ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از عشق تا ضربدری 28

سیما گوشه در ایستاده بود و همچنان به پسرش وکیر درشت اون نگاه می کرد . حس کرد که شیطان به جلدش افتاده ... اصلا با یه دید دیگه ای به پسرش نگاه می کرد . تصور این که  سیامک رو به جای یک مرد بیگانه تصور کرده بود و دوست داشت که در اون لحظات بره و رو کیر اون دراز بکشه و با هاش سکس کنه ...
لعنت بر تو سیما ... برو از جلو در کنار تر . الان تو رو می بینه زشته ... چرا داری با خودت ور میری .
کسش کاملا خیس کرده بود .. تمام بدنش سست شده بود و دیگه توانی نداشت . یه لحظه صدای آخ و اوخ گفتن پسرش رو شنید ... و بعد جهش ها و پرشهای آب کیر  بود که منی  از سر کیر سیامک میومد بیرون . پسر  با تصور سکس با زن همسایه جلق زده بود ... و بعد سیما خودشو کنار کشید ... رفت به اتاق خودش و خودشو انداخت رو تخت دو نفره ..کسشو  رو تشک می غلتوند .. از روتختش پا شد ... سیامک اومده بود رو کاناپه هال نشسته بود . سیما خودشو به خواب آلودگی زد.
-چیه مامان بیدار شدی ؟
-نمی دونم چرا ... گیح خوابم .  تو چته . به چی فکر می کنی ؟ حالت خوش نیست ..
 -مادر تو می خوای فردا بری خونه دایی . سعی کن خوب بخوابی و خمار نباشی .
و سیما به این فکر می کرد که اون قصد داره که یه دختری رو بیاره خونه .. پس واسه چی آبشو خالی کرده ؟!
 -اگه نرم چی میشه ؟!
 -مامان تو این روزا حالت خوب نیست . من جات بودم یه هوا خوری می رفتم ...
سیما که یه لباس خواب  سکسی تنش کرده بود و شورت و سوتینش هم مشخص بود رفت کنار پسرش نشست .  البته این که پیش پسرش راحت بگرده بار ها و بار ها پیش اومده بود ولی سابقه نداشت که این جوری و به این سبک باشه ... خودشو به سیامک نزدیک و نزدیک تر کرد ... بوی عطر هوس انگیز زنانه پسرو گیج کرده اونو بیش از پیش به یاد پونه مینداخت . کیرش بی اختیار شق کرده بود ... از مادرش خجالت می کشید .. اونم با یه شورت فانتزی و زیر پیراهن رکابی رو کاناپه نشسته بود . نگاه سیما متوجه کیر ورم کرده و شق شده پسرش شد . بازم این تجسمو داشت که اون یه مرد دیگه ایه . یه غریبه ...
کاش یه مرد این جا بود کاش می تونست با هام ور بره . به انداممم دست بزنه با سینه هام بازی کنه .... با همون حال زارش رفت گرفت خوابید و صبح از خونه خارج شد و ماشینشو هم جایی پارک کرد که بتونه خونه رو  زیر نظر داشته باشه ... و اگه دختری نا شناس وارد شد اونم پشت سرش بره تا  ببینه کجا میره ..خونه سه طبقه شش واحده بود که اونا در طبقه سومش بودند و اون همه رو می شناخت .. .. از اون طرف هم پیمان از خونه رفت بیرون .. پونه مونده بود چیکار کنه و  سیامک سراسر تشویش و نگرانی بود .. مدام از این سمت به اون سمت می رفت ....
پونه  تا اون جایی که می تونست به خودش رسید ...اون  از داخل آ پارتمان و دور بین دیده بود که سیما از خونه رفته بیرون و سیامک تنهاست . بهتره به این بهانه که با مادرش کار داره در بزنه .. همین کارو هم کرد . وقتی که سیامک چهره پونه رو دید از خوشحالی و لرزش نمی دونست که چیکار کنه . درو باز کرد .... 
-بفر مایید داخل
-ممنونم با  سیما خانوم کار داشتم ..
 -بفر مایید مامان رفته جایی کار داره ..
-خیلی طول می کشه بیاد ؟
 -نمی دونم . شما بفر مایید ...
هر دو شون فکری مشترک داشتند .. اما هیشکدوم جرات ابراز اونو نداشتند . نوعی غرور و ترس از این که سیامک از دستش عصبی باشه و نخواد تحویلش بگیره بر پونه چیره شده بود و سیامک هم حس می کرد که اگه پونه همون پونه دیروز باشه پس فایده ای نداره که بخواد کاری کنه ... ولی باید از یه جایی سر صحبتو باز می کردن .
سیامک : بابت اتفاق  چند روز قبل  متاسفم ...
-متاسف نباش .. بالاخره پیش میاد ..
 -پشیمونی ؟
پونه : آدما به اراده خودشون کاری انجام میدن . پس اگه بخواهیم از پشیمونی حرف بزنیم فایده ای نداره ..
-فکر می کنی بازم همچین اراده ای پیدا کنی ؟ ..
پونه سکوت کرد نمی دونست چی جواب بده .. سرشو انداخت پایین .
 سیامک دستشو گذاشت زیر چونه اش ..
 زن چشاشو بسته بود و پسر لباشو رو لبای اون قرار داد . سیامک دستشو گذاشت پشت سرپونه  و اونو به آرومی می بوسید . لحظه به لحظه فشار لبهاشو زیاد تر می کرد . آروم آروم  بلوزشو از سر شونه ها پایین کشید .. 
-نههههههه نههههههه من نمی خوام با من این کارو نکن . الان اگه سیما جون بیاد چی ؟
-نه اون تا غروب بر نمی گرده .
 -ای نا قلا! خیلی بلایی . اینو بهم نگفتی تا منو بندازی تو دام خودت ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 19

پارسا : اون جوری که تو فکر می کنی نیست .باور کن تلکا .. نمی دونم توسکا بهت چی گفته . حتما داشته واست کلاس می ذاشته . خواسته میونه من و تو رو با هم بد کنه .. -همه چی رو واسم تعریف کرد ..
تلکا مونده بود که چیکار کنه .. خشم و حسادت سبب شده بود که نذاره تصمیم بگیره ... خشم از این که پارسا با توسکا بوده و حسادت از این که اون دوست نداشت که اون زن تازه وارد بیاد و رودستش بلند شه . نمی دونست چیکار کنه ... چه جوری پارسا رو متوجهش کنه که اونم مثل توسکا  تمایل داره ...
پارسا دست تلکا رو گرفت و اونو به زور روی کاناپه نشوند ...
 -بشین الان میام چایت سرد شد ..  یکی داغشو میارم ...
 وقتی بر گشت زن داداششو با یه چهره جدید دید ... یه روژ و سایه چش و کمی دستکاری رو صورت و حالت مو هاش اونو جذاب ترش کرده بود .. پارسا خودشو زده بود به  بی خیالی ....
یعنی اونم اومده تا پا جای پای توسکا بذاره ؟ هرچه به مغزش فشار می آورد کمتر به نتیجه می رسید ..
 -میگم تو به جای این کارا چرا دوست دختر نمی گیری ؟
 یه لحظه نگاه پسر با نگاه زن داداشش تلاقی کرد و برای ثانیه هایی چش تو چش هم دوختند ..
-ببینم چیزی گفتی ..
-گفتم چرا دوست دختر نمی گیری ؟
 -ببینم تو از طرف مادرم تعقیبم می کنی ؟
به تلکا بر خورد . بغض کرد ... سرشو انداخت پایین ... هر چی خواست یه چیزی بگه نتونست .
 زن خیلی آروم گفت
 -می دونی اگه پویا بفهمه چی میشه ؟ ! و بقیه خونواده ....
 پارسا با خودش گفت ..
 تو هم خیلی خوشگل و ناز و خوش اندام و خواستنی هستی .. با یه میکاپ ساده فوق العاده زیبا تر میشی ... فقط موندم چه جوری قاپ تو رو هم بدزدم ... هم این که باهام جور میشی و هم این که یه جورایی هم ازتوطئه احتمالی تو خلاص میشم . باید تلاشمو بکنم ...
 پارسا یه وجه اشتراکی رو بین اون و توسکا حس می کرد . یه خواسته ای که لحن گفتار و حرکات اونا رو به شکل خاصی در آورده بود .اما اون شیطنتی که در توسکا وجود داشت  پارسا رو دلیر تر کرده بود و از طرفی توسکا هم یکی دو چشمه اومده بود .. یه حسی به پارسا می گفت که تلکا منتظر اشاره اونه .... الان بهترین وقتیه که میشه یه کاری کرد . اگه فضا عوض شه صحنه تغییر کنه دیگه مشکل بشه کاری کرد ... و تلکا هم به این فکر می کرد که چه جوری ادامه بده ؟! آیا ممکنه پارسا به نحوی از اون دلجویی کنه که کارو بکشونه به همون فضایی که پارسا و توسکا در آن قرار داشتن ؟ انگشتای پارسا رو , رو موهای سرش حس می کرد و بعد وقتی اون  انگشتا با پوست سرش تماس گرفتند  حس کرد که برق لذت تمام وجودشو گرفته ... یه حس عجیبی پیدا کرده بود ... یه شور و اشتیاقی دور سینه هاش .. زیر نافش و دور و بر واژن و ناحیه کسش ...
-تلکا ..من دوستت دارم . باور کن اصلا نمی خواستم ناراحتت کنم .. اصلا قصد آزردنت رو نداشتم . تو که می دونی خاطرت چقدر واسم عزیزه . من و تو باید به مشکلات هم برسیم ... اگه تو کار هم یه ایرادی هست به هم تذکر بدیم . هوای همو داشته باشیم ..
 آروم آروم سر تلکا  رو به طرف شونه اش کشوند .. کاری کرد که اون راه فراری نداشته باشه جز این که سرشو رو شونه پارسا قرار بده صورت راست تلکا رو شونه چپ پارسا قرار داشت و پسر با دست چپش مو های سر زن داداششو نوازش کرده و دست راستشو به آرومی رو صورت چپش قرار داده بود ...
برای دقایقی سکوت کرده بودند . تلکا می ترسید نگران بود که نکنه پار سا تپش شدید قلبشو بشنوه .
و پارسا هم این نگرانی رو داشت که نکنه یه جای کار تلکا از آغوشش فرار کنه .. 
پارسا: ببینم هنوزم ازم دلخوری ؟
 -نمی دونم . ازت انتظار نداشتم ..
-آخه منم ازت انتظار نداشتم که تو این جور بخوای ...
-ادامه نده . تقصیر من چیه جاری من از سیر تا پیاز همه چی رو واسه من تعریف کرده . من که گناهی ندارم . من که بهش نگفتم برام تعریف کن ...
پارسا می خواست یه سوالی ازش بکنه ولی نمی دونست درسته یا نه .. احتمال داشت تلکا دستشو بخونه .. شایدم دوست داشت که پارسا همچین کاری بکنه ....
 -پارسا چیزی می خوای بگی ؟
-راستش می خواستم یه چیزی بپرسم گفتم شاید ناراحت شی ..
-نه بزن حرفتو ...
 - البته جسارت نشه . این فقط یک پرسشه . می خواستم بگم تو اگه جای توسکا بودی اینا رو واسه جاری خودت تعریف می کردی ؟
یک لحظه تمام بدن تلکا لرزید ...
پارسا متوجه این تغییر حالتش شد .. تلکا سرشو از رو شونه  پارسا برداشت .. پسر یه لحظه ترسید .. زن داداش تو چشای پارسا نگاه کرد ... یه دقیقه ای تو چشای هم نگاه می کردند . انگاری فکر همو می خوندند .. یک آن لباشون به سمت لبای طرف حرکت کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

من همانم 9

ترانه : بیا دیگه ..معطل چی هستی ؟ اگه می خوای منو بزن . من که حرفی ندارم . تو هر کاری که دوست داری انجام بده . آزادی ....
-تو که می دونی کامیار دلشو نداره این کارو بکنه ...
 رفتم چند تا حرف بزنم دیدم هر مدل حرفی که بزنم به ضرر خودمه . گفتم بهتره ساکت بشینم . این از اونایی بود که اگه می رفت  رو دنده لج باید سکوت می کردم تا شر رو بخوابونم . بهش عادت کرده بودم . دلم می خواست بیشتر ببینمش . اگه یه روز نمی دیدمش حس می کردم یه چیزی رو کم دارم . یه چیزی داره از دستم در میره ... یه وابستگی خاص ... باید کاری می کردم که بیشتر اونو می دیدم ... ازش خوشم اومده بود . من ندید بدید نبودم ولی از حرکات اون خوشم میومد . از رک گویی اون .. از این که خیلی بی شیله پیله نشون می داد . خیلی راحت حرف می زد . لات بازی هاش هم قشنگ بود . طوری نبود که جلف به نظر بیاد . نشون می داد که خیلی راحت و خودمونیه .. یه صداقت و بی ریایی عجیبی داشت ... یعنی من همه اینا رو در عرض همین مدت کوتاه فهمیده بودم ؟ هرچه به این دل صاحاب مرده می گفتم که بهتره خودمو این قدر در گیرش نکنم به گوشش نمی رفت که نمی رفت ... توی پارک سرگرم خوردن شدیم ... باید یه کاری می کردم که اونوبیشتر می بردم بیرون ... 
-ترانه دلم می خواد این دفعه به دعوت من بریم بیرون ...
-میگم تو هم دلت خوشه ها .. شاید دیگه نتونم بیام و نخوام بیام ..
 -دیگه از اینش نگو .. من دارم بهت عادت می کنم ...
ترانه : مگه دختر قحطیه .. برو یکی دیگه رو دعوتش کن . من که نوبرشو نیاوردم ... -یعنی به همین راحتی ؟ تو دلت نمی خواد اون پسری که باهاش میری بیرون .. با هاش حرف می زنی جز تو به کس دیگه ای توجه نداشته باشه ؟
 ترانه : من اصلا متوجه نمیشم این چیزایی که داری میگی یعنی چه ؟
-یعنی تو اصلا توی باغ نیستی ؟
-نه من الان توی پارکم
-ترانه داری حرصمو در میاری
-خوشم میاد . لذت می برم که حرصت رو در میارم . کیف می کنم ... شما پسرا همه تون شبیه به همین .  وقتی چونه تون گرم میفته هر چی دلتون خواست میگین . وای که از هر چی مجنونه عاشق تر میشین ... از هر چی فر هاده کوهکن تر میشین .. ولی بعد یهو بادتون در میره ....
-ولی من این جوری نیستم ترانه ...
-خب نیستی نباش .. خوش به حال پدر و مادرت ... چرا این جوری نگام می کنی ؟ پس خوش به حال اون دختری که می خواد زنت بشه ؟ من که حرف بدی نزدم . چرا این قدر اخم می کنی .. ببینم سیر شدی ؟
-آره عزیزم ... دستت درد نکنه ..
 -چی گفتی ؟
-هیچی ..گفتم بله ترانه خانوم . خیلی خوشمزه بود . دست شما درد نکنه .. خیلی دلم می خواد بیشتر با هم باشیم ...
 ترانه : اگه بخوای سه وعده غذای روزمونو با هم می خوریم .
 -منو دست میندازی ؟
-نه پا میندازم ... خوشم میاد حالتو می گیرم . من نمی دونم شما پسرا چه مرگتونه تا یه چراغ سبزی از یه دختری می بینین حس می کنین که اون باید تابع شما و اوامر شما باشه . هر کاری که دوست دارین رو انجام بده ..
 -ترانه ! چرا با هام این طوری حرف می زنی ؟ مگه من ازت چیزی خواستم ؟ ! یا مجبوربه کاریت کردم ؟!..
 -نه تو رو خدا بیا بخواه .
-من فقط گفتم دلم می خواد این طوری .. چرا توی ذوق من می زنی ... تا حالا هیچ دختری نبوده که بخواد این رفتارو با من داشته باشه .
 تا اینو گفتم فهمیدم که بازم گند زدم
 ترانه : دیدی ! دیدی حالا !.. خودت خودت رو لو دادی .. من کرم شما پسرا رو می دونم . بهتره بری با یکی از همونا باشی ...
 -تعبیر بد نکن . منظورم همون دخترای فامیله که با اونا سلام و علیک دارم . تو مهمونی ها و گاه تو پیک نیک های خونوادگی همدیگه رو می بینیم ..
 -بس کن کامیار گند زدی و نمی تونی جمعش کنی . من امثال تو روتا لب چشمه بردم تشنه بر گردوندم .. فکر کردن من از اوناشم ..
 -منظورت چیه ؟! فکر کردی می خوام سرت شیره بمالم ؟!
-مادر دهر نزائیده که بخواد سر ترانه شیره بماله ..
 -منم همینو میگم . اصلا بیا ول کنیم این حرفای الکی رو ... میگم میشه همدیگه رو بیشتر ببینیم ؟
ترانه : یه راه داره .. بیای کلاسمون بشینی ور دل من ..
 اینو گفت و زد زیر خنده .. چقدر خنده هاشو دوست داشتم .. دندونای سفید و یکدست و مروارید نشونش چهره شو خیلی زیبا تر نشون می داد .. حس کردم دارم بهش وابسته میشم ..
-بیا.. زود بیا  .. به دعوت من ..غذای خوب می خوریم  ..
-چیه تو همش فکر شکمی .. مگه زندگی همش به خوردنه ؟!
 -نیست که تو اگه گشنت شه زمین و زمونو یه سره نمی کنی ؟
 ترانه : کی ؟! من ؟!
 -پ ن پ عمه من ..
-می کشمت .. در نرو کامیار ..
 آخرش رو یه نیمکتی نشستم و اونم گوشمو پیچوند دردم گرفت و جیکم در نیومد . لذت می بردم .. . ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

سپیدی زیر سیاهی

داستانی واقعی به نقل از یکی از رانند گان تاکسی تلفنی : پشت رل نشسته بودم و سرگرم مسافر کشی .. لعنت بر این زندگی که  با مدرک فوق لیسانس باید بشینی و توی آژانس کار کنی . ولی به خاطر این که خرج زندگی رو پیش ببرم مجبور بودم که رانندگی کنم . یه روز  یه مسافری به تورم خورد که یه زن زیبا رو ولی محجبه بود . داشتم به خودم می گفتم که اگه اون بخواد مقنعه و چادرشو بر داره چه شود ! طوری هم حرف می زد و کلماتو شمره ادا می کرد که  راستش مراقب حرف زدنم بودم که بهش بر نخوره ... مدام از نظام و رژیم دفاع می کرد . از جامعه و وضع بد زنان و بد حجابی می گفت . یهو رفت چسبید به وضع بد اقتصادی و این که جوانان نمی تونن ازدواج کنن ....
 با خودم گفتم بذار هر چی دلش می خواد بگه بگه ... شاید بخواد از من حرف بکشه شر درست کنه . راهشم خیلی طولانی بود ...
 ازم پرسید زن داری ؟
 -نه .. من الان فوق لیسانس دارم ..
 -برادر زاده من دکترا داره بیکاره ...
 پیچیدیم به یه جاده روستایی .. جای دنج و آرومی بود ...
-ببخشید یه لحظه نگه می دارین ؟
ماشینو نگه داشتم . سرمو که بر گردوندم  داشتم شاخ در می آوردم .. کاملا بر هنه بود.. با این که شب بود ولی پوست تنش از سپیدی برق می زد ..
-باید هوامو داشته باشی
-کاسه کوزه هاتو جمع کن ..من پول زیادی ندارم که بهت بدم . تا حالا پدرم نتونسته بهم زور بگه ...
 -جیغ می کشم میگم می خواست بهم تجاوز کنه لختم کرد
 -این طرفا کسی نیست
-فکر می کنی ..من با این جا آشنام ...
چه سینه های نوک تیزی داشت ! ولی از این پررو بازی و نقشه چینی اون خوشم نمیومد منو از کاسبی انداخته بود تازه باید یه چیزی هم دستی بهش می دادم . داشت به التماس میفتاد که اونو بکنم و یه چیزی به اون بدم . اصلا حال و حوصله سکسو نداشتم ...
-خونه مون همین نزدیکیه . میای بریم خونه مون ؟
 زنه حدود سی سال سن داشت . چه بدنی ! چه مو هایی ! انگار مهتاب درست به تن اون می تابید ..
 گفت -من هرزه نیستم ..
خنده ام گرفته بود .
-من توی همین خیابون و کنار باغ ها کارمو می کنم .. بخوای سر و صدا کنی حسابتو می رسم .
 رفتیم به یه جایی که تونستیم ماشینو حسابی استتار کنیم .. رفتم پشت . کنارش نشستم ... در همین فاصله خودشو خوشبو کرده و به بدنش عطر و ادکلن زد . طوری که به شدت وسوسه ام کرده بود ... خیلی خوشگل بود .  اندامش هم حرف نداشت .  در ماشینو باز کردم یه نگاهی به اطراف انداختم .
 -نترس کسی نمیاد ...
درو که باز کردم انگار تنش مشخص تر شده بود .. چه پوست نرمی داشت ...  من فقط شورت و شلوارمو در آوردم . دوست داشتم کسشو لیس بزنم .. ولی واسه این که پر رو نشه همون اول کیرمو فرو کردم توی دهنش .. اونم با لذت داشت واسم ساک می زد . از این حرکتش که اول ازم پولی نگرفته بود خوشم اومده بود . لحظاتی بعد لبامو گذاشتم رو همون لباش ... بعد سینه هاشو خوردم .. چه کس کوچولویی  داشت ... انگار تازه کار بود .. زیر بغل و شونه ها و حتی انگشتاای دست و پاشو می لیسیدم . خیسی های کسشو می خوردم .
-منو بکن ..منو بکن .. زود باش .. من کیر می خوام ...
 همون جوری که حدس می زدم کس کوچولو و تنگی داشت ... خیلی ناز بود .. یه ضرب کردمش تا ته ..
 -اخخخخخخخخخ نههههههههه چقدر کلفته ....
-این قدر جیغ نکش . نمی ترسی ؟ نزدیک محلته .
 دستمو گذاشتم جلو دهنش و با حد اکثر سرعت کیرمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون . یه جای کار حس کردم که که ار گاسم شده .. دستاش به دو طرف باز شده بود .. دلم می خواست آبمو توی کسش خالی می کردم ولی از اون جایی که ترسیده بودم باردار شه و همه اینا یه نقشه باشه  کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و بینش  خیس کردم .  یه پنجاه هزار تومنی در آورده دادم بهش .. اونو تا دم در خونه رسوندم ... به وقت بر گشتن با خودم فکر می کردم  که وضع اقتصادی و بی بند و باری جامعه به کجا رسیده که باید فقر و فحشاء در جامعه بیداد کنه تا یه عده مفتخور از خدا بی خبر به نام دین حکومتو در دست بگیرند و بر این مردم ستم کنند .. ولی با همه این ها و حس آزادی خواهی , توی کمر و دور و بر کیرو بهتره بگم در تمام وجودم احساس سبکی و آرامش می کردم . ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 18

تلکا : دستش درد نکنه .. نمی دونم اون آشپزیش خوبه یا نه ولی اگه کار داشتی از این به بعد به خود من بگو ...
پارسا : مثل این که عجله داری و می خوای بری ... خیلی سخت می گیری تلکا جون  تلکا : خوبه حالا تو داری صمیمی تر میشی منم مانتو مو در میارم ..
-متوجه نمیشم ...
 -چه می دونم ! آخه یه جوری میگی  زن داداش که آدم فکر می کنه که بین ما کلی فاصله هست ...
 تلکا وقتی این حرفو بر زبون آورد صورتش از خجالت سرخ شد . از یک طرف به خاطر موضوع سوتین عصبی بود و از طرفی هم واسه بی پروایی خودش شرم داشت .. پارسا اضطراب خاصی رو در چهره تلکا می دید . حس می کرد که می خواد یه چیزی بگه ولی از گفتن اون خجالت می کشه یا تر دید داره .. و تلکا می خواست یه حرفایی بزنه که ریسک بود .. اگه اشتباه کرده باشه و اون سوتین مال کس دیگه ای باشه و اونم بی خود و بی جهت  توسکا رو متهم کرده باشه چی ؟ اون وقت دستش رو میشه ... بذار بشه .. بذار اون بفهمه که من چه احساسی نسبت بهش دارم . ولی باید از خجالت آب شم . چه جوری می خواد به من ثابت کنه که اون سوتین مال  توسکا نیست . اگه من و جاری منو رو در روی هم قرار بده و من نتونم چیزی رو ثابت کنم چی ؟ مجبورم ریسک کنم ... پنجاه پنجاه ... جنایت و مکافات از داستایوسکی ... اون جا کارآگاه یه جورایی قضیه واسش روشن بود ...
 پارسا : حالت خوب نیست ؟  اگه می خوای می تونی همین جا رو تختم استراحت کنی  -همون جایی که توسکا خوابیده بود؟ ..
تلکا وقتی این حرفو زرد عرق سردی رو پیشونیش نشست .. حس کرد که رنگش تغییر کرده ..یه لحظه نگاهشو به پارسا دوخت و متوجه شد که اونم در یه نگرانی و تشویش خاصی به سر می بره ...
پار سا با صدایی لرزان گفت چی شده مگه توسکا چیزی گفته ؟ من سر در نمیارم ... تلکا حس کرد که باید بازی رو ادامه بده .. شم زنانه اون متوجه این نکته شده بود که داره می زنه توی خال ... اگه ول می کرد دیگه نمی تونست موفق شه . دستش رو می شد و اون وقت باید عقب نشینی کرده برای همیشه دور پار سا رو قلم می گرفت ..
 -گفته به من که اگه داری میری پیش پارسا یه چیزی اون جا جا گذاشتم براش ببرم .. پار سا بیشتر تر سیده بود ..
 -اون که چیزی جا نذاشته . برم ببینم کیفش کجاست ..
سریع خودشو از تیر رس  تلکا دور کرد ... حتی به این حرف اون توجهی نکرد که می گفت نمی خوای بشنوی چی جا گذاشته ؟ ..
 لعنتی .. یعنی همه چی رو رفته به تلکا گفته ؟ خواسته کلاس بذاره ؟ دیگه نمی دونه که این جوری آبروی من میره ؟ بی شخصیت میشم ؟  خودش چی ؟! یعنی اونا این قدر با هم صمیمی ان ؟
 تلکا از جاش پا شد . تقریبا می تونست حدس بزنه که جریان چیه . اون رفته برای توسکا زنگ بزنه ببینه که چی  گفته ...
 به دنبال پارسا رفت ...
-پارسا جون از خود من بپرس . چرا می خوای واسه زن داداشت زنگ بزنی . چرا این قدر نگرانی ؟
 رسیده بود به سخت ترین قسمت کار ..
 سوتینو از جیبش در آورد و گفت اینو جا گذاشته بود ... ما با هم خیلی صمیمی هستیم پارسا نفسش در نمیومد . قدرت فکر کردن نداشت ..
 -خب که چی ؟! چه ربطی به من داره ..
 -ببین من و اون با هم خیلی صمیمی هستیم .. اون بهم گفته که از این جریان چیزی به تو نگم ..
 -امکان نداره ..
تلکا لحظه به لحظه  به سمت  باوری نزدیک می شد که برادر شوهر و جاریش با هم بودند . گفت امکان نداره .. پس یه چیزی بوده ...
پارسا : اگه این طوره که میگه .. اگه این افکار شومی که در سرت داری درست باشه پس تو چرا این حرفا رو داری بهم می زنی ؟ پس واسه چی داری به توسکایی  که بهت اعتماد کرده نارو می زنی ..
-ببین پارسا من دلم می سوزه .. نمی خوام که یه مشکلی پیش بیاد صمیمیت و رابطه گرم خانوادگی ما از بین بره .
 -اون می تونست واسه خود من زنگ بزنه ...
-حالا قسمت این طور بود .. حتما فکر کرده بود که منم مث اونم و این جوری خواسته بود منو از میدون به در کنه ..
 -شما که با هم خیلی صمیمی هستین .
-تو یک زنو نمی شناسی ..
-یعنی زنا در رفاقت هم به هم خیانت می کنن ؟ 
-اون فکری که تو می کنی اشتباهه ..
 -ازت انتظار نداشتم ..
-اومدی اینا رو بهم بگی ؟ یا مثلا می خواستی بهم کمک کنی ؟ تلکا ازت خواهش می کنم در این مورد به کسی چیزی نگی ..
-اتفاقا منم می خواستم این خواهشو ازت بکنم .. نمی خوام توسکا بفهمه که من در این مورد با تو حرفی زدم .. ولی واقعا متاسفم ..
 پارسا مات مونده بود .. گیج شده بود .. سر در نمیارم چرا .. چرا توسکا از تلکا خواسته سوتینو واسش بگیره ... اون فکرشو نکرده که من  متوجه شم ؟ یعنی به تلکا حسادت می کرده ؟ چه حسادتی ؟! ممکنه فکر می کرده که تلکا هم ممکنه نظر خاصی بهم داشته باشه ؟ ممکنه ؟ سر در نمیارم . اصلا متوجه نمیشم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 27

خلاصه اونا اون شبو تا صبح خوش گذروندند و پونه از صمیمیت بین شوهرش و پرستو تعجب می کرد .. ولی رفته رفته خودشو عادت داد به این مسئله که بی خیال باشه ... به این فکر می کرد که اون نمی تونه این حس صمیمیت رو با پرویز داشته باشه و بیشتر از دید گاه سکس و سکس ضربدری به این قضیه نگاه می کنه . لذتی که به ناحیه واژن و دور سینه ها ش می رسه و لرزش و لذتی که برای لحظاتی تمام بدنشو می گیره و یه تنوعی ارگاسمی درش ایجاد می کنه . حسی از یک مرد دیگه ..که در ابتدا هضم و تحملش سخت می نمود ولی حالا می رفت که بهش عادت کنه .. و دستای سیامک که کارشو کرده بود و اونو حسابی مستش کرده بود تا بتونه امروزو تحمل کنه و از تحمل امروز به هماغوشی  با سیامک برسه .
 تا شب بعدش فرصتی نشد که پیمان و پونه بخوان در مورد ماجراهای شب قبل با هم حرف بزنن . هر دوشون استرس خاصی داشتند . شاید هنوز نمی خواستن باور کنن که  با یه جنس مخالفی غیر خودشون سکس کردند اونم در حضور هم ... اما وقتی که وارد رختخواب شده و به نوازش هم پرداختند هر دوشون حس کردند که فکر طرفو می خونن ..
پیمان یه فکرش پیش پرستو هم بود . اون پس از پیدا کردنش و زنده شدن خاطرات گذشته و این که پرستو بهش گفته بود که هنوز هم دوستش داره و عاشقشه و ناخواسته از هم جدا شدن , نمی تونست دوری اونو تحمل کنه و از طرفی تصور می کرد که زنش چه جوری با یکی دیگه بوده که عشقشو ازش دزدیده .. پونه متوجه تغییر حالتش شده بود .. و به فردایی فکر می کرد که چه جوری بتونه با سیامک باشه .. واسه این که جو رو عوض کرده باشه و به پیمان نشون بده که عشق زن و شوهری با سکس ضربدری تفاوت داره و خللی به پیوند داغ زنا شویی اونا وارد نمی کنه گفت
 -پیمان هنوز دوستم داری ؟ من عاشقتم .  من حس رمانتیک خودمو تقدیم پرویز نکردم .
-آره دیدم که چه با هوس رفته بودی زیر پاش !
-عشقم ! حالا که من و تو با همیم چرا این جوری از یه مرد دیگه حرف می زنی ..  وقتی بدن دو جنس مخالف در تماس با هم قرار می گیره انتظار داری یه جرقه ای به وجود نیاد ؟ ! اون سکسی لذت بخش تره که همراه با لطافت عشق و احساس باشه .. تو و پرستو همچین رفته بودین توی نخ هم و پچ پچ می کردین که انگاری سالهاست همو می شناسین .
اینو که گفت پیمان کمی آروم گرفت ..
 -عزیزم عشقم ..پونه خوشبوی من تو که خودت می دونی من توی دنیا تو رو از همه بیشتر دوست دارم ....
 صبح پیمان رفت سر کار ... اون طرف سیامک همچنان در این اندیشه بود که چرا باید در آخرین لحظه پونه از دستش در بره ...مادرش سیما که تازه چهل و دو سال سن داشت و زن  خوش هیکل و خوش اندامی بود و به خاطر نا ساز گاری با شوهر زن بازش ازش جدا شده بود تازگی ها فانتزی های سکسی زیادی رو تو سرش می پروروند .  سیامک بچه اولش بود و سارا هم با این که یه سالی رو ازداداشش کوچیکتر بود از دواج کرده رفته بود .سیما  سر همون سزارینی که سارا رو به دنیا آورده بود سر لوله رحمشو بست و دیگه بار دار نمی شد .
 حالا که از دست شوهر بی بند و بارش خلاص شده بود خیلی دوست داشت یه دوست پسر واسه خودش بگیره .
 سیما  به تازگی حس می کرد که سیامک دیگه اون سیامک سابق نیست . اون حس کرده بود که پسرش عاشق شده .  در چند مورد اونو  با دوست دختراش دیده بود .. تعجب می کرد سیامک کسی نبود که  بخواد عاشق دختری شه یا خودشو وابسته به اون کنه . برای همین به خودش گفت که باید هر طوری شده ته و توی قضیه رو در آره ... سیما عادت داشت که شبا زود بخوابه ... ولی اون شب تصمیم گرفت که  مراقب پسرش باشه . مدام می دید که میره پشت در ورودی آپارتمان و از دوربین عدسی بیرونو دید می زنه و بر می گرده اتاقش .... بی اختیار به یاد اون صحنه های آخر ی افتاده بود که کنار پونه بود ...
خودش گفته بود که بریم اون طرف .. هوس داشت .. پس بازم می  تونه . بازم باید مخشو بزنم .
 کیرش شق شده بود .. شلوارشو پایین کشید ...
 سیما خودشو به حاشیه در رسوند و از زاویه ای تمام این صحنه ها رو می دید که سیامک متوجه اون نشه ..
پسر به آرومی با کیرش بازی می کرد ...
 بر شیطان لعنت .. چه کیر کلفتی ! زشته دیدنش .. مال باباش که به این درازی و کلفتی نبود ..
و سیامک فقط به پونه فکر می کرد .. هر طوری شده فردا ردیفش می کنم . مامان واسه یه صبح تا غروب میره خونه دایی .. صبح هم که شوهر پونه خونه نیست میرم و در خونه شونو می زنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

دختر , زن , مادر , فاطمه

سلام بر مخلوق خوب خدا ! سلام بر غروبی که خود را به ستارگان شب می سپارد و سلام بر ستارگان تنهایی که با همه بزرگی .. خورشید را تاج سر خود می دانند .. سلام بر نغمه مرغان سحر !
و  زمین سرش را بالا می گیرد تا خورشید را ببیند ..
 سلام بر تو ای شاهزاده بی گوهر !
 به راستی آن که بر تارک هستی می درخشد بهتر از من و تو می داند که خدایش او را زیبا ترین , گرانبها ترین , برترین و تابان ترین گوهر جهانش ساخته است . هر که نام تو را , یاد تو را , عشق تورا در سینه دارد می داند راه روشنایی را ...
 ای آفریده مهربان ! تو آن سوی خاک خوب خدا را دیده ای .. تو صدای مرغان سحر را شنیده ای که چگونه با خدای خود سخن می گویند .. تو بیهوده زندگی نکرده ای ... تو پاک ترین پاک خدایی , پاکترین خاک وخاک ترین خاک خدا , والاترین روح .. امروز روز تولد توست .. تویی که خواستی فاطمه باشی نه یک شاهزاده ..وتو از ریشه پاک ترین و بر ترین مرد جهانی .
 تولدت مبارک  فاطمه جان ! نیامده ام تا درپای کسی که درپای خدا به خاک افتاده به خاک افتم .. نیامده ام تا من هم اغراق بگویم .. نیازی به آن نیست که  به تو بزرگوار معجزه ها نسبت دهند ... چه معجزه ای بالاتر از این که دانستی چگونه می توانی خود را به عرش الهی برسانی .. خدایی شوی ! چه معجزه ای بالاتر از این که توانستی آن سوی زرق و برق ها و نور های فریبنده , نور خدا را ببینی .. چه معجزه ای بالاتر از این که مادر , دختر و همسر برترین و بهترین انسانهای روی زمین باشی !
امروز روز زن است ...روز دختر ,  روز مادر , روز آن کس که عشقش را خالصانه نثار پاره تنش می سازد .. امروز روز عشق است و تو دانستی حقیقت عشق را .. امروز روز زن است .. نه آن زنی که درزمین خاک می شود .. روز آن زنیست که بر افلاک می شود ..
 امروز روز مادر است .هرچه از تو بگویم کم گفته ام مادر !..تنها یک مادر است که می تواند احساس یک مادر را درک نماید ... عشقی که از وجود اوست . حتی روح خود را در وجود فرزند خود احساس می کند .مادر یعنی زندگی , یعنی هستی و هستی بخش , یعنی عشقی بی ریا .. مادر یعنی نعمتی که باید قدرش را دانست ..
 و زن یعنی اسطوره عشق و محبت .. که اگر صداقت و عشق و محبتی خالصانه ببیند وخدای گونه باشد هرگز به بیراهه نخواهد رفت ..
و مادر گلیست که درهیچ گلستانی جز گلستان قلب خود نمی توانی پیدایش کنی .. مادر از خود می گذرد از وجودش می بخشد ..سهم خود از دنیا را نثار فرزندش می سازد ... مادر هر که باشد هر چه باشد فرزند,  مدیون اوست .. و من در همین جا با مادر خود سخن می گویم خطابش می کنم ..هرچند صدای مرا نمی شنود .. اما این بار در روزش راحت تر با او سخن خواهم گفت ..
 مادر مرا ببخش !..به خاطر آن چه که در حق من انجام داده ای و من در حق یک سپاس ساده هم نتوانسته ام وظیفه خود را انجام دهم . از روزی که خود را شناخته ام تو را شناخته ام  تو را احساس کرده ام .. بوی تو را .. صدای قلب تو را که به من آرامش می بخشید ... هنوز به یاد دارم آن لحظه های آرامش کودکانه را که چگونه سر بر پایت می نهادم و آرام می گرفتم تا با نوازش های تو به خواب روم . مادر ! نمی دانم چرا دنیای ما دنیای فراموشی ها شده است اما من تو را فراموش نکرده ام .تو هم مرا از یاد نخواهی برد .  همیشه دوستت داشته دوستت خواهم داشت . امروز روز توست . تو هم مثل من عاشق صداقت و پاکی و تقوی و معرفت فاطمه ای .. مادر ! نمی دانم  چه هدیه ای تقدیم تو دارم که برازنده تو باشد .. جانم فدای تو باد .. من همان کوچولوی دیروزم ... خوردنی نمی خواهم ...دو پایم را دریک کفش نمی گذارم و نمی گویم که فلان دختر را می خواهم .. من فقط یک چیز از تو می خواهم ... بگویی که مرا به خاطر سهل انگاری هایم می بخشی .. بگویی که از من راضی هستی . در آغوشت می کشم ... بوی تو را احساس می کنم .. تا مثل همان بچگی ها ..به من آرامش دهی . به فاطمه و خدای فاطمه بگو که از من راضی هستی ...
یا فاطمه زهرا ! صدای زنان ما را به گوش خدای نازنین برسان که تا به کی باید این چنین بر آنان ستم شود ؟! تا به کی باید شعار ها به جای شعور ها بنشیند ...
 فاطمه ! تو بیداری ..هوشیاری .. تو می دانی آن چه را که ما نمی دانیم .. تو می دانی راز دریا را ..راز آبهای محو شده در ساحل را .. تو می دانی مرغکان عشق ,چگونه  سحر گاهان با خدای خویش راز و نیاز می کنند ... تو می دانی چگونه می توان خدا را دوست داشت .. تو در آسمان خدا آزادی ..
وقتی نگاه ازگناه برمی گیرم  نوری درقلب من تابیدن می گیرد .. تبسم تو را می بینم فاطمه جان ! کاش بیاید روزی که خنده های خشنودیت را ببینم .. تولدت مبارک ای پاره تن پیامبر ! ای عزیز خدا ! که درکودکی مادربزرگوارت را از دست دادی و تحمل مرگ پدر را نداشتی ..
تولدت مبارک ! ای آن که نه خواستی شاهزاده باشی و نه ملکه ...آن کس که در قلب خدا جای دارد این ها را می خواد چه کار! ..
 و زنان ما باید بدانند و از تو بیاموزند راه و رسم زندگانی را ..
بانوی بزرگوار ! درددل بسیار است انسانها چه زن چه مرد شخصیت خود را گم کرده اند و اصلا نمی دانند برای چه زندگی می کنند ..بگذریم .. حالا وقت جشن و شادیست .. می دانم که فرشتگان به میهمانی خدا آمده اند تا تولدت را تبریک بگویند ... باز هم تو را فریاد می زنم که یاریم کنی ..
شیطان سریع می آید اما آرام می رود ..
کمکم کن .. تا خدا هم کمکم کند ...
و من به آسمان می نگرم ...چه غوغاییست امشب ! تولد برترین بانوی جهان از ازل تا به ابد و گل سر سبد بهشت برین , نازنین فاطمه نازنین را به تمام موجودات جهان تبریک و تهنیت عرض نموده آرزوی خوشبختی و حرکت به سوی خدا برای همه جهانیان را دارم . روزت مبارک ای زن ! ای دختر ! روزت مبارک ای مادر ! تولدت مبارک گل بانوی بهشت ! .. ایرانی 

عاشقتم هوو9 (قسمت آخر)


-من میخوام میخوام بازم میخوام کیر می خوام .
وفری زبونشو کشید رو سوراخ کونم و با حرص و ولع اونو می لیسید . خیلی خوشم میومد .هوسم دوباره زیاد شده بود . تو دلم تارا جونمو دعا می کردم که باعث و بانی این خیر شده . امید وارم به هر چی که آرزوشه برسه .هر چی که میخواد خدا بهش بده ..ولی من حریص شده بودم . فری رو انداخته بودم رو زمین و رفتم رو کیرش نشستم .یه بار دیگه همدیگه رو بوسیدیم .. فری زیر گوش من گفت دوست داری بازم همدیگه رو ببینیم .
-من از خدامه . امیدوارم رامین بازم از این اجازه ها بهم بده ..
-اگه اجازه نده بازم دوست داری ..
-من بدون اجازه اون آب نمی خورم ولی ..ولی ظاهرا این جا رو باید از کوسم اجازه بگیرم .
-کوست بهت چی میگه ..
-چودانی و پرسی سوالت خطاست . می بینی که یه ساعته که دارم باهات حال می کنم هنوز عطش لحظه اولو دارم .
-عزیزم ببین تارا اونجا نشسته داره با خودش ور میره و شوهرتم طاقباز رو تشک دراز کشیده و کیرش رو به هوا و شق شده و داره به من و تو نگاه می کنه . می دونم یه خورده داره عصبی میشه از این که من و تو زیاد لفتش دادیم .
-ببینم تا حالا کون دادی
-سه چها بار
 -بدنیست . من عاشق کون کردنم . ببین تو اگه بخوای و راضی باشی میری الان رو کیر شوهرت می شینی و منم از پشت میذارم تو کونت . یعنی دو تا کیر تو تن خوشگل تو .این جوری هم یه احترامی هم به رامین گذاشتیم و هم این که تو حالی می کنی و من و رامین هم یه گپی با هم می زنیم و اگه مختصر ناراحتی هم داشته باشه از دلش در میارم .
می دونستم اگه به رامین بگم بیام روکیرش بشینم و فرامرز هم بکنه توی کونم بهش بر می خوره و ممکنه عصبی تر بشه . واسه همین خودم یه خورده با ترس و لرز و دلهره البته به اتفاق فرامرز رفتم پیشش . کیرشو تو دستم گرفتم و در حال نشستن روی اون بودم که دیدم صداش در اومد
-ببخشید سمیرا خانوم از فرامر خان اجازه گرفتین مهمون عزیز ما ناراحت نشن . منم واسه این که از روش ببرم یا کم نیارم گفتم اتفاقا خودشون پیشنهاد فرمودن و قبل از این که عصبانی تر بشه کوس رو کشیدم سر کیر .خیلی به من حال می داد به ویژه که می دونستم یه کیر پشتیبان هم دارم .
-رامین تو که می دونی چقدر دوستت دارم . همه این کارا به خاطر توست
-آره می دونم نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار
 -عزیزم تو به کی میگی .
در حال درد دل کردن بودیم که دیدم یه دستی از گوشه کنارای کوسم یه خورده از خیسی اونو داد طرف بالا و سوراخ کونم و تا بجنبم دیدم یه کیر دیگه هم رفته تو تنم -آخخخخخخ یه خورده دردم گرفت فرامرز
رامین در جواب گفت بکش حقته . من این جوری کونتو می کردم ؟/؟!با ملایمت و نرمی ؟
-می دونم واسه همینه که عاشقتم .عزیزم حالا با تمام وجودت ازم لذت ببر .حال بده ..دو تا کیر رو با تمام وجودم و در وجودم احساس می کردم و کیف می کردم . دوست داشتم به فرامرز بگم کیرشو بیشتر فرو کنه تو کونم نترسه من تحمل می کنم ولی یه خورده ملاحظه رامینو کردم . شوهرم کمرمو گرفته بود و چون تازه نفس بود با هیجان و سرعت زیاد منو می گایید می خواست نشون بده که خیلی قدرتمند تر از فری جون منه که کیرش واقعا حرف نداشت . منم چون در یه آرامش روانی خاصی بودم سکس بهم لذت زیادی می داد . پیش وجدان خودمم شرمنده نبودم چون رامین هم یه نفر دیگه رو گاییده بود . این حق من بود که بتونم حالی بکنم .رامین داشت خودشو تیکه پاره می کرد تا منو به ارگاسم برسونه . منم تمام فکرمو به اون اختصاص داده بودم تا کمتر خسته اش کنم وپس از نیمساعت که عرق از سر و رو و بدن شوهر نازنینم می بارید یه جیغی کشیدم و اونم که فهمید من ار گاسم شدم آبشو ریخت تو کوسم . از اون ور هم که فری واسه این که زود خالی نکنه یواش یواش منو می گایید وقتی که دید کارمون تموم شده یه بوسه ای به گردنم داد و با کونم ور رفت و با یه ناز و ماساژحسابی که دوباره داشت هوسمو بر می گردوند سوراخ کونمو پر از آب هوسش کرد . یه خورده از آب کیرای دو تا مرد که به بیرون از سوراخای من بر گشت کرده بودند با هم قاطی شدند که فری جون با صدای بلند گفت این نشون دهنده وحدت کلمه بین من و رامین جونه . این وحدت کلمه رمز پایداری ماست .
من رو رامین دراز کشیدم و فری هم پشت  من ..
چند لحظه بعد دو تا مردا رفتن سراغ تارا ولی این دیگه الکی گاییدن بود ...
تارا و فری مجلسو ترک کردن و من شوهرم تنها موندیم . می دونستم چی میخواد بگه -این قدر آتیشت تند بود و من خبر نداشتم ؟/؟!
-تو خودت به کی میگی اول که تو گاییدی .
-من یه مرد هستم تازه تو خودت پیشنهاد دادی
-مگه تو مخالف بودی ؟/؟!
-ببینم سمیرا از من بهتر بود ؟/؟
-نه قربونت برم تو یه چیز دیگه ای . یه تا موی تو رو به صد تامث فرامرز نمیدم اگه این کارو کردم فقط به خاطر تو بود به خاطر این که تو بتونی بیشتر با من حال کنی و من واست یکنواخت نشم . دوستم داشته باشی .
خواستم بزنم به جای حساس و مزه دهنشو بفهمم .هم اونو رام کرده بودم و هم این که میخواستم از یه در دیگه وارد شم
-عزیزم اگه موافق باشی دیگه این بازی رو تمومش کنیم ..
-سمیرا مطمئنی که هیشکی دیگه جای منو نمی گیره حتی اگه گاهی وقتا یه زیر آبی هم بری
-تو چی ..
-من این جوری حس می کنم سکس با هم لذت بیشتری میده ....
از اون به بعد تارا بیشتر میومد پیش ما و فرامرز هم هر چند وقت در میون یه دستی به سر و گوش من می کشید . البته بیشتر وقتا ما چهار تایی در کنار هم سکس می کردیم .. یه روز تارا بهم گفت سمیرا ببینم تو از این که همش دو تا مرد مارو بکنن خسته نشدی ؟
-میگی چیکار کنیم لخت شیم بریم وسط خیابون ؟
-نه من یه نقشه ای دارم ...
واسه یه شب جمعه ای با دو تا از دوستای زنش که شوهراشون خیلی کوس دزد و کوس دوست بودن تماس می گیره و اونا هم که یه شناختی از فرامرز داشتن برنامه رو با فری جون و رامین جون جور می کنن و شوهرا هم تصمیم می گیرن بیان طرف ما .البته فری و رامین خبر نداشتن که ما قصد داریم زیر کیر دو نفر دیگه بخوابیم و اون دو تا شوهره هم متوجه نبودند که زناشون امشب دارن به دو نفر دیگه کوس میدن .
-تارا جون اگه جریان لوبره چی میشه
-هیچی بهتر میشه . با این شناختی که از بقیه دارم یک سکس ضربدری باحال هشت نفره راه میندازیم .حالا تا این دو تا مرد جدید بیان چه جوری سر همو گرم کنیم ؟..
تارا این حرفو زد و اومد سمت من دوتایی شروع کردیم به لخت کردن هم .
دست رو سینه ها و کس یکدیگه می کشیدیم و دلمون می خواست که مردا یه خورده دیر تر برسن تا درست و حسابی تر حال کنیم .یه لحظه لبامو ن رفت به سمت لبای هم انگار دل به دل راه داشت چون یک آن با هم گفتیم عاشقتم هوو... پایان .. نویسنده ..ایرانی 

عاشقتم هوو 8


چند ساعت قبل تارا کیر رامینو گذاشته بود تو دهنش و آبشو خورده بود منم باید همین کارو باهاش انجام می دادم با دو تا کف دستم کمر کیر فرامرز رو گرفته و گذاشتمش تو دهنم .وبا حرص و ولع و لذت خاصی که دوست داشتم نشونش بزنم میک می زدم چشای فرامرز بد جوری خمار شده بود . داشت از حال می رفت .به شدت ناله می کرد .نمی دونست چیکار کنه . بادستاش محکم به زمین فشار می اورد . تارا رو به حرف آورد
 -فرامرزجون من این همه کیرتو واست ساک زدم تو این جوری نشده بودی حتی اولین بارشو هم این حالت بهت دست نداده بود . به من بگو چی داره این سمیرا . دهن این سمیرا چی داره . رامین می بینی زنت چه حالی میده به این فرامرز کیف می کنی ؟/؟!سمیرا جون امشب تو رختخواب یکی از این حالا به رامین جون هم بده که این قدر تو خماری نمونه و حسرت نکشه . رامین کیف کن به زنت افتخار کن
فرامرز: آقا رامین زنت حرف نداره . کار درسته . من که عاشق کوس و کون و اندام خوش دستش شدم . باور کن اگه طلاقش بدی خودم عقدش می کنم ورش می دارم واسه خودم . دربست مال خودم باشه . حیفه واقعا حیفه ..
-فری جون آدم که این قدر خود خواه نمیشه . بذل و بخششو از رامین جون یاد بگیر اگرم یه موقع طلاقش داد و تو اونو گرفتی اون وقت این تویی که باید زنتو در اختیارش بذاری . دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند
-زیاد هم ربطی نداشت تارا جون ...
اون دو نفر شده بودند نقل مجلس و من و رامین هم در سکوت منتظر بودیم که ببینیم بعدا چی پیش میاد . متوجه بودم اون لذتی رو که قبلا می برد حالا نمی بره . بیشتر حواسش به این بود که من تا چه حد از هماغوشی با فرامرز اونم جلوی چشای اون لذت می برم . راستی راستی لذت هم می بردم .. به ساک زدن خودم ادامه دادم .بیچاره نتونست دوام بیاره . آبشو خالی کرد تو دهنم .. بیضه هاشو گرفته بودم تو میون دو تا دستام و تنه کیرشو به طرف دهنم فشار می دادم تا باقیمانده آبش هم راحت تره بره تو دهنم . دوست پسرم مست و بیهوش شده بود و حال و روز خودشو نمی فهمید . فقط موقعی که داشت آبشو می ریخت می گفت
-جاااااان باورم نمیشه که دهن خوشگلتو همه آبمو داره میفرسته داخل . به کوس شیرینتم بگو آماده باشه .. اوووووفففففف ..چند لحظه بعد خودش مست و پاتیل و بیحال نقش زمین شد .. چند قطره ای از آب منی دور و بر لب و لوچه ام ریخته بود که اون به صورتم مالیدم و رفتم رو آماده سازی کیر فری خوشگله خودم . دوباره گرفتمش تو دهنم و باهاش ور رفتم
-نکن نکن نکن سمیرا ..
از اون طرف تارا و رامین که انگاری به اندازه کافی به هم حال داده بودند دیگه نیمه تعطیل کرده بودند و بیشتر به ما توجه می کردند و تارا دوباره سر فرامرز داد زد
- پسر آبرومونو بردی هر کی ندونه فکر می کنه تو کوس ندیده ای . چرا امروز این جوری شدی .
-تارا یه چی میگی و یه چی می شنوی کوس داریم تا کوس ..کون داریم تا کون ..تن و بدن داریم تا تن و بدن ..این سمیرا جون یه چیز دیگه ایه ..
حق هم داشت این فرامرز ...انگیزه تنوع طلبی و هوس زیاد من و تحریک کردن حس حسادت رامین همه و همه دست به دست هم داده بودن که تا اونجایی که می تونم واسه این مجلس و واسه عشقبازی خودم با فرامرز سنگ تموم بذارم .
وقتی کیر فرامرز رو ظرف کمتر ازیکی دو دقیقه با ساک زدن خودم شقش کردم ازش فاصله گرفته و لوندی خودمو شروع کردم . کونمو با یه حالت وسوسه انگیزی می گردوندم و می رفتم نزدیک دوست پسرم و یه تماسی با سر کیرش برقرار می کردم و دوباره از جام بلند می شدم و ازش فاصله می گرفتم . آتیشش زده بودم .
-نکن سمیرا ..نکن بهت حمله می کنم ..
-بکن منم میخوام که حمله کنی جرررررم بدی با کیییییررررررررت بذاری تو کوسسسسسم منو ارضام کنی کبودم کنی .هر جای تنمو که می خوای میک بزن کبودم کن .رحم نکن بهم . شوهرمم که اینجاسن . دیگه لزومی نداره که ازش قایم کنم که کی کبودم کرده .
اینو که گفتم در حرکت بعدی از پشت چسبید بهم و رحم نکرد کیرشو یه ضرب فرو کرد تو کوسم
-خودت خواستی خودت خواستی
 -آره من خواستم من خواستم من میخوام من میخوام .من میخوام که همین جور ادامه بدی .همین جوری منو بگایی ..سرمو گذاشته بودم رو تخت و تنمو بیرون انداخته بودم و کونمم که قمبل کرده بود . اونم کمر منو گرفته بود و.خیلی راحت منو می گایید . کیرشم که تازه خالی کرده بود . دیگه به هیچ چیز توجهی نداشتم .دور و بری هام واسم مهم نبودند .فقط کیر فرامرزو می خواستم .می خواستم که باهاش عشق کنم .
-فری جون سینه هام . بمالش ...
تمام بدنمو گرفته بود زیر ماساژو نوازش خودش .
-واییییییییی یکی به دادم برسه .. من کیییییییررررررررر می خوام . چرا این دراز تر نمیشه کلفت تر نمیشه ..
تارا از اون ور داد زد که عزیزم بیست سانت کمته ؟این که تا آخرش رفته تو کوست . کلفتیش هم طوریه که اگه دو دفعه دیگه تو رو بگاد دیگه اون وقت به کوست نمیشه گفت کوس غنچه ای ...
 -نه نه تارا جون من هوس دارم می خوام .بزن فری جون تو ولم نکن ادامه بده .. داره میاد نزدیکه همین دمه اوووووففففففف بزززززن پسسسسسر این کیر تنبلت داره چیکار می کنه کوسسسسسسسم میخاررررره زودباش اوووووووففففففف جووووووووون داره میاد آخیش راحت شدم سبک شدم ...
رفت کیرشو بیرون بکشه که سرش دادزدم و گفتم بریزش تو کوسسسسم بریزش . بذار من حال کنم .حالمو نگیر .فوقش بچه دارشدم ایناهاش شوهرم اینجاست سقطش می کنم . کوسم حاضره واسه خوردن آب کیر تو بار صد تا از این مصیبتا رو هم به دوش بکشه .
اون آب کیرشو ریخت تو کوسم ..-
وایییییی که چقدر تشنه امه هر چی می ریزی توش بازم سیراب نمیشم .....ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

عاشقتم هوو 7

فرامرز هم دستشو فرو کرد تو شورتم و گذاشت لای کوسم .
-دختر چقدر داغ شده
وقتی منو صدا می زد دختر راستی راستی حس می کردم که دوباره یه دختر بچه شدم همون وقتایی که واسه رسیدن به همچین روزایی که کیر راحت بره تو کوسم ثانیه شماری می کردم . روزایی که از حشر زیاد بعضی وقتا فکر می کردم که به مرز جنون رسیدم و خودمو خیلی کنترل می کردم که هوایی نشم . حالا رسیده بودم به روزی که دو تا کیر جلوی خودم می دیدم . اونم یکیشون مال شوهرم بود . رامین نگاهش به طرف من بود . برق حسادت رو تو چشاش می دیدم .انگار می خواست بپره بیاد طرف من . ولی من تا کیر فرامرزرو تو کوسم نمی دیدم و یه حال درست و حسابی به من نمی داد دوست نداشتم برم طرف شوهر عزیزم که دیوونه وار عاشقش بودم .هر چند که نسبت به رابطه تارا و رامین حسادت عجیبی در من به وجود اومده بود ولی عشقبازی با فرامرز تقریبا تسکینم می داد ..
اول من شورت دوست پسرمو از پاش در اوردم . کیرش به یه قسمتی از شکمش خورد و یه صدایی کرد که رامین و تارا واسه یه لحظه نگاهشون افتاد طرف من
-رامین می بینی این دوست ما عجب کیری داره ؟ببین الان چه جوری میره تو کوس سمیرا . یه حالی بکنه این سمیرا جون یه کیفی بکنه این سمیرا جون که این جور حال کردن اونا یه انگیزه ای هم تو کیر تو به وجود میاره که یه خورده هم دنبال زنش باشه .چیه ناراحت شدی ؟ /؟ کیر تو هم حرف نداره من فدا فداشم . بهت بر نخوره .تنوع لازمه هر چیزی تو زندگیه ..می بینی تا چند ساعت دیگه زنت از کیر فرامرز خسته میشه میاد طرف کیر تو . منم میرم جای اونو می گیرم . دوتایی مون میریم رویکی .دوتا زن یه مرد میشیم .دو تا مرد یه زن میشیم . اصلا هر کی به هر کی میشیم . این جور اخم نکن . زنت خورده نمیشه ..دوباره با هم میرین تو رختخواب و شما دو تا خودتون می مونین و خودتون . دنیا زیر پای شما و زیر کیر و کوس شماست ....
رامین لباشو می جوید و من از این جور حرص خوردنش کیف می کردم و تو دلم می گفتم اوهوم تو بودی دیشب بهم حال نمی دادی و می گفتی واست تنوع ندارم ؟/؟ حالا بخور حالا بکش .ببین زنت چطور داره زیر کیر یه مرد دیگه حال می کنه . من که نمی خواستم این جور شه . تو خودت خواستی . تقصیر من چیه از من گله نکن .. رامین هم شروع کرد به حال منو گرفتن . با این که می دونستم داره پیاز داغشو زیاد می کنه ولی لجم می گرفت
 -تارا تارا جونم قمبل کن میخوام اون کون درشت و باحالتو که تو دنیا تکه و هیشکی نداره و استیلش از استیل صد تا شکیرا هم بهتره تو دیدم داشته باشم .
تارا اطاعت کرد و رامین هم کیرشو از پشت فرو کرد تو کوس تارا ...
-فرامرز کوسسسسسم کیییییررررررتو می خواد کیر تازه تورو خیلی شق و راسته .حال بده حال بده . بده کییییییرررررتو می خوام ببینم مزه اش چه طوره .. فرامرز خواهش می کنم .. اووووووفففففففف تارا جون نمی دونی چه حالی دارم .حس می کنم شب اول عروسیمه شب زفافمه ..
شورتمو با خشونت از پام کشید بیرون . حس کرده بود که این جوری خیلی حال می کنم .چونه خوشگلشو که از اون چالک وسطش خیلی خوشم اومده بود گذاشت رو کوسم و مثل یک کیر به کوسم مالید و باهاش بازی کرد . خیلی لذت می بردم .این دیگه چه جورش بود .
-عزیزم تو اینارو از کجا واردی
 -وقتی یه تن و بدن خوشگل و مامانی مثل تو یه تورم می خوره خود به خود این چیزا میاد تو ذهن آدم و بعدش از اون جا می شینه رو اونجایی که باید بشینه .. دوستت دارم سمیرا خوشگله من . تو یه ماهی بودی پنهون شده زیر ابر از این به بعد باید تا می تونی به من روشنی ببخشی...
 -چه حرفای قشنگی می زنی !
 -تارا تو این آسو کجا داشتی . تارا می دونه من چه شوهر دار چه بی شوهر یه زنو که میگام واسه بار دوم یا سوم چه طور استثنا بشه ولی فکر کنم به این زودیها دست از سرت ور نمی دارم .
رامین یه نگاه ترسناکی بهش انداخت که در عکس العمل,  فرامرز بهش گفت که چاکرتیم آقا رامین . کشته مرده اون مرامتیم . ناموستو خوب حفظش می کنیم .تو این محبتو در حق ماکرده و می کنی و من از یادم نمیره . به جای این یه آسی که تحویل ما دادی من ده تا ده لو خوشگله واست ردیف می کنم ..
اگه به این رامین کارد می زدی خونش در نمیومد . می دونستم حالا که دیگه از تارا خوب کام دل گرفته و تا حدودی سیر شده و منو هم زیر کیر یکی دیگه دیده دوست داره با تمام وجود بیاد و فرو کنه تو کوسم .عشق من تشنه من بود . ولی اگه هم همین حالا می خواست بیاد طرف من بهش همچین اجازه ای نمی دادم که باهام طرف شه .تا فرامرز منو به ار گاسم نمی رسوند و بهم حال نمی داد و با کیر جانانه اش منو نمی گایید من رضایت بده نبودم . تازه داشتم مزه تنوع رو احساس می کردم .شاید دوای دردم همین بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

عاشقتم هوو6


صبح که از خواب پاشدم رامینو کنار خودم دیدم . انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ولی به شدت حشری و عصبی بودم و نمی دونستم چطور خودمو ارضا کنم . تارا هنوز اینجا بود . نشستیم و با هم درددل کردیم . متوجه شد که من چقدر ناراحتم و احساس منو درک کرد
 -عزیزم این که ناراحتی نداره . تو هم یه کاری کن که شوهرت هیجان زده شه قدر تو رو بدونه و باهات کنار بیاد
-منظورتو نمی فهم
 -زیاد نمی پیچونمت . تو هم برو به یکی دیگه بچسب . جلوی شوهرت به یه غریبه کوس بده . اون وقت می بینی که اونم آتیش می گیره ..
-خدا مرگم بده . فکرشم نمی تونم بکنم . این حرفا چیه . حالا واسه تنوع و این که تو دوست خوب من بودی یه همچین کاری کردم . دلیل نمیشه من بخوام به عشق خودم خیانت کنم .
-فکر می کنی رامین بهت خیانت کرده .اونم با تمام وجود دوستت داره .اون وقتی دیشب منو تو بغل خودش داشت دقیقه ثانیه از تو می گفت و این که دوست داره دوباره همون احساس شور و نشاطو نسبت به تو داشته باشه
 -جدی میگی
 -به جون تو و خودم و رفاقتمون قسم جدی میگم
-اگه همین طوره که میگی پس چرا زندگی خودتو نتونستی حفظ کنی
 -اون مسئله اش جدا بود من اصلا دوست نداشتم با همسرم زندگی کنم ولی شما دیوونه وار عاشق همین .آب دهن همدیگه رو می خورین . با عشق از دواج کردین .نمی تونین رنج و ناراحتی همو ببینین .
خلاصه تارا با چرب زبونی و زرنگی خودش طوری شوهرمو راضی کرد که اون بی صبرانه منتظر رقیبش بود که بیاد و باهام سکس کنه . من از این که بتونم شوهرمو سر حال بیارم و هیجان زده کنم خیلی خوشحال بودم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم خود کسی بود که باید باهاش سکسو انجام می دادم .از نظر من اون حکم یک پزشکی رو داشت که میومد منو درمان کنه . چند ساعت نشد که با یه تلفن تارا,  فرامرز اومد خونه مون .اولش یه خورده خجالت می کشیدم . هم از اون و هم از شوهرم .از این که چطور شوهر دارم و می خوام به یه مرد غریبه کوس بدم از همون مرد غریبه خجالت می کشیدم . ولی تارا قبلش بهم گفته بود که اصلا از این فکرا نکنم . از خود تارا خجالت نمی کشیدم . اونم به من گفت که فرامرز عاشق گاییدن زنای شوهر داره .می خواد این زنا به اون محتاج باشن و اونم لذت ببره از این که به اونا حال میده و با وجود کیر شوهرشون این کیر اونه که حکومت می کنه . خب اینم یه جور بیماریه .وقتی که فرامرز همچین احساسی داره تو چرا باید خجالت بکشی . شوهر تو هم که از خداشه و راضیه . تازه اون منو جلو تو گاییده و شما دیگه از این نظر باید روتون به هم باز شده باشه پس جای هیچ نگرانی نیست .
اون با این حرفاش آرومم کرد . فرامرز خیلی خوش تیپ بود و اکشن . خیلی راحت بر خورد می کرد . یه خورده حسادتو تو چهره رامین می خوندم  . باز من یه خورده جنبه اشو داشتم و به قسمتای خوب قضیه که حال کردن بیشتر با رامین بود فکر می کردم .غروب بود . یه عصرونه ای خوردیم و چهار تایی همدیگه رو نگاه می کردیم .خیلی هیجان زده بودم . دیگه اون دلشوره قبلو نداشتم .حالا دیگه بد جوری وسوسه شده بودم .چند بار دستم داشت می رفت لای شلوارم تا با کوس ور بره ولی هر بار دستمو کشیدم .صورتم یه داغی مخصوصی پیدا کرده بود . یه چشمکی به تا را زدم که یه چیزی بگه -عزیزم رامین جان آماده ای ؟/؟
-تا نظر بقیه چی باشه ..
-خب همه باید به هم حال بدیم .. اومدیم خوش بگذرونیم و غمای روز گارو فراموش کنیم .. روزمین چند تا تشکو کنار هم گذاشتیم و تارا و رامین که به هم عادت کرده بودند خیلی راحت با هم کنار اومدن و من وفرامرز همدیگه رو نگاه می کردیم
-مثل این که اولین تجربه اته که با یکی غیر از شوهرت حال می کنی
-یه خورده سرخ شدم و گفتم خب آره .
-امروز یه کاری می کنم که حس نکنی این آخرین تجربه ات باشه .
لب و دهنشو به صورتم نزدیک کرد . گویی ازش آتیش می بارید . با نفسهای ملایمش لباشو گذاشت رو لبام و بعد از اون جا زیر گلومو بوسید و دستشو گذاشت لای بلوزمو از داخل سوتین سینه هامو گرفت تو دستاش
-عشق من حیفه حیفه با این اندامت فقط به یکی تکیه کنی ..
-نه من از این جور زندگی که ثبات نداشته باشه خوشم نمیاد
 -امروز وقتی که سر حال سرحالت کردم اون وقت می فهمی که خوشت میاد یا نه .
یه نگام متوجه تارا و رامین بود . خیلی راحت با هم حال می کردند . منم واسه این که توجه رامینو به خودم جلب کنم شروع کرده به آه و ناله .. ناگفته نماند که سر تا پا هوس بودم ولی طوری شور و حالمو نشون می دادم که از اون دو نفر عقب نمونم .
-منو ببوس فرامرز بهم حال بده .. چقدر نازی تو پسر ..منو ببوس .. می خوام امروز یه حال حسابی باهات بکنم .
همین طور که در حال بوسیدن هم بودیم اون داشت دگمه های بلوزمو باز می کرد و منم در حال در آوردن لباس اون بودم .وقتی سوتین منو در آورد یه لحظه بی اختیار لبمو ازش کندم و سینه هامو انداختم تو دهنش و دستمو گذاشتم تو شورتش 
-اوووووووففففففف فرامرز عجب کیری داری !... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

عاشقتم هوو5


-عزیزم دوست داشتم همین الان تو بغلت بودم . با هم عشقبازی می کردیم .نمی دونی چقدر دلم واست تنگ شده . الان خواهرم خوابیده .دلم واسه کیرت تنگ شده . دوست داشتم می تونستم زمین و زمانومی شکافتم و الان خودمو می رسوندم به تو
 -سمیرا منم مث توام . تو آتیش هوس تو دارم می سوزم .دلم برای میک زدن کوست تنگ شده . بوسیدن و دیدن اون کون تپل و قشنگت که اگه یه موقع به دیدنش سرمو اون طرف نگیرم کیرم در جا شق می کنه
-جدی میگی عزیزم ؟/؟
-شوخیم کجا بود
-تو که هر کون بر جسته ای می بینی دلت ضعف میره ..
-سمیراجونم من فقط کون تو رو میخوام
-یادت رفت چطور به تا را زل زده بودی . بد چیزی نیست نه
-عزیزم این قدر حسود نباش . مهمون وقتی میاد خونه آدم نمیشه نمیشه که آدم سرشو اون طرف بگیره . چرا این قدر تو بد خلقی .
-ببینم تارا کجاست حالا
 -اونو فرستادم رفت و من حالا تنهام .
-دوست داری بیام پیشت
-من که از خدامه ولی خواهرت تنهاست همراه دیگه ای هم که نداری .این یه شبو تحمل می کنم
-عزیزم راستشو بگو من که دستم بنده ولی تو دوست داشتی که الان پیشت بودم
-اووووووففففففف سمیرا جونم دلم واسه اون کوس لقمه ایت یه ذره شده
 -من دوست دارم شوهرم به آرزوش برسه و حسرت نخوره ..
اینو گه گفتم چند لحظه بعد از مخفیگاه خارج شده و در حالی که تارا خیلی خونسرد و خندون بود و نشون می داد که سکس با شوهرم خیلی بهش مزه داده .
رامین زرد کرده بود و از خجالت به من پشت کرد
 -پس تو همه چی رو دیدی ؟
-حتما تعجب می کنی که چرا دادو قال راه نمیندازم و هیاهو نمی کنم .این کاریه که تو کردی و نیازی بود که داشتی عزیزم .
-منو ببخش نمی خواستم این طور بشه
-خودتو ناراحت نکن خوشگل من آبت خشک میشه من باهات و باهاش کار دارم راستش این نقشه من و تارا یعنی در اصل نقشه من و موافقت دوست نازنینم بود که بخواهیم همچه کاری رو انجام بدیم . واسه این که قدر تو رو بیشتر بدونم و بیشتر باهات حال کنم .واسه این که بفهمم اون چیزی که مال منه چقدر واسم عزیزه . واسه این که یه تنوعی تو سکس ما ایجاد بشه و من بتونم با هیجان بیشتری باهات حال کنم .تارا مارو به حال خود تنها گذاشت و من که قبل ازنشون دادن خودم لخت شده بودم چسبیدم به  رامین . حالا اون شده بود مرد رویایی ام . بیا بیا رامین جونم .این تن و بدنیه که مال توست و باید ازش لذت ببری . بیا هر چی بخوای بهت حال می دم .بیا همه کوس و کونم همه وجودم مال تو . دیدم خیلی بیحاله . رفتم سراغ کیرش که در اثر دو دفعه آب خالی کردن شل شده بود . با این که رفته بود تو کوس و کون تارا ولی من اونو گذاشتمش تو دهنم تا سر حالش بیارم . واسش ساک زدم . کلی طول کشید تا یه خورده شق شه
 -رامین تو چرا این قدر بیحالی . بیا روم من هوس دارم . کوسسسسسسسم کییییییر می خواد .هر کاری دوست داری باهام انجام بده . اگه می خوای کونمو خشک خشک بکن .جیغ نمی کشم .عزیزم تو مال منی .هیچی نباید تو رو ازم بگیره . تو فقط باید به من حال بدی .
سکس رامین و تارا کارشو کرده بود .من اونو فقط واسه خودم می خواستم و از حال کردن با اون لذت می بردم ولی رامین دیگه به من حال نمی داد 
-عزیزم تو چت شده
 -یه خورده خسته ام سمیرا .. تازه تو واسه خودت تنوع ایجاد کردی و یه هیجان خاص در تو به وجود اومده ولی من چی . منم نیاز به هیجان دارم .ازت ممنونم .از شعور و درک بالا و منطقت ممنونم . راستش اولش بهم بر خورد که بازیچه تو شدم ولی حالا که فکرشو می کنم می بینم چقدر فهمیده و منطقی هستی . چقدر خوب با مسائل روبرو میشی و می تونی همه چی رو واسه خودت و واسه من حل کنی . این جوری حس می کنم خوشبخت ترین مرد روی زمینم ولی با این حال هنوز فکر می کنم یه چیزی تو زندگی ما کمه . اون احساس هیجانی رو که باید بکنم نمی کنم . نمیدونم چرا حس کردم از بس با تارا سکس کرده حرفای نامربوط می زنه .
دوستم رفت اتاق دیگه رو زمین خوابید و من و رامین رفتیم رو تخت .. هر کاری کردم که اون کیرشو فرو کنه تو کوسم این کارو انجام نداد . من تشنه اون بودم .داشتم خودمو واسش می کشتم ولی اون نسبت به من بی حال تر از قبل شده بود .رفتم یه جا رو درست کنم زدم یه جا دیگه رو خراب کردم . تو بغل هم خوابمون برد .نصفه شبی دیدم که جا تره و بچه نیست .شوهرم غیبش زده بود . می دونستم که رفته سر وقت تارا .دیگه شورشو در آورده بود . با هر دو شون بودم .نمی دونستم چیکار کنم .. از یه گوشه ای اونا رو زیر نظر گرفتم
-تارا نمیدونم چرا هر چقدر تو رو می کنم سیر نمیشم .همه جات تکه . سوراخ کون بیستی هم داری . می میرم براش .هر کاری واسش می کنم . نمی دونم بازم می تونی از این طرفا بیای یانه
 -منم عاشق اون کیر فعال و تیزتم . خوب حال میده .چرا که نیام اگه هم نتونستم تو بیا پیشم . هم جاشو دارم هم امنیتش تضمینیه ....
وای اونا داشتن نقشه روزای بعدو می چیدند . رامین دیگه نمی خواست زنشو بگاد ولی رفته بود سراغ تارا .ی عنی اون احساس گذشته رو نسبت به من نداشت . دیگه واسش تنوعی نداشتم . یه قطره اشک از گوشه چشمم رو گونه ام غلتید و رفتم تو رختخوابم ..ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

عاشقتم هوو4


تارا کونشو انداخت روی کیر رامین .حالا هردوتاشون لخت لخت بودند .کیر کلفت ودراز شوهرم رامین و کون گنده تارا و کوس ورم کرده اش که روی کیر شریک زندگیم بود هوس منو خیلی زیاد می کرد .حس می کردم دوباره دچار تپش قلب شدم .هیجان عجیبی بهم دست داده بود . خیلی از این تپش ها خوشم میومد ..دوست داشتم بااین هیجانات سرحال بیام و بتونم راحت سکس کنم .
-رامین منو بکن .کیرتو بکوبون  به کوسم .جرررررررم بده واااااایییی می میرم واسه کیر بی نظیرت .من می میرم واسه این کیر .
-نگو تارا نگو بیشتر آتیشم می زنی .پس قبولش داری ؟
-آره عشق من من گرسنه و تشنه ام .وقتی یه غذای لذیذ داری بهم می دی وقتی یه آب گوارا دادی نوش جون کنم چرا از حال کردن حودم نگم .
-تارا تارا دارم می سوزم .می خوام بسوزم .دعاکن سمیرا خیلی دیر برگرده تا ما بیشتر حال کنیم ..گاییدنش این روزا زیاد حال نمیده .....
ای رامین کلک پس چقدر تعارف می کنی . خب وقتی زیاد حال نمی کنی روراست به من بگو که یه فکر دیگه بکنم .من الان واسه خودم یه هیجان درست کردم این جوری می تونم گرایش خودم به تو رو بیشتر کنم ..
تارا درحالیکه روی کیر رامین سواربود سینه های درشتشو با حرکات وسوسه انگیزی به سینه های رامین می چسبوند و اونم مرتب دهنشو جلو می آورد و می گفت اوووووم بخورررررمششششش مال خودمه ..
لذت و عطش زیادی رو تو صورت و بدن رامین می دیدم . کیرش در حال ترکیدن بود تاراهم به طرزعجیبی حشری شده کوسش به شدت خیس بود .
-رامین رامین باید ارضام کنی .هوسم هرلحظه بیشتر میشه و حشری تر میشم
 رامین دستاشودورکمرتارا حلقه زده بود وباهیجان اونو به خودش می فشرد . بااین کارش می خواست کیرشو بیشتر کیپ کوس تاراکنه و کون دوستم بیشتر به بدنش بچسبه و مماس شه .
تاراصورتشو به صورت شوهرم چسبوند و در حالی که هوس گیجش کرده بود لبهاشو رولبهای رامین قرار داد وبایه حرص و هوس خاصی اونا رو می مکید .منم به هوس آورده بود .دوست داشتم رامین بیاد و منو بگاد ولی نمی شد .خودم قبول کرده بودم که این دوتا باهم خوش باشن .تازه رامین دوست داشت که من چند ساعت دیگه هم دیر تر بیام خونه واون بتونه بیشتر حال کنه . یه دلم می گفت که خودمو نشون ندم و بذارم به این کارشون ادامه بدن .حداقل قضیه این بود که تا ار گاسم تاراصبر می کردم . یه دلم می گفت که حتما باید بعد از ارگاسم خودمو آفتابی کنم و اصل جریان روواسه رامین شرح بدم  چون پایه واصل زندگی باید بر صداقت باشه و من دیر یا زود باید علت این کارمو توضیح می دادم .عاشق ودیوونه اش بودم . حالا می تونستم بیشتر باهاش حال کنم .
تارا گل کاشته بود . بیخود نبود که هم مردا کشته مرده اش بودند و هم اون کشته مرده مردابود .خیلی براش سخت بود که چند روزو بدون کیر سپری کنه . بااین که چند مدل دیگه سکسو روهم پیاده کردند ولی هردوتاشون از حالتی که تارا خودشو مینداخت رو رامین خیلی خوششون میومد و به همین شیوه هم بود که تارا به ارگاسم رسید . به این صورت رامین سرشو گذاشت گوشه دیوار و تاراهم به همین صورت که کونشو انداخته بود رو پاهای شوهرمو کوسشم گذاشته بود سر کیرشو و اونو فرستاده بود اون داخل ..کف دوتا دستشو چسبونده بود به دیوار و با نیرویبیشتری هم سرعت بیشتری به ضربات خودش می داد و هم اصطکاک بیشتری بین کوس وکیرایجاد می کرد .عجب توانی داشت .انگاری این زنه ورزشکار بود کم نمی آورد . من باید خیلی تمرین می کردم تا یه توانی درحد اون پیدا می کردم .
-رامین رامین کوسسسسسسم امشب مست کیییییییرررررررررته جام کیر تو رو سر کشیده شرابشوخورده وبیحال شده سرمست شده .. اووووووووففففففف این آب کیری که به من دادی معلوم نبود چی بودشراب بود یاشربت عسل بود یا معجون فقط میدونم آب حیات بود
 -زودباش زودباش تارا آبم داره میاد
 -نههههههه یه خورده صبر کن که مال من داره میاد ...
من از هیجان داشتم هلاک می شدم . به زحمت جلوی ناله خودمو می گرفتم . حس می کردم به اندازه شب زفاف خودم هوس دارم .
-رامین یه خورده تحمل کن داره می ریزه جااااااااااان کوسسسسسسم داره آروم میشه بازم میخواد ولی حالا تو سبکش کردی بازم آب می خوام بریز خالی  کن توی من .خالیش کن .
طوری خودشو انداخت و چسبوند به شوهرم که اون دیگه نتونست خودشو تکون بده و چاره ای نداشت جز این که بالذت هر چی که از آبش باقی مونده بود و می تونست خالی کنه ریخت تو کوس تارا
-وااااااای عزیزم چقدر اندام باحالی داری . خیلی یه دست و گاییدنیه ...نمی دونم کیر رامین  می تونست بازم کاره ای باشه یانه . من اونو می خواستم .اون مال من بود نه مال یه زن دیگه .نمیدونم اسم این کارمو چی بایدمیذاشتم ولی می دونم می شدگفت هیجان درمانی یاحسادت درمانی و یه چیزی تو همین مایه ها .
-تارا جونم فکر می کنی سمیرا الان کجاست و چیکار می کنه
-نمیدونم حتما هرجا هست به فکر تو و عشقبازی باتوست ..
تصمیممو گرفته بودم رامین دیگه باید وظیفه خودشو نسبت به من انجام می داد .اگه هم زیاد آزادش میذاشتم پررومی شد ونمی تونستم حریفش شم .دریک حالتی که رامین صدایی نشنوه وچیزی نبینه فاصله خودمو با اونا زیادکردم و باموبایلم که نزدیکش قرارداشت زنگ زدم .اونارودیگه نمی دیدم .
-الوعزیزم تویی . حال خواهرت چطوره .دلواپس من نباش من هوای خودمو دارم .فعلا خواهرت مهمتره .اگه بهت نیاز داشتم می تونی بمونی . خواهرت باهات خوبه ازطرف من صاحب اختیاری ....
آن قدر هیجان زده و نیازمند نشون می داد که به من مهلت نمی داد حرف بزنم
-اگه هم چیزی می خوای فردا بعد ازظهر که دارم میام ملاقات میارم ....ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

عاشقتم هوو3

اجازه هست کمکتون کنم ؟/؟
-تو چه کاری ؟فکر نمی کنین این جوری که اومدین جلوم وایستادین بد باشه ؟
-چه بدی داره ؟آدم اگه زیباییها و چیزای نابو ببینه گناه داره ؟مگه تو خودتو خوشگل نمی کنی تا از این قشنگیت لذت ببری و لذت بدی ؟
-این دومیشو از کجا میدونی ؟
-از تو چشات می خونم ؟
رامین خودشو چسبوند به تن تارا..
-نه من نون و نمک سمیرا جونو خوردم بهش خیانت نمی کنم
 -من که می شناسمت تارا تو که به این چیزا کار نداری .تازه سمیرا تا فردا بر نمی گرده .می تونیم با هم خوش باشیم
-به نظرت من معرفت ندارم ؟/؟
رامین دیگه از خود بیخود شده بود .دستشو گذاشته بود رو کون تارا .مثل آدمای گوشت ندیده و نخورده و قحطی زده ها افتاده بود به جون کون تارا .این چرا این جوری می کنه .اگه دختره ندونه فکر می کنه من اصلا بهش نمی رسم .آبرومونو پیش تارا برد .هر چند می دونستم تارا الان به این چیزا فکر نمی کنه و تنها چیزی که واسش مهمه اینه که خودشو با تمام وجود دراختیار شوهرم بذاره .
از من کوس خل تر کجا می خواست گیر بیاره که شوهرشو دو دستی تقدیمش کنه
-بیا تارا جون بریم اتاق خواب .بریم
-ببخش آقا رامین یا این جا یا هیچ جای دیگه .من همین جا راحت ترم .اصولا تو فضای بسته دلم می گیره همین جا راحت ترم
-قربون تن و بدن خوشگلت برم این جا تنت در د نیاد .
-پس تو چیکاره ای نرمم کن .
رامین با این که خیلی خوش تیپ و خوش اندام بود ولی نمیدونم چرا مثل ندید بدید ها شده بود ..
تارا اون روی خودشو یواش یواش نشون داد .شلوار رامینو از پاش در آورد .حالا دیگه نوبت شورت شوهرم بود که شلوار تارا رو از پاش درآره  .
خیلی هیجان زده شده بودم .مدام می خواستم کاری کنم که دچار وسوسه و حسادت بشم که بیشتر حال کنم .شورت رامینو کشید پایین .واییییییی به نظرم اومد کیر رامین کلفت تر و دراز تر و هوس انگیز تر از دفعات قبل شده .حالا که از چنگ من خارج شده بود بیشتر قدرشو می دونستم .حالا که از یه دید دیگه ای بهش نگاه می کردم بیشتر آتیشم می زد .به خودم گفتم سمیرا کوهنوز .این تازه اول راهه ..
رامین دگمه های پیرهنشو باز کرد و کاملا لخت شده بود .ولی هنوز شورت و سوتین تو تن تا را خود نمایی می کرد .کون دوستم تپل تر و بر جسته تر و شکیل تر از کون من بود .تارا کیر رامینو دوستی چسبید .اون جلوی رامین به یه حالت زانو زدگی در اومده بود و کیر شوهرمو محکم میزد به سینه های بیرون زده از سوتین  و شکمش .از این کارش که خسته شد کیرو همبنطوری که دو دستی از ته داشت گذاشت تو دهنش
-نهههههه ..نههههههه تارا .
عین هنر پیشه های در جه یک فیلمای سکسی واسه رامین ساک می زد .حرکات تارا شبیه به یه آدم گرسنه ای بود که داره یه ساندویچو با لذت گاز می زنه .
-بخور عزیزم بخور کیرم این قدر بهت مزه میده .چقدر این سمیرا بخوردتش .یه خورده هم سهم تو
 -تارا همراه با ساک زدن از درون آهنگ می زد رامین یه دستشو رسوند پشت سر دوستم و سرشو محکم به دهنش فشار می داد تادهن تارا و کیر اون تماس بیشتری داشته باشن ..
شوهر جونم با دست چپش سوتین تارا رو باز کرد .خیلی هیجان زده شده بودم .دوست داشتم برم جلو رامین اول منو بگاد ولی درست نبود .در حق تارا نامردی می شد و شایدم رامین می ترسید و از ترس آبش می خشکید .ترجیح دادم که حالا حالا ها حداقل تا ارگاسم تارا بیننده باشم ..
چه با لذت و هوس کیر رامینو ساک می زد .گاهی از هوس چشای تارا خمار می شد و گاهی هم انگار از حدقه می خواست در بیاد .رامین احساساتی و حشری من که در اثر شهوت و لذه زیاد چشاش باز نمی شد
 -آخ آخ آخ آخ عزیزم داره می ریزه واییییییی تارا گازو زیاد کرد یه دستشو گذاشت رو کون رامین و از دو طرف اصطکاک هنشو باکیر زیاد کرد
-واییییییییی آخ جاااااان تو هر پرش منی , رامین به شونه های تارا متخصص چنگ مینداخت .
-سمیرا کجایی ببینی یاد بگیری ..
خاک تو سرت احمق! نوکه اومد به بازار کهنه شده دل آزار ؟حتما تا را فکر می کنه من چقدر دست و پا چلفتی ام که نمی تونم به شوهرم برسم ..نمک نشناس من کم واست ساک زدم .حالا یه خورده فتنه گری و حرکات اضافی تارا بیشتره .بشکنه این دستم که نمک نداره .ولی از حق نگذریم تا را خیلی استادانه تر عمل می کرد .طوری هم صحنه رو توی دید انداخته بود که راحت می تونستم تمام جریانو خیلی واضح ببینم .
رامین آب کیرشو تمام و کمال ریخته بود تو دهن تارا اونم می تونست همه رو بخوره ولی یه خورده اشو واسه این که صحنه رو جذاب تر کنه و منم به خوبی ببینم از دهنش آورد بیرون و اطراف لب و دهنش گردوند .خیلی هوسی شده بودم .شورتمو پایین کشیده و با انگشتام رو چوچوله هام می کشیدم .من کیر رامینو می خواستم .دوست داشتم تارا زودتر قال قضیه رو بکنه .شوهر خودم بود ولی می ترسیدم برم طرفش .خیلی حال می کردم .لذت بخش تر از تماشای فیلمای سکسی بود .
تارا لباشو گذاشته بود رو سینه شوهرم و اونو میک می زد .کیر رامینو می دیدم که با این حرکتش هر لحظه داره بلند تر میشه و به حداکثر شقیت می رسه .این کارو دیگه بلد نبودم انجام بدم .هرچی باشه تارا خیلی با تجربه تر از منه .نوک سینه های رامینو می ذاشت تو دهنش و می مکید .با دستاش رو سینه هاش می کشید و اونو به اوج هوس می رسوند .منم چشام به کیر تیز شده رامینم بود ویه دستم رو کوسم ..آه آه آه .. ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

عاشقتم هوو 2

-چه خیال بدی !تازه هم اگه داشته باشی من خیلی خوشحال میشم که بتونم یه کمکی به حال دوستم باشم .نمیدونی من چقدر ناراحت میشم از این که هر شب تو بغل شوهرم می خوابم و تو تنهایی و داری محرومیت می کشی .من چه طور می تونم به خودم این اجازه رو بدم که یه قدمی واست نگیرم .من باید رفاقتمو بهت نشون بدم و ثابت کنم .
-یه موقع فکر نکنی که من قصد دارم شوهرتو از چنگت در ارم .
-مگه من خودم اخلاقتو نمی دونم ؟/؟تو که خودتو مث ما مچل یه مرد نمی کنی .تازه یه شب که هزار شب نمیشه .ده شب دیگه هم میخوای باهاش بر نامه اجرا کن ..هر وقت دوست داشته باشی باهاش حال کن فقط یه چیزی یادت نره تارا
-می دونم چی میخوای بگی .این که جایگاه خودمو بدونم
 -ویه چیز دیگه
-چیه
 -حالا تو بیارش تو خط اونم درست میشه
-تو خط اوردن که رو شاخشه سه سوته .
لب و دهنشو محکم بوشیدم و گفتم تارا جون جبران می کنم
 چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت این منم که باید جبران کنم .این حرفا چیه که می زنی ؟/؟من اول یه قلق گیری می کنم .میزان امادگی و حساسیتشو می فهمم .
نیازی نبود که بزک دوزکشو زیاد تر کنه .چاک سینه هاشو باز کرد چشاشو خمار کرد .فقط روژلباشو غلیظ تر کرد تا لبشو بر جسته تر نشون بده ..وقت راه رفتن هم یه قری به کون و کمرش می داد .یه چند دقیقه ای رفتم آشپز خونه .وقتی که بر گشتم از تارا پرسیدم رامینو چه طور دیدی ؟/؟
-تا دکتر تارارو داری غم نخور این از اون آسونای آسوناشه .ولی خودمونیم شوهر خوش تیپ و خوش کیری داری .از همین حالا بهت گفته باشم با چند دفعه ولش نمی کنم .
-منم بهت گفته باشم باید کنار من باهاش حال کنی مگر این که من بهت اجازه بدم باهاش خلوت کنی .
هر دو با هم دست دادیم و خواهرانه با هم پیمان برادریمونو بستیم  .به بهانه این که شلوار جین کمرشو اذیت می کنه و بهش فشار میاره یه دامن کوتاه بهش دادم که بتونه پاهای لخت و وسوسه انگیزشو هم نشون رامین بده .من که تخصص نداشتم به خوبی فهمیده بودم که این رامین دیگه اون رامین همیشگی نیست .یه آبی دیده و می خواد شنا کنه .
من و تارا قرار و مدارا رو گذاشتیم و فقط اون بهم گفت اگه رامین بعدا بفهمه که همچه جریانی بوده چی ؟/؟
-بذار بفهمه وقتی کار از کار گذشته باشه و مزه کوس تو رو گرفته باشه میگیم یه نقشه بوده یا اصلا بر می گردم و میگم که یکی داشته شوخی می کرده .آره این جوری بهتره .اون جوری خودشو می گیره و کلاس میذاره .
اون دونفرو به حال خودشون گذاشته و چند لحظه بعد بر گشتم و گفتم
-تارا جان با عرض معذرت یه مشکلی واسم پیش اومده من باید برم خواهرم یه جراحی داشته کسی پیشش نیست .اصلا در جریان نبودم .حالا دارن به من میگن .
بعد رامینو کشیدم یه گوشه ای . بهش گفتم یه خورده ازش پذیرایی کنه و بعد هر موقع دوست داشت بره .کاری نکنه که بهش سخت بگذره .
-تارا جان این جا منزل خودته تا هر وقت دوست داشتی می تونی بمونی یه چشمکی بهش زده و گفتم من امشب دیگه بر نمی گردم -اگه اشکالی نداره منم برم
-نه من ناراحت میشم .باید میوه هاتو میل کنی بعدا .
در هر حال این که من رفتم و بر گشتم و تارا هفت خط طوری سر شوهرمو گرم کرد که متوجه بر گشتنم نشد خودش داستان مفصلی داره در هر حال رفتم داخل اتاقی غیر از اتاق خواب سنگر گرفتم .قبلا به تارا سفارش کرده بودم حداقل تا چند دقیقه اول کار حواسش باشه که رامین به این طرف نیاد و اما صحنه های مقدماتی .پس از این که رامین واسه تارا میوه اورد و کمی خوش و بش کردن و تارا هم کمی فتنه گری کرد و گوشه چشم نازک
-آقا رامین میشه ازتون خواهش کنم که یعه لحظه تشریف ببرید اون طرف .من این دامنو که از سمیرا جون قرض گرفتم درش بیارم شلوارمو بپوشم ..
دلم مثل سیر و سر که می جوشید هیجان زده بودم . انگاری که شب زفاف خودم باشه و می خوام برم زیر کیر شوهرم . جووووووووون .. یعنی میشه ؟/؟
شاید زنای دیگه ای هم  باشن که حسی مثل حس منو داشته باشن . ولی خیلی لذت بخشه ... یه حرصی همراه با حسادت و هیجان .. اما باید بعدا حس کنم که شوهرم مال منه .. مال خودم
دستم بی اختیار رفته بود روی کسم .. میشه یه روزی با هیجان با رامین خودم سکس کنم ؟ تارا باید سنگ تموم بذاره ..
تاارازیپ دامنشو خیلی آروم پایین کشید .بلوز نارنجی خوشرنگی هم که تنش بود خیلی کوتاه و بالای باسن بود .واسه همین وقتی که دامنشو در آورد کل قالب باسنش افتاد تو دید .وای چه کون درشت و چشم نوازی داشت .می دونستم که رامین از این مدل کون خیلی خوشش میاد .همچین خوشم اومده بود که هر کی می دید فکر می کرد این کون مال خودمه .جریان به صحنه های حساس خود رسیده بود .تارا کمی معطل کرد و یه خورده هم یه چرخشهایی به کونش داد و دستشم می کشید رو کونش .ظاهرا رامین دیگه تحملشو از دست داده بود .جووووووون کیر باد کرده رامینو می دیدم که از توی شلوارش میخواد بپره بیرون ..اون خودشو به کنار تارا رسونده بود -اوه خدای من ...آقا رامین من هنوز لباسمو عوض نکردم ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

عاشقتم هوو 1

دیگه خسته شده  بودم از این سکس یکنواخت .راستش زیاد واسم هیجان نداشت .اگه بگم لذت نمی بردم دروغ می گفتم .ولی دیگه اون شور و حال ماههای اولیه رو نداشتم .
یه سکس کوبنده می خواستم .یه چیزی که اکشن باشه .به اصطلاح همکلاسیهای سابق بترکونه .
شوهر منم از من بیحال تر .حس می کردم اونم از این یه نواختی خسته شده .اصلا تو این فکرانبودم که برم دنبال یه مرد دیگه .دوست داشتم دوباره هیجان زده بشم دوساعت سه ساعت حتی یه نصفه روز قبل از عشقبازی دلم واسش بتپه و تند و تند بزنه .نمی دونستم چیکار کنم .باید اول مزه دهن شوهرمو می فهمیدم ببینم اون چشم و دلش دنبال زنای دیگه هست یا نه .
یه خورده از طریق ماهواره رفتیم تو خط کانالای سکسی اولش جون خودش خجالت می کشید ببینه بعد یواش یواش هر وقت من از اتاق می رفتم بیرون اون راحت تر می دید .
دوست داشتم جلو چشام یه زن دیگه رو طوری بگاد و کیرشو طوری توی کوسش فرو کنه که از دهنش در آد .ادمشم داشتم .تارا یکی از همکلاسیهای خیلی خوشگل و خوش اندام و فوق العاده حشری من بود که همون سال اول ازدواجش شوهرش اونو طلاق داد .چون متوجه شده بود با یکی دوسته و کوس و کونشو در طبق اخلاص گذاشته .البته این فقط یه مورد نبود .شوهره فقط همین یه موردو کشف کرده بود .ازش دعوت کرده بودم بیاد خونه ما .یه زن جذاب 25 ساله با اندامی فوق العاده وسوسه انگیز با کون یا محترمانه تر بگم باسنی بر جسته که مردا عاشقش بودند .
فکر نکنین من یه موقع عقلمو از دست دادما .همسن من بود .شام دعوتش کردم .وقتی اومد خونه مون اولین چیزی که ازم پرسید این بود که شوهرت ناراحت نشه ؟/؟راستش خونه هر کدوم از دوستان که می رفت شوهره ناراحت می شد به زنش می گفت که این فاسده و از راه به درت می کنه .ولی من دوست نداشتم همچه صحبتایی تو خونه ما بشه .مهمون عزیزه و باید احترامشو نگه داشت .مخصوصا مهمونی که قرار بود گره کور سرد مزاجی منو با یه رابطه عاشقانه و سکسی با شوهرم باز کنه
-تا راجون ببینم از دوست پسر جدید چه خبر ؟/؟
-سمیرا جون کی میاد دیگه دنبالمون ؟/؟همه دیگه به چشم یه جنده بهم نگاه می کنن .
-اصلا این حرفو نزن عزیزم تو خودت خانومی های خودتو داری .همه دوستت دارن عاشقتن .این حرفا چیه .حالا یه خورده طبعت گرمه گناه که نکردی ؟/؟
-نمیدونم این دوره و زمونه نامردی خیلی زیاد شده .تنهایی و بی صاحب بودن هم بد دردیه .خونه بعضی از دوستان که میرم شوهراشون ناراحت میشن .بعضی از دوستان قدیم که راست تو چشای آدم زل میزنن و میگن ما ازت می ترسیم تو رو تو خونه خودمون راه بدیم .تو شوهرمونو از راه به در می کنی .می بینی چطور با روحیه ادم بازی می کنن .به نظرت من همچه ادمی هستم که نمک بخورم نمکدون بشکنم ؟/؟
تودلم گفتم کاش در مورد من یکی این طوری بودی .
-قربون مرامت سمیرا جون امید وارم اقا رامین این طوری نباشه که فکر کنه من میخوام از راه به درت کنم -نه اون هم خیلی با مرامه وضعیتتو درک می کنه .گریه نکن عزیزم بمیرم برای بی کسیت که خیلی مظلوم واقع شدی .این شوهر نامردت نباس تو رو این جوری تنها ول می کرد .
-چی بگم عزیزم چی بگم .رسم روزگاره دیگه .مگه من چیکار کرده بودم .یه خورده تنوع می خواستم .گناه که نبود عاشق شوهرم بودم .هر چند وقت در میون واسه تنوع با یکی دیگه بودم .ولی باور کن به همون نون و نمکی که با هم خوردیم قسم فقط اونو دوست داشتم همون نامردو که طلاقم داد .
-بمیرم برات
-آره سمیرا جون منم بهش گفتم حالا که من یه اشتباه کرده تو برو صد تا زن دیگه غیر من واسه خودت جورکن .لعنتی دیکتاتور اصلا دموکراسی سرش نمی شد .می گفت حرف حرف منه
 از اون طرف وقتی که رامین خونه اومد همون دم در بهش گفتم این تارا همونه که صحبتشو می کردم .خیلی مرد کشه .دلش شکسته باهاش گرم بگیر .بهش توهین نکن مهمونه کاری نکن که ناراحت شه .منم که به تو اطمینان دارم .حالا برو اتاق خودت فیلمای سکسی ببین .من اعتراضی ندارم .شام که حاضر شد صدات می زنم .فقط یادت نره چی بهت گفتم .
از اون طرف هم دوباره نشستم رو مخ تارا .می دونستم که خیلی هوس داره و رو هوا می زنه و به خاطر من شاید یه خورده فشار بیاره به خودش و کوتاه بیاد .-
-تا را جون نمیدونی چقدر دوستت دارم ادم باید مرام داشته باشه .دوست باید حتی جونشو واسه دوستش بده .این شوهرمه میخوام واسه خودم نگش داشته باشم و از این حرفا .هیشکی مال خودش نیست چه برسه به این که مال یکی دیگه باشه .همه ما اجاره ای هستیم همه مهمونیم .باید بریم .این خوبی و دوستیه که می مونه .من امروز اگه می تونم باید دستتو بگیرم فردا تو اگه می تونی باید دستمو بگیری .همه باید وحدت داشته باشیم .وحدت کلمه داشته باشیم .
وای که چه کوس شراتی .آدم که نباید بخیل و حسود و خود خواه باشه .مثلا اگه تو دوست داشته باشی یه سرویس با همین رامین جون من بر نامه بری چه اشکالی داره .می خوریش ؟/؟از حق من کم میشه ؟/؟بعدا به اندازه کافی بهم می رسه .آدم که نباید این قدر کور کاسه باشه .
-سمیرا جان این حرفا چیه ؟/؟آقا رامین به جای داداش ماست .تو هم به جای خواهر مایی .
خندیدم و گفتم خواهر و برادر که نمی تونن باهم ازدواج کنن پس همون فقط منو خواهر حساب کن .
خیلی دوست داشت که صحبت ما در این مورد ادامه داشته باشه .هی من و من کرد و گفت این چیزی که تو گفتی اگه یه موقع رامین جان بخواد با یکی دیگه بر نامه ای داشته باشه تو ناراحت نمی شی ؟/؟لجت نمی گیره ؟/؟حسادت نمی کنی ؟/؟
-واسه چی عزیزم .من که نمی خوام اونو زندونیش کنم .اون که بنده زرخرید من نیست .
-وای تو چقدر خوبی سمیرا .کاش تو یه مرد بودی و من با تو ازدواج می کردم .
-حالا می تونم ازت خواهش کنم یه خورده سکسی تر بشی .؟/؟رامین جون از زنای وسوسه انگیز بیشتر خوشش میاد
-سمیرا جون یه وقتی فکر نکنه یه خیال بد تو سرمه ؟/؟......ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
-چه خیال بدی !تازه هم اگه داشته باشی من خیلی خوشحال میشم که بتونم یه کمکی به حال دوستم باشم .نمیدونی من چقدر ناراحت میشم از این که هر شب تو بغل شوهرم می خوابم و تو تنهایی و داری محرومیت می کشی .من چه طور می تونم به خودم این اجازه رو بدم که یه قدمی واست نگیرم .من باید رفاقتمو بهت نشون بدم و ثابت کنم .
-یه موقع فکر نکنی که من قصد دارم شوهرتو از چنگت در ارم .
-مگه من خودم اخلاقتو نمی دونم ؟/؟تو که خودتو مث ما مچل یه مرد نمی کنی .تازه یه شب که هزار شب نمیشه .ده شب دیگه هم میخوای باهاش بر نامه اجرا کن ..هر وقت دوست داشته باشی باهاش حال کن فقط یه چیزی یادت نره تارا
-می دونم چی میخوای بگی .این که جایگاه خودمو بدونم
 -ویه چیز دیگه
-چیه
 -حالا تو بیارش تو خط اونم درست میشه
-تو خط اوردن که رو شاخشه سه سوته .
لب و دهنشو محکم بوشیدم و گفتم تارا جون جبران می کنم
 چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت این منم که باید جبران کنم .این حرفا چیه که می زنی ؟/؟من اول یه قلق گیری می کنم .میزان امادگی و حساسیتشو می فهمم .
نیازی نبود که بزک دوزکشو زیاد تر کنه .چاک سینه هاشو باز کرد چشاشو خمار کرد .فقط روژلباشو غلیظ تر کرد تا لبشو بر جسته تر نشون بده ..وقت راه رفتن هم یه قری به کون و کمرش می داد .یه چند دقیقه ای رفتم آشپز خونه .وقتی که بر گشتم از تارا پرسیدم رامینو چه طور دیدی ؟/؟
-تا دکتر تارارو داری غم نخور این از اون آسونای آسوناشه .ولی خودمونیم شوهر خوش تیپ و خوش کیری داری .از همین حالا بهت گفته باشم با چند دفعه ولش نمی کنم .
-منم بهت گفته باشم باید کنار من باهاش حال کنی مگر این که من بهت اجازه بدم باهاش خلوت کنی .
هر دو با هم دست دادیم و خواهرانه با هم پیمان برادریمونو بستیم  .به بهانه این که شلوار جین کمرشو اذیت می کنه و بهش فشار میاره یه دامن کوتاه بهش دادم که بتونه پاهای لخت و وسوسه انگیزشو هم نشون رامین بده .من که تخصص نداشتم به خوبی فهمیده بودم که این رامین دیگه اون رامین همیشگی نیست .یه آبی دیده و می خواد شنا کنه .
من و تارا قرار و مدارا رو گذاشتیم و فقط اون بهم گفت اگه رامین بعدا بفهمه که همچه جریانی بوده چی ؟/؟
-بذار بفهمه وقتی کار از کار گذشته باشه و مزه کوس تو رو گرفته باشه میگیم یه نقشه بوده یا اصلا بر می گردم و میگم که یکی داشته شوخی می کرده .آره این جوری بهتره .اون جوری خودشو می گیره و کلاس میذاره .
اون دونفرو به حال خودشون گذاشته و چند لحظه بعد بر گشتم و گفتم
-تارا جان با عرض معذرت یه مشکلی واسم پیش اومده من باید برم خواهرم یه جراحی داشته کسی پیشش نیست .اصلا در جریان نبودم .حالا دارن به من میگن .
بعد رامینو کشیدم یه گوشه ای . بهش گفتم یه خورده ازش پذیرایی کنه و بعد هر موقع دوست داشت بره .کاری نکنه که بهش سخت بگذره .
-تارا جان این جا منزل خودته تا هر وقت دوست داشتی می تونی بمونی یه چشمکی بهش زده و گفتم من امشب دیگه بر نمی گردم -اگه اشکالی نداره منم برم
-نه من ناراحت میشم .باید میوه هاتو میل کنی بعدا .
در هر حال این که من رفتم و بر گشتم و تارا هفت خط طوری سر شوهرمو گرم کرد که متوجه بر گشتنم نشد خودش داستان مفصلی داره در هر حال رفتم داخل اتاقی غیر از اتاق خواب سنگر گرفتم .قبلا به تارا سفارش کرده بودم حداقل تا چند دقیقه اول کار حواسش باشه که رامین به این طرف نیاد و اما صحنه های مقدماتی .پس از این که رامین واسه تارا میوه اورد و کمی خوش و بش کردن و تارا هم کمی فتنه گری کرد و گوشه چشم نازک
-آقا رامین میشه ازتون خواهش کنم که یعه لحظه تشریف ببرید اون طرف .من این دامنو که از سمیرا جون قرض گرفتم درش بیارم شلوارمو بپوشم ..
دلم مثل سیر و سر که می جوشید هیجان زده بودم . انگاری که شب زفاف خودم باشه و می خوام برم زیر کیر شوهرم . جووووووووون .. یعنی میشه ؟/؟
شاید زنای دیگه ای هم  باشن که حسی مثل حس منو داشته باشن . ولی خیلی لذت بخشه ... یه حرصی همراه با حسادت و هیجان .. اما باید بعدا حس کنم که شوهرم مال منه .. مال خودم
تاارازیپ دامنشو خیلی آروم پایین کشید .بلوز نارنجی خوشرنگی هم که تنش بود خیلی کوتاه و بالای باسن بود .واسه همین وقتی که دامنشو در آورد کل قالب باسنش افتاد تو دید .وای چه کون درشت و چشم نوازی داشت .می دونستم که رامین از این مدل کون خیلی خوشش میاد .همچین خوشم اومده بود که هر کی می دید فکر می کرد این کون مال خودمه .جریان به صحنه های حساس خود رسیده بود .تارا کمی معطل کرد و یه خورده هم یه چرخشهایی به کونش داد و دستشم می کشید رو کونش .ظاهرا رامین دیگه تحملشو از دست داده بود .جووووووون کیر باد کرده رامینو می دیدم که از توی شلوارش میخواد بپره بیرون ..اون خودشو به کنار تارا رسونده بود -اوه خدای من ...آقا رامین من هنوز لباسمو عوض نکردم ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

خانواده خوش خیال 166(قسمت آخر)

 دقایقی بعد فیروزه سر رسید ... زنا یکه خوردند ... فکر می کردند که عرفان درو قفل کرده و کلیدو پشت در انداخته .... سه تایی شون قصد داشتن به یه طرفی در برن که عرفان جلوی اونا رو گرفت .
 -کجا فرار می کنین . انگاری لولو خور خوره دیدین ؟ پسر منو گرفتین هشت تیکه اش کردین .. ببینم چیزی هم به من می رسه ؟
 شهین که تمام تن و بدنش می لرزید گفت راستش عرفان جون راضی بود .. ما هم همین طور نمی خواستیم بهش فشار بیاریم ...
 فیروزه اومد جلو تر یه دستی به کیر عرفان کشید و گفت این ظاهرا یه بار انزال شده و آب دومش تو راهه ...  مهین و شهین و مینا با تعجب به هم نگاه می کردند و نمی دونستن که فیروزه جی داره میگه ..  در همین افکار غوطه ور بودن که  عرفان  دست گذاشت رو شونه های مادرش و از اون جایی که می دونست  دگمه های مانتوش بازه اونو یه سره از تنش در آورد ..  
-مامان بخواب رو تخت ... فیروزه طاقباز کرد ولی قبل از اون با کیر عرفان بازی کرد و یه دستی به بیضه هاش کشید و گفت عزیزم مراقب باش که به خودت فشار نیاری ...
اون سه تا زن مرتب لب و لوچه شونو گاز می گرفتن ...
 عرفان پی در پی کیرشو فرو می کرد توی کس مادرش و بیرون می کشید ..
-آخخخخخخخخ .. عزیزم .. تند تر .. جووووووون آدم زیر کیر هر غریبه ای که بخوابه .. زیر کیر یه آشنا مخصوصا پسرش که میره یه حال دیگه ای داره . چه کیفی داره ! ..
 اون سه تا مهمون لحظه به لحظه گیج تر می شدند ... سه تایی با هم پچ پچ می کردند ...
مینا : این مثل این که از ما جنده تره ....
عرفان : خانوما وقت وسیعه ..من الان می خوام توی کس مامان جونم خالی کنم ...
مینا : پس ما چی ؟!
 -وقت وسیعه ...
شهین : پس آبای بر گشتی از کس مامانتو لیس می زنیم ...
عرفان آبشو توی کس  مامان فیروزه اش خالی کرد .. قبل از این که عرفان کیرشو بکشه بیرون زیر گوشش یه چیزی بهش گفت و اونم خندید و گفت باشه ....
عرفان از خونه خارج شد و رفت به سمت خونه خوش خیال .. زنا هم با لب و لوچه شون افتادن به جون کس و لا پای فیروزه تا آبای بر گشتی از کسو بخورن ...
 فیروزه : آخ شما که منو از هوس کشتین . چقدر تشنه تونه . چقدر حریصین . .. میگم بریم سالن آرایش کارتونو بسازم . اگه دوست دارین تعلیمتون بدم . آرایشتون کنم . من  تعلیم مش کاری موهای کس رو هم میدم .. اصلاح موی کس .. البته برای مردایی که از کس پشمالو خوششون میاد ... شما ها که فقط قسمت بالای کستون یه تیکه مو داره آدمو یاد سبیلای هیتلر و چارلی چاپلین میندازه ...
فیروزه  در حالی که به تن و بدن اون سه زن دست می زد اون یه تیکه موی بالای کسشونو مش کاری کرد و از اصول آرایشگری  می گفت ...  یه زنگی واسه عرفان زد ..
عرفان : حله مشکلی نیست ... فیروزه در مورد خونواده خوش خیال و بر نامه های اونا گفت که اون سه زن از خوشحالی جیغی کشیده و دسته جمعی به سمت خونه خوش خیال راه افتادن . زنا ی تازه وارد طوری به هیجان افتاده بودن و احساس آشنایی می کردند که در جا خودشونو لخت کردند و رفتن به میون جمعیت .... جو شلوغ شده بود ... از هر طرف صدایی به گوش می رسید که چه خبره مگه شما تا حالا زن ندیدین ؟ امیر ارسلان و امیر هم خودشونو رسونده بودن به میون جمعیت . صحنه عجیبی شده بود . هر کدوم یه حرفی می زدند . طبق معمول این سامان خان بود که اولی شو دشت کرد . کمر شهینو گرفت و تا اون زن بخواد تکون بخوره کیرشو یه ضرب فرستاد تا ته کس اون . بقیه هم مدارا کرده بودند و به احترام او دست نگه داشتن ..  سهیل هم رفته بود سراغ مینا ... و چند تا مرد افتاده بودند رو مهین ... زنا از این که در چنین فضای شاعرانه و زیبایی در حال سکسن نهایت لذتو می بردند .  این اجازه رو به بقیه داده بودند که هر کاری که دوست دارن با اونا انجام بدن . براشون فرقی نمی کرد که دیگه کی داره اونا رو می کنه . سامان خان به وجد اومده بود ....
سهیل : خیلی حال میده ..
 سارا : خونه ما شده جنده خونه ....
 سامان : دخترم با این لحن که میگی یه جوریه . اگه  نگاه کنی قسمت عمده ای از کشور ما الان جنده خونه هست . بی بر و بر گرد . چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است ! البته تو از این حرفا جایی نزنی ها . میگن ضد انقلابی .. توهینه و از این حرفا ... حالا ما این کارا رو داریم توی خونه خودمون انجام میدیم ....
 ساعتی بعد جمعیت وارد تالار شدند و یه بزن بکوب حسابی به راه انداختند  ... عرفان در حالی که  مامان فیروزه اش رو به دمر رو زمین خوابونده بود و از پشت می کرد توی کونش خیلی آروم بهش گفت
 -مامان هیشکی کون تو رو نداره ... خودمونیم از کار آرایشگاه موندیم ...
-ناراحت نباش .. درست می کنم ..
عرفان : ولی مامان فکر می کنم این جوری که ما داریم پیش میریم آرایشگاه ما هم میشه شعبه شماره 2 خوش  خیال ..
 فیروزه : اووووووفففففف پسر ... بازم داری ارضام می کنی .. آبم اومد ... اگه آبی پشت کیرت هست که می تونی خالی کنی بریز توی کسم که  حالم خوش خوشه ..
  فیروزه سرشو بر گردوند و لباشو رو لبای پسرش عرفان قرار داد و عرفان هم به آرومی و با چند پرش منی داغ  , حس  داغ و آرام بخشی رو به مادرش داد ... مامان دوستت دارم ... زیر کیر هر کی که بری  زیر کیر خودم می خوابی .. پایان ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر