ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 130

امیر که از پهلو لباشو گذاشته بود رو لبای مادرش و از پشت هم کیرشو کرده بود توی کس اون به خوبی می دید که هر بار که فرخ لقا چشاشو باز می کنه و یا این که امیر حرفی می زنه  یه سرخی و شرم خاصی رو صورت  مادرش می شینه .  دوست داشت که مادرشو از این حس غریب بیاره بیرون  .. بهش بگه که  باید این باور رو در خودش به وجود بیاره که وقتی زیر کیر امیر قرار داره حس کنه که با دوست پسر خودش داره سکس می کنه .. فرخ لقا همچنان در اوج هیجان قرار داشت .. امیر دوست داشت حرفایی بزنه که دوست پسرا به دوست دختراشون می زنن . می خواست کاری کنه  که مادرش یه حس خوبی از بودن با اون داشته باشه ...  و دیگه احساس خجالت نکنه .. به خودش فشار می آورد که  تا اون جایی که می تونه هنگام سکس از واژه مادر استفاده نکنه و  و اون عشق رو به بعد از این لحظات نسبت بده .
 امیر : عشق من ! می دونستی که چه بدن هوس انگیزی داری ؟ دلم می خواد توی چشات نگاه کنم و اینا رو بهت بگم ..
فرخ لقا  حس کرد که امیر داره همون حرفایی رو می زنه که اون دوست داشت در اوایا ازدواج از شوهرش ارسلان بشنوه ولی اون مرد زیاد اهل این حرفا نبود . امیر کیرشو از توی کس فرخ لقا بیرون کشید تا اونو به طرف خودش بر گردونه . اون می خواست با احساس صمیمیت بیشتری با مادرش , لحظه های پیش روی خودش با اونو سپری کرده تا در آینده بتونه با هاش راحت تر باشه .  
-اووووووهههههه .. امیر چرا بیرون کشیدی .. داشتم ارضاء می شدم .. چرا کشیدی بیرون ..
 -حالا خودم درستش می کنم ...
 امیر مادرشو به صورت طاقباز در آورد .  پاهای فرخ لقا رو به دو طرف باز ترش کرد و کیر داغشو رو کس آتشین مادرش قرار داد و با یه فشار اونو به سمت بالا فرستاد ..
امیر : چقدر ناز شدی عشق من . حالا می تونم چهره ات رو از این سمت ببینم و حال کنم . چشاتو باز کن عشق من ..هوس من ... باز کن عزیزم . از چی می ترسی .به من بگو عشقم .
 فرخ لقا به آرومی چشای خمارشو که نشون می داد چقدر هوس داره باز کرد ..
امیر : به من نگاه کن .  میخوام  عشق و هوسو توی چشات ببینم . دوستت دارم ... فیروزه و عرفان بعضی از حرفای اونا رو می شنیدند .  فیروزه به این فکر می کرد که امیر حالا که مادرشو دیده چه بلبل زبون شده وقتی که با اون سکس می کرده از این حرفای احساسی و عاطفی کمتر می زد . ولی حس کرد که شاید اینا رو  داره میگه تا فرخ لقا کمتر خجالت بکشه از این که رفته زیر کیر پسرش . .  عرفان و فیروزه هم در یک استیل سگی قرار گرفته بودند و عرفان کرد توی کون مادرش ..
-آخخخخخخخ عرفاااااان کون فیروزه ات رو جر دادی . گفتم اول بذار توی کسم ... عرفان : مامان اجازه بده بعضی وقتا منم تصمیم گیرنده باشم . تازه اون گاهی رو هم که من می تونم تصمیم بگیرم کیر به من همچین اجازه ای نمیده و دخالت می کنه . مثل حالا .
عرفان به کون بر جسته مادرش نگاه می کرد و   به خوبی می تونست متوجه شه که مادرش و بقیه راست میگن اون حالتی که در کون فیروزه هست در هیشکدوم از زنای خونواده خوش خیال وجود نداره . یک کونی هست که هر کی اونو میبینه در جا می خواد اونو بکنه و اونم تا چشش به کیر های دیگه میفته دوست داره که از مسیر خودش عبورش بده . عرفان کیرشو یواش یواش توی کون مادرش حرکت می داد .
- فیروزه جون این کونت کمی می خواد جا باز کنه . این همه کس و کون دادی . فیروزه : دوست داری مامان کون گشاد داشته باشی ؟ اون وقت از فرو کردن کیرت توی کون من چه لذتی می بری ؟
-مامان .. لذتش همین جاست . می تونم بیشتر فرو کنم توی کونت .. اون وقت حتی یک آخ هم نمیگی ...
 فیروزه : میگم یه فکری به ذهنم رسید که هم فاله و هم تماشه .
-جوووووووووون این کون عجب نمایی داره .
فیروزه که کیر عرفانو کلفت تر ازهر وقتی حس می کرد دستشو گذاشته بود روی کسش و اونو می خاروند ..  
عرفان : مامان این قدر کست رو نخارون .. الان چند روزه که بر نامه های آرایشگاه تق و لق شده فقط در حال کس خاروندن هستی . این فیروزه جونی که من دیدم به این نون و ماستها سیر بشو نیست .
فیروزه سرشو بر گردوند طرف  عرفان و  خیلی آروم گفت گوشت رو به من نزدیک کن یه حرفی دارم می خوام ببینم موافقی یا نه ...
 فیروزه زیر گوش  پسرش گفت می خوام زنگ بزنم واسه سحر که اون و پسرش سهیل هم بیان این جا چه شود . ! خیلی معرکه میشه .
عرفان: مامان ! اینا چی  ؟ تازه مگه نباید درو واسشون باز کنی ؟
فیروزه : راهشو می دونم . درو باز می ذارم .
عرفان : باشه مامان موافقم . فقط یه وقتی باشه که امیر مادرشو ار گاسم کرده باشه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 83

گلوریا طوری عشوه میومد که چند تا مرد دیگه رو تحریک کرد .. او با اشاره انگشتاش  مردا رو متوجه کرد که می تونه تا سه تا کیر رو هم در خودش جا بده ... دستاشو گذاشت رو زمین و بدنشو به حالت سقف در آورد که تا حدودی به استیل سگی شباهت داشت .  مردا رفتن سمت  اون ... بازم زنای دیگه ای بیکار مونده بودند . یکی از زنا گفت : کاش یه نیروهای کمکی از جا های دیگه می آوردین ...
 افشین که یه دستشو دور کمر زنش بنفشه و دست دیگه شو دور کمر فریده قرار داده بود گفت اگه شما دو تا خانوما اجازه می فر مایید من برم سراغ زنایی که اعتراض دارند تا صدای اعتراض اونا رو خاموش کنم .
فریده : از کی تا حالا تو دلت به چگونگی بر پایی این مجلس می سوزه ؟ من خودم الان میرم آرومشون می کنم .
فریده برای چند دقیقه ای از اون فضا دور شد . اون حس می کرد به افشین عادت عجیبی کرده . برای همین دوست نداشت که با مردان دیگه ای حال کنه . و نمی دونست چرا نسبت به این موضوع که افشین هم با دیگران باشه حساسه . ولی از اون جایی که گرداننده این مجلس بود و نمی خواست حساسیت خودشو نشون بده دیگه بعضی جا ها مجبور بود کوتاه بیاد و حساسیت خودشو بروزنده . ولی این اختیار رو به خودش می داد که با مرد دیگه ای نباشه ....
بنفشه : این فریده خانوم عجب رویی داره . میگه بعد از این مجلس می خواد با تو دوست باشه .
-حالا یه چیزی گفته . مگه میشه ؟ تازه من زن دارم  یعنی تو رو دارم بنفشه جون . اگه اون بفهمه که من زن دارم و پا مو گذاشتم به این مجلس هم منو اخراج می کنه هم تو رو .
بنفشه : واسه چی منو ..
-چون می دونستی و با این شرایط راضی شدی که من بیام .
 بنفشه : هیچ اینو می دونی که اصلا توجهی به من نداری ؟
 افشین : نیست که به سر کار خانوم بد می گذره ؟ فکر نکنم کیری باشه که بی نصیب گذاشته باشی ..
 بنفشه : ولی کمر من قوت کمر تو رو نداره ..
 افشین : همچین میگی که انگار این تویی که می خوای تلنبه بزنی . منو بگو که باید با خیلی ها طرف شم . تو هم که به من تمایلی نشون نمیدی . در ضمن تو چرا این قدر حساسیت نشون میدی .. اگه فرزین بخواد با تو باشه چی ؟ اگه بخواد با تو سر کنه چی ؟ منم باید این جور حساسیت نشون بدم ؟ البته حساسیت طبیعیه .. در ضمن تو اون دفعه بار ها با اون بودی قبل از این که من چیزی بدونم یا به من بگی ؟
 بنفشه : بس کن افشین . دیگه چرا موضوعی رو که تموم شده این قدر بزرگش می کنی ....
افشین : من بزرگش نمی کنم . فقط به نظرم این فریده توی تهرون  خونه داشته باشه .. اگه یه وقتی ازم دعوت کرد من نه نمی تونم بگم ...
 بنفشه : پس به منم اجازه میدی که اون شب با دوست پسرم باشم .
افشین : تو که اصلا اجازه لازم نداری . مگه دفعه قبل از من اجازه گرفته بودی؟ .. بنفشه : شروع نکن افشین .. جونمو به لبم رسوندی . این همه بهم خیانت کردی با زنای بی شوهر و شوهر دار بودی و جیکم در نیومد . چرا داری این جوری می کنی حالا .   افشین : من حالاشم اعتراضی به کارات ندارم . فقط دارم اینو میگم که این قدر به فریده حساس نشی .
 بنفشه : همچین داری میگی که انگار اون زنت باشه و هووی من . الان اگه یکی بره کمرشو بچسبه بکنه توی کونش تو صدات در میاد ولی اگه یه مرد دیگه ای همین کارو با من انجام بده تو عین خیالت نیست ...
افشین : ساکت شو فریده داره میاد .
 -وای چرا حالا این قدر ازش می ترسی ..
فریده : می بینم شما دو تا همین جور بیکار کنار هم وایسادین . من تعجب می کنم که چه طور تا حالا زنای بیکار گیرت ننداختن .. ظاهرا بنفشه جون هم خیلی خسته هست ... نگاه کن ببین چه می کنه این گلوریا ! خیلی با حال و پر تحرکه . ولی پنج تا مرد رو به خودش مشغول کرده . ظاهرا اگه در این مجالس تعداد مردان بیشتر باشه بهتره . چون یه زن می تونه با چند تا مرد حال کنه ولی اگه یه مرد بخواد با چند تا زن خوش باشه سخته . هم به اون  مرد فشار میاد و هم خانوما لذت کافی نمی برند و سیر نمیشن . می بینی افشین .. کیرای کلفتو می بینی ؟ صحنه فوق العاده هست ... دو تا کیر رفته توی کون و یکی هم توی کس ... کسش جا داره دو تا کیر دیگه هم بره توش .. ولی مردا نمی تونن خودشو.نو تنظیم کنن . هر کاری بکنیم نمیشه ...
افشین : اگه دوست داری منم برم نشون بدم کلفتی کیر به چی میگن ..
 فریده : اون جا شلوغ شده . تو همین جا باش به من حال بده ... بنفشه حرص می خورد ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 182

ترس برم داشته بودم . نمی دونستم اونا کی هستند .  باید زود تر خودمو به یک تاکسی تلفنی می رسوندم و از اون فضا دور می شدم . من تا حالا به خیلی ها کون داده بودم ..   شاید قیافه بعضی ها شونو به خاطر نیارم . با این که اهل ترس و این بر نامه ها نبودم از لات بازی و طرز حرف زدن اونا خوشم نیومد و ترسیدم .. سرعتمو زیاد تر کردم  -مسعود جون یعنی امروز آقا مراد ما با این کون صفا می کنه ؟
 -داش محمود  هر سه تا مون صفا می کنیم ..
این راه عجب طولانی شده بود یه کوچه  دراز بود شاید سیصد چهار صد متر با جاده فاصله داست . من لعنتی چرا از این راه اومده بودم . چه می دونستم که گیر این نسناس ها میفتم . اونا می خواستند با من چیکار کنن . اگه منو بکشن چی ؟ اگرم می خواستم جیغ بکشم می ترسیدم رسوایی شه و یه جورایی سیاوش متوجه شه هر چند از خونه دور شده بودم ...
 ظاهرا مراد خان هم به حرف اومده بود ..
-بچه ها مطمئن هستین که این آتی کونیه ؟ چون این جوری که معلومه اصلا هیچ عکس العملی نشون نمیده .
 -این از ناز کردناشه .. من این کونو خوب می شناسم .. هر چی مانتو هم داشته باشه اون بر جستگی و قمبلش میون یه میلیون کون داد می زنه که مال آتی کونیه .. اصل اصله ..
 صدای دویدن یکی رو شنیدم ... ترس بر من  چیره شده بود ولی هر لحظه حس می کردم که می خوان به من حمله کنن . سرعتمو زیاد کردم . انگار یکی از اونا کم شده بود . فکر کنم مسعود غیبش زده بود . چون مراد و محمود همدیگه رو صدا می زدن . می خواستم بیام از وسط کوچه رد شم ولی اونا طوری در راستای من حرکت می کردند که مجبور بودم  کنار دیوار حرکت کنم .. یکی دو تا دوچرخه سوار رد شدن .. من دو دل بودم که فریاد بزنم یا نه ... یه لحظه متوجه شدم که یکی دست منو کشیده ..احتمالا اون باید مسعود بوده باشه که خودشو از یکی از این بیراهه ها رسونده به این خونه ای که حالا در اختیارشون بود .. تا رفتم جیغ بکشم دستشو گذاشت جلو دهنم ..من می تونستم با چند ضربه و یکی دو فن معمولی کاراته حالشونو بگیرم ولی  اونا سه نفر بودند و اگه چاقویی هم همراهشون می بود دیگه کاری از دستم بر نمیومد و نمی دونستم که باید چیکار کنم . مراد و محمد هم دو تایی شون فوری اومدن داخل و درو بستند ..
 مسعود : خانومی ما کاری باهات نداریم .. ما با کونت کار داریم . مارو می شناسی  ..  منو بردن به داخل ساختمون .. زیر بنای اون خونه ویلایی زیاد بود . یه جایی پله می خورد که می رفت به سمت پایین یه حالت زیر زمین داشت ولی خیلی شیک درست شده بود ...  حرص می خوردم چه جور .. نمی تونستم تلاشی برای نجات خودم بکنم . از این که بخوام خودمو در اختیار اونا هم قرار بدم عذاب وجدان داشتم . نمی خواستم به سیاوش خیانت کرده  باشم ولی وقتی به این فکر می کردم که اون و مونا اومدن به مهمونی حرصم می گرفت هر چند که من خودم مقصربودم .
مراد : ظاهرا این جا جای خیلی عالیه ..هر چقدر هم دوست داری می تونی فریاد بزنی صدا بیرون نمیره . من تا حالا افتخار آشنایی با شما رو نداشتم ..
 محمود : طفلک  من و مسعود رو هم نمی شناسه ...
مسعود : اون ممکنه خیلی از اونایی رو که کیرشونو فرو کردن توی کونش نشناسه . اصلا قیافه شونو ندیده باشه کون داده باشه . میگن حسش خیلی  قویه .. اگه یه کیری برای دو مین بار بره توی کونش متوجه میشه که مال کیه  . اون اگه در مسابقه کونی های جهان شرکت کنه حتما اول میشه .
 هر سه تا پسر از اون هیکلی های ورزیده بودن . محمود و مسعود دو نفری  یکصدا شدند که مراد شروع کنه ..
 مسعود : آقا مراد ما یه بار فیضشو بردیم . حالا شما بفر ما دست برسون . یعنی کیر برسون .. فکر کنم کونش اون قدر جا داشته باشه که هر کی اونو کرده یه امضایی هم روش زده باشه ..
 -آشغالا خد مت همه تون می رسم ..
مراد : خوشگله ما الان به خد متت می رسیم . حالا بعدش شما خدمت برسید ... 
-دیوونه ها من شوهر دارم . شما دین و ایمون ندارین ؟
 مسعود : می تونی زنگ بزنی از شوهرت اجازه بگیری .
 محمود : اگه اجازه نداد چی ؟ اون وقت ما باید چه خاکی توی سرمون بریزیم .
 مراد اومد به سمتم .. از پررو بازی اونا خسته شده بودم . راستش دقایقی قبل برای لحظاتی  در همون حیاط قصد داشتم که سر و صدا کنم ولی ازآبرو ریزی می ترسیدم از این که ممکنه یه جورایی هو بیفته که من اهل حالم و کون فعالی دارم . مراد دستاشو گذاشته بود رو شلوارم وازپشت  می خواست  اونو پایین بکشه .. از دستش در رفتم .. محمود و مسعود  اومدن سمت من حالا دیگه جیغ می کشیدم ولی فایده ای نداشت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز استاد و دانشجو .. عروس و مادرشوهر 67

ماریا خودشو روی ساناز سوار کرده بود و با شگردی خاص طوری خودشو رو بدن ساناز استوار کرده  که کسش به نرمی روی کس ساناز چسبیده بود وحرکت می کرد .  یگانه و کارینا هم که نزدیک اونا قرار داشتند به خوبی چسبندگی و اتصال دو کس رو می دیدند ..
به هم چسبیدن و  باز شدن کس ها  یه حالتی رو به وجود می آورد که هر کی اون صحنه رو می دید به هوس می افتاد .
 -اووووووووفففففف ماریااااااا ماذیاااااااا
-جون ماریا .. بگو چیه ساناز جون چی می خوای .
ساناز : تو رو .. فقط تو رو ...
سحر و سپیده هم که دائم روی چمن در حال غلتیدن بودند .
کارینا رفت سمت مادر شوهرش
 -مامان اجازه میدی من و یگانه بریم یه دوری بزنیم ؟
کارینا : دخترم تو اجازه داری هر کاری که دوست داری انجام بدی . مگه الان تو و سحر رفته بودین و با هم بر نامه داشتین من بهت چیزی گفتم ؟
 -مامان اون ناگهانی بود . ناراحت شدبن ؟  باور کنید اون یهویی بود و سحر هم تازه بکارتش پاره شده بود و همین جور گرم صحبت بودیم که دیگه رفتیم به قسمتی از فضای سبز اون جا ..
 کیمیا خنده اش گرفته بود ..
کیمیا : فدات کارینا جون . این جا کلاس درس نیست .  تا همین قدرش هم کافیه .
کارینا  رفت سمت یگانه ...
-عزیزم پیش بزرگترا می مونیم ...
یگانه : هر چی تو بگی .  اگه خجالت نمی کشی موردی نداره .
کارینا : مگه این جا کسی از لز بینی خجالت می کشه که من و تو دچار همچین حسی بشیم ؟!
 کارینا و یگانه هم خودشونو رسوندن به اون چند نفر .
کیمیا : چی شد دخترا شما نرفتین ؟
 کارینا : همین جا فضاش خوبه .
 پنج تایی خودشونو رسوندن به کناره های استخر که فضای سبز بیشتری داشت و نسیم ملایمی هم بدنها شونو نوازش می داد .
 یاسمن : حالا شما خانوما به روی شکم بخوابین من یه روغن حسابی به این تن و بدنتون بزنم . خوب حال کنین . اگه بدونین چه صفایی داره !
 مهوش و کیمیا و کارینا و یگانه به دمر روی چمنها دراز کشیدند ...
 یگانه سرشو بر گردوند و گفت مامان می بینی چه کونهایی ! یکی از یکی بر جسته تر و تپل تر و براق تر ...
یاسمن : این روغنش حرف نداره ..
یگانه : حالا مامانی گل من دراز بکشه من واسش بمالونم .
یا سن بر جسته یاسمن کاملا گرد نبود . یه حالت کوهانی داشت .. البته خوش فرم بود و هر وقت که شلوار پاش می کرد  طول باسن به خوبی مشخص بود از این که نسبت به باسنهای دیگه دراز تر یا بلند تره ... هر وقت هم پیاده از جایی می رفت تمام چشمها متوجه اون باسن می شد . یاسمن خوشش میومد که به کونش زل بزنن .. برای همین سعی می کرد بیشتر از شلوار هایی استفاده کنه که مردا تحریک شن . ولی  اون اهل خیانت و دور زدن شوهرش نبوده و بهش احترام می ذاشت . یگانه در حال روغن مالی کردن باسن مادر شوهرش که استادش هم می شد هر قسمت از برشهای اونو میون دو تا کف دستش قرار داده و تا اون جایی که زورش می رسید فشارش می گرفت ... البته اون به نرمی این کارو انجام می داد ولی یاسمن ازش می خواست که با حداکثر نیرو این کارو انجام بده . کارینا سرشو آورد بالا و یه نگاهی به باسن یگانه انداخت ... کیمیا هم دستشو گذاشته بود روی کس  کارینا .. کارینا پا هاشو به دو سمت جمع کرده و همراه با فشار دست کیمیا به کس اون , پاهاشو هم از دو سمت در تماس با دست مادر شوهرش قرار داده بود ... حس کرد که روشو باید به سمت مادر شوهرش بر گردونه . همین کارو هم کرد . دو تایی شون همو بغل زدند .
-اوووووهههههه مامان مامان دوستت دارم ..
مهوش هم خودشو  به پشت بدن کیمیا می مالوند ... لحظاتی بعد یگانه و یاسمن هم اومدند و  خودشونو به مهوش چسبوندن ...   دستا در حال ماساژ دادن و مالوندن بغل دستی بود ...
یگانه : مامان جلوی بدنو هم بمالونیم ؟
یاسمن : یادم رفت . به همون اندازه ای که براق شه و بتونیم با هم حال کنیم ..
 سینه های براق زنا زیر نور آفتاب می درخشید ... کیمیا لباشو گذاشته بود رو نوک سینه کارینا و با کف دستش هم به کسش چنگ انداخته بود .
 کارینا : اوووووههههههه مااااااماااااان دوستت دارم . دوستت دارم .. این بادی که میاد چقدر هوسمو زیاد می کنه . اگه تو دوست داری بیا جامونو عوض کنیم .
 کیمیا : نه عزیزم من راحتم . تو رو توی بغلم دارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 187

سینا کیرشو خیلی راحت توی دهن مادرش حرکت می داد و سارا هم که ساعتها منتظر سینا بود خودشو کاملا در اختیار سینای خسته گذاشته بود . بدن پسر کاملا درد می کرد و نمی تونست  به خوبی و اون جوری که انتظارشو داره بتونه به مادرش حال بده . با این حال تلاششو می کرد که بتونه اونو از خودش راضی نگه داشته باشه و تا اون جایی که می تونه نشون نده که چقدر خسته هست . . دو تا دستاشو گذاشت روی سینه مادرش و اونو  به سمت عقب کشوند . کیرش از دهن سارا خارج شد ..
 سارا : عزیزم حالا حس می منم  کیرت داره همونی میشه که من می خوام تا به من جون بده ...
-پس باز کن لاپاتو ...
 سارا : می خوام با اشتها منو بخوری . نشون بدی که من فقط می تونم تو رو ار ضات کنم . به دخترای دیگه توجهی نداری .
 -وای مامان . نمی دونم تو چرا این قدر راجع به این مسله حساسی . اگه فر دا پس فردا بخوام زن بگیرم تو چیکار می کنی . می خوای همین  کارا رو صورت بدی ؟
 -اصلا کی گفته که بری زن بگیری ؟ می خوای واسه خودت دردسر درست کنی ؟ هی میگه بیا این کار رو بکن و اون کار رو نکن .  وقتی که زن بگیری نمی تونی این قدر راحت با من باشی ...
-حالا بیا مامان نمی خوام  از مرحله پرت شیم ...  
سینا  هر یک از پا های مادرش رو به نوبت میون دو تا دستاش قرار داد و از پنجه و انگشتای پاش تا قسمت کس رو شروع کرد به لیسیدن . و زبون زدن ... این حرکت سینا تمام قسمتهای بدن مادرشو تحریک کرد .پسر دیگه مجبور بود سرعت کارشو زیاد کنه . می خواست زود تر بگیره بخوابه ... کس  تنگ شده مادرشو خیلی چسبون و لذت بخش حس می کرد .
-عالیه سینا . همین جوری تند و تند بکنش .. جوووووون .. خیلی حال میده ... حالا خیلی کلفت تر شده . حسابی می چسبه .
 - الان  دیگه مطمئن شدم که جز من دیگه هیشکی رو نداری  که باهاش سکس کنی .
 -البته مامان جون دخترای زیادی هستن که من به اونا توجه نمی کنم . اگه یه وقتی خواستن خودشونو در اختیار من بذارن جوابشونو چی بدم بگم که مامان جونم هست که به اندازه کافی به من حال میده ؟
-می کشمت .دیوونه شدی ؟ ولی اگه فقط خود همون دخترا بدونن و به کسی نگن من خیالم نیست . اینو جدی میگم ... این قدر هم حرف نزن . از اندام من لذت ببر . زن می خوای چیکار .. داری کس مفت و مجانی رو می کنی و خوراکت هم آماده هست ... آخخخخخخخ عزیزم ... چقدر صبر کنم تا تو بیای خونه .
 -مامان یادت باشه قول دادی دیگه بابت تغییر شغل حرف نزنیم . من رانندگی رو خیلی دوست دارم . ....
 رودابه و ساناز توی خونه ساناز سرگرم خوندن درساشون بودن ...  ساناز کمی هم به دلشوره افتاده بود .  قرار بود باباش  شبو بره خونه  .. اون یه بار مادرش و  داداش سیناشو زیر ملافه و بدون این که بدنشونو ببینه دیده بود و از اتاق رفته بود بیرون . اونا خواب بودند و بعدا سینا توضیح داد که هیچی بین اون و مادرش نیست . و به خواهرش ساناز گفته بود که تو تنها دختری هستی که من با اون رابطه دارم . ساناز هم رو این حساب که دیگه نمی خواست اعصابش بیش از این خرد شه حرفای برادرشو پذیرفته بود . ولی به تازگی حس می کرد که رودابه هم یه نظر خاصی به سینا داره ..  رودابه با علاقه  از سینا می پرسید . از چیزایی که سینا به اون علاقه منده . ساناز می خواست بهش بگه مگه تو می خوای عروس خونه مون شی که از غذاهای مورد علاقه اون می پرسی که واسش بپزی ؟ ولی منصرف شد و گفت بهتره که روی اون دختر رو باز نکنه .
رودابه : ساناز جون یه چند دقیقه ای میرم بیرون یه وسیله ای بگیرم بیام ... اگه دوست داری با هم بریم ..
 -نه خوبه .. صبر می کنم بیای ...
راستش سارا به تازگی به رفتار رودابه مشکوک شده بود . البته از برادرش چیزی ندیده بود که نشون دهنده این باشه که با رودابه رابطه داشته باشه ولی اون دختر حرکات مشکوکی رو انجام می داد . مدام یه چیزی می نوشت و مچاله اش می کرد و مینداختش دور ..  رفت سر وسایل شخصی و کتاب و دفتر رودابه .. به یکی از این دفتر ها مشکوک بود . دفتر خاطرات روزانه اش بود ..اواخرشو باز کرد .... چند جا اسم سینا رو دید ... حس کرد که پاهاش سست شده و در حال پس افتادنه .. ولی به زحمت تونست خودشو کنترل کنه .. سریع تر از اونی که انتظار داشت تونست به همه چی پی ببره .. مات مونده بود .. باورش نمی شد ... دلش می خواست  اول سینا و رودابه رو بکشه بعد خودشو .  رودابه اشاره ای به این نکرده بود که سینا کارش چیه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 111

فوری بغلش کردم . می دونستم که این بار دیگه از دستم فرار نمی کنه . این بار می تونم  کاری رو که مدتها بود می خواستم انجامش بدم انجام بدم .  هر چند که قبلا چند بار باهاش سکس کرده بودم ولی این دفعه دیگه فرق می کرد و پس از چند بار حسادت بود .
 یه بلوز سفید چین دار به طرح و شکل لیاس عروس تنش بود که اونو خیلی جذاب و خواستنی نشون می داد . چقدر هم جوون تر از سنش نشون می داد  . نصف درسامو با اون داشتم . استاد خوشگل من . ناز من ... مژده وفادار من ..  دلم می خواست بهش بگم دوستش دارم . براش حرفای عاشقونه بزنم . زیر گوشش زمزمه کنم . بهش بگم با تمام وجود دوستش دارم . تشنه محبت کردن به اون بودم . می دونستم که خیلی عذاب کشیده و منم خیلی اذیتش کردم .صداش کردم .
 -مژده .. می دونی که چقدر دوستت دارم ..
 -آره این یه ماهی از این و اون شنیدم . خیلیها اومدن پیش من مشاوره . خیلی از دوستات . همه شونم دختر بودند و همه شونم قال گذاشته بودی .  
-عزیزم اونا دروغ میگن . اونا از تخیلات خودشون میگن ..
مژده : منم حواسم هست . مخصوصا وقتی که پای حسادت هم در میون باشه فکر کردی همین جوری بی دلیل یه حرفی رو قبول می کنم ؟ اصلا این طور نیست .
-نه تا این حد . حالا چرا همش داریم از دیگران حرف می زنیم . بیا به خودمون برسیم . اجازه دارم که بهت بگم که دوستت دارم ؟
مژده : تو صاحب اختیاری ..
با دو تا دستاش  دو تا گوشامو کشید و گفت این آخرین فرصتیه که بهت میدم . من اگه یک بار دیگه ببینم دست از پا خطا کردی اون وقت داغ به دلت می ذارم . می دونم که چقدر حسودی . مثل مردایی شدی که حرمسرا دارن . دوست دارن خودشون هر کاری بکنن و همسزاشون دست از پا خطا نکنن .
 -حالا بیا دیگه ناز نکن ..
طعم خوش و دلپذیر لبان  مژده مستم کرده بود . لبای بالا و پایینشو به نوبت بین دو تا لبام قرار داده و  به آرومی میکشون می زدم و بعدش هم نوبت یه بوسه کامل و دلچسب و جانانه شد .. دستمو یواش یواش رسوندم به قسمتای پایین تر . و گذاشتم لای پاش . می خواستم زیپ شلوارش رو پایین بکشم ..
 یکی زد به پشت دستم و گفت که شما مردا همه فکر و ذکرتون به اینه .. یه خورده خود نگه دار باشین . انگار زندگی فقط همین چیزاست ...
 -باشه مژده جون اصلا بهت دست نمی زنم و وارد مقولات ممنوعه نمیشم .
 -نه تو رو جون من بیا بشو . می کشمت اگه نخوای واردشی . فکر کردی فقط شما مردا هستین که می تونین همه کاره باشین ...
 -چقدر استاد ما امروز رسمی شده ..
-آخه دارم با عشقم  به طور رسمی حال می کنتم .
باورم نمی شد این مژده باشه که داره با من این طور بر خورد می کنه . اون باید خیلی دوستم داشته باشه که داره این کارا رو انجام میده . با توجه به فکر کنم چهار پنج تا دختری که پیشش رفته بودند .. شایدم کمتر شایدم بیشتر . این مژده بود که شلوارمو در آورد و هیجان زده ام کرد ...
-بغلم بزن شهروز .. عشق من بگو دوستم داری .. منو توی بغلت فشار بگیر .. طوری که دردم بیاد . بگو دوستم داری . من که توی نگات می خونم که چقدر عاشقمی و دوستم داری .. این حس قشنگو توی نگات می بینم و می خونم . این حسو دوست دارم .
-منم تو رو دوست دارم مژده . داشتم دیوونه می شدم وقتی که حس می کردم که مرد دیگه ای توی زندگیته .
-کاش دیوونه ترت می کردم . ولی این دفعه اگه ببنمت کج رفتی  و زیر آبی  منم انتقاممو می گیرم .
 بد جوری تهدیدم کرده بو.د ..
-یعنی این قدر دوستم داری که به خاطر انتقام از من هر کاری انجام میدی ؟ بد میشی ؟
-یک زن اگه اراده کنه خیلی کارا از دستش بر میاد . خدا کنه کینه ای نشه . ..
 می خواست کیرمو ساک بزنه ولی حس کردم که من باید شروع کنم .. آروم آروم لباساشو در آوردم . به تفاوت خودم و اون فکر می کردم . بیشتر از یک ماه می شد که با هاش سکس نکرده بودم در حالی که در عرض این یک ماه شاید  با بیست نفر رابطه داشتم . بیچاره هر چی می گفت حق داشت . اون فقط از چند تا دانشجو خبر داشت که با من رابطه دارن .
-مژده سینه هات سفید تر و نوکشون هم تازه تر به نظر میان ...
-آههههههههه بخورشون ببین مزه اش چطوره ؟
نوک سینه ها رو دونه به دونه گذاشتم بین دو تا لبام ....
-چیه شهروز هر کی ندونه فکر می کنه چقدر حریص و نخورده باشی .
 -هستم مگه شک داشتی ...
 دلم نمی خواست کس دیگه ای جز من به اون بدن دست بزنه ... ادامه دارد ... تویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 152

معین دیگه به اندازه کافی گیج شده بود . اون خیلی چیزا رو  که فکرشو نمی کرد از ماندانا شنیده بود . البته در مورد اونا چیزی نشنیده بود که سر و گوششون می جنبه . و ویدا و ماندانا هم تا به حال زیر آبی رفتن هاشون در فضایی خیلی دور تر از فضای خونه صورت گرفته بود و برای همین احتمال این که لو برن خیلی کم بود .   معین و ماندانا  گستاخی بیشتری در بیان حرفاشون نشون می دادن . معین  دوست داشت بدونه که ماندانا خودش چه احساسی در مورد حرفایی که می زنه داره . آیا به اونا اعتقادی داره ؟ آیا ممکنه خودش روزی یکی از این زنا باشه ؟
 معین : به نظر شما این کار می تونه درست باشه ؟
ماندانا : درستی یا نادرستی کارو میشه از سه زاویه بر رسی کرد . هر یک از این دید گاهها هم شرایط خاص خودشو داره و نمیشه به آسونی قضاوت داشت . یکی از دید گاه پسر مجرد .... خب اون زن نداره ... ار تباط با یک زن متاهل براش خیلی راحته ....  دید گاه دینی و عرفی قضیه هم نمی تونه تاثیر زیادی درش داشته باشه .. و یا مسائلی مثل عذاب وجدان از این که این زن یک شوهری هم داره که دلش به زنش خوشه . کسی هم نمی تونه بهش ایرادی بگیره ....اما یک زن از نقطه نظر انفرادی هم می تونه بر رسی شه . این که از زندگیش راضیه یا نه . نقش تنوع در زندگی اون چی می تونه باشه . وقتی زندگی روی یک نمودار مستقیم باشه این می تونه خسته کننده به نظر برسه . جوامع پیشرفته یا اونایی که از روابط این چنینی برای خودشون بت درست نکردن می تونن خیلی راحت با این مسائل کنار بیان . حتی زن و شوهران هم با هم تفاهم فکری داشته از دواج ها یا بهتره بگیم زندگی خانوادگی بعد از از دواج رو به صورت اشتراکی در آورده و به صورت کمون یا اشتراکی زندگی می کنند که شاید در بسیاری از جوامع حتی اونایی که پیرو مذهب خاصی هم که نباشند قابل قبول نباشه .معین : به نظر شما  ما چگونه می تونیم زنایی رو که  به این سبک با هامون راه بیان پیدا کنیم . البته جسارت نشه . قصدم جسارت به شما نیست ....
در این جا ویدا  واسه این که به ماندانا استراحتی داده باشه و هم این که اون بتونه درست رانندگی کنه شروع کرد به حرف زدن ..
 ویدا : خواهش می کنم معین جان ... این جسارت نیست . ممکنه شرایطی برای همه زنها رقم بخوره که به این بحران دچار شن . البته در جوامع پبشرفته   نه همه جا ی حتی اون جوامع ممکنه زن و شوهران به نحوی با هم کنار بیان .. خودشونو وارد تفاهمی مشترک بکنن . یا این که به نوعی همزیستی مسالمت آمیز برسند که کاری به کار هم نداشته باشن . با هم کنار بیان ...
مهران دوست داشت یه چیزی بگه و خودی نشون بده ...
 مهران : این جور که شما می فر مایید در جامعه ما این مسائل با نوعی خیانت همراه میشه ....
 معین سرفه اش گرفت . انتظار نداشت که مهران این حرفو بزنه .
ویدا : خیانت می تونه به صورت امری نسبی مطرح شه . این جا پای آزادی های فردی و اجتماعی به میان میاد . زن می تونه آزاد باشه .. می تونه حس همراهی و وفاداری خودشو به مردش نشون بده . اونو قانعش کنه که همراه خوبیه و این همراهی خودشو ثابت هم بکنه حالا به شکل نمایشی . .. اما در اون قسمت که به چارچوب آزادی های اجتماعی بر می گرده می تونه هر طور که دوست داره زندگی کنه .. یک تنوعی به زندگیش ببخشه ...
 مهران حس کرد که کیرش شق شده . معین داشت شاخ در می آورد . چون ویدا دیگه در تیزی کلام داشت رو دست ماندانا بلند می شد . مهران حس کرد  که نمی تونه خود نگه دار باشه . معین هم دوست داشت یه چیزی بپرسه ولی نمی دونست چی بگه ... زنا هم اینو حس کرده بودند . رسیده بودند به نقطه حساس . توپ به زمین پسرا انداخته شده بود . مهران در موقعیت خوبی قرار داشت که می تونست یک شوت خوب انجام بده .
مهران : می بخشید می تونم یک سوالی بکنم ؟ شاید حمل بر جسارت بشه . اما با توجه به این که این بحث اجتماعی پیش کشیده شده و ما در مرحله تئوری این بحث قرار داریم خود شما می تونید تصورشو بکنید که وارد مرحله عملی اثبات این نظریه بشید ... مهران خودش هم قاطی کرده بود و دقیقا نمی دونست چی داره میگه . زنا متوجه منظورش شده بودند و همون چیزی بود که می خواستند .
 معین دوست داشت خودشو از ماشین پرت کنه و یه جورایی کمتر خجالت بکشه .  در این جا ماندانا رشته سخنو در دست گرفت ...
ماندانا : راستش اگه کیس مناسبی پیدا شه و شرایط هم مساعدبود باید روش فکر کرد .... طوری جواب داد که نه سیخ بسوزه و نه کباب . حالا دوباره توپ افتاده بود توی زمین پسرا ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 134

حالا من بودم و لاله که باید به اون دو نفر نشون می دادیم که می تونیم  خیلی کارا صورت بدیم .
لاله و مهران دیگه کاملا بر هنه جلوی هم بودند . سمیه هم با تعجب لاله رو نگاه می کرد ..
-عزیزم تو دیگه دختر نیستی ؟
  لاله : من شوهر دارم دختر عمو .  شوهر من شیداست . عقد ما رو از بچگی ها تو آآسمونا نوشتن وبستن . ما با هم بزرگ شدیم . با هم توی یک رختخواب خوابیدیم و از همون وقت که همو شناختیم با هم از دواج کردیم .یعنی رسمی که نه ولی قلبی .  دختری من به تازگی ها گرفته شده . شیدا مثل شوهرای سختگیر نیست . اگه یه مرد دیگه ای بخواد با من باشه اون راحت قبول می کنه . فر هنگ اون بالاست . اون به این چیزا خیلی اهمیت میده که همسرش از زندگی لذت ببره . من و اون با هم خیلی خوبیم . همدیگه رو خیلی دوست داریم . عاشق همیم . همین تعصب های الکی نداشتن اون سبب شده که همدیگه رو خیلی دوست داشته باشیم . به حد پرستش . دیدید که من الان رضایت دادم اون با شما دو نفر باشه ...
 رو کردم به لاله و گفتم فدای تو عزیزم . در ضمن اینو هم بدونید که اون هم خواهرمه . هم دوستمه و هم زنمه ...
 کمر لاله رو گرفته و اونم پاهاشو از وسط باز کرد .. شکاف کسش به خوبی مشخص شده بود .
 مهران شوهر سمیه که هنوز هم برای کون دادن بی تابی می کرد یک دستش روی کونش قرار داشت و دست دیگه اش روی کیرش بود . سمیه هم که یک دستش بود روی سینه اش و با دست دیگه اش با کسش باازی می کرد ....
 مهران : اوووووووففففففف سمیه .. همسرم .. زن قشنگم ... بیا این موز رو آروم آروم فرو کن توی کونم . می خوام حال کنم . ببینم صحنه حال کردن شیدا و لاله جونو . چه تن و بدنی داره این دختر عموت .. اینو زیر گوش سمیه گفت و من شنیدم
-اجازه میدی که بعد از شیدا من تر تیبشو بدم ..
 سمیه ساکت موند ...
مهران : این قدر خود خواه نباش دیگه . ببین من رضایت دادم که تو با اون باشی . تو چرا این قدر بد جنسی نشون میدی .
 سمیه موزروغن مالی کرد و اونو به آرومی فرو کرد توی کون مهران ..
 -آخخخخخخ شیدا .. شیدا هوس  کیر تو رو کردم .
 با این حال مهران حس  می کرد که کیر من شیدا یه معجون دیگه ای بوده . حتی بیشتر از کیر مردان دیگه ای که رفته توی کون اون بهش لذت داده . با یه نرمی خاص و بدون درد می رفت توی کونش . حالا اون به موزی فکر می کرد که زنش اونو تا به انتها می فرستاد توی کون و می کشید بیرون .
 -ووووووووووبیییییییی نههههههههه سمیه .. سمیه ...
سمیه : مهران هم کیرت شق شده و هم کونت می خاره ...
 لاله خیلی آروم سرشو به طرف من بر گردوند و در حالی که لباشو به لبام نزدیک کرده بود گفت این زن و شوهر چرا این جوری می کنن ؟
-من چه می دونم دختر عموی تو و شوهرشه .. منم خودم توی کارشون موندم . گیریم دختر عموت تازه کار باشه و تا امروز به غیر از شوهرش با کس دیگه ای رابطه نداشته . ولی شوهرش که کونی بوده قبلا کیر مردای دیگه ای رو قبول کرده و تجربه کون دادن زیاد داره . اون دیگه چرا این جوری خودشو حریص نشون میده ... آدم دهنش وا می مونه .
-نمی دونم شاید به این دلیل باشه که برای اولین بار زنش رضایت داده که اون در حضور من کون بده .. به شرطی که همجنس بازی مردان رو بذاره کنار و با من باشه ... من و لاله کمی از اونا فاصله گرفته به حالت پچ پچ صجبت می کردیم . ولی این جوری که معلوم بود سمیه و شوهرش حریصانه به من و لاله نگاه می کردند ..
  -لاله جون خیلی خوب از من تعریف کردی . دستت درد نکنه . خوب داغ داغم کردی و روز منو ساختی ..
لاله گفت حرف حقو زدم
 -پیش اونا خجالت نمی کشی که ..
-نه واسه چی خجالت بکشم . نه از مهران خجالت می کشم و نه از اون زنش . آخه آدم از مردای کونی خجالت می کشه ؟ مردی که اصالت مردانگی خودشو از دست میده کونشو قوز می کنه و به هر مردی که از کنارش رد میشه,  دیگه نمیشه اسم مرد روی اون گذاشت . و از دختر عموم هم چه خجالتی داشتم بکشم . اون با این که شوهرقراردادی  داشته رفته زیر کیر تو .  . پس کار من و تو توجیه پذیر تره . ولی شیداجون  تازگی ها زیاد هوای منو نداری و همش دوست داری از من دوری کنی ..دلم می گیره این جوری .
 -نه . این طورام نیست لاله جون . فدات شم من . قربونت . تو از من دلخورنشو . می دونی که چقدر دوستت دارم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 82

بیتا حس کرد که داره ار گاسم میشه ... ایمان تونسته بود اونو ار گاسمش کنه ... این بار اکبر آبشو ریخت توی کون بیتا  .. فینگلی هم  توی دهن اون خالی کرد . بعد از اون بیتا از ایمان خواست بیاد که روش قرار بگیره و با اون عشقبازی کنه . فینگلی و اکبر از اون فضا خارج شدند و میدونو دادن به دست بیتا و ایمان . بیتا دستاشو به دو طرف باز کرده بود و حالا ایمان از روبرو کیرشو کرد توی کس ... اون حالا اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا کرده بود و حس کرد که خیلی راحت می تونه با هر کی که دوست داشته باشه سکس کنه . ایمان با فشار زیادی خودشو به طرف جلو حرکت می داد . بیتا با این که چند بار ار ضا شده بود حس کرد که بازم می تونه .. زن حس کرد که داره آبش میاد  دستاشو دور کمر ایمان حلقه زد و همزمان با ارگاسم کاری کرد که ایمان هم با تمام حس و هوسش توی کس بیتا خالی کنه .....
بیتا : حالا منو ببوس ... دیگه می خوام خستگی در کنم ...
ایمان رفت زیر قرار گرفت و به بیتا گفت که بیاد روش قرار بگیره . از اون طرف هم مهناز روی زمین دراز کشیده بود و یه عده از مردها دورشو گرفته بودند و یه رقص گرگی به راه انداخته و زوزه می کشیدند  که توجه بقیه رو به خودشون جلب کرده بودند . دستشونو هم گداشته بودند رو کیرشون و اونو به مهناز نشون می دادند .  مهناز به یکی یکی این کیر ها نگاه می کرد و لبخند می زد . طوری که می خواست به اونا بگه من حریف همه شما میشم و بیخود منو از کیر دراز و کلفت نترسونین ...
 فریده در حالی که رو کیر افشین نشسته بود  روبروی جمعیت خودشو روی میز حرکت می داد گفت عجب صحنه های با  حالیه ...
البته فریده مخفیانه از این صحنه ها فیلم گرفته ولی نه به صورت حرفه ای و گسترده و اونم با استفاده از تر فند هایی در بعضی از نقاط این خونه ... می خواست یه یاد گاری از این نخستین محفل پر شکوه داشته باشه و به هیچ وجه قصد پخش فیلم رو نداشت چون برای خودش درد سر  می شد .
 یک آن  پنج شش  مرد مهنازو محاصره کرده لحظه به لحظه حلقه رو تنگ تر کردند . فریده : افشین جون مثل این که خیلی برای دوست دخترت ناراحتی
 -نه اصلا این طور نیست . فقط نمی دونم جواب شوهرشو چی بدم .
-چی داری بدی . شوهرش امضاء زد و رضایت خودشو اعلام کرد . می خواد بره چی بگه و از کی شکایت کنه . حرفای خنده دار می زنی ها . پس بیا کارت رو بکن . .. زود باش .. اووووووخخخخخخ اون قدر اون جا رو نگاه نکن .  خیلی هم هوس  انگیزه  .
 پنج شش نفری مهناز رو بلندش کرده و هر کس یه قسمت از بدن اونو می کشید . زن لای دست و پای این و اون جیغ می کشید و نمی دونست به کجا پناه ببره . جمعیت محو این صحنه ها شده و مردا همه دسته جمعی کف زده و  از هر گوشه ای یکی فریادی می زد و پیشنهادی می داد . یکی می گفت جرش بده . یکی می گفت کبودش کن و یکی هم می گفت از وسط دو شقه اش کن .
مهناز یواش یواش به این وضع عادت کرد اونو دو نفری رو هوا می کردند .. گلوریا هم که هیجان زده شده بود و دوست داشت که با اونم همچین رفتاری می کردند خودشو رسوند به وسط اونا . مهنازو گذاشتن زمین ...
فریده : وااااایییییی افشین ببین ... دو تا کیر کلفتو با هم کردن توی کون مهناز .. ولی خوب نمی تونن حرکتش بدن .
یکی از زنا اومد جلو و در اعتراض به مردایی که  همزمان دو تا کیر رو با هم توی کون مهناز کرده بودند فریاد کشیدند این مغایر قوانین بین المللیه . شما اجازه همچین کاری رو نداشتین . این خلاف حقوق بشره ...  یکی از اونایی که کیرشو کرده بود توی کون مهناز خطاب به یکی از دوستاش که اون جا وایساده بود و منتظر بود که به نحوی با مهناز حال کنه گفت
- هی اسفندیار تو ویکی دیگه به این خانومی که دم از حقوق بشر می زنه حقوق  بشرو نشون بدین  .  2 ماه حقوق برای این خانوم ...
 یهو دو نفر کمر اون زنو گرفتن و طوری اونو تنظیمش کردند که تا زن بیاد بفهمه چی شده اونم دو تا کیر رو توی کونش حس کرد . .
 -حالا بگیر خانومی . این همون چیزی بود که تو هم لازم داشتی .. زن از درد همچنان جیغ می کشید و نمی دونست  که باید چیکار کنه و به کجا پناه ببره .
گلوریا : آقایون منم توی این بازی هستما . این خانوما خیلی سوسول تشریف دارن . بیاین با من کار کنین که حسرت یک آخ را بر دلتان خواهم گذاشت .... اد امه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 129

عرفان : کون مامان خوشگله و نازه .. اگه فقط برای من می بود ..
فیروزه : عرفان این قدر حسودی نکن . اگه من زیر کیر مردای دیگه بودم تو هم با زنای دیگه رابطه داشتی . در ضمن من بیش از همه به تو رسیدم . به تو توجه داشتم پسرم این قدر نسبت به من بی انصاف نباش. حالا منم خواستم مثل تو که یک مرد هستی و با زنای دیگه حال می کنی برم با مردای دیگه حال کنم . به نظرت گناه کردم ؟ اگه برای من گناهه برای تو هم گناهه دیگه ..
عرفان می دونست که داره با مادرش خود خواهانه حرف می زنه . اما بازم یه حس مردونه و حس تملک بر زن اونو  مجاب می کرد که به این شیوه حسادت خودش ادامه بده ...
-مامان فقط موضوع امیر نیست خونواده خوش خیالو چرا نمیگی .. یه روز توی بغل چند نفر خوابیدی ؟
اون طرف با یکی دو متر فاصله امیر و مادرش به سکس داغشون ادامه می دادند . فرخ لقا با این که به نزدیکای اوج لذتش رسیده بود ولی قسمتی از حرفای عرفان و مادرشو شنیده بود و کمی تعجب کرد ... از این که دارن از خونواده خوش خیال صحبت می کنن و چند مردی که فیروزه به اونا حال داده و چند زنی که عرفان با اونا بوده . نمی دونست موضوع چیه  ولی کنجکاو شده بود تا بفهمه که جریان از چه قراره .  یعنی اونا هرزه خونه راه انداختن ؟ می خواست از امیر بپرسه که می دونه جریان خونواده خوش خیال چیه یا نه و گفت باشه بعدا بپرسم . حالا ممکنه رو ضربات کیر اثر بذاره و حواسشو پرت کنه . این اسم براش آشنا بود .. خوش خیال .. خوش خیال ... کیر امیر به سرعت تا ته کس مادرش می رفت و بر گشت می کرد ..
 امیر : مامان .. مامان جونم . فدات شم لب بده .. لب بده .. فدات شم .
 فرخ لقا وقتی  از پهلو لباشو گذاشت رو لبای پسرش حس کرد که کسش داره برشته میشه و از طرفی هم برای لحظاتی فراموش کرد که عرفان و فیروزه چی به هم می گفتن .. فیروزه  با صدایی آروم گفت
-عرفان یواش تر . فرخ لقا چیزی از خونواده خوش خیال نمی  دونه ..
عرفان به زور گوششو تیز کرد تا بفهمه که مادرش چی داره میگه ...
 فیروزه : اگه نمی خوای با من کاری  انجام بدی من برم آشپز خونه کار دارم .
عرفان : نه مامان من کاری به کارت ندارم . صبر می کنم امیر کارش با مادرش تموم شه بعد تو رو تحویل اون میدم . میگم  بیا بگیرش  .. معشوقه ات رو بگیر . صحیح و سالم و دست نخورده ...
 فیروزه : خیلی پررو شدی عرفان .. ولی بهت حق میدم . می دونم خیلی اذیت شدی . اصلا من چرا از تو اجازه می گیرم .
سرشو گذاشت رو کیر پسرش ... و اونو تا نیمه فرو برد توی دهنش .. عرفان هم به سمت بالا کیرشو می کوبوند توی دهن فیروزه .
-اووووووفففففف ماااااامااااان ... بازم اون لبای جادویی ات رو گذاشتی روی کیرم ... مامان .. من کونت رو می خوام . بهترین و خوشگل ترین و خوش فرم ترین کونی که میون این کون ها وجود داره ...
فیروزه یه چرخشی به بدنش داد طوری که کونش رو سر عرفان قرار بگیره و سرش هم رو کیر امیر و براش ساک بزنه ..  عرفان سرشو لای کون مادرش فرو کرده بود و با نوک زبونش  سوراخ کس و کون اونو قلقلک می داد . کس که خیسی رو از حد گذرونده بود . عرفان نوک زبونشو به شکاف کس مادرش چسبونده بود و به آرومی خیسی کس مامانشو می خورد  و زبون می زد .
 فیروزه : زود باش . حالا دیگه به اندازه تحریک شدم . کیرت رو می خوام ..
 عرفان هیجان زده کون مادرشو هم میک می زد . دستاشو گذاشته بود رو برش های کون اون و اونا رو به دو سمت بازشون می کرد .. اون بر جستگی لذتشو زیاد می کرد .. دیگه نمی خواست تصور کیر هایی رو بکنه که  از از مرز کس مادرش رد شده  وارد شکمش شدن . حالا اون بود که داشت به مامان فیروزه اش لذت می داد . هر چند کیرش داخل دهن مادرش بود و. اون به آرومی داشت اون کیر رو ساک می زد .
 پسر دلشو هم نداشت که پا شه و کیرشو از دهن مامانش بیرون بیاره ....
 و امیر احساس قدرت می کرد . از این که مادرشو که اومده بود به جستجوی اون تا ببینه که چیکار می کنه حالا زیر کیر خودش گرفته و می تونه به حمایت اون امید وار باشه . ولی اگه مادرش بفهمه راز خونواده خوش خیال رو چی ممکنه پیش بیاد .  هم برای اون بد میشه و هم مامانش ممکنه هوس کنه و بره به اون خونه ... نهههههه من کیر عرفان رو به زور تحمل کردم که بره توی کس و کون مامانم , هنوزم دلم پیش این قضیه هست .. نمی تونم تحمل کنم که مردای خوش خیال بیان و مامانمو مثل یک هرزه خیابونی بکنن . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 279

تمام بدنم کف مالی شده بود ... پدر دستشو گذاشت دور کمرم . طوری که سینه هامو در چنگش گرفته بود ... سرمو بر گردوندم و می خواستم  اذیتش کنم ..
-بابا ناصر الان مامان ثریا یا همون عزیز اگه بفهمه که من و تو با هم رابطه داریم خیلی ناراحت میشه . این طور فکر نمی کنی . اصلا تو خودت نمیگی که این جور خیانت کردن ها زشت باشه ؟
 ناصر : چی میگی من چه جوری خیانت کنم که کار زشتی نباشه ...
-وای بابا گوشت رو می کشم . تو رو تحریمت می کنم . اگه بخوای یک بار دیگه از این حرفای خلافی بزنی . من خودم از وقتی که شوهرم مرده اعصابم خرده . اون وقت دیگه بابای خیانتکارو نمی تونم تحمل کنم ... می خوام تنبیهت کنم ..
ولی دیگه کار از کار گذشته بود . همچین  تا ته کیرشو کرده بود توی کسم  که اصلا نفهمیدم کی این کارو صورت داده  .. خوشم میاد ا ز این مدل سکس  اونم در حالتی که بدنم غرق کف باشه و داغ داغ باشم و یک کیر داغ و سوزان هم توی کسم رفته باشه . صدامو آوردم پایین تر و خیلی آروم به بابا ناصرم گفتم ببینم مگه مامان جون بهت نمی رسه که این قدر در عذابی . آخرش به من نگفتی که فرق بین این یه تیکه گوشتی که لای پای منه با اون یه تیکه ای که لای پای مامانه چه فرقی داره  که تو همش دوست داری مثلا تنوع داشته باشه سکس تو ؟ .. بابا ناصر از حال رفته بود و خیلی آروم تلنبه می زد اما همون با آرامش سکس کردن هم به من لذت می داد . دستمو از پشت طوری روی باسن بابا ناصرم حلقه زدم که بدنشو بیشتر به بدن خودم بچسبونم . اون دیگه کاملا خمار شده بود . منم خوشم میومد و می دونستم دیگه ار گاسم بشو نیستم . فقط دلم می خواست یه ساعتی رو می خوابیدم . خیلی خسته بودم .  پرش کیر ناصر جونو توی کسم حس می کردم  . چقدر می چسبید در اون حالت احساس داغی کردن و بعدش هم زیر دوش رفتن ... گرمای منی ناصر تمام تنمو داغش کرده بود ..
-آخ بابا .. .. حالا یه کمی  حرکتش بده .
دستامو  از رو باسنش بر داشته و اونو آزاد تر گذاشتم تا هر جوری که دوست داره عمل کنه . با این که با با توی کس من خالی کرده بود ولی حس می کردم که بازم جا داره که منو بکنه . نمی دونم چرا .. چون کیرش یه سفتی عجیبی داشت . من که فکر می کردم اون بازم دوپینگ کرده قرص خورده باشه ... کیرشو کشید بیرون .. انگشتشو کرد توی کونم  .. درد می کرد . از بس منو کرده فرو کرده بودن توی کون من دیگه این کون من یه حالت بی حسی رو داشت .
 -بابا من حالشو ندارم
-دخترم فقط یه دقیقه . زیاد نمی کنمت . اگه کونت رو نکنم برام دلواپسی می مونه اصلا مهمونی بهم خوش نمی گذره و شبو که بر گردیم خونه از دست مامان ثریای تو اون وقت امون نداریم.
-تو که هر وقت بخوای می تونی اونو دور بزنی و بیای سمت من .
ولی مگه می شد رو حرف بابا حرف آورد . اون اگه می خواست کاری رو انجام بده انجامش می داد ول کن اون نبود.
-آهههههههه نادیا نادیا خیلی خوشم اومده . نمی دونم چی بگم .
 کارشو کرد و کیرشو کرد توی کونم . با این که سوراخ کونم کف مالی شده بود ولی وقتی با یه فشار قسمتی از کیرشو کرد توی کونم از درد داشتم دیوونه می شدم . شاید به خاطر این بود که در همین چند ساعته  هر مردی که از راه رسیده بود کیرشو کرده بود توی کون من . ولی چیکار می کردم .. اون خوشش میومد از این که کیرو توی کون کیپ من فشار می داد و بعد می کشید عقب ... خدا بگم این مردای هوسبازو چیکارشون کنه که با این بلایی که سرم آورده بودن دیگه نذاشتن  اون جوری که دوست دارم به بابا جونم برسم . خودمو ازش جدا کردم ... حالا وقتش بود که یه ساک تر و تمیز و داغ بزنم و اونو ولش کنم ...
-بابا می تونم امشبو نیام به مهمونی ؟ اصلا حال ندارم ...
-باشه عزیزم . هر طوری که تو بخوای . راستش مامان بیشتر دوست داشت که تو بیای به این مهمونی . می گفت جوونای زیادی هستند و مردایی که می خوان زن بگیرن و اگه نادیا رو ببینن خیلی خوششون میاد ...
-  از من خوششون میاد یا از پولم ..
-نادیا جون اصلا شوهر کردن مایه درد سره . تو الان داری راحت توی خونه بابات می خوری و می خوابی و کسی هم کاری به کارت نداره ....
 پدر دوست نداشت که من شوهر کنم و منم مثل اون بودم . البته  اون به خاطر خودش می گفت .-اووووووووففففففف نادیا دوباره ساک بزن .. بزن بزن ...
 بابا ناصر که ته آبی هم داشت که توی کونم خالی کرد این بار چند قطره هر چند کم از منی خودشو ریخت توی دهنم و من با لذت خوردمش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 181

سیاوش ازم خواسته بود که اگه میشه شب جمعه ای رو با هاش برم بیرون و یه هوایی بخوریم ولی من که به شیرین قول داده بودم و دیگه نمی شد کاریش کرد . مهمونی بدی نبود ... دیگه از همون اول همه با هم جیک بودند .. سعی کردم برم یه گوشه ای و خودمو قاطی بقیه نکنم .  مدام سرمو به این طرف و اون طرف می گردوندم و یه حرفای الکی هم با اونایی که نمی شناختم می زدم . شیرین اومد سمت من
-دختر تو اون آدم همیشگی نیستی .. من نمی  دونم تو چته ؟
-شیرین جون من و تو قول و قرار هایی گذاشتیم که تو زیاد به من  گیر ندی ..
شیرین : آخ فدات شم . یعنی دیگه با منم نمی خوابی ؟
-چرا حساب تو یکی جداست . من که بهترین دوست خودمو فراموش نمی کنم . می کنم ؟!من این جوری نیستم .
شیرین : اگه من بهترین دوست تو هستم چرا نمیگی چی شده شاید بتونم کمکت کنم .بگو دیگه .
 -گفتم که چیزیم نیست . خواهش می کنم تو هم این قدر گیرم نده .
 -پس فقط باید قولشو بدی که هر وقت تونستم از دست دوست پسرام در رم بریم یکی از این خونه ها ی اطراف و با هم حال کنیم .. کلید ویلای یکی از دوستام  پیش منه . میای ؟
-به شرطی که مرد نباشه ..
 -اوووووففففففف .. تو یا عاشق شدی .. یا جند تا مرد بهت تجاوز کردن .. و یا این که شوهرت فهمیده که بهش خیانت می کنی و می خوای ازش جدا شی .
-من از دستت دارم دیوونه میشم ..
 شیرین از کنارم رفت .. دو سه تا از پسرای لوس خودشونو بهم نزدیک کردند ولی  تحویلشون نگرفتم ...
-خانوم نمیای با هم بر قصیم ...  
می خواستم بگم این چه طرز دعوت برای رقصه که بی خیالش شدم . دیگه مجبور شدم واسه این که کسی این جوری به دنبالم  نباشه از جام پا شم و برم  وسط محوطه رقص ... خیلی هم فشرده بود و بازم این پسرای لوس خودشونو می مالوندن به من . چقدرهم شلوغ بود .  یک لحظه نزدیک بود قلبم از حرکت بایسته .. سیاوشو دیدم که دور یه میزی و کنار مونا نشسته .. اونا این جا چیکار می کردن ؟ دوست مشترک من و سحر این جا در کنار عشق من سیاوش ؟!  نهههههه ... ولی  اونا نباید منو می دیدند . من یه دروغی واسه سیاوش سر هم بندی کرده بودم که با هاش نمیام . و اگه اون منو این جا می دید خیلی بد می شد .و نمی دونستم که اون می خواد بیاد به این جا .  اون با مونا چه کاری می تونه داشته باشه ؟ چرا اونو آورده این جا ..  از اون محوطه دور شدم .   یه دوری زده مانتومو بر داشته  و رفتم به سمت درب خروجی .. خوشبختانه کسی متوجهم نشد .. اعصابم به هم ریخته بود .. یه پام منو از اون فضا دور می کرد و یه پا دیگه منو وادار به موندن می کرد . هر کاری کردم که یه چیزی بسازم و تحویل سیاوش بدم که چرا من اون جام چیزی به عقلم نرسید .. ولی رابطه اون با مونا داشت آتیشم می داد .  مردای لعنتی . همه تون مث همین . فقط شوهرم پژمان با بقیه فرق می کنه که اونم داره چوب آقایی شو می خوره که به اندازه کافی بهش خیانت کردم . دوست داشتم با یه تاکسی تلفنی بر گردم . نمی دونستم به کجا زنگ بزنم . از اون جا تا خیابون اصلی رو باید کلی پیاده می رفتم . چرا به جایی نمی رسم که آژانش داشته باشه .. یعنی اون مونا رو می بره خونه شون ؟ یا این اطراف جایی برای خلوت کردن اونا هست . شایدم در یه گوشه ای از فضای سبز و دنج همین باغ اون و مونا مشغول شن ... یعنی سیاوش همون کارایی رو که با من کرد با مونا هم می کنه ؟ من از کی کمک بگیرم ؟ اون لحظه به فکرم نرسید که از شیرین کمک بخوام .  از همه چی بدم اومده بود .  برای یه آن دوباره به خاطرم اومد که سیاوش از من خواسته بود که شب جمعه ای یعنی همین حالا رو با هاش برم بیرون و یه دوری بزنم دیگه نگفته بود کجا .. یعنی همین جا رو می گفت ؟ چون من همراهش نرفتم از مونا خواسته که با اون بره ؟ حتما دختره واسش زنگ زده .. چه ارتباطی می تونه بین اون دو نفر وجود داشته باشه . آتیش گرفته بودم ... داشتم می سوختم . نه .. اون وقت اگه سیاوش ازم می پرسید تو این جا چیکار می کنی چی می گفتم ؟ اگه اون حس می کرد که من با یه مرد دیگه اومدم چی ؟ اگه متوجه خشم و حسادت من می شد چی ؟  رسیده بودم به فضایی آروم . سرمو که به طرف بالا گرفتم آسمون زیبا با ستاره هاشو دیدم . می تونست واسم یه شب قشنگ باشه . اگه من دعوت سیاوش رو پذیرفته بودم .. درست میومدم همین جا .. ولی خوب دستش واسم رو شد ...
 صدای چند تا جوونو می شنیدم از اون لات ها یی که خیلی راحت  و زننده حرف می زدند و حرفای بالای هیجده زیادی هم میون حرفاشون بود ..  انگار منو شناخته بودند . ترسیدم ... نه می تونستم بر گردم و نه به سمت جلو فرار کنم . .. به نظرم اومد سه نفر باشن ..
-هی پسر .. ببین کی داره میره .. آتی کونی ...
 -چی داری میگی اون این جا چیکار می کنه .. اون  که میگن شوهر کرده و از زندگیش راضیه ...
 نفر سومی هم میون اونا بود که انگاری اون دیگه قبلا منو ندیده بود ..
-ببخشید آتی کونی کیه ؟ ..
 نفر اول : یکی هست که اگه تا کیرتو توی کونش نکنی نمی فهمی که کون کردن چیه .. یعنی اگه کیرت رو توی کون دنیا بکنی تا به اون حدی بهت حال نمیده   نمیده که کیرت رو توی کون آتنا بکنی .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 151

ویدا رفت پشت , کنار مهران نشست  و معین هم رفت وردست ماندانا . ..  مهران حس می کرد گر گرفته  .. قبل از این که ویدا بشینه سر جاش یه لحظه نگاه مهران به باسن ویدا افتاد ... دوست داشت همون جا بغلش بزنه و اون فکری  رو که در سرشه ولی نمی تونست انجام بده . می ترسید ... نمی دونست که این زنا چه احساسی دارند . شاید به خاطر سادگی و صفاشونه که این جور خودمونی رفتار می کنن .
 ماندانا : ویدا جون حالا چه طوری !
ویدا : حس می کنم بهترم .
مهران : اگه کاری از دستم بر بیاد من در خد متم .
ویدا : خواهش می  کنم . شما باید ببخشید که من شما رو از دوستتون جدا کردم . و به هر حال سرتون گرم بود و حرفای پسرونه می زدین ؟
ماندانا : می تونی بگی حرفای مردونه . چون این دو تا دیگه مرد شدن .
 ویدا : درسته ولی تا زمانی که ازدواج نکرده باشن بهشون میگن پسر . حالا فرقی نمی کنه مرد یا پسر هر دو شون از اون جوونای مودب و سر به زیری هستند که باید حواسشون به دخترا باشه که اونا رو از راه به در نکنن .
معین : اتفاقا ما به موقعش شیطنت هم داربم و دخترا باید از ما بترسن ..
 ماندانا : چقدر شما بامزه این . ولی ما خانوما که از شما نمی ترسیم ..
 مهران و معین هر دو شون از این حرف ماندانا خوششون اومد . هر چند اونو جدی نگرفتند ولی همیبنو یه حرکتی دونستن برای ادامه حرکات بعدی در راستای صمیمیت بیشتر .
مهران : ویدا خانوم حالا بهترین ؟
-بد نیستم . یه وقتی فکر نکنین که من خیلی ضعیف هستم و قدرت بدنی ام کمه .
 خود ویدا از این حرفش خنده اش  گرفته بود و توی دلش گفت به موقعش نشونت میدم که چقدر هم قدرت بدنی دارم . حالا اونم به خوبی می تونست از نگاه هیز پسرا بفهمه  که  در فکرشون چی می گذره .  و چی می خوان .. ویدا هم روسریشو بر داشته بود .. شیشه های دودی هم نمی ذاشت که بدون مکث و زوم کردن بشه داخل ماشینو دید .. ویدا هم چاک سینه هاش باز بود .. موهای سیاه و لخت و بلندشو ریخته بود رو شونه هاش .. مهران خودشو  گوشه سمت راست پشت ماشین چسبونده بود و زیر چشمی به قسمت بالای پای ویدا نگاه می کرد ..مهران به این فکر می کرد که  داره شلوار ویدا رو می کشه پایین و لباشو می ذاره روی شکاف کسش . .. با خودش زمزمه می کرد اگه بهم راه بدی ویدا خوشگله ... بهت قول میدم که طوری ارضات کنم که  دلت بخواد همیشه پیش من بخوابی . ویدا هم چشاشو بسته بود و با این که می دونست اون پسرا هیزن و ته دلشون می خواد که  با اونا باشن ولی نگران شروع کار بود که تا چه حد  اون و ماندانا می تونن پرستیژخودشونو حفظ کنن و در حقیقت بگن که این پسرا  بوده که شروع کننده عملیات بودند . ویدا هم دلش برای سکس با غریبه لک زده بود ... مهران هم خیلی جوون و خوش تیپ بود .. تصورشو می کرد که با هم رفتن جنگل و یه گوشه ای .. دو تایی شون لخت .. ویدا توی بغل مهرانه و اونم هر کاری که دلش می خواد با هاش انجام میده .. با این افکارش حس می کد که کسش داره ورم می کنه . بی اراده دستش رفت روی کسش و می خواست که اون ورم رو احساس کنه و لذت ببره . مهران متوجه این حرکتش شد .. کیر پسر کاملا شق شده بود . پای چپشو گذاشت روی پای راستش تا اگه یه وقتی ویدا بیدار شد متوجه اون حالتش نشه . معین هم که مدام منتظر بهانه ای بود که سر صحبتو با ماندانا باز کنه ...
مهران : به نظر شما ما باید چیکار کنیم که دوست دخترامون همیشه حرف شنوی داشته باشن درکمون کنن ازمون خسته نشن ..
 ماندانا : حالا میشه این قدر رسمی نباشیم .. این از این ولی جالبه برام مگه چند تا دوست دختر داری ؟  اینو هم می ذاریم به حساب این که ایرادی نداره آقای خوش اشتها . باید دید که  هدف شما از دوستی چیه .. و آیا طرف شما هم همین هدفو تعقیب می کنه یا نه ؟ که این رشته سر دراز دارد .. یعنی شما اهل شیطنتهای خاص هم هستید ؟
 مهران : با این موانعی که بر سر راه ازدواج وجود داره معلومه دیگه باید یه نموره ای هم ... دیگه شرمنده نمی تونم جسارت کنم ..
ماندانا با یه هوس خاصی دستشو رو دنده می ذاشت و عوضش می کرد که انگاری سر یک کیر شق شده روگرفته توی دستش و داره اونو حرکتش میده . ویدا  خودشو زده بود به خواب و  با یک گرایش به سمت راست سعی داشت کاری کنه که سرشو بذاره رو سینه مهران ...
 ماندانا : ولی من اگه جای تو بودم هیچوقت واسه شیطنتهای خاص نمی رفتم سراغ دخترا ..
 معین : پس من و مهران چیکار کنیم ..
-می تونین با زنای متاهلی که واسه تفریح و تنوع دوست پسر می گیرن ار تباط داشته باشین ... .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

فریب شیرین

شیرین  زن خوش اندامی بود که زیبایی نداشت . شوهرش ده سالی رو ازش بزرگ تر بود .. اون سی سالش بود و به تازگی اومده بودن به واحد روبرویی ما ... پدر و مادرم کار مند بودند و خواهر بزرگمم از دواج کرده بود و منم دبیر دبیرستان بودم و هر وقت هم که کلاس نداشتم بودم خونه  . منم درست هم سن شیرین  بودم . دوست نداشتم تا چهل سالگی زن بگیرم .. بیشتر با زنا و دخترا حال می کردم و واسه همین نمی خواستم واسه خودم درد سر درست کنم .  از بودن با زنای شوهر دار خوشم نمیومد ولی از گناهش می ترسیدم و دلم واسه اون مردا می سوخت . شیرین  هر روز به یه بهونه ای در خونه مونو می زد .  آخه اون با مادرم گرم گرفته بود که شاید از این طریق بتونه راحت تر خودشو بهم معرفی کنه . با این که با زنای متاهل ار تباط جنسی نداشتم ولی چشای اون زن از این می گفت که خیلی دوست داره که خودشو تسلیم من کنه . خیلی گستاخ و بی پروا بود . اما من به خاطر شوهرش  کاری نمی کردم .. یه روز در حالی که صبحش بیکار بودم در خونه مونو زد و ازم پرسید که در مورد یخچال چیزی سر در میارم یا نه .. چون یخچال و فریزرشون داره آب پس میده انگار کار نمی کنه ...
نصف سینه هاشو انداخته بودبیرون .   یه ساپورت سفید و یه تاپ صورتی چهره سبزه اونو خیلی جذاب کرده بود .. همراهش رفتم . فقط  دو شاخه یخچالو از پریز کشیدم و دوباره وصلش کردم همه چی درست شد .
شیرین : نمی دونم چرا این مرد همش دنبال کارای خودشه . تفریحات خودشه ..
دیدم داره گریه می کنه ... یهو خودشو انداخت بغل من ..
-می خوام یه چیزی بهت بگم ولی به مامانت نگو .. شوهرم ایرج خان زن داره .. یک شب در میون میره خونه زن دیگه اش. ..
 تازه داشتم متوجه می شدم که چرا ماشین ایرج خان یک شب در میون توی پارکینگ نیست .
-دیگه حساب نمی کنه که منم یک زنم .. یک زن تنها ...اون وقت چیکار باید بکنم .
 -ببخشید مگه شما تازه ازدواج نکردین ؟ 
-چرا اتفاقا من زن دومش هستم و خبر نداشتم .
 -چرا شکایت نمی کنی ..
-از آبرو ریزیش می ترسم ..
 -عجب  مردایی پیدا می شن ..
 شیرین :  : به نظرم حق این نامردا رو باید گذاشت کف دستشون .
خودشو بهم چسبوند ..
 شیرین  : تا نظر تو چی باشه .
 -دو دو تا چهار تاست دیگه ...
حالا دیگه با خیال راحت می تونستم با هاش سکس کنم . دستم فوری رفت روساپورتش ... چند بار اونو بالا کشیدم و دادمش پایین ..
-ببینم اون شبایی که من تنهام میای پیشم می خوابی ؟
 -نمی دونم باید ببینم می تونم از دست خونه در برم یا نه .. حالا الان رو بچسب . وقتی شلوارشو کشیدم پایین و اون اندامشو دیدم یه حسی بهم دست داد که نتونستم جلو مو بگیرم .. اون از بس حشری بود همون جا رو زمین و روم خوابید . بلوزشو در آورد منو هم لخت کرد و خودشو انداخت روم ..
 -واسم خیلی ناز می کنی فریدون .. اگه هر کی جای تو بود تا حالا صد دفعه منو خورده بود .
 -کم بخور همیشه بخور ..
سر تا پاشو می لیسیدم کونشو انداخت رو سر کیر من .. فکر نمی کردم این قدر سریع باشه ... کسشو از همون بیرون رو کیرم می غلتوند طوری که آبمو آورد . و همون کیرمو زبون زد و بعد روش نشست . هوسم کم شده بود ولی خیلی زود شق کردم . نفسمو بند آورده بود امون نداده بود که بریم روی تخت .. همون جا با دستش کیرمو روی کسش تنظیم کرد و خودشو رو من صاف کرد ... وای چقدر سفت و سنگین بود . نفسم بند اومده بود ولی یکسره اون بود که داشت منو می کرد ...
-اووووووخخخخخ فری جون .. کسسسسم کسسسسسم ...
 من فقط می تونستم دستامو بذارم رو سینه های درشتش و اونا رو فشارش بگیرم ... واسه این که راحت تر رو من حرکت کنه دیگه لباشو نبوسیدم ... از کناره های کسش ریزش آب رقیقی رو حس می کردم . اون ار گاسم شده بود . این بار من اونو طاقبازش کرده رفتم روش ...کیرم دوباره شق شده بود ... حالا راحت اونو می بوسیدم ...
-خوشم میاد منو بکن ..
-چه اندام با حالی داری شیرین ... کسش تنگ بود ولی روی کس تپل و چاقالو بود با موریزه هایی که هوس آدمو زیاد می کرد . اصلا نفهمیدم کی آبم توی کس شیرین خالی شد . کمرشو گرفتم اونو آوردم بالا و از پشت کردم توی کونش . همین جور خشک و سفت و اون ناله می کرد .. از اون روز به بعد هر شب که شوهره می رفت به اون زنش سر بزنه منم یه بهونه ای می آوردم و تا نزدیکای صبح پیش شیرین می خوابیدم و تازه یک گل هم توی شکمش کاشتم و  بار دارش کردم ... یه بار پدر و مادرم میون صحبتاشون گفتن که شوهر شیرین شبا رو جایی کار می کنه که من حدس زدم شیرین  واسه حفظ آبرو توجیه کارش و به دروغ اینو گفته اما دلم طاقت نگرفت و شوهرشو تعقیب  کردم و فهمیدم که اون  یک شب در میون میره به یک مرغداری و تا صبح سرگرم کاره ..وای چه کاری کرده بودم ! چه رو دستی خورده بودم . حالا راه بر گشتی نبود .  شیرین  تنها زنش بود .. آره مرغ از قفس پریده بود ... هم منو گول زده بود هم از قفس شوهرش پریده بود .. هر چه بود زن مردم حالا شده بود مادر بچه ام و منم بهش عادت کرده بودم ..اما باید حواسمو جفت می کردم که دیگه فریب زن جماعت رو نخورم .. ولی از حق نگذریم فریب شیرین , فریب خوشمزه و شیرینی  بودو هست .  ... ادامه دارد ... نویسنده : ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 81

 مهناز پس از این که خودشو در اختیار اکبر سگ سبیل قرار داده بود و ار گاسم نصف و نیمه ای داشت  یکی دو ساعتی رو خوابید . حس کرد خستگیش تا حدود زیادی در رفته و حالا نیاز به این داره که یک بار دیگه خودشو در اختیار پسرای مجرد و پر شوری قرار بده که قدر زنا رو به خوبی می دونن و از تمام نقاط بدن خانوما نهایت استفاده رو می  کنن . حال میدن .. حال می کنن .... یه دستی به سر و صورتش کشید و می خواست لباس تنش کنه که خنده اش گرفت .. چقدر راحته که یه آدم دیگه در این قید و بند نباشه که برای رفتن به جایی چی بپوشه و چی نپوشه و حالا هم خیلی راحت می تونست بره پایین  .از الان تا صبح خیلی راهه حتما میشه خیلی حال کرد . مهناز احساس نیاز می کرد سیر نشده بود . کاش افشین اون جا بود .... رفت به حمام عمومی .. درو که باز کرد و اون فضای وسع رو دید  که هر گوشه اش یه نفر در حال سکسه و یا خیلی ها رو زمین دراز کشیده کس و کون و کیرشونو باد می دادند یه جوری شده بود . اونم سعی کرد بره یه جای شلوغ تری که احتمال این که یکی از این پسرا بیاد به سمت اون بیشتر باشه . روکف حمام دراز کشید . انگاری بیشتر جمعیت دوست داشتن که کنار هم باشن ... افشین از دور متوجه مهناز شده بود .. چه عجب ! اون از رختخوابش پا شده بود !
فریده : انگاری دوست دخترت هم از خواب  بیدار شده . نمی خوای بری یه حالی بهش بدی ؟
افشین : اون وقت می خوای مورد غضب واقع شم ؟
 فریده : به نظرت من خیلی حسودم ؟ اگه بخوام خلاف مقررات خودم رفتار کنم که دیگه خیلی تابلوست .
 افشین : می دونم چی داری میگی  ..
 فریده : پس بذار من بیام روت . نمی دونم چرا این جوری شدم .یا من  سیر نمیشم یا تو سیرم نمی نی ..
افشین : شاید به این خاطر باشه که این معجونش خیلی قویه . تو هم از بس کیر امریکایی خوردی جنس وطنی رو ترجیح میدی ..
 فریده : راست گفتی . جنس تو که سر شار از عشق و هیجان بود . با احساس و هوس آدمو می کنی .. ..
در اون سمت بیتا همچنان با سه تا مرد مشغول بود . خیلی بهش حال می دادن .ایمان هم تازه داشت لذت سکس و زندگی رو درک می کرد . بیتا احساس شباهت زیادی بین خودش و اون جوون می کرد . از این که اون پسر داره با اون لذت می بره ... ایمان با نوک سینه های بیتا بازی می کرد . کیر فینگلی  که مرتب می رفت توی دهن بیتا و بیرون کشیده می شد  نمی ذاشت که اون جوری که باید و شاید بیتا بتونه رو بدن ایمان استوار باشه . اکبر سگ سبیل هم لباشو گذاشته بود رو شونه های بیتا و اونو به آرومی می بوسید .
 اکبر : داشته باش این سه تا کیر رو با هم که اگه بری دیگه از این نعمتا نصیبت نمیشه .
 بیتا که کیر فینگلی توی دهنش بود و مثل یک بستنی قیفی اونو اونو میکش می زد و لیس می زد خیلی دلش می خواست به اکبر بگه که این جوراهم که فکر می کنی نیست و شوهرم بهداد خیلی نازنینه و. قراره سکس ضربدری داشته باشیم .. ولی خیلی زود فهمید که آدم  تمام اسرار زندگیشو نباید پیش هر کسی بروز بده . چون هر کسی واسه خودش زندگی می کنه و این دلیل نمیشه که تمام آدما در حس دیگران شریک بشن ..
 بیتا واسه لحظاتی کیر فینگلی رو از دهنش در آورد .. .
بیتا : فینگلی جون اگه میشه برو پهلوی من تا بتونم صورت قشنگ ایمان جونو ببینم . .. اکبر جون یواش تر تو که کون ما رو تر کوندی ....
 بیتا خوشش میومد  کیف می کرد از این که می دید یک لات به تمام معنا شده و تکیه کلامهایی رو به کار می بره که بین جوونای این دوره زمونه خیلی مد شده . احساس طراوت و تازگی می کرد .  اکبر لباشو از رو شونه های بیتا بر داشت .. در حالی که چشاشو گرد کرده بود سرشو برد به سمت عقب .. یه نگاهی به کون اون انداخت واز نظر اکبر  کون هر زنی می تونست یه هیجان خاصی رو برای هر مردی داشته باشه . لاغر و چاقش زیاد فرقی نمی کرد . انگار هر کدومشون یه  براقیت خاصی داشت . یه نوری از خودش منتشر می کرد .. پنجه های اکبر روی کون بیتا قرار گرفته  و حسابی به قسمت تماس کیر و محل ورود  به کون خیره شده بود ....
بیتا : اکبر آقا داری معاینه می کنی ؟ چرا این قدر شل شدی . زود باش بجنب دیگه .
ایمان دستاشو گذاشت دور کمر بیتا و سرعت گایشی از پایین به بالا رو زیادش کرد ... بیشتر اونایی که در حال سکس بودند به آخرای اون رسیده و صدای ناله ها و بکن بکن و اوف کردنها طوری فضای اون جا رو گرفته بود که همه رو هیجان زده می کرد و اونایی رو هم که به حال خودشون بودن وادار می کرد که برن و به یکی بچسبن ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

عید سعید قربان مبارک باد

فرا رسیرن عید سعید قربان را به عموم مسلمین به خصوص هموطنان عزیز مسلمان  تبریک و تهنیت عرض نموده باشد که با  بزرگداشت اصول و آیین پاک ابراهیمی و محمدی در جهت اعتلای شریعت اسلام راستین موفق و رستگار باشیم .. از سوی مدیریت سایت : امیر و نویسنده : ایرانی  

خانواده خوش خیال 128

فیروزه کیر امیر رو همچنان توی دستش نگه داشته و سر اونو به کس فرخ لقا می مالوند . زن حس کرد که دیگه داره دردش میاد . اون داشت عصبی می شد . دستای عرفان جایی قرار داشت که کونشو به دو سمت باز کرده و سوراخاتشو به خوبی مشخص می کرد و به خوبی توی دید امیر مینداخت ... فرخ لقا لباشو گاز می گرفت . می ترسید استرس داشت از این که سرشو بر گردونه عقب و امیر رو ببینه . نمی خواست نگاش به نگاه امیر بیفته . قلبش به شدت می تپید . . امیر هم حال و روز درست و حسابی نداشت . شاید اگه صحنه سکس مادرش رو  با یک غریبه نمی دید تا این حد گستاخ نمی شد ولی حالا بیش از هر وقت دیگه ای حس می کرد که باید تواناییهای خودشو به رخ عرفان و مادرش بکشه و نشون بده که اونم می تونه . البته عرفان خیالش نبود که دوست دختر یا دوست زنشو امیر بکنه . هر چی بود امیر پسر فرخ لقا بود و حق آبچک داشت و اون که نمی تونست چیزی بگه که دوست دختر منو نکن .
امیر یه نگاهی به فیروزه انداخت و با سکوت و التماس ازش خواست که زود تر کیرشو رو به جلو فشار بده . همین نگاه رو فرخ لقا هم به عرفان داشت . فیروزه سر کیر امیر رو بین دو لبه کس مادرامیر حرکت می داد و این کار رو به سرعت از از این سمت به اون سمت تکرار می کرد . فیروزه طوری هم دستشو دور کیر امیر لول کرده بود که خود پسر هم اگه می خواست حرکت رو به جلویی داشته باشه نمی تونست کس  مادرشو بکنه . فیروزه دستشو از رو قسمت جلوی کیر بر داشت .. عرفان یه نگاهی به فرخ لقا انداخت و سرشو تکون داد . امیر نزدیک بود صداش در بیاد  و بگه دارین سر گوسفند می برین ؟  فرخ لقا هم نزدیک بود بگه شما دارین ختنه می کنین ؟ امیر ختنه شده ...
فیروزه حرکتو شروع کرد .. سر کیر امیر راهشو شروع کرده بود نرم نرم وارد کس فرخ لقا شده بود . عرفان و فیروزه خودشونو کنار کشیده بودند تا مادر و پسر با هم خوش باشند . تا بدونن که چطور باید با هم کنار بیان . امیر تا کیرشو توی کس مادرش دید کمرشو محکم گرفت و با یه حرکت رو به جلو نصف دیگه کیرشو هم فرستاد توی کس مادرش . فرخ لقا همون جوری که آموزش دیده بود و عرفان با هاش  حرف زده بود این تصور رو برای خودش ایجاد کرد که اینی که داره اونو می کنه دوست پسر  اونه نه پسرش . و امیر هم از  مادرش تصور یک دوست زن رو داشت که داره به اون حال میده .  
عرفان : عجب کونی داره این فرخ لقا ..
 فیروزه یه نگاهی به عرفان انداخت و حس کرد  که پسرش اون ادب و احترام گذشته رو رعایت نمی کنه و پیش اون از کون یه زن دیگه تعریف می کنه . یعنی بعضی حرفا رو به یک سبک خاصی نباید زد .. اونم برای این که جبران کرده باشه گفت کیر امیر رو هم ببین حرف نداره .. یک کیر مشتی چاق و چله درست  مثل یا طوم می مونه . خیلی هم سفته . بره توی کس سه سوته آب زنو میاره ..
عرفان : آره دیدیم . یه بار بد جوری حالت رو گرفت  و کلی معطلت کرد تا ار گاسم شدی .  
امیر و فرخ لقا یواش یواش صداشون در اومده بود ... هر دو شون سعی داشتن از واژه های پسر و مامان و هر چیزی که به یادشون بیاره چه نسبتی با هم دارن دوری کنن  . چون می دونستن در یه حالت بی خبری و خود رو به تجاهل زدن لذت بیشتری از سکس می برن  .
وقتی امیر دستاشو گذاشت رو سینه های مادرش , فرخ لقا هم دستاشو گذاشت  پشت دست امیر و اونو به سینه هاش فشار داد . پسر به حرکت رو به جلوش ادامه می داد .  شدت ضربات  کیر و صدای بر خورد کیر امیر به کون مادرش به گونه ای بود که عرفان و فیروزه رو به هوس آورده بود که با هم آشتی کنن . امیر یه دستی به سینه های مادر زد و اونو به آرومی از این طرف به اون طرف حرکت می داد .
فیروزه : چیه هوس کردی ؟
عرفان : نه مامان . تو منو از خودت روندی . نگاه کن چه جوری داره مامانشو می کنه ؟ و مادره هم برای پسرش شخصیت قائله ..
 فیروزه : عرفان بازم داری حرفای الکی می زنی .. .. می دونم از دست من دلخوری . هر چی بود تموم شد .از الان به بعد رو باید در یابیم .
 فیروزه کیر عرفان رو گرفت و گفت رشدش عالیه . راستش تو از کون فرخ لقا تعریف کردی من حسودیم شد . راستشو بگو کون مادرت تک نیست ؟ الان توی خونواده خوش خیال سر کون من دعوا میفتن ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 110

نگاهی به مژده انداختم . می خواستم ببینم که چه احساسی داره و به چی فکر می کنه . نمی شد از چهره اش چیزی خوند . رفتم نزدیکش .
 -چی شده . برای سگات غذا کم آوردی ؟
 -فکر می کنی من مثل تو ام رفتار های زننده داشته باشم ؟
-نمی دونم شاید باشی .
-بیا داخل ولی مثل بچه های خوب جنب نمی خوری . فقط چهار تا کلام با هم میگیم و تمومش می کنیم ...
 مثل موش مرده ها شده بودم . حس کردم این جوری که اون منو صدام زده صحبت تموم کردن و این حرفا نیست . یک نفر بخواد که از تموم شدن حرف بزنه دیگه شروع که نمی کنه . من داشتم می رفتم خدا حافظی کرده بودم . به حال خودم بودم که اون صدام زد .  پس یا اون دلش به حال من سوخته یا به حال خودش .  و این بهترین فرصتی بود که می تونستم ازش به به نحو احسن استفاده کنم . نگاهم به لبان مژده بود که ببینم آهنگ حرفاش چه جوریه . برام مهم نبود که چی تفسیر می کنه و چه میگه .  من فقط می خواستم با بغل زدن و سکس با اون نشونش بدم که می تونه به من متکی باشه می تونه منو دوست داشته باشه . و با من احساس صمیمیت کنه . و این به خود منم احساس آرامش می داد . چون اون حسی رو که راجع به مژده داشتم به هیچیک از دیگر دخترای هم سن و هم ترازم نداشتم . اگه اونا می رفتن با یکی دیگه بالاخره یه جورایی با این قضیه کنار میومدم ولی در مورد مژده وضع فرق می کرد . حسادت به اوجش می رسید و منو بی خوابم می کرد .
-شهروز من نمی تونم بهت دروغ بگم .. چرا با احساسات من بازی می کنی . گاه به خودم می خندم . میرم جلو آینه . یه نگاه به خودم میندازم . باورم نمیشه من همونی باشم که سالها درس خونده تا به این جا رسیده . باورم نمیشه من همونی باشم که خیلی ها بهم احترام می ذارن .. خیلی ها دوستم دارن ..  و دانشجویان زیادی زیر دستم باشند که نیازشون به اینه که واسشون بهترین استاد باشم و با هاشون مدارا هم بکنم . باورم نمیشه که من همون باشم ...
خودم می دونستم که منظورش چیه ولی می خواستم مخشو کار بگیرم ..
 -حالامگه چی شده ؟
 مژده : چی شده ؟ تازه می پرسی چی شده ؟ مگه اون دفعه بهت نگفتم من قلبمو تسلیم تو کردم . مگه بهت نگفتم اگه ببینم کسی با دل من بازی کنه بلایی بر سرش میارم که مرغان آسمون به حالش گریه کنن؟ ..
یه خورده به مغزم فشار آوردم ویادم نیومد اینو بهم گفته باشه ...
-مژده جون تو اینو بهم گفتی ؟ من که چیزی یادم نمیاد .. حالا نمیشه اگه قبلا نگفتی حالا بگی ؟ ..
یه نگام کرد و در حالی که   قطرات اشکش درحال غلنیدن از گونه های قشنگش بود بی اختیار خندید ..
 -خیلی پر رویی شهروز ..
-.با همه این پر رو بودنهام دوستت دارم  . عاشقتم مژده . نمی دونم چرا حس می کنم که نمی تونم تو رو با یکی دیگه ببینم . خیلی حسودم ..
-از اون سالهای دور که بگذریم من جز تو با هیچ مرد دیگه ای نبودم . تو حسادت می کنی به خاطر چیزی که وجود نداشته و نداره . اون وقت انتظار داری من به خاطر چند مورد حسادت نکنم ؟
-مژده دروغه .. کسی بهت چیزی گفته ؟ اگه یکی از دخترا چیزی بهت گفته شاید توهم خودش بوده ...
-بس کن . من الکی یه حرفی رو نمی زنم .
 مونده بودم که این مژده کجای کار می خواد تخفیف بیاد و بغلم بزنه ... دیدم انگاری این من هستم که باید استارت کارو بزنم .. رفتم جلو .. وای این دیگه دیوونه تمام بود .. چپ و راست گذاشت زیر گوشم .. حدس کردم چند تا از دخترا ریزه کاریهای سکس رو واسش تعریف کردن .. شاید به عنوان مشاوره با هاش در میون گذاشته بودند . آخه مژده خیلی زود با همه شون دختر خاله می شد . خب پزشک هم بود .. احتمالا یکی دو تا از این دخترا که  افسرده و عاشق من شده بودند و قبلش هم خودشونو در اختیار من گذاشته بودند همه چی رو ریختن رو دایره و  خانوم دکتر مژده قول داد که کمکشون کنه ...
حالا این خود مژده بود که باید می رفت پیش خودش . مات و مبهوت نگاش می کردم که بزنمش یا بذارم برم یا بهش تجاوز کنم که دیدم دستاشو گذاشته دو طرف صورتم و یه جور خاصی نگام می کنه .. و در میان هق هق گریه هاش گفت این دفعه هم می بخشمت ولی حواسم هست تو هر کاری می تونی باهام بکنی فقط با قلبم نمی تونی بازی کنی . حس کردم که حالا دیگه می تونم ببوسمش .. ولی اون خودش منو سمت خودش کشوند ...
-مژده من از این دو تا نره غول می ترسم ..
 خنده اش گرفت ... رفتیم توی اتاق ..
-فهمیدی چی گفتم ؟
-بله استاد .. دوستت دارم .. منو ببخش  اگه یه اشتباهی کردم ولی دیوونه وار دوستت دارم ..
 مژده : منو ببخش عشق من که این همه زدمت ..ولی این آخرین فرصتته که هیز بازی رو بذاری کنار ... عاشقتم .. اگه دوستت نداشتم که این قدر عذاب نمی کشیدم شهروز .. بد جنس ..جلاد , بی رحم ..
 دیگه باید اونو می بوسیدم .. لبامو به لباش چسبوندم ..دیگه می دونستم که یک بار دیگه جسم و جانشو تسخیر کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 133

سمیه طوری جیغ می کشید و سر و صدا می کرد که من دلم برای لاله می سوخت . می دونستم که اون حالا خیلی دلش می خواد بیاد به جمع ما و یه حال دسته جمعی با هامون بکنه ولی دیگه چاره ای نداره جز این که به همین صورت این سر و صدا هارو بشنوه و تحمل کنه ...
 سمیه : اووووووفففففف شیدا جون من فدات شم ... چقدر خوشم میاد که یک دست داری منو می کنی .. یک دست و یکریز و کم نمیاری بزن .. بزن . من می خوام بازم تند تر تند تر ... اووووووففففففف .. بکن بکن ..منو بکن .. آروم .. آروم ..
خیلی دوست داشتم آبمو توی کس سمیه خالی می کردم ..  سمیه : شیدا .. شیدا جون بکش بیرون .. بکش .. زود باش بکش ... خواهش می کنم . کف دستشو گذاشت رو سینه هام کیرمو کشیدم بیرون ... معلوم نبود این مهران از کجا سبز شده که فوری صورتشو گذاشت جلوی کس تا وقتی که آب کس فواره می زنه حسابی صورتشو شستشو بده . دهنشو باز کرد  و قسمتی از آب هوس زنشو لیس زد ... اونو کنار زدم و خودم دهنمو گذاشتم روی  کس سمیه تا کارمو کامل کنم . .. دلم می خواست کس سمیه رو سر شار از آب داغ خودم می کردم ... .. ولی عشق من لاله هم بود و اونم باید صفا می کرد ... به تلمبه زدن خودم ادامه دادم .
 -جاااااااااان شیدا .. شیدا .. این آتیشه .. بکن .. بکن .. فکر می کنم تو هر چی آب توی تنمه داری تبدیل به آب کسش می کنی و اونو بیرون می کشی .. بزن .. زود باش . ادامه بده .. آخبیشششش .. کسم . چقدر سبک شه ..
مهران : خوشت اومد . کیر شیدا جون حرف نداره از کیر مردا هم با حال تره . خیلی توپه .. ..
 یهو یادش اومد که سوتی داده و ادامه نداد ولی سمیه هم از اون جایی که به من فکر می کرد دیگه توجهی به این نداشت که شوهرش چی میگه .. اونو یه دور بر گردوندم . این بار کردم توی کونش ..
 سمیه : آخخخخخخخخ شیدا .. تو خوب بلدی چه جوری به آدم حال بدی . کون منم خوب داری می کنی . جوووووووون .. حال می کنم . فشارش بده . بذار تا ته کونم بره . کیرت رو عشق است . صفای کیرت رو .. چه حالی میده .
 کون سمیه جونو به دو سمت بازش کرده و با دید زدن به اون کون , کیرمو تا ته کونش می فرستادم . سراسر تنمو لذت گرفته بود . ....
-سمیه چه حالی داره .. حالا خوب کیف می کنی .. شما سر حرف من اومدین که سکس دسته جمعی چه با حاله و چقدر هم می چسبه ؟ دلم واسه لاله جون می سوزه .. کاش اونو هم می آوردیم این جا ..
سمیه : دختر عمو رو میگی ؟ اون شاید از مهران جون خجالت بکشه . یا این که مهران سختش باشه ..
 مهران : عزیزم منو بهونه نکن . شاید تو خودت راضی نباشی ...
حس کردم که مهران هم بی میل نیست که لاله بیاد این جا ... دیگه کاری به کار اون دو نفر نداشتم . خود مختار شده بودم .. فکر کنم سمیه هم خیالش نبود اگه لاله و مهران با هم سکس می کردند .. ولی اول باید یک سرویس خودم با لاله حال می کردم و بعد اونو می دادم به دم مهران هر چند  هر کی که تا حالا لاله رو می کرد یه چند دقیقه اولشو که خیلی حسادت می کردم تا عادت کنم و همش به خودم می گفتم عیبی نداره شیدا تو هم با خیلی های دیگه هستی و از این حرفا ...
 رفتم سمت لاله ... اون همون نزدیکی بود ..
لاله : چه خبرتونه ! ممنونم شیدا که از من دفاع کردی ..
 لاله : هلاک شدم از بس با خودم ور رفتم دیگه هیچ حسی برام نمونده . فقط می خوام یه چیزی به غیر از این انگشتام و به غیر از این موز بره توی کسم . من بد جوری هوس  دارم . دلم می خواد . آخخخخخخخخ ..
 -این چیه پات کردی دختر باید شورتتو هم در آری  ..
-وای از آقا مهران خجالت می کشم ..
خنده ام گرفته بود ..
-اونم باید از تو خجالت بکشه . این طور نیست که این شرم فقط  یک طرفه باشه ..
 لاله : چقدر دلم می خواست منم پیش شما باشم .
-حالا هم داری میای دیگه
-دختر عمو راضیه ؟ به نظرم چیزی نگفته باشه . یا این که من صداشو نشنیدم ..
 یه دستی رو کیر خودم کشیدم و گفتم لاله جون  الان هر دو تا شون عاشق این کیر شدن .. ..
لاله نذاشت که من ادامه بدم 
-حالا دوستان جدید پیدا کردی و منو از یاد بردی دیگه .
 -عزیزم همه این کارا به خاطر تو بود . الان وقتی بری اون داخل امکان نداره مهران هوس کردن تو رو نداشته باشه .. و حتما به این خواسته اش می رسه .. ولی اول من می خوام با تو حال کنم .
 -ولی فکر نکنم سمیه رضایت بده .
-این همون چیزیه که من  داشتم می گفتم و تو نذاشتی بگم . من با این کیرم دو تایی شونو جا دو کردم تا دیگه زبونشون بند بیاد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

به سلامت پرسنوها

بازهم قرار است که پاییز بیاید . می بینم که پرستو ها بار و بندیلشان را بسته اند . دلم برایشان تنگ می شود . گلهای سرخ باغچه ام مرا دلداری می دهد .. آن ها  از بهاران با من بوده اند . گل سرخ از یاس عمامه ای می نالد که به او فخر می فروشد .. و من چهره گل زیبای خود را در میان گلهای پاییزی می بینم . کلاغها ی سیاه قار قارشان را سر داده اند . گویی که از کوچ چلچله ها نالانند . غبار های غم بر روی برگها نشسته است . گوئیا احساس می کنند گرد پیری را.  این  رسم زمانه  است ... چلچله ها به کجا می روید ؟! نمی خواهیم که تنها بمانیم . هنوز برگهایی جان دارند .. هنوز زیبای پیر نشان داده که جوانی می کند . رود خروشان از قهر پرستو ها می گوید .. دلم چون دل برگهای خزان گرفته . می خواهم ببارم تا غمها را بشویم . چه زیباست پاییز ! وقتی که با ترانه غم , غمهایم را می شویم و آن را به طوفان دریا می سپارم . پرستو ها می روند . کاش می دانستند که من  این پاییز را بهاری می بینم .. چه زیباست پاییز ! وقتی که احساس می کنم غمهای من و او چون رشته ای نا گسستنی ما را به هم پیوند داده است . من و او همدردیم . گاه گونه های هر دوی مان تر می شود .. گاه قلبمان می سوزد و گاه اشکی برای ریختن نداریم و ترانه ای برای خواندن . چه کسی به سرودمان گوش می دهد وقتی که شادیهای ما را به شکست قلب من و پاییز زیبای من می خرند .. پاییز من ! تو تنها نیستی . من تو را به تو می سپارم . به سلامت پرستو ها ! من در کنار پاییز خواهم ماند .. بر برگهای تکیده اش بوسه خواهم داد .. غم سرخش را بر گونه هایم خواهم زد. دست  برسر شاخه های سر به زیرش  خواهم کشید ..پاییز آمده است تا زندگی کند .. غم غروبش را,  تبسم طلوعش را دوست می دارم . قلب سردش را با دنیایی از درد های داغ دوست می دارم .. تنهایی اش را دوست می دارم . بوی برزخ می دهد اما زندگی او چنین است . به سلامت پرستو ها ! گلهای سرخ مرهمی بر دل زخمی من خواهد بود .. چه سخت است لحظه تلخ جدایی ! آن گاه که برگهای سبز بر جای می مانند و برگهای پیر افسرده از دوری بهار به خاک می افتند .. دل من باتوست زیبای پیر ! تو هم عشق را با غمهای آن شناخته ای ..تو زندگی را با درد های آن ساخته ای .. پاییز زیبای من ! وقتی که می آیی باید که تنها از تو گفت از تو خواند و از تو شنید .. من با تو می آیم .. با تو از سرزمین های رنج و اندوه می گذرم . آن جا که آدم آدم را نمی شناسد گویی که هنوز رانده شدگان بهشت در راهند .. مرا به پل یلدا ببر ! وقتی که از برزخ می گذری و به نیمه های پل می رسی مرا هم با خود ببر . تنهایم نگذار .. آخر من خواهم ماند و گلهای گریان تو .. من خواهم ماند و اشکهایی که راهشان را گم کرده اند .. من خواهم ماند و قلبی که از دوری تو سنگ خواهد شد . من خواهم ماند و خاطره هایی از آن سالها , از آن روز ها ..که در قلب تو عشقی بهاری می جستم . من خواهم ماند و باور هایی که دیگر باورشان ندارم . مرا با خاطره هایم ببر . ببین که در کنار تو مانده ام . ببین که بر بال چلچله ها ننشسته ام .. ببین که همچنان بر گلهای سرخ تو بوسه می زنم . می دانم تو خواهی رفت و مرا با خود نخواهی برد اما قلب پاییزی من همیشه با تو خواهد بود . کاش بهار می آمد و آن گونه که دوست می داشتم دلداریم می داد .. اما او هم رفته است و من بر مزارش گلبرگهای یاس سپید را می بینم که به امید بهاری دیگر نشسته اند . پاییز می آید. باز هم همهمه , باز هم صدای زنگ مدرسه , باز هم قهر و آشتی های کودکی وکودکانه .. دلم گرفته برای آن روز های بی اندوه .. دلم برای لواشک ها .. زالزالک تنگ شده .. برای لبو فروش کنار در مدرسه .. دلم تنگ شده ,برای آن  تخمه های پوک بوفه ته حیاط .. برای گنجشکهای باوفا .. برای کوچولو هایی که برفراز درختان پاییز نشستند وبهارانه ترانه زندگی خواندند . دلم تنگ شده برای یاران دبستانی که هستند و نیستند .. دلم تنگ شده  برای  صدای زنگ تفریح  و مثل فشنگ از لوله کلاس خارج شدن ها .. دلم تنگ شده برای  بچه گربه هایی که بعضی هاشون مهربون بودند و بعضی هاشون  دستتو گاز می گرفتند ..دلم تنگ شده واسه بزرگی کردن ..آخه حالا که بزرگ شدم احساس می کنم که خیلی کوچیکم .. دلم می خواد بچه بشم  تا بازم به دنبال بزرگی کردن باشم . من بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شدم . دل بچه ها بی کینه بود . اگه قهری بود خیلی زود آشتی جاش می نشست . ما بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شدیم .. و فاصله ها عمیق و عمیق و عمیق تر شد .. پاییز اومده با گلهای قشنگش ..با بنفشه های سپید و آبی , با داودی سرخ و سپید و زرد با مینای صورتی ... کی میگه پاییز قشنگ نیست . شاید یه خورده سرد باشه ولی دلش گرمه .. به گرمی دل اونایی که یه روزی عاشق بودند و حس می کنند که اصلا عشقی وجود نداشته . شاید عشق پشت ابر های پاییزی قایم شده باشه ..خیلی از آدما فکر می کنن عشق یک موجود دو دست و دوپاست که میاد سراغ اونا یا اصلا وجود نداره . اما دیگه نمی دونن اونان که سازنده عشقن , بعد اون وقت ازش تعریف می کنن . وقتی که عشقو نسازی معلومه که وجود نداره . و من پاییزرو پشت کوههای جنگلی می بینم .. با رنگ سبز سیر که یواش یواش  زرد می شه .. سرخ و قهوه ای میشه .. طلایی میشه . وقتی  ابر ها واسه برگهای پاییزی اشک می ریزن دیگه برگها باورشون میشه جدایی از شاخه ها رو .. جدایی از درختا رو . برگ , تن سرد درختو می بوسه . اونو با خاطره هاش رها می کنه و چشاشو برای همیشه می بنده .. قصه تلخ عشق و جدایی رو میشه در صورت زیبای پاییز دید . چلچله ها همچنان در پروازند . اونا پاییزو تنها گذاشتن . ولی سردشونه . کاش می موندن گرم می شدن و پاییزو گرمش می کردن . من و پاییز واسه هم قصه میگیم . واسه هم درددل می کنیم .. اون برام از میراث بهار میگه منم از جوونه های بهاری دلم میگم . از شاخه های امیدم که یه روزی شکوفه ها داشت .. یه روزی برگاش سبز شده بود .. منتظر بودم تا میوه های شیرین زندگی رو بچشم . طعم و بوی زندگی رو احساس کنم .  نمی دونستم که هر چیزی یه پاییزی داره ..پاییز همه جا هست .. .. پرستو ها همچنان می روند .. دلم می خواهد به آنها بگویم که سلام مرا به بهاری دیگر در دیاری دیگر برسانید . و تو پاییز را دوست می داری.. جویهای پاییز را چون رگهایی می دانی که خون تودر آن  جاریست .. تپشهای قلب تو تپشهای قلب پاییز است . می خواهم که بهاری باشی ..چون جوجه پرستو هایی که نمی دانند پاییز چیست و چون بهاران نمی شناسند نا مردمی ها را . و تو پاییز را دوست می داری .. پاییز را با چشمانی بسته , با هزاران راز ....اما پاییز چون تو , چون آینه صاف و شفاف است . هزاران رازش را با یک نگاه می توان خواند .. پاییز می بخشد و فنا می شود .. می سوزد تا زندگی ببخشد .. ببار ای ابر  پاییزی که آتش قلب خزان را سوزانده است .. ببارا ای ابر  پاییزی ! که چشمانم دگر تر نیست . ییار ای ابر  پاییزی !دگر تاجی بر این سر نیست .. ببار ای ابر پاییزی ! نمی گویم که یار من دگر در بوم و در بر نیست . ببار ای ابر پاییزی ! که آرام دلم این جاست ..شروران رفته اند از شهر .. دگر این خانه شر نیست . ببار ای ابر پاییزی ! دلم غم دارد و اندوه ..پر از فریادم وفریاد .. دگر گوش فلک کر نیست .. دگر گوش فلک کرنیست ....پایان ...نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 180

من و سیاوش با هم حرفای زیادی زدیم . اون از کاراش می گفت .. از تحصیلش و از این که این چند وقتی رو که اون جا بود چه کارایی انجام داد .. نمی دونستم چرا دارم یه حس خاصی نسبت بهش پیدا می کنم . البته این حس خاصو پیدا کرده بودم . بعد از این که در رستوران غذا خوردیم رفتیم به اطراف شهر .. زیر آسمون پر ستاره نشستیم و نوشیدنی سفارش دادیم . اون جا بود که اون دستای منو گرفت و یه چیزی مثل برق تمام وجودمو گرفت و لرزوند .  البته هنوز زود بود که قضاوت خاصی در مورد خودم داشته باشم . هر وقت که توانایی اونو می داشتم که بتونم خودمو از سکس با مردان دیگه کنار بکشم اون وقت بود که می تونستم حس کنم که راستی راستی یه دلبستگی هم دارم ولی حالا هنوز زود بود که در این مورد قضاوت کنم . به خونه بر گشتیم ...
 این  بار فقط چند بوسه بود و در آغوش کشیدن هم .  راستش می تونستم تا صبح در آغوشش باشم . به پژمان گفته بودم که شبو پیش سحر می مونم یه وقتی نیمه شب نیاد به دنبالم و مردمو از خواب بیدار نکنه . با این حال کمی نگران بودم . نمی دونم چرا .. ولی اولین باری بود که بابت یک خلاف تا این حد نگران بودم . شاید برام خیلی مهم بود که رابطه من و سیاوش لو نره . اونا هم مهم بود . من زندگیمو دوست داشتم به شوهرم احترام می ذاشتم حالا خصلت من به گونه ای بود که می خواستم از زندگیم لذت ببرم . ..
شب از نیمه گذشته بود  و شوهرم بر گشت . من نکات ایمنی رو تا اون جایی که به ذهتم می رسید رعایت کردم . هر گز تا به اون حد استرس نداشتم که نکنه سهل انگاری خاصی کرده باشم که لو برم .. اون شب پژمان می خواست که با من باشه و من با همه کم حوصلگی و خستگی خودمو در اختیارش گذاشتم . وقتی به بدنم دست می زد حس می کردم که دارم به سیاوش خیانت می کنم . وقتی کیرشو به نوبت کرد توی کس و کونم من همش این تصور رو داشتم که سیاوش داره با من سکس می کنه تا احساس یک خیانتکار رونداشته باشم .  با این که از سکس با پژمان بدم نمیومد و باید وظایف زنا شویی رو به خوبی انجام می دادم اما دوست نداشتم که این فقط به عنوان یک وظیفه باشه . دوست داشتم وقتی سکس می کنم با تمام وجودم لذت ببرم . یک حس خوب داشته باشم .  
همون صبح شیرین اومد به دیدنم . خیلی ازم گله کرد .
 -رفتی و ما رو فراموش کردی . راستش  وقتی تو نباشی اصلا حال نمیده که آدم با مردای دیگه حال کنه . دیگه ورزش هم نمیای . زیاد به اندامت توجه نداری ها . چاق میشی ها ... بیا .. نگران پولش نباش . من ازت چیزی نمی گیرم .
-باور کن شیرین جون اصلا صحبت این حرفا نیست . 
-پس چیه .
 -فرصت نمیشه
-چرا؟ دوست پسر زیاد  داری و میری دنبال عشق و حال ؟ از سر و صورتت معلومه که همچین حس و حالی داری .
 -نه اصلا این طور نیست ..
 -قیافه ات مثل دختر بچه های عاشق می مونه . داشت اصل مطلب یادم می رفت . شب جمعه رو میای مهمونی ؟
-بازم بکن بکنه ؟
 -چیه عزیزم تو که با این چیزا حال می کردی . اگه بدونی چه جوونایی اون جان .. خیلی حال میده . یه بهونه ای بیار تا فردا غروبش خوش می گذرونیم ..
 -راستش من دیگه از این زندگی یگنواخت و بی هدف خسته شدم .
 شیرین : اوووووههههههه کی میره این همه راه رو . اگه غلط نکنم گلوت باید پیش یه نفر گیر کرده باشه ..
-حالا نمیشه بیام و کاری به کار کسی نداشته باشم و یه هوایی تازه کنم .؟  مهمونی کجا هست . ؟
 -بهت گفته بودم .. کنار شهر لواسان .
 -شیرین از همین الان هم دارم بهت میگم واسه من مرد و پسر و این جور چیزا جور نکن ...
 -من جور نمی کنم ولی اگه یکی خواست بیاد سمتت و باهات دوست شه تو که نمی تونی ازش فرار کنی .
-نه ازش فرار نمی کنم ولی کاری هم نمی کنم که اون حس کنه که  من از اوناشم که هر کاری دوست داشته باشه بخواد با من انجام بده
-آتنا تو چت شده . طوری رفتار می کنی که انگار از همون اول جنگ داری .
-نه من با کسی دعوا ندارم .
 شب جمعه ای من و شیرین رفتیم به مهمونی .. انگار همچین فضا و مهمونی واسم تازگی نداشت ولی دلم بود پیش سیاوش که اون شب به بعد فقط چند بار دیدمش و با هاش حرف زدم و دیگه فرصتی نشد که پیشش بخوابم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر