ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مردان مجرد , زنان متاهل 109

انوشه : میای ؟ من بر نامه رو ردیفش کنم ؟ طوری شوهرمو  خوابش می کنم که نفهمه از کجا خورده . ..
-باشه من بنفشه رو  برسونمش خونه و بر گردم بیام پیش تو .
 -ولی اگه می تونستی  اونو با یکی دیگه بفرستی و خودت از این جا تکون نخوری خیلی خوب بود .
-دوست داری زنمو بسپرم دست گرگ ؟
-می تونی اونو با هایده و شوهرش بفرستی . مسیرشون با هم می خونه . ..  
-ببینم چیکار می تونم بکنم . به شرطی  که اونا زود تر راه بیفتن برن .
 وقتی که افشین به  بنفشه گفت که با یه سری از دوستاش دور هم نشینی داره بنفشه دستشو خوند و گفت باشه نگران من نباش من خودمو یه جوری می رسونم خونه .  و از طرفی اونم زنگ زد برای اولین دوست  پسر دوران متاهلی خودش فرزین . تا در غیاب شوهرش بتونه با اون حال کنه  . فقط نمی دونست افشین کی میاد و از این که ازش بپرسه خجالت می کشید .. ولی همین که فرزین دو ساعت هم پیشش بمونه کفایت می کرد . ..
افشین گام به گام در تعقیب عروس و دوماد بود .. انوشه حرصش می گرفت از این که می دید تا آخرین لحظه یه عده می خوان که اونا رو مشایعت کنن . دلش می خواست زود تر شوهرشو بخوابونه و خودشو در اختیار افشین بذاره ... ..
بالاخره  عروس و دوماد تنها شدند . دل تودل انوشه نبود . .. برای هر کاری مجبور بود کلکی سوار کنه . از باز کردن در خونه گرفته تا توی شربت شوهرش ماده ای رو ریختن و اونو به مدت طولانی خواب کردن .. البته قبلش اون وشوهرش  مسعود کاملا لخت شده بودند .  تا اون بتونه جریان رو کاملا طبیعی جلوه بده . واسه این که افشین نسبت به این صحنه حساسیت نشون نده از این فضا بیرون اومد  و رفت به اتاق بغلی  افشین : عروس خانوم .. چه ناز و خوشبو شدی ! مطمئنی که مسعود خان این نسناس بیدار نمیشه ؟
 -همچین خوابوندمش که دیگه تا صبح هم می تونی منو بکنی ... فقط در این جا رو از داخل قفل می کنیم .  اگه مشکلی هم پیش بیاد می تونی از این فضای پشت بری به حیاط خلوت و از در پشتی بری بیرون . یا از دیوار بپری ...
 افشین : وای چه کیفی داره این بالاتر از خطر بازی . ببینم نکنه طوری شوهرت رو خواب کرده باشی که اون دیگه بیدار نشه
 -خب نشه  من اون وقت میشم زن تو ...
 -تو حالاشم زن منی .
 انوشه : فدات شم ... تو نمی خوای لباساتو در آری ؟ وااااایییییی چقدر این جوری حال میده که آدم شوهر داشته باشه با یه مرد دیگه سکس کنه .
 افشین : خیلی جالبه تو که هنوز مزه شوهرو حس و تست نکردی .
 -ولی اسم این نسناس رو من که هست ..  تو حالا عشق منی .. معشوق منی و من لذت می برم از بودن با تو .
انوشه : بیا .. بیا .. افشین زود تر بیا . می خوام کارو یکسره کنی . کلک منو بکنی . تمومش کنی . زود باش . زود باش . می خوام زود تر تر تیب منو بدی .. می خوام خاطرم جمع شه ..
افشین : همین جوری ؟ نمی خوای حال کنی ؟
-استرس د ارم عشقم . می خوام زود تر کلکم کنده شه . خاطرم جمع شه . دیگه هیچ مانعی وجود نداشته باشه بین ما .
-پس بیا .. بگیر .. لای پاتو باز کن ...  افشین پرده پاره می کنه . کارش همینه ..
یاد مجلس زنان  متاهل و پسران مجرد افتاده بوئد که پرده یکی رو پاره کرده و کاری رو که شوهرش  انجام نداده بود اون انجام داد . ..
-آخخخخخخخخخ افشین عزیزم ... بذار بره ... چقدر دلم می خواست . اصلا باید همون وقتا که می ذاشتی توی کونم می کردی توی کسم .
 -ماهی رو هر وقت که از آب بگیری تازه هست .. جووووووون ..
-بکش بیرون می خوام رنگ خونو ببینم چه حالی میده ....
ناگهان یه چیزی به یاد انوشه رسید که باید سریع انجامش می داد ...
 -افشین جون یه چند لحظه به همین حال باش فقط کیرت رو پاک نکن من الان بر می گردم .
 افشین نمی دونست که اون داره کجا میره ...  انوشه آروم آروم خودشو به اتاق خواب رسوند و ملافه رو خونی کرد و آثار خونو روی تخت و قسمتی از بدن شوهرش جا گذاشت و بر گشت . این جوری بیشتر احساس آرامش می کرد و این که وقتی که اون بیدار شد تمام این جریانات رو به اون نسبت بده ...
 -عزیزم ..می بینم که همین جور کیر خونی ات رو گرفتی توی دستت . چه حالی هم میده میک زدن اون کیر .. یه بارد یگه بکنش توی کسم . می خوام خون بیشتری از اونو میکش بزنم . جوووووووون ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی  

زنی عاشق آنال سکس 209

تکون نمی تونستم بخورم .  خیلی ترسیده بودم . یارو خیلی قوی هیکل و چهار شونه بود . نمی دونستم اونو قبلا کجا دیدم .ولی به ناگهان اونو شناختم . اون رستم بود .. حالا نمی دونم اسمش رستم بود یا به خاطر چهار شونه  و قوی هیکل بودنش بهش رستم می گفتن .  دخترا به اونم می گفتن رستم بد کیر و رستم خوش کیر . کیرش دراز نبود ولی کلفتی خاصی داشت .  می گفت تا حالا هیچ کونی نبوده که بخواد در مقابل کیرش دوام بیاره و مقاومت کنه . ولی من خواستم که اونو از رو بر ده باشم . کیرش  زیاد بلند نمی شد ولی کلفتی اون آدمو یاد مار بوآ مینداخت . من و اون یه بر نامه رو کم کنی داشتیم . هر چند می دونستم اون چه برنده شه و چه بازنده بازم برنده هست . ولی واسه این که نشون بدم کون آتنا میون تمام کونای دخترا تکه و به نوعی کری خونده باشم اون روز رفتم زیر کیر رستم . درد شدیدی داشت  . هر چند کیر جبار هم خیلی کلفت بوده و با توجه به درازیش طوریه که چند میل کلفت تر نشون میده ولی  اون روز سوراخ کونم  مثل این روزا روغن خورده نبود و جا داشت که گشاد تر شه ... خیلی دردم گرفته بود و بی حس شده بودم اما نخواستم این حس خودمو نشون بدم . کیرشو همچین کرده بود توی کونم و اونو می گردوند با این که خوشم میومد و کیف می کردم ولی پنجه هامو به شدت به هم می فشردم . بقیه زنا حتی نمی تونستند کس بدن . اون کیر حسابی کسشونو متلاشی می کرد اما آتنای دلاور و قهرمان تونسته بود تا این حد پیش بره و یک بار دیگه قدرت خودشو به رخ همگان بکشه ..  منم خیلی زرنگی به خرج داده بودم و کونمو به بدن رستم چسبوندم .. هر چند کیرش تا ته توی کونم نرفت ولی طوری خودمو بهش چسبونده بودم که برای لحظاتی قفل کرده آبشو ریخته بود توی کونم . همون باعث شده بود که کونم خیس بخوره و حرکت کیرش نرم تر صورت بگیره . با این که به سوراخ کونم کرم مالیده بود ولی منی خودشو که توی کونم خالی کرد اثر بیشتر و بهتری داشت و راحت تر می تونست کیرشو توی سوراخ کونم حرکت بده .  اون روز بهم گفت که من بشم دوست دختر اختصاصی اون و از هر نظر تا مینم می کنه ولی من گفتم که مال یه راه دورم و اومدم مهمونی و باید بر گردم . هر طوری بود بهش جواب مثبت ندادم . مگه آتنا می تونست  مثل ماشین در بستی باشه ؟ آتنا حکم یک اتوبوس عمومی رو داشت که از تماشای چهره های مختلف لذت می برد و با اونا حال می کرد ...
 ولی هر طوری بود تلاش کرده بودم که سوراخ کونم مثل گاراژ نشه .
 لعنتی از کجا جا مو فهمیده بود برام یک معما شده بود . آخه من و اون اون طرف شهر با هم سکس کرده بودیم ..
دقایقی بعد فهمیدم که اونم توی همون ماشینی نشسته بود که اومدن به دنبال شوهرم پژمان . منم دیگه دقت به چهره آدما نداشتم و یه سلام و علیک کلی کرده بودم . رستم که منو گیر میاره و بالاخره پس از سالها به گمشده اش می رسه یه بهانه ای میاره و بین راه از ماشین پیاده میشه و بر می گرده ..
-حالا رستم وارد کار زارمیشه .. که تو بچه این جا نیستی .. ساکن شهرستانی و از زندگی کردن در تهرون بدت میاد ..
 -ولم کن بذار برم ...
-همون کونو داری .. یه کمی تپل تر شده . اندامت همون اندامه ... باور کن هیچ سوراخ کونی به اندازه سوراخ کون تو تا حالا به من کیف نداده .
-ولم کن برم 
 -من تازه تو رو پیدا کردم . کجا ولت کنم بری . شهر شهر هرته ؟
 نزدیک بود بهش بگم اگه آدمایی مثل تو که ازم خوششون اومده بخوان  بیان سراغ منو و به زور با من باشن که روزی یه نفر باید بیاد که نذاشتم حرف از دهنم در آد که این جوری خیلی تابلو و بی کلاس می شدم ..
سیاوش هم منتظرم بود . اون طفلک گناهش چی بود که عاشق من شده منم دوستش داشتم . دیگه یه ذره حال و حوصله واسم مونده بود که همونو هم به خاطر این که می خواستم با سیاوش باشم داشتم .  خسته شده بودم ... دست و پا می زدم تا یه جوری خودمو به در خونه برسونم و با جیغ و داد خودمو از دستش خلاص کنم . در شرایطی بودم که این زور گویی رو تحمل نمی کردم ولی اون خودشو انداخت رو من .. ترسیدم که با اون لبای زمخت و سبیلای چنگیزی و تابداده اش حسابی کبودم کنه و آبروی منو پیش سیاوش ببره . حتی از این که به  عشقم بگم که شوهرم همچین کاری کرده خجالت می کشیدم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 18

پیمان و پرستو رفتن که بخوابن ... پونه و پرویز توی هال نشستند .. پونه با تعجب به این فکر می کرد که چطور شد که شوهرش و پرستو رفتن تو اتاق تا کنار هم بخوابن . یعنی راستی راستی می خوان کاری بکنن ؟ پرویز هم که خیالش نبود و به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که زود تر پونه رو بیاره توی خط . .. . فیلم رسیده بود به جایی که زن  متاهل با دوست پسرش خلوت کرده بود .. پونه با این که سختش نبود کنار پرویز از این فیلمها ببینه و با توجه به بر خورد  و رابطه ای که با سیامک داشت تا حدودی تونسته بود این کنار هم نشینی رو حلش کنه ولی برای حفظ سیاست گفت من تعجب می کنم از کار بعضی از زنا که چطور زندگی خودشونو این طور به بازی می گیرن ..
پرویز : تعجب نداره .  اتفاقا من از شنیدن این حرف شما تعجب می کنم . چون به این صورت حرف زدن شما نوعی حمایت از مرداست . اگه دقت کرده باشید بیشتر , این مردا هستند که به زناشون خیانت می کنند و اونا رو حرص میدن و از طرفی میان از برابری حقوق زن و مرد حرف می زنند  .. اگه واقعا این برابری وجود داره پس زنا هم باید کاری بکنن .
پونه : ولی در این فیلم من که تا حالا ندیدم مرد خیانتی بکنه ..
 پرویز : اما  در ذات تمام مردا این وجود داره که بخوان با زنی غیر از همسرشون باشن ..
 پونه : منظورت فقط صحبت کردنه ؟
پرویز : نه .. همه کار .. دیگه اونو فعلا نمیشه بازش کرد .. یعنی شما هم از ما مردا حمایت می کنین ؟
 پونه بازم فکرش رفته بود پیش سیامک .. که چی شد که از دسش گریخت .. اگه برای یکی دو دقیقه ادامه می داد بی شک کیر اون پسر تا به انتهای کسش رفته بود .. الان این جا رو چیکار کنه . بازم دچار شرم خاصی شده بود . حالا پیمان و پرستو چیکار می کنن . یعنی راستی راستی اونا برای کاری رفتن پیش هم خوابیدن ؟ پیمان عادت نداشت  قبل از نیمه شب بخوابه . و خیلی کم پیش میومد ... تازه الان هم خسته و خواب آلود  نشون نمی داد . حسادت زنونه اون گل کرده بود که بره ببینه چه خبره . ولی از پرویز خجالت می کشید ... می خواست از اونم بپرسه که ایرادی نداشته که پیمان و پرستو بدون اونا رفتند که بخوابن بازم روش نمی شد ..  
فیلم رسیده بود به قسمتی که پسر در حال بر هنه کردن اون زن متاهل بود ... یه لحظه پونه یه لرزش خاصی رو در خودش حس کرد که سعی کرد بر خودش مسلط شه . بی اختیار یاد سیامک افتاد . اگه من به اون اجازه می دادم که تا آخر کارشو پیش ببره شاید  امشب راحت تر بودم .. ولی حالا امشبه رو باید کاری کنم که این بار سیامکو دیدم راحت تر باشم .. نههههههه .. من نمی تونم . نمی تونم با هیشکدومشون باشم . امکان نداره  پیمان بخواد غیر من با زن دیگه ای باشه . همه اینا یک شوخیه .. شاید اونا صمیمانه رفتند تا کنار هم بخوابند ....
پرویز : البته این موضوعی رو که الان می خوام بگم خیلی وقته توی کشور های پیشرفته امریکایی و اروپایی و تا حدودی هم در کشور های شرق دور رایجه  و تو ایران خودمون میره که چشمه هایی از اونو ببینیم . مخالفان و موافقانی داره که هر کدوم دلایل خاص خودشونو دارن .
  پونه : منظور شما روابط ضربدریه ؟
 پرویز : آفرین شما از کجا می دونین که من می خواستم در این مورد حرف بزنم ؟
-از بس این روزا پرستو در موردش با من حرف زد و پیمان هم یه اشاره هایی کرد . نمی دونم برام سخته که بخوام در این مورد  با شما حرف بزنم ..
 راستی راستی پونه سختش بود ولی از اون جایی که زن و مرد فیلم کاملا بر هنه شده در حال سکس بودند و برای این که حواس پرویزو پرت کنه  صحبتو به این جا کشونده بود .. دیگه پونه طوری حرص می خورد که اصلا حرفاش خیلی خودمونی و ساده شده بود ..
-یعنی تو خیالت نیست که  پرستو با یه مردی غیر از تو سر کنه ؟
 پرویز : شاید یه چند دقیقه ای سختم باشه ولی وقتی که می بیننم زن اون مرد هم در اختیار من قرار می گیره دیگه واسه چی سختم باشه . از طرفی با این کارمون می تونیم یه سری مسائلو بین خودمون حل کنیم . دیگه اون تمایلات و آتیشای خفته و زیر خاکستر وجودمون در غیاب هم روشن نمیشه و این نشون دهنده اوج صمیمیت و تفاهم و درک متقابله .
 و در اتاق خواب , پیمان و پرستو دو عاشق و معشوق قدیم که به این شکل همدیگه رو پیدا کرده کاملا بر هنه و در آغوش هم خفته بودن ..
پیمان : به نظرت اونا الان دارن چیکار می کنن ؟
پرستو : هیچی دارن حرف می زنن . مگه صدای اونا رو نمی شنوی ؟ فقط پرویز منتطر ماست .. که مشغول شیم .. بعد دست زنت رو بگیره و بیاره کنار در ما رو نشونمون بده .. این حساس ترین قسمت کاره ... پرویز نباید بذاره گه پونه مثلا بخواد بیاد سمت ما و شلوغش کنه .. همون جا باید ردیفش کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 176

لیدا به اون لبا و دستا و حرکات موجی شکل و مستقیم کیر عادت کرده بود و با لذت ازمعین می خواست که به کارش ادامه بده .
-اوووووووخخخخخخ مهران .. عزیزم تو هم به کارت ادامه بده .....
 و ماندانا همچنان با حرکات چرخشی کسش روی لب میلاد جلوی دید اونو واسه تماشای صحنه فرو کردنش توی کس ویدا گرفته بود ....
 ویدا : چه طوری ماندانا !
ماندانا : ما هم داریم یه جوری حال می کنیم دیگه . ولی امشب شب لیدا جونه . اون دیگه از امشب متحول شده . وارد یه دنیای جدیدی شده که باید قدرشو بدونه . .. اتفاقا من میگم هر قدر این مدل روابط و تفاهم بین زن و شوهرا بیشتر باشه اونا راحت تر و خوشبخت و آروم تر زندگی می کنن . دیگه حسرت خیلی چیزا رو نمی خورن . مرتب به دنبال این نیستن که سر هم کلاه بذارن و همو فریب بدن . انرژی خودشونو می ذارن واسه چیزای مثبت . این جوری خیلی حال میده ... کاش وحید و رامین هم می تونستن بیان ...
 ویدا : نههههههه از این حرفا نزن . اون دو نفر مخصوصا رامین اصلا فازش به این چیزا نمی خوره .  اگه بفهمه که من چیکار می کنم دیوونه میشه .
  میلاد یک بار دیگه اعصابش داشت از پر حرفی اون دو نفر خرد می شد . ولی چاره ای نبود .. اون حرکات نرم کیر و خیسی کس ویدا رو به خوبی حس می کرد . و همین براش کافی بود که فکرش آروم بگیره . فقط نیاز به سکوت داشت ... .
لیدا : آیییییییی مهران .. مهران جون .... تند تر تند تر ... خوشم میاد خیلیییییییی .. خیلی زیاد .. تند تر بکن ...
 لباشو به لبای مهران چسبونده به شدت میکشون می زد . .. و در همون حالی که داشت ار گاسم می شد مهران چاره ای نداشت جز خالی کردن آبش توی کس لیدا .... لیدا با چشایی بسته خودشو  در فضا می دید . وارد دنیای آرامش شده بود . لذت می برد ..و همین حسو مهران هم داشت . برای لحظاتی به این فکر کرد که این کارش تا چه اندازه می تونه خطر ناک باشه .. آیا لیدا از قرص استفاده می کنه یا نه ؟ ولی از اون جایی که می دونست لیدا در این لحظات حریف شوهرش شده و شوهرش هم حضور داره می تونه کاری کنه که در صورت بروز هر گونه مشکلی مسئله رو با خودشون حل کنن ...
لیدا : چقدر داغ بود ..چقدر خوشم اومد .. چقدر کیف کردم !
  معین  : منم می تونم خالی کنم آبمو ؟ دیگه نمی تونم .  این عقب تو سوراخ کونت چقدر تنگ و چسبونه ..
 -بریز .. تو هم بریز ..من خودم می خوام . من از تو می خوام که  این کارو برام انجام بدی . و همزمان با اون معین این بار خیلی نرم و با احساس کیرشو توی کون تنگ لیدا حرکت می دا د و با پرشهای احساسی خود آبشو ریخت توی کون لیدا ..
-حالا پسرا بغلم بزنین ..می خوام از این نسیم و شب زیبا زیر ستارگان لذت ببرم ... دیگه دیرمون هم شده ممکنه مشکوک شن . هر چند دیگه واسم مهم هم نیست . اصل کاری شوهرم با منه و همه چی بین ما حل شده . مهم اینه که شوهرم همه چی رو بدونه  و از اون طرف هم ماندانا به ویدا گفت اگه موافق باشه شریکی یه کاری انجام بدیم و ازش استفاده کنیم ...
 ویدا دوزاریش افتاده بود ... خودشو کنار کشید و دو تا یی شون کیر میلاد رو توی دستشون گرفتن .. میلاد از این حرکت خوشش اومد و در اون لحظات به اندازه حالتی که کیر توی کس ویدا باشه به اون لذت می داد ..  ویدا و ماندانا پرشهای آب کیر میلاد رو می دیدند و لذت می بردند ...
ویدا : ماندانا نوش جون کن ..
 ماندانا : اول تو بخور ...
 -پس با هم می خوریم . تعارف رو بذاریم کنار .. می ریزه و اون وقت توی تاریکی نمی تونیم پیداش کنیم ..
میلاد : اووووووههههههه خانوما اون جوری که خیلی بهتره .. می ریزه روی تنم و اون وقت شما مجبور میشین که همه جای بدنمو بلیسین .
 ماندانا : همه جای تنتو هم لیس می زنیم ...
 ویدا  و ماندانا  تا قطره آخر منی میلادو خورده و شروع کردند به لمس تن اون .
 لیدا : عزیزم  میلاد جون .. هر چند من دوست دارم توی بغل مهران جون و معین جون همین جور بخوابم تا ساعتها ولی دیگه باید بریم . فر دا رو که از دست ما نگرفتن . با این جون و انرژی که گرفتیم فکر نکنم فر دا رو بمیریم . اگه راضی باشی برای فر دا هم با هم حال کنیم .. ولی چه کیفی داره وسط دو تا جوون خوش تیپ و خوش بدن و داغ در این هوای رویایی . ووووووییییییی امشب تا صبح تصور این لحظات منو می کشه .. باید بهم حال بدی شوهر عزیزم ... ..
میلاد در حال حرص خوردن از جاش پا شد ... دسته جمعی لباس  پوشیدن و به طرف خونه به راه افتادند . برای لحظاتی سکوت شب با سکوت اونا در هم آمیخته بود ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها 8

توسکا : به به می بینم تخت دو نفره هم داری .. بهت بد نمی گذره ...
توسکا از روی حرص این حرفو زده بود . می دونست نباید بیانش می کرد . ولی چاره ای نداشت . دلش طاقت نمی گرفت ...
 پارسا با این که هنوز فکرش به جاهای خاص کشیده نشده بود ولی از این جور بازیهای زن داداشش لذت می برد و اونو حمل بر نوعی دلسوزی هم می دونست گفت توسکا جون دلیل نمیشه .. من دوست دارم زنمو بیارم همین خونه . از الان فکر اون جا شو هم کردم . تازه به وقت خواب  می خوام راحت و آزاد باشم و به هر طرف بغلتم ..
 -وااااااااا این جوری که تو میگی باید یه تحت چهار نفره می گرفتی تا پدر زنتو در نیاری . تازه کو تا اون موقع . گوش کن چی میگم تا به میانسالی نرسیدی زن نگیر . بذار از تفریح زیاد خسته شی و اون وقت زن بگیر ...
 پارسا : من نمی دونم تو امروز چه پیله ای کردی به این زن گرفتن ما .. آخ اگه بدونی من چقدر فسنجون با مرغ دوست دارم . اونم اگه خیلی شیرین باشه ...
 توسکا : یه جوری درست می کنم که انگشتا تو بخوری ..
و پار سا هم همین جوری بی منظور و واسه این که چیزی گفته باشه گفت شایدم انگشتای تو رو خوردم .. ..
توسکا یه لحظه سرشو بالا گرفت و یه نگاهی تو چشای پارسا انداخت .. و با خود گفت اگه این من هستم که کاری می کنم که تو همه جا مو بخوری . خودت بیای سراغم .. واسم آه بکشی .. همون کاری که من دارم حالا انجام میدم ... ولی زن به خوبی می دونست که اگه کار به اون جا بکشه از اینی هم که هست بد تر و حشری تر میشه .. آخه در ابتدای کار این مردان هستند که واسه زنان دون می پاشن ..دام پهن می کنن تشنه و حریص نشون میدن ... وقتی که زن به دامشون افتاد اون وقت یواش یواش همه چی عادی میشه واسشون ....
دوست داشت هم دست پختشو به برادر شوهرش نشون بده و هم این که زود تر آشپزی شو تموم کنه و یه جورایی خودشو به پار سا تحمیل کنه . می دونست از چه راهی وارد شه . کلماتشو خوب ردیف کرده بود .
 پارسا : ولی عجب چیزی درست کردی .. غلظت و شیرینی اون کاملا اندازه هست ....
-پس حالا انگشتای منو می خوری ؟
توسکا خواست این حرفو در پاسخ جمله پار سا که گفته بود شاید انگشتای تو رو بخورم بر زبون آورده باشه  ولی پارسا حواسش جای دیگه ای بود و به این که زن داداشش این حرفو به خاطر اون حرفش زده باشه فکر نمی کرد ... توسکا متوجه حالتش شد .. 
-آخه خودت گفتی اگه غذا خوشمزه باشه انگشتای منو می خوری ..
-می خورما ..
  -خب بیا من که حرفی ندارم ..
 یه لحظه چشای پارسا به قسمتی از سینه های توسکا که بیرون زده افتاده بود . چشاشو واسه ثانیه ای بست و باز کرد . لباشو گاز گرفت تا فکرش به جایی دیگه بره . اما دستای توسکا رو دید که به سمت اون دراز شده ..
 پارسا : دونه دونه بخورمش یا چند تا چند تا ..
 توسکا : هر جور که اشتها داری ..
 پارسا : من که فکر کنم دونه به دونه بیشتر بچسبه ..
انگشتای سفید توسکا و اون پشت و کف دست قشنگش وسوسه اش کرده بود . انگشت اشاره توسکا رو تا به انتها گذاشت توی دهش و به آرومی میکش زد .توسکا چشاشو می بست و باز می کرد ... پارسا وسوسه شده بود .. حس کرد که تمام تنش دچار رعشه خاصی شده . همین حسو توسکا هم داشت . بعد از اون انگشت وسطی تو سکا رو گذاشت توی دهنش و با تمام حس و هوس میکش زد ...
توسکا : این خوشمزه تره یا اون مرغی که خوردی ..
 -این مال یه جوجه تازه هست .. حالا توسکا جون شستن ظرفا با من ..
-اصلا حرفشم نزن ... تو برو استراحتتو بکن .. می دونم عادت داری بعد از  نا هار اگه خونه باشی حتما یه ساعتی رو باید بخوابی .
 -فوری که نمی خوابم . با این شکم سنگین یه نیم ساعتی رو صبر می کنم .
- منم به خواب بعد از ظهر عادت دارم . خیلی می چسبه آدم چشاش سنگین میشه .. یک ساعت خوبه آدم بخوابه ... ولی من مث تو نیم ساعت صبر نمی کنم . یک ربع خوبه ..
-هر جور راحتی توسکا جون تو بگیر بخواب ... میگم توی خونه خودت کاری نداری ؟
-چیه دلت نمی خواد این جا باشم . حوصله ات رو سر می برم ؟ از درس خوندن میفتی ؟ یا نکنه منتظر کسی هستی پارسا : امان از زن داداش دلسوز . نکنه تو هم واسه همین اومدی این جا که بخوای به بقیه خبر بدی ..
توسکا : به نظر تو من همچین آدمی هستم که  تو رو ولت کنم و بچسبم به بقیه ؟!
 توسکا ظرفا رو شست از اون جایی که لباس خونگی با خودش نیاورده بود همون جوری خودشو به دمر انداخت رو تخت . هر چند هدفش خوابیدن نبود . اون به خوبی می دونست که پارسا عادت داره که در این ساعت روی تخت بخوابه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 208

یه نگاهی به سیاوش لنداخته فقط دلم می خواست بغلش کنم بدون این که بین ما سکسی باشه . احساس می کردم که عشق پا کمو آلوده اش کردم . نوعی احساس گناه  نمی خواستم حس هما غوشی رو بهش بدم . فقط می خواستم حس عاشقونه خودمو نشونش بدم . اونو با تمام وجودم ببوسمش .. بهش بگم  دوستش دارم . ولی می دونستم که اون به این چیزا قانع نیست و دوست داره که منو با تمام وجودش لمس کنه . عشق و هوسو در ترکیب با خودش داشته باشه . .. - ببین من شاید نتونم شبو بیام پیشت . تو که شرایط منو می دونی . حالا اگرم خاله اینات بر گشتن ممکنه دم صبح بتونم یه ساعتی رو بیام پیشت . اصلا فر دا میام . نمی دونم چیکار کنم .
-ولی تو مثل سابق دوستم نداری آتنا . گاهی فکر می کنم همه اینا یه بهونه هست برای فرار از من ..
 -تو,  من و عشق منو باور نداری ؟ حالا که منو باور نداری و باورم نمی کنی همون بهتر که ما دیگه  اصلا همو نبینیم
-نه نرو آتنا خواهش می کنم .. دوستت دارم . باشه هر چی تو گفتی ...
دلم نمیومد اونو اذیتش کنم ولی خوشمم میومد از این که می دیدم و حس می کردم که اون تا این حد دوستم داره . جاااااااااان چقدر عالی بود این حسی که اون به من می داد . دلم طاقت نیاورد و یه چشمکی بهش زده گفتم باشه .. وقتی رفتم خونه ,  پژمان هم بود ..
 -چته عزیزم خسته ای ؟
-نه بازار کار داشتم . دیگه از این مغازه به اون فر وشگاه .. خلاصه دیگه آدم کوفته میشه ..
-یه کمی به رانندگی علاقه مند شی یه ماشین برات می گیرم ..
 -ممنونم با این ترافیک حوصله شو ندارم . 
با خودم گفتم همینشم مونده بود که با ماشین برم دنبال پسرای مردم .
-میای امشب با هم بریم به یه مجلس عروسی .. البته ما مردا دعوتیم .. هیشکی نمی خواد زنشو بیاره ... وااااااااییییییی وقتی این حرفو زد از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم .
 -عزیزم تو خودت میگی همه مردا دعوتن و دوستات هم حتما نمی خوان زنشونو با خودشون بیارن .. برو خوش بگذره عزیزم . منم خسته ام .. میگم کی بر می گردی ...
 -چیه می خوای بیای دنبالم ؟
 -نه واسه این پرسیدم که نگرانت نباشم .
 -چه می دونم . من که بچه نیستم . نکنه به من اعتماد نداری فکر می کنی دارم میرم دنبال تفریحات خاص  ...
 -اوووووووخخخخخخ پژمان جونم تو که می دونی من از دو تا چشام بیشتر بهت اعتماد دارم . این چه حرفیه که می زنی ...
 سریع رفتم به دستشویی و واسه سیاوش پیام دادم . منتها مشخص نکردم که ساعت چند میام .  چه با حال می شد یک روز خسته کننده که حسن ختامش رو با عشقم جشن می گرفتم . یواش یواش خودمم داشتم مایل می شدم که یه سکس دیگه هم بکنم . ولی هر دو تا سوراخام  مخصوصا این کون درد می کرد اونم چه دردی !.. رفتم حموم یه دوش آب داغ بگیرم بدنم گرم بیفته ...
 این شوهرم پژمان هم وقت گیر آورده بود . وای عجب موقعی هوس منو کرده بود . با این که طاقت کیرشو داشتم ولی از اون جایی که خودمو آماده کرده بودم واسه  سیاوش , حسشو نداشتم که شوهرم پژمان با هام طرف شه ... ولی زیر آب داغ حموم , فرو رفتن کیرش توی کونم یه حال اساسی بهم داد . طوری که ازش می خواستم کیرشو توی کونم نگه داشته باشه و اونو به نرمی بکشه بیرون و بعد به آرومی فرو کنه داخلش . با این کارش تونستم تا حدود زیادی آروم بگیرم ... ..
 دردم کم شده بود . باید گرم نگهش می داشتم . هر چند سیاوش بیشتر دوست داشت  کسمو بکنه ولی من خوشم میومد که بتونم به اون کون بدم ...  واسه این که دیگه پژمان توی کونم آب نریزه و اثری از اون باقی نمونه  راضی شدم کیرشو بگیرم توی دهنم و واسش ساک بزنم . چه حالی می کرد پژمان .. آب کیرشو توی دهنم جمع کردم . دلم می خواست اونو یه جایی خالی می کردم . ولی پژمان چشاشو باز کرده بود و مجبور شدم طوری  نشون بدم  که دارم لذت می برم  و از روی اجبار همه رو بخورم .. ولی دیگه راهی نداشتم ...
پژمان : چقدر خوشم میاد تو با لذت این کارو واسم انجام میدی .. عاشقتم آتنا . تو بهترین زن دنیا هستی . عشق و هوس بی منتو تقدیم شوهرت می کنی ..
توی دلم گفتم دیگه ادامه نده که اشکم در میاد نمی دونی چه زن شیطان و شیطان صفتی داری ! پژمان داشت خودشو آماده می کرد برای عروسی ولی من  داشتم به سر و وضع خودم می رسیدم . خلاصه موقع رفتن اونو بدرقه اش کردم . مثل این که دسته جمعی می خواستن با یه ماشین برن . دوستاش اومدن سراغش ...  یه سلام و علیکی با هاشون کرده و دیگه رفتم خونه .. داشتم به این فکر می کردم که من برم خونه  سیاوش یا اون بیاد به خونه ما ؟  البته قول و قرار اولیه ما این شده بود که من برم اون جا . ولی خونه مون خلوت بود . من تنها بودم چند دقیقه بعد صدای زنگ درو شنیدم ... متوجه نشدم کیه ولی به نظرم اومد سیاوش باشه . خودم رفتم دم در .. درو باز کردم .. نشناختم .. یه مرد غریبه بود ... کمی چهره اش آشنا بود .. ترسیدم تا بخوام درو ببندم خودش وارد خونه شد و دستشو گذاشت جلوی دهنم و درو بست  ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 108

افشین : باشه باشه . به موقعش به خونه شما هم میام . حتما این کارو می کنم .. اووووووووخخخخخخ نوک سینه هات خیلی تازه و ندوشیده نشون میده ...
 -آره عشقم من اونو به دست هر کی نمیدم . هر کی که چه عرض کنم منظورم شوهرمه . نمی ذارم اونو از ریخت و فرم بندازه . ولی تو آزادی .. میکش بزن .. گازش بگیر و هر جوری که دوست داری با هاش تا کن .. عاشقتم ... چه کیفی داره .. پشت ماشین یه جای دنج و آروم ..
و افشین به این فکر می کرد که زیاد نمی تونه تحرک داشته باشه .. شاید سر و صدایی در بیاد که جلب توجه کنه ... ولی هایده خودشو غرق اون فضا کرده بود .. می دونست شوهرش جای دیگه ای مشغوله و اون لحظه هم افشین  به بنفشه فکر نمی کرد . هایده پا هاشو به زحمت به دو طرف باز کرده افشین خودشو به سمت جلو کشید و کیرشو آروم فرستاد بره به انتهای کس هایده ..
 -اوووووووووههههه تند تر بزن دیگه ...  اون جوری بیشتر حال می کنم .. بیشتر به من مزه میده ...
-خطر ناکه .. حالا اینو با هاش بساز بعدا میام خونه تون ..
افشین به یادش اومد که عروس خانوم .. یعنی انوشه ازش خواسته بود که بیاد و یه جورایی با هاش حال کنه  و پرده شو بزنه ... تا به خواسته اش برسه ...
 هایده خودشو بالاتر کشید تا افشین بتونه لباشو راحت تر ببوسه ..
-اوخ جونم , عمرم , نفسم . بده اون لباتو ... داغم کن ..منو بخور .. بهم فشار بیار ..من می خوام می خوام که با تو باشم .. فقط با تو ... دارم می سوزم .. در تب عشق و هوست دارم می سوزم ... ولم نکن .. ولم نکن .... خواهش می کنم ...
افشین می دونست که خیلی سخته در این فضا هایده رو به ار گاسم رسوندن ولی دیگه زد به سیم آخر و با سرعت هر چه تمام تر شروع کرد به تلنبه زدن توی کسش .
  هایده : همین خوبه .. عالیه عشقم ولم نکن .
هایده سست و یه پهلو شده بود ولی افشین دیگه امونش نداد . اون دیگه بی خیال شده بود و این تصور رو می کرد که دیگه توی خونه هستند و کسی نمی دونه که دارن چیکار می کنن .
-آخخخخخخ آخ .. ادامه بده ... ولم نکنی ها .. می کشمت ... جون .. جون داره میاد .... تموم کردم .. اگه دوست داری تو هم تمومش کن .. زود باش زود باش ...
 و افشین که دیگه حسابی سنگین شده بود تا می تونست آبشو ریخت توی کس هایده دو تایی توی بغل هم آروم گرفتن . لباساشونو پوشیدند و کمی درآغوش هم  بودند  ... ناگهان افشین زنش بنفشه رو دید که دست توی کمر  مردیه و دو تایی شون  دارن رد میشن و میرن به سالن مراسم .. قبلش هم از ماشین پیاده شده بودن ... ..
 -هایده ! اون بنفشه هست ببین ظاهرا از ماشین پیاده شدند . حتما اونا هم یه کارایی کردن ؟ ..
-نه توی اون ماشین به این فسقلی .. تازه هم کرده باشن .. تو هم رفتی زن یکی دیگه رو چسبیدی .. شوهر منم عاشق  زنای دیگه هست . شوهر دار و بی شوهر براش فرقی نمی کنه . این روزا اینا مسائلی نیست که سرمونو واسش درد بیاریم .
-اون زن منو کجا برده بود؟
 -همون جایی که تو زن دیگرانو بردی .. بیا عزیزم این قدر سخت گیر نباش ... فراموش نکن که من و تو هم از هم لذت بردیم . باور کن این سکس و این روابطه که موندگار می مونه و هیجان داره ...
افشین و هایده به میون جمع بر گشتند .   عروس به دنبال افشین می گشت . هایده هم که دید اون خیلی عصبانیه دست از سرش بر داشت و رفت سمت بنفشه ...
 هایده : خوش گذشت خانومی ؟
بنفشه : به تو چطور .. این طور که معلومه افشین بهت خیلی حال داده . قیافه اش نشون میده که انزال شده ...
 -یعنی شناخت تو راجع به شوهرت این قدر  قویه ؟
-خب دیگه تیپ سرخ شده و اون حالتش همه نشون میده که اون یه کاری کرده ...
 -ولی شوهر خیلی با حالی داری . شیطون تو و مستعان هم با هم حال کردینا .. اتفاقا  وقتی که از ماشین پیاده شدین شما رو دید .. برج زهر مار شده بود ولی من نذاشتم که بیاد شلوغش کنه ..
 بنفشه : واقعا که .. امان از دست این مردا که واسه خودشون حق اضافه قائلن . گاه به خودم میگم کاش من هم یک مرد آفریده میشم ..
هایده : از این آرزو ها نکن . زنا با سکس بیشتر حال می کنن تا مردا .. مردا همین که آبشون می ریزه وا میرن .. ولی زنا اگه به هیجان بیان هیچی جلو دارشون نیست ... .. و اون طرف انوشه افشینو ول نمی کرد ..
 -ببینم چیکار می کنی .. بنفشه رو بفرست بره .. من بهت آدرس میدم که کجا بیای ... -ببینم تو و شوهرت تنهایین ...
-مگه قرار بود چند نفر بیان .. فکر کردی مث قدیمه که شب زفاف صد نفر پشت در وای می ایستادن ؟ ..
-باشه میام ..
-خوشم اومد که حالا خیلی راحت هم می تونی  زنت رو هم دور بزنی ... میگم بنفشه هم خوب داره حال می کنه ها ...
 انوشه وقتی دید که افشین با این حرفش  حرص خورده ادامه نداد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

من همانم 5

ترانه : پس تو هم یکی از همون بچه عوضی ها هستی که همه جی رو در پول و هوس خلاصه می بینن . تا وقتی که دختره داره با هاشن . بعد ولش می کنن و میرن . یه عده هم که  هد فشون چیز دیگه ایه .
-میگم تو هم کم در این زمینه کم تجربه نیستی ها ...
 ترانه : آقا پسر بازم پاتو از گلیمت دراز تر کردی ها .. به روت خندیدم این قدر زیادش نکن دیگه ...
-ببینم می خوای بری دانشگاه ؟
-چیه ازم آدرس می خوای ؟ من که خر پول نیستم مخت رو تیلیت کنم . فقط دلم می خواد حال پسرایی مثل تو رو بگیرم که هدفشون اینه ..
-حالا این قدر بر داشت بد در مورد من نکن . نشد که این طوری شه . نشد دیگه . من یه چند روزی قاط زده بودم . آخه زندگی راحت و خوشبختی مال بچه پولداراست . تو دوست نداشتی به جای این کهنه پوشی یه لباس درست و حسابی داشته باشی ؟
 -کیه که بدش بیاد کامیار خان .. منم دوست دارم یه شوهر خر پول گیرم بیاد که هر چی دوست دارم برام بخره .. نمی دونم چرا از این حرفا دارم می زنم . اصلا درست نیست که هنوز هیچی نشده  دختر خاله شم . دیگه نمی بینمت . حرصم گرفته بود از این که گفتی می خوای مخ یه دختر پولدار رو بزنی . به چی خودت می نازی .. یه خورده خوش تیپی خودت ؟ الان دخترا به فکر این چیزا نیستن . اونا هم یه زندگی راحت می خوان .. تو خیلی آدم خود خواهی هستی . من برم که کلاسم دیر شد ....
 یه سری خرت و پرت بهش دادم .. اول اونا رو نگرفت .. بعدش گفت که  بعدا پولشو بهم میده ..
 -نمی خوام ترانه ... می تونم دوباره ببینمت ..
 -واسه حساب کتاب که اومدم همو می بینیم ..
 -می خوای بیای بیا .. ولی ...
ادامه ندادم . می خواستم بگم ولی من ازت پولی نمی گیرم ترسیدم قبول کنه و دیگه پیداش نشه . فقط خیلی آروم گفتم باشه که اون بیاد و من ببینمش . روز بعد ترانه کتاب به دست اومد  . کمی تر و تمیز تر از روز قبل اومده بود . ولی انگار مانتوی مشکی اون مدتها بود که رنگ آبو ندیده بود .
 -ببینم خونه ات همین نزدیکاست ..
به خونه من چیکار داری ؟ من گاهی میرم خونه همکلاسام می خوابم .. اونا می تونستن خوابگاه بگیرن . ولی از بس درس خون بودن تر جیح دادن که بیان بیرون یه جایی رو اجاره کنن . 
-معمولا  دخترایی که تنهان یه سری کارای دیگه هم می کنن .
-خیلی فضولی کامیار . مخت همش رو چیزای الکی دور می زنه . تو که الان دو روزه با هام آشنایی از این حرفا می زنی . معلوم نیست چند روز دیگه می خوای چه جوری حرف بزنی ؟! ..
 راست می گفت این ترانه . یه سری حرفایی بین پسرا زده میشه حالا  راست یا دروغشو کار نداریم ولی اگه بخواد پیش دخترا این حرفا زده شه جوش میاره طرف .. راستش ترانه چهره جذابی داشت . قدی متوسط .. نه لاغر و نه چاق بود . با این که قشنگترین دختری نبود که من تا حالا دیدمش ولی یه غروری داشت که منو به طرف خودش می کشید .  نمی دونم چرا خیلی دوست داشتم که اون ازم خوشش بیاد . تا حالا کمتر دختری جرات کرده بود که به من تو بگه . اگرم می گفت فوری حالشو می گرفتم . ولی اون انگار پاشو از گلیمش دراز تر می کرد .
 -ببینم پسر .. اسمت چی بود یادم رفت ؟
-داری فیلم میای واسه ما ؟ تو مثلا دانشجویی به همین زودی اسمم یادت رفت ؟
 ترانه : نمی دونم با یه کاف شروع می شد . من که بیکار نیستم که با هر کی که سلام علیک می کنم اسمشو به خاطر داشته باشم .
-ای که هی ..
 -خب که چی مثلا ..
-میای بریم بگردیم ؟من اسمم کامیاره ..
ترانه : هه ..هه.. بریم این درو دیوار های قدیمی رو ببینیم ؟ ببینم ماشین داری ؟ .
 -نه راستش .. ماشینم کجا بود ولی گواهینامه رو وقتی که بودم خد مت گرفتم ..
 -پس بذار دم کوزه آبشو بخور ..
-ولی تو فکرش هستم که دست و بالم که جور شد یه موتور گازی واسه خودم بگیرم .. ترانه : من جات بودم  اول دوچرخه می خریدم ..
-تو از کجا می دونی من دوچرخه هم ندارم ..
 -تیپت داد می زنه که خودت تک چرخی .. دوچرخه پیشکشت ..
 - دیگه خیلی داری دستم میندازی ..
-به جون خودم اصلا عادتم اینه همین جوری حرف می زنم .. غریب و آشنا نداره
 -ولی اگه منم جوش بیارم غریب و آشنا نمی کنما ..
-خب نکن . می خوای چه غلطی بکنی .. راهمو می کشم میرم .  ..
 وای که از دستش دیوونه شده بودم .. بالاخره رفتیم رو یکی از نیمکتهای پارک نزدیک خونه مون نشستیم . می خواستم یه جورایی مخشو کار بگیرم حرف بزنه بیشتر با هاش باشم .. کمتر پیش اومده بود که واسه یه دختر پول خرج کنم . ولی اون بالاخره دانشجو بود و یه کلاسی واسه خودش داشت ..
-خب ترانه جون ! چه رشته ای درس می خونی ؟
 بر و بر نگام کرد و گفت
-ما جون مون نداریم .. بازم که روتو زیاد کردی ... من که دوست دخترت نیستم یا عشقت ...
وای خدا این چرا این جوری بود ! من می خواستم بگم اگه نیستی پس چرا با من هستی که ترسیدم بد تر کنه . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 17

گوشی پرستو زنگ می خورد .. پیمان بود ...
پرستو : پونه جون یه دقیقه اجازه میدی .. پرویز یه کار خصوصی با هام داره ...
پونه با تعجب نگاش می کرد ... پرستو رفت به اتاق بغلی و صداشو آورد پایین تر ..
پیمان : ببینم چیکارش کردی ..
-چقدر تو عجولی ! هر کاری هم که بکنم تا وقتی که وارد میدون عمل نشدیم نمیشه کاریش کرد . فقط من و تو و پرویز باید هماهنگ شیم .. من و تو زود تر دست به کار شیم ..
-پرویز ناراحت نشه ..
 -نه بابا . اون با من .. دیگه به اندازه کافی از بودن با  من خسته شده . بد جوری هوس بدن زنتو داره عشق من . تو مال خودمی ...
 پیمان : حرصم نده پرستو! که با وجود عشقی که نسبت به هم داشتیم اینه وضع زندگی ما که من و تو به هم نرسیم و این جوری با هم باشیم . حالا که  پس از سالها پیدا کردمت این جوری دارم حرص می خورم .
-حرص نخور .. امشب چهار تایی مون با هم یه حالی می کنیم .
-آره زن من بره زیر تن شوهرت . همونی که بین من و تو جدایی انداخت ..
-تقصیر پرویز  که نبود . اون چه می دونست من و تو یی هستیم که کار مون به این جا کشیده شده . فقط به خودم و خودت فکر کن . باور کن من لذتمو از تو می برم . تازه دارم حس می کنم که دارم زندگی می کنم . من با تو خوشبختم . امید وارم اینو درکش کنی .. ببین من برم .. فقط از بعضی کارای شما مردا مخصوصا تو یکی سر در نمیارم . از یه طرف میگی که زنت رو آماده کنم و از طرف دیگه میگی که از این که می خواد با پرویز باشه یه جوری میشی ..
 پیمان جوابی نداشت که بده ..
-خب حالا چیکار می خوای بکنی ..
- یه ساپورت مشکی شیک و خیلی چسبون و تک می خوام بکنم به پای زنت .. اگه بدونی چقدر تحریک آمیز میشه . تمام زوایای  باسن زنت رو نشون میده اگه بدونی پرویز چقدر از این حالت خوشش میاد ...
 -یعنی تو واسه اون از این کارا می کردی ؟
 -نه .. دلش می خواست ولی من شلوارای معمولی تر می پوشیدم .
پرستو متوجه شده بود که نباید با پیمان به این صورت حرف می زد .... به سمت پونه بر گشت ...
 -اوخخخخخخخ دختر با این شلوار چه ناز شدی ! در ضمن دگمه های جلوی بلوز جیگری رو باز کن که اون جوری جیگر جیگر میشی . خیلی ناز میشی . حیف اون سینه های سفت و توپر و خوشگلت نیست که  قایمش می کنی ؟
 پونه : اصلا چه طوره تا یه حدی بندازمش بیرون که نوکش هم مشخص شه .
پرستو : اگه این کارو می کردی که خیلی با حال می شد . می رسیم به جایی که اون کارو هم انجام بدیم . خودت رو جلوی آینه ببین .. حرف نداری ... اگه توی یه مهمونی با این ترکیب بری جلوی مردا جلوی شلوار همه شون ورم می کنه ..
-واااااااا خاک عالم .. ما رو با زنای اون کاره یکی کردی ؟
 -چی داری میگی .. من مثال آوردم . خواستم بگم این همون تیپیه که پرویز ازش خوشش میاد ... سینه هاتم که حرف نداره .. آها .. روژ قرمزتو یه خورده براق تر در نظر بگیر ..  
-میگم پرستو جان اون جوری که معلومه شبو باید این جا بخوابیم ..
پرستو : آفرین به تو دختر خوب و با هوش . نه تنها توی خونه ما می خوابیم بلکه توی یه اتاق همه با هم می خوابیم - وای شوخی نکن .. این جور حرف زدنات منو می لرزونه ... فکر کنم باید خیلی دوستانه بخوابیم ..
-آره اتفاقا خیای هم دوستانه میشه ...
پرستو به شدت می خندید ... و پونه به این فکر می کرد که راستی راستی اون سه نفر دارن به هدفشون می رسند . هر چند هنوز از کار شوهرش سر در نیاورده بود که چگونه و از کی این افکار افتاده بود به سرش . بالاخره چهار تایی شون کنار هم قرار گرفتند . پونه با این که در رابطه با پسر همسایه سیامک پیشرفتهایی داشت ولی هنوز سختش بود از این که با این تر کیب کنار  پرویز قرار می گرفت . اما پرستو و پیمان تا می تونستن با  هم گپ می زدند و می خندیدند . چاک بلور پرستو تا به حدی بود که نیمی از سینه های درشتشو مینداخت بیرون ...  پرویز با لذت به ساپورت و باسن بر جسته زیر ساپورت مشکی و بسیار کیپ پونه توجه داشت . تصورشو می کرد که اونو  چند بار پشت هم  به طرف بالا و پایین می کشه . به وقت خوردن شام دل تو دل کسی نبود .. البته پیمان و پرستو که خیلی راحت با مسئله بر خورد می کردند و پیمان تنها در رابطه با زنش کمی سختش بود و هنوز باورش نمی شد که زنش باید با پرویز سکس کنه . ساعتی بعد پرستو گفت اگه خوابتون گرفت بگین ..
پیمان : مثلا من خوابم گرفت چیکار کنیم ؟
 پرستو : منم خوابم میاد دیگه ... ما بریم بخوابیم این دو تا فیلمشونو ببینن خیلی محوش شدن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 175

میلاد چاره ای نداشت جز این که خودشو با فضا طوری هماهنگ کنه که به زنش نشون بده داره لذت می بره .. ..
 -میشه شما دو تا خانوما جا تونو عوض کنین ؟ تنوع خیلی لازمه ...
 ماندانا : حالا دیگه داری میای تو خط خودمون . یواش یواش داری می دونی که باید چیکار کنی . یه نگاه به همسرت نشون میده که اون با این که دیر شروع کرده ولی خیلی زود داره به موفقیت و اون جا های بالا بالا می رسه .. آخ که چه حالی میده آدم می بینه زن و شوهرای جوون این جوری دارن از زندگی لذت می برن ..
لیدا : مانی جون تو که پیر نیستی ...
-خب منم که نگفتم پیرم ولی کاش فر هنگ وحید و رامین هم طوری بود که میومدن به این محفل خودمونی خودمون . ولی شما دو تا پسرا هم اگه زنی دوست دختری می داشتین و با خودتون می آوردین عالی می شد . اون وقت دیگه دستمون حسابی جور بود ..
ماندانا و ویدا جا شونو عوض کردند . میلاد حس کرد که تنوع هم بد چیزی نبوده و کون روغنی با پوست نرم ویدا خیلی بهش لذت  میده .. البته اون کیرشو اون اول از پشت فرو کرده بود توی کس ویدا و دستاشو هم دور کمرش قفل کرده بود . حالا این ماندانا بود که جای دقایق پیش ویدا رو گرفته لای پا شو به دهن میلاد می مالوند .. واون سمت هم لیدا با اون دو تا جوون مشغول حال کردن بود ... گاه چشاشو می بست و گاه بازشون می کرد . به زندگیش فکر می کرد و این که در چه شرایطی قرار داره . نه .. نه .. تو نباختی لیدا . تو نمی تونی به خودت بگی که شکست خوردی  . تو حالا خیلی راحت تر می تونی زندگی کنی و لذت ببری . اون زندگی که می رفت از همین حالا  یه کلنگ یکنواختی واسش بخوره .. کلنگش هر گز به زمین نخورد و تو از همین حالا یاد گرفتی که به زندگیت سر و شکل و تنوع دیگه ای بدی . تو گربه رو دم حجله کشتی  ..  وقتی که تشویش و نگرانی نباشه ببین چه راحت داری با دو تا جوون دیگه حال می کنی و ازشون لذت می بری ؟ ببین اونا چه جوری دارن بهت حال میدن و تو حال می کنی ؟ این خصلت همه آدماست که تنوع طلب باشن ...
 لیدا همچنان داشت خودشو قانع می کرد .. به بعضی تصوراتش اعتقاد داشت و بعضی ها رو هم برای آروم کردن خودش می بافت  ...
 چشاشو بسته بود .. کیر مهران همچنان از سمت پایین به بالا در حرکت بود و کیر معین هم در یه حالت افق فضای کونشو شکافته و به نرمی حرکت می کرد و اون با خودش فکر می کرد که چیزی به نام عشق خیلی بی مفهوم شده .. اصلا عشق دیگه اعتباری نداره .. این که بگیم به خاطر عشق باید وفادار بود و خود را فقط تسلیم معشوق کرد .. اصلا معشوق اعتباری نداره وقتی که عشق اعتباری نداشته باشه . شوهر یعنی کسی که با هاش یه قرار دادی بستیم که زیر یه سقف زندگی کنیم .  کنار هم بخوابیم و بیدار شیم . اما زندگی فراسوی همه ایناست . زندگی  فقط این نیست که بخواهیم با چیزای از پیش دیکته شده خودمونو دلخوش کنیم . این دیگران نیستن که باید بهمون دیکته بگن . ما خودمون هم می تونیم دیکته گوی خوبی واسه خودمون باشیم . همون جوری که میلاد واسه خودش بوده و به منم یاد داده ..
معین حس کرد که لیدا رفته به یه عالم خاص . عالمی که نمیشه به اون گفت خماری ناشی از سکس . دستاشو از روی باسن  لیدا بر داشت و اونو گذاشت رو سینه های لیدا .. با کف دستش چند دور سینه ها شو گردوند و به آرومی با نوکشون بازی کرد . لیدا با این کار معین فکرش به سمت سکس بر گشت ..
 -آخخخخخخخخخ پسرا .. پسرا .. اگه بدونین شما دو تا دارین با من چیکار می کنین ؟ از کس و کونم داره آتیش می باره . غرق لذتم . غرق غرقم . دارم می سوزم .. می سوزم و آتیش می گیرم . جوووووووون .. جووووووون .. چه حسی میده ! چه حالی می کنم ! مبلاد جونم .. عشقم تو چرا ساکتی ! تو هم نشون بده که داری حال می کنی تا منم لذت ببرم . خوشم بیاد .. می بینی که زنت داره چه حالی می کنه ؟! ولی ازت دلخورم . می خواستی تنهایی بیای .. عیبی نداره می بخشمت .. اما یکی طلب من که یه بار خودم تنهایی برم به جایی .. ولی باشه دلم می خواد وقتی که من رفتم تو بگردی و پیدام کنی ....
 لیدا دیگه با حرص کمتری این حرفا رو بر زبون می آورد . می دونست دیگه عشق و دوست داشتن اون شکل و حالتشو از دست داده . باید مسیر و جهت علاقه ها شو تغییر بده ... معین بدون این که کیرشو از توی کون لیدا بیرون بکشه سرشو خم کرد و شروع کرد به مکیدن نوک سینه لیدا ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 156

 امیر ارسلان با این که می دید زنش با چه لذتی داره رو کیر سامان بالا و پایین می کنه ولی از این که تصور اونو می کرد که روز گذشته هم با شدت و فشار داشته حال می کرده خیلی حرصش می گرفت ... باورش نمی شد . هنوز باورش نمی شد . می دونست که این جمعیت و این زنانی که دور و برشو گرفتن تا حدود  زیادی  دارن بهش تسکین میدن و این سبب آرامش اونه .. ولی اگه از این فضا دور شه و با زنش تنها بمونه چه حسی می تونه بهش دست بده .. نههههههه اون وقت همش باید تصور اینو داشته باشه که کیر های دیگه رفته توی کس و کون زنش و چه طور می تونه تحمل اونو بیاره که با زنش حال کنه . اونا که نمی تونن  بقیه مدت زندگیشونو در خونه خوش خیال سپری کنن . چه لحظات تلخ و درد ناکی می شد . اصلا باورش نمی شد که تا این جا پیش اومده باشن . ناگهان به یادش اومد که امیر هم مادرشو کرده ... اون وقت اگه از خونه بره بیرون ومادر و پسر تنها باشن چی میشه ...نه نه اصلا سخته تصورش ..
 سحر :  امیر خان بزرگ .. بابا کوچولوی امیر کوچولو حواست کجاست . همه در خونواده خوش خیال خوشحالن .. ببین زنت چه جوری داره کیف می کنه ؟ ! شما شریک هم شدین که هوای همو داشته باشین . لذت ببرین از لذت بردن همدیگه . جامعه دموکراسی یعنی همین . اصلا باید از این به بعد بر نامه ای چیده شه که تمام از دواجها اشتراکی شه ...
امیر ارسلان دستاشو گذاشت دور کمر سحر تا  از حرکات بالا پایینی اون لذت بیشتری ببره ... سلنا زن سمیر هم اومد کنارشون . یه نگاهی به مادرشوهرش سحر انداخت و گفت وری گود .. وری گود .. سحر می خواست به سلنا بگه چی چی رو وری گود با این کیر شغالی که این داره و با خوردن قرص تازه سفت شده .
سحر : عروس گلم اگه دوست داری تو بیا رو کیر این بشین .. ببین چه مزه ای میده ! من برم یکی دیگه رو در یابم ... امیر ارسلان قند توی دلش آب شده بود ..
-این خارجیه ؟
-آره ولی زبون ما رو خوب می فهمه . بچه امریکاست .. خیلی با حاله .. عروس گلمه . می سپرم دست تو ...
 امیر ارسلان کمی آروم گرفته بود . با تعجب به دور و برش نگاه می کرد . شبیه میدان جنگ شده بود .. با این که فیلم سکسی زیاد نمی دید ولی چند سال پیش ها یه همچین فیلمی دیده بود که جمعیت زیادی کنار استخر سر گرم سکس بودند . ولی اینی که الان داشت می دید فیلم نبود .. حالا از فردا اگه راه بیفته بره خیابون حتما فکر می کنه که همه آدما همین حال و هوا رو دارن ...
سلنا هم دید که امیر ارسلان حواسش پرته . کمی با کیرش بازی کرد و اونو گذاشت توی دهنش .. مرد خیلی خوشش اومده بود .. دستاشو گذاشت پشت سر سلنا و اونو به سمت کیرش فشرد ... داشت با خودش فکر می کرد که چند تا از این جوونا بیان سراغش اون وقت میگه کون لق زنش ... شاید در این مجلس و شلوغی بگه ولی می دونست که اگه بره خونه و به زنش فکر کنه که چه جوری روی کیر بقیه وول می خورده اعصابش داغون میشه . نگاهش به عرفان افتاد  که  دقایقی رو در خونه اونا سر کرده و از همون جا بود که خودشو رسونده بود به خونه خوش خیال ...
سامان : چی شده فرخ لقا جون ...
فرخ لقا انگشتاشو گذاشت روی سوراخ کونش و گفت بد جوری می خاره ..
 سامان شروع کرد به خاروندن کونش و فرو کردن انگشت توی کون ...
-انگاری یه چیز کلفت تری می خواد که تا اون جایی که جا داره بره یعنی تا ته کونم بره ... ..
سامان یه نگاهی به اطراف انداخت و دید که عرفان رو زمین دراز کشیده و بیکاره
سامان : پسر ! مامان فیروزه ات کی از رو کیرت بلند شده ؟ پا شو بیا این جا بیکار نشین .. بیا جای منو بگیر  این زیر . من یه صفایی به کون این خانوم بدم . خیلی می خاره ... اگه دوست داری عرفان کونتو بکنه . حالا من نمی دونم به نظر تو کدومش می تونه مخصوص خارش کون باشه .
 فرخ لقا : هر گلی یه بویی داره هر کیری یه لطفی داره .. همون شما که اراده کردی تشریف بیاری رو کون ما بیا و عرفان جون میره اون زیر ...
چشای امیر ار سلان افتاده بود به کون زنش که حالا دو تا کیر با هم داشت به اون صفا می داد . اوووووییییییی نه باورش نمی شد که زنش چه دست و پایی می زنه و چه عشق و حالی می کنه ... یه نیروی تازه ای به سراغش اومده بود . از جاش پا شد سلنا رو رو زمین خوابوند . پا هاشو انداخت رو شونه هاش و تا اون زن جوان امریکایی بخواد بفهمه چی شده کیرشو یه ضرب تا آخرش فرستاد که بره . هر چند اگه کیرش دو برابر این هم می بود می تونست وارد  کس سلنا شه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی . 

زنی عاشق آنال سکس 207

جبار همون کیر خیس رو گذاشت توی کونم و من همین جور داشتم با اون حال می کردم . با اون آبی که اندازه آب کیر اسب رفته بود توی کونم و خیس خورده بود کیر جبار خیلی راحت تر توی کون من می گشت ... چه صدایی هم می داد . با این که نصف کیر هم توی کون من نبود ولی طوری کونم سر حال و آب بندی شده  بود و خیس که صدای شلپ و شلیپ داخل کونم در اومده و حسابی در حال حال کردن بودم . چه مزه ای می داد و چه عشق و حالی می کردم !
سرمو بر گردوندم تا شاهد لحظه ای باشم که کیر میاد بیرون و قسمتی از اونو ببینم . دیگه این لحظاتی بود که نباید به چیزی فکر می کردم . افکار مزاحم ازمن دور باد . فقط باید به این کیر کلفت و سیاه فکر می کردم .
  کف دست جبار طوری کسمو در چنگ خودش داشت که هوس اونو داشتم در همون لحظه یه کیر دیگه هم میومد و یه صفایی به کونم می داد . چه عشقی می کردم ! آخیش بهم مزه می داد ..
 -یه دستت رو بذار رو سینه ام و می خوام همه طرف رو داشته باشی . طوری بهش حال بدی که بترکه و بترکونه ...
جبار:  خیلی دلم می خواد کف دو تا دستامو رو کونت داشته باشم و بازش کنم و هر دو تا سوراختو از پشت ببینم . از کونت در بیارم فرو کنم توی کست و عکسشو هم انجام بدم ..
 -حالا تو کونمو بکن . من خیلی حال می کنم با کون دادن  . وقتی اون مغز کیرت  می رسه به مغز کونم یه آتیشی در همه بدنم درست میشه که فکر می کنم تمام کونم که سهله تمام بدنمو داغش کرده . جوووووووون از این عالی تر نمیشه ...
  سرمو خم کرده بودم تا از زیر هم کیر جبار رو ببینم . حرف شنوی خوبی داشت . یه دستشو گذاشت رو سینه ام و یه دست دیگه شو هم رو همون کسم نگه داشت ...
-حالا اگه دوست داری بکن توی کسم و با سوراخ کونم ور برو .. که این جوری به من حال میده ..  
حس کردم که اگه کمی ادامه بده می تونه تاثیر خوبی رو من داشته باشه و منو به ار گاسم نزدیکم کنه .. جوووووووون ...  کیرش توی کوسم منطقه بیشتری رو اشغال کرده بود و بیشتر از نصفش رفته بود اون داخل ..
 -بازم بفرست جلو تر  .. آخخخخخخخخ می خوام دردم بگیره .. خب حالا خوبه ... جوووووووون ...
 برق لذت به تمام بدنم رسیده بود .. داشتم از حال می رفتم ... خودمو بر گردوندم و طاقباز  دراز کشیدم . فقط ازش خواستم  که انگشتشو از توی کون من بیرون نکشه . سرعت کیرشو توی کسم زیاد کرده بود .
-اییییییییی .. بکش بیرون .. بکش بیرون .. جوش اومده .. جوش اومده ...
 جبار کیرشو کشید بیرون و یهو آب کس من با یه فشار فواره ای خالی شد .. بازم اون داخل گیر کرده بود و با چند کف دستی که به کسم زدم یه خورده دیگه هم ریخت .. 
-جبار جا دارم .. جا دارم .. بازم بکن .. بازم بکن
و اون به کارش ادامه داد ... واین بار به میزان کمتری آبم خالی شد
-حالا آبت رو می خوام . به هر جا که دوست داری آب بده ..
دوست داشت این بار توی کسم خالی کنه . راستش   کس منم تشنه اش شده بود  از فریاد کشیدنهاش خوشم میومد .. لذت می بردم ... ضربات پی در پی اون یه حس خوبی رو بهم داده بود ... داغ داغ شده بودم ... چه احساس خوبی !.. لذتی همراه با سوختن .. گرمای تنم با گرمای منی .. چشامو بستم و فقط و فقط به لذت و ار گاسم فکر می کردم ....
ساعتی بعد کنار خونه ام بودم .. البته صد متر قبل از رسیدن به خونه پیاده شدم . نمی خواستم جلب توجه کنم . به این فکر می کردم چی بود که من از دست این در می رفتم ؟!!. نگاهم که به خونه خاله سیاوش افتاد تازه حواسم رفت به اون جا .. آخخخخخخ دختر .. دختر تو رو چه به عاشق شدن ! اصلا بهت نیومده . اونایی که به سکس زیاد عادت کردند شاید بتونن عاشق شن ولی خیلی سخته وفا دار بودن واین که تن خودشونو هم فقط در اختیار عشقشون قرار بدن . من می خواستم از اون عاشقای وفادار باشم . ولی چرا نشد ؟! انگار از روزی که با سیاوش آشنا شدم و چند روز بیشتر نمی گذشت با ده تا مرد بودم . این رقم خیلی اسف باری بود ..  نه ..نههههههه آتنا تو که از خیانت و بی وفایی می گریختی .. یه لحظه قلبم لرزید ...  در باز شد و اونو دیدم ... نکنه یه وقتی ازم بخواد که برم خونه شون ... 
سیاوش : کجایی دیگه تحویلمون نمی گیری ..
 -تو که می دونی من چقدر دوستت دارم و عاشق تو هستم . اصلا صحبت اینا نیست . این روزا وضعیت خونه نا جوره . موقعیت نیست ...
 یه نگاهی بهم انداخت که دلم هری ریخت پایین . نه .. این نباید چیزی بدونه ... خوشبختانه نخواست که اون لحظه رو بیام پیشش .. ولی می گفت که از ساعت 8 تا 1 شب خاله و شوهر خاله اش می خوان برن مهمونی .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 16

پونه به این فکر می کرد که چیکار باید بکنه . چطور می تونه خودشو در مقابل یه مرد غریبه فانتزی نشون بده . تمام حسش رفته بود پیش سیامک .. و از طرفی حس می کرد که هنوز هیچی نشده از شوهرش پیشدستی کرده ...
 وقتی پیمان اومد خونه اونو خیلی پریشون دید ..
 -عزیزم چی شده پونه جون ..
-هیچی پرستو زنگ زده که  یادت نره دعوتی امشبو و تو اگه می تونی زود تر بیا . منم گفتم باشه .  البته قبلا هم قرار بود بریم . ولی نمی دونم چیکار کنم .
 -چی رو چیکار کنی اونا که غریبه نیستن .  
- نمی دونم چه لباسی بپوشم که مناسب این دور هم نشینی باشه ..
-هر چی دلت خواست می تونی تنت کنی .. حتی تنگ و چسبون ...
 -یعنی تو ناراحت نمیشی ؟ سخت نمی گیری و حسادت نمی کنی ؟ یادم میاد یه وقتایی برات مهم بود و با هام دعوا میفتادی سر این موضوع  .. حتی از این که روسریم رفته بود عقب و یه عده از پسر پر رو های هیز داشتن چش چرونی می کردن خیلی ناراحت بودی و راستش منم خیلی خوشحال می شدم که تو رو این جوری غیرتی می دیدم ..
-عزیزم هنوزم هستم . باید دید که آدم با چه کسایی نشست و بر خاست داره . فر هنگ طرفو باید ببینه . تو خودت میگی بچه پرروی پر توقع بی فر هنگ  .. ولی پرویز و پرستو حسابشون جداست . از طرفی اگه زن و مرد  همو درک کنند و به هم سخت نگیرن راحت تر می تونن با هم کنار اومده و سر هیچ و پوچ با هم کلنجار نرن . خوشبختی و رفاه واقعی یک زن و شوهر در اینه که به یک تفاهم و درک متقابلی برسند که با حسادتها و سختگیریهای بیجا زندگی رو واسه هم زهر نکنن .  تو می تونی لباسای بدن نما و چسبون و بلوز یقه باز و هر چی دوست داشتی بپوشی ..  راحت باش عزیزم .
- نمی دونم ... باید دید پرستو چه جوری می پوشه ... نمی دونم ..
 -تا اون جا که می دونم اونم به خودش سخت نمی گیره و شوهرش و اون خیلی وقته که این مسائلو حلش کردن .
 -تو اینو از کجا می دونی .
 -من و پرویز که تو مهمونی چند شب پیش با هم حرف می زدیم متوجه این مسائل شدم   -برات خیلی اهمیت داره ؟ ..
 -ببین پونه من اگه جات بودم یه چند ساعت زود تر می رفتم خونه پرستو ... اون اتفاقا می تونه به موهات مدل هم بده . آرایشگر قهاری هم هست .. ولی خب کار نمی کنه . نیاز نداره . می تونین با هم هماهنگی کنین . اون شوهرشو بیشتر می شناسه ..
 پونه : یعنی تمام فکر و ذکر ما واسه رفتن به این مهمونی باید همین باشه که چی بپوشیم و چی نپوشیم ؟
 پیمان : از دستت دارم دیوونه میشم زن . من که این قدر حساسیت ندارم . تو داری حساسیت نشون میدی .
پونه  اوایل بعد از ظهر با چند تا از لباساش رفت پیش پرستو ... پرستو از دیدنش خیلی خوشحال شد ...
-ببینم به خواب بعد از ظهر که عادت نداری ..
-نه .. می تونم بخوابم ولی عادت ندارم ...
 -بیا خودم خوشگلت کنم ...
از اون جایی که پرستو عشق پیمان بود و می دونست سلیقه اونو زیاد واسش سخت نبود که چی بپوشه و با چه فرم و حالتی  در مهمونی چهار نفره شون باشه ولی با این حال واسه این که  ذهن پونه رو آماده کنه و از طرفی اون مشکوک نشه و به صورت طبیعی در فضای سکس ضربدری قرارر بگیره گفت خب پیمان جون از چه مدل مویی خوشش میاد یا لباسی .. ببینم تو چه لباسایی با خودت آوردی ... .. این بلوز جیگری یقه باز خیلی بهت میاد .. جین آبی هم خوبه .. ولی پرویز از ساپورت بیشتر خوشش میاد . نرم و نازک و کیپ .. طوری که تمام زوایای باسنو نشون بده . یه هیجان خاصی درش به وجود میاره . بد جوری تحریکش می کنه ..
 چشای پونه گرد شده بود ... انتظار نداشت که همون اول کار و هیچی نشده پرستو این قدر صریح بخواد از این مسائل حرف بزنه ... ولی یه لحظه فکرش رفت پیش سیامک .. این که چه جوری تا یک قدمی این پیش رفته بود که کیرشو توی بدنش حس کنه ... اما نتونست ...
پرستو حالت منگی پونه رو دید .. اون فکر نمی کرد که ذهن زن رفته باشه پیش پسر همسایه . فقط همینو حس می کرد که می تونه پونه رو تحریکش کنه و اون این آمادگی رو داره که بتونه در این سکس ضربدری شرکت کنه ...
 پونه : پرستو هدفت چیه ..
 پرستو : چه هدفی ! می خوایم دور هم خوش باشیم . دیگه این سنت های مسخره رو که این جوری بپوش و اون جوری نپوش زن تحریک میشه .. مرد تحریک میشه رو بذاریم کنار ..ما که در عصر حجر زندگی نمی کنیم . تازه اون موقع هم فکر نکنم حجابی در کار بوده باشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 210 (قسمت آخر )

سینا سرعتشو زیاد تر کرده بود و پی در پی  از پایین به بالا کس خواهرشو هدف گرفته بود .
 ساناز : یه خورده دیگه . فقط یه خورده دیگه .. اوووووویییییی کسسسسسم کسسسسسم ..  ..
 سارا : حالا نوبت توست رودابه جون .. دیگه می تونی بری پیش سینا . اون خیلی دوستت داره . اگه بتونی بهش بگی ؟ ..
رودابه : مامان من چی رو بهش بگم ...
سارا : باشه بعدا با هم حرف می زنیم .
یه لحظه رودابه حس کرد که با بیان کلمه مامان عملا علاقه شدید خودشو به این نشون داده که می خواد  عروس خونواده باشه .
 سارا هم خوش اومده بود از این که رودابه اونو مامان صداش زده بود .
سینا وقتی کیرشو از توی کس ساناز بیرون کشید قطرات آب کیرش به سرعت اومد بیرون .
 ساناز : برای من خیلی کم بود با  مامان بیشتر حال کردی ...
سینا : رودی جونم صبر کن من برم کیرمو بشورم و بیام . ..
 رودابه : نه .. همینشو هم می خوام .. همینو می خوام ..
 اجازه نداد که سینا بره سمت دستشویی ... فوری همون کیر خیس توی کس سانازرفته رو با عشق گذاشت توی دهنش . همین جور با آهنگ لذت بقیه رو متوجه کرد که داره کیر سینا رو  ساک می زنه ...
سارا : بیا ساناز .. بیا دخترم . حالا دیگه نوبت عروس خوشگلمه ...
ساناز : چی متوجه نشدم ؟ عروس ما . ..
 داشت شروع می کرد به بد و بیراه گفتن که سارا جلو دهنشو گرفت و اونو به سمت آشپز خونه برد و همه اون چه رو که توی فکرش داشت واسه ساناز بیان کرد .
-حالا متوجه شدی ؟ .. تو هم که خودت یه روزی از دواج می کنی و میری ..
-نه مامان به فکر از دواج من نباش ولی اگه حساب اینو می کنی که سینا یه روزی می خواد زن بگیره .. راست گفتی ها چه گزینه ای بهتر از رودابه که از همین حالا قلقشو داریم . ولی نکنه بعد از از دواج بد در بیاد ؟
سارا : این قدر بد بین نباش و به دلت بد راه نده . رودابه این  جوری نیست . تازه من در این مورد با هاش حرف می زنم .
ساناز : یه چیزی رو که از همه اینا مهم تره در نظر نگرفتیم و اون اینه که  خود سینا چی میگه . نظر اون چیه ... سارا : اونو هم حلش می کنیم . خیلی عالی میشه ..
 ساناز : رودابه موافقه ؟
 سارا : اگه بدونی به چشاش چه نوری افتاده بود وقتی که من در این مورد با هاش حرف می زدم ..  
رودابه طاقباز دراز کشیده سینا روش قرار گرفته بود . .. سینا به چشای اون دختر نگاه می کرد ... از نگاه رودابه خیلی خوشش میومد . اون نگاه رو کاملا عاطفی و عاشقانه احساس می کرد . با این  که کیر سینا اون سفتی و شقی دقایقی پیش رو نداشت ولی رودابه از حس اون لذت می برد .. و سینا برای شخصیت رودابه احترام خاصی قائل بود از این که می دید اون می دونه که شغلش چیه با این حال دم از عشق و عاشقی می زنه . ساناز چند بار خواست پارازیت ول کنه و عروس , عروس بگه که سارا جلو شو گرفت ..
-ترجیح میدم که اون دو نفر خودشون با هم موضوع رو حل کنن .  به رودابه یاد میدم که چه جوری موضوع رو بکشونه به همون چیزی که همه مون می خوایم ..
 ساناز : و داداش هنوز معلوم نیست که بخواد یا نه .
 -می دونم که اونم می خواد ..
 ساناز : امید وارم .
 سینا با سرعت بیشتری نسبت به اون دو نفر کیرشو  توی کس رودابه می گردوند .
رودابه : آههههههههه سینا عزیزم .. خیلی خوشم میاد ... جووووووووون ... بکوبون بکوبون ...
سینا شونه های رودابه رو گرفت و اونو به سمت خودش کشوند ... هر دو غرق هوس بودند ... سینا حس کرد که یه جورایی به رودابه دلبسته شده .... .. سینا نتونست زیاد توی کس رودابه خالی کنه ..  اما اونو کاملا از خود بی خود و ارضاش کرده بود ... پسر دیگه از حال رفته بود ... سارا دست رودابه رو که آب کیر سینا از کسش در حال بیرون ریختن بود گرفت و به آشپز خانه رفتند ...  .. دقایقی بعد سارا و ساناز,  سینا و رودابه رو با هم تنها گذاشتند رودابه : مامان یه چیزی بهم گفت که خنده ام گرفت
-چی گفت -گفت عروس من .. دیگه نمی دونست که تو قصد از دواج نداری و شرایط زندگیت چه جوره . تازه واسه منم خواستگار اومده ...
-خب تو چی گفتی ..
-نمی دونم . من جز تو هیشکی رو دوست ندارم ...
سینا : من اگرم بخوام از دواج کنم نمی تونم . تو که خودت شرایط منو می دونی .. خودتو هم حاضر نیستی که با من از دواج کنی ...
رودابه خودشو انداخت توی آغوش سینا و گفت ..
-من حاضرم . قول میدم .. قسم می خورم . کاری به کارت نداشته باشم . من فقط نمی خوام ازت دور بمونم و جدا شم .
-تو منو با این شرایط می پذیری ؟
اشک شوق از دید گان رودابه جاری شد ... 
-با همه این شرایط ... با این که در کنار مادر و خواهرت هم باشی .
 -دوستت دارم رودابه ... با من از دواج می کنی ؟
رودابه نتونست چیزی بگه .. بغض راه گلوشو گرفته بود . فقط گفت اوهوم اوهوم اوهوم و مرتب سرشو تکون می داد .
سینا و رودابه از دواج کردند .. شیرین در مراسم از دواج اونا شرکت داشت . همان طور که رودابه قول داده بود کاری به کار سینا نداشت .. هر چند تازگی ها سینا کارشو کم کرده بود و فقط با جنسای لوکس که پرداختی بالایی داشتند کار می کرد ولی در این فکر بود که یواش یواش فعالیتشو  به حداقل برسونه و یه روزی تمومش کنه . زندگی زناشویی و عاشقانه با رودابه بهش نشون داده بود که هیچ سکسی به اندازه سکسی که با عشق باشه به آدم لذت نمیده .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 209

ساناز: کیف می کنی داداش ؟ به این میگن یک کس تازه و ناب و آبدار .. آخخخخخخخخ فقط مال داداشی خودشه . فقط تو می تونی ازش استفاده کنی . فقط تو می تونی با اون حال کنی . مال خودته . عشق کن ..
رودابه به صحنه نگاه می کرد . حالا اون دلش می خواست که  ساناز هم کارش زود تر تموم شه و بتونه با سینا  باشه . دل اونم رفته بود . سارا که چشاشو باز کرده بود متوجه حالت و نگاه رودابه شده بود . دلش واسش سوخت . با این که اونو رقیبش می دونست ولی این حس رقابتو با د خترش ساناز بیشتر داشت . شاید علتش این بود که ساناز  مادرشو به خوبی حس نمی کرد و مثل یک دشمن با اون رفتار می کرد . اما دختر مردم همیشه رعایت می کرد و احترام اونو نگه می داشت .
ساناز : وووووویییییی سینا .. سینا جونم ...  چشاتو باز کن ببینم . می خوام ببینم خماری چشاتو . می خوام ببینم که چه جوری لذت می بری و حال می کنی .. آخخخخخخخخخخ من این لحظاتو با هیچی دیگه در این دنیا عوض نمی کنم . کاش تو فقط شوهر من بودی ...
اون هم این حرفا رو با لذت و با تمام وجودش بر زبون می آورد و هم می خواست که حرص مادرشو  در بیاره . لذت می برد .
 سینا هم دیگه حس می کرد که سکس واسش یه عادت شده .. مثل نفس کشیدن . این عشق و دوست داشتنه که می تونه به اشکال دیگه ای خودشو نشون بده .  دستاشو دور کمر خواهرش قفل کرد . لباشو به لباش چسبوند  .. ساناز فوق العاده لذت می برد . اما این حس رو هم داشت که سینا می خواد اونو زود تر ار گاسمش کنه خودشو کاملا ریلکس و سبک کرد تا بتونه از سکسش لذت ببره .
-آخخخخخخخخخخ سینا داداش عزیزم ... من فقط مال توام .. اووووووووففففففف ... کاش تو هم فقط مال من بودی .
سینا : حالا تو این طور فرض کن ..
 ساناز : تند تر داداش تند تر ..من که خودم می دونم من بیشتر بهت لذت میدم و تو بیشتر دوستم داری ...
 رودابه در حالی که همچنان به کیر در حرکت سینا نگاه می کرد که چه جوری از پشت کس خواهرشو می شکافه با خودش گفت خبر نداری که داداشت شاید تا حالا با بیست تا زن هم بوده ..
سارا :  عزیزم این قدر با حسرت به اونا نگاه نکن . بالاخره نوبت تو هم میشه . دیگه این کاری بود که سینا انجام داد و آدم باید حرف آقاشو عشقشو گوش کنه دیگه .
 سارا دستاشو گذاشت رو سینه های رودابه و به آرومی چنگشون می گرفت . به این فکر می کرد که چقدر لذت می بره از این که می تونه با پسرش باشه و حال کنه . کاری هم به کار شوهرش سیاوش نداره . و به این هم فکر می کرد که اگه یه روزی سینا بخواد از دواج کنه چی میشه . آیا عروسش این اجازه رو میده که اونا با هم باشن ؟ ترس برش داشته بود . اون که نمی تونه از سینا بخواد که هیچوقت زن نگیره ... مونده بود که چیکار کنه .. یه فکری مثل برق از سرش گذشت . جاش نبود که اونو در این فضا مطرح کنه . ولی دلش طاقت نمی گرفت .  ترسیده بود . اون دوست داشت که همیشه با سینا باشه .. اما اگه سینا می رفت زنی می گرفت که این اجازه رو بهش نمی داد که زیاد به خونواده مادریش سر بزنه چی ؟ تازه سینا که نمی تونست شبا بیاد پیشش بخوابه . اون عاشق این بود که تا صبح کاملا بر هنه در آغوش سینا باشه . سارا لباشو به گوش رودابه چسبوند و در حالی که کف دستشو گذاشته بود روی کس اون  خیلی آروم طوری که سینا و ساناز نشنون گفت حاضری عروس من بشی ؟ عروس ناز من ؟ آره عزیزم ؟ می خوای ؟
 رودابه تا این حرفو شنید گل از گلش شکفت و لباشو محکم به لبای سارا چسبوند . این براش یک رویا بود که بشه زن سینا . ولی می دونست سینا کسی نیست که حوصله از دواجو داشته باشه . از طرفی این زجر باید همیشه به دنبالش می بود که زنای زیادی دور و بر سینا هستند و این نمی تونه خوشایند باشه . ولی  اون  باید از میون بد و بد تر یکی رو انتخاب می کرد . اگه یه روزی سینا رو از دست می داد . اگه این پسر با یکی دیگه از دواج می کرد یا این که  براش خواستگاری میومد که خونواده موافقش بودند چیکار می تونست بکنه ؟
برای لحظاتی سارا خودشو عقب کشید . شونه های رودابه رو توی دستاش گرفت و به چشاش نگاه کرد ... برق خاصی رو تو چشای اون دختر دید . حس کرد که اونم راضیه و خیلی هم خوشحال که با سینا از دوا ج کنه . ولی می دونست که ساناز غر می زنه ... .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 208

سینا یه نگاهی به مادرش انداخت و چشای خوش حالت اونو دید .  
 -آخخخخخخخخ دارم آتیش می گیرم . آبتو می خوام .. زود باش .. سینا دارم می سوزم . دیوونه شدم . . سینا .. من می خوام  می خوام آبت رو می خوام . شیره ات رو می خوام . بعدش باید درش بیاری بذاری توی دهنم تا اونو خوب بمکم .. حال کنم ..
ساناز : مامان می تونی یه کاری بکنی که دیگه هیچی واسه ما نمونه ؟
-دختر تو چقدر بخیل بازی  در میاری . نا سلامتی من مامانتم .
سینا : ساکت .. داره میاد بذار با لذت بیاد مامان .. ساناز تو هم بس کن . رودابه رو نگاه کن چقدر ناز و متینه ؟ ساناز از خشم دندوناشو به هم می فشرد ..  
ساناز:   سینا ! به من که رسیدی دیگه نگی خشکیده ها و آب ندارم و از این حرفا .. همون قدر که توی کس مامان خالی کردی باید برای منم کنار بذاری .
 سینا : میگم می خوای یه ذره بینی چراغی بیار تا ته کس مامانو دید بزن ببین چقدر توش آب ریختم همونو هم برای تو کنار بذارم . من که نمی تونم بهت دروغ بگم . مرد که  یه بار انزال میشه اگه بخواد با فاصله کمی آبشو بیاره دفعه بعد دیگه به همون مقدار که نمی تونه خالی کنه .
 ساناز : دیدی رودایه ؟ ! سینا الان چی گفت ! یعنی با این حساب واسه تو دیگه هیچی نمی مونه ..
 رودابه : هیچ ایرادی نداره .. هر چه از دوست می رسد نیکوست ..
سینا : خوشم اومد رودی جون از این حاضر جوابیت ...
 ساناز همچنان حرص می خورد و سینا و سارا  نگاهشونو به هم داده بودند و سینا آروم آروم آب کیرشوتوی کس سارا خالی کرد .. و یک لحظه دو تایی شون چشاشونو بستند و با یه بوسه داغ و آتیشن خودشونو سخت به هم چسبوندن ...
ساناز : خوبه حالا هر کی ندونه فکر می کنه از زمان جنتی تا حالا عاشق و معشوق بودین ...
سینا کیرشو در آورد .. و اونو فرو کرد توی دهن سارا تا لذت مادرشو کامل کنه ... ساناز خودشو به سینا چسبونده بود تا به محض این که کیر داداشش از دهن مادر بیرون اومد اونو بکنه توی دهن خودش .. میکش برنه و دوباره سفتش کنه . اون می دونست که بهترین راهی که کیر انزال شده بتونه بر گشت داشته باشه به حالت قبل اینه که اونو ساک زد . همین کارو هم کرد ....
سینا : اووووووفففففف تو منو کشتی دختر . چقدر عجولی !
سارا در یه حالت کیفوری دراز کشیده بود و رودابه رفته بود سر وقتش تا به اون حال بده .. دو تایی شون بوسه لب به لبو شروع کردند ... سینا دیگه می دونست حالا باید تا می تونه نشون بده به ساناز که اونو خیلی دوست داره عطش اونو داره . با این که حس می کرد روی سارا فعالیت زیادی داشته و هوسش خیلی کم شده ولی با حرکات و حرفاش می خواست نشون بده که داره بی اندازه لذت می بره . البته خوششم میومد .
-آهههههههه  خواهرم خواهر گلم . چقدر کیف داره .. ووووووییییییی کیرم .. کیرم دوباره داره شق میشه . دارم حال می کنم . لذت می برم . چه کیفی داره .. جووووووووون . به من مزه میده .. آخخخخخخخخخ از این رویایی تر نمیشه . سه تا خانوم خوشگل هر سه تا شون مال منن ..
 ساناز حس کرد که کیر داداشش به اندازه ای شق شده که وقتی بره توی کس اون بتونه لذت زیادی ببره .
 -حالا می خوام . می خوام که بکنیش تو و به من لذت بدی .. جوووووووون .  می خوام . داداش کیرت رو می خوام . الان دعوات کنم ؟ گوشت رو بکشم ؟ تو خیلی اذیتم می کنی . می دونی تو دیگه دوستم نداری ....
 -ساناز کاری نکن  که همین کیر رو یه بار دیگه بفرستم توی دهنت و ساکتت کنم ..
-اوووووووههههههههههه کسسسسسسسم کسسسسسسم جووووووووون وقنی که خشن میشی چقدر با حال میشی . چقدر کیف می کنم . لذت می برم . به من مزه میده . خوشم میاد اگه کیرت رو بکنی توی دهنم . به من حال میده ... جووووووووون .. کیف می کنم ...
سینا : خیلی زبلی .
-خواهر توام دیگه .... ببین چقدر نازمو می کشیدی ؟ حالا که با سه نفرطرف شدی خودت رو گرفتی ... صبر کن من بیام روت ..
ساناز با این کارش می خواست کاری کرده باشه که قالب  کون و کیری که می رفت توی کسش و میومد بیرون از پشت مشخص شه و این جوری   رودابه و سارا بهتر بتونن اونو زیر نظر داشته باشن ..
-آخخخخخخخخخ ساناز داری چیکار می کنی ...
ساناز خودشو انداخته بود روی کیر سینا و به شدت می گردوند . هم از بالا به پایین و هم به شکل دایره ای .. 
-جووووووووون سینا .. داداشم . چه کیر جون داری داری .. فکر نمی کردم بعد از مامان بتونی خواهرت رو سر حال کنی . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 300 (قسمت آخر )

داشتم فکر می کردم که به این حاجی چی بگم . یه چیزی هم بگم که به نفع ملت تموم شه ...
-حاج آقا من نمی خوام  پدر و مادر و خواهر و برادرم متوجه شن ..
محمود : اتفاقا ملت همه دیگه می دونن که ما در مخفی کاری حرف نداریم . من خودم الان یه چیزی می خونم به هم حلال میشیم .
 -با اون دو نفر چیکار می کنین .
-اونا باز داشتن . هر کس علیه نظام اسلامی حر کتی کنه دیگه جایی در دل ملت نداره .. 
-ملت یا امت حاج آقا ..
 -فرقی نمی کنه  ..
-حاج آقا این جا ؟
-یه اتاق  دارم این جا عین فیلمهای خارجی یه تخت لا دیواری داره ..
-حاج آقا خوب با پول ملت داری حال می کنی ها ..
-اگه تو هم بخوای می تونی حال کنی . ولی من حلال و حرام سرم میشه .
-میگم حاج آقا اگه من ازت بخوام که بدون صیغه با هم باشیم و این جوری حال و صفاش بیشتره چی میگی ...
 -راستش همین که من و تو بخواهیم و قلبمون همدیگه رو بپذیره این از همه چی بالاتره . مهم اینه که دلمون بخواد . راستش این مدل صیغه رو من تا حالا ندیده بودم . همچین توجیهی رو دیده بودم که عشاق واسه خودشون بکنن . .. -حالا میشه اون چشم بندت رو در بیاری ؟
-نه حاج آـقا ..
 به نظرم میومد اونو قبلا یه جایی دیده باشم ... انگار یکی از اون عوضی هایی بود که توی مجلس دیده بودم . ولی  نمایده مجلس این جا چه غلطی می کرد ! نه حتما اشتباه می کنم . یادش به خیر .. چه سر کاری گذاشته بودم اون بی شر ما رو ... این یکی دیگه آتیشش خیلی تند بود ... اصلا معلوم نبود من واسه چی خودمو در اختیارش گذاشته بودم . دیگه اونا داشتن آخرین نفسها شونو می کشیدن . شاید این می تونست آخرین رویای این مرد باشه که من بتونم اونو به واقعیت تبدیلش کنم . داشتن زنی که حدود چهل سال ازش جوون تر باشه . ولی باید یه چیزایی ازش در می آوردم ..
-حاج آقا دلم می خواد تو به یه جای بالا برسی . حق توست . خیلی زحمت کشیدی .. من  اگه یه وقتی بخوام زنت بشم می خوام به شوهرم افتخار کنم ...
محمود آخوند که مثل الاغ کیف می کرد گفت هیشکی نمی دونه خیلی از اسرار و اطلاعات محرمانه دست منه .. من شخصیت خیلی مهمی هستم . با سران همه کشور های بزرگ دست دارم ..  جریان مذاکرات چند ساله اخیر همه توی گاو صندوق منه ....
-نههههههه باورم نمیشه ... راست میگی ؟ ...خیلی دلم می خواد یکی از اون بر گه ها رو بیاری من بخونم تا ببینم حرف حقو می زنی و بهت افتخار کنم ...
 -این جا باش تکون نخور الان میام .... هیشکی نمی دونه ...
 در حالی که با کیرش بازی می کردم و اونو کاملا مستش کرده بودم  اون برای نشون دادن قدرت بیشتر از جاش پا شد ..
-محمود خان تا بیای من میرم دستشویی ..
-باشه ...
ولی با استفاده از قدرت خودم پشت سرش راه افتادم و رمزشو کشف کردم ... حالا واسه این که بخوام خودم دست به کار شم باید اونو خوابش می کردم و خامش .. کافی بود مدارک به دستم برسه ..  در رفتن خیلی راحت بود ... حاجی یکی از بر گه ها رو نشونم داد . این که مذاکره کنندگان چه جوری سر ملت خودشون شیره می مالیدند و همه رو گذاشته یودن سر کار .  نشون می داد که اونا با هم از اول تفا هم داشته اختلافی بین اونا نبود . اختلاف فقط بر سر چاپیدن بیشتر بود . وقتی حاجی بر گشت بهترین حالت این بود که من اونو خوابش کنم  بعد کارمو انجام بدم . و برای این که خوابش کنم باید اول خوب بهش حال می دادم ... دیگه چشم بندمو هم در آوردم .  ...
 -خیلی خوش اندامی محمود خان .. تر و تازه و جوان و با تجربه . ..
کاملا اون شیطانو بی حسش کرده بودم . کیرش با این که کوچیک بود ولی خوب سفت شده بود . حس کردم که قلبش داره از جاش در میاد . نمی خواستم بهش فشار بیارم و بکشمش . ولی کاملا توی چنگم بود .. رفتم رو بدنش نشستم .. آروم آروم به موهای سینه اش چنگ انداختم . چنگی به دل نمی زد ... دستامو گذاشتم رو کیرش ... نقطه ضعفش بود .. از قرار معلوم قبلا زیاد جلق زده بود ... همزمان با پرشهای آب کیرش چشاشو باز و بسته می کرد و بعد طوری خوابید که صدای خر ناسش رفت به آسمون . خبری از اون دو باز داشتی نداشتم .. سریع در گاو صندوقو باز کرده .. و هر آت و آشغالی بود رو خالیش کرده و بعد که اومدم بیرون در یکی از اتاقا لباسامو پوشیدم و رفتم . دیگه این مدارک مکملی شد برای این که پیکر در هم شکسته رژیمو خاکش کنم .
 فشار تظاهرات زیاد تر شد ... مردم به ساختمونای دولتی ریختند اما دیگه مثل چهل سال پیش غارت نکردند . دیگه هر بچه ای اسلحه ای به دست نگرفت .. دیگه بیگناهان را به دار نیاویختند .. دیگه نگفتند پیروز شدیم که صحنه رو ترک کنند و دوباره ریش و قیچی رو به دست آرایشگران سابق بدن ... مردم پیروز شدن ... دیگه وقت انتقامجویی نبود ...
 تاریخ بزرگترین تو دهنی رو به اونایی زده بود که می خواستند به نام دین ,  دین و ملت و وطنو خاکش کنند . اینک وقت سازندگی بود .. نه وقت آن که بر ویرانه ها اشک بریزیم .. اینک باید حلبی آباد ها را آباد می کردیم .. نه این که با حسرت خوردن از اعمال پلید رژیم پلید خودمونو هم خواب وخراب  کنیم و  اینک زمان بیداریست .. اینک وقت آن نیست که بگیم ای برادر ! ای خواهر ! چرا نتونستی وظیفه سازندگی خودت رو به نحو احسن انجام بدی .. اگه می تونیم خودمون بریم کمکش . اینک وقت محکوم کردن و تحقیر دیگران نیست . ما پیروز شدیم .. رهبران نا مسلمان رژیم اسلامی ضد ایرانی و اسلامی محو شدند .. فرار کردند ..کشته شدند .. اما ایران جاودان همچنان پا بر جا مانده .. چشم امیدش به من و توست . نه فقط به نادیای نا مرئی .. و من همچنان مراقب وطنم خواهم بود ..  می توانیم ایران را از نو بسازیم . شیاطین نرفته اند .. شیاطین وسوسه گر فرار کرده اند تا به دلهای وسوسه جوی ما بر گردند ... حالا دیگه  ترانه های دلنشین ملی و میهنی   از رادیو ملی ایران داره پخش میشه ... دیگه مجبور نیستیم اونو ازبنگاههای انگلیسی و امریکایی گوش کنیم ... نگاهمو به آسمان ایران می دوزم .. اما این آسمان آسمان دنیاست این آسمان فقط آسمان ایران نیست . ... به خاک وطنم می نگرم  .. اما این دماوند ماست . خلیج پارس ماست ..  مازندران ماست , تخت جمشید ماست .کارون ماست زاینده رود ماست ... این خاک ارزنده تر از طلا , جان ماست نفس ماست . .. به صدای پیروزی و جشن و پایکوبی ملت گوش میدم ... و به صدای داریوش ,  همون شعر زیبای سیمین بهبهانی که از رادیو ملی ایران پخش میشه :  دوباره می سازمت وطن .. اگر چه با خشت جان خویش .. ستون به سقف تو می زنم اگر با چه استخوان خویش .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 299

زنا اومدن به سراغم . دست و پا مو داشتند و به زور می خواستند منو از اون جا دور کنند . ولی من تکون بخور نبودم . می خواستم هر طوری که شده کاری کنم که  حال اونا رو بگیرم . خودمو رسوندم به اتاقی که  یک روحانی در اون قرار داشت . از اون کله خرای اون جا بود ... چند تا استغفر استغفر گفت  وبعدش هم گفت
 -خواهرا لطفا یه چادر مشکی بیارین بندازین سر این خواهر محترمه و مکرمه تا ببینم تکلیف این با کیه . اون دو تا مردی که منو تا اون جا آورده بودند خایه ها شون جفت شده بود و نمی دونستن  که باید چیکار کنن . خیلی خوشم میومد از این تو طئه ای که چیده بودم  .  دوست داشتم تاآ خر خطو برم که ببینم چی میشه و اونا تا چه حد تنبیه میشن .
 -خواهرا چادر گلدار نباشه . چادر مشکی تمیز باشه من با این خانوم  کار دارم .   خواهرا شما بفر مایید ...
 حاجی در ظاهر که مرد محترمی نشون می داد که حدود شصت سالی سنش می شد .... زنای دیگه رو فرستاد که برن ... . اون دو نفری هم که منو آورده بودند اون جا از ترس مثل بید می لرزیدند ... حاجی که اسمش بود محمود خان اشاره کرد به اون دو نفر و گفت شما به چه حقی این بانوی بزرگوار و محترمه رو بر هنه اش کردید .  دو تایی شون که قفل کرده بودند شروع کردند به قسم خوردن که روح ما از این جریان مطلع نبود . ما گناهی نداریم و نمی دونیم چی شد که این طور شد .
 محمود : شما مگه  اقرار ندارین که این خانوم سیاسی بوده محارب با خدا و دین و انقلاب کار می کرده .. شواهدی هم دال بر این قضیه دارین . گیریم حرف شما درست باشه ..  دیگه نباید در شرایطی این کارا رو صورت بدین که دشمن سوء استفاده کنه و گزک به دست دشمنان رهبر و انقلاب بدین ..
 اینو که گفت من جوش آوردم و گفتم حاج آقا پس می فر مایید باید چه جوری منو لختم می کردند ؟ می بردند به یه جای خلوت و هر بلایی که دوست داشتند بر سرم می آوردند و کسی هم نمی فهمید و من نمی تونستم شکا یت کنم ؟ مگه شما نمی فر مایید نظام مقدس اسلامی نظام  عدل الهیه ...
محمود خان ریش و سبیل خودشو می جوید به من گفت آبجی شما خیال بد نفر مایید . من منظورخودمو بد به عرض رسوندم ... و رو کرد به اون دو نفر و گفت
-پوست  از سر شما دو نفر می کنم . شما رو میندازم به جایی که عرب نینداخت . مگه این زن با شما نبوده . حتما می خواین بگین که خودش خودشو لخت کرد . پیش شما این کارو کرد ....
-نمی دونیم چی شد یه لحظه غیبش زد . انگاری جن بود . وقتی که بر گشت دیدیم که لخته داره هوار می کشه .
-بس کنید . من شما ها رو بزرگتون کردم . می دونم دارین چیکار می کنین . این کارا در این شرایط به ضرر انقلابه ..
اونا رو کشوند به سمتی ..
-ببخشید  خواهر من با این دو نفر حرفی خصوصی دارم .   مجبورم از کلماتی استفاده کنم که درست نیست یک زن بشنوه
-حاج آقا شما یک روحانی هستید . باید برای ما الگو باشید . اصلا درست نیست ..
 -خواهر این هم درست نیست که شما این جور مورد هتک حرمت و تعرض دو جوان از خدا بی خبر قرار بگیرید . جمهوری اسلامی حافظ جان و مال و ناموس مردمه . اون نگاه نمی  کنه که گناهکار چه  مقامی داره . ما مجری عدالت هستیم . ..
اون شیخ اون دو تا جوونو کشوند به پستویی . منم همراهشون رفتم تا ببینم اونا چی دارن میگن ..    خودمو از دیدشون پنهون کردم تا ببینم حرفشون چیه .  
شیخ محمود : چند بار باید بهتون بگم که این جور بند به آب ندین .. ولی هیکل تمیزی داره . ببینم این شوهر داره ؟  وای اگه شوهر داشته باشه ما بیچاره ایم ..
 -نه ما تحقیق کردیم اون بیوه هست .
 محمود : اندام درستی داره . شاید من برای جلو گیری از مفسده و مصلحت اجتماعی و حفظ نظام صیغه اش کردم .
-حاج آقا ثواب می فر مایید . الان برای این کارتون حوریان بهشتی از شما خیلی خوشحال و راضی میشن ... با ما چیکار می کنین ..
محمود : کاریتون نباشه . من پیش اون زن سر و صدا و های و هوی می کنم . و میگم که  باز داشتین ...
اینو که گفت شروع کرد به داد و بیداد و هوار کشیدن ... بعد بر گشت سمت من و از من عذر خواهی کرد ...
-من با کسی شوخی ندارم .  ما مقلد رهبر معظم هستیم و به ایشون اقتدا می کنیم . من یک پیشنهاد  دارم که برای این که این لکه ننگ پوشیده بشه شما رو به صیغه خودم در بیارم .
راستش من داشتم به این فکر می کردم که به پیشنهاد اون چه جوابی بدم .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 107

بنفشه همچنان سوختن و آه کشیدن خودشو نشون می داد . اون غرق هوس شده بود و دیگه به این فکر نمی کرد که برای چی اومده این جا و چه کاری داره .  اون دیگه این فضا رو جای امنی برای خودش احساس می کرد .
 -اووووووههههههه خیلی خوبه .. عالیه .. دارم می سوزم . یه حس داغی دارم . یه حس قشنگ .
با حرکاتی رو به جلو کسشو به لب  و دهن  مستعان می مالوند ...
-خوشم میاد .. تند تر .. این کارو تند تر انجام بده .. فشارش بگیر .. میکش بزن ... دوست دارم .. دوست دارم ... لذت می برم ...
 تمام تن بنفشه لرزش خاصی پیدا کرده و یک لحظه حس کرد که دیگه کاملا بی حس شده و فقط داره به لذت فکر می کنه .. نمی دونست که رو هوا قرار داره یا رو زمین .. فقط حس می کرد که جز نفر رو برویی تا به حال هیچ مرد دیگه ای در زندگیش وجود نداشته . همون حسی که یکی بهش می گفت هر وقت داری با مردی سکس می کنی به همین فکر کن تا از اون لذت ببری . فقط به این فکر نکن که جسمت رو در اختیار اون قرار دادی . اونو با تمام وجودت بخواه .. اگر هم نمی تونی در مدتی کوتاه این حست رو قوی کنی حداقل این حس رو در خودت به وجود بیار که اون تنها مرد زندگیته یا تنها کسیه که تونسته تو رو به سمت خودش بکشونه و حالا بنفشه از اون جایی که خودشو غرق این احساس کرده بود  داشت به اوج لذت می رسید . پنجه هاشو به پهلو های پسر فرو کرده بود و در اوج خوشی به ار گاسم رسید .. ولی حس می کرد که نیاز داره که بدن اون پسرو کیرشو در وجودش حس کنه . پا ها شوبه آرومی به دو طرف باز ترش کرد .. مستعان خودشو بالا کشید و کیرشو به نرمی گذاشت  وسط کس بنفشه  -بکن .. بکن .. داغه .. داره آتیش میده .. قلبم داره می زنه بیرون ...
 زن حس می کرد که بازم اسیر یه حس و هوس دیگه ای شده . وقتی که کیر به این جای کار می رسه و خیلی آروم راهشو به سمت  داخل کس پیدا می کنه ... حرکت شروع شده بود ..
 بنفشه : آخخخخخخخخخ .. محکم بزن .. می خوام وقتی بر گشتیم همه بدونن که من آروم آرومم . دیگه چشم و دلم سیر باشه از خواستن تو ...
مستعان دستاشو گذاشت دور کمر بنفشه و لباشو وقتی روی لباش قرار داد زن حس کرد که یک بار دیگه هوس به سمتش بر گشته و با تمام وجود می خواد که ار گاسم شه ..... و هایده و افشین در حال رقصیدن بودند ...
 هایده : بیا بریم از این جا بیرون .. بریم به یه سمتی .. دلم  هوای آزاد می خواد ...
 -فقط همینو می خواد ؟
 هایده منظورشو گرفته بود ..
-اون بستگی به این داره که دل بقیه چی بخواد ..
 -آدم اگه دلش چیزی بخواد که به خاطر دل دیگران نیست . دل آدم برای خودشه .
هایده : چی می خوای بگی چرا با این حرفات داری با من بازی می کنی ..
 افشین : من بازی می کنم ؟  من بازی نمی کنم .. قصد یه بازی رو دارم .
-چه بازی !
-بازی عشق
 -منظورت عشقبازیه ؟
 -آره بازی عشق و هوس ..
هایده : آخخخخخخخخ جوووووووون .. خوشم میاد که این جور خواسته ات رو رک میگی ؟
-آره . من آدمای رک رو می بینم و میگم .
 -من کی بهت چیزی گفتم ..
 -من می تونم صدای دل آدما رو بخونم . می تونم حس تو رو درک کنم و بدونم که در وجودت چی می گذره و داری چی رو فریاد می زنی .
-اوخ جوووووون . .. هر چی تو میگی درسته .. بیا بریم .. بریم از این سمت .. پشت ماشین شاسی بلند ما خیلی جا داره .. شیشه هاشم طوریه که کسی نمی تونه ما رو ببینه . یه جای دنج و اختصاصی هم پارکه ..
 و لحظاتی بعد هایده و افشین پشت ماشین بودن .
 افشین : راست گفتی . این خیلی جا داره .  لختم کن .. لختم کن ..
-شوهرت نیاد ..
-نه اون الان این جا چیکار داره . تازه سوئیچ دست منه . اون اول باید منو پیدا کنه و بعد بیاد این جا . الان داره یه گوشه ای حال می کنه . شاید اونم یه دوست زنی پیدا کرده که اونو برده توی ماشین خودش که امید وارم این طور باشه .
-چقدر بدنت داغه هایده ...
-از خودت بپرس .. ببینم چه حسی داری ..
-نمی دونم .. که حس بودن با زنی غیر از همسر چه حسی می تونه باشه .
-یعنی می خوای بگی برای بار اولته که با زنی به غیر از بنفشه می خوای سکس کنی ؟ کاری به قبل از از دواجت ندارم .. دیگه از این خالی بندی ها با من نکن .. فقط منو بخور .
 هایده  و افشین لباسای روشونو در آوردند .
 -چه سینه های تپلی داری !
-همش مال تو .. می تونی  حتی بیای خونه مون و همه این چیزا رو بهتر ببینی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 298

دیگه وقت اون بود که ضربات آخرمو بر پیکره این رژیم بزنم . این طاعون , این غده سرطانی فقط به وسیله یک غده سرطان کش  بود که می تونست نابود شه و من باید تمام تلاشمو به کار می گرفتم که این راه با موفقیت کامل به انتها برسه . انتهایی که می تونست یک شروع دیگه باشه . باید تلاشمو می کردم . خودمو وارد صف تظاهرات می کردم . به همه خط می دادم .  با پیشرفت علم و تکنولوژی و ار تباطات دیگه کسی نمی تونست واقعیات رو پنهون کنه . و من می تونستم تمام تلاشمو به کار بگیرم تا بتونم در این زمینه موفق شم . رژیم پلید به آخرین روز های عمر کثیفش رسیده بود . هر روز بیشتر از روز قبل مردم رو در فشار می ذاشتن . این دمل چرکین می رفت تا سر باز کنه . دیگه مردم جونشون به لبشون رسیده بود ...  زمانی بود که دروغ ها رو باور می کردند بعد یواش یواش کار به جایی رسیده بود که باید با دروغ ها کنار میومدن . باید می ساختند . و خود دروغگویان هم این انتظارو داشتند که با دروغ ها شون باید کنار اومد . باید برای بعد از مرگ این رژیم بر نامه ریزی هایی صورت می گرفت . نه این که هاج و واج همه به هم نگاه کنند و خیلی ها این انتظار رو داشته باشند که وارث تاج و تخت عمامه داران شن . این نکبت ها دیگه چیزی باقی نذاشته بودند . هر چه بود با خودشون بر ده بودند به خارج از کشور و مترصد فرصتی بودند که بقیه رو هم با خودشون ببرن . اما بانکها دیگه هوشیار شده بودند . دیگه کسی کاری به این کارا نداشت که این دولته که داره رو این سر مایه انگشت می ذاره یا ار گان دیگه ایه . خلاصه من به اندازه کافی به اسرار و پر ونده های محر مانه دسترسی داشته و همه اونا رو رو کرده بودم . بی صبرانه منتظر لحظاتی بودم که بتونم این راه سخت را به انتها برسونم . به انتهایی با یک شروعی سخت . که این تازه اول کار می بود . این قسمت کار یعنی اوایل بعد از پیروزی خیلی سخت تر نشون میده تا مبارزه برای پیروزی .  هر چند کمتر کسی ممکنه به این نکته توجه کنه ... در همین افکار بودم که رسیدم به نز دیکی های خونه . دو تا پسر بودند که با ماشین زانتیایی تعقیبم می کردند . سر در نیاوردم که اونا کی هستن . راستش اصلا اونا رو نمی شناختم . قبلا هم اونا رو ندیده بودم . نادیا دیگه واسه خودش یکه بزنی شده بود . هم قدرت نامرئی داشتم و هم این که به موقعش می تونستم از خودم دفاع کنم . دیدم جلو پام تر مز زدن ..
-بیا بالا .. بیابالا بینم ...
-تو چیکاره ای که به من دستور میدی ؟
 -گفتم بیا بالا . روت زیاد شده . حالا برای ما انقلابی میشی و با نظام مقدس الهی در میفتی ؟ تمام فتنه و فساد تویی . خوب داشتی فیلم و فلش پخش می کردی . تمام تحریکات از جانب توست . ببینم از موساد دستور می گیری .. یا از سیا ...
 -آشغالای کثافت شما که خودتون با امریکا سرتون توی یک طویله هست ...
 پس این دو نفر از برادران خایه مال حزب الشیطانی بودند که می خواستند دم جنبانی کنن . باید خد متشون می رسیدم . ولی حالا جاش نبود . باید همراهشون می رفتم تا ببینم چه مرگشونه ....
توی راه سر منو بردن دیگه از بس داشتن در مورد امام و انقلاب و از این کس شرات حرف می زدند . که چقدر درپیشرفت و رفاه اقتصادی به سر می بریم دنیا آرزو داره جای کشور ما باشه . اگه فردا پس فردا این انقلاب عوض شه امنیت ملی و مردمی به خطر میفته ...
من نمی دونم این دیگه چه صیغه ای بود که تازگی ها ملت رو این طوری می تر سوندن که یه وقتی  نخوان از پایه یه حکومت جدیدی رو درست کنن . همراه این نسناس ها از ماشین پیاده شدم . وارد مقری شدم که مشخص بود مال سپاهی  یا یه چیزی از این ار گان های دستمال کش باید باشه . یعنی اینا هنوزم با پر رویی هر چه تمام تر امید به بقا ء داشتن ؟! واقعا خیلی پر رو بودن ...  نزدیک اتاق که شدیم یه لحظه خودمو غیب کردم و رفتم یه گوشه ای سریع لباسامو در آوردم ... این کارو درست در لحظه ورود به اتاقی که می خواستن منو به اون جا ببرن انجام دادم . دو تایی شون به تکاپو افتادند . نمی دونستن که من کجا غیبم زده . لباسامو در آورده .. یه چشم بندی رو که همرام داشتم گذاشتم رو چشم ... با همون بدن لخت فوری شروع کردم به جیغ و داد کشیدن ..
- ای ملت .. این چه وضعشه .. این چه بد بختیه که واسه ما درست شده ... این دو تا عوضی لختم کردن .. می خواستن بهم تجا وز کنند ...
 زنای قنداق مشکی پیچ تا منو می دیدن جیغ می کشیدند .. یه عده از مردا دورم کرده بودن .. خانوما فریاد می زدند حرامه ..ما خودمون ردیفش می کنیم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر