . -حالا بیا عزیزم نیره جون . هنوز این یکی رو هضمش نکردی از کیر های دیگه حرفی نزن  . -بیا عزیزم با این دستمال پارچه ای کسمو خشکش کن . خوشم میاد تو این کار رو برام انجام بدی .. منو یاد اول از دواجم میندازی . برای لحظاتی به فکر فرو رفت .به یاد شوهرش افتاد  این که اون روزای اول چقدر از سکس و عشقبازی خودشون لذت می بردند .. بعد خیلی زود اون حادثه اتفاق افتاد . برای اولین بار بود که نیره حس کرد راجع به نتیجه عمل شوهره استرس نداره . حالا می دونست که یه سینایی هست که به اون برسه و لذت بده .  با همه اینا گاه فیلش یاد هندوستان افتاده و شرم و حیای خاصی رو حس می کرد .. - هر طور که دوست داری می تونی با هام حال کنی . خوشت میاد ؟ خیلی ها بهم گفتن که اگه بدن خیلی تازه ای داری . ولی یه زن هر قدر هم بدنش خوش استیل باشه وقتی که سنش میره بالا دیگه اون شور و نشاط و اون  جذبه اولیه رو نداره .. سینا بازم شگفت زده شده بود از این که این زن یهو بلبل زبون شده و حرفای کلاس بالایی می زنه . باید اونو عادت می داد که در هر شرایطی با کیر احساس راحتی کنه .کیرشو از کس بیرون کشید . نیره مثل دختر بچه ها ناز می کرد . -نهههههههه عزیزم چقدر زود ! -قربونت ! وقت زیاده . می تونیم به اندازه کافی با هم حال کنیم . حالا تو باید به اندازه کافی با خیلی از چیزایی که در زمان شما شاید به این صورت عمل نمی شده عادت کنی . ممکنه همیشه من نباشم . -مثلا چی ؟ سینا کیرشو به دهن نیره چسبوند و گفت حالا بازش کن و اونو فرو کن توی دهنت .. -نههههههه عادت ندارم . -بشر که به دنیا اومد به چیزی عادت نداشت . یواش یواش خودشو عادت داد . بذار توی دهنت خیلی مزه داره . همش داری به این فکر می کنی که همین تا چند دقیقه دیگه فرو میره توی بدن داغ و طالب کیر .. با لذت اونو می خوری . در واقع دهنت  به نوعی نقش کس رو بازی می کنه .  راستش نیره تا حدودی چندشش می شد .عادت به این کار نداشت . می ترسید عقش بگیره . سینا به خوبی متوجه این جریان شده بود .. -نترس کمکت می کنم . زهر که نیست .. -آهههههههه همین جور خوبه آروم آروم . نرم نرم . فقط گازش نگیر . با این کارت می تونی منو آماده کنی که یک کیر داغ و شق و هیجان زده رو فرو کنم توی کست . حالا که این طور شد یه کار دیگه ای می کنیم . یک مدل 69 تقریبا دراز کش رو روت پیاده می کنم که هم من کست رو ساک بزنم و هم تو کیر منو بخوری .. -یعنی این در سال شصت و نه مد شده ؟ سینا خنده اش گرفته بود . -نه حالا بهت میگم جریان چیه . یه  نیم دور رو بدن نیره گشت و کیرشو طوری رو دهن اون قرار داد که سرش لای لاپای اون قرار بگیره .. با کس لیسی ملایمی که پسر واسه زن انجام می داد نیره بی اختیار دهنش باز شده و به دنبال کیر سینا می گشت تا اونو ساک بزنه .. حس کرد که این پسر جادو می کنه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 64

برم بخونم این فتانه چی نوشته ..........روز های رنج و عذاب من تمومی نداره . حس می کنم که هر ساعت از زندگی من مثل یه سالی می گذره . تعجب می کنم که چطور به غروب می رسم . غروبی که به یادم میاره یه روز دیگه هم داره به انتها می رسه .. غروبی که غمهامو زیاد می کنه . نمی دونم چرا در غروب , دل بیشتر آدما می گیره یا بیشتر,  دل آدما می گیره . امروز دل من بیشتر از دو روز قبل گرفت . با این که از مهریزبدم میومد ولی اون برام یه عکسای تازه ای از مهران  آورد که روز قبلش بر داشته بود . نمی دونم اون عجب حوصله ای داشت و انگیزه اش از این کارا چی بود . به دیدن این عکسا نفرت من از خودم و از مهران بیشتر شد . هر چند این عکسا مث عکسای قبلی سکسی نبود ولی  مهرانو با یه دختر دیگه نشون می داد .  دم در خونه شون دست تو دست هم . یه عکسی هم از پشت گرفته شده بود که دست مهران دور کمر دختره حلقه شده بود و چند تا عکس هم از روبرو .. از خودم بدم اومد .. بر خودم لعنت فرستادم . احساس پستی و حقارت می کردم . یعنی به دیدن این عکسا بازم انگیزه ای هم می تونه وجود داشته باشه که من یه روزی به سوی عشق پوشالی خودم بر گردم ؟  حس کردم دلم برای نوازشهای گرم و محبت آمیز شوهرم تنگ شده .. نمی دونستم اسم این نیازو چی بذارم . اسم این احساسو .نیاز به شوهرمو ... شاید حسی مث حس گذشته ها نباشه . شاید اون برام حالا مث هوای بعد از بارش آخر تابستون باشه .. پاییزی که به ناگهان از راه می رسه و نمیشه روش حساب کرد . دیگه نمی شد به دنبال بهار بود . زندگی آدم وقتی به پاییز می رسه انتظار بهارو داشتن بی مورده . دلم برای پسرم تنگ شده بود . پسری که مدتها بود نسبت به اون بی توجه بودم . -مهریز واسه چی هنوزم دنبال اینی که نشون بدی مهران خیلی پسته ؟ -واسه این که دلم می سوزه هم برای خودم و هم برای تو . من که اگه اون تنها مرد روی زمین باشه دیگه هیچوقت سراغش نمیرم . از این می ترسم که تو بازم گول حرفاشو بخوری . فکر نکن خیلی هم دلم به حالت می سوزه .. راستش دوست ندارم مهران احساس پیروزی کنه . حس کنه هر وقت که دلش خواست می تونه یکی رو خر کنه . من دیگه خر نمیشم . تو اگه می خوای دوباره خر شی برو .. به نظرم همون که شوهرت تو رو نداد اعدامت کنن باید با دمت گردو بشکنی . بری یه گوشه بشینی هرزگی کنی خیلی بهتر از اینه که غرور و شخصیت خودت رو بدی به دست آدمایی مثل مهران که می خوان مثل یه آدامس تو رو بجون و بعد که حس کردن شیرینی تو کم شد بندازنت دور و برن یه آدامس دیگه بندازن دهنشون . من از این جور آدما بدم میاد ....اومدن مهریز جز این که ناراحتی منو بیشتر کنه تاثیر دیگه ای نداشت . خونواده هر چی می پرسیدن چی شده هر بار یه چیزی تحویلشون می دادم . ..........................اینم بود یه قسمت دیگه از آخرین دست نوشته های همسرم . زنی که خوشی زیادی زیر دلشو زده و بیشتر از حقش می خواست . حس کردم که خیلی تنهام . دیگه تنهایی بس بود رفتم و فربد رو از خونه مادرم گرفتم . .. ولی این پسره انگاری یه محبت زنونه هم می خواست . یه مدتی رو  با هله هوله ساکتش کردم ولی اون سرش کلاه نمی رفت . تا پیش مادر بزرگه بود خوب بود ولی حالا ازم مامان فتان   می خواست . عین ابر بهار اشک می ریخت و منم با گریه هاش به گریه افتاده بودم .. -عزیزم من حالا واست مامان از کجا گیر بیارم . اون دیگه خونه زندگیشو دوست نداره .. چه جوری بهت بگم پسر .. کاش الان خیلی بزرگتر از اینا بودی . کاش ..تا صبح از دست این پسره بیداری کشیدم . گریه های زیاد خسته اش کرد و خوابش کرد . ولی من دیگه خوابم نگرفت . روز بعد اونو تحویل مادرم دادم . داشتم می رفتم سر کارم که مادر صدام زد . -یه لحظه بیا داخل کارت دارم . عزیزم زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند . بیا داخل عزیزم .. پدر خونه نبود .. نهههههه اون این جا چیکار می کرد .. به چه حقی اومده بود خونه مادرم . فربد بغلش بود و لبخند می زد . انگاری داشت می گفت دیدی بابا بالاخره من بر نده شدم ؟ از خشم دندونامو به هم می فشردم . نمی تونستم  زنمو  ببینم .. چهره اش درهم شکسته نشون می داد . گود افتادگی چشاش نشون می داد که کم خوابی و گریه رهاش نکرده . در نگاهش التماس موج می زد . -مادر مادر .. مادرم اومد .. -بچه رو بده به مادرم -پسرم چی شده .. آدم گذشت داره .. مگه چی شده -هیچی مادر فربدو با خودت ببر من با این کار دارم . فتانه خواست بچه رو بده به مادرم ولی فربد گریه می کرد . قطرات درشت اشک از چشاش باریدن گرفته , مادرم دلش سوخت -فرهاد تو که این قدر بی رحم نبودی . بمیرم . دلت میاد دل این بچه رو به درد میاری .. -مامان ببرش من با این کار دارم .. فتانه هم گریه می کرد . بعد از رفتن مادر درو از داخل قفل کردم .. -فرهاد می دونم من در حقت بد کردم .می دونم گناه کردم .. قدر چیزایی رو که در اختیارم بود ندونستم لیاقت خوبی و آقایی تو رو نداشتم ..می دونم من پست و نمک نشناسم در مقابل وفا داری و خوبی های تو خیلی بدی و بی وفایی کردم . خودشو به نزدیک من رسوند و گفت می تونی با دستای خودت خفه ام کنی منو بکشی چون این حقمه .به خدا من نوشته میدم که مرگ به دستای تو حقم بوده ..تو خیلی پاکی و من حقیر و آلوده . . من خسته شدم .. ولی پسرم که نمی دونه چه مادر بدی داره .. دیدی اشکاشو؟ .. اون گناهی نداره .. خدایا منو ببخش . من حالا با یک موجود مرده فرقی ندارم . وقتی پسرمو در آغوش گرفتم حس کردم بوی زندگی میاد .. وقتی تو رو دیدم ....حس کردم شما دو تایین که می تونین منو به زندگی بر گردونین . می دونم خواسته زیادیه .. .. می دونستم که اون ازم می خواد که ببخشمش و جرات ابرازشو نداره . با این که خودمم به بیتا گفته بودم که احتمال داره فتانه رو ببخشم ولی بازم دچار تردید شده بودم . راستش فکرشو نمی کردم به این زودی اونم اونو این جا ببینم . جایی که مادرم که نمی دونست چی به چیه در من اثر می ذاشت . خودشوبه من نزدیک کرد .. یک آن آرنجمو  گرفت و با عجله پشت دستمو  بوسید دستمو با خشونت کنار کشیدم . به پام افتاد و دو دستی یکی از پاهامو گرفت و با اشک التماس می کرد .. فقط یک بار .. می دونم نمی تونی مث گذشته دوستم داشته باشی ولی به خاطر پسرمون .. سعی می کنم جبران کنم تا اونجایی که بتونم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

لبخند سیاه 63

-ازدواج , خوردن , خوابیدن , نفس کشیدن و در کل زندگی یه ریسکه .. -اما این ریسک می تونه با منطق باشه ..می تونه .. -آره می دونم . ولی گاهی وقتا فرصت برای منطقی بودن کمه . آدما گاهی گبج میشن . نمی دون چه نصمیمی بگیرن .  من خودمم نمی دونم چیکار کنم . نمی دونم فتانه رو به چی تشبیهش کنم . نمی دونم تا چه حد میشه به آینده امبد وار بود ولی من پسرمو دارم . اونم مادرشو می خواد . -اگه تو خودت رو به خاطر پسرت به کشتن بدی چی . دیگه حتی نیستی که بخوای بزرگ شدن اونو ببینی . دلت واسش نمی سوزه که ممکنه در یتیمی بزرگ شه ؟ -من نابود شدم بیتا . هنوز اونو نبخشیدم . شایدم اگه ببخشمش ..می دونم که نمی تونم اون احساس گذشته رو داشته باشم . اصلا هر کی در این موارد بگه من بخشیدم و زندگی مشترکشو با همسرش شروع کنه نمی تونه اون آدم سابق باشه و اون حس سابقو نسبت به همسرش داشته باشه . این یک واقعیت که چه عرض کنم یک حقیقته . فرقی نمی کنه چه مرد باشه چه زن . آدما به این امید با هم از دواج می کنند که عمری رو در نهایت عشق و تفاهم و احساس وفاداری نسبت به هم , نسبت به همسرشون با هم سر کنن . اگه حس اعتماد و وفا داری از بین بره هر بخشش و گذشتی که به دنبالش باشه این همسر , اون آرامش و لذت و انتظار اولیه رو نداره . یه زخمی رو دل آدم نشسته که التیام پذیر نیست . حالا چی شد که تا این حد راجع به این مسئله احساس نگرانی می کنی -نمی دونم دلم می خواد  دوست و همکلاس قدیمم متوجه اشتباهش شده باشه و طوری برگرده سر خونه زندگیش که همسر مهربون و بی نظیرشو خوشبخت کنه .. من نفوس بد نمی زنم و امید وارم اشتباه کنم اما یه چیزی بهم الهام شده یه حسی بهم میگه قضیه تو و فتانه پایان خوشی نداره . هرچی می خوام این احساس شومو از خودم دور کنم نمی تونم . موارد زیادی درزندگی بوده که این حس بهم دست داده  و همونی شده که بهم الهام شده . -اگه این طوره پس چرا با کسی ازدواج کردی که عاقبتش این باشه -این حس همیشه در من نیست . شاید فکر زیاد به یک مسئله ای و بحران های روحی ,  آدمو به این نقطه برسونه .. راستش حرفای بیتا در اون لحظه برام عجیب و غریب می نمود . -حالا نمی تونی به چیزای مثبت فکر کنی ؟ در مورد چیزای خوب هم میشه بهت الهام شه ؟ یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت چه فایده بیان اون برای کسانی که بهش اعتفاد ندارن .. -ولی من به تو اعتقاد دارم . -که چی ؟ -که خیلی صادقی ..دلت صاف و روشنه ..اهل دروغ نیستی اگه کسی بهت محبت کنه حاضری برای جبرانش چند برابر قدم برداری . -این افکاری که شما داری همین زمینه رو برای بهتر فکر کردن آماده می کنه . برای مثبت گرا بودن ..-ببینم به چیزی هم فکر کردی که آخرش خوش باشه . این جوری که من تو رو می بینم انگاری همش سایه های غم روسرت نشسته .. -شاید تو درست بگی ولی خیلی چیزا هم رو دل آدم نشسته . مهم دیدن اونه . شاید گاهی از بد ترین غمها بشه زمینه ای برای شاد بودن ورسیدن به خوشبختی و آرامش استفاده کرد . من در این سالهای درد و اندوه یه چیزی رو یاد گرفتم و اون این که ما باید از غم فرار کنیم . اگه نمی تونیم باهاش بجنگیم باید ازش فرار کنیم . فرار کردن  در اینجا به معنای نوعی جنگیدنه . خیلی از آدما هستند که تا یه غمی بهشون رو می کنه حس می کنن که دنیا به آخر رسیده زمین و آسمون به هم جفت شده .. حتی در غمگین شدن هم نوعی احساس غرور بهشون دست میده . فکر می کنن که مظلوم ترین آدمای دنیا هستند دیگه در این دنیا کسی نیست که دچار رنج و عذاب شده باشه . فکر می کنن به آخر خط رسیدن .. - ببینم اینایی رو که داری میگی منظورت منم ؟ -نمی دونم شاید باشی شایدم نباشی . من به من نوعی گفتم . جالا این خودتی که باید خودت رو بر رسی کنی و ببینی که می تونی جزو این دسته باشی یا نه .. با این که حرفای بیتا آرومم کرد ولی بازم غرق در دنیای مبهم و اگر مگر های خودم بودم . گاه به این فکر می کردم که اگه از فتانه جدا شم چی میشه . وضعیت من و بچه و نیاز های اون به چه صورت در میاد . این فاصله ها چه اثری روی ما می تونه داشته باشه . فربد تنها بچه طلاق  این دنیا نخواهد بود ولی من اون پدری نیستم که دلشو داشته باشم اونو از مادرش جدا کنم . حس کردم که بازم به سرم فشار اومده .. اون شب خواستم ببینم آیا همسر بی وفام مطلب جدیدی نوشته یا نه ؟ همسری که در نوشته هاش منو فرزاد,  خودشو فرزانه و پسرشو فرشاد خطاب می کنه .... ادامه دارد ....نویسنده .... ایرانی 

دوزن یا پنج زن ؟ 5 (قسمت آخر )

کیرم همون سه چهار سانت اول وایساد . دلم نیومد خواهر زاده مو بیش از اینا آزارش بدم . حالا یه محبت خاصی رو نسبت به اون حس می کردم . دیگه مثل قبل اونو مسبب این نمی دونستم که مانعی بر سر راه من و مادرشه . اون خودشو تسلیم من کرده بود و من باید که قدرشو می دونستم . چقدر کردن یک زن تازه به من حال می داد مخصوصا اون که یه دختر تازه بود .. -اووووووفففففف دایی کونم کونم .. -خیلی درد داره می دونم عزیزم -ولی دردش بیشتر از این نیست که دایی جونم با زنای دیگه رابطه داشته باشه -کی اینو گفته .. مامانم بدون این که بدونه من از رابطه شما دو نفرمطلعم این درددل ها رو با من کرد . انگاری می خواست یکی رو پیدا کنه با هاش حرف بزنه سبک شه -اینطوراهم که فکر می کنی نیست .. -بکن از کونم لذت ببر . سیر شو دیگه گرسنه خانومای دیگه نباش .. حالا به مامانم اگه خواستی کار داشته باش .. -خیلی ممنون اجازه میدی .. می دونستم نباید بیش از اینا به مقعدش فشار بیارم .. اون وقت جر می خورد . هم از بیرون و هم مویرگهای قسمت داخلش . دلم می خواست توی کونش خالی می کردم -دایی ماهان .. هر وقت خواستی می تونی توی کونم خالی کنی . حالا اگه رو سینه هام وسطشون خالی کنی خیلی بهم حال میده . دلم می خواد اون رنگ سفید و شیری آب کیرت رو ببینم . حال میده .. کیرمو گذاشتم لای سینه اش .. آبمو اون وسط خالی کردم . سرعت بعضی از این پرشها طوری زیاد بود که رفت رو صورتش نشست . با کف دستش آب کیرمو پخشش کرد ..لبامو رو لباش چسبوندم . دقایقی رو به همون حالت موندیم . غرق گناه و آتش هوس  به چیزی جز سکس فکر نمی کردیم . خیلی هوس داشتم کیرم دوباره شق شده بود . کیرم به کسش چسبیده بود .. شاید اون می دونست که من و اون در چه شرایطی هستیم ولی من غرق دنیای بی خیالی شده بودم . کونشو خیلی سخت کرده بودم ..  حس کردم کیرم این بار کمی راحت تر راهشو به طرف سوراخی باز کرده .. وقتی که تا نیمه ها اونو فرو کردم دیگه تونستم  باور کنم که کسشو کردم . می دونستم ولی شاید بازم داشتم خودمو گول می زدم . هر دومون دیگه فهمیده بودیم چه اتفاقی افتاده . اون هیجان زده بود و من ترسیده بودم .. اما هر دو اینا رو به لذت از ثانیه های زندگی تبدیل کرده بودیم ..  کیرمو توی کسش حرکت می دادم و با این که کون از بغلا مشخص شده بود ولی اهمیتی نمی دادم .  دیدی .. چه حالی میده .. کسمو بکن .. می سوزه .. خوشم میاد .. اووووویییییی گازم بگیر .. سوختم .. کیر .. کیر می خوام . بالاخره گولت زدم .. گولت زدم . دوستت دارم . دوستت دارم دایی جون .. کسشو تمیز کرده و از نو کردنشو شروع کردم .  به روشهای مختلفی با هم حال کردیم ..  همراه با سکس و کردنش از کس , تنشو غرق بوسه کرده بودم . -دایی باورم نمیشه . حالا راس راسی بهترین روز زندگیمه .. اومد رو کیرم نشست . خودشو رو کیر من می گردوند .. یه بارم این جوری ارضا شد .. در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. -کجایی ماهان . من اومدم خونه مون توی اتاق قدیمی امشبو با هم باشیم -من امشب کشیک بیمارستانم . چند تا عمل سخت هم دارم -پس کی منو عمل می کنی .. -فردا .. -آخه مهنا خونه هست .. -درستش می کنم .. -ولی حس می کنم  با یه زنی .. چون وقتی دروغ میگی لحنت یه جوری میشه -بگیر بخواب تا صبح .... باهاش خداحافظی کردم .. من و مهنا به کارمون ادامه دادیم هنوز چند قطره خون دور کسش خشکیده بود . می گفت دایی جون وقتی نگاش می کنم لذت می برم . توبغل هم خوابیدیم .. یه لحظه دو تایی مون چشم باز کردیم و شاهد سر و صدا و شیون و به سر کوفتن ماهرخ بودیم . اون به خونه بر گشته بود . بعدا فهمیدم که صدای زنگ ساعت  دیواری قدیمی  که از راه تلفن به گوشش رسیده بود اونو دچار تردید کرده بود .. اشک از چشاش جاری بود -دختره آشغال .. داداش نامرد! تو خجالت نمی کشی .. آخ چرا من نمی میرم -مامان من دایی مو دوست دارم . عاشقشم .. -خفه شو آدم با نزدیکش این کارو می کنه ؟دیگه دختر هم که نیستی -مادر واسم فیلم نیا . اگه من این کارو با عشقم انجام دادم شما چرا وقتی بابا زنده بود با دایی جون سکس می کردی . دو سه بار خودم شاهد بودم . فکر کردین من به بهونه خواهر برادر بودن شما حواسم نیست ؟ شاید اگه عاشق نبودم ,  شاید اگه هوس نداشتم نمی تونستم متوجه رابطه شما شم . مادر تو شوهر داشتی . به بابام خیانت کردی .. حالا که بابام مرده ولی من شوهر نداشتم . دوست دارم هر کسی رو دوست داشته باشم به کسی مربوط نیست . دایی جون دوستت دارم . چقدر خوشحالم  که خودمو بهش سپردم . حس می کنم دوباره به دنیا اومدم . هویت خودمو پیدا کردم . خواهرم دستشو آورد بالا و با آخرین نیرو زد زیر گوش دخترش .. -مامان هزار بار منو بزن ولی بازم میگم امروز بهترین روز زندگی منه .. -شما ها نمی دونین چیکار کردین .. نهههههههه .. چرا دختریشو گرفتی ..  ماهرخ صداشو برد بالا ..-می دونی چیکار کردی ماهان ؟ می دونی .. تو با دختر خودت سکس کردی . با وصله تنت .. با کسی که از گوشت و پوست و خون توست .. مهنا .. ماهان پدرته . پدر حقیقی تو .. پاهام سست شد سرم گیج رفت . باورم نمی شد .. اون اینو عمری ازم مخفی کرده بود . -مااااااماااااااااان کشتیششششششش بابامو کشتیششش نههههه .. این جوری ؟ نهههههههه .اون بابامه ؟ راس میگی مامان ؟ ... حالم خیلی بد شده بودولی نمی دونستم باید با این وضع جدید چیکار کنم . سرم گیج می رفت  ولی یه خورده پیاز داغشو زیاد کرده خودمو انداختم زمین ..- نه زنگ نزن برای دکتر .. الان استراحت کنم بهتره .. دختر و خواهرم دو تایی اومدن بالا سرم . نگاهمو به مهنا دوختم . اشک از چشام جاری شده بود -ماهرخ چرا اینو از اول نگفتی . از همون وقتی که اون به دنیا اومد و حس می کردم بین من و تو فاصله انداخته در حالی که اون میوه شیرین عشق و هوس من و تو بود و می تونست پیوند ما رو محکم تر کنه .. چرا من باید این کارو با دخترم بکنم . من خودمو می کشم .. -بابا خودت رو سر زنش نکن . من که ناراحت و پشیمون نیستم . خیلی هم خوشحالم . می خوای دایی ام باش . می خوای بابام باش .. ولی اینا جای خود ..می خوام که دوست پسر و معشوقم باشی ..من امروز خودمو پیدا کردم . چون نیمه گمشده خودمو پیدا کردم .  بهم لذت داد .. یه نگاهی به ماهرخ انداخته و یه نگاهی هم به مهنا ..داشتم شاخ در می آوردم . شانس آوردم که خواهرم از من پسر نداشت وگرنه رقیبم می شد .مهنا خودشو انداخت در آغوشم .. باورم نمیشه عشق من بابام باشه .. دوست پسرم , شوهرم,  بابام باشه .. چقدر من خوشحالم که بابام زنده هست .. دوستت دارم . چقدر من خوشبختم .  مادر و دختر با هم کنار اومدن . رفتیم رو تخت . من وسطشون قرار گرفتم . مهنا که خوب سیراب شده بود با دستای خودش کیرمو شقش کرد و اونو به سمت کس مادرش فرستاد . بدین گونه بود که دختر کیر آشتی را در سر زمین کس مادرش کاشت . سه تایی مون شب خوبی رو پشت سر گذاشتیم . کیرمو از کس خواهرم می کشیدم و اونو می کردمش توی کس خواهر زاده ام که حالا دختر منم شده بود .. دو تایی رو تو بغلم داشتم .. باهاشون حال می کردم . ماهرخ هم دیگه لذت می برد از این که یه خونواده سه نفره ای به این صورت در اومدیم . -ماهان من می خواستم همین روزا بهت بگم . اگه قبل از مرگ فرخ بهت نگفتم به خاطر این بود یه جای کار گندش در میومد . تو که نمی تونستی عشق و عاطفه ات رو نسبت به دخترت پنهون کنی . -اومدیم و فرخ اصلا نمی مرد .. سه تایی مون زدیم زیر خنده -بالاخره یه روزی می گفتم . -هیچ اینو می دونین شما دو تا زن به اندازه پنج تا زنین برای من ؟  خواهر و معشوقه ... خواهر زاده و دختر و معشوقه .. -بابایی بگو زنتیم .. زن تو .. ماهرخ : مهنا جون من که حریفش نشدم . مگر این که تو گوشاشو بکشی که دیگه سر و گوشش نجنبه -می دونم چیکارش کنم .. دو تایی شون در حالی که دهنشونو به طرف کیرم نزدیک کرده بودن کسشونو هم روتشک فشار می دادن -بابا جونم  اگه گفتی ما دو تا زن به اندازه چند تا زنیم ..به اندازه چند تا کاربرد داریم .. -شما منو کشتین . دوستتون دارم . عاشقتونم ..می ارزین به اندازه یه دنیا .. یه دنیا ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

دو زن یا پنج زن ؟ 4

-اووووووفففففف دایی جون از رو شلوارم نشون میده خیلی کلفته .. ولی چند بار دیدمش و حسرتشو خوردم .. خجالت کشیدم . اون من و مامانشو در حال سکس دیده .. گاهی میومدم خونه شون هروقت پدرش نبود و حتی بعد از مرگ باباش که بیشتر.. . شبو  با ماهرخ تو یه اتاق سر می کردم . درو از داخل قفل می کردیم . فکر می کردیم اون به این بهونه که ما از بچگی صمیمی بودیم عادت داریم کنار هم باشیم زیاد در بند این با هم بودنهای من و مادرش نیست .  ولی حالا یا از سوراخ کلید دیده یا این که گاهی یادمون رفته بود درو ببندیم نمی دونم . ولی اون دیگه  کارشو می کرد .. کیرمو گذاشت توی دهنش -اوووووووخخخخخخ .. نهههههههه .. واسه یه لحظه کیرمو در آورد و گفت بالاخره دارم به آرزوم می رسم . باور کن تو اولین مردی هستی که وارد زندگیم شدی . دوست پسرم تا حالا نداشتم . -نهههههه من دایی ات هستم . -هرچی باشه رابطه من و تو از نظر خونی که از رابطه تو و مامان که خواهر و برادر همین نزدیک تر که نیست . حریف زبونش نمی شدم .. کیرمو لیس زد و لیس زد . عین مامانش ساک می زد .. -نههههههه عزیزم . مهنا .. آب کیرم بی اراده ریخت توی دهنش ... دستشو گذاشت رو تنه کیرم و با حرکات رو به جلوی اون سعی می کرد آب بیشتری از کیرمو بفرسته توی دهنش . جووووووووون جوووووووون چه حالی می داد خیلی سبک شده بودم . همه آبمو خورد . خیلی هم تمیز کار بود . دهنشو باز کرد و نشونم داد که هیچی از آب نمونده . نزدیک بود بگم یه خورده هم واسه مامانت میذاشتی . -بیا بریم توی رختخواب .. بیا دایی جون .. کیرمو گرفت و منو به اون سمت کشوند .. -جووووووووون .. چه مزه ای میده .. بالاخره به آرزوم رسیدم -واسه کسی نگی ها -هر چی تو بگی . من میشم زن تو .. معشوقه تو .. دایی می تونی کسمم بکنی .. اگه بعدا واسم ردیفش کردی که هیچ اگرم نکردی مهم نیست . می خوام مال تو باشم .. -عزیزم از این حرفا نزن .. خوب نیست .. -من می خوام من کیرت رو می خوام . -بس کن من حریف مامانت نمیشم -نیازی نیست بهش بگی اصلا میگم یکی دیگه پرده مو زده -بس کن .. اگه شلوغ کنی کونت رو هم نمی کنم . -امان از دست دایی جون لجباز .. باشه هر چی تو بگی .. کون نازی داشت .  موریزه هاش تازه بود . دخترونه و هوس انگیز . حالا خواهرمو که گاییده بودم و نوبت خواهر زاده ام بود . یه دستمو که گذاشتم رو سینه اش و یه دست دیگه ام رو کسش قرار گرفت همونجا ولو شد . داغ کرده بود . از تمام تنش آتیش می بارید .. -کسسسسسم دایی جون کسسسسسم .. کسسسسسسم کیر می خواد . زود باش خواهش می کنم . . مجبور شدم دهنمو بذارم روی کس تا از آتیش هوسش کم کنم و یه جوری اونو ارضاش کنم که کس هوس کیر نکنه . دختریشو گرفتن حرفی نبود ولی مادرش از اون زرنگا بود و اگه می فهمید دیگه تا آخر عمرشو باهام قهر می کرد . -جووووووووووون ...جووووووووووون کسسسسسسم کسسسسسسم دایی جون بخورش . همش مال توست . کیرتم بذار تو .. این جوری قبول نیست . من کیر می خوام .. مال دایی خوشگله مو .. آخخخخخخخخ .. نهههههه .. سینه هاشو محکم فشارش می دادم . می دونستم کجاشو میک بزنم تا زود تر به ار گاسم برسه . حیف که انگشتامو نمی تونستم وارد کسش بکنم ولی می شد تا یکی دو بندشو با دقت این کارو انجام داد.  بی خیال انگشت کردن شده و به همون میک زدن ادامه دادم . موهامو می کشید .. نمی دونم چرا ار ضا نمی شد . انگشت کردم توی کسش .. بایه سرعت برق وباد حدود سه سانت انگشتمو می کردم توی کس و می کشیدم بیرون -ووووووییییی اوووووویبییییی سوختم .. ووووووییییی کسسسسم بکن بکن .. دایی جون .. دارم می میرم .. قلبم .. سر و صورتش داغ شده بود . ناله می کرد . رنگش پریده بود . حس کردم فشار خونش رفته بالا ولی گذاشتم لذت ببره . موهامو بکشه .. یه لحظه که دستاشو از رو سرم ول کرد فهمیدم که ار گاسم شده .. -مهنا می خوام کونتو بکنم .. -همه جامو بکن . همه جام مال توست . من تا صبح مال توام .. جوووووووون جووووووووون .. دو تا قاچای کون مهنا رو به دو سمت بازشون کرده و کونشو با کرم های مخصوص چرب و لغزنده اش کردم . سر کیرمو محکم به سوراخش فشار دادم . این انگاری سنگ و بتن بود . چرا جلو نمی رفت . اول انگشت میانی امو خیلی آروم فرو کردم توی کونش . -آخخخخخخخخ  داییییییییی .. وووووووویییییی .. به من و فریادم توجه نکن .. بذار .. کیرتو هم بذار .. امروز بهترین روز زندگی منه .. عیبی نداره اگه یه خورده هم درد بکشم ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

دوزن یا پنج زن ؟ 3

من شدم پزشک متخصص زنان و زایمان .. راستش چند تا دوست دختر هم گرفتم و با چند زنی هم که بیوه بودند روابطی داشتم .  اما با هیشکی بیشتر از چند ماه نموندم و در آن واحد یه دوست بیشتر نداشتم سالها بود که مرزسی رو رد کرده بودم اما هنوز از دواج نکرده بودم . هنوز من و ماهرخ با هم سکس می کردیم . مهنا بزرگ شده بود .. و دیگه مدتها بود شده بود دختر دبیرستانی . منو به یاد نوجوونی و اوایل جوونی مادرش مینداخت . اون دایی  جونشو خیلی دوست داشت ولی من تحویلش نمی گرفتم .گاهی وقتا خودشو طوری مینداخت توی بغلم که حس می کردم ماهرخ جوون این کارو کرده . می خواد خودشو بهم بچسبونه . با هام سکس کنه .. اما اونو یه فاصله ای بین خودم و خواهرم می دونستم . به بدنش دست می زدم و وقتی که اونو از گوشت و خون فرخ حس می کردم خونم به جوش میومد .-دایی جون تو مامانمو خیلی دوست داری ولی منو تحویل نمی گیری . چرا با هام این کارو می کنی . چرا دوستم نداری .. -مهنا من دوستت دارم . کارم زیاده -برای مامانم کارت زیاد نیست ؟ گاهی وقتا طوری بغلش می زنی که حس می کنم اون زنته . حس می کنم مامان عاشقته و تو شوهرشی -بس کن مهنا .. دیگه از این حرفای زشت نزن .. اشکشو در آورده بودم ..   با این که دیگه ماهرخ تنها زن زندگیم نبود ولی من هنوز مث  قدیما از سکس با اون لذت می بردم . شوهرخواهرم دکتر فرخ یا همون بابای مهنا  سکته می کنه و می میره .. من نمی بایستی از مرگ کسی  خوشحال می شدم ولی از مرگ اون ناراحت نشدم . حتی گریه های مهنا هم اثری در من نداشت . اون واسه پدرش داشت خودشو می کشت . یه روز مهنا بهم زنگ زد که برم خونه شون مامانش کارم داره .. -مامان چرا خودش زنگ نزد -رفته حموم به من گفت ..رفتم  خونه شون مهنا خودشو خیلی فانتزی و سکسی کرده بود .. -این چه طرز لباس پوشیدنه ؟ -دایی جون نگو که تو چش چرون نیستی . من خواهر زاده تم .. -باش اینا برات عادت مبشه .. هر کی ندونه و تو رو در این شرایط ببینه خدای نکرده زبونم لال فکر می کنه تو معشوقه منی .  نگام کرد و گفت چه ایرادی داره ! اگه مامانم معشوقه داداشش باشه منم می تونم دوست دختر دایی ام باشم .. دوست نداشتم دست روش بلند کنم ولی گذاشتم زیر گوشش . بیا این طرف صورت منو هم بزن . من خودم می دونم تو و مامان بی شرمم با همین . -تو هم می خوای بی شرم باشی ؟.. -جواب این سوالتو یه روزی میدم دایی جون .. -حق نداری به کسی بگی که من و مادرت با همیم . مادرت هنوز حمومه ؟ نمی خوام بفهمه که من تو رو زدم و واسه چی زدم . -مامان رفته خونه شما . فکر می کرده من مزاحمشم خواست امشبه رو بیاد و اونجا با تو باشه . منم بهش گفتم شبو می خوام برم پیش مهناز باهاش درس بخونم . مهناز دختر مومنیه . مامان بهش اعتماد داره . ولی من خونه موندم -که چی بشه -که با دایی جون دکترم باشم .. دایی خوش تیپ و چشم آبی خودم . چقدر دخترای همکلاسم عاشق اینن که دوست دخترت شن .. -خیلی پررو شدی .. من از همه شون بیست سالی رو بزرگترم -ولی عشق که اینا رو نمی شناسه -نگو عشق بگو هوس -حالا هر چی می خوای اسمشو بذاری بذار . داری میری دایی جون ؟ میری پیش مامان ؟ منو تنهام میذاری ؟ من بابا م رفته پیش خدا .. تو هم بهم محبت نمی کنی .. -مهنا تو بیماری روانی داری . بابات که باهات سکس نمی کرد .. -اوووووهههههه دایی جون کی به تو گفته بیا با من سکس کن . می خوام که منو لختم کنی و خودتم لخت شی و همدیگه رو بغل بزنیم به هم بچسبیم .. سیماش قاطی کرده بود ..  لباساشو در آورد .. انگاری زمان به عقب بر گشته ماهرخی تازه در کنار من قرار داشت .  . -دیوونه با یه سوتین و شورت لامبادا؟ نهههههههه . خواهش می کنم . تو خواهر زاده منی -خب باشم . مگه خواهر زاده ها هم دل ندارن ؟ هوس ندارن ؟ نمی تونن عاشق شن ؟ فقط داشتم نگاش می کردم . کیرم شق شده بود خودمو یه پهلو کردم تا منو نبینه ولی بیشتر تحریکش کرده بودم . حواسم رفته بود به این که ماهرخ هیجده سال پیشو دارم می بینم .. لبخندی گوشه لبام نقش بسته بود .. -اوووووخخخخخخ دایی جون .. دایی ماهان خوشگله من .. آقا دکتری که همه زنا طرفدارتن .. وقتی این جوری بهم لبخند می زنی انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. نههههه نهههههه .. ..اون اومد جلو تر و دستاشو گذاشت رو کمر بندم . خودش می خواست که اونو بازش کنه .. ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

دوزن یا پنج زن ؟ 2

یکی از آرزو های خواهرم این بود که یه روزی بتونه کسشو تقدیم من کنه . وقتی یه  خواستگار پولدار و متشخص   اومد خونه مون با این که سیزده سال ازش بزرگ تر بود قبول کرد که با اون از دواج کنه .. اما اون شب ازدواجش دو تایی مون در آغوش هم اشک می ریختیم .. -ماهرخ جات خالیه . من چه طور می تونم شبا بدون تو سر کنم . -داداش بیشتر هواتو دارم . من به خاطر تو از دواج کردم . این که راحت باشیم و بدون دردسر با هم سکس کنیم . یعنی بتونم اون جوری که دلم می خواد در اختیارت باشم .. با این که داشت عروس می شد ولی شب عروسی خودش  چشش فقط به دنبال این بود که دخترای دیگه منو تور نکنن .  فریاد احسنت و آفرین از گوشه و کنار بلند بود که این دختر چه دختریه که تا این حد به تر بیت داداشش اهمیت میده . اولش کلی با ماهرخ حرفم شد . می خواستم باهاش قهر کنم ولی اون قسم خورد که منو بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داره و به خاطر منه که تمام این سختی ها رو به جون خریده وگرنه با مردی از دواج نمی کرده که چند وقت دیگه چهل سالش میشه . خلاصه روز دوم بعد از از دواج رفتم سراغ ماهرخ .. -داداش فدات من حالا عروس تو شدم .. با تو از دواج کردم . همه اینا به خاطر تو بود .. خیسی کسو تا حالا لمس کرده بودم . میکش زده بودم . اما هنوز کیرمو توی کسش نکرده بودم . اون روز با توجه به این که می دونست شوهرش پزشکه و رفته سر یه عمل جراحی سنگین ..  با هام یک سکس طولانی و سنگین انجام داد .. -ماهان باهام قهر نباش . دیگه نمی تونم مراقب باشم که دخترای دیگه تورت نکنن .. ولی هر چی بخوای بهت میدم . بهت می رسم . وقتی کونشو می کردم اون با یه چرخشایی که به خودش می داد صحنه رو برام مهیج تر می کرد .. حالا که داشتم کوس کوچولو و نازشو می کردم حس کردم که تمام تنش خیلی سست تر از قبل شده اون لذت بیشتری می بره از این که خودشو از ناحیه کس در اختیار من بذاره .. -چقدر آتیشه ماهرخ .. -مال داداش آتیشی منه -ولی  مال دکتر فرخ هم هست ماهرخ  . -عزیزم داداشی گلم حالا این قدر بد جنس نشو .. -اگه من برم زن بگیرم ناراحت نمیشی ؟ -وضعیت ما زنا با شما مردا فرق می کنه . من اون آزادی عمل رو نداریم . چند وقت دیگه اگه ترشیده می شدم و خواستگار نمیومد سراغ من شاید نمی تونستم در اون شرایط با تو باشم ولی یک مرد خیلی آزاد تره -اما دوست داشتم مال خودم باشی .. مال من .-اشکامو در نیار .. من هنوزم مال توام . .. با این هیجان و عطش که دارم زن دکتر فرخو می کنم کیرمو با سرعت بیشتری توی کوس خواهرم حرکت می دادم . می خواستم اون ا ز من لذت بیشتری ببره . حتی  در جلو گیری کردن هم استاد شده بودم . کیرم در این چند ساله رشد خوبی داشت و شاید علتش اون بود که من بهش سختی ندادم . کمرشو می مالیدم . سینه های درشتشو تو چنگم داشتم .  وقتی که داشتم بازوشو میک می زدم بهم گفت کبودم نکنی شوهرم می فهمه .. همین خیلی ناراحتم کرد .. اون متوجه شد .. -ماهان من به خاطر خودمون میگم فدات شم . درکم کن . دوستت دارم . اگه دوستت نداشتم روز دوم بعد از از دواجم که این جور تو رو نمی آوردم تو رختخواب کنار خودم . من با تو ارضا میشم .  منو ببوس ببوس آروم ببوس . کینه عجیبی نسبت به شوهر خواهرم پیدا کرده بودم ولی چه کیفی می کردم می دیدم روی کیرم آب و ترشح هوس کس ماهرخ نشسته -آخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسم داداششششش کیرت رو می خواد می خواد که همیشه  چسبیده به اون باشه . بکن منو بکن .. خواهش می کنم .. جووووووون .. -ماهرخ .. میشه یه روزی فقط مال من شی ؟ من برم زن ببرم بیشتر می تونم با هات باشم ..  با این که زیر کیر من بود و داشت حال می کرد سرم داد کشید و گفت اگه زن بگیری نمیذاره بیای طرف من .. من به خاطر از دواج ماهرخ نتونستم خوب درس بخونم و دانشگاه قبول شم ولی واسه این که از دکتر فرخ کم نیارم سال بعد با تلاشی زیاد تونستم در رشته پزشکی وار د دانشگاه شم .. اما اون روزا بود که متوجه شدم دکتر و خواهرم تا چند ماه دیگه صاحب فرزند میشن -ماهرخ سه ماهه بار داری حالا به من میگی ؟ -واسه این بود که تو بتونی درساتو خوب بخونی ..  یه جوری نگاش کردم که اشک تو چشاش جمع شد -می دونم  دوست دختر دانشجو پیدا کردی دیگه سلیقه ات نمی گیره با من باشی .. باشه عیبی نداره .. تا چند روزباهاش قهر بودم تا این که نازمو کشید .. مهنا به دنیا اومد و من از همون روزا خشم وحسادت خاصی رو نسبت به اون  داشتم . یه کینه ای که حس می کردم اون بین من و ماهرخ جدایی میندازه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

دو زن یاپنج زن ؟ 1

هیجده سالم شده بود ..و خواهرم بیست و پنج سالش بود . یه پسر خیلی خوش تیپ و خوشگل بودم با چشایی آبی و بدنی سفید و تپل که همه دخترا دوستم داشتن  . ولی خواهرم ماهرخ هفت سالی رو بزرگ تر از من بود و هوامو داشت اصلا نمی ذاشت که بقیه دخترا با هام ور برن .. ولی در عوض خودش این کارو با هام می کرد .  هر وقت که بابا مامان می رفتن مهمونی  اون به یه بهونه ای خونه می موند و اون کارایی رو که نباید باهام می کرد انجام می داد .از وقتی که بچه بودم به کیرم دست می مالید و باهاش بازی می کرد .  وقتی که بزرگتر شدم حس کردم که خیلی از این کارش لذت می برم .وقتی هیجده نوزده سالش شد بازم هر وقت تنها می شدیم  منو کنار خودش می خوابوند . مدتها بود که سینه های برهنه شو مینداخت تو دهنم تا براش میک بزنم . صدای ناله هاش همیشه شگفت زده ام می کرد که علتش چی می تونه باشه . تا این که یه روزی وقتی که کیرمو دست کرد حس کردم که این بار یه جور خاصی لذت می برم . تا حالا این حسو نداشتم . کیرم تیز شده انگار سنگین شده و می خواد یه چیزی رو بپاشونه . ماهرخ خیلی هیجان زده شده بود و همش قربون صدقه ام می رفت . نمی دونستم چی داره میگه .. -خودم برات جق می زنم . خودم برای دادشی گل چشم آبی خوشگلم جق می زنم . آب سفید و شیری رنگ من تو دستاش خالی شد . یه لذتی بردم که  تا حالا سابقه نداشت این جوری کیف کنم . وقتی که کیرمو می مالوند یه خورده شلوارشم پایین کشیده بود و کون تپلشو نشونم داد .. چشم ازش بر نمی داشتم . ماهرخ وقتی که می دید من به کونش خیره شدم خیلی لذت می برد . وقتی هم که آب کیرم توی دستش جمع شد با لذت اونو به صورتش مالید و گفت داداش تو تکلیف شدی .. از امروز دیگه نون من و تو توی روغنه .. فقط به کسی نگو .. شروع کردبه ماچ و بوسه دادن به من . وقتی آبم خالی شد حس کردم تمایل کمتری نسبت به اون دارم ولی اون  شورتشو کشید پایین  . دستشو دور باسنم حلقه زده خودشو بهم چسبوند و کیرمو به کسش مالوند . خواهرم بود و کاریش هم نمی شد کرد ولی منم که خیلی خوشم میومد و لذت می بردم . دیگه از این بهتر چی می خواستم . از فرداش مراقبت هاشو بیشتر کرده بود تا گرد دخترا نپلکم . ولی تمایل شدیدی داشتم به این که با دخترای دیگه هم باشم . با این حال اولین باری رو که اونو از کون کردم هیچوقت از یادم نمیره . اون دو سه روز پشت هم شلوارشو عمدا پیش من به خورده می کشید پایین کون بر جسته شو نشون داده دوباره می کشید بالا تا یه جورایی دل منو ببره . موفق هم می شد . هوس کردم که کیرمو  بمالونم به سوراخ کونش . ..خلاصه وقتی که بابا مامان هم خونه بودند به بهونه درس دادن به داداش نازش منو می برد به اتاق خودش .. اینو هم یادم رفت قبلا بگم که خواهرم خیلی جذاب بود . ولی به خوشگلی من نبود . چشاش عسلی بود . صورت گردی داشت و خیلی هم تپل بود ..وابستگی خاصی بین من و اون به وجود اومده بود . مثل یک همسر از من مراقبت می کرد که نرم دنبال دخترای دیگه . با این که وقت دوست پسر گرفتنش بود اصلا به این چیزا اهمیتی نمی داد و همش مراقب کارای من بود . دخترای دیگه تعجب می کردن از این که چرا اون تا این حد به کارای من توجه داره .  بابا مامان منم از این که اون به پسر ناز دونه شون اهمیت میده  خیلی خوشحال بودند و می خواستند که همچنان به من توجه داشته باشه و به مسائل تر بیتی من .. به درسام .. رو این حساب بود که زیاد به من و اون گیر نمی دادن که تنها باشیم . نیمه شب که می شد درو از داخل قفل می کرد .. اولین باری رو که به من کون داد هیچوقت از یادم نمی ره .. حس می کردم دوست دارم اون کونو بغلش کنم ببوسم همه جاشو بخورم . بار اول کونشو گرفت سمت من .. چند تا محلول و کرم به دور و بر سوراخش مالوند و کیرمو گرفت توی دستش .. اول اونو با یه فشار طوری که توی کسش نره چند بار کیرمو روش حرکت داد . -ماهرخ جون خیلی خوشم میاد .. -صبر کن عزیزم من بد تر از توام .. من ازت بزرگترم بیشتر سختی کشیدم . به خاطر تو از خیلی چیزا دست کشیدم . کیرمو به سوراخ فشار دادم . کیری که هنوز جا داشت بیشتتر از اینا رشد کنه و ماهرخ مهربونم تمام سختی ها رو به خاطر من و شایدم هوس خودش تحمل می کرد . برای اولین باری که کیرم رفت توی کون خواهرم نتونستم صیر کنم یا جلو گیری کنم .. آبم در جا خالی شد .. کیر شل شد و دیگه نمی رفت توی کون . من حرص می خوردم ولی ماهرخ با بردباری دلداریم می داد . می ترسیدم اگه نتونم خوب ارضاش کنم اون بره با یکی دیگه .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 39

دیگه  این فکر رو از سرم به در کردم که یک زن چون داره با من حال می کنه من باید حساسیت به خرج بدم یا چندشم شه . انگشتاش یه جوری با کسم ور می رفت که به چشام اجازه نمی داد که وا شه . -صفیه زشته نکن .. -دیوونه ! عاشق تن سفیدتم . دلم می خواد تا اونجا که حال می کنی و دلت می خواد بهت حال بدم .. -نهههههه .. پس خودت چی .. تو خودتم پوستت جذابه .. -دوست داشتم به سفیدی تن تو بود .. -مگه شوهرت قبول نداره -چرا .. ولی خودمم باید خودمو قبول داشته باشم -عزیزم تو هم خوشگلی و خواستنی .. -نههههههه نگوووووووو شراره ..خیلی دوستت دارم . از همون وقتی که دیدمت عاشقت شدم . هوس تو رو کردم .. -تو که شوهر داشتی .. آره ولی زن یه چیز دیگه ایه .. زن می تونه یک زنو بهتر حسش کنه . اگه حوصله و عشق داشته باشه -صفی جوووووون -جووووووووون جوووووون دل -تو این حوصله و عشقو داری ؟ -فراوووووووووون .. حالا این جا این من بودم که بی اختیار از این که تن لخت صفیه رو می دیدم به هیجان افتاده بودم -دختر تو کی اینا رو از تنت در آوردی ؟ -همون موقع که تو چشاتو بسته بودی و هوش نبودی .. به نظر تو این عدالته که تن من بر هنه باشه و تو لباس داشته باشی .. -من که فقط یه دامن و یه بلوز دارم .. باشه عدالتو اجرا کن .. می خوام ببینم چیکار می کنی . اینو که گفتم دستشو گذاشت بالای دامن کشی من و اونو از پام در آورد .. چقدر آروم و با فتنه گری این کارو انجام داد . طوری که من دوست داشتم زود تر کارشو تموم کنه و به جاهای اصلی برسه . فکر نمی کردم به این زودی از کارش خوشم بیاد و اصلا خوشم بیاد . وقتی داشت بلوزمو می داد بالا از بس عطش داشت قبل از در آوردن بلوز دستاشو گذاشت رو سینه هام و بعد اونا رو به نوبت گذاشت تو دهنش . -نهههههه صفییه .. کافیه .. -می دونی این یعنی چه -تو بگو یعنی چه -یعنی این که تا اونجایی که جون دارم بخورمش .. با صاحبش حال کنم .. -درش بیار دیگه .. چقدر بهم مزه می داد وقتی با بدن لختش به تن من می چسبید اصلا حس نمی کردم که یک زن منو در آغوش گرفته . یعنی این حسو در خودم به وجود آوردم که دارم با یه مرد سکس می کنم . شا ید از نیاز زیادی بود که اینا رو احساس می کردم . بدن لختش به من لذت می داد . حرفاش وقتی که از پوست سفید من تعریف می کرد در حالی که پوست بدن اون کمی سبزه بود ولی چهره جذابی داشت . دلم می خواست که زود تر با کسم ور بره . یه جوری نگاش می کردم که منظورمو گرفته بود . تازه دستمم رفته بود رو کسم . -پاهاتو باز کن .. بازش کن شری جونم . دستم همه خیس شده بود از بس با وسط بدنم ور رفته بود . صفیه خیلی آروم اومد و خودشو رو بدنم قرار داد . طوری که کس  اون به کسم چسبید . حس کردم کس صفیه درشت تر از کس منه . وقتی قالب اون رو قالب کسم قرار گرفت انگاری از پهلوهای کسم زده بود بیرون . پاهامو بازم باز ترش کرده تا اون راحت تر باشه . وقتی کسشو روی کس من می گردوند حس می کردم یه گلوله آتیش داره هوسمو از همون جا پخشش می کنه . -ووووووووییییییی صفیه عزیزم .. کسسسسسسم می خاره .. اووووووفففففف تو دیگه کی هستی .. مثل یه مرد هوس آدمو پخش می کنی . انرژی میدی . دوستت دارم دوستت دارم .. لبای کلفتشو هم مثل کس کلفتش به کار انداخت .. شروع کرد به بوسیدن من . بوسه های گرم و داغ اون هم لذت بخش بود . دستشو هم از پشت بدنم رد کرد . انگشت کوچولوشو گذاشت رو سوراخ کونم و با هاش بازی می کرد . -اووووووووخخخخخخ تو از کجا می دونی که من خوشم میاد لذت می برم از این که با سوراخ کونم ور میری -راستش بیشتر زنا اگه خیلی نرم با سوراخ کونشون ور رفته شه هوس در همون حالت می رسه به مغز کس و ناحیه واژن و دور و برش . -حالا بگو تو به کجات رسیده .. بگو -به همه جام عزیزم .به همه جام صفیه خوشگلم .. فقط تو فقط تو .. سرعت حرکتشو رو بدنم زیاد کرد . -نهههههه نههههههه خیلی لذت می برم .. بکن توش . مثل یه کیر . ولی قوی تر از اون . ناز تر از اون . بکن توش . دوستت دارم . خوشم میاد .. بغلم کن .. منو بکن ....ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هوس اینترنتی 92

خودمو طوری بهش نشون دادم که اون دلش بره و بخواد که شورت و سوتین منو از تنم در بیاره .. موهامو افشونش کردم . می دونستم در این حالت بی اندازه تو دل برو میشم . می خواستم بهش نشون بدم که من مث زنای دیگه نیستم که  نشه به اون توجه کرد . حساب من با اونا فرق می کنه . من حسابم خیلی با اونا فرق می کنه . کاری می کنم که اون روز بعد منو ببره تو کار گاه خونه شون که بخواد راحت تر با هام ور بره . فکر کرده منم همون اثری رو که زنای دیگه روش داشتن  دارم . کور خونده . حساب من طناز از بقیه جداست . به من میگن فتنه گر . هنوز منو نشناخته . یه آینه تمام قد هم روبروم  البته در فاصله چهار متری گذاشته بودم که می تونستم هیکل خودمو هم ببینم .  -طناز جون نمی خوای لخت شی ؟ -من دستم یه کمی درد می کنه اگه ممکنه بند سوتین منو از پشت بازش کنی .. نمی دونم چرا دستم یهویی گرفت .. وقتی داشت  دستورمو اطاعت می کرد حس کردم تنمو برق گرفته . یه لحظه به سینه های درشتم نگاه کرد . -خوشت میاد ؟ یه نگاهی بهشون انداخت و گفت .. عالیه حرف نداره . تو کار خیلی جالب در میاد . من سینه ای به این نقش ندیدم . انگار که یک مجسمه ساز اونو تراشیده باشه . سفت و یه حالت  گچی داره . -در این که چشمای یک نقاش اشتباه نمی کنه شکی نیست ولی خب شما که مجسمه ساز نبودید می تونین واسه این که مطمئن شین با دستاتون بر رسی کنین . من خوشحال میشم که بدونم در کجای کار قرار دارم . لذت می برم از این که استاد ماهر و توانایی چون شما این جور ازم تعریف کنه .. یه جور خاصی نگام کرد .. متوجه نگاهش نشدم .  ندونستم که آیا این نگاه از هوسش بود یا این که ممکنه دست منو خونده باشه .. ولی کف دو تا دستاشو گذاشت رو سینه هام ..آ روم آروم چنگشون می گرفت . طوری که آدم فکر می کرد می خواد طالبی شیرین بخره .. -عالیه .. حرف نداره .. -اما حفظ این سینه ها هم خیلی مهمه .. -اون که آره وارد مقولات زنا شویی نمیشم . دوست داشتم کله شو بکنم . ولی با این حال هر مردی هم یک ظر فیتی داره . اصلا نکنه این خواجه باشه و من خبر ندارم . نمی دونم .. -اگه امکان داره شورتمو هم درش بیاری ممنون میشم . بعد یه نظری هم در مورد سایزسایر قسمتهای بدنم بدی . مثلا تراش باسن .. و پشت پا ها و بعضی جا ها که من نمی دونم در نقاشی بهش چی میگن ولی صلاح می دونم اسمشو نبرم .. -می دونم کاملا می دونم . زنای ایرونی یه حجب و حیای خاصی دارن که من ازش لذت می برم . خارج که بودم در چند مورد بعضی از زنا یه تقاضاهای خاصی داشتند که خوشبختانه  با این موارد در اینجا بر خورد نکردم .. دلم می خواست یه کار د می داشتم و همین جا تو شکمش فرو می کردم . توی دلم گفتم اونجای بابای دروغ گو زنا می خواستن به تو کس بدن و تو قبول نکردی .. -خب آیدین جون تو هیچ عکس العملی نشون ندادی ؟ راستش تو هیچ انگیزه ای نداشتی ؟ می بخشی این سوالو می کنم . آخه میگن مردای ایرونی  مثل تشنه به چشمه رسیده ای می مونن که رحم به آب نمی کنن اون قدر می خورن تا بترکن . -خب همه این طور نیستن . من اگه دروغ نگم دوست دختر زیاد داشتم  .  زیاد هم عاشق شدم و خیری هم از هیشکدوم ندیدم .. این دیگه عجب کس خلی بود .. زیاد عاشق شدم .. آخرش هم نفهمیدم کجای کاره . نکنه خجالتی باشه و من خبر ندارم .. خلاصه دلم می خواست موقع در آوردن شورتم در تمام جهات حرکت کنم تا هم قالب کونمو ببینه و هم کسمو . ولی بهتر می بود بیشتر کونمو نشونش می دادم چون در هنگام کار و نقاشی قسمت کسم بیشتر توی دید اون قرار داشت با این حال یه پهلو کردم تا دستشو بذاره رو شورت فانتزی من . وااااااایییییی چه دستی داشت .. انگشتاش وقتی رو قسمت بالای باسنم قرار گرفت همین جور داشت آتیشم می داد . داشت منو می سوزوند . نمی تونستم چیزی بگم .  شورتمو کشید پایین .. پایین پایین تر .. بهتر بود مسیر کس رو از روبرو نشون نمی دادم . حداقل کسم از پشت تا حدود زیادی محو بود و نمای اون تا اون حدی مشخص نبود که خیسی کسمو نشون بده رسوام کنه .. -واااااااااوووووو واااااااااوووووووو فوق العاده است .. چه کون و ببخشید چه باسن و کمری ! هیجان زده شده بود .  جا داره که از همین استیل پشت هم یه نقاشی جدا بکشم .. اصلا می ارزه که من یک سال تمام فقط تو رو به عنوان مدل و کارم قرار بدم . باور کن اگه تابلو های تو رو ببرم اون ور آب حسابی آب میشه .  دوتایی مون درپول غرق و میلیاردر میشیم . -خب حالا این قدر هیجان زده نشو . می تونی یه دستی هم بر سر کونم بکشی .. این کارو کرد .. -اوووووفففففف عالیه .. عالیه .. مثل سینه هات بیسته بیسته .. ..ظاهرا می خواست کارشو شروع کنه .. به بهونه دستشویی رفتم کسمو خشک کردم و بر گشتم . سعی کردم حواسمو ببرم جای دیگه تا این قدر خیس نکنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پریان در غربت 37

با این که حالیش نمی شد چی دارم میگم ولی همچنان دوست داشت براش عشوه گری کنم و با حرفام دلشو ببرم . با حرکات کونم حالیش کردم که باید تند تر منو بکنه . کیر کلفت و درازش لذت و هوسو از همون ته کس من می کشید و می آورد به لبه ها و دوباره اونو فروش می کرد تا به انتها . -اوووووخخخخخخ جیمی عزیزم .. آخخخخخخ .. آبمو بیار .. راضیم کن .. خودمو محکم به زمین فشردم .  ضربات کیر اون هم بیشتر بدنمو به زمین مماس می کرد . حسابی داغ شده بودم . -اووووووووخخخخخخ جیمی بکن .. بکن .. کیرت رو توی کسم بپیچون .. خودم کونمو دور کیرش می گردوندم . حس کردم که در چند متری ما یکی داره ما رو می بینه . شاید از مردای خد متگزار همون اطراف بوده باشه . بذار حال کنه . بذار کون پریسا رو ببینه و با اون کیرشو دست مالی کنه . من که فعلا مال جیمی خوشگله خودم هستم .. آخخخخخخخ جووووووووون .. چه کیفی داره . چقدر طبیعت اینجا کارت پستالی و زیباست . درختان نخل دو طرف استخر .. کاج های مطبق ... گلهای زیبا و صحنه های سکسی دور و برش .. منو به وجد آورده بود . جیمی دستشو گذاشت زیر بدنم . دو تا دستشو به صورت حلقه در آورد تا نیمتنه منو کمی بالا بیاره . وسط بدنشو هم بیشتر به کونم چسبوند و با حرکاتی انفجاری جیغمو در آورد . تمام سر ها متوجه من شده بود . پریزاد و پریناز چه سوتی می کشیدند . از این که می دیدند دیگه خواهرشون از  فاش شدن زیر کیر دیگران بودنش ترسی نداره کلی خوشحال شده بودن . مهدیس کف می زد .. و بدن خوشگل و هوس انگیز من ,  جیمی رو از حال برده بود . اون خودشو به آب و آتیش می زد تا منو ارضام کنه . یه لحظه ریزش داغ آب کس  گرممو حس کردم که به اندازه فراوون داره از دور و بر کسم می ریزه پایین . می دونستم کیر جیمی هم داغی اونو حس کرده بود .  لحظاتی بعد خودمو بر گردوندم تا اون از روبرو به کردنش ادامه بده .. ارضا شده بودم ولی وقتی کیرشو توی کسم حس می کردم بازم دلم می خواست.  این بار طاقباز شده چهره خوشگلشو می دیدم که رو من سوار شده . کیرشو از زیر می خواست فرو کنه توی کونم . ولی من دستشو دورش لول کرده و بازم اونو سمت کسم فرستادم . هنوز کسم طالبش بود .. -جیمی جون خوب که حال کردم  میذارم با کونم حال کنی . قمبل می کنم بذار تو کونم . نمی دونم تا چه حد متوجه شده باشه ولی اون مثل یه بچه حرف گوش کنی که مامانش بهش وعده بستنی میده و منم وعده کون ,  کیرشو از روبرو گذاشت تا انتهای کس من -جیمی بزن دوباره خوشم اومده .. لبامو باز و بسته می کردم . ازش می خواستم منو ببوسه .. دیوونه اول حالیش نشد که چی میگم کیرشو کشید بیرون و اونو می خواست فرو کنه توی دهنم .. -من باید مغز خر بخورم تا حالیت کنم .  .. یه دادی سرش کشیدم که دوزاریش افتاد و کیرشو دوباره کرد توی کسم . مجبور شدم دستشو دور گردنش حلقه زده لباشو ببوسم . حالا دیگه پر حرارت هم با لباش و هم با کیرش به من انرژی می داد و با سینه های سفیدی که به سینه هام چسبونده بود و لذت منو زیاد می کرد .. . برو بچه های دیگه خودشونو به ما نزدیک کرده بودن و می خواستن که خودی نشون بدن .. پریزاد :اووووووووو اکی ... پریناز : نمردیم و حال کردن خواهرمونو دیدیم . به این میگن کیف کردن .. آخخخخخخخخ پریزاد من دوباره هوس کردم . خوشا به اقبالت پریسا . ای کاش من هم پریسا بودم .. در همین لحظه کیوان هم سرشو  گذاشت وسط دو تا گردن دو تا خواهران ورو شونه شون و گفت ای کاش من هم یک جیمی بودم . الان پریسا دیگه ما رو تحویل نمی گیره -ببین چیکارش کردی که تو رو نمی خواد . -نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار .. پریزاد دستشو رسوند به کیر کیوان و گفت من خودم کنیزشم .. -پرنسس منی .. سعی کردم حواسمو ببرم به کیر جیمی .. حس کردم دارم دوباره ار گاسم میشم . بی اراده و بدون شرم از بقیه فریاد می زدم جیمی زود باش داره میاد .. مهیار که اون نزدیکی بود و یه چیزایی از انگلیسی سرش می شد یه چیزی به جیمی گفت و اونم پاهای کشیده منو انداخت رو شونه هاش . و گازو زیاد کرد .. -نههههههههه نههههههههه .. منو بگیرین .. کمک ..کمک .. کیوان می خواست کیرشو بیاره سمت من و یه حرکتی کرد که متوجه شدم می خواد اونو فرو کنه توی دهن من .. که مهیار دستشو کشید و گفت جیمی ناراحت میشه .. اون وقتی که داره یکی رو می کنه اگه بهش علاقه مند باشه دلش می خواد فقط خودش اونو داشته باشه . حداقل جلو چشاش با کس دیگه ای سکس نکنه و برای مدتی نسبت به اون احساس مالکیت کنه معلوم نبود این مهیار چی داره میگه . جیمی غلط کنه مالک من باشه . من اونو بازیش میدم . آبم داشت میومد . جیمی اینو حس کرده بود .. -بکش بیرون .. آب کسم با فشار می خواد بیاد .. مهیار به جیمی فرمون داد و اونم وقتی کیرشو کشید بیرون طوری که انگار شاشیده باشم آبم فوران کرد و صورت چند تا از مردا و زنای حاضر در اونجا رو خیس کرد . مردا طوری لذت برده بودند که با دستاشون این تیکه از صورتشونو لمس می کردن . .. منم خیلی خوشم اومده بود .. به ناگهان یه آهنگی شروع شد به پخش شدن .. مهدیس : اوخ جون آهنگ استریپ تیزه . جیمی خیلی خوشش میاد. پریناز : چی داری میگی ما که کاملا لختیم مهدیس -باشه همین جوری کونمو نو تکون میدیم و بدون لباس مردا رو مخصوصا جیمی رو هیجان زده می کنیم . خیلی خمار بودم . نمی تونستم چشامو باز کنم . فقط زنا رو دیدم که از اون فضا دور شدن و شروع کردن به رقص های وسوسه انگیز .. باسنشونو کسشونو تکون داده حواله مردا به خصوص جیمی می کردند .. همه شون دور و بر منو خلوت کرده و منم حرصم گرفته بود . اون سه تا زن خیلی تحریک آمیز کار می کردن . من اگه می خواستم پا شم و دل مردا رو ببرم دست همه شونو از پشت می بستم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

هرکی به هر کی 238

اشرف عین پلنگ می غرید و دیگه نمی شد کاریش کرد .. عفت فریاد زد آریا اون داره ارضا میشه . وقتی اینو شنیدم چند بار دیگه محکم تر کیرمو کوبوندم به ته کسش .. عین  ماده پلنگ زخمی  همچنان می غرید . راستش  کمی خسته شده بودم . استخون بندی محکمی داشت . خیلی هم داغ و تو پ و گوشتی بود .. عفت دستشو گذاشت زیر کس اشرف مدیر کل خانومای بسیجی ایران .. -آریا آبش اومد .. اومد .. اومد .. -این نشون میده که من قدرت دارم . باشه اون از امتحان کس دادن قبول شده .. مرحله ساک زدن و آزمایش کون دادن هم  داریم که باید از این دو تا آزمایش هم سر بلند بیرون بیاد . ولی اشرف شبیه آش و لاش شده ها بود . معلوم نبود این بسیجی چه جوری به این افتخار می کرد که در چند ساعت پنجاه تا سر باز اسرائیلی اونو گاببدن و اون تونسته با شل کردن کیر این پنجاه تا سر باز خدمت بزرگی به بسیجیان کس و کون  بر کف اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی بکنه . عفت : آریا جون تو عین یک غول اونو گاییدی . -کو هنوز . اصلش مونده . هیکل سنگین و خمار اونو یه دور بر گردوندم . دو طرف کونشو باز کردم و کیرمو با یک فشار یک ضرب کردم توی کونش .  چه سوراخ کون جانانه ای داشت . جون می داد آدم تا ساعتها اونو از کون بگاد . کیر من واقعا قالب سوراخ کونش شده بود .. مقعدش کیرمو آتیش می داد و می رفت . وااااااااایییییی اووووووووفففففف . این قدر جیغ نکش اشرف جنده .. اشرف قوی تر از جنده .. عفت : آریا جون تو رو سر کون عفت دست از سر کون این رفیق ما بر دار . خودم بهت قول میدم که به اندازه کافی برات جبران کنم . خودم تا دلت   بخواد بهت کون میدم . هواشو داشته باش . اگه بدونی این چه به درد ما می خو ره . -این کثافتای کس کش اگه به درد بخور بودن الان وضع مملکت ما این طور نبود . فقر و فحشا و دزدی و به تاراج بردن ثروت عمومی رواج پیدا نمی کرد . خوار مادر همه شونو سگ اسرائیلی بگاد . پست فطرت های بیشرم .. عفت دستشو گاز می گرفت .. -وایییییییی آریا تو این قدر بددهن نبودی ...اومد جلو صورتمو بوسید . خونم به جوش اومده بود .. هرچی دق دلی داشتم سر کون این نامرد در آوردم . می خواد رئیس زنای بسیج باشه که باشه . فعلا کونی تمامه و زیر کیر منه  . من باید تایید کنم تا وارد این مجلس شه وگرنه همون قدر عرضه داره که بره به شپشوهای بوی گندو ی بسیجی کس و کون بده .. ولی مقاومت خوبی هم داشت . اشرف از درد پنجه هاشو گذاشته بود رو صورتش .. -استقامت کن خواهر بسیجی . در های بهشت به روی تو بازه .. جنده خانوم  شما ها دختر مردمو به جرم بی حجابی در خیابونا باز داشت می کنین ؟ جواب این کیر منو بده .. عفت : خواهش می کنم آریا .  پری اومد جلو واسطه شد . اومد زیر گوش من گفت آریا جان مسائل سیاسی رو وارد جمع تفریحی فرهنگی اخلاقی سکسی آموزشی ما نکن .. تو به عنوان یک کارشناس باید مشخص کنی این کس و کون و اندام به درد این محفل می خوره یا نه . دیگه . مادر بزرگ آرومم کرده بود .  طوری هم حرفاشو زده بود که کسی نشنوه . ولی این اشرف  تا حالا خوب گرفته بود . از درد به خودش می پیچید  . برای حسن ختام  کون کنی  چند بار دیگه کیرمو تا اونجایی که می تونستم می کوبوندم به کون و فرو می کردم توی سوراخ کون اشرف چهار چشم .. دیگه عین فشفشه آبمو پاشوندم توی کون گشاد ش .. اون که اصلا حسی نداشت . عین جنازه ها افتاده بود . کف دستامو به هم می زدم .. -اشرف کونی بیداری ؟ هنوز مرحله ساک زدن مونده . پاشو .. پاشو اشرف .. ولی اشرف بد جوری غش کرده بود . زیر کیر من از حال رفته بود . نگران شدم از این که نکنه مرده باشه و جونشو از دست داده باشه . کیرمو گذاشتم رو سوراخ دماغش و رو دهنش به نظرم اومد داره نفس می کشه و یه نسیم ملایمی به کیرم بر خورد می کنه . اینم یه مدل آزمایش برای این که آدم بفهمه بسیجی جون داره یا نه . -نگران نباشین اون زنده هست . چشاشو باز نمی کنه . عیبی نداره اون قسمت ساک زدنو هم با اجازه دوستان بهش نمره میدم . هر چند تا اینجاش به حد نصاب رسیده . پس از امضاء و تایید پری جون اون می تونه در کنار سایر زنان و مردان مجلس به فعالیت ادامه بده . و در مانور عمومی راهیان نور شرکت کنه . در اینجا یک بار دیگه مامان  الیای خوش مشرب شعار همیشگی این روزا رو به صدای بلند بر زبون آورد و یک کفکیری گفت که ته کس همه خانومای اونجا رو لرزوند و اونایی که دور و برش بودند با مشتهای گره کرده هم صدا فریاد  زدند کیر آقا آریا ,تو کون بسیجیا ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 81

این چهار تا زن مارمولک طوری رفته بودن توی فکر که انگاری می خوان آپولو هوا کنن . طوری یکه خورده بودن و مثلا بهشون بر خورده بود که انگاری راهبه مقدس باشن . یه راهبه ای به اونا نشون بدم که اون سرش نا پیدا .. منیژه خانوم که مثلا مامان بزرگ گروه بود گفت من بمیرم یه عمری عبادت کردیم و هدر بره ؟  به طرز عجیبی نگاش کردم که از دید دیگران پنهون نموند . می خواستم به چیزی بگم که شوهرش نریمان خان پیش قدم شد . -سر کار خانوم .. خانوم زاهد و عابد و سجاده آب کش .. زیر کیر 4 تا نامحرم میری عیبی نداره .. جهنم سراغتو نمی گیره حالا می خوای به آشنا ها بدی حرامه ؟ ارغوان جون هر کی  مخالفه می تونه خارج گود بشینه یا بره از تلویزیون فیلمهای کانال جم یا فارسی وانو ببینه . ما این جا می شینیم حالمونو می کنیم . ما باهات کاری نداریم . رو کردم به منصوره و محبویه و محجوبه ..گفتم نظر شما چیه خانوما .. یه نگاهی به هم انداخته و یه لبخندی زدند که حاکی از رضایت اونا یود . فقط محجوبه زن نیما و دختر نوروز گفت که باید هوای بابا بزرگ نریمان رو داشته باشیم که سکس زیاد اونم با جوونا در این سن به نفعش نیست و ممکنه خدای نخواسته سکته کنه .. منیژه : نفوس بد نزن . من خودمم میام تو جمع شما  هوای نریمان جون خودمو هم دارم . -مامان بزرگ منظور خاصی نداشتم -دختر حالا میشه برای چند ساعتی رو به من نگی مامان بزرگ ؟ احساس پیری می کنم . فقط می خوام باشی و قدرت مادر بزرگ خودت رو ببینی . ظاهرا ما اگه می خواستیم در هم شیم زن کم می آوردیم . چاره ای نبود جر این که در چند مورد دو تا مرد برن با یه زن باشن . منیژه به هیجان  اومده بود . بقیه زنا هم همین طور . نریمان یه نگاهی به ناصر کرد و گفت پسرم برای شروع کار برو مادرت رو شاد کن . هیشکی نیست که بهت بگه بالای چشت ابروست من خودم بهت مجوز میدم که این کارو انجام بدی .. ناصر یه نگاهی به مامان منیژه خود انداخت و کیرشو به طرف دهنش برد . اما روکرد به مادرش و گفت -ننه ما رو به خاطر جسارتمون می بخشی . راستش اول می خواستبم کیرمونو فرو کنیم توی دهنت ولی دیدیم که این از پهلوونی و جوانمردی به  دوره که ما یه زمانی شیرت رو خورده باشیم و به اندازه کافی برای ما زحمت کشیده باشی ولی این جوری اول خود خواهانه به فکر خودمون باشیم . -نه ناصر جان راحت باش . همون جوری که انگار تو رو به دهن گرفته بودم و از این سو به اون سو می بردم تا در میون سختیها بزرگت کردم و امروز وضعمون خوب شده ..همون جور کیرت رو هم به دهن می گیرم  ناصر دهنشو به طرف سینه مادر ش نزدیک کرد و گفت به همین سینه ای که حالا شل و ول شده و من از ش شیر خوردم و به اون کسی که منو از شکافش در آوردی قسم تا قدر دانی خودمو ازشون اعلام نکنم کیرمو توی دهنت فرو نمی کنم . -آفرین پسرم . معلومه که تو شیر پاک خورده ای . این مادر و پسر دست از کس شر گویی خود بر داشته . , ناصر رفت سمت مادرش .. دهنشو گذاشت رو یک طرف سینه اش و گفت من از همین جا شیر خوردم باید مراتب قدر دانی و تشکر خود را اعلام کنم .. -پسرم این قدر کتابی حرف نزن و بخورش .. ناصر با هوس سینه های مادرشو می مکید و زن بیچاره از حشر زیاد رو زمین دراز شد . در این مرحله ناصر لاپای مادرشو باز کرد و گفت حالا می خوام یه جایی رو ببوسم و میکش بزنم که از اون  ناحیه اومدم به دنیای روشن زندگی . کس مادرش گنده و تپلو و در بعضی قسمتها آب افتاده نشون می داد . ناصر طوری با هیجان کس مادرشو می خورد و زن هم ناله سر داده بود که همه مون از این عشق و علاقه و هوس میخکوب شده بودیم . پسر دستاشم رو سینه مادر قرار داده اونا رو تو چنگش فشار می داد . یه پنج دقیقه ای داشت کس میک می زد . منیژه دستاشو گذاشت زیر دلش .. هیجان زیاد تپش قلب اونو زیاد کرده بود . ولی به خیر گذشت . اون تونسته بود ار گاسم شه اونم پس از مدتها . بعد از این که منیژه یه دو دقیقه ای رو در خواب و خماری بود یهو مث اجل معلق پاشد و افتاد سر پسرش . اونو خوابوند ودهنشو گذاشت رو کیر چاق و تپل ناصر خان . دهنشو تا حدی که می تونست بازش کرد تا کیر پسرشو بخوره . خیلی بهش حال می داد .. جووووووووون جووووووون مااااااااماااااااان اووووووخخخخخ .. چه قشنگ ساک می زنی . مث حرفه ای های در جه یک امریکا .. منصوره : مامانو درست جنده اش کردی رفتی . اونا جنده بودند و هنرپیشه فیلمهای پورنو . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 73

یه لحظه الناز یه تکونی خورد و دستاشو گذاشت رو دستای الهام که رو سینه هاش قرار داشت و اونومحکم تر رو سینه هاش فشار داده و برای لحظاتی به خود لرزید . . ثانیه هایی بعد ازم خواست که ادامه بدم . الهام : بسه دیگه حالا که ار گاسم شدی باید ول کنی -کی میگه من ار ضا شدم . -دروغ نگو دختر من خودم همه حالات یک زنو در این جور مواقع می دونم تو نمی خوای سرم کلاه بذاری . ببینم نکنه انتظار داری که بابا تا صبح تو رو بکنه . تو که می دونی این کار  امکان نداره . المیرا : از بس تو به این دختره رو دادی . بابا هم تقصیر داره . دختره فکر نمی کنه که ما هم آدمیم . الهه : بیا پایین .. برو یه گوشه تا شر درست نکردی .. دهنمو گذاشتم زیر گوش الناز و خیلی آروم بهش گفتم عزیزم دوستت دارم تو که می دونی من تو رو از همه بیشتر دوست دارم . حالا کوتاه بیا و.. الناز عصبی شد و صدا شو برد بالا . طوری که رسوا شدم . -کی میگه تو منو از همه بیشتر دوست داری . این سه تا هر چی از دهنشون در میاد دارن به من میگن و تو ساکت نشستی .. المیرا : به ! به ! چشمم روشن . حالا فهمیدیم که بابا جون ما زیر گوشی چی به دختر ناز پرورده اش می گه . پس تو ته تغاری خودت رو بیشتر از ما دوست داری . -کاری نکنین که من سکس خانوادگی  رو با دخترام تعطیل کنم . در ضمن شما دیگه باید به فکر از دواج باشین . الهه : ما یه بار از دواج کردیم بسمونه . الان باید اونایی از دواج کنن که طعم شیرین از دواج و زیر شوهر خوابیدنو نچشیدن . هر چند تو الهام جون از خط خارج شده رو هم میشه جزو از دواج کرده ها حساب کرد . الناز : منو بابام از خط خارج می کنه .. خلاصه  الناز رفت آشپز خونه .. انگاری دلشو نداشت که ببینه کیر پدرش رفته توی بدن خواهراش . از بس این دختره حسود و بابایی بود . همه چی رو برای خودش می خواست . قبل ار این که به دنیا بیاد با خودم گفته بودم که این یکی دیگه پسره . وقتی هم که دنیا اومد عصبی شده بودم از این که چرا چهار تا دختر دارم و این یکی پسر در نیومد ولی طوری از همون اول محبتش توی دلم افتاد که خدا رو شکر می کردم از این که اونو به من داده و همش می خواستم که اونو به حساب کفران نعمت من نذاره و سرش بلا نیاره . حالا هم همش به این فکر بودم که نکنه از من دلخور شده رفته به  یه گوشه ای . الهام : بابا دراز بکش بینیم . به اندازه کافی به این الناز رو دادی .. پس از گاییدن کون الناز جون می چسبید و می ارزید که یه کون تپل تر و مشتی تر بیاد رو کیر من بشینه . تو کون النازآب نریخته اون بیچاره هم چیزی نگفته بود . منم حرفی نزدم . چون می دونستم این سه تا بعدا پدر منو در میارن . کیرم همچنان تیز بود و کلفت . با توجه به این که النازو گاییده بودم و آبمو خالی نکرده بودم با هوسی زیاد داشتم الهامو می کردم . -جووووون فدات بابایی . کونو ببین کیف کن . چیه اون دختر ترکه ای لاغرو می کنی و فکر می کنی داری لذت می بری -عزیزم من همه شما رو دوست دارم پشت سر خواهرتم این قدر حرف نزن . الهام دیگه از خود بی خود شده بود . سنگ تموم گذاشته بود . مخصوصا اگه یکی در میون جمعی باشه که داره رقابتی کار می کنه و می خواد جنس و کالا و فر آورده خودشو بهتر نشون بده حسابی خودشو به آب و آتیش می زنه .. دو تا آتیش دیگه هم به دقت مراقب کار ها بودند و حواسشون هم به این بود که تاب و توانی هم برای اونا داشته باشم . .. المیرا : حواست باشه به ما که رسیدی کم نیاری .. الهام : چی داری میگی می بینی  که من رو کیر بابام نشستم و دارم کار می کنم . مث شما تنبل نیستم که نتونم خودمو تکون بدم و بابای بیچاره باید همش به خودش فشار بیاره ..الهه : به موقعش ما هم میریم رو کیر بابا . میگی نه بکش کنار تا ببینی ما چه جوری حال میدیم . ولی ما دوست داریم بابا جونمون هر جوری که لذت می بره کارشو انجام بده . دیگه گذاشتم دخترام هر جوری که دوست دارن کل کل کنن . حوصله منوسر آورده بودن . من نمی دونم این فکشون خسته نمی شد از بس حرف می زدند ؟ -اووووووفففففف ساکت خواهرا داره خوشم میاد .. با انگشتام نوک سینه های الهامو توی دستام می گردوندم . -بابا همین جوری با نوک سینه هام بازی کن .. الهه اومد و داشت آروم آروم با سوراخ کون الهام ور می رفت . الهام رو من خم شد و لبامو بوسید و در حال بوسیدن به ناگهان گازش گرفت .. بعد از چند دقیقه طوری داغ کرده بودم که آب کیرم سر بالایی و همزمان با ارضا شدن الهام خالی شد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 77

نوشین دیگه نمی دونست بعدش چی میشه  انگار آینده رو در میان گرد باد و غبار ها گم کرده بود . می خواست به خودش نشون بده و ثابت کنه که می تونه .  اونم می تونه . .ولی عذاب می کشید . احساس سر ما می کرد . ولی پسر سخت,  بدن بر هنه عشقشو در آغوش کشیده رهاش نمی کرد .. .. انگاری چشای نوشین بسته شده نمی تونست به هیچی فکر کنه . رفته رفته گرمای بدن نادرو حس می کرد .. . حرکات اونو, حرکات لبهاشو ..  که تمام نقاط بدنشو به نوبت هدف گرفته بو د . در یک لحظه حس کرد که حرارت بدن نادر داره اونو می سوزونه  . اون به نهایتی رسیده بود که بالاتر شو نمی دید .. برای اون لحظات لذت می برد . اما می دونست این اون چیزی نبوده که از ته دلش می خواد می دونست این اون چیزی نیست که بعدا وقتی به یادش بیاره احساس آرامش کنه . پیکره گناه رو در آغوش کشیده بود . هر گز تصورشو نمی کرد که به این روز برسه . نمی دونست ساعت چنده .. زمان از دستش در رفته بود . فقط می دونست بار ها و بار ها شده که چشاشو رو هم گذاشته ولی هر بار که چشاشو باز کرده با یه حس لذتی همراه بوده که دوباره خوابش کرده . لذت شیرین گناه .. نادر همین حسو داشت ولی اون با چشایی باز به عالم خواب و رویا رفته بود . باورش نمیشد به اون چه که در خوابش هم نمی دید دست پیدا کرده باشه . آیا بدن برهنه نوشین نهایت همون چیزی بود که می خواست ؟  داشت به این فکر می کرد که نباید کاری کنه که اون متاثرشه .چون می دونست که خیلی حساسه . -دوستت دارم نوشین .. دوستت دارم . نوشین می خواست بگه از شنیدن این حرفا چندشم میشه می خواست بگه از هر چی عشقه متنفرم . از خودم متنفرم .. ولی نمی تونست به نادر بگه که از تو متنفرم . عاشقش نبود ولی متنفر هم نبود . -دلم می خواد یه روزی با عشق , خودتو به آغوش من بسپری .. زن غرق نفرت و هوس بود . وقتی  بیشتر متوجه شد  غرق هوسه که نادر برای لحظاتی  ازش فاصله گرفت . حس کرد که به اون و به گرمای بدن و تماسش نیاز داره .. نمی تونست و نمی خواست حرفی بزنه . می خواست از زمین و زمان فرار کنه . بره به اون سوی فاصله ها .. به جایی که دیگه فاصله ها پر نشن . به جایی که نشه از عشق و دوست داشتن و پیوند ها دروغ ساخت . به جایی که نشه خونه های کاغذی و رویایی شیشه ای ساخت . حالا اون مونده بود و دنیایی از خیال گذشته و توهم آینده . دوست داشت بمیره . دوست داشت چشاشو واسه همیشه به روی غمها ببنده . نتونه نفس بکشه . نتونه ببینه . به آرامشی برسه که نتونه به لحظه های رنج و عذابش فکر کنه . با مرگ دیگه همه این عذابها به پایان می رسه . کاش می تونست خودشو بکشه . حس می کرد بدنش به نرمی و سبکی خاصی رسیده ولی روحش داره عذاب می کشه .. حالا دیگه نمی تونست چشاشو ببنده . نادر حس کرده بود که چند بار اونو به ار گاسم رسونده .. و اینو هم حس می کرد که اون نیاز به این داره که بخوابه .. به نوازش آرام نوشین پرداخت . با موهاش بازی کرد .. حس کرد که زن حوصله شنیدن حرفاشو نداره .. نوشین با نوازشهای نادر چشاشو بست و به خوابی عمیق فرو رفت  .. حالا نادر واسه دل خودش حرف می زد . -عزیزم .. خودت خواستی که من باهات سکس کنم . خودت این طور خواستی . منم لذت بردم . منم خوشم اومد . اینم یکی از آرزو هام بود . اما واسه یه وقتی که تو عاشقم می شدی .  واسه وقتی که منو هم مث شوهر خیانتکارت دوست می داشتی .. حالا این نادر بود که در آغوش نوشین چشاشو بست و به خواب رفت . صبح زود وقتی که زن از خواب بیدار شد آفتاب سر زده بود . . برای لحظاتی نمی تونست فکر کنه که چی شده . خودش و نادرو بر هنه می دید . به مغزش فشار آورد . عکس روی دیوارو دید . عکس   خودش و ناصرو .. یواش یواش همه چی یادش اومد . لباشو خیلی آروم می جوید . دستی به بدنش زد و فهمید چی بر  سر خودش آورده . نهههه نههههه این امکان نداره .. لباساشو تنش کرد .. و ملافه ای رو تن نادر کشید که اونو برهنه نبینه . نمی دونست ناصر و نلی کجان .  نمی دونست شوهرش دیگه با چه رویی می خواد خودشو به اون نشون بده . اون همه چیزشو باخته بود .شوهرشو باخته بود . خودشو باخته بود . زندگی رو باخته بود . آروم کنار پنجره اشک می ریخت .. نادر چشاشو باز کرده به نوشین خیره شده بود . ملافه رو دورش پیچید و لباسشو به تن کرد . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی  

لبخند سیاه 62

حالا بقیه چی فکر می کنن  ؟ حتما باورشون نمیشه . اون چیکار می خواد بکنه .. اگه خیلی رحم کنه  اینه که بدون شکایت از من جدا شه . اون می تونه نابودم کنه . منو به کشتن بده . دیگه مدرک از این بالاتر چی می تونه باشه .. و اگه اون ازم شکایت کنه من خودم به همه چی اعتراف می کنم . خودم به آغوش مرگ میرم . شاید این جوری اون  به آرامش برسه .. یه روزی پسرم بزرگ میشه .. حتما حالا بهش میگن مامانت رفته پیش خدا ولی اگه یه روزی بزرگ شه و بهش بگن مامانت رفته پیش شیطون اون وقت چی ؟ .. من دیگه زنده نیستم که اینا رو ببینم ولی می تونم همه اینا رو حسش کنم . این درد و این عذاب رو . چه تلخه آدم ندونه برای چی و برای کی داره زندگی می کنه . چه تلخه خدا در کنار آدم باشه و بازم احساس تنهایی کنه . حس کنه که ازش  دور شده . حس کنه که اون غضب کرده . اشک از چشام جاری بود .. درددل من ..  حالا دیگه فقط از آهنگ کلام فرزاد حس می کردم که چی داره میگه .  . سرمو از خجالت پایین انداخته بودم .. سر  اونم پایین بود و همچنان حرف می زد .. یهو فریاد زد گمشو برو بیرون .. ولی بازم داشت حرف می زد . غرق احساسات و هیجان خود بود . خیلی آروم ازش دور شدم و اون متوجه نشد . وقتی پامو از در اتاق گذاشتم بیرون شروع کردم به دویدن .. در آخرین لحظه صدای فریاد اونو شنیدم که می گفت کجا دارم در میرم ..من داشتم از همه فرار می کردم . حتی از خودم از سایه سیاه خودم . ولی نمی تونستم از خودم فرار کنم . چه قصه تلخی بود ! قصه عشق نافرجام ..  عشقی که به هوس بیشتر می خورد .. یعنی واقعا من قصد داشتم با این پسر در پیتی خیانتکار فرار کنم برم امریکا ؟  پسرمو به خاطر اون ول کنم ؟ به خونه مادرم رفتم . نتونستم چیزی بگم . نتونستم حرفی بزنم . شاید اونا خودشون همه چی رو می فهمیدن . بذار تا وقتی که فرزاد چیزی نگفته من همچنان خاموش بشینم . هرچند من  اون غمدیده ای بوده که از اندوه دیروز به سایه های درد فردا پناه برده بودم سایه های سیاهی که هیچ امیدی بهشون نبود . حالا در گوشه تنهایی نشسته به دیروز و فردا فکر می کنم . حس می کنم امروز رو وقتی میشه بهش فکر کرد که به دیروز رسیده باشه . حالا دو سه روزی مبشه که از این جریان تلخ می گذره . نمی دونم مهران به کجا فرار کرده . سراغی ازم نمی گیره و منم بهش فکر نمی کنم . به فرزاد و این که ببینمش فکر نمی کنم چون  نمی تونم تو روش نگاه کنم . ولی پسر من هیچی از اینا نمی دونه . چرا باید فراموشش می کردم . نه اون هنوز نمی دونه که می خواستم تنهاش بذارم و برم . ولی من که این کارو نکردم . اون  هنوزم می تونه دوستم داشته باشه .  اون نمی دونست  وقتی که منو می خواست و صدام می کرد من در آغوش مرد دیگه ای بودم . خودمو به لذت گناه سپرده بودم .. هنوز فرزاد به بقیه نگفته چی شده .. بهم گفته بود مردی که توسط زنش تحقیر میشه خیلی سخته که سرشو بالا بگیره . مردن برای این مرد یه نوع زندگیه . نمی تونم این انتظارو ازش داشته باشم که بتونم کمکش کنم . من خودم بیش از هر کس دیگه ای نیاز به کمک دارم . حالا پسرم چی میشه . من بدون اون می میرم و اون بدون من عقده ای میشه . شاید فرزاد بره زن بگیره .. اونو بده به دست نا مادری .. چرا فرزاد چرا نمیری به بقیه نمیگی . برو بگو که زنت چقدر پست و بی شرمه . بگو که با تو چیکار کرده . با تو که مهربون ترین و با گذشت ترین مرد دنیایی .......................تا اینجای خاطرات زنمو خوندم . چیز خاص دیگه ای نداشت . معلوم نبود از چی می ناله . اگه من این جریانو نمی فهمیدم اون تا به کی می خواست به این کارش ادامه بده ؟ خونواده فکر می کردند که من و فتانه  یه اختلاف ساده زن و شوهری داریم که چند روز دیگه  با هم آشتی می کنیم . .. نمی دونستم تا به کی می تونم به این وضع ادامه بدم . فربد مادرشو ازم می خواست . دیگه ازبس لج می کرد و اشک می ریخت اونو  گذاشتم خونه پدر بزرگش و گفتم بهتره تا چند روز نبینمش . نمی دونم چی شد که بیتا تلفنی ازم خبر فتانه رو گرفت و بهش گفتم که خونه مامانشه .. روز بعد وقتی که نمایشگاه بودم اومد پیش من و گفت ببینم دعواتون شده ؟ -به نظر تو اون حقی داره که باهام دعوا بیفته ؟براش همه چی رو تعریف کردم .. برای دقایقی بین ما سکوت سنگینی حکمفرما شده بود .. -ببینم دیروز پیشش بودی ؟ -آره ولی چیزی از این اتفاقات اخیر نگفت و خب معلوم بود که نمیگه چون ما پس از سالها همدیگه رو می دیدیم و آدم هر چیزی رو که به هر کسی نمیگه .. ولی یه حالتی داشت .. یه جوری بود . یه افسردگی و بیزاری و انزوا جویی عجیبی که از همه چی بیزاره . حالا می خوای چیکار کنی آفا فرهاد .. -نمی دونم شاید اونو ببخشم .. -اونو ببخشیش ؟ جدی می شنوم ؟ آخه ...-چیه مگه گناهکاران لیاقت بخشیده شدنو ندارن ؟ وقتی خدا می بخشه چرا من نبخشم .-آخه اون ....-می دونم چی می خوای بگی .. شایدم منم یه حسی مث حس تو رو دارم . من در مقابل خدا وند ذره ای بیش نیستم . فکر کردی وقتی خداوند بنده شو می بخشه نمی دونه که اون بنده توبه شو می شکنه یا نه ؟ با همه اینا اونو می بخشه تا دیگه بهونه ای واسش نمونه . من اگه ببخشم اون طرف قضیه رو نمی دونم ولی شاید اونو ببخشم تا اگه بازم گناه کرد از این آخرین مایه عذاب وجدان که چرا فرصتی دوباره بهش ندادم رهایی پیدا کنم . تازه پای فربد هم درمیونه .. در این مدتی که با بیتا آشنا شده بودم هیچوقت اونو تا این حد در هم و آشفته ندیده بودم . برای لحظاتی نگاهمون به هم تلاقی کرد .. نمی دونم انگاری یه چیزی می خواست بهم بگه .. ولی ترجیح می داد که حالا نگه .. -اگه در مورد فتانه  چیزی می دونی بهم بگو .. -نه ..من هیچی نمی دونم ولی نمی دونم چرا حس خوبی ندارم . فکر نمی کردم در این دنیای آلوده ای که پیدا کردن یه گوشه پاک به قیمت جون آدمیزاده آدمای پاک وبا شخصیت و با گذشتی هم مث تو پیدا شن . به خاطر تو می ترسم . می ترسم که ضربه بخوری . یه چینی وقتی می شکنه شاید بشه بندش زد ولی وقتی خرد و خاکشیر شه اون وقت چی ؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 61

خیلی مفت همه چی رو باخته بودم . اصلا به هر قیمتی که می باختم مفت بود . انگاری در یک برزخ گیر کرده بودم . برزخی به نام ناباوری . اون شخصیتی که داشتم و اون ابهت و شکوه .. حالا چی میشه ! حتما همه به دیده دیگه ای به من نگاه می  کنن .به دیده  یه زن بد کاره و بی شخصیت . زنی که معشوق گرفته . به همسرش خیانت کرده . زنی که بهتره بره بمیره . آخه مرگ برای این زنا عروسیه . نبودشون بهتر از بودنشونه . اکسیژن برای این زنا نیست . اونا بهتره برن بمیرن . دنیا برای اونا به انتها رسیده .  اونا حق ندارن که دست از پا خطا کنن  . از اون طرف  فرزاد همچنان حرف می زد .. دلم واسش می سوخت . می دونستم که هرچی میگه حقیقته . می دونستم که اونو عذابش دادم . می دونستم که اگه من اونو با تمام وجودم دوستش می داشتم و عاشقش می بودم و اگه اون همچین رفتاری رو می داشت تا چه حد عذاب می کشیدم ! من این رنج رو از طرف مهران کشیده بودم . می دونستم که هیچی نمی تونه  دردی رو که  من نصیبش کردم در مان کنه .. نمی دونم انتظار چی رو داشتم . شاید یک ترحم . یک بخشش . اما چه ترحمی و چه بخششی !  گویی به همه چی فکر می کردم و به هیچی فکر نمی کردم . می  خواستم به همه چی فکر کنم و به هیچی فکر نکنم . ناتوان و در مانده بودم . وقتی اون با تمام وجودش به صورتم سیلی زد و خون از بینی ام جاری شد بیش تر از این که جسمم دردش بگیره .. تمام  روح و هستی و وجودم احساس درد می کرد . آخه من نفرت رو دروجودش خونده بودم . اون خیلی خالصانه تنفرشو به من ناخالص نشون داده بود . می خواست بگه که تو برای من هیچ ارزشی نداری . اونی که هیچوقت ازم دلگیر نمی شد . اونی که خواسته من براش از همه چی در این دنیا مهم تر بود . من عزیزترین کسش بودم . من مادر بچه اش بودم . مادر پسری که وقتی به دنیا آوردمش یه حق شناسی عجیبی رو در چهره اش خونده بودم . در اعمالش .. طوری رفتار می کرد که به نظر میومد منو از پسرش بیشتر دوست داره . به من می گفت تو بازم می تونی واسم بچه بیاری .. تو رو بیشتر دوستت دارم .  تو اگه نباشی می میرم . نمی تونم تصور کنم که روزی رو بی تو سر کنم و بی تو بمونم . از خدا می خوام که جونمو قبل از تو بگیره .. اون با این احساس با من زندگی می کرد و حالا تمام این حرفا و کاراش یکی یکی به یادم میومد . فرزاد از لحظه های تنهایی می گفت از این که مدتهاست همه چی رو می دونسته و منتظر معجزه ای بوده که من به زندگی بر گردم . شاید اگه این طور می شد هر گز به روم نمی آورد .. و من لعنتی در اون لحظات به این فکر می کردم که یک انسان  مسئوله .. مسئول کاریست که انجام داده شاید اگه بازم منو در اون شرایط قرار می دادن همین کارو انجام می دادم . همین تصمیمو می گرفتم . چون آدم برای یک تصمیم به شرایط زندگی خودش نگاه می کنه . به روزایی که پشت سر گذاشته و پیش رو داره . شاید ترس گاهی وقتا اونو از خواسته هاش دور نگه می داره .. شاید اون چه که باعث شوک و بیداری من شده باشه یه نوع ترس باشه . نمی دونستم به این بیداری چی بگم . آیا من نسبت به این مردی که به عنوان شوهر واسه خودم انتخاب کردم هیج احساسی ندارم ؟ در اون لحظات به تنها چیزی که فکرنمی کردم مهران گناهکار و خیانتکاری بود که  نشون داده یک مرد نمی تونه عاشق زنی باشه که شوهر داره و اگه یه زمانی مردی این کارو انجام داد این حسو پیدا کرد باید غلبه این حس رو با نوعی هوس دونست . می دونستم حتی اگه منو ببخشه هر گز اون ارزش گذشته  روبراش نخواهم داشت .. ولی این انتظارو ازش نداشتم  . اون به اندازه کافی منو بخشیده بود . بار ها و بار ها .. دهها بار .. نه شاید صد ها و هزاران بار . وقتی خودمو برهنه در اختیارش می ذاشتم و نسبت به اون سرد بودم می دونست چرا ولی تحملم می کرد به روم نمی آورد آحه واسه چی ؟ لعنتی چرا زود تر نگفتی اینو ؟ چرا هزاران بار بهم فرصت دادی .. فکر نمی کردی که این جوری بیشتر بشکنم ؟ فکر می کردی که من اسیر محبت و سادگی تو شم ؟ ولی عشق  از جون من  چی می خواد ..چی می خواست ؟ چرا بهم گفت که راهشو گم کرده بوده ؟ چرا منو به خاک سیاه نشوند .؟! خون بینی ام خشکیده بود ولی نمی دونم چرا دلم می خواست بازم منو بزنه .. شاید این جوری آروم تر شه .. شاید این جوری منم  آروم تر شم . اون لیاقتش این نبود . من خیلی پستم .. ولی این همونیه که هستم . آره من پستم پست ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پریان درغربت 36

تماشای اون همه صحنه سکسی منو به اندازه کافی حشری کرده بود . دستشو یواش یواش از رو کونم رسوند به سینه های درشتم . کف دستش هم خیلی پهن بود . اونو پهن ترش کرد تا هر کدوم از سینه های من قالب یه دستش شه . لبامو گاز می گرفتم . دلم می خواست دستاشو هم گاز می گرفتم تا دیگه جرات نکنه بدون اجازه من به سینه هام چنگ بندازه . ولی خیلی خوشم میومد و لذت می بردم . صدای تپشهای قلبمو می شنیدم . می دونستم که اونم داره  حسش می کنه . سینه هامو یواش یواش ول کرد و از پهلو هام دستاشو رسوند به کمرم و بعد رفت سمت شونه هام . با این که خیلی خوشم میومد و داغ شده بودم ولی دوست داشتم بره به مسیر کونم و شکاف اونو لمس کنه . فقط یه نخ نازکی که اسمش بود شورت روی کونم قرار داشت .  با یکی دو تا حرکتی که به کونم دادم اون مطلبو گرفت . دیگه حواسم رفته  بود به کارای خودم .. فقط داشتم به این فکر می کردم که اگه جیمی می رفت طرف یکی از خواهرام اونا خیلی راحت اونو قبول می کردند تازه منتشو هم می کشیدند . ولی واسه این مردا اگه تا یه حدی ناز کنی بهتره . یواش یواش داشت تجربه ام زیاد می شد . این چرا داشت این جوری می کرد . از چنگ انداختن به کونم دوباره رفت رو سینه هام این بار بازش کرد و اونو گذاشت یه گوشه ای و حالا دیگه داشت همون یه یه مثقال شورت منو هم از پام در می آورد . حتی از تماس همون نخ نازک شورت با کسم هم لذت می بردم . این بار سرشو گذاشت رو کونم و زبون زدنو شروع کرد . حیف که همزبونش نبودم وگرنه خیلی اذیتش می کردم . کف دستشو گذاشته بود روشکاف کونم و انگشتاشو به نرمی روی کسم می کشید . از اون انتها تا به اون بالا فقط روی کسو لمس می کرد .. منم دیگه می دونستم اون چیزی از حرفام حالیش نمیشه یواش یواش زیر لب زمزمه می کردم .. - می تونی اونا رو فرو کنی توی کسم .. فشارش بگیر .. بچه بد .. می خاره بخارونش ..  لیسش بزن .. باید خیسی کسمو بخوری .. آب کسمو بخوری .. اصلا دوست دارم رو صورتت بشاشم . کیف کنم . .. یه خورده یه پهلو کردم تا راحت تر باشه . اون دیگه فهمیده بود که منم هوس دارم و دلم کیر می خواد . چون که دیگه این قدر کس خل که نبود . زبونشو در آورد و یه لیس جانانه به روی کس و دور و برش زد . منم لاپامو باز ترش می کردم تا اون بهتر اون دور و برو در چنگش داشته باشه . انگشت شستشو خیلی آروم فرو کرد توی کونم و انگشت وسطی دست راستشو هم یواش یواش تا ته فرستاد توی کسم ولی انگشت شست رو بیشتر از یه بندشو نتونست توی کونم  فرو کنه . اونم با اون انگشت درازی که اون داشت . دو تا رو هماهنگ با هم حرکت می داد  یک آن یه پهلو کرد و منم سرمو بر گردوندم به سمت چپ تونستم بدن کاملا سفیدشو ببینم ولی چشمم به دنبال یه چیز دیگه اش بود و اونم همون کیرش بود .. واااااااااااووووو این دیگه از اونایی بود که اگه فرو می کرد توی کسم  از وسط شکمم هم رد می شد . چقدر هم چاق و چله و کلفت بود . جوووووووون . همون چند ثانیه کافی بود که مویرگهای کیر سپید برفیشو ببینم . یه لحظه متوجه شدم که دو نفر دارن یه نفرو رو هوا می کنن . شهاب و دامون بودن که شهاب کرده بود توی کون مهدیس و دامون هم گذاشته بود توی کسش .. یه نگاهی کردم ببینم شوهر مهدیس کجاست که دیدم یه گوشه ای بی خیال زنش چه جور داره پریزاد رو از کس می کنه و دو تایی شون ناله سر دادن .. کیوان هم که در حال گاییدن پریناز بود . ظاهرا تا حالا من عقب مونده بودم و اونا خیلی چیزا واسه تعریف کردن داشتند هر چند من خجالتم میومد از این مدل سکسا پیش اونا تعریف کنم ولی خوب اون چند تا زن شبیه هم بودن و اینا رو نوعی کلاس گذاشتن می دونستن . حس کردم کسم به دو طرف جمع شده و یه چیز سفتی  اونو کشیده داره روبه جلو حرکت میده . اولش یکه خوردم و بعدش که دقت کردم متوجه شدم این کیر جیمیه که به سختی داره راهشو توی کسم پیدا می کنه .. -آخخخخخخخخخ .. این چیه ..مال اسبه ؟ تو که مارو گاییدی .. یواش تر یواش تر .. من از مهدیس شنیده بودم که این مرتیکه انگلیسی عاشق آنال سکس و گاییدن طرفش از کونه .. نهههههههه تصورش برام کشنده بود . اون چه طور می تونست کیرشو توی کونم حرکت بده .. ولی حالا کسم خیلی داغ شده بود . از بس خوشش اومده بود که بی اختیار می خندید و معلوم نبود به زبون خودش چی داره بلغور می کنه .. لعنتی همون اول آبشو ریخت توی کسم .. چند تا فریاد کشید و با یه پرشهای بلند طوری توی کسم آب ریخت که اگه بگم به اندازه یه استکان کوچیک  می شد اغراق نگفتم . کیرشو همون داخل کسم نگه داشت . انگار همون سفتی رو داشت . از بس خارج از اندازه شق و سفت بود به خورده شل شدنشو من نمی تونستم متوجه شم و رو حدسم می گفتم .. حالا با اون آبی که توی کسم خالی کرده بود منو نرم تر می گایید . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام .. کیرشو تا اونجایی که کسم بهش راه می داد می فرستاد که بره . -جیمی منو بکن .. فک می .. آخخخخخخ دیگه ناز نمی کنم .. بذار بقیه صدامو یشنون . بذار بقیه بدونن که کیر تو فقط مال منه .. چقدر خوب شد زنت اینجا نیست .. ولم نکن .. فک می .. جووووون کسسسسسم می  خاره .. .جیمی با این حرفام هیجان زده تر شده  با شور و شوق و ذوق بیشتری کیرشو به کسم می کوبوند .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر