ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خارتو , گل دیگران 169

لیدا کاملا سست شده بود . چشاش به تاریکی عادت کرده بود . اون میلاد رو دیده بود که داره ماندا نای قمبل کرده رو از پشت می کنه . از طرز ضربه زدن شوهرش و فرو کردن کیر به بدن ماندانا متوجه شده بود که داره کس اونو می کنه . خشم شدیدی  بر اون چیره شده بود ... می خواست خودشو بندازه وسط جمعیت که ناگهان میلاد به ماندانا گفت
- اووووووووخخخخخخخ ..مانی جون چه کونی داری ..  
-با حال تر از کون زنته ؟لیدا جون خیلی سفیده . یه کون براق هم باید داشته باشه که در حالت لرزش ژله ای خیلی هوس انگیز نشون میده ..  
میلاد : همین طوره  که تو میگی .. ولی کون تو یه استیل و فرمی داره که هر چی که پات کنی بازم تحریک آمیز نشون میده . دل همه مردا رو می بره . اونا رو از راه به در می کنه ..
ماندانا : مثلا تو الان از راه به در شدی ؟ من بمیرم برات .. اوخ اگه بدونی که چقدر دوست دارم این پسرایی رو که فکر می کنن از راه به در شدن . خیلی جالبه نه ؟  میلاد:  چی رو جالبه ..
 ماندانا : هیچی .. داشتم به این فکر می کردم که تو داری یک زن متاهل یا همون شوهر دار رو می کنی . اگه یه وقتی لیدا مثلا بیاد این جا و تو رو از نزدیک ببینه که داری چیکار می کنی و بخواد مثلا تلافی کنه چیکار می کنی ..
-می کشمش .. ..  
ماندانا : پس اونم حق داره که تو رو بکشه ..
میلاد : الان چه وقت این حرفاست بذار حالمونو بکنیم . تازه همین در جا که نمی تونه بره تلافی کنه . با هاش حرف می زنم . یه جورایی میگم که شیطون رفت توی جلدم و دیگه از این کارا نمی کنم .
 ماندانا : شما مردا ما زنا رو چی گیر آوردین ؟ الان دیگه اون عصری که مردا حکومت بی چون و چرا داشتن گذشته . تو که الان منو داری می بینی ...  دارم حال می کنم . شوهرم به حال خودشه . تازه قربون صدقه منم میره .. هر چی در میاره و نمیاره می ریزه به پای من . خیلی هم دلم می خواست کاری می کردم که اونم با من همراه می شد  ولی دیگه فر هنگ و اون فکرش در جهتی نیست که بخواد  همیاری کنه .. اما تو نباید خود خواه باشی . وقتی زنی دیگه رو به جای زن خودت می خواد باید این اجازه و فرصت رو به لیدا هم بدی که بتونه با مردای دیگه باشه و از زندگی خودش لذت ببره .مثلا این جا مهران و معین هم هستن .. که می تونن حسابی از خجالت لیدا جون در بیان .. یه فشاری هم از رو دوش ویدا بر داشته میشه . طفلک داره تنهایی به دو نفر سر ویس میده ..
 ویدا : اوه نه مانی جون غصه منو نخور . من خوب می دونم چیکار کنم .این دو تا جوون اگه تا صبح هم بشینن و بخوان با من حال کنن اون حالشو دارم که بتونم از پسشون بر بیام .
لیدا  یه لحظه به فکر فرو رفت . حرفای ماندانا اونو تحریک کرده بود . البته در اون لحظات تحریک جنسی نشده بود . بلکه تمام خشم و عصیانش فقط برای این بود که ضرب شستی به میلاد نشون بده ...
 مهران : ولی میلاد جون یادش به خیر  قبل از این که لیدا رو بگیری چند چشمه ای هم خوب رفتیم با هم ..
معین  که زیر ویدا دراز کشیده بود از همون پایین یه لگدی به مهران انداخت که یعنی ادامه نده . اون نمی خواست که ماندانا و ویدا متوجه شن که اونا قبلا با هم  زیاد از این کارا کرده پسرای هوسبازی هستن . ولی لیدا متوجه شد .  لیدا تصمیمشو گرفت .. نسیم خنکی وزیدن گرفته بود و اونم در اون لحظات به این فکر می کرد که اگه لباساشو در بیاره بدنش سرد میشه یا نه . ولی  خشم زیاد باعث داغی و حرارت بالای بدن اون شده بود و می دونست که چاره ای نداره تا این که زود تر دست به کار شه ... اون دوست داشت خیلی خونسردانه این کار رو انجام بده . اما سختش بود . احساس عذاب می کرد . حس می کرد که داره خودشو شکنجه  میده . میلاد تنها مرد زندگی اون بود . دست مرد نا محرم دیگه ای بهش نخورده بود . اون حس می کرد که تا آخر عمرش می تونه نسبت به شوهرش وفادار باشه . دلو به دریا زد . یکی یکی لباساشو در آورد . اندام فانتزی او زیبا تر از بقیه اندامها بود . زیبا تر و شاید شکیل تر . شاید سینه هاش زیاد درشت نبود . یا با سنش اون بر جستگی رو نداشت . ولی تناسب و کشیدگی اندام اون خیلی توی دید بود .
برای دو سه دقیقه به این فکر می کرد که چی بگه . سکوت حاکم بر اون فضا شده بود . همه با لذت به این فکر می کردند که چه جوری لذت بیشتری ببرن . ویدا که چشاشو بسته بود و حتی دیگه به ستارگان نگاه هم نمی کرد .. لیدا کاملا بر هنه شده بود ... تصمیمشو گرفت
-بچه ها آروم تر! منم اومدم .. وای پسرا شما دو تایی با یه زن ؟ طفلک ویدا ! ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 102

چشای بنفشه به مهناز افتاد که چه جوری داره کیر شوهرشو ساک می زنه . همین اونو خیلی ناراحت کرد . نمی دونست چرا ..  با این که دست فرزین رفته بود لای پاش و کسشو چنگ می گرفت ولی اون حسادت خاصی درش به وجود اومده بود شاید انتظار نداشت که شوهرش در این آخرین لحظات هم به فکر حال کردن باشه ... افشین پا هاشو دراز کرده بود و مهناز هم طوری کیرشو ساک زد که تا قطره آخر آبشو خورد . -جووووووون خیلی حال دادی . تو اگه زنم بودی چی می شد . بیشتر زنا از این کارا واسه شوهراشون نمی کنن .
 بنفشه : افشین خان من تا حالا چند بار واسه شوهرم از این کارا کردم .
-ببینم تو حواست به این جاست بنفشه خانوم ؟ بهتر نیست با دوست پسرت حال کنی ؟ فرزین : میگم شما دو تا با هم کار و حرف دارین چطوره خانوما مونو با هم عوض کنیم ..
افشین : بد فکری نیست . به شرطی که بنفشه خانوم رضایت داشته باشن . ..
 بنفشه : اون جوری که مهناز  جون بهت حال میده فکر نکنم دل داشته باشی از جات تکون بخوری .
 افشین : قرار نیست که من از جام تکون بخورم . اگه شما افتخار میدین به ما بفر مایید با مهناز جون جاتونو عوض کنین .
 بنفشه کنار شوهرش افشین نشست و سرشو گذاشت رو سینه اش .. و خیلی آروم توی گوشش زمزمه کرد . می بینم که خیلی حسودیت می شه . توقع نداری که من با مردای دیگه باشم .
 افشین : کی میگه من همچین تو قعی ندارم . من اگه تو قع نمی داشتم که رضایت نمی دادم پات به همچین مجالسی باز شه .
 -بس کن . فکر کردی من تو رو نمی شناسم ؟ تو تا به فکر خودت نمی بودی  واسه من رضایت نمی دادی ؟
 -اصلا تو می دونستی  همچین جایی هست .
 -نمی دونم به تو چی بگم افشین . حیف که خیلی دوستت دارم وگرنه ..
افشین : وگرنه چی وقتی که بر گشتی خونه میری  دنبال خواسته های دلت و تفریح ؟
 -نیست که تو نمیری ؟
 -من یک مردم . ایرادی نداره . ..
 افشین مخصوصا این حرفو بر زبون آورد که زنشو عصبی کنه . می دونست که اون ناراحت میشه از این که بین زنان و مردان فرق گذاشته شه . هر چند می  دونست بنفشه اون قدر شکیبایی به خرج داده بود که با بیشتر نا بسامانی های اون ساخته بود و اگه دوست پسر گرفت و پاش به این محافل باز شد در ابتدا خواسته خود افشین بود .
بنفشه : نمی خوای منو ببوسی ؟ دلت نمی خواد؟
 حالا اون بود که زیپ شوهرشو پایین کشید ...
 -همه شو خورد ؟  
افشین : دوست داشتی یه خورده هم واسه تو بذاره ؟ خب نوش جونش دیگه .
 بنفشه دهنشو گذاشت روی کیر شوهرش  و ساک زدنو شروع کرد . از این که کیر,  اون جور که باید و شاید ایستادگی پیدا نمی کنه به شدت عصبی و دلگیر بود اون دوست داشت شق بودن کیر به حدی برسه که به وقت ساک زدن مهناز بود . می دونست با توجه به انزال شدن شوهرش این به زودی امکان نداره . افشین هم فوق العاده لذت می برد . با توجه به این که آبشو توی دهن مهناز خالی کرده سبک شده بود از ساک زدن زنش فقط لذتش نصیبش می شد و می تونست مقاومت داشته باشه در برابر این که آبش نیاد ..
-آخخخخخخخخ بنفشه .. بخورش بخورش جوووووون چه حالی میده .. چه لذتی می برم .
بنفشه دوست داشت که می تونست  به چشای افشین نگاه کنه  و خماری اونو از هوس ببینه .. . خلاصه خدا حافظی ها و رد و بدل کردن شماره تلفن ها ادامه داشت تا دیگه هر کی به خونه اش رسید ...
 افشین : خیلی خسته ام ...
بنفشه : اون فعالیتی که تو داشتی معلوم بود که باید خسته باشی . یک جوون مجردش تا این حد فعالیت نداشت که تو از خودت شور و حال نشون می دادی . در ضمن شب جمعه این هفته عروسی دختر خاله مون دعوتیم .
-انوشه رو میگی ؟ همون تپله ؟ میگم کدوم دیوونه حاضر شد اونو بگیره ..
-حالا این قدر  واسه ما فیلم نیا . تو که خودت  خیلی زاغ سیاهشو چوب می زدی .. 
-منظورت چیه ...
 -خودت رو نزن به اون راه . می  دونم که اگه دست خودت بود با اونم رابطه بر قرار می کردی ..
افشین با خودش گفت خبر نداری که تا اون جایی که می تونستم از کون کردمش .
 -فعلا این چند روزه رو استراحت کنیم .. خیلی خسته ام بنفشه . فقط دلم می خواد تا ساعتها بخوابم و کسی کاری به کارم نداشته باشه .
 افشین چشاشو بست .. انگار داشت کابوس می دید . بدنهای لخت .. کیر و کوس و سینه ...  سر به سر هم گذاشتن ...
بنفشه دستشو گذاشت دور گردن شوهرش و در حالی که به این فکر می کرد برای شب جمعه در تالار عروسی دختر خاله اش چی بپوشه به خواب رفت ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

دلت میاد ؟ (لیلی به مجنون می رسه )

: مجنون به لیلی  میگه 
!دلت میاد منو,  تو  تنها بذاری؟ 
!دلت میاد رو عشق ما پا بذاری ؟ 
!دلت میاد هر چی رو حاشا بکنی ؟ 
!سوختنمو ببینی و منو تماشا بکنی ؟
!دلت میاد آتیشو خاموش بکنی ؟ 
!خاکم کنی منو فراموش بکنی ؟ 
!دلت میاد اشکامو سیلابش کنی ؟ 
!ببندی چشمای منو دل منو خوابش کنی ؟ 
!دلت میاد یادت بره اون همه حرفای قشنگ ؟ 
!دلت میاد یادت بره زمزمه های رنگارنگ ؟ 
!دلت میاد وقتی میگم دوستت دارم هستی من ؟ 
!نخوای بگی دیگه به من , عشق منی مستی من ؟ 
!دلت میاد ای نفسم ! دور بشی از جان و تنم ؟ 
!بمیرم از بی نفسی , یادت نیاد که این منم ؟ 
!دلت میاد این دل خسته منو بشکنی خاموشم کنی ؟
!دلت میاد ؟! دلت میاد ؟! دلت میاد ؟! دلت میاد؟
: و حالا جواب لیلی
!من تو رو تنهابذارم ؟ 
!رو عشق تو پا بذارم ؟ 
!من چی رو حاشا بکنم ؟ 
!سوختنتو ببینم و تو رو تماشا بکنم ؟ 
!دلم میاد آتیشو خاموش بکنم ؟ 
!خاکت کنم تو رو فراموش بکنم؟
!دلم میاد اشکاتو سیلابش کنم  ؟ 
!ببندم اون چشما رو من .. دل تو رو خوابش کنم ؟
!دلم میاد یادم بره اون همه حرفای قشنگ ؟ 
!یادم بره زمزمه های رنگارنگ ؟ 
.................
کی گفته ای هستی من ..عشق من و مستی من
از آسمون سنگ بیاد تیر بیاد تفنگ بیاد 
جای کبوترای عشق شاهین مرگ و جنگ بیاد 
!لیلی فراموشت کنه ؟ اون ترک آغوشت کنه ؟
جان منی من بی تو هیچ جان ندارم 
اسیر صحرای غمم یک قطره باران ندارم 
بی تو عزیز دل من .. من سر و سامان ندارم 
(مجنون نازنین من! .. ببین که من دیوونتم(مجنونتم 
من نمی خوام لیلی قصه ها باشم
من نمی خوام لیدی غصه ها باشم  
!مجنون من !گریه نکن ! آه نکش 
قصه دیگه تموم شده .. اشک همه حروم شده 
کی گفته لیلی می میره ؟! .دل عزیزم می گیره 
لیلی به مجنون می رسه .. لیلی با اون هم نفسه 
!کی گفته تنهات می ذارم ؟!تنها با غمهات می ذارم 
لیلی تحمل نداره اشک چشاتو ببینه 
یکی دیگه بیاد و از لبای تو گل بچینه 
من گل لبهای توام ..همدم شبهای توام 
من تا ابد پیش تو ام ...عشق تو و خویش توام 
آی آدمای غم فروش ..لیلی میگه به گوش  به هوش 
قصه دیگه تموم شده .. اشک همه حروم شده 
!کی گفته لیلی می میره ؟!.. دل عزیزم می گیره 
غصه دیگه تموم شده .. قصه دیگه تموم شده 
لیلی به مجنون می رسه .. لیلی به مجنون می رسه 
لیلـــــــــــــــــــــــــــــی به مجنــــــــــــــون می رسه  



نویسنده : ایــــــــــــــــــرانی 

خانواده خوش خیال 150

فرخ لقا همچنان خودشو از پشت به بدن امیر ارسلان می کوبوند .  و تصور مردان خونواده خوش خیال و حتی عرفان و پسرش امیر رو داشت که دارن اونو می کنن . چه لذتی می برد .. خیلی کیف می کرد .. از این که با این خیال که کیر های دیگه میره توی کسش اون داره به شوهرش حال میده . به هر جون کندنی بود امیر ارسلان کیرشو توی کس زنش فرو کرد . زن همین طور در حال نالیدن بود ..
-آخخخخخ .. اوووووخخخخخ ..واااااااخخخخخخ .. بکن بکن ..من دارم از حال میرم ..وووووووییییی شوهرم .. جونم عمرم .. بزن ..بکن .. از حال رفتم . این که کیر نیست . این سیخه .. چیکار کردی با هاش ..
 امیر ارسلان هر چی فکر می کرد می دید که کیرش به زور رفته توی کس زنش و اگه یه نفس چپرکی بکشه اون کیر میاد بیرون . این زن چی داره میگه که این کیر خیلی شقه ...  
-وااااایییییی من ارضا شدم .. جوووووووون .. ببینم صبح می تونم برم خونه خوش خیال ؟ ..
امیر ارسلان به این فکر می کرد که چه لزومی داره زنش در حال عشقبازی یهو به یاد خونه خوش خیال بیفته . اصلا نباید حرفشو می زد . با این حال خودشو محکم به فرخ لقا چسبوند . داغ داغ کرده بود .. آب کیرش به سرعت وارد کس فرخ لقا شده بود ... حس کرد کمرش خیلی سبک شده .. ولی از این هم تعجب کرده بود که چرا فرخ لقا این قدر زود ار گاسم شده . سابقه نداشت که زنش این قدر زود ار ضا شه . همیشه خیلی سخت راضی می شد . یا ول کنش نبود . دست از سرش بر نمی داشت . به اون سر کوفت می زد . چه رابطه ای ممکنه بین زنش و خونواده خوش خیال وجود داشته باشه . امیر در این میونه چه نقشی داره . اصلا باورش نمی شد که زنش این جور خوشش اومده .. برای دقایقی به این فکر می کرد که شاید فرخ لقا می خواسته به اون روحیه بده اعتماد به نفس اونو بالا ببره . رضایت داد که زنش صبح بره اون جا ..
-این امیر نباید بیاد خونه ؟
 -دو سه روز اول تا جا بیفته کار می بره . یه مقدار به چم و خم کارا آشنا شه . این جوری بهتره . دیگه باید با شرایط ساخت .
-درست میگی ..
 امیر ارسلان می خواست بی خیال شه ولی بی خیال نبودن زنش اونو بر آن داشته بود که هر طوری شده از ته و توی کار سر در بیاره . اون نمی تونست باور کنه که زنش به این سادگی ها تغییر کرده باشه .. هر بار سر زده وارد اتاق خواب می شد فرخ لقا رو کنار میز آرایش سر گرم ور رفتن با چشم و ابرو و صورتش می دید ...  تا شوهرشو می دید خودشو جمع می کرد .. بالاخره امیر ارسلان به حرف اومد و پرسید  -ببینم چته زن تو که از آرایش فراری بودی .. حالا ول کن نیستی .
 -راستش امروز که تو رو این جور اکشن دیدم خوشم اومد . به خودم گفتم یه تیپی داشته باشم که تو همیشه از من خوشت بیاد .
 -پس چرا وقتی منو می بینی فوری خودت رو کنار می کشی ؟
-آخه عزیزم دوست دارم همه چی برات سور پرایز باشه .
امیر ارسلان شگفت زده شده بود .. به خصوص این که اصطلاحاتی مثل اکشن و سور پرایز رو در اون روز برای اولین بار بود که از زبون زنش می شنید . هیچی نمیشه من باید از ته و توی کارای این زن سر در بیارم .. صبح قبل از این که  زنش از خونه خارج شه یه تاکسی تلفنی گرفت و یه گوشه ای پنهون شد .  به راننده گفته بود که می خواد زنشو تعقیب کنه ..
-داداش ما رو توی درد سر ننداز . ما حوصله تیر اندازی و افتادن گوشه زندانو نداریم  -بابا مگه من می خوام قاچاق مواد مخدر کنم ؟ تازه اون زن منه ؟  من بهش گفتم خونه مادرت نرو .. حق نداری بری . اون میره اون جا تحریکش می کنن . اونم میگه من خونه مامانم نمیرم . فقط می خوام ببینم خونه مادرش میره یا نه ؟ همین .. تو هم که داری پولت رو می گیری .. همین جور که نشستی کیلومتر بنداز داداش . من که حرفی ندارم . فقط گمش نکنی . حواست باشه ... اگه گمش کنی جریمه میشی . ولی اگه درست و حسابی تا مقصد برسی علاوه بر کرایه اصلیت یه سی تومن هم پاداش ویژه داری . گمش کنی باید جریمه بدی ها ..
-داداش مطمئن باش هر کی رو تعقیب کنم نمی تونه از دستم در ره . به من میگن اصغر سگدست .
فرخ لقا از خونه اومد بیرون اتفاقا اونم سوار یه ماشینی شد .  . دل تو دل امیر ارسلان نبود . اون باید هر طوری شده از کار زنش سر در می آورد .  بالاخره اصغر سگدست موفق شد که امیر ارسلان رو به مقصد برسونه . ..  مرد نگاهش به زنش بود که گمش نکنه . قلبش به شدت می تپید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 10

پونه حساسیت عجیبی  نسبت به دیدن این جور فیلمها داشت . مخصوصا اون قسمتهایی که بدن زنان رو نشون می داد .  دوست نداشت شوهرش به دیدن اون اندام لذت ببره . -پونه اینا همش فیلمه . می خوام هیجانت زیاد شه . نه این که بخوام حس بدی بهت دست بده . تو که می دونی من نسبت به این چیزا خیلی حساسیت دارم ... حالا نگاه نکن . صداشون هم که خارجیه ..  اصلا نگاه نمی  کنم خوب شد ؟
پونه : ولی این تصویر که درست رو بروی منه ..
-عزیر دلم بهش زوم نکن . چقدر گیر میدی ..
پیمان دستشو به آرومی توی لباس خواب نازک زنش فرو برد .  پونه از نوازش دستای همسرش لذت می برد . دوست داشت که شوهرش بیشتر با اون ور بره . کف دستای پیمان رو کمر همسرش قرار داشت و همزمان با اون اومد پایین تر و باسنشو به آرومی در چنگش داشت . در همین لحظات بود که سر و  صدای بازیگران  فیلم پور نو زیاد تر شده بود ..
پونه زیر چشمی یه نگاهی به فیلم انداخت . با این که چندشش می شد ولی حس می کرد که همزمان با اون وقتی که دستای پیمان رفته لای پاش احساس لذت می کنه و همین تحرک و انگیزه بیشتری درش به وجود میاره . منتها نمی خواست که پیمان متوجه این حرکت اون بشه و انگشت روش بذاره .. ولی حالت و آلت مرد رو که دیده بود با چه عطشی داره میره سراغ زن از خود بی خود شده بود و خودشو بیشتر به شوهرش چسبوند . پیمان متوجه این تغییر حالت زنش شده بود . چون اون به کلیه حرکات زنش در سکس آ شنایی داشت و می دونست که هر وقت به این جای کار می رسند اون  به این زودی این قدر هیجان زده نمیشه . پونه یه حرارت خاصی پیدا کرده بود . دوست داشت بدونه بقیه فیلم چی میشه . می خواست واکنش اون زنو ببینه .. الان درست در بهترین حالتی قرار داشت که می تونست چشاشو به مانیتور بدوزه .. وشوهرش حالت چشاشو نبینه  . پیمان پونه رو کاملا بر هنه کرده بود .
-عزیزم صداش بلنده اذیتت می کنه کمش کنم ؟
-نه ..واسه من که اهمیتی نداره . من وقتی که تو رو دارم و عشق تو رو دیگه این غریبه ها برام ارزشی ندارن .
 -انگار که برای من ارزش دارن .. نه عزیزم .. فقط می خوام که یه هیجانی بیاد توی سکس ما ... باز خوبه که این دوره زمونه من و تو از اونایی نیستیم که بخوایم بریم دنبال عشق و تفریحات خاص . تازگی ها مد شده که زنا میرن دنبال دوست پسر .. پونه : حالا چه وقت این حرفاست . تا اون جایی که من می دونم این مردا هستند که میرن دنبال زنای دیگه و به عشقشون پشت پا می زنن . آخخخخخخخخ .. با کف دستت لاپا مو چنگش بگیر ... زود تر .. زود تر . من امشب زود تر می خوامش ..
 نگاه پونه افتاده بود به تصویری که  درشت نمایی کیر به انداره ای رسیده بود که نصف صفحه تلویزیونو گرفته بود و همون از پشت رفته بود توی کس زن ... پونه از جاش بلند شد و افتاد روی کیر شوهرش ..
-آخخخخخخخخخ چه حالی میده .. بکن منو .. تند تر .. زود باش ...
 لبخندی رو لبای پیمان نشسته بود . این حالت پونه رو چراغ سبزی می دونست برای ادامه کارای دیگه  .  با این که برای پیشرفت در این خصوص و راضی کردن همسرش کارا به کندی پیش می رفت ولی از اون جایی که اون خیلی سر سخت بود همینو واسه خودش موفقیت بزرگی می دونست . پونه  با این بهانه که داره تاسف می خوره نگاهشو به صحنه های سکسی دو خته بود و به علامت تاسف سرشو تکون می داد .. پیمان هم که اخلاق اونو می دونست با هاش همراهی می کرد و نمی خواست کاری کنه که اون احساس خجالت کنه .
-می دونم عزیزم . می دونم که خوشت نمیاد و احساس خاصی نداری .
ولی چشای پونه نشون می داد که اون غرق شهوت عجیبی شده ... کف دست پیمان قسمت بالای کس زنش قرار گرفت و گفت واقعا این زنا کیر به این درشتی رو چه جوری تحمل می کنن . پونه این حرفا رو می شنید و با سرعت بیشتری خودشو رو کیر شوهرش حرکت می داد . گاه زیر چشمی به اون تصاویر نگاه می کرد .. حالا دیگه اون حس چندش رو نداشت .. فقط به این فکر می کرد که اگه جای اون زن هنر پیشه بود چی می شد .. سرشو خم کرد و کمی خودشو بالا کشید تا یه نگاه یکسره ای به کیر شوهرش بندازه و اونو با کیر اون مرد توی فیلم مقایسه کنه . حس کرد که حالا داره با لذت به فیلم نگاه می کنه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 203

سینا : چی شده ؟! ساناز چی شده ؟! چرا دست از سرم ور نمی داری ؟ مگه خودت باعث نشدی که من از خونه برم بیرون ؟
 ساناز : این جواب سلام دادنته ؟ من تو رو از خونه انداحتم بیرون ؟ یا مامان این کارو کرد ؟. تو خودت رفتی بیرون .
 -ساناز من سر کارم .. 
-چه کاری !
-دارم رانندگی می کنم . حواسم باید جفت باشه .
 -صدای ماشین و سر و صدا نمیاد .
 -گفتم سر کارم . الان کنار یه خونه در یه کوچه خلوت نشسته منتظر مسافرم .
-یه مسافر خوشگل ؟ یه زن ؟ اون مسافره یا تو مسافری ؟ به من کلک نزن سینا ..
 -ببینم خواهر فضول من . این جا خونه نیست که تو هر کاری که دلت خواست و هر حرفی که دوست داشتی برر زبون بیاری  . به خودم مر بوطه که دارم چیکار می کنم . ساناز قصدش این نبود که سینا رو تا این حد عصبی کنه .
 -داداش تو رو خدا به حرفام گوش کن . بر گرد خونه . من و مامان یه جوری با قضیه تو کنار میاییم . بابا هم خونه نیست ... خواهش می کنم ...
 -ببینم خود مامان هم راضیه یا تو داری از طرف اون حرف می زنی .
 -نه اونم راضیه . اونم میگه سینا بیاد و هر جوری که دوست داشت زندگی کنه . و هر نظری که داشت هر کی رو که خواست .  تو هم که می دونم خیلی جوون پسندی . واسه این که دل مامان رو نشکنی داری با هاش حال می کنی .. شاید هم فکر می کنی اگه با اون نباشی اون  واسه تلافی کارای پدر بره با یکی دیگه باشه ... حالا که همه چی بر ملا شده شاید تو دیگه نخوای با اون باشی .. من و مامان توافق کردیم که تو بر گردی ولی کاری به کارت نداشته باشیم ...  من می دونم داری چیکار می کنی .. خبر دارم .
سینا دلش هری ریخت پایین . یعنی چه ؟! ممکنه رودابه در این مورد حرفی به ساناز زده باشه ؟ رودابه ای که می دونست اون داره چیکار می کنه ؟ نه ... نهههههه امکان نداره رودابه ای که ادعای عشق به اونو داشته و در بد ترین شرایط چیزی نگفته و با علم به شرایط سینا عاشقش شده اونو دور زده باشسه ..
 -ساناز تو چی رو می دونی ؟ می دونی دارم چیکار می کنم .. از کجا می دونی ؟
 -داداش من  همه چی رو دیدم و به رودابه گفتم ...
 گیتی که حوصله اش سر اومده بود و متوجه شده بود که سینا داره با خواهرش حرف می زنه خودشو به سمت سینا کشوند و کیرشو گذاشت توی دهنش ... سینا هم که خیلی خوشش میومد به آرومی  چشاشو باز و بسته می کرد  . خوشش میومد که این جوری داره سر خواهرش شیره می ماله و مخ اونو کار می گیره .
 -تو چی رو دیدی ..
-دیده بودم که کنار دست یه خانوم خوشگل نشسته بودی و اون پشت فر مون بود ..
 تا اینو گفت سینا نفسی به راحتی کشید از این که اون دختر هیچی رو در مورد این که اون داره به عنوان یک پسر هر جایی کار می کنه نمی دونه .
  -باشه ساناز من امروز در اولین فرصت میام خونه .
-نمیشه الان بیای ؟
 -گفتم کار دارم . ببین الان اگه با هات قهر بودم خیلی بهتر بود ؟  دلیل نمیشه که منو با یکی دیده باشی و من قصدم چیز دیگه ای بوده باشه . باشه من بر می گردم ..
 -ناهار میای ؟
 -تو چرا این قدر گیر میدی ؟
خلاصه ساناز رو فرستاد که بره .. ساناز رفت سمت مادرش ..
 -مامان امروز سینا گفت که بر می گرده خونه . فقط اگه یه وقتی بر گشت و دیگه نخواست با تو باشه .. تو حق اعتراض نداری ..
سارا : من سینای خودمو خوب می شناسم .  تازه تجربه منم بیشتر بوده و بهتر می دونم که چه جوری به اون لذت بدم .
 -مامان حالا خودش میاد و همه چی رو حل می کنه ...
 و سینا اون طرف خودشو وقف گیتی کرده بود . زن خودشو انداخته بود روی تخت پا هاشو باز کرده به سینا نگاه می کرد . طوری که انگار دوست داشت سینا با اون ور بره و همه جای بدنشو غرق بوسه کنه . سینا لباشو گذاشت روی کس  گیتی . چوچوله اونو گذاشت توی دهنش و میک زدنو به آرومی شروع کرد .  بعد یواش یواش سرعت میک زدنشو زیاد کرد ... گیتی جیغ می کشید ولی سینا ولش نمی کرد ... لحظاتی بعد سینا کیرشو گذاشت روی کس گیتی  و اونو روی کس می کشید
-آههههههه نهههههه بکنش تو .. بکنش تو .. معطل چی هستی ؟ چرا این قدر منتظرم میذاری ؟ چرا داری آتیشم می زنی ؟ زود باش منو بکن .. بکن . خواهش می کنم ... سینا به اندازه کافی که اونو برشته کرد کیرشو به طرف داخل کس گیتی نشونه گرفت و به آرومی اونو فرو کرد توی کس ..
-حالا تند تر .. زود باش زود باش ...
 و سینا در حالی که سرعت کردن گیتی رو زیاد تر کرده بود داشت به این فکر می کرد که وقتی پاش به خونه رسید چه سیاستی رو نسبت به مادر و خواهرش پیش بگیره ... ادامه دارد ... نویسنده ...ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 202

حالا شهباز اومده بود سراغ کونم .. و شهیار رفت و مشغول بازی کردن با کسم شد .. آخیش امروز انگار اونا فقط می خواستن کون بکنن . همون چیزی که من خیلی دوست داشتم و ازش لذت می بردم . به من جون می داد . جوووووووووون ...
 -شهباز تو خوب می دونی چه جوری قلق آدمو بگیری ..
 اون زمانی انگشتشو فرو کرده بود توی کون من که کونم هنوز از آب کیر شهیار خیس می خورد . با انگشتش خیسی  رو لمسش می کرد .. اووووووووفففففففف نهههههههههه شهیار هم انگشتاشو کرده بود توی کسم .. چه حال و هوایی شده بود ! دو تایی شون داشتن بی اندازه به من حال می دادن .. جیغ می کشیدم . فقط به همون لحظه از زمان فکر می کردم . به این که چه جوری می گذره . چه حسی برای آدم می مونه و چه لذت و آرامشی میده !
شهباز کیرشو چسبوند به سوراخ کونم ..  آخخخخخخخخخ جاااااااااان ... کونم بازم یه کیر دیگه رو حس کرده بود .. اوخ .. چه کیفی می کردم .
-شیرین جون اوووووففففففف نمی دونی من چه حالی دارم . چه کیفی می کنم . خوشم میاد . جوووووووون . من درآخر عشق و حال و لذت هستم.  جووووووون . از این بهتر نمیشه . ولی ناراحتم . دلخورم ..
شیرین : چرا عسیسم .. عقش من ...
-واسه این که تو  این دو تا آقا خوشگله رو گذاشتی که به من حال بدن و خودت رو فرا موش کردی .  پس تو چی ؟ من که نباید همه چی رو واسه  خودم بخوام .
 به نظرم اومد که شیرین عشق عجیبی نسبت به من پیدا کرده دوست داشت این کارا رو بکنه و خودشو نسبت به عشق و حال با پسرا بی خیال تر نشون بده که هوای منو داشته باشه بگه که چقدر خاطرمو می خواد ..
-آههههههههه نههههههههه شهباز .. کونمو چه با حال می کنی! . بگردون کیرت رو داخلش بگردون .. محکم  بفرستش تاته .. کون من با کون بقیه اونایی که دیدی و کردی فرق می کنه .. ووووووویییییی نهههههههه شهیار تو دیگه کی هستی .بکن .. اووووویییییی بکن .
 اون هم از روبرو کردتوی کسم ..
 -ووووووویییییییی .. پسرا پسرا ...
و حالا شرایط طوری شده بود که شیرین از کناره ها چسبیده بود به لبا و سینه هام . دیگه کاری کرده بود که نتونستم تکون بخورم . لذت و عشق و حال از هر طرف داشت وجود منو آتیش می داد . طوری بی حسم کرده بودند که فقط داشتم به حرفای اون سه نفر گوش می دادم . شهباز کونمو به دو سمت بازشون کرده بود و حسابی داشت منو می کرد . بهش گفته بودم ازش خواسته بودم که وقتی داره کون منو می کنه حس کنه که داره کس رو می کنه . چون  آتنایی که کیر جبار کونشو کرده باشه در برابر این کیر هایی که نسبت به کیر جبار بزرگ نیستند خیلی راحت می تونه دوام بیاره و حال کنه .
و شهیار هم طوری داشت کسمو می کرد که  مکمل حال کردنم از پشت شده بود . و شیرین هم در اون لحظات لباشو گذاشته بود رو سینه های من .
- جوووووووون ... اووووووووفففففففف  بزنین .. بکنین ..  .منو ...
این حرفایی بود که در درون خودم زمزمه می کردم ... با لذت چشامو بسته بودم و می دونستم حالم طوریه که دلم می خواد تا دقایق زیادی همچنان به کردنم مشغول باشن .
- آخخخخخخخخ ... وووووووویییییییی نهههههههه ... 
این سر و صدای شهیار بود ...
 -پسر تو تازه توی کون من خالی کردی . خود نگه دار باش . چرا این جوری می کنی ... وووووویییییی آروم باش . آبت یه دقیقه بر گشت ؟
شهیار : وقتی اندام تو رو می بینم چرا که بر نگرده ؟! شیرین جون اگه میشه تو برو سراغ یه جای دیگه از آتنا من می خوام سینه ها شو بخورم و کسشو بکنم ...
 -پسرا می خوام ار گاسم شم .. تا بهتون نگفتم آبتونو خالی نمی کنین ..
شهیار و شهباز دو تایی شون  کس و کون منو می کردن . شیرین لباشو گذاشته بود رو دهنم .. شهیار داشت نوک سینه هامو می خورد . و شهباز هم لباشو گذاشته بود رو شونه هام .. دیگه از این چی می تونست بهتر باشه برای ار گاسم شدنم . توی دهن شیرین ناله می کردم .. پر پر می زدم . با اشاره دست به طرف عقب و جلو حالیشون کردم که من ار گاسم شدم و حالا بهترین وقتیه که می تونن آبشونو توی کس و کون من خالی کنن .. دو تا کیر با چه تناسبی وارد بدنم شده و به عقب بر می گشتند ! با اشاره دست مرتب راهنمایی شون می کردم که تند و تند تر منو بکنن . ! اووووووووخخخخخخخ .. چه مزه ای می داد .. وقتی همزمان داغی منی اون دو پسر رو توی دو تا سوراخام حس کردم تمام بدنم از درون گرم شده بود . گرم که بودم داغ که بودم رسیدم به مرحله سوختن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

محمد عزیز خدا

و محمد عزیز خداست .. درود بر او و خاندان پاکش .. و محمد آمد تا دنیا را بلرزاند و محمد آمد تا جانی تازه به انسانهای بی جانی ببخشد که هویت و شخصیت انسانی خود را از یاد برده بودند .
محمد به فر مان خدا آمد تا بگوید بپرستید خدایی را که  شما رااز خاک و از خون بسته آفرید .. بپرستید خدایی را که به شما عشق داد لذت زندگی داد .. خدایی را که به شما چشم و گوش و عقل و هوش بخشید که اگر او نمی بود هر گز نمی دانستید لذت عشق و دوست داشتن را .
و محمد دیده به جهان گشود تا با خود مهربانی ها بیاورد تا با خود عشق بیاورد ... تا پیام آور نیکی ها باشد ..  تا بگوید که باید از تاریخ و از زندگی گذشتگان پند گرفت .. محمد آمد تا زرین ترین برگ دفتر تاریخ و تاریخ ساز ترین انسان ها و منجی عالم بشریت باشد .
محمد آمد تا خورشید بداند که چکونه باید بدرخشد ..
 محمد آمد تا خدا هم بخندد . امشب جهان بیش از هر شب دیگری می درخشد . دست خدا بر سر کودک یتیم می آید .. بر سر پاکزاده پاک سرشتی که جهان را دگرگون کرد و پرچم الهی  محمدی را آن چنان در سراسر جهان  بر افراشته ساخت که دیو صفتان و دد منشان از نام محمد از مهر محمد و از خدای محمد می ترسند و می لرزند و چون سوسک به موش خانه های خود پناه می برند ..
 و محمد دیده به جهان می گشاید تا بگوید که مهربانی ها نمرده است . تا بگوید آن که جهان را از روی خرد و در بهترین شکل خود خلق نموده رسول مهربانی ها را رسول عشق را به سر زمینی می فرستد که دختران عشق را زنده به گور می کنند . تا محمد بگوید که دخترکان مهربان خدا را دوست بدارید که خدا بند گان خود را دوست می دارد و بد کسی را نمی خواهد مگر آن که آن بنده با اراده خویش بدی ها را بخواهد و بخواند . و کودکی به دنیا می آید و عزیز ترین عزیزان خدا می گردد
و محمد سالهای سال در خلوت خویش با خدای خویش راز و نیاز می کند ..
و محمد به دنیا می آید و نشان می دهد که برای سپردن دل خویش ایمنگاهی بالاتر از خداوند نیست  .
 محمد به خدا دل سپرد همان خدایی که جهان را آفرید هستی را آفرید و عشق را.. که اگر به راستی خدا نمی بود ما چه می بودیم ؟! و امروز کلامی نبود , احساسی نبود , این همه هیا هو  نبود ..
  و محمد آمد تا بگوید که ما فقط سهم کوچکی از زمان و مکان این دنیا را داریم دنیایی که خود نیز سر انجام  روزی به پایان می رسد .. آن کودک آمد تا  بر اریکه دین الهی بدرخشد .. و امشب خدا هم به میهمانی تولد محمد می آید و محمد هم هست و بر ترین زن عالم بشریت فاطمه مقدس و منزه رانیز  می بینم . امشب شب نور و عشق است . شب رحمت خدا ..
یا محمد بار ها گفته ام که فرموده ای یک سرزمین با کفر باقی می ماند اما با ستم هرگز ..
 یا محمد بیدادگران را ببین که چه بر سر سر زمین آریایی محمدی ما آورده اند! .. به شکوه شب تولد تو ای  نازنین محمد نازنین ! از خداوند می خواهیم که به بیماران شفای عاجل عنایت فر ماید .. از خداوند می خواهیم که دلهای ما را تهی از کینه و آکنده از عشق و محبت به هم سازد .
یا محمد ! خود خواهی , ستم می آورد و ستم , خشم و کینه و نفرت ... چرا انسانها از هم دور شده اند .. کی خواهد آمد آن روز که وعده الهی تحقق یابد و جهان سراسر عدل و داد گردد ؟
 محمد ! تو از مردم عیب نمی گرفتی .. تو بدیها و گناهان دیگران را فاش نمی کردی , وفادار به عهد و پیمانت بودی . برد بار بودی .. ساده می پوشیدی , ساده می خوردی و ساده می زیستی ..نعمتهای پروردگارت را سپاس می گفتی . و نماز گل سر سبد اعمالت بود . بگذار کوران تو را نبینند .. خفاش صفتان فقط تاریکی ها را می بینند .. و محمد قلب روشن انسانیت است .. و محمد یعنی محبت .. و محمد یعنی رحمت  .. و محمد یعنی عطوفت .. و محمد یعنی گذشت .. و محمد یعنی شمشیر خدا علیه کافران و ستمگران ...تولدت مبارک ای بهترین رحمت و نعمت و هدیه خدا به عالم بشریت ! تولدت مبارک  ای محمد بر گزیده ! ای پادشاه بهشت ! تولدت مبارک ! این مجموعه تولد رسول گرامی اسلام وامام جعفر صادق (ع ) را به عموم مسلمین به خصوص شیعیان نازنین تبریک و تهنیت عرض نموده به امید ظهور هر چه زود تر مهدی موعود و رهایی از چنگال ظلم و استبداد دینی و غیر دینی  ....ازسوی مدیریت مجموعه ,  امیر و نویسنده .. ایرانی 

شیدای شی میل 150

مهران : عجب لبخندی می زنه این استیو . چه جوری داره از کون دادن لذت می بره  شیدا یه خورده بیا این ور تر ببینم . حیف که نمیشه خم شد کیرشو گرفت توی دست . ولی خیلی با حاله .
 استیو که اشتیاق مهران رو دید رفت سمت اون . در همون حالتی که کیر من توی کونش بود . مهران راست می گفت چه لبخندی می زد این استیو .
 مهران : سمیه کجاست ببینه که مردان این جا از کون دادن چه لذتی می برند و اونو ننگ نمی دونن !
 شیدا :  مثل این که یادت رفته من یک شی میل هستم و دارم استیو رو می کنم .
-نه یادم نرفته . ولی این اطمینان رو دارم که اگه یک مرد هم استیو رو بکنه اون همین جوری لبخند می زنه و این مسائل برای  اونا حل شده .
-شاید حق با تو باشه . ولی جامعه این جا با ایران فرق می کنه . الان وقت فلسفه بافی نیست آقا مهران . ببین استیو کیر درشتشو گرفته سمت تو . حیف  که نمی تونم اونو ساک بزنم .
 اگه مهران می خواست کیر استیو رو ساک بزنه  کیرش از توی کون مایکل میومد بیرون . مگر این که  استیو می رفت رو یه بلندی تا کیرش هم تراز دهن مهران شه . مهران کیر استیو رو گرفت توی دستش و با اون بازی می کرد ... طوری با حرص و ولع به اون کیر نگاه می کرد که  آدم اگه نگاش می کرد دلش واسش می سوخت و می گفت که طفلک عجب کیر نخورده هست . خلاصه  این سمیه هم باید یه جورایی با این مهران می ساخت . دستمالی شدن کیر استیو توسط مهران هیجان هر دو تا شونو زیاد تر کرده بود . الان مهران شده بود مرد سه جبهه ای و در سه جبهه داشت می جنگید . دستامو گذاشته بودم رو شونه های استیو و کمرمو با یه حرکات خاصی به سمت جلو حرکت می دادم ..
 اون طرف هم که سر و صدای لاله و سمیه رو می شنیدیم که چه جور دارن ایف و اوف می کنن . لاله  مرتب جری رو فریاد می زد و سمیه هم دست از سر جیم بر نمی داشت ..
 سمیه : شیدا چه خبره هنوز این شوهر کونی ما کونش جر نخورده ؟. دو تا تیر برق با هم برن توی کون اون بازم کم میاره .
مهران : من کون نمیدم . دارم کون می کنم .. اوووووووخخخخخخخخخ ..
سمیه : جون خود ت , تو  گفتی و منم باور کردم . این طور حرف زدنت نشون میده که همین حالا یه کیر کلفت رفته توی کونت ...
 مهران : زن حالتو بکن . حالا من بهت اجازه دادم بری زیر کیر مردای غریبه این قدر زبون در نیار ..
 سمیه : خجالت نمی کشی پیش غریبه ها آبروی آدمو می بری ؟
مهران : زن ! تو قاطی کردی ها . اونا که زبون ما حالیشون نیست . جووووووووون چه عشقی می کنیم ما ..
یه نگاهی هم به مایکل انداختم .. عجب کیر کلفتی رو می کرد توی کون مهران و می کشید بیرون .. منم کارم شده بود مقایسه کیر ها با هم . مهران گردنشو خم  کرد و به زحمت طوری که کیرش از توی کون مری بیرون نیاد کیر استیو رو گذاشت دهنش .. و طوری مزه مزه می کرد که بازم سمیه گفت ..
- آهای شوهرم ظاهرا دیگه این بار زبونت بسته شده و داری حسابی حال می کنی . 
-نه سمیه جون اون خودش تر جیح داده دیگه جو رو زیاد شلوغ نکنه . تو که می  دونی اون چقدر زنشو دوست داره .
 ولی عجب با حالی بود این جا دو  تا مرد داشتند کون می دادند و خیلی هم کیف می کردند ..
مهران پا هاشو ستون کرده بود تا کیر مایکل راحت تر بتونه توی کونش مانور بده . استیو هم خودشو خم تر کرد تا مهران واسه ساک زدن کیر اون  به مشکل نخوره  از اون جایی که بین ما و اون چهار نفر یه حد فاصل,  دیوار وجود داشت و  مرز و ورودی هم طوری  بود که نسبت به هم دید نداشتیم لاله و سمیه هم هوس کردند که بیان سمت ما  ..
 گوشه و کنار چند تا تشک و ملافه افتاده بود رو زمین . لاله و جری و سمیه و جیم هم دیگه وارد فضای ما شدند . سمیه تا چشمش به شوهرش افتاد که کیر استیو رو فرو کرده توی دهنش و تازه دستشو گذاشته زیر بیضه هاش و چه جورم داره با تخماش بازی می کنه گفت
-بپا خفه نشی خوش اشتها . هر چی  این جا به مردا کون میدی بده ولی توی ایران ما از این خبرا نیست .
-سمیه جون ولش کن بذار حالا حالشو کنه . این قدر سر به سرش نذار . تو هم الان کیر چند تا از این مردا رومی خوری خلاصه از یکی در میاد فرو میره توی یکی دیگه ..
 لاله : من که به همون یک دوم قانعم .
-ولی لاله جون به وقت عمل اشتهات باز میشه ..
سمیه :  خودمونیم این مردا هم مثل این که تا حالا زنای درست و حسابی ندیده بودن  ولی ازوقتی که ما رو دیدن دل دل کندن از ما رو ندارن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 129

یه نگاهی به مژده انداخته پرسیدم چی رو باید بجنبم .  این که درس بخونم یا این که زود تر با هم از دواج کنیم ؟
مژده : من که در تو نمی بینم همچین حسی داشته باشی .
 -یعنی فکر نمی کنی که من بخوام با تو از دواج کنم ؟ یا این که فکر می کنی کارم کلکه و قصدشو ندارم  ..
-نمیگم کارت  کلکه ولی خونواده ات چی ؟
 -خونواده تو چی ؟
 -از من دیگه گذشته که موافقت یا مخالفت اونا بخواد در من تاثیری داشته باشه . اصولا از دواج کردن یا نکردن نباید یک امر تحمیلی از سوی پدر یا مادر باشه .  ولی تا اون جایی که میشه باید  رضایت اونا رو جلب کرد مگر آن که مخالفت اونا غیر منطقی و غیر اصولی باشه .
 نگرانی عجیبی داشتم از این که  مژده بو بردار شه که من چیکار کردم .  راضی کردن خونواده از یک طرف و گند نزدن خودم از طرف دیگه فکرمو مشغول کرده بود . چاره ای نداشتم جز این که برم پیش خواهر بزرگم شهرزاد . خیلی  صریح موضوع رو با اون در میون گذاشتم ..
 -واااااااایییییییی شهروز تو واقعا عاشق شدی ؟ اما نه .. چی داری میگی ؟ اون ده سال ازت بزرگتره ؟ از تو بعیده با این همه دوست دختر . مامان و بابا موافقت نمی کنند نصیحتت می کنن . میگن بچه  کله ات کار نمی کنه . چند روز که با هاش سر کردی همه چی دلت رو می زنه . دیگه نمی تونی اون حس سابق رو نسبت به اون داشته  باشی ..
 من می خواستم بهش بگم شهرزاد جان اصلا این حرفا نیست و من و اون رابطه مون خیلی عالیه .. اما می دونستم که اگه از عالی بودن روابط بگم اون متوجه میشه که با اونم بر نامه داشتم . اون می دونست که من چقدر آتیشم تنده و بار ها منو با دوست دخترام دیده بود .
-شهرزاد فدات شم تو رو به جون  شیوا که همین یه دونه دایی رو داره یه کاری کن که مامان راضی شه . مامان وقتی راضی شه بابا هم راضی هست حرفی نداره ... باور کن یه جورایی جبران می کنم .
  -نمی دونم چی بگم . نمی دونم . شاید اصلا خود من با این کارت موافق نباشم تو تنها برادر منی . منم مثل با با و مامان و حتی خواهرمون شبنم آرزو داشته باشم که یه عروس خوشگل و جوون  گیرمون بیفته .. یا حداقل کسی که هم سن تو باشه . اصلا فکرشو کردی که ممکنه چند سال دیگه چه اتفاقی بیفته ؟. همین حالا شم  بعد از چند روز ممکنه اون دلت رو بزنه ؟
-نه شهرزاد اصلا این طور نیست . من و مژده همو خیلی دوست داریم . اون خیلی پخته عمل می کنه . من از اون خیلی چیزا یاد گرفتم . در مواردی حتی اون منو بخشیده . با این که از من خطاهایی دیده .
-داداش اون مجبوره تو رو ببخشه
 -هیچم مجبور نیست .  اون واسش خواستگار کم نیست . یک پزشک مشهوره .
 -واسه اولین باره که می بینم یه چیزی رو این جور با تمام وجودت می خوای و زار می زنی اصلا فکر بابا رو کردی ؟ اون همش یکی رو حس می کرد در حد و اندازه های نو جوون . اما براش خیلی سخته که یکی رو به عنوان عروسش انتخاب کنه که از دختر بزرگش هم بزرگتره .  می دونی فامیلا چقدر تعجب می کنن ؟ اصلا همچین چیزی سابقه نداره ؟ ولی با این حال باشه . خیلی دوستت دارم داداشی .
 -فدای تو شهرزاد گلم ..
می دونستم اون رو مامان حتی رو بابا نفوذ زیادی داره . مامان اگه راضی می شد پدرم حرفی نداشت ..
 ولی ملوک ول کنم نبود .خودشو به بهترین شکلی ردیف کرده اومد پیشم . هنوز پا مو به خونه نذاشته بودم که دیدم منو کشوند طرف خونه شون ... عین بمب و ویروس همه جا پخش شده بود که من می خوام زن بگیرم اونم زنی که از من ده سال بزرگتره . معلوم نبود هنوز پا مو از خونه  شهرزاد بیرون نذاشته این آبجی ما به یه سرعت اتمی همه چی رو به مامان گفته بود . دلش طاقت نگرفته بود . اول پیام خودشو فرستاد و بعدا راه افتاد طرف خونه مون . از طرفی این مامان هم با چه سرعتی اینو به ملوک گفته بود و احتمالا هنوز هم رضایتشو اعلام نکرده بود که دست به دامن اون زن شده بود . ملوک هم که از خدا خواسته و منتظر بهانه ای که منو به سمت خودش بکشونه فوری منوبرد خونه شون  .
 -ببینم پسر جریان این از دواج چیه . شنیدم یا رو خانوم دکتره . اگه ده سال ازت بزرگتر نبود که هیچوقت زنت نمی شد . تو فکرشو کردی که چند سال دیگه دلت رو می زنه ؟
می دونستم که  ملوک داره غصه خودشو می خوره .  منم که در حال حاضر قصد نداشتم بعد از از دواجم با مژده به دختر و زن بازیهای خودم ادامه بدم ولی چاره ای نداشتم  جز این که در اون لحظه بخوام یه خالی بندیهایی بکنم و یه جورایی مخ این زنو کار بگیرم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بخند بر غمها

بخند بر غمها 
وقتی که طلوع عشق را غروبی نباشد 
بخند بر غمها 
وقتی که دستهای من و تو با گرهی کور به هم بسته شده باشد..
بخند بر غمها 
وقتی که می دانی آخرین نفسهایت را در کنار آن که دوستش می داری خواهی کشید بخند بر غمها 
وقتی که شادیها می خندند . 
بخند بر غمها
وقتی که می بینی غم پوچ می خواهد  از هیچ و همه دورت سازد .
بخند بر غمها 
وقتی که می بینی زندگی فریبی بیش نیست 
بخند بر غمها 
وقتی که عشقت را با تمام وجود در آغوش می کشی خوشبختی را احساس می کنی 
بخند بر غمها 
وقتی که در نگاه من و تو جز عشق و محبت و یکرنگی نمی بینی 
بخند بر غمها 
وقتی که می بینی اشکها مرده اند 
بخند بر غمها 
وقتی که دلهای شکسته زیر پای دل شکنان خاک می شوند .. 
بخند بر غمها 
وقتی که می بینی دیگر تزویر و فریب و دروغی نیست 
بخند بر غمها 
وقتی که ماه حتی اگر نتابد نورش را از خورشید نمی گیرد 
بخند بر غمها 
وقتی که کودک یتیم دیگر بی پدری را از یاد برده باشد 
بخند بر غمها 
وقتی که با تیر نگاهمان دلهایمان را به هم می دوزیم 
بخند بر غمها 
وقتی که در سینه نشاتی از کینه نباشد 
بخند بر غمها 
وقتی که لشگر امید فاتح سرزمین بیم شده باشد . 
بخند بر غمها 
وقتی که سلامی بی جواب نمی ماند 
بخند بر غمها 
وقتی که غمی بی غمخوارنمی ماند 
بخند بر غمها 
وقتی که یاری در دیاری گرفتار نمی ماند 
بخند بر غمها 
وقتی که با هم می خندیم و با هم اشک می ریزیم . 
بخند بر غمها 
وقتی گلهای محبت را بی خار می بینی 
بخند بر غمها 
وقتی که قصه عشق را هر چند سخت تر ولی باز هم می نویسی 
بخند بر غمها 
وقتی که نفسهای تو و عشقت یکی می شود و و جانهایتان یکی .. 
بخند بر غمها 
وقتی که مهم نباشد غمی باشد یا نباشد 



نویسنده : ایرانی 








خارتو , گل دیگران 168

میلاد کمر ماندانا را گرفت میون دستاش و بدنشو به سمت جلو فشار داد . اون دوست داشت فرو کنه توی سوراخ کون ماندانا ولی کف دستش که به خیسی کس اون رسید تر جیح داد که بذاره توی کسش . برای لحظاتی به این فکر می کرد که چه لذتی داره که آدم  زن هم داشته باشه و برای تنوع بتونه با زنان دیگه هم حال کنه .  فکرش پیش این هم رفت که ماندانا قبلا داشت با معین حال می کرد و اون حالا داره همون کسی رو  می کنه که معین داشت ازش لذت می برد . سعی کرد دیگه فکرشو از این مسئله دور کنه و در این افکار نباشه . حس کرد که داره لذت زیادی می بره از ماندانا ...
لیدا رو با اون مقایسه می کرد . دستاشو دور باسن ماندانا قرار داده بود .. و چشاشو در اون نور کم به  باسن ماندانا و استیل اون دوخته بود ..
داغی کس اون زیرآسمان تاریک و پر ستاره بهش می چسبید .
 معین و مهران هم در حال حال دادن به ویدا بودند و ویدا هم با حسرت به میلاد نگاه می کرد و کیر تازه ای می خواست . تنوع به عنوان یک اصل در زندگی اون شده بود .. معین زیر ویدا دراز کش شده بود و کیرشو در حالت زمین به هوا وارد کس  ویدا کرده , مهران  هم از پشت کرده بود توی کونش . ولی دو تایی در حال غر زدن بودن از این که این پسره پر رو عین اجل معلق اومده و شریک اونا شده .. در حالی که ویدا به این فکر می کرد که کاشکی جای ماندانا قرار داشت .  هر کیر تازه به اون یه حس تازه ای می داد . حس و هیجانی خاص .
میلاد : شما می خواستین تنهایی بخورین ؟ ببینم یه چیزی هم واسه من بذارین که عطشم خیلی زیاده . شما که می دونین من به این سادگی ها سیر نمیشم . عطسم خیلی زیاده . جااااااااان چه  کیفی داره . چه هوای خوبیه .
 معین و مهران شروع کردن به پچ پچ کردن .
معین : عجب رویی داره این پسره . دلم می خواد زنش هم این جا می بود و اون وقت با ما حال می کرد . می دیدیم که بازم می تونه تا این حد بلبل زبون باشه یا نه ؟ ..
معین خیلی آرونم و با ملایمت این حرف زو بر زبون  آورد ..
میلاد متوجه نشد ولی از آهنگ صدای معین فهمیده بود که اون تا حدود زیادی اعتراض داره .
 میلاد : بلند تر بگو ما هم بشنویم ...
ماندانا : آخخخخخخخخ پسر کارشون نداشته باش . تو کارت رو بکن . از طبیعت و از دنیا لذت ببر .
میلاد تند و تند کیرشو می زد به ته کس ماندانا و همراه با این ضربات صدای عجیبی اون فضا رو پر کرده بود .. و در همین لحظه لیدا از خواب پا شده بود . اون  هیچوقت تا دو سه ساعت اول خواب بیدار  نمی شد  .. تعجب می کرد از این که شوهرش میلاد رو در کنار خودش نمی دید .  بفیه اهل خونه ظاهرا بیدار بودند . رفت پیششو ن و دید سرشون گرمه .. و می دونست که ویدا و ماندانا و معین و مهران با همن .. اما میلاد کجاست ؟ یعنی رفته پیششون و دارن می گردن ؟ نه .. چرا میلاد تنهاش گذاشته . چرا از پیش من پا شده . اگه کنار این مهمونا می موند و قلیونی چاق می کرد شاید این کارش توجیه کننده بود .. از اتاق و فضای ساختمون اومد بیرون . این طرف و اون طرفو گشت . کجا می تونن رفته باشن ؟  به خشم اومده بود .. نه .. نه.... امکان نداره که .. بر شیطون لعنت .. اونا دو تا زن متشخص و با کلاس هستند ..  اصلا نباید تصور این حرکاتو از اونا داشته باشم . ولی معین و مهران پسرای شیطونی ستند . اونا اگه بخوان ...نهههههههه ...نههههههه می کشمت .. می کشمت میلاد .. با این که از تاریکی و حرکت در اون فضای جلگه ای جنگلی هراس داشت اما ترجیح داد که برای پیدا کردن اونا این اطراف رو بگرده . و خوبی کار در این بود که مسیر حرکت تا حدود زیادی در یک جهت بود ..  رفت و رفت و رفت اما بازم به جایی نرسید ..
ناگهان در یه گوشه ای یه نوری جلب توجه کرد . حس کرد که باید یه عده ای اون جا باشن . ولی چرا حرکت نمی کنن ؟ آروم آروم خودشو به گوشه ای کشوند و از همون گوشه در یک مسیر قوسی شکل راهشو طی کرد تا متوجه صدا نشن یا حرکتشو نبینن . نههههههه صدای بکن بکن و ناله های ویدا و ماندانا به خوبی میومد .. وااااااییییی .. خدا کنه میلاد توی اینا نباشه .. چه جوری می تونن ؟ نه .. میلاد این جوری نیست . اون منو دوست داره .. زانوهاش سست شده بود . خودشو کشوند به گوشه ای که کاملا مسلط بود به اونا ... وااااااییییی .. دو تا مرد رو دیده بود که داشتند یه زنو می کردند و یه مرد دیگه هم با یه زن دیگه مشغول بود .. قلب اون مردی رو که داشت به تنهایی زنی رو می کرد خیلی آشنا دید .. فلبش داشت از جاش در میومد .. اون میلاد بود .. می خواست بپره وسطشون که دید دارن باهم بحث می کنند وقتی هم که در لا به لای بحث اسم خودشو شنید ترجیح داد با همه حال خرابش یکی دو دقیقه ای رو صبر کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 101

افشین حس می کرد که دیگه از این فضا داره خسته میشه . چون غرق این همه زن شدن  و حال کردن با همه اونا در مدتی کوتاه امکان نداشت . اون خودش خیلی راحت می تونست با  زنای زیادی در خارج از این فضا حال کنه . با این حال در این فضا زنای زیادی بودند که شماره تلفنشونو با پسرای مجرد رد و بدل می کردند . افشین هم  با حدود  بیست زن شماره رد و بدل کرده بود . خیلی مراقب بود که بنفشه از این موضوع چیزی نفهمه .. اون وقت واسه اون دردسر می شد و باید هر روز شاهد  این می بود که پسران مجردی میان به خونه شون تا زنشو بکنن . ولی اون که نمی تونست بره به دنبال دختران مجرد .. یا اگه این کارو می کرد و سکس از راه واژنی در کار نبود اون لذتی رو که باید به اون نمی داد . حالا هم که فریده دست از سر اون بر نمی داشت .  وقتی که فریده از اون پرسید که کجا زندگی می کنی . افشین بهش گفت که با پدر و مادرم زندگی می کنم و دیگه از دادن نشونی طفره رفت . ولی شماره موبایلشو بهش داد . دیگه کارش در اومده بود . به اندازه کافی در همین مجلس تونسته بود با زنان زیادی آشنا شه که بعد ا بتونه با ها شون حال کنه . زنایی که دور و بر هم بودند با چند تا از این پسرا قرار گذاشتن که بعدا با هم سکس ضربدری داشته باشن . یعنی دو تا پسر مجرد با دو زن متاهل . زنان متاهل دیگه کار رو از محفل به خارج از اون کشونده بودند و با نوعی بی خیالی نسبت به شوهر و زندگی خا نوادگی شون خیلی راحت ازدوست پسر گرفتن و با اونا حال کردن حرف می زدند .. برای همین وقتی که مجلس در حال تموم شدن بود  کسی احساس دلتنگی خاصی نمی کرد . همه به نوعی راضی بودند . و هیجان ناشی از روزای بعد هم اونا رو کمی بی خیال کرده بود .واز طرفی قرار شده بود که  حدود یک ماه و نیم بعد هم این محفل بر گزار شه . حالا ممکن بود همین افراد باشند بعضی ها نیان و یا عده ای اضافه شن .
 افشین بیش از همه خوشحال بود که این محفل  داره تموم میشه . چون خسته شده بود از بس زنشو زیر کیر این و اون دیده بود .
 و فریده باعث و بانی این مجلس از همه ناراحت تر بود . چون دوست نداشت به این زودی ها از افشین خدا حافظی کنه .
آخر مجلس هم با سخنرانی فریده همراه بود .  یه سری صحبتای کلی و عمومی هم کرد در مورد این  که عصر حاضر عصر تحول زندگی زنانه . اونا دیگه باید از پوسته خودشون در بیان و تار های عنکبوتی رو که جامعه صد ها ساله به دور قشر زنان کشیده پاره اش کنند  . اون ها هم مثل مردان می تونن به دنبال تفریح باشند و از زندگی خودشون لذت ببرند . و گفت که ما باید طوری به تلاشهای خودمون ادامه بدیم و اراده محکمی د اشته باشیم که حتی نیاز به مجوز از همسرانمون نباشه . اون روزه که یک زن یک زن ایرانی می تونه فریاد زنه  که پیروز شده حتی یک قدم از جامعه جهانی پیش افتاده . ..
 این سخنان فریده همراه بود با کف زدن و هورا کشیدن زنان و حتی تمام مردان مجردی که اون جا بودند و البته افشین که متاهل بود و قاچاقی خودشو وارد کرده بود . افشین نمی خواست دست بزنه و هورا بکشه ولی دید همه دارن این کارو انجام میدن ..  توی دلش گفت مردان خایه مال زن ذلیل .. واسه خود شیرینی  پیش زنا چه کارا که نمی کنن !
همه به خونه ها شون بر گشتند .  پسران مجرد و زنان متاهل هر دو شون نیاز شدیدی رو حس می کردند .  عادت کرده بودند . دوست داشتند که  برنامه این چند روزه به صورت تکرار حالا در شعاع کمتری براشون پیاده شه . افشین فقط دوست داشت که چند روز استراحت کنه . همه به وقت بر گشتن عین  موقع رفتن کنار هم نشسته بودند یعنی هر کی پیش زوج خودش . با این تفاوت که دیگه کسی حالت سکس و نیمه بر هنه نداشت و دیگه می خواستند تا حالا که به خیر گذشته از این به بعدش هم به خیر و خوشی تموم شه و بتونن برای دفعه بعد هم این مجلس رو بر پا کنن .  ولی اونایی که پیش هم بودن با هم ور می رفتند و می خواستند که از این لحظات آخر هم به خوبی استفاده کنند . دست فرزین لای پای بنفشه قرار داشته و در حال فشار گرفتن کسش بود .. افشین توجه خاصی به مهناز نداشت  . همین باعث ناراحتی مهناز شد
-چی شده افشین حال و حوصله نداری ..
- خسته ام
 -ولی بقیه که کنار همن  دارن حال می کنن .
افشین حس کرد که حق با مهنازه و نباید تا این حد سردی نشون بده .
افشین : سرت رو بذار رو سینه ام و زیپ شلوارت رو بکش پایین ..
 مهناز : باشه من زیپ شلوار تو رو می کشم پایین تا کیرت رو ساک بزنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 9

حالا پیمان خودشو مسئول می دونست که هر چه زود تر باید کاری کنه که زنش پونه راضی شه به این که در سکس گروهی  یا همون ضربدری شرکت کنه . اون حالا احساس آرامش می کرد . از این که پس از سالها تونسته  بود به آرزوش برسه ... پرستو هم باورش نمی شد که تونسته  باشه به خواسته اش برسه . راستش اون دیگه به این فکر نمی کرد که ممکنه یه روزی  به این جا برسه  . یعنی اصلا تصور این روز رو نداشت ..
وقتی که پیمان رفت پرستو فورا رفت حمام . هنوز لذت ناشی از سکس با پیمان رو بدنش نشسته بود . و هنوز هم باورش نمی شد که این پیمان بوده که با اون سکس کرده و  بالاتر از همه اینا باور کردنش سخت بود که شوهرش از اون خواسته باشه که با اون سکس کنه . احساس آرامش  میکرد تا زه می تونست رو شوهرش منت هم بذاره از این که نمی خواسته و به خاطر اون  این حالت براش پیش اومده .
حالا پیمان با تمام وجودش می خواست کاری کنه که  پونه راضی به این کار شه ... اون شب وقتی که  پرویز شوهر پرستو اومد خونه زنشو خیلی ناراحت دید .. پرستو خودشو زده بود به اون راه و داشت فیلم بازی می کرد نمی خواست به شوهرش نشون بده که لذت برده . می خواست همچنان قدرت رو در دست داشته باشه و به اصطلاح پیشش فیلم بیاد . پرویز هم مدام به زنش نگاه می کرد . دل تو دلش نبود .. یعنی تونسته کاری رو که من دوست دار م انجام بده ؟ یعنی اون با پیمان حال کرده ؟ .. هی این پا و اون پا می کرد . چند بار رفت از زنش بپرسه ولی دلش طاقت نگرفت . نمی خواست کاری کنه  که پرستو بیش از این متوجه نقطه ضعفش شه ..  پرستو متوجه این حس و حالت شوهرش شده بود . کیف می کرد از این که تونسته این جوری حالشو بگیره و اونو در التهاب و اضطراب داشته باشه ..با خودش می گفت  واقعا که خیلی دیوونه ای پرویز . باید شکر کنی که من هم دلم می خواد با پیمان حال کنم و اون عشق منه وگرنه  الان دیگه حال و روزت این نبود . چه طوری می تونی راضی بشی به این که زنت روبروی تو جلوی چشات زیر کیر یک مرد غریبه بخوابه و با اون عشقبازی کنه .. پرستو : چیزی می خواستی بگی ؟ ..
-نه خواستم بپرسم که پیمان اومد ؟ ..
پرستو سر شوهرش داد کشید ..
 -آره اومد ... اومد .. همونی شد که تو می خواستی .. من خجالت کشیدم .. خودمو در اختیارش گذاشتم . به خاطر چی ؟ به خاطر کی ؟ به خاطر شوهربی غیرتی که دوست داره زنش جلوی چشاش بره و با یک مرد غریبه باشه .. اوخ که چقدر حالم گرفته شد وقتی که اون داشت از من لذت می برد . طوری ناله می کرد  و هوس خودشو نشون می داد که من بار ها و بار ها فکر کردم که تو داری با من عشقبازی می کنی .ولی نتونستم  لذت ببرم . چقدر حرصم گرفت که اون داشت با من این کار رو می کرد . شما مردا رو جون به جونتون کنن همون خصلت هوس بازی خودتون رو دارین .. پرویز : عشقم , جونم , عزیز دلم خودت رو ناراحت نکن . من جبران می کنم . همین بلا رو سر زنش پونه میارم . ولی باید طوری با لذت و عشق این کار رو انجام بدیم که دیگه از این دلخوری ها پیش نیاد . عزیزم هر کاری برای بار اولش سخته ... خب تو نستی اونو قانع کنی که با زنش حرف بزنه ؟
 -پس فکر کردی همین جور مفت مفت خودمو در اختیارش قرار دادم ؟! ..
پرویز تا اینو شنید خودشو نزدیک زنش رسوند و اونو در آغوش کشید .
 -اوووووهههه عزیزم . می دونستم . می دونستم که دوستم داری و به خاطر عشقمون هر کاری انجام میدی ..
ازجیبش یه جعبه کوچیک جواهر در آورد و یه انگشتر طلای شیک  مد روز به زنش هدیه داد ...
 -دوستت دارم پرستو .. اگه بتونی پونه رو هم بیاری توی خط که از این هم بیشتر واست می گیرم ...
 پرستو : اون جا رو من و پیمان دو تایی مون باید تلاش کنیم ..
از اون طرف پیمان شب هنگام که با زنش پونه تنها  موند نمی دونست که باید ازکجا شروع کنه ... چاره ای نداشت جز این که  واسه زنش فیلمهای سکسی بذاره ...
 پونه : نفهمیدم این چیه گذاشتی امشب .
پیمان : عزیزم اینو گذاشتم واسه تنوع .. یه هیجانی در سکس ما به وجود بیاد ..
 -یعنی چه تو می خوای به دیدن اینا به هیجان بیای ؟ وقتی که منو در کنار خودت داری ؟ اصلا این کارت چه معنی داره ؟
-عزیز دلم اینا که یه فیلمه فقط .. نگاه کن اصلا منم بهش توجه ندارم . چرا این قدر حساس میشی .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 293

سعی داشتم همچنان خودمو مخفی نگه داشته باشم . این جوری خیلی بهتر بود ..
-نه من که چیزی رو نمی بینم . من می ترسم
-نیازی نیست که تو چیزی رو ببینی . همین که من می بینم کفایت می کنه . امید وارم که اینو خوب توی گوشات فرو کنی . حالا تا می تونی به من حال میدی . ویادت باشه دیگه دور و بر نسترن نمی پلکی . اون زن یک روح شیطانی داره . اگه بری طرف اون   به نظرت میاد یکی می خواد جونتو بگیره . فوری روح من در قالب یکی از نزدیکان اون ظاهر میشه .
 از جاش پا شد و می خواست فرار کنه ..
-کجا می خوای در بری آقا پسر  . تو که می دونی یک جسم از دست یک روح نمی تونه در ره .. کارت رو بکن ...
 خنده ام گرفته بود . خوب بود که منو نمی دید . اونو رو تخت خوابوندم و افتادم روش . دیگه از دستش خسته شده بودم . ترس سبب شده بود که کیرش حرکتی نداشته باشه . کیرو   گذاشتم توی دهنم  با سرعت  و گاه به آرومی میکش می زدم . اما انگار با صاحبش عهد بسته بود که نباید شق شه .
-پسر حواست هست ؟ اگه نتونی منو ردیفم کنی همون بلایی رو  که گفتم سرت میارم ..  و اگه ازت خوشم بیاد ولت می کنم و نمی کشمت . فقط حواست باشه که نسترن دیدی ندیدی ..
دست و پا شو گم کرده بود .. ولی با همه اینا لحظاتی بعد متوجه شدم که حرفمو باور کرده و هیچ اعتراضی هم نداره .
-باشه قبوله من که تورو رو نمی بینم ..
-همون بهتر که نمی بینی . من می بینم و کارمو انجام میدم . یا این که راهنمایی ات می کنم تا به خوبی فعالیت کنی . من هم فرشته میشم و هم شیطان . قالب انسانی من نا مرئیه .
 می دونستم از حرفام چیزی نمی فهمه . ولی بازم خوب بود که تا حالا سنکوب نکرده بود .
روش نشستم ..  دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به آرومی خودمو حرکت می دادم . اولش کیر یه حس سردی خاصی داشت ولی پس از چند حرکت و تماسی که با اون داشتم ظاهرا فهمیده بود که کس این فرشته ی شیطان همون کس انسانه و می تونه حال بده بهش .. دستا شو گذاشته بود دور کمرمو و به آرومی خودشو حرکت می داد . مراقب بودم که لذت زیاد کار دستم نده .
-آخخخخخخخخ پسر پسر ..تو دیگه کی هستی . من نمی دونم بهت چی بگم .. خیلی داغی .
لباشو به سینه هام چسبونده بود .  و منم دستامو گداشته بودم پشت سرش  تا حرکتشو روسینه هامو تنظیم کنم ..
-ووووووویییییی کیوان .. تند تر ..  بکوبونش .. شیطون .. شیطون .. خیلی بلایی .
 و با خودم می گفتم پدرت رو در میارم اگه یک بار دیگه بخوای نظرخاصی به خواهرم داشته باشی . نادیا اگه خودشو خراب کنه نمی ذاره زندگی خواهر اونو خراب کنی .
 پهلو به پهلوی هم قرارگرفته بودیم و اون از پهلو کیرشو کرده بود توی کسم . چیزی که نمی دید . من با دستم  کیرشو گرفته اونو به طرف کسم هدایت کرده بودم . چند بار وسوسه شه که خودمو نشون بدم ولی بر شیطون لعنت فرستادم که این کارو نکنم چون اون اگه منو می دید شاید نمی تونستم بعدا روی اون نفوذ  داشته باشم . دیگه یواش یواش این کیوان خان ما شجاع تر شده بود . دوست داشت که در یه حالت سگی منو بکنه و بعدش هم هوس کون منو کرده بود
 -پسر .. آخخخخخخخخخ پسسسسسسر کسسسسسسم داره می ترکه .. ولی کون خیلی درد داره ...
 دیگه چاره ای نبود . این فرشته شیطانی باید  به حرف دل این پسره گوش می داد .  با این که کون منو نمی دید ولی طوری سوراخ کونمو با کیرش تنظیم کردم که اون بتونه پس از کرم مالی به سادگی و با فشاری آروم سر کیر و قسمتی از تنه رو بفرسته توی کونم .. دستشو گذاشته بود رو سینه هام و از فشار اون خیلی خوشم میومد .لذت می بردم .
-  بکن .. اووووووففففففف آروم .. آروم .. چقدر خوشم میاد . چقدر تو شیطونی پسر .. آخخخخخخخخخ که چه حالی میدی به آدم ..
 کیف می کردم حرکت کیرشو توی کونم حس می کردم . باورم نمی شد بدون این که چیزی به سوراخ کونم مالیده باشه کیرشو کرده باشه توی کونم . شاید به خودش چیزی مالیده ولی من که چیزی ندیدم و دم دستش هم چیزی نبود . چشامو بسته بودم تا به حرکات آروم و لذت بخش کیر توی کونم فکر کنم .. در همین افکار بودم  که پرشهای لذت بخشی رو در کونم حس کردم و بعدش گرمی عجیبی که نشون می داد کون من یک بار دیگه آبیاری شده و با لذت داره آب کیر کیوان رو جذبش می کنه . آههههههه دیگه هلاک شده بودم . خیلی آروم پا شدم و رفتم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر, مادر یا زن داداش ها ؟ 6

 توسکا : زود باش کارت رو بکن .. پویا .. فشار بده .. بذارش تو .من می خوام حسش کنم . من می خوام کلفتی اونو حس کنم . داغی اونو احساس کنم . جووووووووون .. اوووووووههههههه ..
نزدیک بود از زبونش اسم پارسا بپره بیرون . هنوز هم خودش به درستی نمی دونست که تا چه حد ممکنه  به وقت عمل خودشو در اختیار برادر شوهرش قرار بده .ولی اگه بخواد این کارو انجام بده . اگه پارسا به اون چراغ سبز نشون بده حتما خودشو تسلیم اون می کنه ..
 پویا پا  های توسکار و به دو طرف بازشون کرد .
پویا : خیلی بی حالی عشقم .  ..
-نه من بی حال نیستم .. می خوام محکم تر با فشار زیاد کارتو بکنی .. جیغمو در آری .
توسکا همش سعی داشت با تصور این که پار سا جای پویا قرار داره با پویا سکس کنه ... دستاشو دور گردن شوهرش آویخت و ولش نمی کرد ... اون شب تا ساعتها از این رو به اون رو کرده و هر گز با این تصور که داره با شوهرش سکس می کنه خودشو در اختیار پویا قرار نداد . بعد از تموم شدن بر نامه ها  وقتی که آروم گرفت یک بار دیگه به یاد این افتاد که خیلی صمیمانه با پا رسا رقصیده . دستاشو لمس کرده . اون تا چه حد می تونه این آمادگی رو داشته باشه که  با زن داداشش باشه . چطور می تونه خودشو قانع کنه که این کارو انجام بده . یعنی میشه ؟ میشه این کار انجام شه ؟ .. از اون روز به بعد توسکا سعی داشت وقتی که پویا خونه نیست و پارسا هست با پوشیدن لباسای تحریک آمیز و  اندام نما بتونه رو برادر شوهرش اثر بذاره
تلکا کاملا متوجه جریان و حالت های توسکا شده بود .. اما چیزی رو که به درستی متوجه نمی شد این بود که اون تا چه حد خودشو به پار سا نزدیک حس می کنه خیلی دوست داشت که در  یک عرصه رقابتی  بتونه از رقیبش جلو بزنه . اون در زیبایی دست کمی از توسکا نداشت ولی از اون جایی که توسکا بیشتر به خودش می رسید و آرایش خاصی می کرد بیشتر توی چش بود . چند روز بعد پروین و پریسا مادر و خواهر شوهر تلکا و توسکا رفتن ترکیه تا چند روزی رو بگردن .. توسکا اینو فرصت خوبی می دونست برای خودش که بتونه  پارسا رو به طرف خودش بکشونه .. و اما خوشحالی اون زمانی به اوجش رسید که پویا و پیام هم از ظرف نمایندگی فرش رفتن به کشور امارات و دبی ..  .. توسکا حس می کرد که داره با دمش گردو می شکنه . اون حالا خیلی راحت و بی درد سر می تونست کارشو پیش ببره . هر چند در روز عروسی یه چشمه هایی از تلکا رو دیده بود ولی اونو در حدی نمی دید که براش مشکلی درست کنه .
پدر شوهرش پرویز خان هم مونده بود ولی اون تا از سر کار بر می گشت معمولا ساعت از یازده شب هم گذشته بود و با توجه به این که پویا و پیام هم نبودن اون بیشتر کار داشت .. شامشو می خورد و می خوابید ... یعنی میشه ؟ میشه که پارسا رو بکشونه سمت خودش ؟ جلوی آینه تمام قد ایستاده بود .. با بدنش ور می رفت . شلوار ها و دامن های مختلف روهمراه با ست های مختلف رو بدنش آز مایش کرد . می خواست بفهمه کدومشون اندامشو قشنگ تر و در عین حال هوس انگیز تر نشون میده ...  
همون روز اول پارسا متوجه تغییر حرکات و رفتار های توسکا شده بود . با این حال اونو به حساب صمیمیت بیش از اندازه گذاشته بود .. یه دامن کوتاه چسبون چرمی مشکی و از اون چر مای براق  با یه بلوز تنگ آستین حلقه ای به رنگ جیگری تنش کرد و با آرایشی ملایم و رژلب و گونه های قرمز حسابی خودشو  فانتزی و تو دل برو کرده بود . پار سا توی واحد خودش بود و سر گرم درس خوندن که توسکا در زد .. پسر به محض دیدن اون دهنش از تعجب وا موند ..
 -چی شده زن داداش ..
-وااااااااا چند بار باید بهت بگم منو زن داداش صدام نکن ..من اسم دارم ..
-باشه زن داداش ..
-خیلی اذیتم می کنی . اگه گوشتو بکشم دیگه این رفتارو با من نداری .
-مگه من چه رفتاری با هات دارن توسکا جون .
-میگم امروز ناهارو بیا پیش من .. یادت نره ها .. بابا که تا شب خونه نمیاد ..
-من درس دارم ..
-مگه تو موقع غذا خوردن هم درس می خونی ؟ اگه دوست داری من خودم همین جا می مونم و برات غذا درست می کنم .
-اینم بد فکری نیست زن داداش. اوه ببخشید توسکا جون ...  
 پار سا با تعجب محو اندام فانتزی توسکا شده بود که بر جستگی ها و خط درز باسنشو به خوبی از رو دامن می تونست ببینه .. لباشو گاز گرفت و با خودش گفت بر شیطان لعنت درسته که این داداشا م کمی حسودن ولی هر چی باشه زناشون در حکم خواهر منن .. با این حال از این که زن داداش توسکاشو تا این حد جذاب و تو دل برو می دید لذت می برد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 201

 حالا من در محاصره اون سه نفر قرار گرفته بودم .. شیرین بیش از اونی که بخواد به اون دو تا پسر گرایش داشته باشه به من توجه نشون می داد . انگار دوست داشت که با من حال کنه ... گذاشتم که سه تایی شون آروم آروم لباسامو در بیارن ...
دهن دو تا پسر از تعجب وا مونده بود  .. چشامو   مرتب باز و بسته می کردم . نمی دونستم که در کدوم حالت کمتر می تونم به این فکر کنم که  آدم بدی هستم . کسی که نمی تونه عاشق باشه کسی رو دوست داشته باشه .. خوشم میومد که یه حس حرکتی در کونم داشته باشم . یه چیز اضافی رو درش احساس کنم . منو لمس کنه . حتی وقتی که شیرین با انگشتاش با مقعدم بازی می کرد و با هاش ور می رفت من از این حرکت اون نهایت لذت رو می بردم . جووووووووون .انگشتاش به من آرامش می داد . شاید دلم می خواست که همون شیرین کار رو ادامه بده . من با انگشتای اون و با حرکات اون لذت ببرم . این جوری نمی تونم این احساس رو داشته باشم که به سیاوش خیانت کردم .  اگه  سیاوش در حق من این کار رو انجام می داد من چه حالی پیدا می کردم . می دونستم که غرق دنیای رویایی خودم شدم ..
شیرین می دونست که چه جوری با کون من بازی کنه .. کون من واسه انگشت وسطی شیرین به اندازه کافی جا دار بود ..   چقدر نرم و لطیف بود انگشتش . حتی نا خناشم گرفته بود که عضلات مقعد منو آزار نده ... و لذت بخش تر این بود که اون وقتی انگشتشو بیرون می کشید اونو می ذاشت توی دهنش و می مکید ..  و این حرکتشو چند بار انجام داد و هر بار انگشتشو پس از فرو کردن  به کون و بیرون کشیدن از کون  علاوه بر دهن خودش به دهان اون دو تا پسر هم فرو می کرد من چشای خمارمو که باز می کردم و لذت  پسرا رو می دیدم که چه جوری از مکیدن انگشت شیرین که بوی کون منو می داد لذت می برن یه حال خاصی بهم دست می داد ..
شهیار خیلی آروم پشت سرم قرار گرفت . شیرین کون منو به دو سمت بازش کرد ... و لحظاتی بعد در حالی که شهباز کیرشو فرو کرده بود توی دهنم شهیار هم از پشت گذاشته بود توی کونم .. و شیرین هم به سختی دهنشو رسوند به کس من  و میک زدن اون دیگه منو بی اندازه حشری کرده بود ...
دوست داشتم با ناله های هوس آلود خودم یه جورایی تخلیه شم و لذت خودمو نشون بدم . فرا موش کنم که چه عذابی می کشم از این که تا حالا نسبت به عشقم وفا دار بودم .. یعنی من نمی تونم واسه حس خودم ارزش قائل شم ؟ یعنی باید زندونی خونه ام باشم .؟ سرعت ساک زدن خودمو زیاد کردم .. شهباز محکم چسبیده بود به شونه هام . می دونستم از این که بخواد همون اول توی دهنم خالی کنه سختشه  . شایدم می خواست لذت بیشتری ببره . با این حال امونم نداد .. دستشو گذاشته بود پشت سرم و سرمو رو به جلو طوری فشار می داد که کیرش کاملا به ته دهن و ابتدای حلقم بچسبه .. ریزش منی اونو توی دهنم حس می کردم .  راهی نمونده بود جز این که همه اون قطراتو بخورم .. کیرشو از دهنم کشید بیرون ..  اون و شیرین جا شونو عوض کردند . شیرین مشغول بوسیدن من شد . لباشو گذاشت رو لبای من .. بهم لذت می داد . با این که یک زن بود ولی مثل یک مرد آدمو می بوسید .. وای این شهباز که توی دهنم خالی کرده بود چه جور در حال میک زدن و لیسیدن کسم بود .. حرکات این دو نفر جلویی حالمو طوری کرده بود که از پشت خودمو به کیر شهیار می کوبوندم ...
احساس کردم که حرکات شهباز و شیرین داره باعث میشه که من لذت بیشتری از کون دادن ببرم .. کونمو دور کیر می گردوندم .
واسه دقایقی به عشق و عاشقی فکر نمی کردم . فقط داشتم لذت می بردم . کیف می کردم از این که کیر شهیاراز نصف به اون ورش رفته توی کونم . می ترسید بیشتر فشارش بده . فکر کرده بود آتنا هم مثل دختر سوسولاست تا یه کیری رو می بینن جیغشون میره آسمون .. هر چند نباید اونا رو دست بندازم . تجربه می خواد تمرین می خواد . برای موفقیت در هر کاری حتی در کون دادن گذشت زمان و کار و پشتکار زیاد لازمه .. خنده ام گرفته بود از تصور کلمه پشتکار که می شد از اون به عنوان کار پشت هم یاد کرد .. شهیار  همزمان با حرکت رو به عقب من خودشو به سمت جلو می کشوند . دو تا دستاشو گذاشته بود رو سینه های من و با یه چرخش و چند ضربه دیگه آبشو به نرمی توی کون من خالی کرد . لبای شیرینو از هوس گاز گرفته بودم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 149

ارسلان تعجب می کرد . چی شده که زنش این جور با مهارت داره ساک می زنه .
 -ببینم آفتاب از کدوم طرف در اومده ؟
فرخ لقا که حواسش به ساک زدنش بود توجه زیادی نکرد به این که شوهرش داره چی میگه . فقط  یه دستشو همچنان زیر بیضه شوهرش گذاشته بود و با دست دیگه اش داشت با آلت اون بازی می کرد . ارسلان حس می کرد که داره به شدن لذت می بره . -واااااایییییی .. اوووووووففففففف نههههههه .. چه جوری داری این کارو می کنی .  باورم نمیشه تو همونی باشی که دیروز از این جا رفتی . چه  جوری یک شبه تغییر کردی .باورم نمیشه ..
فرخ لقا کیر شوهرشو که ساک می زد به یاد دونه دونه کیر های می افتاد که در خونه خوش خیال میکشون زده بود . اون حالا با کوله باری از تجریه  اومده بود سراغ شوهرش . از این که داشت به ارسلان حال می داد لذت می برد . خوشش میومد .  و تصور اون از کیر شوهرش همون تصور اون از کیر سایر مرد ها بود . هوس همه اونا رو داشت ... و به یاد اونا کیر امیر ارسلان رو توی دهنش می گردوند  . مرد هنوز باورش نمی شد . طرز ساک زدن زنشو فقط در بعضی از فیلمهای سکسی حرفه ای دیده بود . چشاشو بسته بود . حس کرد که آبش داره توی دهن فرخ لقا خالی میشه . هر لحظه منتظر بود که صدای اعتراض زنشو بشنوه .   ولی فرخ لقا نه تنها اعتراضی نکرد بلکه  اولین جهش آب کیر شوهرشو که توی دهنش حس کرد با لذت ,  فشار دور سر کیر و تنه رو زیاد ترش کرد تا امیر ارسلان با لذت بیشتری بتونه عمل انزالشو انجام بده ..
-آ خخخخخخخخخ کیییییییرررررررم .. اوووووووفففففففف فرخ لقا  داره میاد ... داره می ریزه .
امیر ارسلان دو تا دستاشو گذاشت پشت سر زنش  . دهنشو محکم به کیرش فشار داد . فرخ لقا چشاش گرد شده بود . نفسش بند اومده بود . نمی تونست حرفی بزنه . به زور جلوی سر فه اش رو می گرفت . حالت شوهرش اونو به یاد بعضی از مردای خوش خیال مینداخت . حس می کرد که دلش واسه اون مردا و سکس با اونا لک زده . هیشکدوم از اونا رو نا امید نکرده بود . به هیشکدوم نه نگفته بود و به همه لذت می داد . خوشش می اومد از این که می دید دیگران از بودن با هاش  خوششون میاد . وقتی که آخرین قطرات و جهش منی امیر ارسلان توی دهن فرخ لقا خالی شد و اون با لذت همه اونا رو خورد ...مرد بیش از پیش شگفت زده شد . اون چه جوری همه اینا رو خورده داره ملچ ملوچ میده . آههههههههه .. بعد از این که امیر ارسلان خوب تخلیه کرده بود و احساس آرامش می کرد گفت
 -شوهر عزیزم حالا تو باید خودت رو نشون بدی . دنیای امروز دنیای انسانهای قدر تمند در هر زمینه ایه .  
مرد با تعجب به اون نگاه می کرد . چه عاملی باعث شده که در مدتی کمتر از یک روز این همه تغییر دریک زن مشاهده بشه .. ارسلان مثل آدمای وا رفته شده بود ... فرخ لقا : دوست داری بکن توی کونم یا بکن توی کسم . هر طرف عشقته .
 یه لحظه امیر ارسلان فکر کرد که داره در عالم رویا پرواز می کنه ولی  از این نگران بود که زنش سنگ تموم گذاشته ولی حالا اون نمی تونه به اون زن کمک کنه . زن دستشو به سینه شوهرش زد طوری که اون نزدیک بود کف حموم ولو شه و اگه دستشو به شیر آب نمی گرفت از پشت میفتاد زمین . فرخ لقا همچنان کسشو به دهن شوهرش می مالوند . حواسش به این بود که سوتی نده .
-امیر ارسلان نامدار ! به کیرت بگو اگه می تونه دوباره شق شه و تا ته بره توی کسم .. کونمو هم باید بکنه  . با اون کیرت طوری به کونم فشار میاری که جر بخورم پاره شم ..
 دل تو دل شوهره نبود .فقط از این بیم داشت که کیرش به این زودی ها شق نشه . فرخ لقا در یه حالت قمبلی قرار گرفت .. دلش برای شوهرش می سوخت . با همه اینا از اون جایی که این یکی دوروزه عادت کرده بود به این که کیرای زیادی رو نوش جون کنه هر طوری بود دلش می خواست که شوهرش اونو بکنه . امیر ارسلان کیرشو توی دستش گرفته بود و اونو به کس زنش می مالید .. فرخ لقا قمبل کرده بود تا فرصت و فضای بیشتری واسه مانور به شوهرش بده . از پشت به بیضه های شوهرش دست می کشید تا امیر ارسلان حس کرد که سر و قسمتی از تنه کیرش وارد کس فرخ لقا شده .. زن حس خاصی نداشت .. ولی واسه این که شوهرشو ناراحت نکنه الکی ناله و ایف و اوف سر داده بود ..
-بکن عزیزم .. چقدر خوب می تونی حالمو جا بیاری ...
امیر ارسلان نگران بود از این که نتونه ادامه بده . از این که چرا به خاطر سفت و شق شدن کیر قرص جنسی نخورده ناراحت بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 202

ساناز : من نمی تونم اینو تحمل کنم . نه اون نباید با کس دیگه ای جز همین دور و بری ها مون باشه .. نه رودابه . بگو که این اشتباه بوده .. نه .. یعنی اون برای چه کاری می رفته . کاش می شد یه جورایی تعقیبش می کردیم . تقصیر خودمه . من نباید اون جور می پیچوندمش . باید هر طوری شده با اون  مدارا می کردم . به نظر تو اونا حالا با هم چیکار می کنن ؟ ممکنه کاری کنن؟ ممکنه ؟
 رودابه : بس کن ساناز .. به نظرت اونا کجا می رفتن ؟ داشتن چیکار می کردن ؟ خب معلومه دیگه . حتما یه بر نامه ای بوده که اون زن اون جوری خودشو مالونده و اونم سینا رو ور دست خودش نشونده . من که فکر کنم یه خیری بود و هست . ما که اون زنو نمی شناسیم و خونه اونو نمی دونیم ..
ساناز : من میرم جریان رو برای مامان تعریف کنم . نه این جورری نمیشه . من نمی تونم این وضعو تحمل کنم . ساناز حس می کرد که برای اون پذیرفتن رودابه و مادرش خیلی راحت تره  از این که بخواد داداششو ببینه که با غریبه ها می پلکه . نه .. وقتی ببینمش حالشو می گیرم ... وقتی  این موضوع رو با رودابه در میون گذاشت که حال سینا رو بگیره اون دختر بهش گفت
 -ساناز تو هنوز درس نگرفتی که این پسر رو به زور نمیشه داشت ؟ اولا تو چی رو می خوای ثابت کنی ؟ بعد این که چه جوری می خوای حالشو بگیری ؟ باز از این بالاتر چی می خواستی که اون و مادرت رو به وقت سکس با هم گیر انداختی و اون عین خیالش نبود و زد بیرون با یکی دیگه . تازه معلوم  نیست دیشب کجا بوده ؟خیلی بده این جوری .
 ساناز : نهههههههه نگو .. نگو مو بر تنم سیخ میشه . حالا باید چیکار کنیم ..
 -هیچی وقتی اومد خونه یه جوری با هاش کنار بیاین . نذارین حس کنه که شما از دستش عصبی هستین . یه جوری بهش حال بدین و ازش حال بگیرین . نه این که حالشو بگیرین ...
ساناز و رودابه رفتند تا در این مورد با سارا حرف بزنن .. سینا هم با گیتی خلوت کرده بود .  وقتی رسیدن به خونه گیتی برای لحظاتی از سینا فاصله گرفت و رفت به اتاق بغلی . لباساشو در اورد و با یه شورت توری مشکی کون نما و بدون سوتین اومد به نزذ سینا ..
 سینا با این که در هر خستگی  سعی داشت بیشترین حالو به مشتریانش بده اما در اون لحظات احساس خستگی زیادی می کرد و فکرش رفته بود پیش مادر و خواهرش . حس کرد که تمایلی برای سکس با گیتی نداره .. ولی اون زن خیلی هیجان زده بود . خیلی آروم براش می رقصید.. باسنشو واسش حرکت می داد .
گیتی : باورم نمیشه . باورم نمیشه که بالاخره به نصیحت دوستام گوش داده  تونسته باشم که خودمو قانع کنم که با یه مرد دیگه ای رابطه داشته باشم . امید وارم این باعث شه که بتونم دوست پسر بگیرم و لذت ببرم . ..سینا فکرش مشغول بود .. حس کرد که خواهر و مادرش تنهان . راستش زیاد به رودابه فکر نمی کرد ولی از این که اون دختر هم خودشو تسلیم اون کرده بود   و احتمالا رسیدن به سینا واسش یک رویا بود متاثر بود .
 گیتی سینا رو لختش کرد ... و سینا هم برای این که هیجان خودشو نشون بده دستشو گذاشت رو شورت توری گیتی و اونو به آرومی پایین کشید . دست و پای گیتی می لرزید .. می خواست فریاد بزنه و به سینا بگه که این کاره نیست . می خواست بگه که شوهرش نمی تونه اونو ار ضاش کنه و از زندگی زنا شویی خودش راضی نیست . ولی نمی تونست اینو بر زبون بیاره . دارم می لرزم ... اوووووفففففف نهههههههه .. دستشو رسوند به کیر سینا .. پسر اونو دستپاچه دید کف دستشو گذاشت لای پای زن .. نگاه گیتی که به هیکل سینا و کیر اون افتاد از خود بی خود شد  .. یه دستی به سینه سینا زد و اونو رو تخت خوابوند و خودشم روش قرار گرفت . سینا معطل نکرد تا اون زن به خودش بیاد کیرشو از زیر به بالا فرستاد و تا به انتها توی کسش فروکرد .  . . گیتی حس کرد که دیگه  پا به راهی گذاشته که  از اون بر گشتی نیست . اون لذت سکس رو با تمام وجودش حس می کرد .  کلفتی کیر سینا همون اول این حس رو به اون داده بود که  بتونه متوجه نیازش شه . در همین لحظه  موبایل سینا زنگ خورد . شماره خواهرشو دید ... این بار با این که مشغول کار بود ولی یه حسی بهش می گقت که اگه جواب خواهرشو بده بهتره . کیرشو از توی کس گیتی بیرون کشید و به گوشه ای رفت . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 128

ملوک : شهروز چت شده ؟ من خیلی نگرانتم . این چه حال و روزیه که واسه خودت درست کردی ..
مادرم رو کرد به ملوک و گفت
 -این شهروز معلوم نیست  چی به روزش اومده ؟ اگه حال و هوای قدیمیا به سرم بود می گفتم که جا دو جنبل شده .
 ملوک : شهلا  جون .. دیگه این روزا نیازی به جادو جنبل نداریم . می دونی چرا واسه این که از بس چیزای رنگ و وارنگ در اومده مثل اینترنت و چت و از این مزخرفات ...
 وقتی ملوک از این چیزا حرف می زد داشتم آتیش می گرفتم . اون فقط از اینا اسمشو شنیده بود . نمی دونست چی به چیه و حالا داشت آتش بیار معرکه می شد .  ملوک یه نگاه خاصی بهم انداخت که مجبور شدم سرمو بندازم پایین . آخه در مقابل نگاه اون کم می آوردم . زن همسایه , دوست مامان که از بچگی  ام به من حال داده بود . و من توسط اون بود که فهمیده بودم مردانگی یعنی چه ؟ ! احترام خاصی نسبت به اون حس می کردم .  و اگه اون متوجه می شد که من با کس دیگه ای رابطه دارم سختم بود هر چند می دونستم که حس زنانه اش خیلی قویه و می تونه خیلی چیزا رو به راحتی متوجه شه و حدس بزنه ..
-شهروز جریان ازدواج و خواستگاری چیه . شهلا جون تا چه حد درست میگه ؟ تو تنها پسرشی . اصلا تنها پسرش هم نباشی . بچه شی . اون در مورد تو امید وآرزو داره . تو که نباید اونو اذیتش کنی ...
-ملوک جون من حالا یه حرفی زدم . اینو به صورت کلی گفتم .  خواستم فر هنگ و فلسفه خودمو نشون بدم  ..
 حالت ملوک و لحن اون نشون می داد که دنیایی از حرفه و یه جورایی می خواد گله گذاری خودشو نشونم بده . صداشو آورد پایین تر
 -شهروز خیلی وقته خبری ازم نمی گیری . حواست هست ؟  تو جنس خراب دخترای این دوره زمونه رو نمی شناسی . دیگه واسشون دختر بودن یا نبودن مهم نیست .
با ملوک بحث کردن فایده ای نداشت .
-ملوک جون ! این روزا زیاد درس می خونم . خیلی خسته ام . به من حق بده . باورکن جدی میگم  .
شانس آوردم که مامان صداش زد و اونم با هاش رفت ...  با این کنار اومدن خودش یه فن خاصی می خواست ... یه نگاهی به  گوشی ام انداختم . ای وای  عشق ده سال بزرگتر از من استاد مژده چه خبر بود که این همه  واسم زنگ زده یود ! .. حساب روز و ساعت از دستم در رفته بود ... واقعا وای بر من .. ددم وای من باید الان می رفتم کلاس ... یه اس واسه مژده دادم که غیبت امروز رو موجه حساب کنه . چون به شدت بیمارم ... این چقدر واسم پیام داده بود ! بعد از ظهر و شب و نیمه شب .. اوخ اوخ .. نمی دونستم چیکار کنم . بهترین کار این بود  که یه مقداری به خودم برسم و دوش بگیرم . دیگه هم به این بحث ها ادامه ندم . چون بی نتیجه بود . حالا هم که نه از مژده خواستگاری کرده بودم و نه این که اون در این پیامهاش چیزی گفته بود ... اما خیلی از درسام عقب بودم .. هنوز در شوک گروگان گیری بودم . یعنی کاری که با هام کرده بودند ... این می تونست از کجا آب خورده باشه ؟ دست کی توی کار بود؟ ... راستش برای لحظاتی ترس برم داشته بود . یعنی ممکنه این موضوع به گوش مژده برسه ؟  نه  بی خود نگران نباشم . چه ربطی داره ! این قدر نفوس بد نزنم و تزریق انرژی منفی نکنم . اصلا قاطی کرده بودم . غیر از خونواده ام از زنایی که در زندگی من نقش داشتند جز مژده و ملوک اسمی رو به خاطر نمی آوردم . همه چی واسم شبیه به یک کابوس به نظر می رسید . دلم برای مژده تنگ شده بود .. راستش هر چه فکر می کردم بعد از این که به اون قول داده بودم که دیگه نرم دنبال خلاف ولی جریان اخیر و سکس با سه زنی که منو به گروگان گرفته بودند تمام این معادلات رو بر هم زده بود ...
روز بعد وقتی که مژده رو دیدم دیگه نشانی از اون حال و هوای روز قبلو نداشته ولی نمی دونم چرا حس خوبی نداشتم . لعنت بر من ! که لذتمو برده بودم حالا احساس ناراحتی وجدان می کردم . نه .. نه شهروز تو مجبور بودی .. تو تقصیری نداشتی ... مژده : از چهره ات معلومه که این یکی دوروزه حال و روز خوشی نداشتی . نکنه وقتی با من بودی زیاده روی کردی .
-تو این طور فکر می کنی ؟ -
به نظر من نه . تو توانایی هات خیلی بیشتر از ایناست . خیلی ...
 -حالا بهم متلک میندازی ؟
 -فدات شم شادوماد ..
 -عروس خانوم ! از دست این درسا خیلی خسته ام . یه جورایی بهم ارفاق کن .کمکم کن این ترمو پیش ببرم .
 -دوست داری با جون مردم بازی کنم ؟
 -حالتو می گیرم مژده
-هر جای دیگه ای  غیر از این محیط می خوای حالمو بگیری بگیر ولی این جا این منم که حالتو می گیرم . در واقع این خودتی که حال خودت رو می گیری . عشقم یه خورده بجنب .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

من شکستنی ام

خسته شده بودم از دختر بازی .. از ار تباط جنسی زیاد ی که با زنا و دخترا داشتم . حالم داشت به هم می خورد . انگار همه چی واسم یکنواخت شده بود .. پدرم تا می تونست بهم کمک مالی می کرد .. خونواده اصرار داشتن که از دواج کنم ولی از پای بند شدن بدم میومد .  حالا ده روز از آخرین ار تباط جنسی ام با زنی که همسایه مون بود و مطلقه می گذشت ... صدای زنگ تلفن منو به خودم آورد .. اون نسرین بود .. تنها زنی  که تا حالا دستم بهش نرسیده بود ..البته اون یک دختر بود . دوستم داشت ..  چهره ای معمولی ولی ناز داشت . نمی دونم چرا دلم نمیومد با اون کاری انجام بدم . شاید به این خاطر بود که اون عاشقانه و خالصانه خودشو به عنوان یک دوست و همراه و مشاور وقف من  کرده بود . می دونست چیکار می کنم . هیچوقت نخواست محکومم کنه . مثل دختر سوسولا نخواست نق بزنه و بلای جونم شه .. با هم صمیمی بودیم .. در مورد خیلی چیزا با هام حرف می زد .. این که می گفت خیلی از دخترا  بیماری های جنسی دارن که ممکنه ویروسش به من منتقل شه .. حواسم باشه .. اون این حرفا رو می زد ولی هیچوقت نخواست خودشو مایل به من نشون بده ..  من و اون رشته تحصیلی مون توی دانشگاه یکی بود و تقریبا تمام درسامونم یکی . چون هم ترم بودیم . نمی دونم چرا خجالت نمی کشیدم وقتی که با هاش در این مورد حرف می زدم البته به صورت کلی وگرنه شرم حیای خاصی بین ما بود که نمی تونستم اونو با حرفای صریح خودم از بین ببرم . اونم  از اوناش نبود . اون روز توی پارک نشسته بودیم .. من از خستگی خودم گفتم و اون بازم شروع کرد به نصیحت همیشگی ..  هم خنده ام می گرفت هم اعصابم خرد می شد .. سرش داد کشیدم .. بهش گفتم به تو چه مربوطه .. اون رفت و چند روز با هام قهر بود .. به تلفن هام جواب نمی داد .. توی کلاس تحویلم نمی گرفت .. حالا خودشم واسم زنگ زده بود ..
نسرین : نگو این دختره چقدر پر روست .. راستش نگرانت بودم ...
-اگه نگرانم بودی جوابمو می دادی ...
حس کردم که اون بیشتر از خود من مراقب منه . نمی دونم چرا حس می کردم به شنیدن صداش عادت کردم .. به حرفاش ... به غر زدن هاش .. اون هیچوقت منو نکوبید محکومم نکرد . اون روز من خونه تنها بودم . نسرین  اومده بود پیشم ..بازم با هامون بحثمون شد .. داشت از خونه می رفت بیرون .. دستشو کشیدم ..
 -بس کن فری ..
-فرامرز نوکرته نرو نسرین ...
-تو نوکر دخترای اون جوری هستی که معلوم نیست آخرش تو رو کجا می کشونن و می نشونن
 -ولی هیشکدوم از اونا رو دوست ندارم .. تو چرا دست از سرم بر نمی داری نسرین ؟
نسرین : شاید منتظرم تو دست از سرم بر داری ..
 نمی دونم چرا بی مقدمه گفتم که دوستش دارم عاشقشم . اون میخکوب شده بود و به حرفام توجه می کرد . بغلش کردم . لباشو بوسیدم . خیلی آروم با من همراهی می کرد . چند بار خواست که بره اما حس کردم که می خواد بمونه  -بس کن فری . می دونم منم یه بازیچه ام مثل بازیچه های دیگه با من بازی نکن .
خیلی وقت بود با کسی سکس نکرده بودم . اونم بر جستگی کیرمو حس می کرد . می خواست از دستم در ره ..
 -نسرین نترس .. من حس خاصی در مورد تو ندارم ...
 -بس کن بامن بازی نکن . مسخره ام نکن ..
وقتی اون این جوری حرف می زد منو به عشق و شهوت بیشتر حریص می کرد . ناگهان دیدم که داره یکی یکی لباساشو در میاره ..
-نه .. این کارو نکن نسرین .. خواهش می کنم . نه ... نسرین نه ..
 ولی اون کارشو کرده بود . فکر نمی کردم که تا این حد داغ باشه ..
 -چیه فکر می کنی که نسرین با تجربه هست ؟ تو اولین مرد زندگی من هستی . تو فقط از دوست داشتن همینو می دونی .  
پوست بدنش خیلی سفید بود .. سینه هاش شاداب و لبای  غنچه ایش وادارم می کرد که اونو ببوسم و شورتشو هم از پاش در بیارم .. کس کوچولو و غنچه ای با موهای پشمکی اون به من لبخند می زد .. من و اون به هم پیچیدیم . غرق در هم شدیم .. با بوسه هام داغش کردم .. گرمش کردم ... نوک سینه هاشو می خوردم ... به نرمی  زیر گوشش می گفتم که دوستش دارم .نسرین خیلی آروم اشک می ریخت .. خودشو در اختیار من گذاشت .. اما خیلی مراقب بودم  تا اون جایی پیش نرم که براش درد سر شه . کیرمو برد سمت دهنش ... با لذت واسم ساک زد .. آبمو خورد .. یه حسی بهم داد که تا به حال از هیچ دختری نگرفته بودم .. نمی خواستم ادامه بدم ولی یه لحظه چشمم به سوراخ کون نسرین افتاد  .. خیسی کسشو به سمت کونش فرستادم و با یه فشار سخت  قسمتی از کیرمو کردم توی کونش ... اشکشو در آوردم اما تحمل کرد .. یه دستمو رو کسش قرار داده بودم و یه دستمو رو سینه اش . حس کردم هرگز تا به این اندازه از بودن با کسی لذت نبردم .. نسرین یه حس عجیبی داشت حسی که نمی دونست چیه .. من اینو با تمام وجودم حس می کردم .. اون به شدت اشک می ریخت و من با لذت کیرمو توی کونش حرکت می دادم . وقتی آبمو توی کونش خالی کردم یه حس لذتی بهم داد که متوجه شدم حساب نسرین از بقیه جداست .. اما نسرین بعد از تموم شدن کارمون فقط گریه می کرد ..
-چی شده ؟!
-هیچی من دیگه اون دختر سابق نیستم . دیگه نمی تونی اون حس احترامو بهم داشته باشی .. بهم گفتی دوستم داری ..می دونم دیگه اینو ازت نخواهم شنید هر گز ! هرگز ! هر گز !
 -اشتباه می کنی ..
 -شما مردا تا یه زنی رو تصاحب می کنین انگار ازش فراری میشین . مثل شکارچی که وقتی شکارشو به دست میاره به دنبال شکار دیگه ایه .
 -نه این طور نیست . من که تصاحبت نکردم ..
 -یعنی فکر می کنی چون هنوز دخترم تصاحبم نکردی ؟ بیا آزادی .. هر کاری دوست داری با هام انجام بده . به کسی هم نمیگم که تو با هام این کارو کردی ..
-چرا قاط زدی دختر ؟
اون رفت .. و روز  و روز های بعدش فقط جواب سلاممو می داد . یه روز دوستم معین  ازم خواست که نسرین رو واسش جور کنم . بهم گفت که دوست داره نسرین اولین و آخرین عشقش باشه و با هاش از دواج کنه . .. خونم به جوش اومده بود ... نمی دونم چه عاملی باعث می شد که من سمت نسرین نرم و نازشو نکشم . اما اون روز صداش کردم ..
-با هات کار دارم نسرین ..
-چی شده . به یاد من افتادی ؟ این روزا سرت خلوته ؟ هنوز اون جوری که دوست داری تصاحبم نکردی ؟
-نسرین ! تو اون روز فقط اشک ریختی .. احساس دیگه ات رو به من نگفتی ..
-فکر کردی من به خاطر هوسم خودمو در اختیارت گذاشتم ؟  اگه این طور باشه باید خودمو در اختیار خیلی ها گذاشته باشم .
-نسرین وقتی بهت گفتم دوستت دارم تو هیچ واکنشی نشون ندادی
 -چرا تو فکر می کنی که من جوابی بهت ندادم .  من خودمو در اختیارت گذاشتم چون می دونم تو از زندگی فقط همینو می دونی . سکس و هوس .. عشقت همینه . چون من دوستت داشتم خودمو  در اختیارت گذاشتم ..
-حالا می تونم ازت خواهش کنم که  اجازه بدی منم عشق خودمو نشون بدم ؟ من تا قبل از وقتی که با تو باشم با خیلی ها بودم . ولی عشق تو همه چی رو عوض کرد . یکی که در کنارم باشه , درکم کنه , دلسوزم باشه .
 -فری ! داری فیلم بازی می کنی ؟ قراره هنر پیشه شی ؟
 -من واسه هر کی فیلم بازی کنم واسه تو یکی نمی تونم ..
برای دقایقی هیشکدوم حرفی نزدیم .. و اصلا فرا موش کرده بودم که معین گلوش پیش نسرین گیر کرده قصد از دواج با اونو داره .
 نسرین : من شکستنی هستم
-دلتو بده به من ..حواسم بهش هست ..  
مچ   یه دست نسرینو میون دستای خودم گرفته و در حال لمس اون به این فکر می کردم که لذت عشق خیلی بیشتر از لذت هوس های زود گذره .. و مدتی بعد من و نسرین با هم از دواج کردیم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر