ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 53

عرفان مخصوصا کیرشو رو چاک وسط کس مادرش نگه داشته اونو به شدت به طرف بالا و پایین می برد . دوست داشت اونو آتیش بده . هیجانشو زیاد کنه .. دوست داشت مادرش فقط از اون بخواد . از اون بخواد که با هاش سکس کنه و به اون لذت بده . از این که اون در خونه خوش خیال به اون وضع بود همچنان ناراحت بود . به شدت حرص می خورد ..
فیروزه در حال سوختن بود  . دوست داشت به پسرش بگه که زود تر کارو تموم کنه .  هیجان اونو تکمیلش کنه .
عرفان همچنان کیرشو از پایین به بالا در موازات کس مادرش حرکت می داد .. فیروزه  با خود زمزمه می کرد . نمی دونم نمی دونم چرا این پسره این قدر لفتش میده . چرا داره حالمو می گیره ..  حس می کرد  که پدر عرفان داره با هاش حال می کنه .. حس شب زفافش دراون زنده شده بود . اما اون شب به این اندازه هیجان نداشت . آخه پدر عرفان براش حکم شوهرو داشت ولی حالا تابویی بود که باید شکسته می شد . عرفان پسرش بود . ولی حالا باید این لذت رو با تمام وجودش حس می کرد .  این باور رو در خودش به وجود می آورد که پسرش معشوقه اونه . حالا به خوبی می تونست حس کنه لذت زنایی روکه با یکی به غیر شوهرشون سکس می کنن . فیروزه از شرم سرشو انداخته بود پایین . وقتی مطمئن شد عرفان به اون نگاه نمی کنه سرشو بالا گرفت تا حالت اونو ببینه . خوشش میومد که عرفان با لذت و هوس به کسش خیره شده .. این نگاهها نشون میده که اون حتما در خونه خوش خیال کاری کرده .. هیجانی که فیروزه داشت خیلی بیشتر از وقتی بود که در خونه خوش خیال داشت . اون حالا انتظار لذت بیشتر و اوج گیری بیشتری رو داشت .  کیر لذتش بیشتر از انگشته و اون تابویی که شکسته میشه . هر چند گاهی اون یا انگشتای  بابای عرفان بیشتر حال می کرد تا با کیرش ولی حالا حس می کرد که کیر پسر خیلی چاق و چله تر و تیز تر و کلفت تر از کیر باباشه ..  عرفان سر کیرشو توی کس مادرش فرو کرد . کیر یه جای محکمی  واسه خودش دست و پا کرده بود  .. فیروزه لباشو گاز می گرفت .. مراقب بود که زیاد سر و صدا نکنه . هنوز زود بود . هنوز روش نمی شد اون جور که باید از هوس و التهاب خودش بگه . عرفان داغش کرده بود .. چرا بقیه کیرو نمی فرسته . چرا داره منو می سوزونه ؟  حالا فیروزه از خجالت سرشو یه پهلو کرده چشاشو بسته بود . اون غرق در هوس و لذت ناشی از کیری بود که رفته بود توی کسش . کیری که هنوز در ابتدای راهش بود . فکرشو برد به خونه خوش خیال .. به سامان .. به بقیه مردا .. به نیازش .. به این که بعدا چی میشه .. عرفان نوک تیز سینه های مادرشو که دید حس کرد که باید بجنبه . با این که فیروزه زیر کیر اون قرار داشت ولی بازم ازش حساب می برد  و احترامشو بر خودش واجب می دونست . نمی خواست مادرش خجالت زده شه . می دونست همه آدما نیاز دارن هوس دارن هیجان دارن . اون باید مادرشو درک می کرد .. مادرش هم باید با اون راه میومد . خودشو کشوند جلوتر .. به طرف خودش .. همین حرکت سبب شد که کیر حرکتی رو به جلو داشته باشه به ناگهان بره تا ته کس فیروزه
-آخخخخخخخخ آخخخخخخخ ..
 این صدای فیروزه بود که بی اراده ازش در اومده بود  لباشو گاز می گرفت که دیگه چیزی نگه .
عرفان دستشو گذاشت پشت کمر مادرش . سرشو بالا آورد . لباشو به لبای خودش نزدیک کرد .. و آروم لباشو بوسید .. سینه هاشو به سینه هاش چسبوند ..
 فیروزه حس کرد که در یه دنیای پر از آرامش و هوس قرار داره . دنیای لذت . دنیای عشق .. دنیایی که اونو با چیزی عوض نمی کنه . فعلا بهتر بود که در این لحظات به  چیز دیگه ای فکر نمی کرد . چون این روزا به خاطر غیرتی بودن عرفان خیلی نگران بود . هر چند اونم از این ناراحت بود که نکنه عرفان با زنای خونه خوش خیال آمیزش داشته باشه و دچار بیماری های مقاربتی شه . با این که می دونست که اونا بهداشت و نظافتو رعایت می کنن ولی  علاوه بر نوعی حس حسادت مادرانه یه حسادت عاشقانه  و هوس آمیزانه هم داشت از این نظر که دلش می خواست عرفان فقط به دیدن اون تحریک شه و این اندام اون باشه که پسرشو وسوسه می کنه . عرفان سرعت کردن مادرشو زیاد تر کرده بود  . پاهاشو انداخته بود دو طرف پهلو ها و اونو به شدت می کرد .
-مامان دوستت دارم دوستت دارم .. بگو بگو لذت می بری بگو خوشت میاد نگاه کن . پسرت رو نگاه کن .. مامان تو هنوزم واسم دوست داشتنی هستی . چشاتو باز کن . بگو داری حال می کنی .
فیروزه چشاشو باز کرده بود ولی به سقف نگاه می کرد . هنوز باورش نمی شد که تسلیم شده باشه . کف دست عرفان رفته بود روکس فیروزه ..
-مامان من مرد شدم . پسرت مرد شده . هرچی می خوای از اون بخواه . دیدی هم می تونم شوهرت باشم هم پسرت . مگه یک زن چند تا شوهر می خواد ..
فیروزه یه نگاهی به عرفان انداخت و خیلی دوست داشت جوابشو بده که مگه یک مرد چند تا زن می خواد  ولی هنوزم شرمسار بود از این که چیزی بگه .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 17

فروزان نگاه خاصی بهم انداخت و چیزی نگفت . خیلی دلم می خواست معنای نگاهشو بخونم . شاید داشت به من می گفت که فقط همین یک بار بوده که با هام بوده . شاید داشت به من می گفت که بی خود دلمو خوش نکنم . اون فقط یک راهی بوده برای تلافی و احساس آرامش از این که  تونسته خودشو آروم کنه که اگه فریب خورده می تونه فریب بده .. 
- تو چه احساسی داری .. بگو چه احساسی داری ؟
فروزان : هیچی برو می خوام تنها باشم .
-مطمئنی ..
 فروزان : گفتم برو .. دست از سرم بردار . تو به خواسته ات رسیدی . پس تو دیگه چی میگی تو دیگه چی می خوای .  یک زن تا مجبور نشه دست به این کاری که من زدم نمی زنه ..
شونه هاشو گرفتم ..
-فروزان تو چشام نگاه کن . فکر می کنی همه زنا مثل تو ان .؟ که خوب باشن و زندگیشونو دوست داشته باشن ؟
 فروزان : به نظرت این کار درستی بود که من کردم ؟
-شاید کار درستی نبوده باشه ولی اشتباه هم نبود . اینو آینده به خوبی نشون میده . و اگه بخوای من در کنارت می مونم و نشونت میدم .
فروزان : نمی خوام . من نه تو رو می خوام نه سپهرو می خوام . نه زندگی رو .. وقتی که اومد بهش میگم که دیگه نمی خوام باهاش زندگی کنم . بهش میگم چقدر پسته .. میگم ازم جدا شو هر غلطی که دوست داری انجام بده ..
 دلم هری ریخت پایین .
 -فروزان تو بهم قول دادی صبر کن شاید همه کارا درست شه .  صبر کن ...
 البته این قصدو نداشتم  که بازم از وجود اسفندیار استفاده کنم . می ترسیدم دیگه لو برم . حکم یه دزدی رو داشتم که واسه بار دوم می ترسه . میگن آدم یه کاری رو که بکنه عادت مبشه واسش ولی خیلی ها بر این اعتقادن که دزدی و کار خلاف این طور نیست . ممکنه نسبت به اون عمل و انجامش احساس شرم نکنن ولی از این که دیگران بفهمن دچار استرس و نگرانی خاصی هستن . وای اگه اون به سپهر می گفت چی می شد . آبروم می رفت . من نمی خواستم دوستی من با اون نابود شه از بین بره .. و نمی خواستم که خود فروزانو هم از دست بدم . در بد وضعیتی گیر کرده بودم . بازی خطر ناکی رو شروع کرده  که درش مونده بودم . .باورم نمی شد این همونی باشه که چند ساعتی رو برهنه در آغوش من سپری کرده باشه . یعنی همه چی یک رویا بوده ؟ خواب و خیال ؟ نسبت با بقیه دخترا و زنایی که باهاشون سکس داشتم یه همچین حس و حالی نداشتم . اونا در مقابل من احساس ضعف می کردن .می تونستم این اعتماد به نفسو داشته باشم که بازم با اونا باشم . بار دوم خیلی راحت تر از بار اول تسلیم من می شدند . دیگه چیزی واسه باختن نداشتن . اما فروزان طوری رفتار می کرد که انگار ملکه منه .. ملکه منی که غلامشم . ولی می خواستم که عشق اون باشم . عشقی که نمی دونستم آخرش منو به کجا می رسونه .
-احساس تنهایی نمی کنی ؟نمی خوای پیشت بمونم ؟
فروزان : گاهی می بینی یه آدمی هزار نفر دورشو گرفتن ولی احساس تنهایی زیادی می کنه . می تونم برم خونه داداشم .. خیلی دوست دارم از سپهر جدا شم و بر گردم تهرون .. این جا رو دوست دارم ولی خاطره خوبی ازش ندارم .
 -منم این جا رو دوست دارم . من و سپهرکل فک و فامیلا و خونواده مونو گذاشتیم و اومدیم این جا .. تا یه روزی که کار و بار مون گرفت برگردیم به شهرمون ولی شایدم هیچوقت بر نگشتیم . دیگه الان مثل یک قرن دو قرن پیش نیست که نشه به راحتی از شهری به شهر دیگه رفت ..
فروزان : برای من دیگه هیچی مهم نیست . مهم نیست که اون در مورد من چی فکر می کنه . اون از من چه انتظاری داره .من نمی خوام . شاید  دیگه خیلی بریدم .
-باشه فروزان هرچی تو بخوای .. هرچی تو بگی .. من میرم . اگه احساس تنهایی کردی بهم بگو . می تونم هم صحبت خوبی واست بشم . قول میدم بهت دست نزنم .
 فروزان : چیزی عوض نمیشه .. آب  رفته رو نمیشه به جوی برگردوند . پستی دیگه درجه ای نداره . یه آدمی که پست بشه دیگه پسته ..
-ولی آینده چی ؟ علت همه این ناراحتی ها چی ؟
 فروزان : ما آدما عجولیم .. چرا این جوری بهم زل زدی فرهوش ؟  بازم می خوای بهم بگی که دوستم داری ؟ مگه نمی دونی که دیگه از شنیدن این حرفا حالم داره به هم می خوره ؟
از پیشش رفتم . به امید این که بازم صدام کنه .. حتی روز بعد هم این کارو انجام نداد . ناهارو با هم خوردیم .منتظر بودم که منو بازم دعوت به سکس کنه . کاری کنه که آروم شه . می خواستم این بار بازم داغ تر از دفعه قبل باشم . سنگ تموم بیشتری واسش بذارم .. سپهر بر گشت . نگران و ناراحت .. وقتی ازش پرسیدم عاشق شدی ..چیزی نگفت . قرار بود سه تایی مون بریم به سر کشی از بعضی ساختمونا . ولی اون من و فروزانو با هم فرستاد . خودش حوصله نداشت . ..
 -دیشب چه طور بود ؟
 سکوت کرد و حرفی نزد . دلم نمی خواست سپهر با همسرش  کاری کرده باشه . فروزانو  واسه خودم می خواستم . مال خودم می دونستم .
-فروزان این چیه پات کردی ؟  اینو یه سری از مسافرین قرتی لب دریا می پوشن .آحه اینم شد وضع ؟  اینو حتی وقتی مراسم مهمونی بپوشی دیگه مردا چشم ازش نمی گیرن . حداقل وقتی از ماشین پیاده میشی مانتو تو در نیار ..تو با این کارات چی رو می خوای ثابت کنی ؟ سپهر چیزی بهت نگفت ؟
 فروزان : اولا ربطی به تو نداره .. بعدش این که شوهرم  توعالم خودشه . اصلا به من چیکار داره ..
-واسه چی داری این کارا رو می کنی ؟ با کی داری لجبازی می کنی . من نمی تونم این اجازه رو بهت بدم که این جوری بگردی ..
 فروزان : ما که نمی خوایم بریم داخل شهر یا در یک مکان عمومی پیاده شیم .
- عزیزم آخه آدم آدمه .یعنی یه مرد به دیدن اینا تحریک میشه
فروزان : خب بذار بشه . تو اینا رو از کجا می دونی ؟ ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 201

زری فقط رنگ می داد و رنگ می گرفت ..   با این که حسابی باهاش ور رفته بودم تا از خجالتش کم کنم ولی اون هنوز احساس غریبی داشت .  جاوید  یه پاشو انداخت رو پام و یه پهلو کرد و بدنشو به بدن من چسبوند .. یه پهلو کردم تا اون دو نفرو ببینم .. زری داشت به روبرو نگاه می کرد . و همین حالتو هم فرزان گرفته بود . زری وقتی حس کرد من دارم نگاش می کنم اونم نگاهشوبه نگاه من دوخت . با اشاره دست حالیش کردم که این قدر سرد نباش و بجنب .. .. دختر عموم لباشو گاز می گرفت . هنوز باور نداشت که داره چیکار می کنه . خواستم زیر گوش جاوید یه زمزمه هایی کنم که به فرزان بگه ولی دیدم اگه خودم زمزمه کنم خیلی بهتره .
-آقا فرزان اگه یه حرفای خصوصی با زری خانوم دارین می تونین تشریف ببرین اتاق خواب ... ما بعدا خدمت می رسیم ..
 یه دستمو گذاشتم جلو دهنم و یه دست دیگه رو جلودهن جاوید که صدای خنده مون زری رو ناراحت نکنه . فرزان که خبره این کار بود دست زری رو گرفت و برد .. کمی نگران بودم که کارشون به کجا می کشه . حالا که زری خودش خواسته باید هر طوری شده کارش تموم میشد تا دیگه این قدر به خودش ننازه . هر چند من و اون این تفاوتو داشتیم که شوهرش بار ها و بار ها بهش خیانت کرده بود ولی من  آدم بی مرامی بودم و شاید هر بلایی که بخواد سرم بیاد حقم باشه ولی خوب که فکر می کردم اصلا معنا نداره که بدی رو با بدی جواب بدیم .. خوبی و بدی ما که  در مقایسه با اعمال سایر آدما نباید سنجیده شه ..
-جاوید عزیزم .. باید ببخشی که وجود زری باعث شده اون جوری که دوست داریم امشبه رو تا حالا حال نکنیم .
جاوید : عیبی نداره ولی جور دیگه ای داریم حال می کنیم .. در عوض یادت باشه که یک سکس ضربدری و دسته جمعی و دو به یک و از این بر نامه ها روهم باید پیاده کنیم ..
-بذار اول برادری ثابت شه و این زری خانوم بیاد توی خط اون وقت بقیه ماجرا رو اون جوری که دوست داریم پیش می بریم . من نگرانم که نکنه این دختره گند بزنه
جاوید : این فرزانی که من می شناسم ..
 -جاوید بیا بریم داخل . ..
دو تایی مون  وارد اتاق خواب شدیم .. روی تخت جا برای ما دو تا هم بود .. کار اون دو نفر خنده دار بود . مثل دو تا عاشق و معشوقی که دختره با پسره  قهر کرده باشه .. فرزان دستشو به طرف زری می برد و اونم خیلی آروم اونو کنار می زد  .. فقط بلوز زری طوری بود که از بالا تا پایین و از وسط دگمه داشت و تمام دگمه هاش باز شده بود .. معلوم بود فرزان تلاش زیادی کرده تا این کارو انجام بده .. پسر دو طرف بلوز زری رو کنار می زد و نیمتنه  برهنه زری و سوتین و سینه و شکم لختش مشخص می شد و اون یا دستشو می ذاشت جلو سینه اش   یا دو تیکه بلوزشو از دو طرف به هم می رسوند و خودشو می پوشوند ..  لبامو گذاشتم رو لبای جاوید و گفتم یه چند دقیقه ای اگه بهم اجازه میدی من برم زری رو آماده اش کنم . اون دیگه خیلی داره بچه بازی در میاره . خودش دوست داشت و می خواست حال کنه ولی انگار جنبه شو نداره داره زیادی خودشو لوس می کنه . یه نگاهی به جاوید انداخته و اون با اشاره من متوجه شد که باید فضای اون جا رو عوض کنه . خود منم دیگه هر چی داشتمو از تنم در آوردم و به این طرف و اون طرف پرت کردم .. فقط شورتو گذاشتم که جاوید بعدا ازپام درش بیاره .. زری چشاش گرد شده بود . ولی من رفتم بالا سرش و دستمو گذاشتم زیر چونه اش و سرشو آوردم بالا و در جهت مخالف لباش لبامو گذاشتم رو لباش . یه بوسه وارو ولی چسبون .. چشای گرد شده اش هم دیگه بسته شد . حالا دستای فرزان آزادی عمل بیشتری داشت ..  زری رفت مقاومت کنه و دستاشو حرکت بده مزاحم کار فرزان شه ولی من در حال بوسیدن اون همچنان دستاشو نگه داشتم .. فرزان هم پاهاشو انداخته بود رو پاهای زری .. سوتینشو باز کرد اونم از من یاد گرفته بود . از حرص اون سوتین رو به سمتی پرت کرد . ظاهرا زری رو باید این جوری آماده اش می کردیم . نمی شد گفت سکس زوری .. بعضی یخ ها به این سادگی آب نمیشن . از اون جایی که لبای زری رو قفل کرده بودم فرزان لباشو گذاشت رو سینه زری .. دیگه نمی تونستم متوجه شم که چه جوری داره اون سینه ها رو میکشون می زنه فقط همینو متوجه بودم که پس از این کار فرزان سرعت حرکت لبای زری رو لبای من هم بیشتر شده بود و یه جورایی نشون می داد که از این کار فرزان داره لذت می بره . فرزان سرعتشو زیاد کرده بود . دستای زری رو همچنان  محکم نگه داشته تا فرزان به کارش ادامه بده .. خیلی دلم می خواست صورتمو از رو صورت زری بر می داشتم و حالتشو می دیدم . یه لحظه زیر چشمی یه نگاهی به روبروم انداختم دیدم جفت سینه های زری مشخصه .. واااااایییییی فرزان رفته بود پایین تر ..
 جاوید : داداش کمک می خوای ما بیاییم .
 فرزان : تو برو به کار خودت برس ..
جاوید : تا از ستاد فرماندهی سرلشگر فرزانه دستور صادر نشه من آماده باشم ..
 -پس آماده باش ,باش تا صبح دولتت بدمد ..
 ظاهرا فرزان  داشت رو دامن زری کار می کرد .. در این فکر بودم که بالاخره چی میشه  که همزمان با بالا گرفتن سرم دیدم یه چیزی  خورد به سقف و اومد افتاد رو تخت .. این پسره عجب چیزی بود .دامن زری رو پرتش کرده بود . لبامو از رو لبای زری برداشتم ..  تا بتونم بهتر شاهد جریان باشم .. زری چشاشو بست سرشو یه پهلو کرد می خواست نشون بده که چقدر ناراحته . فرزان شورت زری رو  تا زانو پایین کشید ..
جاوید : تا آخر درش بیار ..
ولی فرزان به کس زری امون نداد . دهنشو گذاشت روی اون کسی که خیلی هم تازه نشون می داد و منم حسابی برقش انداخته بودم ..
زیر گوش زری گفتم دختر آبروی ما رو نبر خودت خواستی ما که زورت نکردیم . هر کاری جنبه می خواد ..
دستامو گذاشتم رو سینه هاش و لبامو رو لباش و فرزان هم کسشو می خورد . حس کردم کمی آروم تر شده و یواش یواش داره نرم و نرم تر میشه .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 105

می دونستم تا حدودی تونستم خسته اش کنم  . ولی  اون همچنان داشت با من حال می کرد . ما برای هم ساخته شده بودیم .. ولی من سیر نشده بودم . من بازم می خواستم . عجب معجونی به کونم زده بودم . هر چند درد رو حس می کردم ولی لذت کون دادن به حدی بود که  درد در مقابلش ناچیز بود ..
 -جبار خسته شدی ؟
 -نه .. من تازه گرم شدم . جون گرفتم . بازم می خوام .
می دونستم که اون می خواد و بازم دوست داره که با من حال کنه ولی این که گفته بود خسته نشده رو می دونستم تا حدودی راستشو نمی گفت . نمی خواست بگه که داره کم میاره . ولی من تازه گرم افتاده بودم . دوست داشتم از زوایای مختلف کون منو بکنه . از کناره ها و با یه حالت اریب کونم درد می گرفت  . بهترین حالتش درست مثل کردن کس ,  همونیه که  کیر مستقیم بره داخل یا  در یه حالت زمین به هوا قرار  داشته باشه -اوووووهههههههه جبار جون
-جوووووووون
-من بازم می خوام . سیر نشدم .
 -جبار خسته نشده .. فکر می کنی من خسته شدم ؟
-کی همچین حرفی رو زده ؟ بگو دوست داری چه جوری حال کنی تا من خودم ردیفت کنم ؟
 -دوست دارم از روبرو بذاری توی کونم . کمرم رو زمین باشه پاهامو بدم هوا و به طرف سرم خمشون کنم و دو تا پاهامو با دو تا دستام داشته باشم . گردنم کمی درد می گیره شاید دستامم خسته شه ولی اگه بدونی این جوری چه حالی می کنم . چه لذتی می برم .
-اوووووووفففففف تو دیگه کی هستی ..
 من به همون حالتی که دوست داشتم دراز کشیدم و کون گنده من در این زاویه هم اونو به هیجان آورده بود . طوری هم خودمو به عقب کشیده به پاهام شیب دادم و با دو تا دستام نگهش داشتم که سوراخ کونم حسابی بیفته توی دید جبار . اونم کیرشو توی دستش داشته مرتب می زد به دو تا سوراخام . با این که کلفتی و بلندی اون هنوز فوق العاده نشون می داد و مثل رخت خشک شده نبود ولی یه مقداری مث اول شق نبود . با این حال می دونستم همون ضرب و تیزی اولیه شو داره .. حالا خوب می تونستم به قیافه اش نگاه کنم و به اون کیر سیاه و هیجان انگیز ..
 -چه کیفی داشت این جوری !
-جبار جون .. دلت رو که نزدم . خسته که نشدی ؟ هنوز اشتها داری ؟ ..
 حس کردم که اشتها داره . دوباره گرسنه اش شده . کیرش شق شده بود ..
-تو آدمو به اشتها میاری آتنا . لذت میدی به آدم . اصلا کاری می کنی کارستون .  نمی دونم چی بگم .. اوووووووفففففففف ..  تو چی .. توچی خوشگله .. تو از این کیر خوشت میاد ؟ ازش فرار نمی کنی ؟
-دوستش دارم . می خوام که فقط مال من باشه .. ولی می دونم که زن داری ..
 -فراموش کن عزیزم . منم فراموش کردم که تو شوهر داری . وقتی که با همیم یعنی مال همیم . یعنی من و تو زن و شوهر همیم ..
جبار همین جور که داشت حرف می زد سر کیرشو به سوراخ کونم فشار می داد . می دونستم در این حالت سوراخ کونم کمی گود تر و گشاد تر نشون میده ..
-جبار جون یه وقتی فکر نکنی گشاد هستما ..
-نههههههه در این حالت  میشه یه فشاری به سوراخ کون آورد و اول تونل رو بازش کرد طوری که آدم هوس می کنه تا ته اونو بره .. اوووووووههههههه آتنا دوست داشتم یه چراغ قوه ای دستم می بود و می تونستم تا ته کونتو ببینم ..
-ببین ببین ..  اگه خواستی می تونی بیاری و ببینی .. می تونی با چراغ موبایل روشنش کنی .. مال توست ..
 سرمو آوردم بالا تا ببینم اون  قسمتی از کیرشو که بیرون مونده ,  بیشتر حس کنم قسمتی رو که توی کونم فرو رفته .. کف دستشو هم گذاشته بود روی کسم و با فشار لبه های کس و چوچوله هامو رو ی کف دستش می گردوند .
-آههههههههههه .. نهههههههههه کسسسسسسسم بازم که می خاره ..
همراه با فرو کردن کیرش توی کون همچنان با کسم ور می رفت .. حس کردم داره خوابم می گیره .. کیرشو می کشید به عقب و دوباره فرو می کرد توی کون . من بازم سرمو به سمتش گرفته تا حرکت کیر رو ببینم . اون قسمتی رو که میاد بیرون و دوباره میره توی کون ... هر دفعه  آب کمتری رو می ریخت توی سوراخم و این بار هم همین شرایط بود .. کیرشو کشید بیرون .. با این که دو سه قطره ای از آبشو خالی کرده بود توی کونم ولی طوری هیجان زده بود که در همون حالت سر و ته یکی  من , دهنشو گذاشت لای پام و شروع کرد به لیسیدن کس و کونم
-آخیشششش چه حالی میده جبار !  پس از یه سکس خوب این کارت خستگی رو از تمام تن آدم می چینه . خیلی سبکم می کنه ..
با لذت کس و کونمو می خورد . وقتی سوراخ کونمو لیس می زد و لباشو غنچه کرده روش قرار می داد بیشتر بهم لذت می داد ... تلفنش زنگ خورد .. دنیا بود ..
 -مزاحم.. این کجا بود ..
شب از نیمه گذشته بود .. لباسامونو پوشیدیم .. دنیا و مردی که اونو نمی شناختم وارد شدن .....
-مظفر تو این جا چیکار می کنی ؟
 دنیا : آتنا جون معرفی می کنم مظفر خان هم یه سهمی از این جا رو داره ..
جبار : ولی خیلی کمه .. مظفر تو مگه نباید پیش زنت باشی ..
 -داداش پس خودت چی ؟ من  و دنیا تا حالا با هم بودیم ..
 مظفر خیلی سفید رو و خوش تیپ بود .. از نظر تیپ و جذابیت از زمین تا آسمون با جبار فرق می کرد . خیلی خوش اندام هم بود . در همین لحظه گوشی مظفر زنگ خورد و اون سرگرم صحبت شد ..
 جبار : دنیا تو این جا چیکار می کنی
دنیا : خب اومدم با تو حال کنم و آتنا رو هم با مظفر آشنا کنم ..
 -ببین من سرم بره  تا وقتی که این جام و آتنا دور و بر منه اجازه نمیدم که دست کسی  جز من بهش برسه .. دست از سر مظفر هم بردار بذار به زن و بچه اش برسه خیلی کارا با هاش دارم .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

لز استاد و دانشجو , عروس و مادر شوهر 3

سحر فقط به این فکر می کرد که بتونه از اون دو نفر جلو بزنه . ساناز سعی داشت خودشو زیاد به این مسئله دلخوش نکنه . سانازبا کف دستاش طوری می زد به کون سپیده که حسابی سرخش کرده بود ..
 سحر : مامان فدات شم .. جووووووووون .. چه مامان خوشگل و خوش بدنی ! دیگه همیشه هر وقت که بخوای همین جوری بهت حال میدم .
 کیمیا : دخترا این قدر بهم فشار نیارین نفس مامان بند اومده ..
 سپیده : چی شده سحر هنوز هیچی نشده گرفتی مامان خودت کردیش ؟
سحر: چه ایرادی داره ..  استاد به این خوبی داریم چرا نتونه جای مامان ما باشه .. ووووووووییییییی .. حال دادن به مامان استاد خودش نوعی حال کردنه ..
 کیمیا : هر طوری صدام می زنین بزنین . فقط امشب پیش این پسره کامبیز سعی کنین جدی تر باشین .. آخخخخخخخ سحر جون فدات چه خوب بهم حال میدی ..
کیمیا وقتی خودشو از حالت دمر به شکل طاقباز در آورد تازه حس کرد که می تونه سه تایی شونو با هم داشته باشه .. لاپاشو باز کرد و سحر فوری رفت به سمت کسش .. سپیده هم اومد طرف سینه هاشو قسمت شکمش .. ساناز هم لباشو گذاشت رو لبای کیمیا ... سه تایی شون رقابت سختی رو با هم داشتن که کیمیا هم به خوبی متوجه این موضوع شده خنده اش گرفته بود . البته اون خودشم  از کار سحر راضی بود هم این که از خونواده متشخص تریه و درس خون تر هم هست و به رسم و رسومات اجتماعی آشنایی بیشتری داره . مهم تر از اینا هم این بود که خیلی راحت می تونست بهش حال بده و با نقاط حساس بدن اون و چگونگی حال دادن به اون آشنایی بیشتری داشت . همین حالا که کسش اسیر لبای سحر شده بود حس می کرد که خیلی زو د داره به ار گاسم می رسه .. لباشو از هوس رو لبای ساناز حرکت می داد و اون دختر هم فکر می کرد که به خاطر اونه .. ساناز هم با هیجان  بیشتری لبای کیمیا رو می بوسید .. دست کیمیا رفته بود رو سر سپیده  که در حال میک زدن سینه هاش بود .. کیمیا مرتب از این پهلو به اون پهلو می غلتید ..  امروز دیگه دخترا زیاد با هم ور نمی رفتن .. سحر هیچوقت تا به این حد و با لذت کس استادشو نلیسیده بود . با اشتها داشت اونو می خورد .. یه حس عجیبی نسبت به کامبیز پیدا کرده بود .. از طرز صحبت و اون حالت نگاش خیلی خوشش اومده بود . می خواست هر طوری شده تصاحبش کنه . و حمایت یک مادر قدرتمند رو با خود داشتن مهم ترین عاملی می تونست باشه که در این راه کمکش کنه . دستای کیمیا به  سر سحر نمی رسید وگرنه دوست داشت دستشو می ذاشت پشت سر سحر تا فشار اونو بر کسش زیاد تر کنه .. چی می شد که هر سه تای این دخترا می شدن عروسش . با این که در این سالها با خیلی ها بود که از این سه تا هم بیشتر به اون حال می دادن ولی به یه سنی رسیده بود که حس می کرد با دخترایی که خیلی کم سن تر از اونن خیلی حال می کنه و به محبت اونا نیاز داره .  حس می کنه که جوون شده . سپیده در یه حالتی قرار گرفته بود که ساناز بازم دستشو فرو کرد توی کسش .. . سپیده فوری صداش در اومد ..
-ساناز تو حواست هست ؟ چند دقیقه پیش هم دستت رو فرو کردی توی کسم ترسیدم که پرده مو پاره کنی حواست باشه زیاد فرو نکنی .. اصلا با روش بازی کن .. کامبیزهم  مثل بیشتر مردای ایرونی از دخترای آکبند خوشش میاد ..
ساناز : درسته که ما آکبندیم ولی با هم جنسامون خیلی حال کردیم .
 کیمیا داشت به این فکر می کرد که در مدت تدریسش با دانشجویان زیادی هم بوده که دختر نباشن . حال کردن با اونا خیلی بیشتر سرحالش می کرد .. چون می دونست می تونه علاوه بر لذت بردن به اونا هم فوق العاده حال بده . حالا انگشتای ساناز تا یه حدی که خارج از استاندارد نباشه رفته بود توی کس سپیده ..
کیمیا : شما دو تا دختر حواس سحر جونو پرت نکنین ..
سحر سرعتشو زیاد کرد ... در حال میک زدن بینی خودشو به قسمت بالای کس کیمیا می مالید و صورتشو هم مرتب به کشاله های رون پای استادش می زد ..
-آیییییییی نههههههههه سحر جون .. خوبه خوبه .. دلم .. واااااییییی دلم ..
ولی سحر می دونست که نباید ولش کنه ...
-روشو بمالون .. روی کسمو .. فشارش بگیر ..
دخترای دیگه اومدن کمک .. کیمیا رفت به عالم خلسه و اوج لذتش ... هنگام ارگاسم احساس آرومی داشت .. شروع یک ریزش گرمو از زیر ناف و دور کسش حس می کرد . دیگه نفهمید چی شده ..فقط دو ساعت دیگه رو با هم بودند و کیمیا بر گشت خونه ... وقتی برگشت کامبیزو دید .. پسرشو که یه یک ماه و نیم می شد که اونو ندیده بود .. -مامان کجایی تو .. این جوری منتظرم بودی ؟
-من الان منتظرت نبودم . فکر می کردم واسه شب میای ..
 -می خواستم غافلگیرت کنم . این همه راه منو کشوندی که سه تا دخترو بهم نشون بدی . ولی فکر نمی کنم ازشون خوشم بیاد ..
مادر در حالی که پسرشو در آغوش کشیده بود گفت
-چه طور با اطمینان این حرفو می زنی
-آخه من دوست دارم یکی زنم شه که با بقیه فرق داشته باشه ..
 -میگم انگار اون طرفایی که تو هستی هوا خیلی گرمه ..
 -یعنی فکر می کنی من قاطی کردم مامان ؟
-عزیزم سه تا دخترن که یکی از یکی بهتر .. حالا من رو یکی شون نظر خاص دارم ولی دوست ندارم بی عدالتی شه . می خوام خودت اونا رو ببینی هر کدومشو قبول کردی عروس من و عروس تو شه ..
-مامان! من تا چند ماهی اون طرفا کار دارم .. نمی تونم زنمو ببرم زیر دست و پای من بپلکه .. کار و زندگی من مشخص نیست . قرار داد دارم ..
 -همه این دخترا با شرایط تو ساز گارند ..
 -مامان اگه قبول نکردم هیشکدومشونو تو نباید گیر بدیا ... ببینم این جوری ازم استقبال می کنی ؟ تازه از راه رسیده رو همش داری واسش از زن گرفتن میگی ..  می دونی بزرگترین اسیر دنیا کیه ؟ بد ترین اسارت دنیا ؟ اینه که یه مردی خودشو اسیر زنی بکنه ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 123

کامی دلش می خواست به اون نقط ای خیره شه که سینا داره باهاش حال می کنه و اونو داره لیس می زنه . منتظر بود بازم حرفای سینا رو بشنوه و پسر هم لذت می برد از این که احساس  خودشو بیان کنه . سینا داشت با درز کون و چاک وسط لاپای تمنا حال می کرد .. ملچ مولوچ و صدای بوسه های وارده بر کوس و کون و لاپای تمنا طوری بود که خود زنو به این هوس انداخته بود که سینا زود تر از کیرش استفاده کنه  -اووووههههه من دارم آتیش می گیرم .. جووووووون ... چقدر این داغه ..  همین جور داره لبامو آتیش میده . می سوزونه .
 کامی فقط زل زده بود به چهره سینا و می خواست شور هوس رو در چشاش ودر حرکاتش احساس کنه . می خواست ببینه که اون چه جوری داره با تمام وجودش از زنش لذت می بره .. همراه با ناله های سینا بازم کیرشو می کوبوند به سقف دهن زنش .. دستشو به طرف کون تمنا دراز کرد وقرار داد در همون قسمتی که دستای سینا داشت با کون زنش ور می رفت و اونولمسش می کرد  ..
-آههههههههه تمنا .. راست می گه . هرچی سینا جون میگه راست میگه . حق داره . چه کونی داری . چرا من تا حالا ندیده بودم و متوجهش نشده بودم . راسته که میگن وقتی که یکی دیگه از داشته های آدم میگه و لذت می بره آدم تازه به هوش میاد و قدر اونو می دونه ..
 کیرکامی از دهن تمنا در اومده بود ..  حالا زن به شدت جیغ می کشید .. چون  علاوه بر دست سینا دست شوهرش هم رو کونش قرار داشت فریاد می زد من کیر می خوام .. منو بکن منو بکن .. دیگه نمی تونم طاقت ندارم .. طوری این حرفو می زد که کامی هم حس کنه که داره به اون می گه ولی هم اون و هم شوهرش هر دو شون  می دونستن صدای دل و نیاز همو .. حتی سینا هم متوجه شده بود که تمنا تمنای اونو داره . تا کیر کامی از دهن زنش بیرون کشیده شد شوهره بازم خودشو رسوند به پشت زنش تا ببینه که سینا چیکار می کنه .. آب و ترشحات هوس  به اندازه ای از کس تمنا بیرون زده بود که آدم فکر می کرد که آب نهایی کس به شدت زیاد از تمنا خارج شده .. کامران دستشو به خیسی کس زنش مالید و اونو روی پوست کونش پخش کرد . تمنا اون دستو نمی خواست . به دستای سینا نیاز داشت و کامی هم دوست داشت که پسر به کارش ادامه بده .. نگاهش به کیر سینا بود .. نمی دونست با چه بهانه ای بگه که دوست داره سینا کیرشو بکنه توی کس زنش .. کیرش از تماشای صحنه تیز شده بود .. دل تو دلش نبود .. گیج شده بود ..  بزرگ ترین آرزوی زندگیش شده بود که کیر تیز و کلفت سینا رو در کس زنش ببینه .. و برای بار اول و در حالت اول ببینه که چه جوری در همون حالت قمبلی فرو رفته توی کون زنش .. اگه تمنا موافقت نکنه چی ؟ اگه آبروش پیش هر دو نفر بره چی ؟ رفت به سمت زنش .. لباشو به لباش نزدیک کرد ولی تا اومد لباش به اون لبا بچسبه اونو زیر گوش تمنا قرار داد و خیلی آروم بهش گفت ازت می پرسم کیر سینا رو می خوای ؟  فقط سرت رو تکون بده ... اگه می خوای من بهش بگم ... کامی سرش رو برد عقب به صورت زنش نگاه کرد . تمنا سرخ شده بود . بالاخره نیاز باغث شده بود که شوهرش احساس خودشو بیان کنه . به هیجان اومده بود . زن سرشو به علامت رضایت تکون داد . حالا کامی بی نهایت ذوق زده شده بود . حس می کرد که بیشتر راه رو رفته . چون وقتی که اون و زنش راضی باشن سینا هم می تونه راضی باشه . درسته که اونا همچین قول و قراری رو با هم نذاشتن . ولی هرچی بخواد به سینا میده تا زنشو بکنه . پول بیشتری بهش میده . چون این کار زحمت بیشتری داره .
کامران : سینا جان  من یه خواهشی ازت داشتم .. می تونم بگم ؟ ..
 صدای کامی می لرزید . استرس داشت . هیجان امونش نداده بود . تصور تماشای کیری دیگه در کس و کون زنش اونو از خود بی خود کرده بود .
-بفرمایید کامران خان ..
-اگه موافق باشی .. اول شما اقدام کن .. اقدام نهایی رو انجام بده .. می دونم که این جزو قرار داد ما نبوده  ولی ازت می خوام که کیرت رو فرو کنی توی کس تمنا .. اونو بکنیش .. پیش من . من با چشای خودم ببینم . جیگرم حال بیاد .. خود تمنا هم کیف می کنه . من می دونم من زنمو بیشتر و بهتر می شناسم ..
-نمی دونم آقا کامی چی بگم ..
-هر چی بخوای بهت میدم . بهت پاداش میدم .. خواهش می کنم ..
 -نمی دونم .. باید بدونم .. باید از زبون خود تمنا خانوم بشنوم . من نمی خوام فردا اون بگه که با اکراه و فقط به خاطر تمایل شوهرش این کار رو کرده و عذاب کشیده .. کامی با چهره ای التماس آلود به زنش نگاه کرد .. انگاری داشت گریه اش می گرفت  تمنا : با اجازه شوهر گلم .. با اجازه آقا و مرد خودم که اونو از یه دنیا و از خودم هم بیشتر دوستش دارم راضیم ..
 کامران طوری به وجد اومده بود که حدود یک دقیقه تمام داشت کف می زد . احساس آرامش می کرد .. درخواهش بعدی  فقط از سینا اجازه گرفت ..
 -سینا جان این پیوند مقدس بین کیر تو و کس زنمو می تونم برای بار اول خودم با دست خودم انجام بدم ؟
 اون دوست داشت کیر سینا رو از انتها بگیره توی دستش و خودش اونو به سمت کس زنش تمنا هدایت کنه .. و بعد اونا رو بذاره به حال خودشون و بشینه تماشا کنه .. سینا داشت به این فکر می کرد که کامی زیاده از حد درمان شده ولی باید یه بر نامه ای می چید که قبل از تموم شدن بر نامه امشب کامی هم زنشو بکنه تا درمان اصولی انجام شده باشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 239

دلم می خواست فقط بگیرم بخوابم . تا ساعتها خوابیدم .. خوابهای عجیب و غریبی می دیدم . خواب اونی که به من اون قدرت رو داد . خواب تظاهرات مردم . یه چیزی شبیه همون شلوغی های تقریبا چهل سال پیش که این مردم با بیل و با دست رو سر خودشون خاک می ریختند اما این بار به نظرم اومد که دارن گل های رنگارنگ می ریزن رو سرشون . این بار می خوان که خودشون سر نوشت خودشونو در دست خودشون بگیرن نه این که اونو بدن به دست مشتی آخوند و آدمای پشت پرده ای که در طول تاریخ وجود داشتند و هر گز نذاشتن که آدمای آزادی خواه دنیا به اهدافشون برسن .  وقتی که بیدار شدم خونواده خیلی نگرانم بودن . به من می گفتن که خیلی هذیون  می گفتم و توی خواب همش داشتم حرف می زدم . این مدت خیلی کم  خوابی داشتم  . دلم می خواست برم بیرون و هوا بخورم .. حالم بد بود . اصلا حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . دلم می خواست برم خیابونا دور بزنم . ببینم آدما چیکار می کنن . دو سه روزی می شد که از سفر بر گشته بودم . با کوله باری از مدرک . باید سر فرصت اونا رو رو می کردم . جایی و زمانی که بدونم حداکثر اثر رو می تونه داشته باشه . وقتی به مردم نگاه می کردم چهره ها  همه رو افسرده می دیدم . انگار این آدما به دنیا نیومده بودن که زندگی کنن . به دنیا اومده بودن که فقط بمیرن . یه حس  عجیبی داشتن . حس این که برای رسیدن به مرگ و لحظه پایان کارشون تلاش کنن . خنده ام گرفته بود .  از این که من تا این حد دلسوز مردم ایران  شده بودم . باورم نمی شد . ولی یواش یواش حس کردم که باید کمی افکارمو بهش یه سر و سامونی بدم .  مادرم دوست داشت که  من شوهر کنم و زود تر از این وضع خلاص شم ولی من رسالت سنگینی رو رو شونه هام حس می کردم .   با این که خیلی مراقبم بودن که من به حال خودم نباشم ولی در یک فرصت مناسب از خونه زدم به چاک من نمی تونستم یک جا بشینم و بی تحرک باشم . راستش یه حرکات موجی شکل خفیفی رو در قسمت زیر شکم و دور سینه هام حس می کردم که  بی شباهت به نوعی اعتیاد نبود . شاید به این دلیل بود که من  به سکس عادت کرده بودم . دوست داشتم وارد زندگی خصوصی مردم شم هر جا اگه کمکی از دستم بر بیاد انجام بدم و خودمم حال کنم . خودمو به فضای سکسی عادت داده بودم .. از سکس های مدرن بیشتر خوشم میومد . دلم می خواست تا یه مدتی خودمو از فضای سکس های کلاسیک دور نگه داشته باشم .. این که برم به جاهایی که یه سکس پارتی هایی داشته باشه .. سکس های گروهی و ضربدری و از این بر نامه ها .. یه جوری خودمو سرگرم کنم تا ببینم جریان این مدارکی که جمع کردم به کجا می رسه و چطور می تونم زمینه چین یک تحول بزرگ باشم .. وارد یه کافی نتی شدم که  دخترا و پسرا درش قاطی بودن .  یه قسمت از بالای شهر یود . به کلاس  هیشکدومشون نمی خورد که نتونن از این امکانات و فضای اینترنتی در محل زندگیشون بی بهره باشن . احتمالا به یه بهونه ای اومده بودند تا با جنس مخالفشون حال کنن . در یه گوشه ای  دو تا پسرو دیدم که دارن پچ پچ می کنن . یکی از اونا خیلی ناراحت بود ..
سعید : من یه چیزی گفتم درش موندم .نمی دونم چیکار کنم . مونا خیلی خوشگله .. خیلی دلم می خواد تورش کنم. . میگه من تا حالا  با هیشکی غیر شوهرم حال نکرده   شوهرم در صورتی راضی به این کار میشه که دو تایی مون وارد یه سکس ضربدری شیم . اگه زنشو به یکی دیگه میده خودشم زن یکی دیگه رو در اختیارش بگیره .. من به مونا گفتم زن دارم و زنمو راضی می کنم .
 سینا : ببینم شوهرش مهران خودش همچین حرفی رو زده ..
 -آره ..
 -تعجب می کنم اون  خیلی راجع به همسرش  تعصب داشت
 -کجا کاری سینا . بیا و ببین مردم برای حال کردن خودشون چه کارا که نمی کنن من و توعقب افتاده ایم . حالا من زن از کجا گیر بیارم .که نقش همسرمو بازی کنه ..
 -این به جای خودسعید ! اگرم یکی رو گیر بیاری  طوری هم نباید باشه که  در میان جمع از مجرد یا متاهل بودنت حرفی به میون بیاد .
 -من  خسته شدم .. نگاه کن مونا رو .. اونم دلش می خواد با من باشه .. همش میگه پس کو .. زنت کجاست .. منم بهش گفتم  باید با زنم حرف بزنم و می دونم می تونم زود راضیش کنم که بیاد...
یه نگاهی به چهره سعید انداختم .. یه خورده ازم جوون تر نشون می داد .. ولی بدک نبود .. حالا باید می دیدم که مهران چه تیپ آدمیه . آخه باید سکس ضربدری انجام می دادم و با دو نفر می بودم  . مونا  که اون نزدیکی بود خیلی خوشگل به نظر می رسید .. اگه جانب انصافو رعایت می کردم باید می گفتم که از من خوشگل تر و جوون تره . لحظاتی بعد خودمو آفتابی کردم ..
 -ببخشید یک سیستم می خواستم .. سعید یه نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت بفر مایید لاین 2 ..
 -می بخشید می تونید یه وی پی ان در اختیارم بذارین ؟
 -ممنوعه
-یه چشمکی بهش زده و گفتم ولی به من میاد که اهل خلاف باشم ؟ اگه امکان داره  یه جایی رو بهم بدین که اون انتها باشه کسی منو نبینه که دارم چی می بینم ..
 -متوجه نمیشم خانوم . واسه همینه که میگم ممنوعه
 -شما مردا همه تون مث همین . اون از شوهرم که نتونست درکم کنه اینم از بقیه مردا .. راستش خودمم نمی دونستم دارم چی میگم و اونم از این که من این قدر زود دارم دختر خاله میشم تعجب کرده بود .. فکر کنم منو با جنده اشتباه گرفته بود . آخه الان  جنده های در سطح شهر شدن شبیه ویروس سر ما خوردگی .. هر چند من خودمم دست کمی از یک جنده نداشتم ولی اهل کاسبی نبودم . می خواستم حال کنم . مثل زنی که شوهر داره و هر شب پیش شوهرش می خوابه .. حالا منم عادت کرده بودم به این که یه روز در میون پیش یکی باشم ... چه فرقی می تونست بین من و اون زن باشه .. -ببخشید خانوم  شرمنده ام ..
-یعنی شما هم رفتارتون با یه زن مطلقه اینه ؟ اصلا جامعه ایران درکش خیلی پایینه . می دونین شوهرم واسه چی ازم جدا شد ؟ واسه این که عاشق سکس ضربدری بودم .. ولی اون راضی نبود . می گفت تو یک فکر منفی غربی داری .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 58

دقابقی بعد پرویز و ماندانا زنگ در خونه رو به صدا در آوردند ..
ویدا : کی می تونه باشه ..
هوشنگ : نمی دونم . شاید دوستم پرویز باشه .. این جا در واقع خونه پدرشه .. فکر کنم  یه زن هم همراهشه .. خوب توی تصویر مشخص نیست ..
ویدا : وای  این زن داداشمه اونا با هم چیکار دارن ...
 از اون طرف یه لحظه ماندانا دچار استرس شد
ماندانا : پرویز ! ویدا که تو رو ندیده تا حالا ..
 پرویز : نه ندیده . تازه دیده هم باشه به خونواده ما نمیاد این ویلا رو داشته باشن ؟
 و درسمتی دیگه ..
ویدا : من بمیرم . اون حالا چی فکر می کنه ..
هوشنگ : خودت رو این قدر ناراحت نکن . هنوز که چیزی نشده . اونم داره با اون پسره پرویز می پلکه .. از اون شیطوناست اون پرویز .. فکر می کنی تا حالا کاری به کار زن داداشت نداشته ؟
ویدا : چی داری میگی ؟ ببین هوشنگ من دارم میرم دستشویی خودمو مرتب کنم . ببینم سر و وضعم چه طوره .. لکی وکبودی و چیزی  نباشه . یه موقع پیش این مانی سوتی ندم که بعدا نمی تونم حریفش شم ول کن ما نیست . از اون هفت خط هاست . 
هوشنگ : باشه برو ..
 ویدا نگران بود . این دختره مار مولک همه چی زیر سر اون بوده . ولی اون که ضرر نکرده .. دو دقیقه بعدش ویدا  وارد جمع شد.
 ویدا : ببخشید
 ماندانا : سورپرایز خوبی بود .
 ویدا : یادم باشه بعدا خد متت برسم .
ماندانا : اووووووههههههه کی میره این همه راه رو . تازه باید به من شیرینی هم بدی . این حرفو با لحنی ادا کرد که ویدا خوشش نیومد .. مارمولک .. می خوای از زیر زبون من حرف بکشی ؟ کور خوندی .. فکر کردی که من پیشت میگم که من و هوشنگ باهات سکس کردیم ؟  ویدا با این که خودش با هوشنگ بود ولی از این که می دید ماندانا داره به شوهرش که داداشش میشه خیانت می کنه کمی دلگیر شده بود . خودشم می دونست یه حس بی خودیه چون  وقتی این مسئله رو در مورد خودش پذیرفته در خصوص یکی دیگه هم باید بپذیره . هوشنگ دیگه  کار پرویز رو راحت کرده بود از این نظر که ذهن ویدا رو آماده کنه که اونو به عنوان صاحب این خونه بپذیره ..
 ویدا : کجا بودی ماندانا ؟
ماندانا :  -تو کجا بودی ویدا ..
 ویدا : هیچی من و هوشنگ داشتیم حرف می زدیم . راستش دیگه حال و حوصله هیاهو رو نداشتم . اون هفته هم بودم عروسی .. دیگه دو هفته پشت سر هم واسه من کمی خسته کننده بود ..
ماندانا : آره داداش وحیدت همش از این میگه که از بس تو  سرت با درسات گرم بود به خودت توجه نمی کردی .
ویدا : یکی می بینی از تفریح و  جست و خیز زیاد خوشش نمیاد . نشسته بودیم این جا با هوشنگ خان گپ می زدیم . مجلس چطور بود
ماندانا : جای شما خالی ..
 ماندانا واسه چند لحظه ای از اونا جدا شد و بر گشت ... یه اشاره ای به هوشنگ زد که پرویزو ببره به اتاقی دیگه ... اون با خواهر شوهرش کار خصوصی داره ... لحظاتی بعد ویدا و ماندانا رفتن به سمت اتاق خواب و روی تخت نشستن ..
 ماندانا : خب عزیزم تعریف کن تو و هوشنگ از چی حرف می زدین ..
 ویدا :  یعنی چه ! حرفای کلی .. از زمین و زمان .. مگه تو از حرفای پرویز واسه من تعریف می کنی  که من بگم ؟
ماندانا : اگه تو بخوای من واست میگم
ویدا : خب شما چه حرفایی با هم زدین ؟
ماندانا : همون حرفایی که شما با هم می زدین . دیدی من چقدر صادقانه همه چی رو بهت میگم ؟ همون حرفایی رو که به هم زدین همون چیزایی رو که با هم رد و بدل کردین
ویدا : چیز ؟! 
ماندانا : همون حرف منظورمه .
.ویدا نگاهش به وسط و کناره های تخت بود .
 ماندانا ک راستی عزیزم شما رو این تخت نشسته بودین و حرف می زدین ؟
 ویدا کمی مضطرب شد . یه نگاهی به دور و برش انداخت متوجه چیز خاصی نشد ولی ماندانا چون استرس نداشت خیلی راحت می تونست مچ ویدا رو بگیره ..
ویدا : خب چی بود این جا هم مثل صندلی .. 
ماندانا : نشسته بودین یا دراز کشیده بودین ؟
 ویدا : دیوونه ای .. خب معلومه دیگه نشسته بودیم ..
ماندانا : یادت رفته اون گیره مو و اون ساعتتو از اون انتها برداری .. تازه اینا چیزی نیست .. ببین تو و هوشنگ چه حرفای با احساسی می زدین که قلب با احساس تخت باعث شد که اشک چشاش در بیاد ..
ویدا شوکه شده بود .. چند قطره از منی هوشنگ یه گوشه ای ریخته شده که در قسمت انتهایی جنس پارچه طوری بود که در اون قسمت هنوز منی خوب حل و پخش نشده بود ..
 ویدا : خب منظور
 ماندانا : چرا رنگت پریده عزیز .. شتر سواری که دولا دولا نداره ..
ویدا نمی خواست رازشو هر کسی بدونه . اون به خوبی می دونست که اگه آدم رازشو به این و اون بگه یه روزی گیر میفته . هیشکی جز خودم آدم بر خودش دل نمی سوزونه . ولی ماندانا مثل ویدا نبود .. درسته که  به هر کسی اعتماد نمی کرد ولی حداقل به خاطر این که ویدا خواهر شوهرش  بود دوست داشت که باهاش صمیمی و ندار باشه .. محرم راز های هم باشن و این جوری خیلی راحت تر تفریح کنن بدون این که کسی بویی ببره .اما ویدا علاوه بر حسابگری های دیگه کمی خجالت می کشید .
ماندانا : دختر .. تو حساب نمی کنی این ملافه و تشک اگه نجس شه دو نفر دیگه بخوان بیان روش چندششون میشه ؟  باز هرچی باشه من که کیف می کنم آب کیر مردا رو می بینم . میشه پاکش کرد .. ولی باز خوبه که الان هوشنگ می خواد بیاد این جا و پرویز اینو نمی بینه ..
 ماندانا داشت با کلمات بازی می کرد . می خواست طوری ذهن ویدا رو آماده کنه که اون دیگه بپذیره که ماندانا و هوشنگ می خوان روی این تخت عشقبازی کنند و اون و  پرویز هم باید با هم باشند و در نهایت اگه دوست داشته باشند یک سکس چهار نفره رو در کنار هم پیاده کنند .. ویدا گیج شده بود ....
ماندانا : عزیزم من از معاشرتی بودن تو پیش این پرویز جان خیلی تعریف کردم . الان هوشنگ خان می خواد بیاد این جا  که همون حرفایی رو که با تو می زد ادامه شو واسه من بگه .. حالا تو می دونی و پرویز ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خدمتکاردرخد مته

زن از نگاههای پسر و از حرکات اون خسته شده بود . از کارای شوهرش هم همین طور . مرد دیگه به تن پروری عادت کرده بود . همش می نشست توی خونه و به فکر دود و دم بود و اونم واسه این که  شکم خودشونو سیر کنه مجبور بود که بره خونه  مردم کار کنه .. نظافت و آشپزی و کارای دیگه . پسر صاحب خونه که دانشجو هم بود با نگاههای هیزش نشون می داد که خیلی دوست داره که باهاش حال کنه . اون حداقل ده سالی رو از اون پسر بزرگتر بود . زن حتی پیش اون پسر روسری از سرش نمی گرفت . . خیلی خسته می شد . دخترش سارا  پنج ساله رو هم اکثرا با خودش می برد و اون می نشست و کارتون می دید . هر وقت بابک خونه نبود سمیه با آرامش بیشتری کار میکرد . خیلی دلش می خواست بره به یه خونه دیگه و اون جا کار کنه .. ولی بتول خانوم زن خونه خیلی هواشو داشت .. لباسای  دست دومشو که خیلی هم نو بودن و کلی وسیله و غذای اضافه خونه شونو می داد تا با خودش ببره ..  مدتها بود که شوهرش از نظر جنسی هم به اون توجه نداشت ولی اینا هیشکدوم دلیل نمی شد که سمیه بخواد به نگاههای بابک و دعوت اون جواب مثبت بده .. اون این نگاهها رو به خوبی می شناخت . عباس شوهرش در همین سنین بود که  باهاش آشنا شده بود .. سمیه رو به دامش انداخت و شاید اگه پرده شو نمی زد و شکایت خونواده اش نبود امروز زنش نبود .. که ای کاش نبود .. بابک طبق معمول از هر فرصتی استفاده می کرد تا سمیه رو دید بزنه . گاه به دروغ می گفت که دانشگاه داره ولی از خونه نمی رفت بیرون ..یکی دوبار که سمیه رفته بود به حیاط  شلوارشو در آورده و داشت حیاطو می شست بابک از داخل انباری داشت نگاهش می کرد .. چه برو پاچه ای داشت .. نصف کونش زده بود بیرون .. بابک دستشو گذاشته بود رو کیرش و همین جور داشت جق می زد .. یه بار سمیه متوجهش شد .. فوری  خودشو کنار کشید .. و اومد کنار در انباری ..
 -آقا بابک خجالت بکش مگه خودت خوار مادر نداری ..
-هر دو تاشون شوهر دارن ..
 -منم شوهر دارم . اگه یک بار دیگه تکرار شه میرم همه چی رو به مامانت میگم ..
 -سمیه خانوم ..من می تونم هوای شما رو داشته باشم ..
 سمیه از خودش بدش اومده بود .. از این که متوجه شده بود که بابک در ازای بودن با اون بهش پیشنهاد پول داده .. یعنی من  چیکار کردم که اون باید این حرفو بزنه .. چرا مردا این قدر باید پست باشن ؟  بعد از ظهر وقتی که رفت خونه ظاهرا عباس پولا همه رو خرج کرده بود ... پول امروزومی خواست که واسه دود و دمش خرج کنه سمیه باهاش سر بالا صحبت کرد
-عباس چرا فکر بچه ات نیستی .. چهار روز دیگه باید بره مدرسه ..
 ولی مرد اونو زیر مشت و لگدش گرفت ..
 -من نمی دونم آشغال اگه بری جندگی کنی باید واسم پول بیاری ..
 این حرف واسه سمیه گرون تموم شده بود .. واسه اونی که مدتها بود با شوهرش سکس نداشته واسه خودش حتی یک لباس هم نمی خرید از غذای خودش می زد و به سارا می داد .. خونش به جوش اومده بود .. از عباس متنفر شده بود .. من برم کارم بکنم مرتیکه بی غیرت داره این حرفا رو بهم می زنه ؟  که چی مثلا خوش تیپه مرده شور اون قیافه ات رو بردن  که  عین کون بوزینه قرمز شده .. روز بعد وقتی بابک اونوبا صورت کمی کبود  دید متوجه شد که چی شده . می دونست که شوهر درست و حسابی نداره .. آخر وقتی که  سمیه کارش تموم شد و می خواست که بره بتول خانوم بهش گفت که فردا رو خونه نیست و لی بابک هست ممکنه  سختت باشه فردا رو نیا من از امشب می خوام برم قم خونه خواهرم و تا فردا نمیام ...
-نه بتول خانوم .. این حرفا چیه .. آقا بابک به جای داداش کوچیک مان .. آقاست  .. من سختم نیست .. کارا رو مرتب می کنم . به همه جا هم آشنایی و دسترسی دارم .
بابک تعجب کرد .. یعنی چه .. چرا سمیه این حرفو زده .. صبح حدود ساعت 8 که سمیه در زد وبابک ازکنار همون آیفون  دروباز کرد از اون بالا نگاهش به در بود .. نههههه سارا رو با خودش نیاورده بود . گاهی سارا رو می داد به خونه خواهرش .. چرا امروز تنها اومده بود .. کیرش شق کرده بود ...  سمیه دیگه زده بود به سیم آخر .. ولی دوست نداشت مثل یه هرزه باشه .. اون از همون اول از حیاط شروع کرد .. دیوار محوطه طوری بود که از خونه همسایه ها دید نداشت . لباساشو در آورد . فقط سوتین و شورت تنش بود .. اونم یه شورت فانتزی که با ترس و لرز خریده بود . چون عباس بهش می گفت که این قدر ولخرجی نکنه . پسر از اون بالا به شدت حشری شده بود .  باورش نمی شد که این سمیه باشه .. یعنی اون دلش می خواد خودشو تسلیم کنه ؟ اون بار که فالگوش وایساده بود  حرفای سمیه رو شنیده بود که هم از بی پولی می نالید و هم از بی توجهی شوهرش .. یه لحظه سمیه از گوشه چشم و از اون پایین , پرده اتاق طبقه بالا رو دید که کنار رفته . مطمئن شد که پسر داره اونو می بینه . .. مدام خودشو خم می کرد و مخصوصا می خواست که باسن بر جسته شو  بندازه توی دید ..بابک یه بار جق زد و آبشو خالی کرد .  یه چیز دیگه ای که باعث تعجب بابک شده این بود که به نظرش اومد اون هرچند صورتش ورم داره ولی امروز به صورتش رسیده و با روزای دیگه کمی تفاوت چهره داره . به اصطلاح خودشو ساخته . ظاهرا می خواست قالی بشوره . بتول خانوم گفته بود که قالی رو میده قالی شویی سمیه گفت خودم واست می شورم از دستگاه هم بهتر .. قالی رو پهن کرد و رفت  به سمت شلنگ که آب بپاشه روش .. ولی بابک که اونم لخت شده بود و فقط یه شورت پاش بود به سرعت یه بالش گرفت دستش و به سرعت برق و باد خودشو رسوند به حیاط . سمیه ترسید غافلگیر شد . ولی دیگه فهمید که تونسته اونو حشری کنه که تصمیمشو بگیره .. با این حال اول کار کمی می ترسید و خجالتش میومد . بابک بالشو انداخت رو قالی و سمیه رو گوشه حیاط کنار باغچه گیرش انداخت . خودشو بهش چسبوند . از پشت بغلش زد . قلب زن به شدت می تپید . مدام کارای شوهرشو به یاد می آورد .. دوست داشت هرچی بدی و نفرت از اونه رو به یاد بیاره . بابک شورتشو کشید پایین . سوتین زنو باز کرد .. کیرشو می مالید به کون سمیه .. کف دستشو هم گذاشته بود روی شورت سمیه و کسشو فشار می داد .. همون اول خیس کرده بود . زن حس کرد که خیلی خوشش میاد . سه ماه می شد که شوهرش اونو نکرده بود . تازه اون بار آخر هم نتونسته بود ارضا شه و عباس با بی حالی با اون ور رفته بود . سمیه شرمش میومد که سرشو بر گردونه . بابک حس کرد که قدرتش چند برابر شده .  کمر سمیه رو گرفت و اونو به همون صورت دمر انداخت روی قالی .. یه قالی گوشتی و پشم و پیله دار ...
-خیلی می چسبه توی حیاط.. هواتو دارم ..
شورت سمیه رو پایین کشید ..
-خوب به گلا و باغچه ها نگاه کن و لذت ببر ..
زن داشت گریه می کرد . با این که خوشش میومد .. ولی بابک کاری به این کارا نداشت . قبل از این که زن پشیمون شه کیرشو از همون عقب به سوراخ کوس سمیه چسبوند با یه حرکت , کیرش خیلی راحت تا ته کس زن رفت .. قبل از این که بیاد پایین یه بار جق زده آبشو خالی کرده بود .. سمیه حس کرد که دیگه راه باز گشتی نیست اون دیگه باید کیر  بابکو می پذیرفت .. با این که کسش گشاد به نظر نمی رسید ولی قطردور حلقه کمی بزرگ و گشاد نشون می داد . یه چشم بابک  هم به کون سمیه  بود .. دستاشو گذاشته بود رو قالی و کیرشو مرتب می کوبوند به ته کس سمیه و می کشید بیرون زن چشاشو بسته بود .. و آروم آروم ناله می کرد ..  یه لحظه  صداش رفت بالا و ساکت شده بود .. پسر حالا سوراخ کون سمیه رو هدف گرفته بود ..
-آقا بابک نه .. اون جا نه ..
-هواتو دارم . نمی ذارم ضرر کنی .. من پسر ولخرجی نیستم ولی واسه کیرم خرج می کنم .. جوووووووون قربون این کون ..  تازه سینه هاتو هنوز نخوردم . کیرمو توی دهنت نذاشتم . تازه این اولشه ...
سمیه به این فکر می کرد که تا حالا زنای جنده و این کاره رو مسخره می کرده حالا خودش داره یکی از اونا میشه . اون وقتا که عباس حال و حوصله ای داشت کونشو به اندازه کافی گاییده بود .. دخترشو به یاد آورد که باید واسش لباس بخره و خوراکی .. خودشو محکم  به زمین چسبونده از درد و هم تا حدودی از هوس و کیر کلفت بابک خودشو به زمین فشار می داد .. بابک فقط نگاهشو به کون بر جسته زن دوخته بود با یه حرکت آروم آبشو توی کون سمیه خالی کرد . کیرشو بیرون کشید و اونوفرو کرد توی دهن زن .. سمیه به خوبی اون کیرو میک می زد .از بس کیر شوهرشو میک زده  عادت کرده بود . دل تو دلش نبود .. از این که آیا بابک بهش پول میده یا نه ... این بار دیگه سعی کرد خودشو ناراحت نشون بده ..
-خیلی سخت شده زندگی .. لحظاتی بعد بابک بیست هزار تومن داد به دستش
-این خوبه ؟
 -زیاده بابک جان فدات شم ..
 -حالا گاهی دستم نیست کمتر میدم ..
این همون پولی بود که سمیه  روزا بابت شش ساعت کار از بتول خانوم مادر بابک می گرفت .. نیم ساعت هم زیر کیر بابک نبود که این پول به دستش رسید ... سمیه از خوشحالی در پوست نمی گنجید طوری که به بابک گفت خدمتکاردرخدمته و داره خودشو واسه یه اشانتیون آماده می کنه .. و اونا لحظاتی بعد باز هم در آغوش هم بودند .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

یک سرو هزار سودا 21

مهسا و مهناز دو تایی شون با هم رقابتی کار می کردند . با عجله دامنشونو کشیدن پایین و منو هم لختم کردن .. سه تایی مون دیگه با شورت بودیم . مونده بودم به کدوم تن و بدن نگاه کنم . گاهی به این و گاهی به اون نگاه می کردم . دو تایی شون عشوه گری می کردن .. حواسمم باید به ساعت جفت می بود که از کلاس عقب نمونم . ساعت 11 با مژده درس داشتم . حتما فیروزه هم می دید که از من خبر نشده دیگه خودش می رفت . لعنت بر این مژده . من نباید سر کلاسش تاخیر می کردم . یه عده می گفتن که اون خیلی سختگیره . تازه اگه سختگیر هم نبود با من یکی بد جوری پیچیده بود . می دونستم که یه چیزیش میشه .  احتمالا یه سوتی هایی در مورد تنبلی ها و ور رفتن با بقیه دخترا داده بودم . من چه می دونستم اون میشه استاد ما , اونم نیمی از واحد های ما میفته گردنش . لعنتی . بسوزه پدر کس که ما رو این جور اسیر کرد . ولی حالا این دو تا رو عشق است .  از هر میوه ای که می خواستی در وجود این دو خواهر وجود داشت . لبا عین گیلاس .. صورت عین هلو .. سینه ها عین لیمو .. کون نگو هندونه بگو .. کس .. اووووووففففففف چه کس تنگ و کوچولویی .. عین توت فرنگی که از وسط گاز زده باشی .. کون لق مژده .. آخخخخخخخ  که با این دو تا چه عشقی می کردم ! گذاشتم یه خورده اونا با من عشق کنن . شورتمو کشیدن پایین . 
 -فدای جفت دستای هر جفتتون بشم . چه حالی میدین به آدم .
مهناز : واااااااااااووووووووو ..
مهسا : عجب چیزیه خواهر !
 مهناز فوری سرشو گذاشت رو کیر من .. مهسا هم کف دستشو گذاشت زیر بیضه هام و دونه دونه  هر طرفشو به نوبت میک می زد . کف دستشوهم گاهی می ذاشت رو آلتم .  این جوری تمام افکارمو از این محیط دور می کردن . دیگه به چیزی جز اون دو نفر نمی تونستم فکر کنم . مهسا خودشو کمی به پهلوم متمایل کرد . لباشو گذاشت رو لبام . منم دستمو از کناره ها گذاشتم رو شورتش .. سه تایی مون دراز کشیدیم . اول شورت مهسا رو در آوردم ولی کیر من همچنان در دهن مهناز بود . می دونم که می ترسید از این که مهسا پیشدستی کنه و کیرمو بقاپه  . منو رو همون تشکچه خوابونده اسیرخودشون کرده بودن . چه سینه های خوش فرمی داشت این مهناز . خودش شورتشو پایین کشیده بود که از خواهرش عقب نمونه . سینه های درشت و نوک تیزشو رو سینه هام می مالوند .  
-وووووووییییی نههههههههه .. کیرت رو می خوام . کیرتو بده به من بده ..
 مهسا : مهناز منم هستم ..
-اووووووففففف شیش ماهه به دنیا اومدی ؟ هنوز که شهروز جون نرفته . باز خوبه که هوای هر دو تا مونو داره
-فعلا این تویی که داری عجله می کنی 
-عزیز یه بزرگی گفتن کوچیکی گفتن ..
-دخترا شما که همیشه با هم  خوبین کل محل از تفاهم شما با هم حرف می زنن . حالا این قدر با هم نپیچین دیگه . واقعا کیر چیزیه که اگه این زنا سر هر چی به تفاهم برسن سر اون نمی تونن به یه هم فکری برسن ..
 -بده .. بده به من کیر بده کیر بده ..
مهناز  خودشو انداخت رو من .. دو تا دستامو گذاشتم رو کون گنده اش .. 
اووووووففففففف دیگه چی بود این دختره .. معلوم بود از پشت گیشه .. بازم خوبی عملیات من در این بود که هم کیر کلفت و کاری داشتم و هم از اون جایی که اکثرا سیراب شده بودم می تونستم راحت جلو گیری کنم و تابا  ضربات زیاد وشدید  به دخترا و زنایی که می گاییدم حال بدم . مهناز هم در یه همچین حالتی قرار داشت . مهسا یه پهلو کرده خودشو رسونده بود به نزدیک من . انگشتامو فرو کردم توی کسش .. کیرمنم توی کس مهناز بود .. دختره همچین خودشو انداخته بود رو من که می ترسید دزد منو ببره .. من چه جوری می تونستم دست از این حال کردنای خودم ور دارم . انگاری هر دختر یه هیجان خاصی رودر من به وجود می آورد . مهناز کونشو مرتب سر کیرم بالا و پایین می کرد یه لحظه طوری جیغ کشید که مهسا جلوی دهن خواهرشو گرفت و گفت مهناز الان آبرو مون میره همه می فهمن که این جا چه خبره .. پاشو حالا نوبت منه .. اون رو زمین طاقباز شد . از دو جهت واسه تنوع خوب بود حالا من مهسارو  از رو برو و بالا می کردم . دو تایی شون کس یک مدلی داشتن .. اون کس رو باید سر فرصت حسابی می خوردم و لیسشون می زدم . نمی دونم این چه حالی بود من داشتم که اگه صد تا زن و دختر رو هم می گاییدم دوست نداشتم بعد از قرار گرفتن در زیر کیر من , برن به زیر کیر دیگران . دوست داشتم هر صد تاشون مال خودم باشن . نسبت به اونا احساس مالکیت کنم . ولی مژده به من ضد حال زده بود ..   مهسا دو تا پاهشو مرتب جمع و باز می کرد .. یه بازی مخصوص در آورده بود . مهنار که تازه خواب از سرش پریده بود گفت
-شهروز توی کس من آب نریختی ها ...
-تکلیف من چیه شما با هم کنار بیایین که من چیکار کنم ..
مهسا : این قدر حرف نزن مهناز بذار شهروز کارشو بکنه بذار جرم بده ..
سینه هاشو دو نه به دونه می خوردم
-گازم بگیر گازم بگیر .. .
نزدیک بود آبم بریزه توی کسش ولی وقتی که مهسا رو ار گاسمش کردم کیرمو کشیدم بیرون به دوتا خواهر گفتم که حالا هر دو تا تون قمبل کنین که یه صفای مشتی و جانانه می خوام با کونتون بکنم .. این که سوراخ کون نبود بتن آرمه بود .. هر کدوم از این خواهرا از بس گفتن جر خوردیم و پاره شدیم ولشون کردم و گفتم دفعه دیگه با کون شروع می کنم .
-هر کدوم شما از کون دادن به من طفره رفت دورشو قلم می گیرم .
کیرمو  کرم مالی کرده سراشونو گرفتن سمت کیر من و رو صورتای دو نفرشون خالی کردم .. آب جمع شده رو صورتشونو خوردند .. کیرمنو هم ساک زده و تمیز کردند . موقع خدا حافظی هم یه روبوسی حسابی کردیم ... واااااایییییی زمان چه زود گذشته بود ... تاکسی تلفنی گرفتم . راننده آژانس طوری بهم خیره شده بود که انگاری من یک فراری باشم . نمی دونستم چرا این جور داره به من خیره نگاه می کنه . یک ربع دیر رسیدم . کلاس شروع شده بود .. استاد مژده مژدهی از ورود من به کلاس جلو گیری کرد
 -ببخشید پشت ترافیک بودم .
-آقای شاهانی این همه دانشجو اینجان ..ترافیک برای اونا هم هست . برای منم هست . ما و شما خونه مون نزدیکه ..
با خشم نگاهش کردم .. فیروزه زیر لب گفت کجا بودی موبایلت خاموش بود .. مژده به طرز عجیبی به کناره گردنم خیره شده بود ..
 -حقته که دوباره بیرونت کنم ..
یکی از دوستام  عباس خیلی آروم از پشت سرم گفت گند زدی .. جای روژ , ماتیک .. شکل یک جفت لب رو گردنته ..
ووووووویییییی باید یه بهانه ای رو آماده می کردم . لعنت بر شما خواهرا .. واقعا که منو به گاییدن دادین . پچ پچ عجیبی در کلاس در گرفت .. به نزدیک فیروزه که رسیدم یه لگدی به زیر پام زد که به زحمت جلو افتادنمو گرفتم .  از دست من ناراحت شده بود که از دید مژده پنهون نموند .. یه لبخندی زدم و گفتم ببخشید استاد همش تقصیر خواهر بزرگمه  .. اومده بود خونه مون .. خیلی دوستم داره .. آخه همین یه داداشو داره . اصلا حواسم نبود وقتی که منو بوسیده ممکنه چی پیش اومده باشه . . کلاس از خنده منفجر شد ..  یک پسری هم از اون ته داد زد ای کاش ما هم از این خواهرا داشتیم که این بار یه پس لرزه دیگه ای هم ایجاد شد ..
مژده : بسه دیگه ... این اولین و آخرین باره که کسی تاخیر می کنه .. دفعه دیگه  اون شخص تاخیری رو نه به کلاس راه میدم و نه کمکش می کنم ..
رفتم سر جام نشستم و از خجالت به کسی نگاه نمی کردم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 200

خیلی آروم در حال برق انداختن کس زری بودم . اون اولش کمی خجالت می کشید و کسشو جمع می کرد ولی یواش یواش گذاشت که من واسش درست و حسابی برقش بندازم طوری هم ژیلت رو روی کسش می کشیدم و حرکتش می دادم که می دونستم اونو تونستم به اندازه کافی حشریش کنم .. چون چشاشو خیلی آروم باز و بسته می کرد . زری با همون صدای التماسش که خیلی هم آروم و نازک نشون می داد گفت
-فرزانه این که خودش صاف بود ..
-تو دوندوناشونمی دیدی .. مردا به این چیزا خیلی حساسن . کس یا باید موهای بلند داشته باشه یا کاملا برق انداخته و صاف باشه و مورچه روش سر بخوره . کیر مردا وقتی در تماس با روی کس قرار می گیره اگه یه خورده در حال در اومدن باشه خیلی اونا رو اذیت می کنه و اونا حساسن ..
-نمی دونم هر کاری که دوست داری بکن ..
خوب دور کسشو کف مالی کرده و  با تیغ مانور می دادم ..  بعد که مثلا کارمو تموم کردم خواستم اطمینان پیدا کنم که  درست انجامش دادم  دستمو خیلی نرم روی کس زری کشیدم .. وقتی دیدم صداش در نمیاد چهار تا  انگشتمو با هم فرو کردم توی کسش .
 -فرزانه داری چیکار  می کنی .
-ساکت باش . من تا حالا کاری نکردم که به ضرر تو باشه . هر کاری که کردم به صلاح تو بوده . پس حرف زیادی هم نزن . ..
 اینو که گفنم دخترعمو جا رفت . توی دلم گفتم خیلی دلت بخواد کلی هم دارم بهت حال میدم و اون وقت دو قورت و نیمت هم بالاست ؟ اونو خوابوندم و اونم طاقباز . اول متوجه نشد که می خوام چیکار کنم . ولی وقتی روش دراز کشیدم و کس براق خودمو انداختم روی کس اون دیگه دو تیکه آتیش عین سنگ چخماق افتاده بودن رو هم ... می دونستم همون جوری که من دارم آتیش می گیرم اونم داره می سوزه .
 -نکن نههههههه ..نهههههههه ..
-چرا عزیزم . تو باید این دوره ها رو بگذرونی تا وقتی که اون پسرا میان دست و پا چلفتی نباشی . از الان دارم بهت میگم ننه من غریبم بازی در نیار مث دخترای تازه به سن بلوغ  رسیده نباش . ما خیلی کار داریم ..
خودمو از روش بلند کرده و یک بار دیگه انگشتامو فرو کردم توی کسش .. باورش نمی شد و باورم نمی شد که من همون فرزانه چشم و گوش بسته دوران مجردی باشم . پاهاشو می زد به زمین ولی من انگاری زورم چند برابر شده بود . زری سرشو عین پاندول ساعت از این طرف به اون طرف می گردوند .. جیغ می کشید
 -دختر چه خبرته ! فکر نکنم زیر کیر شوهرت تا این حد سر و صدا بکنی . ساکت شو . ولی اون دو تا پسر هم خیلی اهل حالن ..
-خیلی بد جنسی فرزانه ..
-چیه ولت کنم ؟
-نه حالا که داره میاد . ادامه بده .. چقدر آدم دیوونه میشه این جوری . دارم بی حس میشم
-منم دارم کاری می کنم که بی حس شی .
 توانشو گرفته بودم  .. دیگه منو کشته بود با اون سر و صداهاش رسیده بودیم به جایی که می دونستم ارگاسم شده ولی حرکات انگشتامو ول نمی کردم ... زری ساکت شده بود .
-خوب حال کردیا . فقط حواست باشه وقتی که پسرا اومدن بی میل نباشی . باید بهتر آب بندیت کنم . باشه برای وقتی که خودمون تنها موندیم ..
کونمو گذاشتم رو سر زری تا یه خورده از کسمو لیس بزنه ولی ظاهرا هنوز آمادگی اونو نداشت . دو سه تا لیسی انداخت ولی دیدم که ممکنه دیرمون بشه .
-شاگرد تنبلی هستی . شایدم خیلی سست شده باشی و دیگه جونی واست نمونده باشه .
از حموم اومدیم بیرون .. پسرا اومدن . زری رو حسابی ردیفش کرده بودم
-ببین از شب عروسی خودت هم خوشگل تر شدی  ..
یه دامن خیلی کوتاه  و فانتزی  .. با به تاپی  چسبون که سینه شو گرد و قلنبه نشون می داد ..
-زری داری چیکار می کنی . آدم به کس خلی تو ندیدم . واسه همینه  که شوهرت خیلی راحت داره دورت می زنه . تو الان پاهات تا بالای زانو لخته اون وقت می خوای رو سری سرت کنی ؟
-فرزانه تو خیلی بد دهن شدی عفت کلام رو اصلا حفظ نمی کنی ..
-کون لق تو و عفت ...اینم یه حرف مردونه که تحویل تو میدم .. الان هم میگم کس خل جان می خوای بری زیر کیر یه نفر دیگه غیر شوهرت بخوابی اون وقت می خوای روسری سرت کنی ؟
 وقتی فرزان و جاوید اومدن زری همون اول رنگش پرید .. انگاری داشت تخم  می کرد . ولی پسرا مخصوصا  فرزان انگار نه انگار ... رفتم مثلا اونا رو با هم آشنا کنم ..
-زری جان ایشون جاوید خان .. ایشون هم آقا فرزان .. همونی که تعریفشو کردم .. البته آقا جاوید هم حرف نداره ..ولی آقا فرزان خیلی دوست داره در مورد مسائل مختلف زندگی و دختر ها ازت کسب اطلاعات کنه . میگه شما خانوما تجربه خوبی در این زمینه دارین .
-زری چت شده .. حالت خوب نیست ..
 فرزان دستشو به سمت اون دراز کرد تا باهاش دست بده .. یه چشمکی بهش زدم که یعنی بگیر ببرش پیش خودت  . رو کاناپه نشستند . من و جاوید هم که دیگه مشکلی با هم نداشتیم کنار هم و روبروی اونا   نشستیم .. حواسمون به اون دو نفر بود که چی دارن به هم میگن .
 -زری خانوم فرزانه خانوم خیلی از شما تعریف کردن .. خودشونم خیلی خانوم خوبی هستن . من اصولا بیشتر دوست دارم با خانومای با تجربه آشنا شم و از افکارشون استفاده کنم ..
 فرزان دستشو گذاشت رو پای زری ...  نگران این بودم که نکنه دخترعموم گند بزنه .. زری پاهاشو جمع کرد .. ولی می دونستم فرزان به این سادگی ها عقب نشینی نمی کنه .
-پسرا غذا و خوردنی و میوه همه چی آماده هست ..
 فرزان : ما الان سیریم .. اگه شما هم میل به غدا ندارین من واسه بعضی چیزا اشتها دارم .  
این زری کس خل دیگه حساب اینو نمی کرد که منی که از این پسرا فراری بودم چه طور تا این حد با اونا صمیمی شده بودم . هر چند که براش فرقی هم نمی کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

شیدای شی میل 87

-شنیدم که حال کردنای زیاد کار دستت داده .. دیگه هرچی بهت گفتم که زیاد خودت رو پای بند نکن حرف گوش نمی دادی .
 -لاله رو من منت نذار . من دوستت دارم می خوام یه چند روزی رو استراحت کنم .. -پس من چی ؟
-دوست پسرات هستن دیگه .. هوتن هست فری هست ..
 -اون آشغالا برن گمشن .. من دیگه از همه شون بدم میاد
-از منم بدت میاد ؟
 -نه .. ولی تازگی ها به من توجهی نداری . تو دیگه اون شیدای سابق نیستی ..
-لاله مگه تو به غیر من با مردای دیگه ای نبودی 
-چرا ولی من فراموشت نکردم ..
-چی شده فکر می کنی من رفتم تفریح .. خسته ام . بی خود و بی جهت منو انداختن زندان . به خاطر چی ؟ همون کارایی که همیشه انجام میدیم . خودتو انجام میدی و خیلی های دیگه این کارو می کنن . حالا این دفعه رو من شانس نیاوردم دیگه باید این قدر آبرو ریزی شه؟ ..
 کمی سکوت بین من و لاله حکمفرما شد . دیدم یه خورده به سرو صورتش رسید و یه دامن  چسبون و بلوز تحریک آمیز که سینه هاشو حسابی ورم کرده و در حال  ترکیدن و ترکوندن نشون بده تنش کرد و راه افتاد که بره بیرون ..
 -من دارم میرم پیش ساکورا ..
 -ساکورا ؟!  دیگه این برو بچه های وطنی عجب اسمای عجیب و غریبی رو خودشون می ذارن .
 -اتفاقا اون یک دختر ژاپنیه ..  ببینم نکنه می خوای بری باهاش لز کنی ..
 - نمی دونم تو حالا اسمشو هر چی می ذاری بذار . من میرم پیش اون یه ماساژگرم و خیس و با حال بهم میده که خستگی رو از تمام تنم می چینه ..
-پس تو هم بهت بد نمی گذره ..
-از تو یاد گرفتم ..
 هیچوقت لاله رو تا به این حد عصبی و دلخور ندیده بودم . حتی اون وقتی که متوجه شده بود دوست پسرش هوتن کونیه ..
-ساکورا مثل تو شی میله . یک شی میل مهربون ..
-تو اینو از کجا فهمیدی .. اون باتو بوده ؟ بگو از کجا فهمیدی .
به شدت ناراحت و عصبی شده بودم .
-لاله تو داری کاری می کنی که من ناراحت شم و یه جوری دق دلی هاتو سر من خالی کنی ؟
-مگه توکه  بدون من میری سراغ بقیه و این همه مدت حبس می کشی  از من اجازه می گیری ؟
 -من که یک هفته بیشتر باز داشت نبودم ..
 -ساکورا دستش بهت رسیده ؟
-آره اون حسابی دستش بهم رسیده .. مالشم داده .. چه جورم .. اوووووففففف وقتی کونمو به دو طرف می گردوند و حرکت می داد سرمو که یه پهلو کردم متوجه کیرش شدم که چه جوری ورم کرده .  خیلی دلم می خواست ورم اونو می خوابوندم . آخه اونا هم دل دارن .
-منم باهات میام ..
-باید وقت قبلی می گرفتی
-واسه حال کردنم وقت قبلی لازمه ؟
-من حالا وقت ماساژدارم ..
-باشه تنها برو . تو که می خواستی با من حال کنی یهو این جوری قاط زدی .. آخرشم تعریف نکردی که اون باهات چیکار کرد ..
 -مگه تو از کارای خودت واسه من تعریف می کنی که من بگم .. باشه عیبی نداره . حیف که من نمی تونم مث تو باشم شیدا اگه دوست داری می تونی با من بیای .
 با خودم گفتم ساکورا حالتو می گیرم یه ساکورایی بهت نشون بدم که حالیت بشه یا شی میل ایرونی نمی تونی در بیفتی . مردای ژاپنی کیرشون به اندازه کیر سگه .. تو که شی میلی و جای خود داری دختر ژاپنی ..
-لاله اون کیرش کوچولوست ؟ 
-وقتی می خوابه آره .. بیدار که میشه درشت میشه ..
-مال منم همینه دیگه . مال مردا هم همین طور .
سوار ماشین شدیم و رفتیم ... جلوی یک ساختمون چند واحده مسکونی ایستادیم
-تعجب نکن عزیزم . ماالان اختصاصی توی خونه اش وقت گرفتیم . در ضمن فارسی رو هم تقریبا قشنگ حرف می زنه .
 ساکورا خیلی جمع و جور و خوشگل و ریزه میزه بود .منتظر بودم که یه لباس محلی یا کیمونویی چیزی از این دست رو به تنش ببینم ولی اون یه شورت و یه لباس زیر ورزشی  تنش کرده بود .. وقتی گفت سلام لالا جون .. دوست داشتم بزنم اون دندونای قشنگشو خورد کنم . طوری هم باهاش حرف می زد که انگار چند ساله اونو می شناسه .. لاله منو هم به اون معرفی کرد . به شیدا می گفت شایدا ... ولی بیشتر حرفاش تقریبا بدون ایراد بود .. دو تایی مون کنار هم دراز کشیدیم رودو تا تخت ماساژجدا ...
-دیدی شیدا چیکار کردی . امروز دیگه مجبور شدم باهات شریک شم ..
-پولشو من میدم نترس
-مسئله پول نیست . این که دوست داشتم تنهایی حال کنم
-اگه این طور دوست داشتی پس چرا از اول موضوع رو با من درمیون گذاشتی .. ببینم لاله باید لخت شیم ؟
-نه اگه دوست داری مانتوتنمون کنیم .
 خنده ام گرفت .. لخت شدیم و هر دومون مثلا با یه شورت فانتزی که پامون بود سعی کردیم حجاب رو رعایت کنیم . خوب به لاپای ساکورا نگاه کردم تا ببینم نکنه لاله شوخی کرده اون دختر باشه .. ورم داشت و شق نشون می داد .. احتمالا لاله رو کرده بود ولی نمی خواست چیزی به من بگه .. اول اومد رو من .. خوب شونه هامو چنگ و چونگش گرفت و اومد پایین و پایین تر .. ساکورا شی میل یکی مث خودم .. حالا می خوای لاله رو از چنگ من درش بیاری بزرگتر از تو هم هیچ غلطی نکردن ..ولی خیلی خوشم میومد .. دستش اومد پایین تر .. بد مصب انگار دستاش جادو می کرد .. لاله : شیدا با خودت شورت آوردی ؟
 -نه
-اگه روغنی شه چی .. من دو تا نو با خودم آوردم .
ساکورا چند قطره ای روغن ماساژو رو کونم ریخت .. یواش یواش مالوندن نرم و بعد سفت ترو شروع کرد ..دوباره نرم و بعد محکم تر .. آخخخخخخخخ خیلی خوشم میومد .. دستش رفت قسمت پایین کونم .. کیرمو لمس کرد .. تعجب کرد ..
-واااااااااااوووووو لالا .. این دیک .. کیر داره ..لالا ..
 توی دلم گفتم کوفت لالا کارتو بکن تو حالا ..
لاله یه نگاهی بهش انداخت و گفت ساکورا سورپرایز همین بود .. خوشت میاد ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 16

لباشو اسیر لبهای خودم کرده بودم . رسیده بودم به آخر دنیا . به لذتی که از اون لذتی رو بالاتر نمی دیدم . به هیجانی که منو به اوج قصه های خوشی رسونده بود . قصه هایی با پایانی لذت بخش . آرامشی که دوست داشتم قهرمانان داستانو اسیر خودش بکنه .حالا من غرق اون خوشی و آرامش بودم . یه لذتی که نمی شد گفت اندازه اش چقدره . یه احساسی که نمی شد بیانش کرد . کیرم توی کس قشنگ وتنگ عشقم داغ شده بود . داغی کسش هم داشت منومی سوزوند..
فروزان :فرهوش تند تر تند تر .. من دارم می سوزم . آتیش گرفتم ..
 یه حس عجیبی داشتم .
فروزان : نهههههههه نهههههههه چقدر شیرینه ..  سوختم . سوختم .. ولم نکن .. منوداشته باش .نذار فرار کنم ..
 -نهههههه نهههههههه عزیزم.خوشگل من مهربون من . دیگه نمی ذارم که فرار کنی .نمی ذارم که از آشیون عشق من پر بکشی . دوستت دارم . دوستت دارم ..
فروزان : حالا من اینو می خوام .یه چیزدیگه ای می خوام.بکن منو.. بکن .. بکن ..  
صداش طوری بود که حس کردم داره با حرص می خواد که اونو بکنم . شاید هنوزم به این فکر می کرد که باید انتقام بگیره . که عشقبازی با من نوعی تلافی وانتقام گیری ازسپهره .. فر هوش این قدر بهش گیر نده . حالتوبکن . ببین توحالا به لحظه ای رسیدی که فکرشو نمی کردی . دیگه متوجه شدم اون داره بازم به اوج کار می رسه . لذت می بردم که ناخنای قشنگشو به پهلو هام فرومی کرد تا هوس خودشو پخش وکنترل کنه . دیگه حس می کردم که بازم داره اوج می گیره . بازم با کیر من داره پرواز می کنه .. سکوت اون نشون می داد که ار گاسم شده . سنگینی خاصی رو داخل کسش احساس می کردم ومنم خیلی رمانتیک وبا احساس لباشویک بار دیگه اسیر لبان خودم کرده و خیلی آروم آبمو توی کسش خالی کردم . با جهش هایی که هر کدوم اونا یه داغی و حرارت خاصی داشتند . حرارتی که انزال من با تمام وجود بود . اونم دیگه نگفت چرا توی کسش خالی کردم . چشاشو باز کرد همون چشای خوشگلی که یه دنیا امیدو واسم به ار مغان آورده بود . لبامو یک بار دیگه گذاشتم رو لباش و تمام صورتشوغرق بوسه کردم .به کون قشنگش چنگ انداخته بودم . خیلی دلم می خواست کونشوهم می کردم . ولی دیگه روم نمی شد ادامه بدم .. آخه اون از جاش پا شد و طوری فتار کرد که متوجه شدم دیگه نمی خواد ادامه بده.
-عزیزم .. فروزان من .. اذیت شدی ؟
فروزان : نه ..
-چه حسی داشتی ..
 فروزان : سعی کردم همون حسی روداشته باشم که  شوهرم از بودن با زنای دیگه داره ..
 این حرف فروزان ناراحتم کرد ..
 -به خاطر خودت چی .. خودت که خیلی لذت بردی ..
فروزان : آره خودم خوشم اومد .
 دیگه چیزی ازش نپرسیدم . چون نمی خواستم لذت لحظه هام بره زیر سوال . لحظه هایی که منو به جاودانگی رسونده بود . بذار حس کنم که اونم آغوششو عاشقونه واسم باز کرده بود ..
فروزان : نمی خوای لباستوبپوشی ..
یه نگاهی به کیر آویزوون شده  خودم انداختم و گفتم چرا . الان می پوشم . گفتم شاید بازم بخوای که به لحظات خوشمون ادامه بدیم .
فروزان : خوشی ها تموم میشن . مثل زندگی آدم .. لحظه ها به انتها می رسن . نمی دونی شادی و غم از چه راهی وارد زندگیت میشن .
-برای من تومهمتر ازهر چیزی هستی .. نگو دیگه از این نگم . نگو که نگم دوستت دارم . نگو که نگم عاشقتم . اگه تو دوست نداری بشنوی منم دوست دارم که بگم. می دونی اون چه حسیه ؟ حسی که زندگی منو زیبا تر می کنه .  یه حس عاشقونه.. حسی که قلبمو می لرزونه .
 برای فروزان خوندم و خوندم و خوندم .. حتی دیگه نمی دونستم چی دارم میگم . غرق کلمات و رویای خودم شده بودم . می دونستم حرفای قشنگیه . ولی اگه می خواستم دوباره اونا رو بر زبون بیارم نمی دونستم چی گفتم . فروزان : می خوای بدونی من چه احساسی دارم ؟ احساس زنی گناهکار از انتخابی عجولانه که  خواسته گناهشو با گناه دیگه ای بشوره . که خواسته  غرورشو با گناه حفظ کنه.. لذت برده اما ...
نمی دونست دیگه چی بگه . می دونم می خواست کلماتی رو پیدا کنه که منونرنجونه . ولی من یه بار دیگه خودمو بهش نزدیک کردم .  دستامو گذاشتم دو طرف صورتش . تا یک بار دیگه به چشای قشنگش نگاه کنم . زیبا تر از آبی آسمان .. زیبا تر از دریای نیلگون .. زیبا تر از ستاره شب .. اون حرفاشو زده بود . ولی کاش می دونستم تمام اون چه رو که با چشاش داره میگه . نمی خواستم از چشاش تاسفو احساس کنم .
 -فروزان تنهات نمی ذارم . تنهات نمی ذارم . نمی ذارم احساس نومیدی بکنی. در کنارت می مونم . دوستت دارم چشاش پر اشک شده بود .. 
فروران : توهم مثل اونی ..
-یعنی منم بهت خیانت می کنم؟
 -فروزان : نه دروغ میگی ..
-واسه چی ؟
-فروزان : اصلا شما هیشکدومتون نمی دونین عشق چیه .. 
-من اونو بهت می چشونم ..
فروزان : حالم به هم می خوره ..
 -باشه عزیزم فدای اون چشای خوشگلت بشم من . نمی ذارم که احساس رنج کنی . در کنارت می مونم . با تو .. برای تو .. ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 57

ویدا از ضربات دست هوشنگ به شدت لذت می برد ..
- بزن بزن .. بزنش کبودم کن .. فقط طوری بزن که اثرش زود بره .. هرجوری می زنی بزن .. به شوهرم میگم رفتم حموم کیسه کشیدم .. آخخخخخخخ کونم .. هوس کیر داره .. بکن منو بکن .. جرم بده .. هوشنگ عین پس گردنی می زد به کون و کپل ویدا اونو سرخ سرخش کرده بود .
 -ووووووییییییی هوشنگ معطل نکن .. زود باش ....
-می خوام بکنم تو کونت .. جرت بدم ..
-زود باش اگه عرضه شو داری و می تونی زود باش چرا این پا و اون پا می کنی . 
-می خوام با تو حال کنم . مزه بده به من و بعدا ..
-حالا زیادی مزه گرفتی . زود باش این کارو بکن . زود باش .. من می خوام می خوام -مثل این که کونت می خاره ..
-ولی خارش گیر حوبی نمی بینم .
ویدا خوشش میومد که هوشنگ رو اذیت کنه و رگ غیرت اونو به جوش بیاره . هوشنگ کف دستشو گذاشت زیر شکم ویدا اونو آورد بالا .. کیرشو مالوند به کون زن حشری .. ویدا درد رو از همون نقطه شروع حس می کرد ولی دیگه حرفی بود که زده بود و کیری که داشت راهشو به سمت کونش پیدا می کرد و اون باید  همون طوری که گفته بود تحملش می کرد ..  متوجه بود که کیر خیلی راحت تر از دفعات اولی که وارد کونش شده می تونه راهشو پیدا کنه ..
-رفت رفت ... رفت داخلش .. جاشو پیدا کرد عزیزم . فقط یواش تر یواش تر منو بکن -تو که گفتی من جرت بدم به همین زودی عقب نشستی ؟
 -من که نمیگم منو نکن . میگم یواش تر بکن .
-منم دارم همین کارو می کنم .. وووووویییییی اووووووفففففففف کسسسسسم کسسسسسسم اونم می خاره اونو هم بخارون . معطل نکن . بزنش بزنش .. وووووووییییییی فشارش بگیر .. کاری کن که اشکش در بیاد
-فقط  مراقب باش ویدا که اشک تو در نیاد ..
 -میدم اون قدر منوبکنی که اشک تو در آد و دیگه خسته شی ..
-هوشنگ و خستگی ؟! اون  تا آخر دنیا هم می تونه تو رو بکنه
-اووووووووهههههه هوشنگ زیاد چربش نکردی همین جور خشک خشک کردی توی  کونم ؟
 -نه جون تو .. من از خیسی کونت کمک گرفتم .
 -جون خودت قسم بخور ..
 -از بس دوستت دارم .. خیلی خوشگلی . تن و بدنت حرف نداره . همونی که برای من فرستادی . بگو مال من چطوره ..
 -این قدر از خودت تعریف نکن . در عمل نشون بده
-من که از خودم تعریف نمی کنم . دوست دارم تو برای من تعریف کنی .
-کارتو بکن پسر من به اندازه کافی تعریف کردم .
 هوشنگ با یه فشار دیگه جای کیرشو توی کون ویدا محکم تر کرد . ویدا از درد به خود می پیچید .. ولی پسر همچنان کمر زن حشری رو داشته  و دیگه از بس به هیجان اومده بود کون ویدا رو به مثل کس می گایید .
-اوووووخخخخخخخ جون من فدای این کون ..
 -بهترین کاری می کنی که فداش میشی .. باید واسش جون بدی . ولی فعلا این تویی که فداش کردی .. آخخخخخخخخخ ....نهههههههه..
ویدا داشت پیش خودش حساب می کرد که درست یک روز و نیم دیگه یعنی یه چیزی حدود سی و شش ساعت دیگه باید بره زیر کیر ناصر .. اونم مثل مردای دیگه عاشق کون کردن بود ..  ویدا نمی خواست وقتی که زیر کیر ناصر قرار می گیره درد کون داشته باشه . حالا می تونست یه جوری با شوهرش کنار بیاد که اون تازه کس کردنش هم بی حال و بی خیال نشون می داد و بیشتر وقتا واسه این که ویدا دلخور نشه میومد سمت اون .
-هوشنگ .. این جوری رو من خم میشی کیرت به کونم فشار میاره ..
 ولی پسر خودشوطوری روی ویدا خم کرده بود که بتونه سرشو به سمت سینه هاش بگردونه و نوکشونویکی یکی بذاره توی دهنش ... تماس لبای هوشنگ سینه های ویدا رو داغش کرده بود .. در همین حال بود که  گرمای منی کیر هوشنگ رو توی کونش حس کرد .. یه نرمی خاصی رو توی کونش حس می کرد . پسر چند بار دیگه کیرشو توی کون زن حرکت داد و کیرشو کشد بیرون .. ..ویدا سرمست و بی حال رو تخت دراز کشید .. از اون طرف هوشنگ رفت به سمت دستشویی ولی قبلش یه پیام واسه ماندانا فرستاد که طبق نقشه با پرویز بیاد این جا .. ماندانا هم یه جورایی  راست و دروغایی رو قاطی کرد و تحویل دوست پسرش پرویز داد  و خواست به نوعی اونو همراه خودش و هوشنگ کنه  طوری که دیگه فاصله ها و تابویی رو که بین اون و خواهر شوهرش ویدا داره از بین بره ..
 -پرویز تو میگی این خونه باباته مثلا تو کلید رو به هوشنگ دادی و طوری هم با هوشنگ گرم می گیری که انگاری مدتهاست همو می شناسین .. می تونیم یه جای  گرم و نرم و امن حال کنیم 
-تو که جا داشتی چرا از اول ما رو نیاوردی این جا ؟
-پسر خیلی کس خلی من که نمی تونم همه چی رو یک کاسه کنم فرو کنم تو مخت عزیزم .. خواهرشوهرم که اهل این چیزا نبوده .. باید آب بندی می شد که فکر کنم حالا دیگه شده باشه ..
 -ولی هیچ اینو می دونی آب بندی تر هم می تونه بشه ؟ ...... ادامه دارد .....نویسنده ..... ایرانی 

خانواده خوش خیال 52

فیروزه فقط می تونست چهره عرفانو به خوبی ببینه که چه جوری داره موز رو به کس اون می مالونه . نگاه حریصانه عرفان اونو ترسونده بود . حس کرد که این نگاه داره اونو آتیش میده .  از اون نگاه آتیش می باره .. کسش شده مثل یک ابری که هر آن آماده بارشه . چشاشو باز و بسته می کرد .. دستاشو مرتب به روی تشک می کوبید و عرفان با این کارای مادرش هیجان زده تر شده و به فعالیتش ادامه می داد . بیشتر از این لذت می برد که حالا اون می تونه خیلی بیشتر و بهتر از غریبه ها هوای مادرشو داشته باشه . می تونه چیزی رو که اون نیاز داره تامین کنه  . در خونه خوش خیال خیلی ترسیده بود . از این که مادرش حشری شده باشه از این که دیگران تن لخت و عریان اونو دیده و بهش  نظر خاصی داشته باشن . وقتی که اون بدن بر هنه زنای دیگه رو می دید و تهییج می شد چطور می تونست از دیگران انتظار داشته باشه که به دیدن مادر اون به هیجان نیان . برای اونا که فیروزه به عنوان یک مادر در نظر گرفته نمی شد . شاید این کار عرفان در مورد مادرش هم درست به نظر نمی رسید ولی می تونست این امید واری رو داشته باشه که دیگه مرد غریبه ای  باعث آزارشون نمیشه بین اونا فاصله نمیندازه .. پوست موز کاملا خیس شده بود ..
-مامان دوستت دارم . دوستت دارم . تو نباید این قدر خودت رو عذاب بدی .
عرفان موزو از رو کس مادرش  به سمت دهنش رسوند و زبونشو روی پوست موز کشید .. پوست موزو لیسش زد . میکش زد . می خواست به مادرش نشون بده که خیسی هوس اونو خیلی راحت می خوره . می  تونه بچشه .. فیروزه فقط نگاش می کرد .. عرفان یک بار دیگه هم همین کار رو انجام داد موز رو روی کس فیروزه کشید و این بار لباشو گذاشت سر موز و خیسی کس فیروزه رو خورد ..لبای فیروزه از هوس گرد شده بود ..
-مامان دوست داری ؟ خوشت میاد ؟  دوست داری همیشه باهات از این کارا بکنم ..
این بار دیگه به جای حالت خوابیده و از پایین به بالا موز رو به صورت شلیک و از روبرو به سمت کس فیروزه گرفت و پس از بازی با نوک کس اونو آروم آروم فروش کرد اون داخل ....
-مامان دوست داری همون جوری که من این موزو لیسش زدم و آبتو خوردم مستقیما این آبو این خیسی کس رو بخورم ؟
فیروزه مونده بود که جواب عرفانو چی بده . حتی در خواب هم این روزو نمی دید که عرفان بیاد و با اون این رفتار رو در پیش بگیره . داشت به این فکر می کرد که این پسره چقدر پررو شده .. ولی وقتی که این بار عرفان موزو با فشار بیشتری فرو کرد توی کسش و با همون فشار و لذت بخشی زیاد اونو از توی کس بیرون کشید فیروزه دیگه یادش رفت که به چی فکر می کرد . اون حالا فقط به عرفان به دید یک معشوق نگاه می کرد یک دوست پسر .. احساس کرد که دبگه یک جسم صاف خارجی بی احساس نمی تونه اونوتسکین بده . اون یه حسی می خواست که از یه قطعه حس دار بهش برسه ... عرفان این بار که موزو از کس فیروزه بیرون کشید اونو گذاشت یه گوشه ای .. دستشو گذاشت رو سینه های داغ مادرش و سرشو برد به سمت لای پاش .. فیروزه چشاشو بست هر چند نگاه  عرفان به سمت پایین و کس اون بود  زن احساس شرم می کرد از این که چرا نیاز باید اونو تا به این حد کشونده باشه که دیگه توانی برای سر زنش خود و پسرش نداشته باشه . پهنای زبون عرفان روی کس فیروزه قرار گرفت . با هر لیسی که به کس می زد فیروزه حس می کرد یه نیرو و لذت عجیبی در قلبش حرکت می کنه . اوج می گیره و با ول کردن و توقف زبون عرفان دلش می خواد که یه بار دیگه هم کسش لیس بخوره و این بار شدید تر ... اون چه طور می تونه این قدر راحت کارایی بکنه که باباش به این خوبی انجام نمی داد ؟ ! شاید فیلم دیده باشه . شاید هم سحر اونو ساخته باشه !  یعنی اون کس سحرو لیسیده ؟ که این جور ماهرانه می تونه کس منو بلیسه ؟ پس بذار هر کاری که دوست داره با من انجام بده تا دیگه محتاج دیگران نباشه . عرفان این بار لبه های کسو به نوبت می ذاشت توی دهنش و اونو می کشید . در یه حالت میک زدن نرم و سریع مادرشو لحظه به لحظه حشری تر می کرد . فیروزه  حس کرد مثل یه آدمی که داره از حادثه ای فرار می کنه می خواد از اون محیط بگریزه ولی راه فراری نداره .. لحظه به لحظه داغ و داغ تر می شد .. خیلی داغ تر از اونی که سامان خوش خیال با اون ور رفته ار گاسمش کرد . به ناگهان  و با فشار از کناره های کسش آبی به بیرون ریخت .. عرفان متوجه این موضوع شد دهنشوبار کرد و دور و برشو خورد و حسابی تمیز کرد . حالا فیروزه حس می کرد که آروم شده . احساس سبکی می کرد . هنوز چشاشو بسته بود .. برای دقایقی عرفان فقط داشت با بدن اون بازی می کرد ..
 -مامان چشاتو باز کن .. .. وقتی فیروزه چشاشو باز کرد عرفانو دید که موز رو در راستای کیرش قرار داده و بهش میگه مامان نگاه کن فرق بین این موز که فرو میره توی کست با این کیر چیه .. هر دو تا بهت کیف میدن .. 
-تو که هر کاری می تونستی باهام کردی ..
-و تو هم نه نگفتی مامان .. بگو خوشت میاد بگو حال می کنی ..
-تو که می دونی ..
عرفان خودشو انداخت رو فیروزه .. پس از سالها محرومیت حالا فیروزه یک بار دیگه کیری رو در تماس با کسش حس می کرد ... دوست داشت زود تر از این بحران خارج شه زود تر کیرو در کسش حس کنه .. پاهاشو باز کرد .. تمام وجودش فریاد بود . احساس شرم می کرد ولی منتظر کیر عرفان در انتهای کسش بود تا این طلسم شکسته شه ... احساس دختری رو داشت که می خواست بکارتشو از دست بده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

لز استاد و دانشجو , عروس و مادر شوهر 2

روز بعد روز استراحت کیمیا بود . اون کلاس نداشت و سحر و سپیده و ساناز هم همین وضعیتو داشتن .. کیمیا می دونست که دخترا دارن خودشونو واسه شب آماده می کنند و اگه بخواد زنگ بزنه که بیان و با هم حال کنن شاید حالشو نداشته باشن .با این حال یه تماس با اونا گرفت و به هر کدومشون گفت که این قدر خودشونو خسته نکنن چون کامبیز بیشتر عاشق سادگی و بی شیله پیله بودنه و به زیبایی تا یه حدی اهمیت میده ..  با این که می دونست پسرش گاه خجالتی میشه ولی یه حسی هم بهش می گفت که اون تا حالا دوست دخترای  زیادی هم داشته . شاید یکی از دلایلی که ازدواج نکرده تا حالا این بوده ..
سحر : استاد اگه اشکالی نداره تشریف بیارین منزل ما ..  من در خد متم .  مامان رفته کرج تا شب نمیاد بابام هم که چند تا عمل داره و اونم تا بیاد طول می کشه  تازه من خودم یه فضای جدا گونه ای دارم که کسی کاری به کار من نداره ..
این بهترین فرصتی بود که سحر خونه زندگیشو به رخ کیمیا بکشه .. هم این که دست پختشو نشون بده و هم این که تا می تونه چرب زبونی کنه . دل تو دلش نبود . یکی دو بار با کامبیز بر خورد داشت جوان مودبی بود .. خیلی هم خوش تیپ و معاشرتی و لی در همون دو دقیقه ای که اونودیده بود حس کرد می تونه یه شرم و حیای قشنگی هم داشاه باشه همونی که دخترا رو به سمت خودش می کشونه .. نشون میدم به کیمیا جون که من لیاقت عروس شدنشو دارم نه سپیده و ساناز .. دخترای سوسول که یه نیمرو رو به زور درست می کنن .. البته اون دوست داشت که  سپیده و ساناز نباشن ولی چون می دونست این جوری بیشتر به استاد خوش می گذره دیگه مجبور شد بپذیره که اونم بیاد . اول غذا ها روآماده کرد .تا می تونست سنگ تموم گذاشت ..سحر به خودش گفت  شخصیت اجتماعی بابام و خودم از اون دو تا بالاتره .. من باید عروسش بشم و میشم ... سپیده و ساناز هم با هم راه افتاده بودن .. سپیده یه پرادو داشت که باباش واسش گرفته بود .
-ساناز میای بریم استادو بگیریمو با هم بریم خونه سحر .. من اون دخترو می شناسم .   اون می خواد خودشو تو دل کیمیا جون جا کنه و عروسش شه  
ساناز : ولی دیشب خود استاد گفت که همه چی به پسرش ربط داره .
سپیده  : آره ولی این دلیل نمیشه . بعضی وقتا که آدم به بن بست می رسه یا سر یه دوراهی گیر می کنه نصیحت یه بزرگتر می تونه تاثیر داشته باشه . سحر زرنگه می دونه اگه حمایت استادو داشته باشه به موقعش می تونه رو کمک اون حساب کنه ..
ساناز : راست میگی سپیده جون اصلا از این کارش خوشم نیومد . می خواست خودشو جا کنه .خب ما می تونستیم دسته جمعی توی خونه کیمیا جون جمع شیم . چه لزومی داشت بریم اون جا . اینم حالا . چه طور شد که تا حالا که موضوع انتخاب در میون نبود  دعوتی در کار نبود ..
 خلاصه اونا کیمیا رو گرفته و رفتن به خونه سحر .. وقتی سه تایی شون رسیدن اون  جا سحر با یه تیپ سکسی و فانتزی منتظرشون بود . یه یه لباس خواب فانتزی لیمویی براق با دامنه ای کوتاه و چین دار  که انگار پاهای سرخ و سفیدشو براق تر نشون می داد .
 کیمیا :  آتیشپاره تو که خودت رو کشتی ..
سحر : من در خد متم .  اصلا من طبعم اینه که خیلی شاد و شیطونم .  هر جا مجلسی داریم مهمونی  داریم فامیل میگن که اگه تو نباشی این محفل ما روح نداره . جون نداره . اصلا بدون تو خوش نمی گذره ..
 ساناز : راست میگن . اگه شیطان  نبود در بهشت هم به آدم خوش نمی گذشت ..
سحر : حالا به ما نیش می زنی ..
کیمیا : دخترا چه تونه ..
 سحر : همه نوع وسایل پذیرایی آماده هست .
کیمیا : ولی من دوست دارم طور دیگه ای پذیرایی شم ..
دخترا سه تایی شون رفتن سراغ استادشون .. لحظاتی بعد چهار تایی شون روی تختی قرار داشتند که شاید هشت نفر هم می تونستن روش بخوابن ..
 کیمیا : سحر بابات چند تا زن داره ..
سحر : چی بگم مامان دوست داره در یه فضای بزرگ و روح پرور حال کنه ..
 کیمیا یه نگاهی به اتاق خواب انداخت . دکور بندی ها در حد اعلا .. دکور ها و ظروف های قدیمی در گوشه وکنار های اتاق خود نمایی می کرد .. هر چند خونه و زندگی اون از نظر امکانات رفاهی کم از این جا نداشت ولی زیر بنای  این جا خیلی بیشتر بود ... با خودش فکر می کرد که سحر چه طور می تونه خیلی راحت از همه اینا دل بکنه .. شایدم فرهنگش اون قدر بالا باشه که می تونه  خودشو با زندگی متاهلی وفق بده .. بازم کامبیز باید بپسنده . این پسره آخرش منو دق میاره و زن نمی گیره . دخترا هر کدوم سعی داشتن واسه کیمیا سنگ تموم بذارن . کیمیا هر گز مسائل درسی و کلاسی رو با این تفریحات قاطی نکرده بود . به این صورت  به اونایی که با هاشون حال می کرد گفته بود که شما فکر نکنین اگه در درس خوندن تنبل باشین به خاطر صمیمیت و روابط گرمم با شما بهتون نمره بدم . با این حال احترامشو نگه می داشتن .. سحر خودشو انداخت رو کیمیا .. می دونست که اون از حرکت کس روی کس خوشش میاد . دیگه جایی واسه اون دو تا دختر نمونده بود . سپیده هم رفت پشت سحر تا با اون حال کنه .. دستشو گذاشت روی کون سحر و دو طرف کونشو مرتب به هم می چسبوند و بازشون می کرد سپیده از این کارش فوق العاده لذت می برد . سحر هم خیلی خوشش میومد ولی در اون لحظه تمام حواسش متوجه این بود که بتونه استادشو راضی نگه داشته باشه  . سپیده در یه حالت قمبلی قرار داشت و ساناز دستشو فرو کرد توی کس سپیده ..
کیمیا : دخترا دخترا همین جوری که استاد این کارا هستین یادتون باشه که باید درساتونو هم فوت آب باشین ..
سحر که  هم با عشوه گری و هم با مظلومیت خاصی نگاهشو به نگاه کیمیا دوخته بود گفت استاد فوت آبیم فوت فوتیم .. اینو گفت و لباشو گذاشت رو لبای کیمیا و اونم پاهشو باز ترش کرد تا سحر راحت تر بتونه کسشو روکس اون بغلتونه .در حالی که سپیده به شدت حرص می خورد و ساناز سعی می کرد خودشو با شرایط هماهنگ کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر